block:3227
۴۷۴۹ | Q | یک جوانی بر زنی مجنون بُدست | * | میندادش روزگارِ وَصلْ دَست |
۴۷۴۹ | N | یک جوانی بر زنی مجنون بده ست | * | میندادش روزگار وصل دست |
۴۷۵۰ | Q | بس شکنجه کرد عشقش بر زمین | * | خود چرا دارد ز اوَّل عشق کین |
۴۷۵۰ | N | بس شکنجه کرد عشقش بر زمین | * | خود چرا دارد ز اول عشق کین |
۴۷۵۱ | Q | عشق از اوّل چرا خونی بود | * | تا گریزد آنک بیرونی بود |
۴۷۵۱ | N | عشق، از اول چرا خونی بود | * | تا گریزد آن که بیرونی بود |
۴۷۵۲ | Q | چون فرستادی رسولی پیشِ زن | * | آن رسول از رشک گشتی راهزن |
۴۷۵۲ | N | چون فرستادی رسولی پیش زن | * | آن رسول از رشک گشتی راه زن |
۴۷۵۳ | Q | ور بسوی زن نبشتی کاتبش | * | نامه را تصحیف خواندی نایبش |
۴۷۵۳ | N | ور به سوی زن نبشتی کاتبش | * | نامه را تصحیف خواندی نایبش |
۴۷۵۴ | Q | ور صبا را پیک کردی در وفا | * | از غُباری تیره گشتی آن صبا |
۴۷۵۴ | N | ور صبا را پیک کردی در وفا | * | از غباری تیره گشتی آن صبا |
۴۷۵۵ | Q | رُقعه گر بر پرِّ مرغی دوختی | * | پرِّ مرغ از تَفِّ رقعه سوختی |
۴۷۵۵ | N | رقعه گر بر پر مرغی دوختی | * | پر مرغ از تف رقعه سوختی |
۴۷۵۶ | Q | راههای چاره را غیرت ببست | * | لشکرِ اندیشه را رایت شِکست |
۴۷۵۶ | N | راههای چاره را غیرت ببست | * | لشکر اندیشه را رایت شکست |
۴۷۵۷ | Q | بود اوّل مونسِ غم انتظار | * | آخرش بشْکست کِی هم انتظار |
۴۷۵۷ | N | بود اول مونس غم انتظار | * | آخرش بشکست کی؟ هم انتظار |
۴۷۵۸ | Q | گاه گفتی کین بلای بیدواست | * | گاه گفتی نه حیاتِ جانِ ماست |
۴۷۵۸ | N | گاه گفتی کین بلای بیدواست | * | گاه گفتی نه حیات جان ماست |
۴۷۵۹ | Q | گاه هستی زو بر آوردی سَری | * | گاه او از نیستی خوردی بَری |
۴۷۵۹ | N | گاه هستی زو بر آوردی سری | * | گاه او از نیستی خوردی بری |
۴۷۶۰ | Q | چونک بر وَی سرد گشتی این نهاد | * | جوش کردی گرم چشمهٔ اتّحاد |
۴۷۶۰ | N | چون که بر وی سرد گشتی این نهاد | * | جوش کردی گرم چشمهی اتحاد |
۴۷۶۱ | Q | چونک با بیبرگی غُربت بساخت | * | برگِ بیبرگی بسوی او بتاخت |
۴۷۶۱ | N | چون که با بیبرگی غربت بساخت | * | برگ بیبرگی به سوی او بتاخت |
۴۷۶۲ | Q | خُوشههای فکرتش بیکاه شد | * | شب روان را رَهَنما چون ماه شد |
۴۷۶۲ | N | خوشههای فکرتش بیکاه شد | * | شب روان را رهنما چون ماه شد |
۴۷۶۳ | Q | ای بسا طوطی گویای خَمُش | * | ای بسا شیرینروانِ رُو تُرُش |
۴۷۶۳ | N | ای بسا طوطی گویای خمش | * | ای بسا شیرین روان رو ترش |
۴۷۶۴ | Q | رو بگورستان دمی خامش نشین | * | آن خموشانِ سخنگوُ را ببین |
۴۷۶۴ | N | رو به گورستان دمی خامش نشین | * | آن خموشان سخنگو را ببین |
۴۷۶۵ | Q | لیک اگر یک رنگ بینی خاکشان | * | نیست یکسان حالتِ چالاکشان |
۴۷۶۵ | N | لیک اگر یک رنگ بینی خاکشان | * | نیست یکسان حالت چالاکشان |
۴۷۶۶ | Q | شحم و لحمِ زندگان یکسان بود | * | آن یکی غمگین دگر شادان بود |
۴۷۶۶ | N | شحم و لحم زندگان یکسان بود | * | آن یکی غمگین دگر شادان بود |
۴۷۶۷ | Q | تو چه دانی تا ننوشی قالشان | * | زانک پنهانست بر تو حالشان |
۴۷۶۷ | N | تو چه دانی تا ننوشی قالشان | * | ز انکه پنهان است بر تو حالشان |
۴۷۶۸ | Q | بشْنوی از قال های و هوی را | * | کَیْ ببینی حالتِ صَدْتُوی را |
۴۷۶۸ | N | بشنوی از قال های و هوی را | * | کی ببینی حالت صد توی را |
۴۷۶۹ | Q | نقشِ ما یکسان بِضدها مُتَّصِف | * | خاک هم یکسان روانشان مُخْتَلِف |
۴۷۶۹ | N | نقش ما یکسان به ضدها متصف | * | خاک هم یکسان روانشان مختلف |
۴۷۷۰ | Q | همچنین یکسان بود آوازها | * | آن یکی پُردرد و آن پُرنازها |
۴۷۷۰ | N | همچنین یکسان بود آوازها | * | آن یکی پر درد و آن پر نازها |
۴۷۷۱ | Q | بانگِ اسپان بشْنوی اندر مُصاف | * | بانگِ مرغان بشنوی اندر طواف |
۴۷۷۱ | N | بانگ اسبان بشنوی اندر مصاف | * | بانگ مرغان بشنوی اندر طواف |
۴۷۷۲ | Q | آن یکی از حِقد و دیگر ز ارتباط | * | آن یکی از رنج و دیگر از نشاط |
۴۷۷۲ | N | آن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط | * | آن یکی از رنج و دیگر از نشاط |
۴۷۷۳ | Q | هر که دُور از حالتِ ایشان بود | * | پیشش آن آوازها یکسان بود |
۴۷۷۳ | N | هر که دور از حالت ایشان بود | * | پیشش آن آوازها یکسان بود |
۴۷۷۴ | Q | آن درختی جُنبد از زخمِ تَبَر | * | و آن درختِ دیگر از بادِ سَحَر |
۴۷۷۴ | N | آن درختی جنبد از زخم تبر | * | و آن درخت دیگر از باد سحر |
۴۷۷۵ | Q | بس غلط گشتم ز دیگِ مُردهریگ | * | زانکه سَرْپوشیده میجوشید دیگ |
۴۷۷۵ | N | بس غلط گشتم ز دیگ مردهریگ | * | ز انکه سر پوشیده میجوشید دیگ |
۴۷۷۶ | Q | جوش و نوشِ هر کست گوید بیا | * | جوشِ صِدْق و جوشِ تزویر و ریا |
۴۷۷۶ | N | جوش و نوش هر کست گوید بیا | * | جوش صدق و جوش تزویر و ریا |
۴۷۷۷ | Q | گر نداری بُو ز جانِ رُوشنِاس | * | رَوْ دماغی دست آور بُوشِناس |
۴۷۷۷ | N | گر نداری بو ز جان رو شناس | * | رو دماغی دست آور بوشناس |
۴۷۷۸ | Q | آن دماغی که بر آن گُلْشَن تَنَد | * | چشمِ یعقوبان هم او روشن کُنَد |
۴۷۷۸ | N | آن دماغی که بر آن گلشن تند | * | چشم یعقوبان هم او روشن کند |
۴۷۷۹ | Q | هین بگو احوالِ آن خسته جگر | * | کز بُخاری دُور ماندیم ای پسر |
۴۷۷۹ | N | هین بگو احوال آن خسته جگر | * | کز بخاری دور ماندیم ای پسر |