block:5048
| ۱۰۷۳ | N | یک سبد پر نان ترا بر فرق سر | * | تو همیخواهی لب نان در بدر |
| ۱۰۷۴ | N | در سر خود پیچ هل خیره سری | * | رو در دل زن چرا بر هر دری |
| ۱۰۷۵ | N | تا به زانویی میان آب جو | * | غافل از خود ز این و آن تو آب جو |
| ۱۰۷۶ | N | پیش آب و پس هم آب با مدد | * | چشمها را پیش سد و خلف سد |
| ۱۰۷۷ | N | اسب زیر ران و فارس اسب جو | * | چیست این گفت اسب لیکن اسب کو |
| ۱۰۷۸ | N | هی نه اسب است این به زیر تو پدید | * | گفت آری لیک خود اسبی که دید |
| ۱۰۷۹ | N | مست آب و پیش روی اوست آن | * | اندر آب و بیخبر ز آب روان |
| ۱۰۸۰ | N | چون گهر در بحر گوید بحر کو | * | و ان خیال چون صدف دیوار او |
| ۱۰۸۱ | N | گفتن آن کو حجابش میشود | * | ابر تاب آفتابش میشود |
| ۱۰۸۲ | N | بند چشم اوست هم چشم بدش | * | عین رفع سد او گشته سدش |
| ۱۰۸۳ | N | بند گوش او شده هم هوش او | * | هوش با حق دار ای مدهوش او |