block:3228
۴۷۸۰ | Q | کان جوان در جُستوجو بُد هفت سال | * | از خیالِ وصل گشته چون خیال |
۴۷۸۰ | N | کان جوان در جست و جو بد هفت سال | * | از خیال وصل گشته چون خیال |
۴۷۸۱ | Q | سایهٔ حق بر سَرِ بنده بود | * | عاقبت جوینده یابنده بود |
۴۷۸۱ | N | سایهی حق بر سر بنده بود | * | عاقبت جوینده یابنده بود |
۴۷۸۲ | Q | گفت پیغامبر که چون کوبی دَری | * | عاقبت ز آن دَر برون آید سَری |
۴۷۸۲ | N | گفت پیغمبر که چون کوبی دری | * | عاقبت ز آن در برون آید سری |
۴۷۸۳ | Q | چون نشینی بر سَرِ کُویِ کسی | * | عاقبت بینی تو هم رُویِ کسی |
۴۷۸۳ | N | چون نشینی بر سر کوی کسی | * | عاقبت بینی تو هم روی کسی |
۴۷۸۴ | Q | چون ز چاهی میکَنی هر روز خاک | * | عاقبت اندر رسی در آبِ پاک |
۴۷۸۴ | N | چون ز چاهی میکنی هر روز خاک | * | عاقبت اندر رسی در آب پاک |
۴۷۸۵ | Q | جمله دانند این اگر تو نگْروی | * | هرچه میکاریش روزی بِدْرَوی |
۴۷۸۵ | N | جمله دانند این اگر تو نگروی | * | هر چه میکاریش روزی بدروی |
۴۷۸۶ | Q | سنگ بر آهن زدی آتش نجَست | * | این نباشد ور بباشد نادِرست |
۴۷۸۶ | N | سنگ بر آهن زدی آتش نجست | * | این نباشد ور بباشد نادر است |
۴۷۸۷ | Q | آنک روزی نیستش بخت و نجات | * | ننْگرد عقلش مگر در نادِرات |
۴۷۸۷ | N | آن که روزی نیستش بخت و نجات | * | ننگرد عقلش مگر در نادرات |
۴۷۸۸ | Q | کان فلان کس کَشت کرد و بَر نداشت | * | و آن صدف بُرد و صدف گوهر نداشت |
۴۷۸۸ | N | کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت | * | و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت |
۴۷۸۹ | Q | بَلْعَم باعُور و ابلیسِ لعین | * | سود نامدشان عبادتها و دین |
۴۷۸۹ | N | بلعم باعور و ابلیس لعین | * | سود نامدشان عبادتها و دین |
۴۷۹۰ | Q | صد هزاران انبیا و رهروان | * | ناید اندر خاطرِ آن بَدْگمان |
۴۷۹۰ | N | صد هزاران انبیا و رهروان | * | ناید اندر خاطر آن بد گمان |
۴۷۹۱ | Q | این دو را گیرد که تاریکی دهد | * | در دلش اِدبار جز این کَی نهد |
۴۷۹۱ | N | این دو را گیرد که تاریکی دهد | * | در دلش ادبار جز این کی نهد |
۴۷۹۲ | Q | بس کسا که نان خورد دلشاد او | * | مرگِ او گردد بگیرد در گلو |
۴۷۹۲ | N | بس کسا که نان خورد دل شاد او | * | مرگ او گردد بگیرد در گلو |
۴۷۹۳ | Q | پس تو ای اِدبار رَوْ هم نان مخور | * | تا نیُفتی همچو او در شور و شَرْ |
۴۷۹۳ | N | پس تو ای ادبار رو هم نان مخور | * | تا نیفتی همچو او در شور و شر |
۴۷۹۴ | Q | صد هزاران خلق نانها میخورند | * | زور مییابند و جان میپرورند |
۴۷۹۴ | N | صد هزاران خلق نانها میخورند | * | زور مییابند و جان میپرورند |
۴۷۹۵ | Q | تو بدان نادر کجا افتادهای | * | گر نه محرومی و ابلهزادهای |
۴۷۹۵ | N | تو بدان نادر کجا افتادهای | * | گر نه محرومی و ابله زادهای |
۴۷۹۶ | Q | این جهان پُر آفتاب و نورِ ماه | * | او بهشته سَر فرو بُرده بچاه |
۴۷۹۶ | N | این جهان پر آفتاب و نور ماه | * | او بهشته سر فرو برده به چاه |
۴۷۹۷ | Q | که اگر حقّست پس کو روشنی | * | سَر ز چَه بردار و بنْگر ای دنی |
۴۷۹۷ | N | که اگر حق است پس کو روشنی | * | سر ز چه بردار و بنگر ای دنی |
۴۷۹۸ | Q | جمله عالَم شرق و غرب آن نور یافت | * | تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت |
۴۷۹۸ | N | جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت | * | تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت |
۴۷۹۹ | Q | چَه رها کن رَوْ باَیوانِ و کُرُوم | * | کم ستیز اینجا بدان کٱللَّجُّ شُوم |
۴۷۹۹ | N | چه رها کن رو به ایوان و کروم | * | کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم |
۴۸۰۰ | Q | هین مگو کاینک فلانی کشت کرد | * | در فلان سالی ملخ کَشتش بخورد |
۴۸۰۰ | N | هین مگو کاینک فلانی کشت کرد | * | در فلان سالی ملخ کشتش بخورد |
۴۸۰۱ | Q | پس چرا کارم که اینجا خوف هست | * | من چرا افشانم این گندم ز دست |
۴۸۰۱ | N | پس چرا کارم که اینجا خوف هست | * | من چرا افشانم این گندم ز دست |
۴۸۰۲ | Q | وانک او نگذاشت کَشت و کار را | * | پُر کند کوری تو انبار را |
۴۸۰۲ | N | و انکه او نگذاشت کشت و کار را | * | پر کند کوری تو انبار را |
۴۸۰۳ | Q | چون دَری میکوفت او از سَلْوتی | * | عاقبت دریافت روزی خلوتی |
۴۸۰۳ | N | چون دری میکوفت او از سلوتی | * | عاقبت دریافت روزی خلوتی |
۴۸۰۴ | Q | جَست از بیمِ عَسَس شب او بباغ | * | یارِ خود را یافت چون شمع و چراغ |
۴۸۰۴ | N | جست از بیم عسس شب او به باغ | * | یار خود را یافت چون شمع و چراغ |
۴۸۰۵ | Q | گفت سازندهٔ سبب را آن نَفَس | * | ای خدا تو رحمتی کن بر عَسَس |
۴۸۰۵ | N | گفت سازندهی سبب را آن نفس | * | ای خدا تو رحمتی کن بر عسس |
۴۸۰۶ | Q | ناشناسا تو سببها کردهای | * | از دَرِ دوزخ بِهِشتم بُردهای |
۴۸۰۶ | N | ناشناسا تو سببها کردهای | * | از در دوزخ بهشتم بردهای |
۴۸۰۷ | Q | بهرِ آن کردی سبب این کار را | * | تا ندارم خوار من یک خار را |
۴۸۰۷ | N | بهر آن کردی سبب این کار را | * | تا ندارم خوار من یک خار را |
۴۸۰۸ | Q | در شکستِ پای بخشد حق پَری | * | هم ز قعرِ چاه بگْشاید دَری |
۴۸۰۸ | N | در شکست پای بخشد حق پری | * | هم ز قعر چاه بگشاید دری |
۴۸۰۹ | Q | تو مبین که بر درختی یا بچاه | * | تو مرا بین که منم مِفْتاحِ راه |
۴۸۰۹ | N | تو مبین که بر درختی یا به چاه | * | تو مرا بین که منم مفتاح راه |
۴۸۱۰ | Q | گر تو خواهی باقی این گفتوگو | * | ای اخی در دفترِ چارمُ بجو |
۴۸۱۰ | N | گر تو خواهی باقی این گفتوگو | * | ای اخی در دفتر چارم بجو |