block:5036
| ۷۶۵ | N | این سخن را نیست پایان و فراغ | * | ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ |
| ۷۶۶ | N | بهر فرمان حکمت فرمان چه بود | * | اندکی ز اسرار آن باید نمود |
| ۷۶۷ | N | کاغ کاغ و نعرهی زاغ سیاه | * | دایما باشد به دنیا عمر خواه |
| ۷۶۸ | N | همچو ابلیس از خدای پاک فرد | * | تا قیامت عمر تن درخواست کرد |
| ۷۶۹ | N | گفت انظرنی الی یوم الجزا | * | کاشکی گفتی که تبنا ربنا |
| ۷۷۰ | N | عمر بیتوبه همه جان کندن است | * | مرگ حاضر غایب از حق بودن است |
| ۷۷۱ | N | عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود | * | بیخدا آب حیات آتش بود |
| ۷۷۲ | N | آن هم از تاثیر لعنت بود کاو | * | در چنان حضرت همیشد عمر جو |
| ۷۷۳ | N | از خدا غیر خدا را خواستن | * | ظن افزونی است و کلی کاستن |
| ۷۷۴ | N | خاصه عمری غرق در بیگانگی | * | در حضور شیر روبه شانگی |
| ۷۷۵ | N | عمر بیشم ده که تا پستر روم | * | مهلم افزون کن که تا کمتر شوم |
| ۷۷۶ | N | تا که لعنت را نشانه او بود | * | بد کسی باشد که لعنتجو بود |
| ۷۷۷ | N | عمر خوش در قرب جان پروردن است | * | عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است |
| ۷۷۸ | N | عمر بیشم ده که تا گه میخورم | * | دایم اینم ده که بس بد گوهرم |
| ۷۷۹ | N | گر نه گه خوارست آن گنده دهان | * | گویدی کز خوی زاغم وارهان |