block:3177
| ۳۶۶۹ | Q | گفت قایل در جهان درویش نیست | * | ور بود درویش آن درویش نیست |
| ۳۶۶۹ | N | گفت قایل در جهان درویش نیست | * | ور بود درویش آن درویش نیست |
| ۳۶۷۰ | Q | هست از رُویِ بقای ذاتِ او | * | نیست گشته وصفِ او در وصفِ هُو |
| ۳۶۷۰ | N | هست از روی بقای ذات او | * | نیست گشته وصف او در وصف هو |
| ۳۶۷۱ | Q | چون زبانهٔ شمع پیشِ آفتاب | * | نیست باشد هست باشد در حساب |
| ۳۶۷۱ | N | چون زبانهی شمع پیش آفتاب | * | نیست باشد هست باشد در حساب |
| ۳۶۷۲ | Q | هست باشد ذاتِ او تا تو اگر | * | بر نهی پَنبه بسوزد ز آن شَرَر |
| ۳۶۷۲ | N | هست باشد ذات او تا تو اگر | * | بر نهی پنبه بسوزد ز آن شرر |
| ۳۶۷۳ | Q | نیست باشد روشنی ندْهد ترا | * | کرده باشد آفتاب او را فَنا |
| ۳۶۷۳ | N | نیست باشد روشنی ندهد ترا | * | کرده باشد آفتاب او را فنا |
| ۳۶۷۴ | Q | در دُو صد مَنْ شهد یک اَوْقِیه خَل | * | چون در افکندی و در وَیْ گشت حَل |
| ۳۶۷۴ | N | در دو صد من شهد یک اوقیه خل | * | چون در افکندی و در وی گشت حل |
| ۳۶۷۵ | Q | نیست باشد طعمِ خَلْ چون میچشی | * | هست اوقیَّه فزون چون بر کشی |
| ۳۶۷۵ | N | نیست باشد طعم خل چون میچشی | * | هست اوقیه فزون چون بر کشی |
| ۳۶۷۶ | Q | پیشِ شیری آهویی بیهوش شد | * | هستیاَشْ در هستِ او رُوپوش شد |
| ۳۶۷۶ | N | پیش شیری آهویی بیهوش شد | * | هستیاش در هست او رو پوش شد |
| ۳۶۷۷ | Q | این قیاسِ ناقصان بر کارِ رَبْ | * | جوششِ عشقست نه از ترکِ ادب |
| ۳۶۷۷ | N | این قیاس ناقصان بر کار رب | * | جوشش عشق است نه از ترک ادب |
| ۳۶۷۸ | Q | نبضِ عاشق بیادب بَر میجَهد | * | خویش را در کفهٔ شَه مینَهد |
| ۳۶۷۸ | N | نبض عاشق بیادب بر میجهد | * | خویش را در کفهی شه مینهد |
| ۳۶۷۹ | Q | بیادبتر نیست کس زو در جهان | * | با ادبتر نیست کس زو در نهان |
| ۳۶۷۹ | N | بیادبتر نیست کس زو در جهان | * | با ادبتر نیست کس زو در نهان |
| ۳۶۸۰ | Q | هم بنسبت دان وِفاق ای مُنْتَجَب | * | این دو ضدِّ با ادب یا بیادب |
| ۳۶۸۰ | N | هم به نسبت دان وفاق ای منتجب | * | این دو ضد با ادب یا بیادب |
| ۳۶۸۱ | Q | بیادب باشد چو ظاهر بنگری | * | که بود دعوی عشقش همسَری |
| ۳۶۸۱ | N | بیادب باشد چو ظاهر بنگری | * | که بود دعوی عشقش هم سری |
| ۳۶۸۲ | Q | چون بباطن بنْگری دعوی کجاست | * | او و دعوی پیشِ آن سلطان فناست |
| ۳۶۸۲ | N | چون به باطن بنگری دعوی کجاست | * | او و دعوی پیش آن سلطان فناست |
| ۳۶۸۳ | Q | مَاتَ زَیْدٌ زید اگر فاعل بود | * | لیک فاعل نیست کو عاطل بود |
| ۳۶۸۳ | N | مات زید زید اگر فاعل بود | * | لیک فاعل نیست کاو عاطل بود |
| ۳۶۸۴ | Q | او ز رُویِ لفظِ نَحوی فاعلَست | * | ورنه او مفعول و موتش قاتلَست |
| ۳۶۸۴ | N | او ز روی لفظ نحوی فاعل است | * | ور نه او مفعول و موتش قاتل است |
| ۳۶۸۵ | Q | فاعلِ چه کو چنان مقهور شد | * | فاعلیها جمله از وَیْ دُور شد |
| ۳۶۸۵ | N | فاعل چه کاو چنان مقهور شد | * | فاعلیها جمله از وی دور شد |