block:3198
۴۱۵۹ | Q | بنْگر اندر نِخُّودی در دیگ چون | * | میجهد بالا چو شد ز آتش زبون |
۴۱۵۹ | N | بنگر اندر نخودی در دیگ چون | * | میجهد بالا چو شد ز آتش زبون |
۴۱۶۰ | Q | هر زمان نَخُّود بر آید وقتِ جوش | * | بر سرِ دیگ و بر آرد صد خروش |
۴۱۶۰ | N | هر زمان نخود بر آید وقت جوش | * | بر سر دیگ و بر آرد صد خروش |
۴۱۶۱ | Q | که چرا آتش بمن در میزنی | * | چون خریدی چون نگونم میکنی |
۴۱۶۱ | N | که چرا آتش به من در میزنی | * | چون خریدی چون نگونم میکنی |
۴۱۶۲ | Q | میزند کفلیز کدبانو که نی | * | خوش بجوش و بر مجِه ز آتش کُنی |
۴۱۶۲ | N | میزند کفلیز کدبانو که نی | * | خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی |
۴۱۶۳ | Q | ز آن نجوشانم که مکروهِ منی | * | بلک تا گیری تو ذوق و چاشنی |
۴۱۶۳ | N | ز آن نجوشانم که مکروه منی | * | بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی |
۴۱۶۴ | Q | تا غِذی گردی بیامیزی بجان | * | بهرِ خواری نیستت این امتحان |
۴۱۶۴ | N | تا غذا گردی بیامیزی به جان | * | بهر خواری نیستت این امتحان |
۴۱۶۵ | Q | آب میخوردی ببُستان سبز و تر | * | بهرِ این آتش بُدست آن آبخور |
۴۱۶۵ | N | آب میخوردی به بستان سبز و تر | * | بهر این آتش بدهست آن آب خور |
۴۱۶۶ | Q | رحمتش سابق بُدست از قهر ز آن | * | تا ز رَحْمت گردد اهلِ امتحان |
۴۱۶۶ | N | رحمتش سابق بدهست از قهر ز آن | * | تا ز رحمت گردد اهل امتحان |
۴۱۶۷ | Q | رحمتش بر قهر از آن سابق شدست | * | تا که سرمایهٔ وجود آید بدست |
۴۱۶۷ | N | رحمتش بر قهر از آن سابق شدهست | * | تا که سرمایهی وجود آید به دست |
۴۱۶۸ | Q | زانک بیلذَّت نرُوید لحم و پوست | * | چون نرُوید چه گدازد عشقِ دوست |
۴۱۶۸ | N | ز انکه بیلذت نروید لحم و پوست | * | چون نروید چه گدازد عشق دوست |
۴۱۶۹ | Q | ز آن تقاضا گر بیاید قهرها | * | تا کنی ایثارِ آن سرمایه را |
۴۱۶۹ | N | ز آن تقاضا گر بیاید قهرها | * | تا کنی ایثار آن سرمایه را |
۴۱۷۰ | Q | باز لطف آید برای عذرِ او | * | که بکردی غُسل و بر جَستی ز جُو |
۴۱۷۰ | N | باز لطف آید برای عذر او | * | که بکردی غسل و برجستی ز جو |
۴۱۷۱ | Q | گوید ای نخُّود چریدی در بهار | * | رنج مهمانِ تو شد نیکوش دار |
۴۱۷۱ | N | گوید ای نخود چریدی در بهار | * | رنج مهمان تو شد نیکوش دار |
۴۱۷۲ | Q | تا که مهمان باز گردد شُکرساز | * | پیشِ شَه گوید ز ایثارِ تو باز |
۴۱۷۲ | N | تا که مهمان باز گردد شکر ساز | * | پیش شه گوید ز ایثار تو باز |
۴۱۷۳ | Q | تا بجای نعمتت مُنْعِم رسد | * | جمله نعمتها بَرَد بر تو حسَد |
۴۱۷۳ | N | تا به جای نعمتت منعم رسد | * | جمله نعمتها برد بر تو حسد |
۴۱۷۴ | Q | من خلیلم تو پسر پیشِ بِچُک | * | سَر بنه إِنّی أَرانی أَذْبَحُک |
۴۱۷۴ | N | من خلیلم تو پسر پیش بچک | * | سر بنه إنی أرانی أذبحک |
۴۱۷۵ | Q | سَر بپیش قهر نِه دل بر قرار | * | تا ببُرَّم حَلقت اسماعیلوار |
۴۱۷۵ | N | سر به پیش قهر نه دل بر قرار | * | تا ببرم حلقت اسماعیلوار |
۴۱۷۶ | Q | سَر ببُرّم لیک این سَر آن سَریست | * | کز بریده گشتن و مُردن بَریست |
۴۱۷۶ | N | سر ببرم لیک این سر آن سری است | * | کز بریده گشتن و مردن بری است |
۴۱۷۷ | Q | لیک مقصودِ ازل تسلیمِ تُست | * | ای مُسلْمان بایدت تسلیم جُست |
۴۱۷۷ | N | لیک مقصود ازل تسلیم تست | * | ای مسلمان بایدت تسلیم جست |
۴۱۷۸ | Q | ای نخود میجوش اندر ابتلا | * | تا نَه هستی و نَه خود ماند ترا |
۴۱۷۸ | N | ای نخود میجوش اندر ابتلا | * | تا نه هستی و نه خود ماند ترا |
۴۱۷۹ | Q | اندر آن بُستان اگر خندیدهای | * | تو گُلِ بُستانِ جان و دیدهای |
۴۱۷۹ | N | اندر آن بستان اگر خندیدهای | * | تو گل بستان جان و دیدهای |
۴۱۸۰ | Q | گر جُدا از باغِ آب و گِل شدی | * | لقمه گشتی اندر اَحْیا آمدی |
۴۱۸۰ | N | گر جدا از باغ آب و گل شدی | * | لقمه گشتی اندر احیا آمدی |
۴۱۸۱ | Q | شو غِذی و قُوَّت و اندیشهها | * | شیر بودی شیر شو در بیشهها |
۴۱۸۱ | N | شو غذا و قوت و اندیشهها | * | شیر بودی شیر شو در بیشهها |
۴۱۸۲ | Q | از صفاتش رُستهای و اللَّه نُخُست | * | در صفاتش باز رَوْ چالاک و چُست |
۴۱۸۲ | N | از صفاتش رستهای و اللَّه نخست | * | در صفاتش باز رو چالاک و چست |
۴۱۸۳ | Q | ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی | * | پس شدی اوصاف و گردون بَر شدی |
۴۱۸۳ | N | ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی | * | پس شدی اوصاف و گردون برشدی |
۴۱۸۴ | Q | آمدی در صورتِ باران و تاب | * | میروی اندر صفاتِ مُسْتطاب |
۴۱۸۴ | N | آمدی در صورت باران و تاب | * | میروی اندر صفات مستطاب |
۴۱۸۵ | Q | جُزْوِ شید و ابر و اَنْجُمها بُدی | * | نَفْس و فعل و قول و فکرتها شدی |
۴۱۸۵ | N | جزو شید و ابر و انجمها بدی | * | نفس و فعل و قول و فکرتها شدی |
۴۱۸۶ | Q | هستی حیوان شُد از مرگِ نبات | * | راست آمد اُقْتُلُونی یا ثِقات |
۴۱۸۶ | N | هستی حیوان شد از مرگ نبات | * | راست آمد اقتلونی یا ثقات |
۴۱۸۷ | Q | چون چنین بُرْدیست ما را بعدِ مات | * | راست آمد إِنَّ فی قَتْلی حَیات |
۴۱۸۷ | N | چون چنین بردی است ما را بعد مات | * | راست آمد إن فی قتلی حیات |
۴۱۸۸ | Q | فعل و قول و صدق شد قُوتِ مَلَک | * | تا بدین معراج شد سوی فلک |
۴۱۸۸ | N | فعل و قول و صدق شد قوت ملک | * | تا بدین معراج شد سوی فلک |
۴۱۸۹ | Q | آنچنان کان طُعمه شد قُوتِ بَشَر | * | از جَمادی بر شد و شد جانوَر |
۴۱۸۹ | N | آن چنان کان طعمه شد قوت بشر | * | از جمادی بر شد و شد جانور |
۴۱۹۰ | Q | این سخن را ترجمه پهناوری | * | گفته آید در مقام دیگری |
۴۱۹۰ | N | این سخن را ترجمه پهناوری | * | گفته آید در مقام دیگری |
۴۱۹۱ | Q | کاروان دایم ز گردون میرسد | * | تا تجارت میکند وا میرود |
۴۱۹۱ | N | کاروان دایم ز گردون میرسد | * | تا تجارت میکند وا میرود |
۴۱۹۲ | Q | پس برَوْ شیرین و خوش با اختیار | * | نه بتلخی و کراهت دُزدْوار |
۴۱۹۲ | N | پس برو شیرین و خوش با اختیار | * | نه به تلخی و کراهت دزدوار |
۴۱۹۳ | Q | ز آن حدیثِ تلخ میگویم ترا | * | نا ز تلخیها فرو شُویم ترا |
۴۱۹۳ | N | ز آن حدیث تلخ میگویم ترا | * | نا ز تلخیها فرو شویم ترا |
۴۱۹۴ | Q | ز آبِ سرد انگورِ افسرده رهد | * | سردی و افسردگی بیرون نهد |
۴۱۹۴ | N | ز آب سرد انگور افسرده رهد | * | سردی و افسردگی بیرون نهد |
۴۱۹۵ | Q | تو ز تلخی چونک دل پر خون شوی | * | پس ز تلخیها همه بیرون روی |
۴۱۹۵ | N | تو ز تلخی چون که دل پر خون شوی | * | پس ز تلخیها همه بیرون روی |