block:3150
| ۳۱۷۷ | Q | خواجه از دُورش بدید و خیره ماند | * | از تحَّیر اهلِ آن دِه را بخواند |
| ۳۱۷۷ | N | خواجه از دورش بدید و خیره ماند | * | از تحیر اهل آن ده را بخواند |
| ۳۱۷۸ | Q | راویهٔ ما اشترِ ما هست این | * | پس کجا شد بندهٔ زنگی جَبین |
| ۳۱۷۸ | N | راویهی ما اشتر ما هست این | * | پس کجا شد بندهی زنگی جبین |
| ۳۱۷۹ | Q | این یکی بَدْریست میآید ز دُور | * | میزند بر نورِ روز از رُوش نور |
| ۳۱۷۹ | N | این یکی بدری است میآید ز دور | * | میزند بر نور روز از روش نور |
| ۳۱۸۰ | Q | کو غلامِ ما مگر سر گشته شد | * | یا بدو گرگی رسید و کُشته شد |
| ۳۱۸۰ | N | کو غلام ما مگر سر گشته شد | * | یا بدو گرگی رسید و کشته شد |
| ۳۱۸۱ | Q | چون بیامد پیش گفتش کیستی | * | از یَمَن زادی و یا تُرکیستی |
| ۳۱۸۱ | N | چون بیامد پیش گفتش کیستی | * | از یمن زادی و یا ترکیستی |
| ۳۱۸۲ | Q | گو غلامم را چه کردی راست گو | * | گر بکُشتی وانما حیلت مجُو |
| ۳۱۸۲ | N | گو غلامم را چه کردی راست گو | * | گر بکشتی وانما حیلت مجو |
| ۳۱۸۳ | Q | گفت اگر کُشتم بتو چون آمدم | * | چون بپایِ خود درین خون آمدم |
| ۳۱۸۳ | N | گفت اگر کشتم به تو چون آمدم | * | چون به پای خود در این خون آمدم |
| ۳۱۸۴ | Q | کو غلامِ من بگفت اینک منم | * | کرد دستِ فضلِ یزدان روشنم |
| ۳۱۸۴ | N | کو غلام من بگفت اینک منم | * | کرد دست فضل یزدان روشنم |
| ۳۱۸۵ | Q | هَیْ چه میگویی غلامِ من کجاست | * | هین نخواهی رَست از من جز براست |
| ۳۱۸۵ | N | هی چه میگویی غلام من کجاست | * | هین نخواهی رست از من جز به راست |
| ۳۱۸۶ | Q | گفت اسرارِ ترا با آن غلام | * | جمله وا گویم یکایک من تمام |
| ۳۱۸۶ | N | گفت اسرار ترا با آن غلام | * | جمله واگویم یکایک من تمام |
| ۳۱۸۷ | Q | ز آن زمانی که خریدی تو مرا | * | تا باکنون باز گویم ماجرا |
| ۳۱۸۷ | N | ز آن زمانی که خریدی تو مرا | * | تا به اکنون باز گویم ماجرا |
| ۳۱۸۸ | Q | تا بدانی که همانم در وجود | * | گر چه از شَبْدیزِ من صُبحی گشود |
| ۳۱۸۸ | N | تا بدانی که همانم در وجود | * | گر چه از شبدیز من صبحی گشود |
| ۳۱۸۹ | Q | رنگ دیگر شد و لیکن جانِ پاک | * | فارغ از رنگست و از ارکان و خاک |
| ۳۱۸۹ | N | رنگ دیگر شد و لیکن جان پاک | * | فارغ از رنگ است و از ارکان و خاک |
| ۳۱۹۰ | Q | تنشناسان زود ما را گُم کنند | * | آبنوشان ترکِ مَشک و خُم کنند |
| ۳۱۹۰ | N | تن شناسان زود ما را گم کنند | * | آب نوشان ترک مشک و خم کنند |
| ۳۱۹۱ | Q | جانشناسان از عددها فارغ اند | * | غرقهٔ دریای بیچونند و چند |
| ۳۱۹۱ | N | جان شناسان از عددها فارغند | * | غرقهی دریای بیچونند و چند |
| ۳۱۹۲ | Q | جان شَو و از راهِ جان جان را شناس | * | یارِ بینش شَوْ نه فرزندِ قیاس |
| ۳۱۹۲ | N | جان شو و از راه جان جان را شناس | * | یار بینش شو نه فرزند قیاس |
| ۳۱۹۳ | Q | چون مَلَک با عقل یک سر رشتهاند | * | بهرِ حِکمت را دو صورت گشتهاند |
| ۳۱۹۳ | N | چون ملک با عقل یک سر رشتهاند | * | بهر حکمت را دو صورت گشتهاند |
| ۳۱۹۴ | Q | آن مَلَک چون مرغ بال و پر گرفت | * | وین خِرَد بگْذاشت پَرّ و فَر گرفت |
| ۳۱۹۴ | N | آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت | * | وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت |
| ۳۱۹۵ | Q | لاجرم هر دو مُناصر آمدند | * | هر دو خوشرُو پشتِ همدیگر شدند |
| ۳۱۹۵ | N | لاجرم هر دو مناصر آمدند | * | هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند |
| ۳۱۹۶ | Q | هم مَلَک هم عقل حق را واجدی | * | هر دو آدم را مُعین و ساجدی |
| ۳۱۹۶ | N | هم ملک هم عقل حق را واجدی | * | هر دو آدم را معین و ساجدی |
| ۳۱۹۷ | Q | نفس و شیطان بوده ز اوّل واحدی | * | بوده آدم را عدوّ و حاسدی |
| ۳۱۹۷ | N | نفس و شیطان بوده ز اول واحدی | * | بوده آدم را عدو و حاسدی |
| ۳۱۹۸ | Q | آنک آدم را بَدَن دید او رمید | * | وانک نورِ مُؤْتَمَن دید او خمید |
| ۳۱۹۸ | N | آن که آدم را بدن دید او رمید | * | و انکه نور موتمن دید او خمید |
| ۳۱۹۹ | Q | آن دو دیده روشنان بودند ازین | * | وین دو را دیده ندیده غیرِ طین |
| ۳۱۹۹ | N | آن دو دیده روشنان بودند از این | * | وین دو را دیده ندیده غیر طین |
| ۳۲۰۰ | Q | این بیان اکنون چو خر بر یَخ بماند | * | چون نشاید بر جهود انجیل خواند |
| ۳۲۰۰ | N | این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند | * | چون نشاید بر جهود انجیل خواند |
| ۳۲۰۱ | Q | کَیْ توان با شیعه گفتن از عُمَر | * | کَیْ توان بَرْبَط زدن در پیشِ کَر |
| ۳۲۰۱ | N | کی توان با شیعه گفتن از عمر | * | کی توان بربط زدن در پیش کر |
| ۳۲۰۲ | Q | لیک گر در ده بگوشه یک کسَست | * | های و هویی که بر آوردم بسَست |
| ۳۲۰۲ | N | لیک گر در ده به گوشه یک کس است | * | های و هویی که بر آوردم بس است |
| ۳۲۰۳ | Q | مستحقِّ شرح را سنگ و کلوخ | * | ناطقی گردد مشرِّح با رُسوخ |
| ۳۲۰۳ | N | مستحق شرح را سنگ و کلوخ | * | ناطقی گردد مشرح با رسوخ |