block:3148
| ۳۱۳۰ | Q | اندر آن وادی گروهی از عرب | * | خشک شد از قحط بارانشان قرب |
| ۳۱۳۰ | N | اندر آن وادی گروهی از عرب | * | خشک شد از قطع بارانش قرب |
| ۳۱۳۱ | Q | در میانِ آن بیابان مانده | * | کاروانی مرگِ خود برخوانده |
| ۳۱۳۱ | N | در میان آن بیابان مانده | * | کاروانی مرگ خود بر خوانده |
| ۳۱۳۲ | Q | ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کَوْن | * | مصطفی پیدا شد از ره بهرِ عَوْن |
| ۳۱۳۲ | N | ناگهانی آن مغیث هر دو کون | * | مصطفی پیدا شد از ره بهر عون |
| ۳۱۳۳ | Q | دید آنجا کاروانی بس بزرگ | * | بر تَفِ ریگ و رهِ صَعْب و سُتُرگ |
| ۳۱۳۳ | N | دید آن جا کاروانی بس بزرگ | * | بر تف ریگ و ره صعب و سترگ |
| ۳۱۳۴ | Q | اشترانشان را زبان آویخته | * | خلق اندر ریگ هر سو ریخته |
| ۳۱۳۴ | N | اشترانشان را زبان آویخته | * | خلق اندر ریگ هر سو ریخته |
| ۳۱۳۵ | Q | رحمتش آمد گفت هین زُوتر روید | * | چند یاری سوی آن کُثبان دوید |
| ۳۱۳۵ | N | رحمتش آمد گفت هین زوتر روید | * | چند یاری سوی آن کثبان دوید |
| ۳۱۳۶ | Q | کو سیاهی بر شتر مشک آورد | * | سوی میرِ خود بزودی میبرد |
| ۳۱۳۶ | N | که سیاهی بر شتر مشک آورد | * | سوی میر خود به زودی میبرد |
| ۳۱۳۷ | Q | آن شتربانِ سَیه را با شتر | * | سوی من آرید با فرمانِ مُر |
| ۳۱۳۷ | N | آن شتربان سیه را با شتر | * | سوی من آرید با فرمان مر |
| ۳۱۳۸ | Q | سوی کُثْبان آمدند آن طالبان | * | بعدِ یکساعت بدیدند آنچنان |
| ۳۱۳۸ | N | سوی کثبان آمدند آن طالبان | * | بعد یک ساعت بدیدند آن چنان |
| ۳۱۳۹ | Q | بندهای میشد سیه با اشتری | * | راویه پُر آب چون هَدْیه بری |
| ۳۱۳۹ | N | بندهای میشد سیه با اشتری | * | راویه پر آب چون هدیه بری |
| ۳۱۴۰ | Q | پس بدو گفتند میخواند ترا | * | این طرف فَخْرُ ٱلْبَشَر خَیْرُ ٱلْوَرَیَ |
| ۳۱۴۰ | N | پس بدو گفتند میخواند ترا | * | این طرف فخر البشر خیر الوری |
| ۳۱۴۱ | Q | گفت من نشْناسم او را کیست او | * | گفت او آن ماهرُویِ قندْخُو |
| ۳۱۴۱ | N | گفت من نشناسم او را کیست او | * | گفت او آن ماه روی قند خو |
| ۳۱۴۲ | Q | نوعها تعریف کردندش که هست | * | گفت مانا او مگر آن شاعرست |
| ۳۱۴۲ | N | نوعها تعریف کردندش که هست | * | گفت مانا او مگر آن شاعر است |
| ۳۱۴۳ | Q | که گروهی را زبون کرد او بِسحْر | * | من نیایم جانبِ او نیمِ شِبْر |
| ۳۱۴۳ | N | که گروهی را زبون کرد او به سحر | * | من نیایم جانب او نیم شبر |
| ۳۱۴۴ | Q | کَش کَشانش آوریدند آن طرف | * | او فغان برداشت در تشنیع و تَف |
| ۳۱۴۴ | N | کش کشانش آوریدند آن طرف | * | او فغان برداشت در تشنیع و تف |
| ۳۱۴۵ | Q | چون کشیدندش بپیشِ آن عزیز | * | گفت نوشید آب و بردارید نیز |
| ۳۱۴۵ | N | چون کشیدندش به پیش آن عزیز | * | گفت نوشید آب و بردارید نیز |
| ۳۱۴۶ | Q | جمله را ز آن مشک او سیراب کرد | * | اشتران و هر کسی ز آن آب خورد |
| ۳۱۴۶ | N | جمله را ز آن مَشکْ او سیراب کرد | * | اشتران و هر کسی ز آن آب خورد |
| ۳۱۴۷ | Q | راویه پُر کرد و مشک از مشکِ او | * | ابرِ گردون خیره ماند از رشکِ او |
| ۳۱۴۷ | N | راویه پر کرد و مشک از مشک او | * | ابر گردون خیره ماند از رشک او |
| ۳۱۴۸ | Q | این کسی دیدست کز یک راویه | * | سرد گردد سوزِ چندان هاویه |
| ۳۱۴۸ | N | این کسی دیده ست کز یک راویه | * | سرد گردد سوز چندان هاویه |
| ۳۱۴۹ | Q | این کسی دیدست کز یک مشکِ آب | * | گشت چندین مشک پُر بیاضطراب |
| ۳۱۴۹ | N | این کسی دیده ست کز یک مشک آب | * | گشت چندین مشک پر بیاضطراب |
| ۳۱۵۰ | Q | مشک خود رُوپوش بود و موجِ فَضْل | * | میرسید از امرِ او از بحرِ اصل |
| ۳۱۵۰ | N | مشک خود رو پوش بود و موج فضل | * | میرسید از امر او از بحر اصل |
| ۳۱۵۱ | Q | آب از جُوشِش همیگردد هوا | * | و آن هوا گردد ز سردی آبها |
| ۳۱۵۱ | N | آب از جوشش همیگردد هوا | * | و آن هوا گردد ز سردی آبها |
| ۳۱۵۲ | Q | بلک بیعلّت و بیرون زین حِکَم | * | آب رُویانید تکوین از عدَم |
| ۳۱۵۲ | N | بلکه بیاسباب و بیرون زین حکم | * | آب رویانید تکوین از عدم |
| ۳۱۵۳ | Q | تو ز طفلی چون سببها دیدهای | * | در سبب از جهل بر چفسیدهای |
| ۳۱۵۳ | N | تو ز طفلی چون سببها دیدهای | * | در سبب از جهل بر چفسیدهای |
| ۳۱۵۴ | Q | با سببها از مُسَبِّب غافلی | * | سوی این رُوپوشها ز آن مایلی |
| ۳۱۵۴ | N | با سببها از مسبب غافلی | * | سوی این رو پوشها ز آن مایلی |
| ۳۱۵۵ | Q | چون سببها رفت بر سَر میزنی | * | رَبَّنا و رَبَّناها میکنی |
| ۳۱۵۵ | N | چون سببها رفت بر سر میزنی | * | ربنا و ربناها میکنی |
| ۳۱۵۶ | Q | رَبّ میگوید بَرو سوی سبب | * | چون ز صُنْعم یاد کردی ای عجب |
| ۳۱۵۶ | N | رب میگوید برو سوی سبب | * | چون ز صنعم یاد کردی ای عجب |
| ۳۱۵۷ | Q | گفت زین پس من ترا بینم همه | * | ننْگرم سوی سبب و آن دمدمه |
| ۳۱۵۷ | N | گفت زین پس من ترا بینم همه | * | ننگرم سوی سبب و آن دمدمه |
| ۳۱۵۸ | Q | گویدش رُدُّوا لَعادُوا کارِ تُست | * | ای تو اندر توبه و میثاق سُست |
| ۳۱۵۸ | N | گویدش رُدُّوا لَعادُوا کار تست | * | ای تو اندر توبه و میثاق سست |
| ۳۱۵۹ | Q | لیک من آن ننْگرم رحمت کنم | * | رحمتم پُرّست بر رحمت تَنَم |
| ۳۱۵۹ | N | لیک من آن ننگرم رحمت کنم | * | رحمتم پر ست بر رحمت تنم |
| ۳۱۶۰ | Q | ننگرم عهدِ بَدت بدْهم عَطا | * | از کرم این دم چو میخوانی مرا |
| ۳۱۶۰ | N | ننگرم عهد بدت بدهم عطا | * | از کرم این دم چو میخوانی مرا |
| ۳۱۶۱ | Q | قافله حیران شد اندر کارِ او | * | یا محمد چیست این ای بَحْر خُو |
| ۳۱۶۱ | N | قافله حیران شد اندر کار او | * | یا محمّد چیست این ای بحر خو |
| ۳۱۶۲ | Q | کردهای رُوپوش مشکِ خُرد را | * | غرقه کردی هم عرب هم کُرد را |
| ۳۱۶۲ | N | کردهای رو پوش مشک خرد را | * | غرقه کردی هم عرب هم کرد را |