vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3198

تمثیل گریختن مؤمن و بی صبری او در بلا باضطراب و بی قراری نخود و دیگر حوایج در خوش دیگ و بر دویدن تا بیرون جهند
۴۱۵۹Qبنْگر اندر نِخُّودی در دیگ چون * می‌جهد بالا چو شد ز آتش زبون
۴۱۵۹Nبنگر اندر نخودی در دیگ چون * می‌جهد بالا چو شد ز آتش زبون
۴۱۶۰Qهر زمان نَخُّود بر آید وقتِ جوش * بر سرِ دیگ و بر آرد صد خروش
۴۱۶۰Nهر زمان نخود بر آید وقت جوش * بر سر دیگ و بر آرد صد خروش
۴۱۶۱Qکه چرا آتش بمن در می‌زنی * چون خریدی چون نگونم می‌کنی
۴۱۶۱Nکه چرا آتش به من در می‌زنی * چون خریدی چون نگونم می‌کنی
۴۱۶۲Qمی‌زند کفلیز کدبانو که نی * خوش بجوش و بر مجِه ز آتش کُنی
۴۱۶۲Nمی‌زند کفلیز کدبانو که نی * خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی
۴۱۶۳Qز آن نجوشانم که مکروهِ منی * بلک تا گیری تو ذوق و چاشنی
۴۱۶۳Nز آن نجوشانم که مکروه منی * بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی
۴۱۶۴Qتا غِذی گردی بیامیزی بجان * بهرِ خواری نیستت این امتحان
۴۱۶۴Nتا غذا گردی بیامیزی به جان * بهر خواری نیستت این امتحان
۴۱۶۵Qآب می‌خوردی ببُستان سبز و تر * بهرِ این آتش بُدست آن آب‌خور
۴۱۶۵Nآب می‌خوردی به بستان سبز و تر * بهر این آتش بده‌ست آن آب خور
۴۱۶۶Qرحمتش سابق بُدست از قهر ز آن * تا ز رَحْمت گردد اهلِ امتحان
۴۱۶۶Nرحمتش سابق بده‌ست از قهر ز آن * تا ز رحمت گردد اهل امتحان
۴۱۶۷Qرحمتش بر قهر از آن سابق شدست * تا که سرمایهٔ وجود آید بدست
۴۱۶۷Nرحمتش بر قهر از آن سابق شده‌ست * تا که سرمایه‌ی وجود آید به دست
۴۱۶۸Qزانک بی‌لذَّت نرُوید لحم و پوست * چون نرُوید چه گدازد عشقِ دوست
۴۱۶۸Nز انکه بی‌لذت نروید لحم و پوست * چون نروید چه گدازد عشق دوست
۴۱۶۹Qز آن تقاضا گر بیاید قهرها * تا کنی ایثارِ آن سرمایه را
۴۱۶۹Nز آن تقاضا گر بیاید قهرها * تا کنی ایثار آن سرمایه را
۴۱۷۰Qباز لطف آید برای عذرِ او * که بکردی غُسل و بر جَستی ز جُو
۴۱۷۰Nباز لطف آید برای عذر او * که بکردی غسل و برجستی ز جو
۴۱۷۱Qگوید ای نخُّود چریدی در بهار * رنج مهمانِ تو شد نیکوش دار
۴۱۷۱Nگوید ای نخود چریدی در بهار * رنج مهمان تو شد نیکوش دار
۴۱۷۲Qتا که مهمان باز گردد شُکرساز * پیشِ شَه گوید ز ایثارِ تو باز
۴۱۷۲Nتا که مهمان باز گردد شکر ساز * پیش شه گوید ز ایثار تو باز
۴۱۷۳Qتا بجای نعمتت مُنْعِم رسد * جمله نعمتها بَرَد بر تو حسَد
۴۱۷۳Nتا به جای نعمتت منعم رسد * جمله نعمتها برد بر تو حسد
۴۱۷۴Qمن خلیلم تو پسر پیشِ بِچُک * سَر بنه إِنّی أَرانی أَذْبَحُک
۴۱۷۴Nمن خلیلم تو پسر پیش بچک * سر بنه إنی أرانی أذبحک
۴۱۷۵Qسَر بپیش قهر نِه دل بر قرار * تا ببُرَّم حَلقت اسماعیل‌وار
۴۱۷۵Nسر به پیش قهر نه دل بر قرار * تا ببرم حلقت اسماعیل‌وار
۴۱۷۶Qسَر ببُرّم لیک این سَر آن سَریست * کز بریده گشتن و مُردن بَریست
۴۱۷۶Nسر ببرم لیک این سر آن سری است * کز بریده گشتن و مردن بری است
۴۱۷۷Qلیک مقصودِ ازل تسلیمِ تُست * ای مُسلْمان بایدت تسلیم جُست
۴۱۷۷Nلیک مقصود ازل تسلیم تست * ای مسلمان بایدت تسلیم جست
۴۱۷۸Qای نخود می‌جوش اندر ابتلا * تا نَه هستی و نَه خود ماند ترا
۴۱۷۸Nای نخود می‌جوش اندر ابتلا * تا نه هستی و نه خود ماند ترا
۴۱۷۹Qاندر آن بُستان اگر خندیده‌ای * تو گُلِ بُستانِ جان و دیده‌ای
۴۱۷۹Nاندر آن بستان اگر خندیده‌ای * تو گل بستان جان و دیده‌ای
۴۱۸۰Qگر جُدا از باغِ آب و گِل شدی * لقمه گشتی اندر اَحْیا آمدی
۴۱۸۰Nگر جدا از باغ آب و گل شدی * لقمه گشتی اندر احیا آمدی
۴۱۸۱Qشو غِذی و قُوَّت و اندیشه‌ها * شیر بودی شیر شو در بیشه‌ها
۴۱۸۱Nشو غذا و قوت و اندیشه‌ها * شیر بودی شیر شو در بیشه‌ها
۴۱۸۲Qاز صفاتش رُسته‌ای و اللَّه نُخُست * در صفاتش باز رَوْ چالاک و چُست
۴۱۸۲Nاز صفاتش رسته‌ای و اللَّه نخست * در صفاتش باز رو چالاک و چست
۴۱۸۳Qز ابر و خورشید و ز گردون آمدی * پس شدی اوصاف و گردون بَر شدی
۴۱۸۳Nز ابر و خورشید و ز گردون آمدی * پس شدی اوصاف و گردون برشدی
۴۱۸۴Qآمدی در صورتِ باران و تاب * می‌روی اندر صفاتِ مُسْتطاب
۴۱۸۴Nآمدی در صورت باران و تاب * می‌روی اندر صفات مستطاب
۴۱۸۵Qجُزْوِ شید و ابر و اَنْجُمها بُدی * نَفْس و فعل و قول و فکرت‌ها شدی
۴۱۸۵Nجزو شید و ابر و انجمها بدی * نفس و فعل و قول و فکرت‌ها شدی
۴۱۸۶Qهستی حیوان شُد از مرگِ نبات * راست آمد اُقْتُلُونی یا ثِقات
۴۱۸۶Nهستی حیوان شد از مرگ نبات * راست آمد اقتلونی یا ثقات
۴۱۸۷Qچون چنین بُرْدیست ما را بعدِ مات * راست آمد إِنَّ فی قَتْلی حَیات
۴۱۸۷Nچون چنین بردی است ما را بعد مات * راست آمد إن فی قتلی حیات
۴۱۸۸Qفعل و قول و صدق شد قُوتِ مَلَک * تا بدین معراج شد سوی فلک
۴۱۸۸Nفعل و قول و صدق شد قوت ملک * تا بدین معراج شد سوی فلک
۴۱۸۹Qآنچنان کان طُعمه شد قُوتِ بَشَر * از جَمادی بر شد و شد جانوَر
۴۱۸۹Nآن چنان کان طعمه شد قوت بشر * از جمادی بر شد و شد جانور
۴۱۹۰Qاین سخن را ترجمه پهناوری * گفته آید در مقام دیگری
۴۱۹۰Nاین سخن را ترجمه پهناوری * گفته آید در مقام دیگری
۴۱۹۱Qکاروان دایم ز گردون می‌رسد * تا تجارت می‌کند وا می‌رود
۴۱۹۱Nکاروان دایم ز گردون می‌رسد * تا تجارت می‌کند وا می‌رود
۴۱۹۲Qپس برَوْ شیرین و خوش با اختیار * نه بتلخی و کراهت دُزدْوار
۴۱۹۲Nپس برو شیرین و خوش با اختیار * نه به تلخی و کراهت دزدوار
۴۱۹۳Qز آن حدیثِ تلخ می‌گویم ترا * نا ز تلخیها فرو شُویم ترا
۴۱۹۳Nز آن حدیث تلخ می‌گویم ترا * نا ز تلخیها فرو شویم ترا
۴۱۹۴Qز آبِ سرد انگورِ افسرده رهد * سردی و افسردگی بیرون نهد
۴۱۹۴Nز آب سرد انگور افسرده رهد * سردی و افسردگی بیرون نهد
۴۱۹۵Qتو ز تلخی چونک دل پر خون شوی * پس ز تلخیها همه بیرون روی
۴۱۹۵Nتو ز تلخی چون که دل پر خون شوی * پس ز تلخیها همه بیرون روی