vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5005

title of 5005
۱۱۸Nکافرک را هیکلی بد یادگار * یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار
۱۱۹Nگفت آن حجره که شب جا داشتم * هیکل آن جا بی‌خبر بگذاشتم
۱۲۰Nگر چه شرمین بود شرمش حرص برد * حرص اژدرهاست نه چیزی است خرد
۱۲۱Nاز پی هیکل شتاب اندر دوید * در وثاق مصطفی و آن را بدید
۱۲۲Nکان ید اللَّه آن حدث را هم به خود * خوش همی‌شوید که دورش چشم بد
۱۲۳Nهیکلش از یاد رفت و شد پدید * اندر او شوری گریبان را درید
۱۲۴Nمی‌زد او دو دست را بر رو و سر * کله را می‌کوفت بر دیوار و در
۱۲۵Nآن چنان که خون ز بینی و سرش * شد روان و رحم کرد آن مهترش
۱۲۶Nنعره‌ها زد خلق جمع آمد بر او * گبر گویان ایها الناس احذروا
۱۲۷Nمی‌زد او بر سر که ای بی‌عقل سر * می‌زد او بر سینه کای بی‌نور بر
۱۲۸Nسجده می‌کرد او که ای کل زمین * شرمسار است از تو این جزو مهین
۱۲۹Nتو که کلی خاضع امر ویی * من که جزوم ظالم و زشت و غوی
۱۳۰Nتو که کلی خوار و لرزانی ز حق * من که جزوم در خلاف و در سبق
۱۳۱Nهر زمان می‌کرد رو بر آسمان * که ندارم روی ای قبله‌ی جهان
۱۳۲Nچون ز حد بیرون بلرزید و طپید * مصطفایش در کنار خود کشید
۱۳۳Nساکنش کرد و بسی بنواختش * دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش
۱۳۴Nتا نگرید ابر کی خندد چمن * تا نگرید طفل کی جوشد لبن
۱۳۵Nطفل یک روزه همی‌داند طریق * که بگریم تا رسد دایه‌ی شفیق
۱۳۶Nتو نمی‌دانی که دایه‌ی دایگان * کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان
۱۳۷Nگفت‌ وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً گوش دار * تا بریزد شیر فضل کردگار
۱۳۸Nگریه‌ی ابر است و سوز آفتاب * استن دنیا همین دو رشته تاب
۱۳۹Nگر نبودی سوز مهر و اشک ابر * کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر
۱۴۰Nکی بدی معمور این هر چار فصل * گر نبودی این تف و این گریه اصل
۱۴۱Nسوز مهر و گریه‌ی ابر جهان * چون همی‌دارد جهان را خوش دهان
۱۴۲Nآفتاب عقل را در سوز دار * چشم را چون ابر اشک افروز دار
۱۴۳Nچشم گریان بایدت چون طفل خرد * کم خور آن نان را که نان آب تو برد
۱۴۴Nتن چو با برگ است روز و شب از آن * شاخ جان در برگ ریز است و خزان
۱۴۵Nبرگ تن بی‌برگی جان است زود * این بباید کاستن و آن را فزود
۱۴۶Nأَقْرَضُوا اللَّهَ‌ قرض ده زین برگ تن * تا بروید در عوض دل در چمن
۱۴۷Nقرض ده کم کن از این لقمه‌ی تنت * تا نماید وجه لا عین رأت
۱۴۸Nتن ز سرگین خویش چون خالی کند * پر ز مشک و در اجلالی کند
۱۴۹Nاین پلیدی بدهد و پاکی برد * از یطهرکم تن او بر خورد*
۱۵۰Nدیو می‌ترساندت که هین و هین * زین پشیمان گردی و گردی حزین
۱۵۱Nگر گذاری زین هوسها تو بدن * بس پشیمان و غمین خواهی شدن
۱۵۲Nاین بخور گرم است و داروی مزاج * و آن بیاشام از پی نفع و علاج
۱۵۳Nهم بدین نیت که این تن مرکب است * آن چه خو کردست آنش اصوب است
۱۵۴Nهین مگردان خو که پیش آید خلل * در دماغ و دل بزاید صد علل
۱۵۵Nاین چنین تهدیدها آن دیو دون * آرد و بر خلق خواند صد فسون
۱۵۶Nخویش جالینوس سازد در دوا * تا فریبد نفس بیمار ترا
۱۵۷Nکاین ترا سود است از درد و غمی * گفت آدم را همین در گندمی
۱۵۸Nپیش آرد هیهی و هیهات را * و ز لویشه پیچد او لبهات را
۱۵۹Nهمچو لبهای فرس در وقت نعل * تا نماید سنگ کمتر را چو لعل
۱۶۰Nگوشهایت گیرد او چون گوش اسب * می‌کشاند سوی حرص و سوی کسب
۱۶۱Nبر زند بر پات نعلی ز اشتباه * که بمانی تو ز درد آن ز راه
۱۶۲Nنعل او هست آن تردد در دو کار * این کنم یا آن کنم هین هوش دار
۱۶۳Nآن بکن که هست مختار نبی * آن مکن که کرد مجنون و صبی
۱۶۴Nحفت الجنة به چه محفوف گشت * بالمکاره که از او افزود کشت
۱۶۵Nصد فسون دارد ز حیلت و ز دها * که کند در سله گر هست اژدها
۱۶۶Nگر بود آب روان بر بنددش * ور بود حبر زمان بر خنددش
۱۶۷Nعقل را با عقل یاری یار کن * أَمْرُهُمْ شُوری‌ بخوان و کار کن