vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5034

title of 5034
۶۷۲Nچون فناش از فقر پیرایه شود * او محمد وار بی‌سایه شود
۶۷۳Nفقر فخری را فنا پیرایه شد * چون زبانه‌ی شمع او بی‌سایه شد
۶۷۴Nشمع جمله شد زبانه پا و سر * سایه را نبود به گرد او گذر
۶۷۵Nموم از خویش و ز سایه در گریخت * در شعاع از بهر او که شمع ریخت
۶۷۶Nگفت او بهر فنایت ریختم * گفت من هم در فنا بگریختم
۶۷۷Nاین شعاع باقی آمد مفترض * نه شعاع شمع فانی عرض
۶۷۸Nشمع چون در نار شد کلی فنا * نه اثر بینی ز شمع و نه ضیا
۶۷۹Nهست اندر دفع ظلمت آشکار * آتش صورت به مومی پایدار
۶۸۰Nبر خلاف موم شمع جسم کان * تا شود کم گردد افزون نور جان
۶۸۱Nاین شعاع باقی و آن فانی است * شمع جان را شعله‌ی ربانی است
۶۸۲Nاین زبانه‌ی آتشی چون نور بود * سایه‌ی فانی شدن زو دور بود
۶۸۳Nابر را سایه بیفتد بر زمین * ماه را سایه نباشد همنشین
۶۸۴Nبی‌خودی بی‌ابری است ای نیک خواه * باشی اندر بی‌خودی چون قرص ماه
۶۸۵Nباز چون ابری بیاید رانده * رفت نور از مه خیالی مانده
۶۸۶Nاز حجاب ابر نورش شد ضعیف * کم ز ماه نو شد آن بدر شریف
۶۸۷Nمه خیالی می‌نماید ز ابر و گرد * ابر تن ما را خیال اندیش کرد
۶۸۸Nلطف مه بنگر که این هم لطف اوست * که بگفت او ابرها ما را عدوست
۶۸۹Nمه فراغت دارد از ابر و غبار * بر فراز چرخ دارد مه مدار
۶۹۰Nابر ما را شد عدو و خصم جان * که کند مه را ز چشم ما نهان
۶۹۱Nحور را این پرده زالی می‌کند * بدر را کم از هلالی می‌کند
۶۹۲Nماه ما را در کنار عز نشاند * دشمن ما را عدوی خویش خواند
۶۹۳Nتاب ابرو آب او خود زین مه است * هر که مه خواند ابر را بس گمره است
۶۹۴Nنور مه برابر چون منزل شده‌ست * روی تاریکش ز مه مبدل شده‌ست
۶۹۵Nگر چه هم رنگ مه است و دولتی است * اندر ابر آن نور مه عاریتی است
۶۹۶Nدر قیامت شمس و مه معزول شد * چشم در اصل ضیا مشغول شد
۶۹۷Nتا بداند ملک را از مستعار * وین رباط فانی از دار القرار
۶۹۸Nدایه عاریه بود روزی سه چار * مادرا ما را تو گیر اندر کنار
۶۹۹Nپر من ابر است و پرده‌ست و کثیف * ز انعکاس لطف حق شد او لطیف
۷۰۰Nبر کنم پر را و حسنش را ز راه * تا ببینم حسن مه را هم ز ماه
۷۰۱Nمن نخواهم دایه مادر خوشتر است * موسی‌ام من دایه‌ی من مادر است
۷۰۲Nمن نخواهم لطف مه از واسطه * که هلاک قوم شد این رابطه
۷۰۳Nبا مگر ابری بگیرد خوی ماه * تا نگردد او حجاب روی ماه
۷۰۴Nصورتش بنماید او در وصف لا * همچو جسم انبیا و اولیا
۷۰۵Nآن چنان ابری نباشد پرده بند * پرده در باشد به معنی سودمند
۷۰۶Nآن چنانک اندر صباح روشنی * قطره می‌بارید و بالا ابر نی
۷۰۷Nمعجزه‌ی پیغمبری بود آن سقا * گشته ابر از محو هم رنگ سما
۷۰۸Nبود ابر و رفته از وی خوی ابر * این چنین گردد تن عاشق به صبر
۷۰۹Nتن بود اما تنی گم گشته زو * گشته مبدل رفته از وی رنگ و بو
۷۱۰Nپر پی غیر است و سر از بهر من * خانه‌ی سمع و بصر استون تن
۷۱۱Nجان فدا کردن برای صید غیر * کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر
۷۱۲Nهین مشو چون قند پیش طوطیان * بلکه زهری شو شو ایمن از زیان
۷۱۳Nیا برای شاد باشی در خطاب * خویش چون مردار کن پیش کلاب
۷۱۴Nپس خضر کشتی برای این شکست * تا که آن کشتی ز غاصب باز رست
۷۱۵Nفقر فخری بهر آن آمد سنی * تا ز طماعان گریزم در غنی
۷۱۶Nگنجها را در خرابی ز آن نهند * تا ز حرص اهل عمران وارهند
۷۱۷Nپر ندانی کند رو خلوت گزین * تا نگردی جمله خرج آن و این
۷۱۸Nز انکه تو هم لقمه‌ای هم لقمه خوار * آکل و مأکولی ای جان هوش دار