vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5035

title of 5035
۷۱۹Nمرغکی اندر شکار کرم بود * گربه فرصت یافت او را در ربود
۷۲۰Nآکل و مأکول بود و بی‌خبر * در شکار خود ز صیادی دگر
۷۲۱Nدزد گر چه در شکار کاله‌ای است * شحنه با خصمانش در دنباله‌ای است
۷۲۲Nعقل او مشغول رخت و قفل و در * غافل از شحنه ست و از آه سحر
۷۲۳Nاو چنان غرق است در سودای خود * غافل است از طالب و جویای خود
۷۲۴Nگر حشیش آب زلالی می‌خورد * معده‌ی حیوانش در پی می‌چرد
۷۲۵Nآکل و مأکول آمد آن گیاه * همچنین هر هستی غیر اله
۷۲۶Nو هو یطعمکم و لا یطعم چو اوست * نیست حق مأکول و آکل لحم و پوست
۷۲۷Nآکل و مأکول کی ایمن بود * ز آکلی کاندر کمین ساکن بود
۷۲۸Nامن مأکولان جذوب ماتم است * رو بدان درگاه کاو لا یُطْعَمُ‌ است
۷۲۹Nهر خیالی را خیالی می‌خورد * فکر آن فکر دگر را می‌چرد
۷۳۰Nتو نتانی کز خیالی وارهی * یا بخسبی که از آن بیرون جهی
۷۳۱Nفکر زنبور است و آن خواب تو آب * چون شوی بیدار باز آید ذباب
۷۳۲Nچند زنبور خیالی در پرد * می‌کشد این سو و آن سو می‌برد
۷۳۳Nکمترین آکلان است این خیال * و آن دگرها را شناسد ذو الجلال
۷۳۴Nهین گریز از جوق آکال غلیظ * سوی او که گفت ماییم‌ات حفیظ
۷۳۵Nیا به سوی آن که او آن حفظ یافت * گر نتانی سوی آن حافظ شتافت
۷۳۶Nدست را مسپار جز در دست پیر * حق شده‌ست آن دست او را دستگیر
۷۳۷Nپیر عقلت کودکی خو کرده است * از جوار نفس کاندر پرده است
۷۳۸Nعقل کامل را قرین کن با خرد * تا که باز آید خرد ز آن خوی بد
۷۳۹Nچون که دست خود به دست او نهی * پس ز دست آکلان بیرون جهی
۷۴۰Nدست تو از اهل آن بیعت شود * که‌ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ‌ بود
۷۴۱Nچون بدادی دست خود در دست پیر * پیر حکمت که علیم است و خطیر
۷۴۲Nکاو نبی وقت خویش است ای مرید * تا از او نور نبی آید پدید
۷۴۳Nدر حدیبیه شدی حاضر بدین * و آن صحابه‌ی بیعتی را هم قرین
۷۴۴Nپس زده یار مبشر آمدی * همچو زر ده دهی خالص شدی
۷۴۵Nتا معیت راست آید ز انکه مرد * با کسی جفت است کاو را دوست کرد
۷۴۶Nاین جهان و آن جهان با او بود * وین حدیث احمد خوش خو بود
۷۴۷Nگفت المرء مع محبوبه * لا یفک القلب من مطلوبه
۷۴۸Nهر کجا دام است و دانه کم نشین * رو زبون گیرا زبون گیران ببین
۷۴۹Nای زبون‌گیر زبونان این بدان * دست هم بالای دست است ای جوان
۷۵۰Nتو زبونی و زبون‌گیر ای عجب * هم تو صید و صید گیر اندر طلب
۷۵۱Nبین ایدی خلفهم سدا مباش * که نبینی خصم را و آن خصم فاش
۷۵۲Nحرص صیادی ز صیدی مغفل است * دلبریی می‌کند او بی‌دل است
۷۵۳Nتو کم از مرغی مباش اندر نشید * بین ایدی خلف عصفوری بدید
۷۵۴Nچون به نزد دانه آید پیش و پس * چند گرداند سر و رو آن نفس
۷۵۵Nکای عجب پیش و پسم صیاد هست * تا کشم از بیم او زین لقمه دست
۷۵۶Nتو ببین پس قصه‌ی فجار را * پیش بنگر مرگ یار و جار را
۷۵۷Nکاو هلاکت دادشان بی‌آلتی * او قرین تست در هر حالتی
۷۵۸Nحق شکنجه کرد و گر زو دست نیست * پس بدان بی‌دست حق داور کنی است
۷۵۹Nآن که می‌گفتی اگر حق هست کو * در شکنجه‌ی او مقر می‌شد که هو
۷۶۰Nآن که می‌گفت این بعید است و عجیب * اشک می‌راند و همی‌گفت ای قریب
۷۶۱Nچون فرار از دام واجب دیده است * دام تو خود بر پرت چسبیده است
۷۶۲Nبر کنم من میخ این منحوس دام * از پی کامی نباشم تلخ کام
۷۶۳Nدر خور عقل تو گفتم این جواب * فهم کن وز جستجو رو بر متاب
۷۶۴Nبگسل این حبلی که حرص است و حسد * یاد کن فی جیدها حبل مسد