block:5034
| ۶۷۲ | N | چون فناش از فقر پیرایه شود | * | او محمد وار بیسایه شود |
| ۶۷۳ | N | فقر فخری را فنا پیرایه شد | * | چون زبانهی شمع او بیسایه شد |
| ۶۷۴ | N | شمع جمله شد زبانه پا و سر | * | سایه را نبود به گرد او گذر |
| ۶۷۵ | N | موم از خویش و ز سایه در گریخت | * | در شعاع از بهر او که شمع ریخت |
| ۶۷۶ | N | گفت او بهر فنایت ریختم | * | گفت من هم در فنا بگریختم |
| ۶۷۷ | N | این شعاع باقی آمد مفترض | * | نه شعاع شمع فانی عرض |
| ۶۷۸ | N | شمع چون در نار شد کلی فنا | * | نه اثر بینی ز شمع و نه ضیا |
| ۶۷۹ | N | هست اندر دفع ظلمت آشکار | * | آتش صورت به مومی پایدار |
| ۶۸۰ | N | بر خلاف موم شمع جسم کان | * | تا شود کم گردد افزون نور جان |
| ۶۸۱ | N | این شعاع باقی و آن فانی است | * | شمع جان را شعلهی ربانی است |
| ۶۸۲ | N | این زبانهی آتشی چون نور بود | * | سایهی فانی شدن زو دور بود |
| ۶۸۳ | N | ابر را سایه بیفتد بر زمین | * | ماه را سایه نباشد همنشین |
| ۶۸۴ | N | بیخودی بیابری است ای نیک خواه | * | باشی اندر بیخودی چون قرص ماه |
| ۶۸۵ | N | باز چون ابری بیاید رانده | * | رفت نور از مه خیالی مانده |
| ۶۸۶ | N | از حجاب ابر نورش شد ضعیف | * | کم ز ماه نو شد آن بدر شریف |
| ۶۸۷ | N | مه خیالی مینماید ز ابر و گرد | * | ابر تن ما را خیال اندیش کرد |
| ۶۸۸ | N | لطف مه بنگر که این هم لطف اوست | * | که بگفت او ابرها ما را عدوست |
| ۶۸۹ | N | مه فراغت دارد از ابر و غبار | * | بر فراز چرخ دارد مه مدار |
| ۶۹۰ | N | ابر ما را شد عدو و خصم جان | * | که کند مه را ز چشم ما نهان |
| ۶۹۱ | N | حور را این پرده زالی میکند | * | بدر را کم از هلالی میکند |
| ۶۹۲ | N | ماه ما را در کنار عز نشاند | * | دشمن ما را عدوی خویش خواند |
| ۶۹۳ | N | تاب ابرو آب او خود زین مه است | * | هر که مه خواند ابر را بس گمره است |
| ۶۹۴ | N | نور مه برابر چون منزل شدهست | * | روی تاریکش ز مه مبدل شدهست |
| ۶۹۵ | N | گر چه هم رنگ مه است و دولتی است | * | اندر ابر آن نور مه عاریتی است |
| ۶۹۶ | N | در قیامت شمس و مه معزول شد | * | چشم در اصل ضیا مشغول شد |
| ۶۹۷ | N | تا بداند ملک را از مستعار | * | وین رباط فانی از دار القرار |
| ۶۹۸ | N | دایه عاریه بود روزی سه چار | * | مادرا ما را تو گیر اندر کنار |
| ۶۹۹ | N | پر من ابر است و پردهست و کثیف | * | ز انعکاس لطف حق شد او لطیف |
| ۷۰۰ | N | بر کنم پر را و حسنش را ز راه | * | تا ببینم حسن مه را هم ز ماه |
| ۷۰۱ | N | من نخواهم دایه مادر خوشتر است | * | موسیام من دایهی من مادر است |
| ۷۰۲ | N | من نخواهم لطف مه از واسطه | * | که هلاک قوم شد این رابطه |
| ۷۰۳ | N | با مگر ابری بگیرد خوی ماه | * | تا نگردد او حجاب روی ماه |
| ۷۰۴ | N | صورتش بنماید او در وصف لا | * | همچو جسم انبیا و اولیا |
| ۷۰۵ | N | آن چنان ابری نباشد پرده بند | * | پرده در باشد به معنی سودمند |
| ۷۰۶ | N | آن چنانک اندر صباح روشنی | * | قطره میبارید و بالا ابر نی |
| ۷۰۷ | N | معجزهی پیغمبری بود آن سقا | * | گشته ابر از محو هم رنگ سما |
| ۷۰۸ | N | بود ابر و رفته از وی خوی ابر | * | این چنین گردد تن عاشق به صبر |
| ۷۰۹ | N | تن بود اما تنی گم گشته زو | * | گشته مبدل رفته از وی رنگ و بو |
| ۷۱۰ | N | پر پی غیر است و سر از بهر من | * | خانهی سمع و بصر استون تن |
| ۷۱۱ | N | جان فدا کردن برای صید غیر | * | کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر |
| ۷۱۲ | N | هین مشو چون قند پیش طوطیان | * | بلکه زهری شو شو ایمن از زیان |
| ۷۱۳ | N | یا برای شاد باشی در خطاب | * | خویش چون مردار کن پیش کلاب |
| ۷۱۴ | N | پس خضر کشتی برای این شکست | * | تا که آن کشتی ز غاصب باز رست |
| ۷۱۵ | N | فقر فخری بهر آن آمد سنی | * | تا ز طماعان گریزم در غنی |
| ۷۱۶ | N | گنجها را در خرابی ز آن نهند | * | تا ز حرص اهل عمران وارهند |
| ۷۱۷ | N | پر ندانی کند رو خلوت گزین | * | تا نگردی جمله خرج آن و این |
| ۷۱۸ | N | ز انکه تو هم لقمهای هم لقمه خوار | * | آکل و مأکولی ای جان هوش دار |