vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3211

رسیدن بانگ طلسمی نیم‌شب مهمان مسجد را
۴۳۴۵Qبشْنو اکنون قصّهٔ آن بانگِ سخت * که نرفت از جا بَدان آن نیکبخت
۴۳۴۵Nبشنو اکنون قصه‌ی آن بانگ سخت * که بدان از جا نرفت آن نیک بخت
۴۳۴۶Qگفت چون ترسم چو هست این طبلِ عید * تا دُهُل ترسد که زخم او را رسید
۴۳۴۶Nگفت چون ترسم چو هست این طبل عید * تا دهل ترسد که زخم او را رسید
۴۳۴۷Qای دُهُلهای تهی بی‌قُلوب * قِسْمتان از عیدِ جان شد زخمِ چوب
۴۳۴۷Nای دهلهای تهی بی‌قلوب * قسمتان از عید جان شد زخم چوب
۴۳۴۸Qشد قیامت عید و بی‌دینان دُهُل * ما چو اهلِ عید خندان همچو گُل
۴۳۴۸Nشد قیامت عید و بی‌دینان دهل * ما چو اهل عید خندان همچو گل
۴۳۴۹Qبشْنو اکنون این دهل چون بانگ زد * دیگِ دَوْلتْبا چگونه می‌پزد
۴۳۴۹Nبشنو اکنون این دهل چون بانگ زد * دیگ دولتبا چگونه می‌پزد
۴۳۵۰Qچونک بشْنود آن دهل آن مردِ دید * گفت چون ترسد دلم از طبلِ عید
۴۳۵۰Nچون که بشنود آن دهل آن مرد دید * گفت چون ترسد دلم از طبل عید
۴۳۵۱Qگفت با خود هین مَلْرزان دل کزین * مُرد جانِ بَدْدلانِ بی‌یقین
۴۳۵۱Nگفت با خود هین ملرزان دل کز این * مرد جان بد دلان بی‌یقین
۴۳۵۲Qوقتِ آن آمد که حَیْدَرْوار من * مُلک گیرم یا بپردازم بَدَن
۴۳۵۲Nوقت آن آمد که حیدروار من * ملک گیرم یا بپردازم بدن
۴۳۵۳Qبر جهید و بانگ بر زد کای کیا * حاضرم اینک اگر مَرْدی بیا
۴۳۵۳Nبر جهید و بانگ بر زد کای کیا * حاضرم اینک اگر مردی بیا
۴۳۵۴Qدر زمان بشْکست ز آواز آن طِلِسْم * زر همی‌ریزید هر سو قِسْم قِسْم
۴۳۵۴Nدر زمان بشکست ز آواز آن طلسم * زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم
۴۳۵۵Qریخت چندان زر که ترسید آن پسر * تا نگیرد زر ز پُرّی راهِ دَر
۴۳۵۵Nریخت چندان زر که ترسید آن پسر * تا نگیرد زر ز پری راه در
۴۳۵۶Qبعد از آن برخاست آن شیرِ عتید * تا سَحَرگه زَرْ ببیرون می‌کشید
۴۳۵۶Nبعد از آن برخاست آن شیر عتید * تا سحرگه زر به بیرون می‌کشید
۴۳۵۷Qدفن می‌کرد و همی‌آمد بزَر * با جُوال و تُوبره بارِ دگر
۴۳۵۷Nدفن می‌کرد و همی‌آمد به زر * با جوال و توبره بار دگر
۴۳۵۸Qگنجها بنْهاد آن جانباز از آن * کوری ترسانی واپس خَزان
۴۳۵۸Nگنجها بنهاد آن جان‌باز از آن * کوری ترسانی واپس خزان
۴۳۵۹Qاین زرِ ظاهر بخاطر آمدست * در دلِ هر کورِ دُورِ زَرْپَرَست
۴۳۵۹Nاین زر ظاهر به خاطر آمده‌ست * در دل هر کور دور زر پرست
۴۳۶۰Qکودکان اِسْفالها را بشْکنند * نامِ زَرْ بنْهند و در دامن کنند
۴۳۶۰Nکودکان اسفالها را بشکنند * نام زر بنهند و در دامن کنند
۴۳۶۱Qاندر آن بازی چو گویی نامِ زَرْ * آن کند در خاطرِ کودک گذر
۴۳۶۱Nاندر آن بازی چو گویی نام زر * آن کند در خاطر کودک گذر
۴۳۶۲Qبل زَرِْ مَضروبِ ضربِ ایزدی * کو نگردد کاسد آمد سرمدی
۴۳۶۲Nبل زر مضروب ضرب ایزدی * کاو نگردد کاسد آمد سرمدی
۴۳۶۳Qآن زری کین زر از آن زر تاب یافت * گوهر و تا بندگی و آب یافت
۴۳۶۳Nآن زری کاین زر از آن زر تاب یافت * گوهر و تا بندگی و آب یافت
۴۳۶۴Qآن زری که دل ازو گردد غنی * غالب آید بر قَمر در روشنی
۴۳۶۴Nآن زری که دل از او گردد غنی * غالب آید بر قمر در روشنی
۴۳۶۵Qشمع بود آن مسجد و پروانه او * خویشتن درباخت آن پروانه‌خُو
۴۳۶۵Nشمع بود آن مسجد و پروانه او * خویشتن درباخت آن پروانه‌خو
۴۳۶۶Qپَر بسوخت او را ولیکن ساختش * بس مبارک آمد آن انداختش
۴۳۶۶Nپر بسوخت او را و لیکن ساختش * بس مبارک آمد آن انداختش
۴۳۶۷Qهمچو موسی بود آن مسعودْبخت * کاتشی دید او بسوی آن درخت
۴۳۶۷Nهمچو موسی بود آن مسعود بخت * کاتشی دید او به سوی آن درخت
۴۳۶۸Qچون عنایتها بَرُو موفور بود * نار می‌پنداشت و آن خود نور بود
۴۳۶۸Nچون عنایتها بر او موفور بود * نار می‌پنداشت و آن خود نور بود
۴۳۶۹Qمَردِ حق را چون ببینی ای پسر * تو گمان داری بَرُو نارِ بَشَر
۴۳۶۹Nمرد حق را چون ببینی ای پسر * تو گمان داری بر او نار بشر
۴۳۷۰Qتو ز خود می‌آیی و آن در تُواست * نار و خارِ ظنِّ باطل این سُواست
۴۳۷۰Nتو ز خود می‌آیی و آن در تو است * نار و خار ظن باطل این سو است
۴۳۷۱Qاو درختِ موسی است و پُر ضِیا * نور خوان نارش مخوان باری بیا
۴۳۷۱Nاو درخت موسی است و پر ضیا * نور خوان نارش مخوان باری بیا
۴۳۷۲Qنه فطامِ این جهان ناری نمود * سالکان رفتند و آن خود نور بود
۴۳۷۲Nنه فطام این جهان ناری نمود * سالکان رفتند و آن خود نور بود
۴۳۷۳Qپس بدان که شمعِ دین بَر می‌شود * این نه همچون شمعِ آتشها بود
۴۳۷۳Nپس بدان که شمع دین بر می‌شود * این نه همچون شمع آتشها بود
۴۳۷۴Qاین نماید نور و سوزد یار را * و آن بصورت نار و گُل زُوّار را
۴۳۷۴Nاین نماید نور و سوزد یار را * و آن به صورت نار و گل زوار را
۴۳۷۵Qاین چو سازنده ولی سوزنده‌ای * و آن گهِ وُصْلت دل‌افروزنده‌ای
۴۳۷۵Nاین چو سازنده ولی سوزنده‌ای * و آن گه وصلت دل افروزنده‌ای
۴۳۷۶Qشکلِ شُعلهٔ نورِ پاکِ سازْوار * حاضران را نور و دُوران را چو نار
۴۳۷۶Nشکل شعله‌ی نور پاک سازوار * حاضران را نور و دوران را چو نار