block:5031
۶۲۰ | N | همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک | * | بستهاند اینجا به چاه سهمناک |
۶۲۱ | N | عالم سفلی و شهوانی درند | * | اندر این چه گشتهاند از جرم بند |
۶۲۲ | N | سحر و ضد سحر را بیاختیار | * | زین دو آموزند نیکان و شرار |
۶۲۳ | N | لیک اول پند بدهندش که هین | * | سحر را از ما میاموز و مچین |
۶۲۴ | N | ما بیاموزیم این سحر ای فلان | * | از برای ابتلا و امتحان |
۶۲۵ | N | کامتحان را شرط باشد اختیار | * | اختیاری نبودت بیاقتدار |
۶۲۶ | N | میلها همچون سگان خفتهاند | * | اندر ایشان خیر و شر بنهفتهاند |
۶۲۷ | N | چون که قدرت نیست خفتند این رده | * | همچو هیزم پارهها و تن زده |
۶۲۸ | N | تا که مرداری در آید در میان | * | نفخ صور حرص کوبد بر سگان |
۶۲۹ | N | چون در آن کوچه خری مردار شد | * | صد سگ خفته بدان بیدار شد |
۶۳۰ | N | حرصهای رفته اندر کتم غیب | * | تاختن آورد سر بر زد ز جیب |
۶۳۱ | N | مو به موی هر سگی دندان شده | * | وز برای حیله دم جنبان شده |
۶۳۲ | N | نیم زیرش حیله بالا آن غضب | * | چون ضعیف آتش که یابد او حطب |
۶۳۳ | N | شعله شعله میرسد از لامکان | * | میرود دود لهب تا آسمان |
۶۳۴ | N | صد چنین سگ اندر این تن خفتهاند | * | چون شکاری نیست شان بنهفتهاند |
۶۳۵ | N | یا چو بازاناند دیده دوخته | * | در حجاب از عشق صیدی سوخته |
۶۳۶ | N | تا کله بر دارد و بیند شکار | * | آن گهان سازد طواف کوهسار |
۶۳۷ | N | شهوت رنجور ساکن میبود | * | خاطر او سوی صحت میرود |
۶۳۸ | N | چون نبیند نان و سیب و خربزه | * | در مصاف آید مزه و خوف بزه |
۶۳۹ | N | گر بود صبار دیدن سود اوست | * | آن تهیج طبع سستش را نکوست |
۶۴۰ | N | ور نباشد صبر پس نادیده به | * | تیر دور اولی ز مرد بیزره |