block:5023
۴۷۷ | N | آن سگی میمرد و گریان آن عرب | * | اشک میبارید و میگفت ای کرب |
۴۷۸ | N | سائلی بگذشت و گفت این گریه چیست | * | نوحه و زاری تو از بهر کیست |
۴۷۹ | N | گفت در ملکم سگی بد نیک خو | * | نک همیمیرد میان راه او |
۴۸۰ | N | روز صیادم بد و شب پاسبان | * | تیز چشم و صید گیر و دزدران |
۴۸۱ | N | گفت رنجش چیست زخمی خورده است | * | گفت جوع الکلب زارش کرده است |
۴۸۲ | N | گفت صبری کن بر این رنج و حرض | * | صابران را فضل حق بخشد عوض |
۴۸۳ | N | بعد از آن گفتش که ای سالار حر | * | چیست اندر دستت این انبان پر |
۴۸۴ | N | گفت نان و زاد و لوت دوش من | * | میکشانم بهر تقویت بدن |
۴۸۵ | N | گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد | * | گفت تا این حد ندارم مهر و داد |
۴۸۶ | N | دست ناید بیدرم در راه نان | * | لیک هست آب دو دیده رایگان |
۴۸۷ | N | گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک | * | که لب نان پیش تو بهتر ز اشک |
۴۸۸ | N | اشک خون است و به غم آبی شده | * | مینیرزد خاک خون بیهده |
۴۸۹ | N | کل خود را خوار کرد او چون بلیس | * | پارهی این کل نباشد جز خسیس |
۴۹۰ | N | من غلام آن که نفروشد وجود | * | جز بدان سلطان با افضال و جود |
۴۹۱ | N | چون بگرید آسمان گریان شود | * | چون بنالد چرخ یا رب خوان شود |
۴۹۲ | N | من غلام آن مس همت پرست | * | کاو به غیر کیمیا نارد شکست |
۴۹۳ | N | دست اشکسته بر آور در دعا | * | سوی اشکسته پرد فضل خدا |
۴۹۴ | N | گر رهایی بایدت زین چاه تنگ | * | ای برادر رو بر آذر بیدرنگ |
۴۹۵ | N | مکر حق را بین و مکر خود بهل | * | ای ز مکرش مکر مکاران خجل |
۴۹۶ | N | چون که مکرت شد فنای مکر رب | * | بر گشایی یک کمینی بو العجب |
۴۹۷ | N | که کمینهی آن کمین باشد بقا | * | تا ابد اندر عروج و ارتقا |