block:5006
۱۶۸ | N | این سخن پایان ندارد آن عرب | * | ماند از الطاف آن شه در عجب |
۱۶۹ | N | خواست دیوانه شدن عقلش رمید | * | دست عقل مصطفی بازش کشید |
۱۷۰ | N | گفت این سو آ بیامد آن چنان | * | که کسی بر خیزد از خواب گران |
۱۷۱ | N | گفت این سو آ مکن هین با خود آ | * | که از این سو هست با تو کارها |
۱۷۲ | N | آب بر رو زد در آمد در سخن | * | کای شهید حق شهادت عرضه کن |
۱۷۳ | N | تا گواهی بدهم و بیرون شوم | * | سیرم از هستی در آن هامون شوم |
۱۷۴ | N | ما در این دهلیز قاضی قضا | * | بهر دعوی الستیم و بلی |
۱۷۵ | N | که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان | * | فعل و قول ما شهود است و بیان |
۱۷۶ | N | از چه در دهلیز قاضی تن زدیم | * | نه که ما بهر گواهی آمدیم |
۱۷۷ | N | چند در دهلیز قاضی ای گواه | * | حبس باشی ده شهادت از پگاه |
۱۷۸ | N | ز آن بخواندندت بدین جا تا که تو | * | آن گواهی بدهی و ناری عتو |
۱۷۹ | N | از لجاج خویشتن بنشستهای | * | اندر این تنگی کف و لب بستهای |
۱۸۰ | N | تا بندهی آن گواهی ای شهید | * | تو از این دهلیز کی خواهی رهید |
۱۸۱ | N | یک زمان کار است بگزار و بتاز | * | کار کوته را مکن بر خود دراز |
۱۸۲ | N | خواه در صد سال خواهی یک زمان | * | این امانت واگزار و وارهان |