vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3221

بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و در عین منصوری مأسور
۴۵۶۱Qدزد قهرِ خواجه کرد و زر کشید * او بدان مشغولْ خود والی رسید
۴۵۶۱Nدزد قهر خواجه کرد و زر کشید * او بدان مشغول خود والی رسید
۴۵۶۲Qگر ز خواجه آن زمان بگْریختی * کی بَرُو والی حَشَر انگیختی
۴۵۶۲Nگر ز خواجه آن زمان بگریختی * کی بر او والی حشر انگیختی
۴۵۶۳Qقاهری دزد مقهوریش بود * زانکه قهرِ او سَرِ او را رُبود
۴۵۶۳Nقاهری دزد مقهوریش بود * ز انکه قهر او سر او را ربود
۴۵۶۴Qغالبی بر خواجه دامِ او شود * تا رسد والی و بستاند قَوَد
۴۵۶۴Nغالبی بر خواجه دام او شود * تا رسد والی و بستاند قود
۴۵۶۵Qای که تو بر خلق چیره گشته‌ای * در نَبَرْد و غالبی آغشته‌ای
۴۵۶۵Nای که تو بر خلق چیره گشته‌ای * در نبرد و غالبی آغشته‌ای
۴۵۶۶Qآن بقاصد مُنهزم کردستشان * تا ترا در حلقه می‌آرد کَشان
۴۵۶۶Nآن به قاصد منهزم کردستشان * تا ترا در حلقه می‌آرد کشان
۴۵۶۷Qهین عنان در کَش پیِ این مُنهَزم * در مران تا تو نگردی مُنْخَزِم
۴۵۶۷Nهین عنان در کش پی این منهزم * در مران تا تو نگردی منخزم
۴۵۶۸Qچون کشانیدت بدین شیوه بدام * حَمْله بینی بعد از آن اندر زِحام
۴۵۶۸Nچون کشانیدت بدین شیوه به دام * حمله بینی بعد از آن اندر زحام
۴۵۶۹Qعقل ازین غالب شدن کَی گشت شاد * چون درین غالب شدن دید او فساد
۴۵۶۹Nعقل از این غالب شدن کی گشت شاد * چون در این غالب شدن دید او فساد
۴۵۷۰Qتیز چشم آمد خِرَد بینای پیش * که خدایش سُرمه کرد از کُحْلِ خویش
۴۵۷۰Nتیز چشم آمد خرد بینای پیش * که خدایش سرمه کرد از کحل خویش
۴۵۷۱Qگفت پیغامبر که هستند از فُنون * اهلِ جَنَّت در خصومتها زبون
۴۵۷۱Nگفت پیغمبر که هستند از فنون * اهل جنت در خصومتها زبون
۴۵۷۲Qاز کمالِ حزم و سُوء ٱلظَّنِ خویش * نه ز نَقْص و بَدْدلی و ضعفِ کیش
۴۵۷۲Nاز کمال حزم و سوء الظن خویش * نه ز نقص و بد دلی و ضعف کیش
۴۵۷۳Qدر فِرِه‌ دادن شنیده در کُمون * حکمت‌ِ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ
۴۵۷۳Nدر فره‌دادن شنیده در کمون * حکمت‌ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ
۴۵۷۴Qدست‌کوتاهی ز کُفّارِ لعین * فرض شد بهرِ خلاصِ مُؤمنین
۴۵۷۴Nدست‌کوتاهی ز کفار لعین * فرض شد بهر خلاص مومنین
۴۵۷۵Qقصّه‌ٔ عهدِ حُدَیْبیّه بخوان * کَفَّ أَیْدِیکُمْ تمامت ز آن بدان
۴۵۷۵Nقصه‌ی عهد حدیبیه بخوان * کف أیدیکم تمامت ز آن بدان
۴۵۷۶Qنیز اندر غالبی هم خویش را * دید او مغلوبِ دامِ کبریا
۴۵۷۶Nنیز اندر غالبی هم خویش را * دید او مغلوب دام کبریا
۴۵۷۷Qز آن نمی‌خندم من از زنجیرتان * که بکردم ناگهان شبگیرتان
۴۵۷۷Nز آن نمی‌خندم من از زنجیرتان * که بکردم ناگهان شبگیرتان
۴۵۷۸Qز آن همی‌خندم که با زنجیر و غُل * هی کَشَمتان سوی سَرْوستان و گُل
۴۵۷۸Nز آن همی‌خندم که با زنجیر و غل * هی کشمتان سوی سروستان و گل
۴۵۷۹Qای عجب کز آتشِ بی‌زینهار * بسته می‌آریمتان تا سبزه‌زار
۴۵۷۹Nای عجب کز آتش بی‌زینهار * بسته می‌آریمتان تا سبزه‌زار
۴۵۸۰Qاز سوی دوزخ بزنجیرِ گران * می‌کَشَمتان تا بهشتِ جاودان
۴۵۸۰Nاز سوی دوزخ به زنجیر گران * می‌کشمتان تا بهشت جاودان
۴۵۸۱Qهر مقلِّد را درین ره نیک و بد * همچنان بسته بحضرت می‌کَشَد
۴۵۸۱Nهر مقلد را در این هر نیک و بد * همچنان بسته به حضرت می‌کشد
۴۵۸۲Qجمله در زنجیرِ بیم و ابتلا * می‌روند این ره بغیرِ اَوَلیا
۴۵۸۲Nجمله در زنجیر بیم و ابتلا * می‌روند این ره بغیر اولیا
۴۵۸۳Qمی‌کَشَند این راه را پیکاروار * جز کسانی واقف از اسرارِ کار
۴۵۸۳Nمی‌کشند این راه را پیکاروار * جز کسانی واقف از اسرار کار
۴۵۸۴Qجهد کن تا نورِ تو رُخْشان شود * تا سلوک و خدمتت آسان شود
۴۵۸۴Nجهد کن تا نور تو رخشان شود * تا سلوک و خدمتت آسان شود
۴۵۸۵Qکودکان را می‌بَری مَکْتَب بزور * زانک هستند از فواید چشم‌کور
۴۵۸۵Nکودکان را می‌بری مکتب به زور * ز انکه هستند از فواید چشم کور
۴۵۸۶Qچون شود واقف بمکتب می‌دود * جانش از رفتن شِگفته می‌شود
۴۵۸۶Nچون شود واقف به مکتب می‌دود * جانش از رفتن شکفته می‌شود
۴۵۸۷Qمی‌رود کودک بمکتب پیچ پیچ * چون ندید از مُزدِ کارِ خویش هیچ
۴۵۸۷Nمی‌رود کودک به مکتب پیچ پیچ * چون ندید از مزد کار خویش هیچ
۴۵۸۸Qچون کند در کیسه دانگی دست‌مُزد * آنگهان بی‌خواب گردد شب چو دُزد
۴۵۸۸Nچون کند در کیسه دانگی دست‌مزد * آن گهان بی‌خواب گردد شب چو دزد
۴۵۸۹Qجهد کن تا مزدِ طاعت در رسد * بر مُطیعان آنگهت آید حسد
۴۵۸۹Nجهد کن تا مزد طاعت در رسد * بر مطیعان آن گهت آید حسد
۴۵۹۰Qاِئتِیَا کَرْهاً مقِّلد گشته را * اِئتِیَا طَوْعاً صفا بسْرِشته را
۴۵۹۰Nائتیا کرها مقلد گشته را * ائتیا طوعا صفا بسرشته را
۴۵۹۱Qاین مُحِبِّ حق ز بَهْرِ علَّتی * و آن دگر را بی‌غرض خود خُلَّتی
۴۵۹۱Nاین محب حق ز بهر علتی * و آن دگر را بی‌غرض خود خلتی
۴۵۹۲Qاین مُحِبِّ دایه لیک از بهرِ شیر * و آن دگر دل داده بهرِ این ستیر
۴۵۹۲Nاین محب دایه لیک از بهر شیر * و آن دگر دل داده بهر این ستیر
۴۵۹۳Qطفل را از حُسنِ او آگاه نه * غیرِ شیر او را ازو دلخواه نه
۴۵۹۳Nطفل را از حسن او آگاه نه * غیر شیر او را از او دل خواه نه
۴۵۹۴Qو آن دگر خود عاشقِ دایه بود * بی‌غرض در عشق یک‌رایه بود
۴۵۹۴Nو آن دگر خود عاشق دایه بود * بی‌غرض در عشق یک رایه بود
۴۵۹۵Qپس مُحِبِّ حق باومید و بتَرْس * دفترِ تقلید می‌خواند بَدْرس
۴۵۹۵Nپس محب حق به اومید و به ترس * دفتر تقلید می‌خواند به درس
۴۵۹۶Qو آن محبِّ حق ز بهرِ حق کجاست * که ز اَغْراض و ز علّتها جُداست
۴۵۹۶Nو آن محب حق ز بهر حق کجاست * که ز اغراض و ز علتها جداست
۴۵۹۷Qگر چنین و گر چنان چون طالبَست * جذبِ حقّ او را سوی حق جاذبست
۴۵۹۷Nگر چنین و گر چنان چون طالب است * جذب حق او را سوی حق جاذب است
۴۵۹۸Qگر مُحبِّ حق بود لِغَیْرِهِ * کَیْ یَنالَ دایماً مِن خَیْرِهِ
۴۵۹۸Nگر محب حق بود لغیره * کی ینال دایما من خیره
۴۵۹۹Qیا مُحِبِّ حق بود لِعَیْنِهِ * لا سِواهُ خائفاً من بَیْنِهِ
۴۵۹۹Nیا محب حق بود لعینه * لا سواه خائفا من بینه
۴۶۰۰Qهر دو را این جُست و جوها ز آن سَریست * این گرفتاری دل ز آن دِلْبَریست
۴۶۰۰Nهر دو را این جستجوها ز آن سری است * این گرفتاری دل ز آن دلبری است