block:5020
| ۳۹۵ | N | آمدیم اکنون به طاوس دو رنگ | * | کاو کند جلوه برای نام و ننگ |
| ۳۹۶ | N | همت او صید خلق از خیر و شر | * | وز نتیجه و فایدهی آن بیخبر |
| ۳۹۷ | N | بیخبر چون دام میگیرد شکار | * | دام را چه علم از مقصود کار |
| ۳۹۸ | N | دام را چه ضر و چه نفع از گرفت | * | زین گرفت بیهدهش دارم شگفت |
| ۳۹۹ | N | ای برادر دوستان افراشتی | * | با دو صد دل داری و بگذاشتی |
| ۴۰۰ | N | کارت این بودهست از وقت ولاد | * | صید مردم کردن از دام وداد |
| ۴۰۱ | N | ز آن شکار و انبهی و باد و بود | * | دست در کن هیچ یابی تار و پود |
| ۴۰۲ | N | بیشتر رفتهست و بیگاه است روز | * | تو به جد در صید خلقانی هنوز |
| ۴۰۳ | N | آن یکی میگیر و آن میهل ز دام | * | وین دگر را صید میکن چون لئام |
| ۴۰۴ | N | باز این را میهل و میجو دگر | * | اینت لعب کودکان بیخبر |
| ۴۰۵ | N | شب شود در دام تو یک صید نی | * | دام بر تو جز صداع و قید نی |
| ۴۰۶ | N | پس تو خود را صید میکردی به دام | * | که شدی محبوس و محرومی ز کام |
| ۴۰۷ | N | در زمانه صاحب دامی بود | * | همچو ما احمق که صید خود کند |
| ۴۰۸ | N | چون شکار خوک آمد صید عام | * | رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام |
| ۴۰۹ | N | آن که ارزد صید را عشق است و بس | * | لیک او کی گنجد اندر دام کس |
| ۴۱۰ | N | تو مگر آیی و صید او شوی | * | دام بگذاری به دام او روی |
| ۴۱۱ | N | عشق میگوید به گوشم پست پست | * | صید بودن خوشتر از صیادی است |
| ۴۱۲ | N | گول من کن خویش را و غره شو | * | آفتابی را رها کن ذره شو |
| ۴۱۳ | N | بر درم ساکن شو و بیخانه باش | * | دعوی شمعی مکن پروانه باش |
| ۴۱۴ | N | تا ببینی چاشنی زندگی | * | سلطنت بینی نهان در بندگی |
| ۴۱۵ | N | نعل بینی باژگونه در جهان | * | تخته بندان را لقب گشته شهان |
| ۴۱۶ | N | بس طناب اندر گلو و تاج دار | * | بر وی انبوهی که اینک تاجدار |
| ۴۱۷ | N | همچو گور کافران بیرون حلل | * | اندرون قهر خدا عز و جل |
| ۴۱۸ | N | چون قبور آن را مجصص کردهاند | * | پردهی پندار پیش آوردهاند |
| ۴۱۹ | N | طبع مسکینت مجصص از هنر | * | همچو نخل موم بیبرگ و ثمر |