block:3085
| ۱۹۲۴ | Q | آن دَقُوقی داشت خوش دیباجهای | * | عاشق و صاحب کرامت خواجهای |
| ۱۹۲۴ | N | آن دقوقی داشت خوش دیباجهای | * | عاشق و صاحب کرامت خواجهای |
| ۱۹۲۵ | Q | در زمین میشد چو مه بر آسمان | * | شبروان را گشته زو روشن روان |
| ۱۹۲۵ | N | بر زمین میشد چو مه بر آسمان | * | شب روان را گشته زو روشن روان |
| ۱۹۲۶ | Q | در مقامی مَسْکَنی کم ساختی | * | کم دو روز اندر دهی انداختی |
| ۱۹۲۶ | N | در مقامی مسکنی کم ساختی | * | کم دو روز اندر دهی انداختی |
| ۱۹۲۷ | Q | گفت در یک خانه گر باشم دو روز | * | عشقِ آن مَسْکَن کند در من فُروز |
| ۱۹۲۷ | N | گفت در یک خانه گر باشم دو روز | * | عشق آن مسکن کند در من فروز |
| ۱۹۲۸ | Q | غِرَّةُ اؐلْمَسْکَنْ أُحاذِرْهُ أَنا | * | اُنْقُلی یا نَفْس سِیری لِلْغِنا |
| ۱۹۲۸ | N | غرة المسکن أحاذره أنا | * | انقلی یا نفس سافر للغنا |
| ۱۹۲۹ | Q | لا أُعَوِّدْ خُلْقَ قَلْبِی بِاؐلْمَکان | * | کَیْ یکُونَ خَالِصاً فی اؐلْاِمْتِحان |
| ۱۹۲۹ | N | لا أعود خلق قلبی بالمکان | * | کی یکون خالصا فی الامتحان |
| ۱۹۳۰ | Q | روز اندر سَیْر بُد شب در نماز | * | چشم اندر شاه باز او همچو باز |
| ۱۹۳۰ | N | روز اندر سیر بد شب در نماز | * | چشم اندر شاه باز او همچو باز |
| ۱۹۳۱ | Q | مُنْقطع از خلق نه از بَد خُوی | * | مُنفرد از مرد و زن نه از دُوی |
| ۱۹۳۱ | N | منقطع از خلق نه از بد خویی | * | منفرد از مرد و زن نی از دویی |
| ۱۹۳۲ | Q | مُشْفِقی بر خلق و نافع همچو آب | * | خوش شفیعی و دعااش مُستجاب |
| ۱۹۳۲ | N | مشفقی بر خلق و نافع همچو آب | * | خوش شفیعی و دعایش مستجاب |
| ۱۹۳۳ | Q | نیک و بَدْ را مهربان و مُسْتَقَر | * | بهتر از مادر شهیتر از پدر |
| ۱۹۳۳ | N | نیک و بد را مهربان و مستقر | * | بهتر از مادر شهیتر از پدر |
| ۱۹۳۴ | Q | گفت پیغامبر شما را ای مِهان | * | چون پدر هستم شفیق و مهربان |
| ۱۹۳۴ | N | گفت پیغمبر شما را ای مهان | * | چون پدر هستم شفیق و مهربان |
| ۱۹۳۵ | Q | ز آن سبب که جمله اجزای منید | * | جُزْو را از کُل چرا بر میکَنید |
| ۱۹۳۵ | N | ز آن سبب که جمله اجزای منید | * | جزو را از کل چرا بر میکنید |
| ۱۹۳۶ | Q | جُزْو از کُل قطع شد بیکار شد | * | عُضْو از تن قطع شد مُردار شد |
| ۱۹۳۶ | N | جزو از کل قطع شد بیکار شد | * | عضو از تن قطع شد مردار شد |
| ۱۹۳۷ | Q | تا نپیوندد بکُل بارِ دگر | * | مرده باشد نبْودش از جان خبر |
| ۱۹۳۷ | N | تا نپیوندد به کل بار دگر | * | مرده باشد نبودش از جان خبر |
| ۱۹۳۸ | Q | ور بجُنبد نیست آن را خود سَنَد | * | عُضوِ نَو ببْریده هم جُنْبِش کند |
| ۱۹۳۸ | N | ور بجنبد نیست آن را خود سند | * | عضو نو ببریده هم جنبش کند |
| ۱۹۳۹ | Q | جُزْو ازین کُل گر بُرَد یک سو رود | * | این نه آن کُلَّست کو ناقص شود |
| ۱۹۳۹ | N | جزو ازین کل گر برد یک سو رود | * | این نه آن کل است کاو ناقص شود |
| ۱۹۴۰ | Q | قطع و وصلِ او نیاید در مَقال | * | چیزِ ناقص گفته شد بهرِ مثال |
| ۱۹۴۰ | N | قطع و وصل او نیاید در مقال | * | چیز ناقص گفته شد بهر مثال |