block:3224
۴۶۴۶ | Q | پس سلیمان گفت ای زیبادَوی | * | امرِ حق باید که از جان بشنوی |
۴۶۴۶ | N | پس سلیمان گفت ای زیبا دوی | * | امر حق باید که از جان بشنوی |
۴۶۴۷ | Q | حق بمن گفتست هان ای دادْوَر | * | مشْنو از خصمی تو بیخصمی دگر |
۴۶۴۷ | N | حق به من گفته ست هان ای دادور | * | مشنو از خصمی تو بیخصمی دگر |
۴۶۴۸ | Q | تا نیاید هر دو خصم اندر حضور | * | حق نیاید پیشِ حاکم در ظهور |
۴۶۴۸ | N | تا نیاید هر دو خصم اندر حضور | * | حق نیاید پیش حاکم در ظهور |
۴۶۴۹ | Q | خصم تنها گر بر آرد صد نفیر | * | هان و هان بیخصم قولِ او مگیر |
۴۶۴۹ | N | خصم تنها گر بر آرد صد نفیر | * | هان و هان بیخصم قول او مگیر |
۴۶۵۰ | Q | من نیارم رُو ز فرمان تافتن | * | خصمِ خود را رَوْ بیاور سوی من |
۴۶۵۰ | N | من نیارم رو ز فرمان تافتن | * | خصم خود را رو بیاور سوی من |
۴۶۵۱ | Q | گفت قولِ تُست برهان و دُرُست | * | خصمِ من بادست و او در حکمِ تست |
۴۶۵۱ | N | گفت قول تست برهان و درست | * | خصم من باد است و او در حکم تست |
۴۶۵۲ | Q | بانگ زد آن شَهْ که ای بادِ صبا | * | پشّه افغان کرد از ظلمت بیا |
۴۶۵۲ | N | بانگ زد آن شه که ای باد صبا | * | پشه افغان کرد از ظلمت بیا |
۴۶۵۳ | Q | هین مقابل شو تو و خصم و بگو | * | پاسخِ خصم و بکن دفعِ عَدُو |
۴۶۵۳ | N | هین مقابل شو تو و خصم و بگو | * | پاسخ خصم و بکن دفع عدو |
۴۶۵۴ | Q | باد چون بشنید آمد تیز تیز | * | پشّه بگْرفت آن زمان راهِ گریز |
۴۶۵۴ | N | باد چون بشنید آمد تیز تیز | * | پشه بگرفت آن زمان راه گریز |
۴۶۵۵ | Q | پس سلیمان گفت ای پشّه کجا | * | باش تا بر هر دو رانم من قَضا |
۴۶۵۵ | N | پس سلیمان گفت ای پشه کجا | * | باش تا بر هر دو رانم من قضا |
۴۶۵۶ | Q | گفت ای شه مرگِ من از بودِ اوست | * | خود سیاه این روزِ من از دودِ اوست |
۴۶۵۶ | N | گفت ای شه مرگ من از بود اوست | * | خود سیاه این روز من از دود اوست |
۴۶۵۷ | Q | او چو آمد من کجا یابم قرار | * | کو بر آرد از نهادِ من دَمار |
۴۶۵۷ | N | او چو آمد من کجا یابم قرار | * | کاو بر آرد از نهاد من دمار |
۴۶۵۸ | Q | همچنین جُویای درگاهِ خدا | * | چون خدا آمد شود جُوینده لا |
۴۶۵۸ | N | همچنین جویای درگاه خدا | * | چون خدا آمد شود جوینده لا |
۴۶۵۹ | Q | گرچه آن وُصلت بقا اندر بقاست | * | لیک ز اوَّل آن بقا اندر فناست |
۴۶۵۹ | N | گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست | * | لیک ز اول آن بقا اندر فناست |
۴۶۶۰ | Q | سایههایی که بود جویای نور | * | نیست گردد چون کند نورش ظُهور |
۴۶۶۰ | N | سایههایی که بود جویای نور | * | نیست گردد چون کند نورش ظهور |
۴۶۶۱ | Q | عقل کَیْ ماند چو باشد سَرْدِه او | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ |
۴۶۶۱ | N | عقل کی ماند چو باشد سر ده او | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ |
۴۶۶۲ | Q | هالک آید پیشِ وَجْهش هست و نیست | * | هستی اندر نیستی خود طُرفهاست |
۴۶۶۲ | N | هالک آید پیش وجهش هست و نیست | * | هستی اندر نیستی خود طرفهای است |
۴۶۶۳ | Q | اندرین مَحْضَر خِرَدها شد ز دست | * | چون قلم اینجا رسیده شد شِکست |
۴۶۶۳ | N | اندر این محضر خردها شد ز دست | * | چون قلم اینجا رسیده شد شکست |