block:3160
| ۳۳۴۳ | Q | لیک فردا خواهد او مردن یقین | * | گاو خواهد کُشت وارث در حنین |
| ۳۳۴۳ | N | لیک فردا خواهد او مردن یقین | * | گاو خواهد کشت وارث در حنین |
| ۳۳۴۴ | Q | صاحب خانه بخواهد مُرد رفت | * | روزِ فردا نک رسیدت لُوتِ زفت |
| ۳۳۴۴ | N | صاحب خانه بخواهد مرد و رفت | * | روز فردا نک رسیدت لوت زفت |
| ۳۳۴۵ | Q | پارههای نان و لالنگ و طَعام | * | در میانِ کوی یابد خاص و عام |
| ۳۳۴۵ | N | پارههای نان و لالنگ و طعام | * | در میان کوی یابد خاص و عام |
| ۳۳۴۶ | Q | گاوِ قربانی و نانهای تَنْک | * | بر سگان و سایلان ریزد سَبْک |
| ۳۳۴۶ | N | گاو قربانی و نانهای تنک | * | بر سگان و سایلان ریزد سبک |
| ۳۳۴۷ | Q | مرگِ اسپ و استر و مرگِ غلام | * | بُد قضا گردان این مغرورِ خام |
| ۳۳۴۷ | N | مرگ اسب و استر و مرگ غلام | * | بد قضا گردان این مغرور خام |
| ۳۳۴۸ | Q | از زیانِ مال و درد آن گریخت | * | مال افزون کرد و خونِ خویش ریخت |
| ۳۳۴۸ | N | از زیان مال و درد آن گریخت | * | مال افزون کرد و خون خویش ریخت |
| ۳۳۴۹ | Q | این ریاضتهای درویشان چراست | * | کان بلا بر تن بقای جانهاست |
| ۳۳۴۹ | N | این ریاضتهای درویشان چراست | * | کان بلا بر تن بقای جانهاست |
| ۳۳۵۰ | Q | تا بقای خود نیابد سالکی | * | چون کند تن را سقیم و هالکی |
| ۳۳۵۰ | N | تا بقای خود نیابد سالکی | * | چون کند تن را سقیم و هالکی |
| ۳۳۵۱ | Q | دست کَیْ جُنبد بایثار و عمل | * | تا نبیند داده را جانش بَدَل |
| ۳۳۵۱ | N | دست کی جنبد به ایثار و عمل | * | تا نبیند داده را جانش بدل |
| ۳۳۵۲ | Q | آنک بدهد بیامیدِ سودها | * | آن خدایست آن خدایست آن خدا |
| ۳۳۵۲ | N | آن که بدهد بیامید سودها | * | آن خدای است آن خدای است آن خدا |
| ۳۳۵۳ | Q | یا ولی حق که خُویِ حق گرفت | * | نور گشت و تابشِ مطلق گرفت |
| ۳۳۵۳ | N | یا ولی حق که خوی حق گرفت | * | نور گشت و تابش مطلق گرفت |
| ۳۳۵۴ | Q | کو غنی است و جز او جمله فقیر | * | کَیْ فقیری بیعوض گوید که گیر |
| ۳۳۵۴ | N | کاو غنی است و جز او جمله فقیر | * | کی فقیری بیعوض گوید که گیر |
| ۳۳۵۵ | Q | تا نبیند کودکی که سیب هست | * | او پیازِ گنده را ندهد ز دست |
| ۳۳۵۵ | N | تا نبیند کودکی که سیب هست | * | او پیاز گنده را ندهد ز دست |
| ۳۳۵۶ | Q | این همه بازار بهرِ این غرض | * | بر دکانها شِسته بر بُویِ عوض |
| ۳۳۵۶ | N | این همه بازار بهر این غرض | * | بر دکانها شسته بر بوی عوض |
| ۳۳۵۷ | Q | صد متاعِ خوب عرضه میکنند | * | و اندرونِ دل عوضها میتَنند |
| ۳۳۵۷ | N | صد متاع خوب عرضه میکنند | * | و اندرون دل عوضها میتنند |
| ۳۳۵۸ | Q | یک سلامی نشنوی ای مردِ دین | * | که نگیرد آخرِ آن آستین |
| ۳۳۵۸ | N | یک سلامی نشنوی ای مرد دین | * | که نگیرد آخر آن آستین |
| ۳۳۵۹ | Q | بیطَمَع نشنیدهام از خاص و عام | * | من سلامی ای برادر و السَّلام |
| ۳۳۵۹ | N | بیطمع نشنیدهام از خاص و عام | * | من سلامی ای برادر و السلام |
| ۳۳۶۰ | Q | جز سلامِ حقّ هین آن را بجو | * | خانه خانه جا بجا و کو بکو |
| ۳۳۶۰ | N | جز سلام حق، هین آن را بجو | * | خانه خانه جا به جا و کو به کو |
| ۳۳۶۱ | Q | از دهانِ آدمی خوش مشام | * | هم پیامِ حق شنودم هم سلام |
| ۳۳۶۱ | N | از دهان آدمی خوش مشام | * | هم پیام حق شنودم هم سلام |
| ۳۳۶۲ | Q | وین سلامِ باقیان بر بُویِ آن | * | من همینوشم بدِل خوشتر ز جان |
| ۳۳۶۲ | N | وین سلام باقیان بر بوی آن | * | من همینوشم به دل خوشتر ز جان |
| ۳۳۶۳ | Q | ز آن سلامِ او سلامِ حق شُدست | * | کاتش اندر دودمانِ خود زدست |
| ۳۳۶۳ | N | ز آن سلام او سلام حق شده ست | * | کاتش اندر دودمان خود زده ست |
| ۳۳۶۴ | Q | مُرده است از خود شده زنده برَب | * | ز آن بود اسرارِ حقّش در دو لب |
| ۳۳۶۴ | N | مرده است از خود شده زنده به رب | * | ز آن بود اسرار حقش در دو لب |
| ۳۳۶۵ | Q | مُردنِ تن در ریاضت زندگیست | * | رنجِ این تن روح را پایندگیست |
| ۳۳۶۵ | N | مردن تن در ریاضت زندگی است | * | رنج این تن روح را پایندگی است |
| ۳۳۶۶ | Q | گوش بنهاده بُد آن مردِ خبیث | * | میشنود او از خروسش آن حدیث |
| ۳۳۶۶ | N | گوش بنهاده بد آن مرد خبیث | * | میشنود او از خروسش آن حدیث |