block:5025
| ۵۰۶ | N | یا رسول اللَّه در آن نادی کسان | * | میزنند از چشم بد بر کرکسان |
| ۵۰۷ | N | از نظرشان کلهی شیر عرین | * | واشکافد تا کند آن شیر انین |
| ۵۰۸ | N | بر شتر چشم افکند همچون حمام | * | و آنگهان بفرستد اندر پی غلام |
| ۵۰۹ | N | که برو از پیه این اشتر بخر | * | بیند اشتر را سقط او راه بر |
| ۵۱۰ | N | سر بریده از مرض آن اشتری | * | کاو بتک با اسب میکردی مری |
| ۵۱۱ | N | کز حسد وز چشم بد بیهیچ شک | * | سیر و گردش را بگرداند فلک |
| ۵۱۲ | N | آب پنهان است و دولاب آشکار | * | لیک در گردش بود آب اصل کار |
| ۵۱۳ | N | چشم نیکو شد دوای چشم بد | * | چشم بد را لا کند زیر لگد |
| ۵۱۴ | N | سبق رحمت راست و او از رحمت است | * | چشم بد محصول قهر و لعنت است |
| ۵۱۵ | N | رحمتش بر نقمتش غالب شود | * | چیره زین شد هر نبی بر ضد خود |
| ۵۱۶ | N | کاو نتیجهی رحمت است و ضد او | * | از نتیجهی قهر بود آن زشت رو |
| ۵۱۷ | N | حرص بط یک تاست این پنجاه تاست | * | حرص شهوت مار و منصب اژدهاست |
| ۵۱۸ | N | حرص بط از شهوت حلق است و فرج | * | در ریاست بیست چندان است درج |
| ۵۱۹ | N | از الوهیت زند در جاه لاف | * | طامع شرکت کجا باشد معاف |
| ۵۲۰ | N | زلت آدم ز اشکم بود و باه* | * | و آن ابلیس از تکبر بود و جاه |
| ۵۲۱ | N | لا جرم او زود استغفار کرد | * | و آن لعین از توبه استکبار کرد |
| ۵۲۲ | N | حرص حلق و فرج هم خود بد رگی است | * | لیک منصب نیست آن اشکستگی است |
| ۵۲۳ | N | بیخ و شاخ این ریاست را اگر | * | باز گویم دفتری باید دگر |
| ۵۲۴ | N | اسب سرکش را عرب شیطانش خواند | * | نی ستوری را که در مرعی بماند |
| ۵۲۵ | N | شیطنت گردن کشی بد در لغت | * | مستحق لعنت آمد این صفت |
| ۵۲۶ | N | صد خورنده گنجد اندر گرد خوان | * | دو ریاست جو نگنجد در جهان |
| ۵۲۷ | N | آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک | * | تا ملک بکشد پدر را ز اشتراک |
| ۵۲۸ | N | آن شنیدستی که الملک عقیم | * | قطع خویشی کرد ملکت جو ز بیم |
| ۵۲۹ | N | که عقیم است و و را فرزند نیست | * | همچو آتش با کسش پیوند نیست |
| ۵۳۰ | N | هر چه یابد او بسوزد بر درد | * | چون نیابد هیچ خود را میخورد |
| ۵۳۱ | N | هیچ شو واره تو از دندان او | * | رحم کم جو از دل سندان او |
| ۵۳۲ | N | چون که گشتی هیچ از سندان مترس | * | هر صباح از فقر مطلق گیر درس |
| ۵۳۳ | N | هست الوهیت ردای ذو الجلال | * | هر که در پوشد بر او گردد وبال |
| ۵۳۴ | N | تاج از آن اوست آن ما کمر | * | وای او کز حد خود دارد گذر |
| ۵۳۵ | N | فتنهی تست این پر طاوسیت | * | که اشتراکت باید و قدوسیت |