block:3131
| ۲۸۶۲ | Q | باز مرغی فوقِ دیواری نشست | * | دیده سوی دانهٔ دامی ببست |
| ۲۸۶۲ | N | باز مرغی فوق دیواری نشست | * | دیده سوی دانهی دامی ببست |
| ۲۸۶۳ | Q | یک نظر او سوی صحرا میکند | * | یک نظر حرصش بدانه میکشد |
| ۲۸۶۳ | N | یک نظر او سوی صحرا میکند | * | یک نظر حرصش به دانه میکشد |
| ۲۸۶۴ | Q | این نظر با آن نظر چالیش کرد | * | ناگهانی از خِرَد خالیش کرد |
| ۲۸۶۴ | N | این نظر با آن نظر چالیش کرد | * | ناگهانی از خرد خالیش کرد |
| ۲۸۶۵ | Q | باز مرغی کان تردُّد را گذاشت | * | ز آن نظر بر کَنْد و بر صحرا گماشت |
| ۲۸۶۵ | N | باز مرغی کان تردد را گذاشت | * | ز آن نظر بر کند و بر صحرا گماشت |
| ۲۸۶۶ | Q | شاد پَرّ و بالِ او بَخّاً لَهُ | * | تا امامِ جمله آزادان شد او |
| ۲۸۶۶ | N | شاد پر و بال او بخا له | * | تا امام جمله آزادان شد او |
| ۲۸۶۷ | Q | هر که او را مُقتدا سازد برَست | * | در مقامِ امن و آزادی نشست |
| ۲۸۶۷ | N | هر که او را مقتدا سازد برست | * | در مقام امن و آزادی نشست |
| ۲۸۶۸ | Q | زانکه شاهِ حازمان آمد دلش | * | تا گلسْتان و چمن شد منزلش |
| ۲۸۶۸ | N | ز انکه شاه حازمان آمد دلش | * | تا گلستان و چمن شد منزلش |
| ۲۸۶۹ | Q | حزم ازو راضی و او راضی ز حَزْم | * | این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم |
| ۲۸۶۹ | N | حزم از او راضی و او راضی ز حزم | * | این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم |
| ۲۸۷۰ | Q | بارها در دامِ حرص افتادهای | * | حلقِ خود را در بُریدن دادهای |
| ۲۸۷۰ | N | بارها در دام حرص افتادهای | * | حلق خود را در بریدن دادهای |
| ۲۸۷۱ | Q | بازت آن توّابِ لطف آزاد کرد | * | توبه پذْرفت و شما را شاد کرد |
| ۲۸۷۱ | N | بازت آن تواب لطف آزاد کرد | * | توبه پذرفت و شما را شاد کرد |
| ۲۸۷۲ | Q | گفت إنّ عُدْتُمْ کَذا عُدْنا کَذا | * | نَحْنُ زَوَّجْنا ٱلْفِعالَ بِٱلْجَزا |
| ۲۸۷۲ | N | گفت إن عدتم کذا عدنا کذا | * | نحن زوجنا الفعال بالجزا |
| ۲۸۷۳ | Q | چونکه جُفتی را برِ خود آورم | * | آید آن جفتش دوانه لاجرم |
| ۲۸۷۳ | N | چون که جفتی را بر خود آورم | * | آید آن جفتش دوانه لاجرم |
| ۲۸۷۴ | Q | جفت کردیم این عمل را با اثر | * | چون رسد جفتی رسد جفتی دگر |
| ۲۸۷۴ | N | جفت کردیم این عمل را با اثر | * | چون رسد جفتی رسد جفتی دگر |
| ۲۸۷۵ | Q | چون رُباید غارتی از جفت شُوی | * | جفت میآید پسِ او شُوی جوی |
| ۲۸۷۵ | N | چون رباید غارتی از جفت شوی | * | جفت میآید پس او شوی جوی |
| ۲۸۷۶ | Q | بارِ دیگر سوی این دام آمدیت | * | خاک اندر دیدهٔ توبه زدیت |
| ۲۸۷۶ | N | بار دیگر سوی این دام آمدید | * | خاک اندر دیدهی توبه زدید |
| ۲۸۷۷ | Q | بازت آن توّاب بگْشاد آن گِرِه | * | گفت هین بگْریز رُوی این سو منِه |
| ۲۸۷۷ | N | بازت آن تواب بگشاد آن گره | * | گفت هین بگریز روی این سو منه |
| ۲۸۷۸ | Q | باز چون پروانهٔ نِسْیان رسید | * | جانتان را جانبِ آتش کشید |
| ۲۸۷۸ | N | باز چون پروانهی نسیان رسید | * | جانتان را جانب آتش کشید |
| ۲۸۷۹ | Q | کم کن ای پروانه نسیان و شکی | * | در پرِ سوزیده بنْگر تو یکی |
| ۲۸۷۹ | N | کم کن ای پروانه نسیان و شکی | * | در پر سوزیده بنگر تو یکی |
| ۲۸۸۰ | Q | چون رهیدی شُکر آن باشد که هیچ | * | سوی آن دانه نداری پیچ پیچ |
| ۲۸۸۰ | N | چون رهیدی شکر آن باشد که هیچ | * | سوی آن دانه نداری پیچ پیچ |
| ۲۸۸۱ | Q | تا ترا چون شُکر گویی بخشد او | * | روزیی بیدام و بیخوفِ عدو |
| ۲۸۸۱ | N | تا ترا چون شکر گویی بخشد او | * | روزی بیدام و بیخوف عدو |
| ۲۸۸۲ | Q | شُکرِ آن نعمت کهتان آزاد کرد | * | نعمتِ حق را بباید یاد کرد |
| ۲۸۸۲ | N | شکر آن نعمت کهتان آزاد کرد | * | نعمت حق را بباید یاد کرد |
| ۲۸۸۳ | Q | چند اندر رنجها و در بلا | * | گفتی از دامم رها ده ای خدا |
| ۲۸۸۳ | N | چند اندر رنجها و در بلا | * | گفتی از دامم رها ده ای خدا |
| ۲۸۸۴ | Q | تا چنین خدمت کنم احسان کنم | * | خاک اندر دیدهٔ شیطان زنم |
| ۲۸۸۴ | N | تا چنین خدمت کنم احسان کنم | * | خاک اندر دیدهی شیطان زنم |