block:3114
| ۲۴۷۲ | Q | چون بُرون رفتند سوی آن درخت | * | گفت دستش را سِپَس بندید سخت |
| ۲۴۷۲ | N | چون برون رفتند سوی آن درخت | * | گفت دستش را سپس بندید سخت |
| ۲۴۷۳ | Q | تا گناه و جرمِ او پیدا کنم | * | تا لوای عدل بر صحرا زنم |
| ۲۴۷۳ | N | تا گناه و جرم او پیدا کنم | * | تا لوای عدل بر صحرا زنم |
| ۲۴۷۴ | Q | گفت ای سگ جدِّ او را کُشتهای | * | تو غلامی خواجه زین رُو گشتهای |
| ۲۴۷۴ | N | گفت ای سگ جد او را کشتهای | * | تو غلامی خواجه زین رو گشتهای |
| ۲۴۷۵ | Q | خواجه را کُشتی و بُردی مال او | * | کرد یزدان آشکارا حالِ او |
| ۲۴۷۵ | N | خواجه را کشتی و بردی مال او | * | کرد یزدان آشکارا حال او |
| ۲۴۷۶ | Q | آن زنت او را کنیزک بوده است | * | با همین خواجه جفا بنْموده است |
| ۲۴۷۶ | N | آن زنت او را کنیزک بوده است | * | با همین خواجه جفا بنموده است |
| ۲۴۷۷ | Q | هرچه زو زایید ماده یا که نَر | * | مُلکِ وارث باشد آنها سر بسر |
| ۲۴۷۷ | N | هر چه زو زایید ماده یا که نر | * | ملک وارث باشد آنها سربسر |
| ۲۴۷۸ | Q | تو غلامی کسب و کارت مُلکِ اوست | * | شرعْ جُستی شرعْ بِسْتان رَو نکوست |
| ۲۴۷۸ | N | تو غلامی کسب و کارت ملک اوست | * | شرع جستی شرع بستان رو نکوست |
| ۲۴۷۹ | Q | خواجه را کُشتی باِسْتَم زار زار | * | هم برینجا خواجه گویان زینهار |
| ۲۴۷۹ | N | خواجه را کشتی به استم زار زار | * | هم بر اینجا خواجه گویان زینهار |
| ۲۴۸۰ | Q | کارْد از اِشْتاب کردی زیرِ خاک | * | از خیالی که بدیدی سهمناک |
| ۲۴۸۰ | N | کارد از اشتاب کردی زیر خاک | * | از خیالی که بدیدی سهمناک |
| ۲۴۸۱ | Q | نک سرش با کارد در زیرِ زمین | * | باز کاوید این زمین را همچنین |
| ۲۴۸۱ | N | نک سرش با کارد در زیر زمین | * | باز کاوید این زمین را همچنین |
| ۲۴۸۲ | Q | نامِ این سگ هم نبشته کارد بَرْ | * | کرد با خواجه چنین مکر و ضرر |
| ۲۴۸۲ | N | نام این سگ هم نبشته کارد بر | * | کرد با خواجه چنین مکر و ضرر |
| ۲۴۸۳ | Q | همچنان کردند چون بشْکافتند | * | در زمین آن کارد و سر را یافتند |
| ۲۴۸۳ | N | همچنان کردند چون بشکافتند | * | در زمین آن کارد و سر را یافتند |
| ۲۴۸۴ | Q | وَلْوَله در خلق افتاد آن زمان | * | هر یکی زُنَّار ببْرید از میان |
| ۲۴۸۴ | N | ولوله در خلق افتاد آن زمان | * | هر یکی زنار ببرید از میان |
| ۲۴۸۵ | Q | بعد از آن گفتش بیا ای دادْخواه | * | دادِ خود بِسْتان بدان رُویِ سیاه |
| ۲۴۸۵ | N | بعد از آن گفتش بیا ای داد خواه | * | داد خود بستان بدان روی سیاه |