block:5043
۹۴۰ | N | شهوتی است او و بس شهوت پرست | * | ز آن شراب زهرناک ژاژ مست |
۹۴۱ | N | گر نه بهر نسل بودی ای وصی | * | آدم از ننگش بکردی خود خصی |
۹۴۲ | N | گفت ابلیس لعین دادار را | * | دام زفتی خواهم این اشکار را |
۹۴۳ | N | زر و سیم و گلهی اسبش نمود | * | که بدین تانی خلایق را ربود |
۹۴۴ | N | گفت شاباش و ترش آویخت لنج | * | شد ترنجیده و ترش همچون ترنج |
۹۴۵ | N | پس در و گوهر ز معدنهای خوش | * | کرد آن پس مانده را حق پیش کش |
۹۴۶ | N | گیر این دام دگر را ای لعین | * | گفت زین افزون ده ای نعم المعین |
۹۴۷ | N | چرب و شیرین و شرابات ثمین | * | دادش و بس جامهی ابریشمین |
۹۴۸ | N | گفت یا رب بیش از این خواهم مدد | * | تا ببندمشان بحبل من مسد |
۹۴۹ | N | تا که مستانت که نر و پر دلند | * | مردوار آن بندها را بگسلند |
۹۵۰ | N | تا بدین دام و رسنهای هوا | * | مرد تو گردد ز نامردان جدا |
۹۵۱ | N | دام دیگر خواهم ای سلطان تخت | * | دام مرد انداز و حیلت ساز سخت |
۹۵۲ | N | خمر و چنگ آورد پیش او نهاد | * | نیم خنده زد بدان شد نیم شاد |
۹۵۳ | N | سوی اضلال ازل پیغام کرد | * | که بر آر از قعر بحر فتنه گرد |
۹۵۴ | N | نی یکی از بندگانت موسی است | * | پردهها در بحر او از گرد بست |
۹۵۵ | N | آب از هر سو عنان را وا کشید | * | از تگ دریا غباری بر جهید |
۹۵۶ | N | چون که خوبی زنان با او نمود | * | که ز عقل و صبر مردان میفزود |
۹۵۷ | N | پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد | * | که بده زوتر رسیدم در مراد |
۹۵۸ | N | چون بدید آن چشمهای پر خمار | * | که کند عقل و خرد را بیقرار |
۹۵۹ | N | و آن صفای عارض آن دلبران | * | که بسوزد چون سپند این دل بر آن |
۹۶۰ | N | رو و خال و ابرو و لب چون عقیق | * | گوییا حق تافت از پردهی رقیق |
۹۶۱ | N | دید او آن غنج و بر جست او سبک | * | چون تجلی حق از پردهی تنک |