block:3171
| ۳۵۶۶ | Q | غفلت از تن بود چون تن روح شد | * | بیند او اسرار را بیهیچ بُد |
| ۳۵۶۶ | N | غفلت از تن بود چون تن روح شد | * | بیند او اسرار را بیهیچ بد |
| ۳۵۶۷ | Q | چون زمین برخاست از جَوِّ فلک | * | نه شب و نه سایه باشد نه و لَک |
| ۳۵۶۷ | N | چون زمین برخاست از جو فلک | * | نه شب و نه سایه باشد لی و لک |
| ۳۵۶۸ | Q | هر کجا سایهست و شب یا سایگه | * | از زمین باشد نه از افلاک و مَه |
| ۳۵۶۸ | N | هر کجا سایه ست و شب یا سایهگه | * | از زمین باشد نه از افلاک و مه |
| ۳۵۶۹ | Q | دود پیوسته هم از هِیزِم بود | * | نه ز آتشهای مُسْتَنْجِم بود |
| ۳۵۶۹ | N | دود پیوسته هم از هیزم بود | * | نه از آتشهای مستنجم بود |
| ۳۵۷۰ | Q | وَهْم افتد در خطا و در غلَط | * | عقل باشد در اصابتها فقَط |
| ۳۵۷۰ | N | وهم افتد در خطا و در غلط | * | عقل باشد در اصابتها فقط |
| ۳۵۷۱ | Q | هر گرانی و کَسَل خود از تَنست | * | جان ز خِفَّت جمله در پرّیدنست |
| ۳۵۷۱ | N | هر گرانی و کسل خود از تن است | * | جان ز خفت جمله در پریدن است |
| ۳۵۷۲ | Q | رُوی سرخ از غلبهٔ خونها بود | * | رُوی زرد از جنبشِ صفرا بود |
| ۳۵۷۲ | N | روی سرخ از غلبهی خونها بود | * | روی زرد از جنبش صفرا بود |
| ۳۵۷۳ | Q | رُو سپید از قُوَّتِ بَلْغَم بود | * | باشد از سودا که رُو اَدْهَم بود |
| ۳۵۷۳ | N | رو سپید از قوت بلغم بود | * | باشد از سودا که رو ادهم بود |
| ۳۵۷۴ | Q | در حقیقت خالقِ آثار اوست | * | لیک جز علَّت نبیند اهلِ پوست |
| ۳۵۷۴ | N | در حقیقت خالق آثار اوست | * | لیک جز علت نبیند اهل پوست |
| ۳۵۷۵ | Q | مغز کو از پوستها آواره نیست | * | از طبیب و علَّت او را چاره نیست |
| ۳۵۷۵ | N | مغز کاو از پوستها آواره نیست | * | از طبیب و علت او را چاره نیست |
| ۳۵۷۶ | Q | چون دُوُم بار آدمیزاده بزاد | * | پایِ خود بر فَرْقِ علَّتها نهاد |
| ۳۵۷۶ | N | چون دوم بار آدمی زاده بزاد | * | پای خود بر فرق علتها نهاد |
| ۳۵۷۷ | Q | علَّتِ أَوْلَی نباشد دینِ او | * | علّتِ جُزْوی ندارد کینِ او |
| ۳۵۷۷ | N | علت اولی نباشد دین او | * | علت جزوی ندارد کین او |
| ۳۵۷۸ | Q | میپرد چون آفتاب اندر اُفُق | * | با عروسِ صدق و صورت چون تُتُق |
| ۳۵۷۸ | N | میپرد چون آفتاب اندر افق | * | با عروس صدق و صورت چون تتق |
| ۳۵۷۹ | Q | بلک بیرون از اُفق وز چرخها | * | بیمکان باشد چو ارواح و نُهیَ |
| ۳۵۷۹ | N | بلکه بیرون از افق وز چرخها | * | بیمکان باشد چو ارواح و نهی |
| ۳۵۸۰ | Q | بل عقولِ ماست سایههای او | * | میفتد چون سایهها در پایِ او |
| ۳۵۸۰ | N | بل عقول ماست سایههای او | * | میفتد چون سایهها در پای او |
| ۳۵۸۱ | Q | مُجتهد هر گه که باشد نَص شناس | * | اندر آن صورت نیندیشد قیاس |
| ۳۵۸۱ | N | مجتهد هر گه که باشد نص شناس | * | اندر آن صورت نیندیشد قیاس |
| ۳۵۸۲ | Q | چون نیابد نَصّ اندر صورتی | * | از قیاس آنجا نماید عِبرتی |
| ۳۵۸۲ | N | چون نیابد نص اندر صورتی | * | از قیاس آن جا نماید عبرتی |