vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4028

نیّت کردن او کی این زر بدهم بدآن هیزم‌کش چون من روزی یافتم به کرامات مشایخ و رنجیدن آن هیزم‌کش از ضمیر و نیّت او
۶۸۹Qآن یکی درویش هیزم می‌کشید * خسته و مانده ز بیشه در رسید
۶۸۹Nآن یکی درویش هیزم می‌کشید * خسته و مانده ز بیشه در رسید
۶۹۰Qپس بگفتم من ز روزی فارغم * زین سِپَس از بهرِ رزقم نیست غم
۶۹۰Nپس بگفتم من ز روزی فارغم * زین سپس از بهر رزقم نیست غم
۶۹۱Qمیوه‌ٔ مکروه بر من خوش شدست * رزقِ خاصی جسم را آمد بدَست
۶۹۱Nمیوه‌ی مکروه بر من خوش شده است * رزق خاصی جسم را آمد به دست
۶۹۲Qچونک من فارغ شدستم از گُلُو * حبّه‌ای چندست این بدْهم بدُو
۶۹۲Nچون که من فارغ شده‌ستم از گلو * حبه ای چند است این بدهم بدو
۶۹۳Qبدْهم این زَرْ را بدین تکلیف‌کَش * تا دُو سه روزک شود از قُوت خوش
۶۹۳Nبدهم این زر را بدین تکلیف کش * تا دو سه روزک شود از قوت خوش
۶۹۴Qخود ضمیرم را همی‌دانست او * زانک سمعش داشت نور از شمعِ هُو
۶۹۴Nخود ضمیرم را همی‌دانست او * ز انکه سمعش داشت نور از شمع هو
۶۹۵Qبود پیشش سِرِّ هر اندیشه‌ای * چون چراغی در درونِ شیشه‌ای
۶۹۵Nبود پیشش سر هر اندیشه‌ای * چون چراغی در درون شیشه‌ای
۶۹۶Qهیچ پنهان می‌نشد از وی ضمیر * بود بر مضمونِ دلها او امیر
۶۹۶Nهیچ پنهان می‌نشد از وی ضمیر * بود بر مضمون دلها او امیر
۶۹۷Qپس همی‌مُنگید با خود زیرِ لب * در جوابِ فکرتم آن بُو العجب
۶۹۷Nپس همی‌منگید با خود زیر لب * در جواب فکرتم آن بو العجب
۶۹۸Qکه چنین اندیشی از بهرِ مُلوک * کَیْفَ تَلْقَی ٱلْرِّزْقَ إِنَ لَمْ یَرْزُقُوک
۶۹۸Nکه چنین اندیشی از بهر ملوک * کیف تلقی الرزق ان لم یرزقوک
۶۹۹Qمن نمی‌کردم سخن را فهم لیک * بر دلم می‌زد عتابش نیک نیک
۶۹۹Nمن نمی‌کردم سخن را فهم لیک * بر دلم می‌زد عتابش نیک نیک
۷۰۰Qسوی من آمد بهَیبت همچو شیر * تنگِ هیزم را ز خود بنْهاد زیر
۷۰۰Nسوی من آمد به هیبت همچو شیر * تنگ هیزم را ز خود بنهاد زیر
۷۰۱Qپَرْتَوِ حالی که او هیزم نهاد * لرزه بر هر هفت عُضْوِ من فتاد
۷۰۱Nپرتو حالی که او هیزم نهاد * لرزه بر هر هفت عضو من فتاد
۷۰۲Qگفت یا رَب گر ترا خاصان هَی‌ْاند * که مبارک دَعْوَت و فرُّخ پَی‌ْاند
۷۰۲Nگفت یا رب گر ترا خاصان هی‌اند * که مبارک دعوت و فرخ پی‌اند
۷۰۳Qلطفِ تو خواهم که میناگر شود * این زمان این تنگِ هیزم زر شود
۷۰۳Nلطف تو خواهم که میناگر شود * این زمان این تنگ هیزم زر شود
۷۰۴Qدر زمان دیدم که زر شد هیزمش * همچو آتش بر زمین می‌تافت خوش
۷۰۴Nدر زمان دیدم که زر شد هیزمش * همچو آتش بر زمین می‌تافت خوش
۷۰۵Qمن در آن بی‌خود شدم تا دیرگه * چونک با خویش آمدم من از وَلَه
۷۰۵Nمن در آن بی‌خود شدم تا دیر گه * چون که با خویش آمدم من از وله
۷۰۶Qبعد از آن گفت ای خدا گر آن کبار * بس غَیُورند و گریزان ز اِشتهار
۷۰۶Nبعد از آن گفت ای خدا گر آن کبار * بس غیورند و گریزان ز اشتهار
۷۰۷Qباز این را بندِ هیزم ساز زود * بی‌توقُّف هم بر آن حالی که بود
۷۰۷Nباز این را بند هیزم ساز زود * بی‌توقف هم بر آن حالی که بود
۷۰۸Qدر زمان هیزم شد آن اغصانِ زَرْ * مست شد در کارِ او عقل و نظَر
۷۰۸Nدر زمان هیزم شد آن اغصان زر * مست شد در کار او عقل و نظر
۷۰۹Qبعد از آن برداشت هیزم را و رفت * سوی شهر از پیشِ من او تیز و تفَت
۷۰۹Nبعد از آن برداشت هیزم را و رفت * سوی شهر از پیش من او تیز و تفت
۷۱۰Qخواستم تا در پیِ آن شه روم * پُرسم از وی مُشکلات و بشْنوم
۷۱۰Nخواستم تا در پی آن شه روم * پرسم از وی مشکلات و بشنوم
۷۱۱Qبسته کرد آن هیبتِ او مر مرا * پیشِ خاصان ره نباشد عامه را
۷۱۱Nبسته کرد آن هیبت او مر مرا * پیش خاصان ره نباشد عامه را
۷۱۲Qور کسی را ره شود گو سَر فشان * کان بود از رحمت و از جذبشان
۷۱۲Nور کسی را ره شود گو سر فشان * کان بود از رحمت و از جذبشان
۷۱۳Qپس غنیمت دار آن توفیق را * چون بیابی صُحبتِ صِدّیق را
۷۱۳Nپس غنیمت دار آن توفیق را * چون بیابی صحبت صدیق را
۷۱۴Qنه چو آن ابله که یابد قُربِ شاه * سهل و آسان در فتد آن دم ز راه
۷۱۴Nنه چو آن ابله که یابد قرب شاه * سهل و آسان در فتد آن دم ز راه
۷۱۵Qچون ز قُربانی دهندش بیشتر * پس بگوید رانِ گاوست این مگر
۷۱۵Nچون ز قربانی دهندش بیشتر * پس بگوید ران گاو است این مگر
۷۱۶Qنیست این از رانِ گاو ای مُفْتری * رانِ گاوت می‌نماید از خری
۷۱۶Nنیست این از ران گاو ای مفتری * ران گاوت می‌نماید از خری
۷۱۷Qبذلِ شاهانه‌ست این بی‌رشوتی * بخششِ مَحضست این از رحمتی
۷۱۷Nبذل شاهانه‌ست این بی‌رشوتی * بخشش محض است این از رحمتی