block:3084
| ۱۸۸۴ | Q | گفت بُهْلول آن یکی درویش را | * | چونی ای درویش واقف کن مرا |
| ۱۸۸۴ | N | گفت بهلول آن یکی درویش را | * | چونی ای درویش واقف کن مرا |
| ۱۸۸۵ | Q | گفت چون باشد کسی که جاودان | * | بر مرادِ او رود کارِ جهان |
| ۱۸۸۵ | N | گفت چون باشد کسی که جاودان | * | بر مراد او رود کار جهان |
| ۱۸۸۶ | Q | سَیْل و جُوها بر مرادِ او روند | * | اختران ز آن سان که خواهد آن شوند |
| ۱۸۸۶ | N | سیل و جوها بر مراد او روند | * | اختران ز آن سان که خواهد آن شوند |
| ۱۸۸۷ | Q | زندگی و مرگ سرهنگانِ او | * | بر مرادِ او روانه کو بکو |
| ۱۸۸۷ | N | زندگی و مرگ، سرهنگان او | * | بر مراد او روانه کو به کو |
| ۱۸۸۸ | Q | هر کجا خواهد فرستد تَعْزِیَت | * | هر کجا خواهد ببخشد تَهْنِیَت |
| ۱۸۸۸ | N | هر کجا خواهد فرستد تعزیت | * | هر کجا خواهد ببخشد تهنیت |
| ۱۸۸۹ | Q | سالکانِ راه هم بر کامِ او | * | ماندگان از راه هم در دام او |
| ۱۸۸۹ | N | سالکان راه هم بر کام او | * | ماندگان از راه هم در دام او |
| ۱۸۹۰ | Q | هیچ دندانی نخندد در جهان | * | بیرضا و امرِ آن فرمانروان |
| ۱۸۹۰ | N | هیچ دندانی نخندد در جهان | * | بیرضا و امر آن فرمانروان |
| ۱۸۹۱ | Q | گفت ای شه راست گفتی همچنین | * | در فر و سیمای تو پیداست این |
| ۱۸۹۱ | N | گفت ای شه راست گفتی همچنین | * | در فر و سیمای تو پیداست این |
| ۱۸۹۲ | Q | این و صد چندینی ای صادق ولیک | * | شرح کن این را بیان کن نیک نیک |
| ۱۸۹۲ | N | این و صد چندینی ای صادق و لیک | * | شرح کن این را بیان کن نیک نیک |
| ۱۸۹۳ | Q | آنچنانک فاضل و مردِ فُضول | * | چون بگوشِ او رسد آرد قبول |
| ۱۸۹۳ | N | آن چنان که فاضل و مرد فضول | * | چون به گوش او رسد آرد قبول |
| ۱۸۹۴ | Q | آنچنانش شرح کن اندر کلام | * | که از آن بهره بیابد عقلِ عام |
| ۱۸۹۴ | N | آن چنانش شرح کن اندر کلام | * | که از آن بهره بیابد عقل عام |
| ۱۸۹۵ | Q | ناطقِ کامل چو خوانباشی بود | * | خوانْش بَرْ هر گونهٔ آشی بود |
| ۱۸۹۵ | N | ناطق کامل چو خوان باشی بود | * | خوانش پر هر گونهی آشی بود |
| ۱۸۹۶ | Q | که نماند هیچ مهمان بینوا | * | هر کسی یابد غذای خود جُدا |
| ۱۸۹۶ | N | که نماند هیچ مهمان بینوا | * | هر کسی یابد غذای خود جدا |
| ۱۸۹۷ | Q | همچو قرآن که بمعنی هفت تُوست | * | خاص را و عام را مَطْعَم دَرُوست |
| ۱۸۹۷ | N | همچو قرآن که به معنی هفت توست | * | خاص را و عام را مطعم در اوست |
| ۱۸۹۸ | Q | گفت این باری یقین شد پیشِ عام | * | که جهان در امرِ یزدانست رام |
| ۱۸۹۸ | N | گفت این باری یقین شد پیش عام | * | که جهان در امر یزدان است رام |
| ۱۸۹۹ | Q | هیچ برگی در نیُفتد از درخت | * | بیقضا و حکمِ آن سلطانِ بَخت |
| ۱۸۹۹ | N | هیچ برگی در نیفتد از درخت | * | بیقضا و حکم آن سلطان بخت |
| ۱۹۰۰ | Q | از دهان لقمه نشد سوی گلو | * | تا نگوید لقمه را حق که اُدْخُلوا |
| ۱۹۰۰ | N | از دهان لقمه نشد سوی گلو | * | تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا |
| ۱۹۰۱ | Q | میل و رغبت کان زمامِ آدمیست | * | جُنبشِ آن رامِ امرِ آن غَنیست |
| ۱۹۰۱ | N | میل و رغبت کان زمام آدمی است | * | جنبش آن رام امر آن غنی است |
| ۱۹۰۲ | Q | در زمینها و آسمانها ذرّهای | * | پَر نجُنباند نگردد پَرّهای |
| ۱۹۰۲ | N | در زمینها و آسمانها ذرهای | * | پر نجنباند نگردد پرهای |
| ۱۹۰۳ | Q | جز بفرمانِ قدیمِ نافذش | * | شرح نتْوان کرد و جَلْدی نیست خوش |
| ۱۹۰۳ | N | جز به فرمان قدیم نافذش | * | شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش |
| ۱۹۰۴ | Q | کی شْمَرَد برگِ درختان را تمام | * | بینهایت کَیْ شود در نُطق رام |
| ۱۹۰۴ | N | که شمرد برگ درختان را تمام | * | بینهایت کی شود در نطق رام |
| ۱۹۰۵ | Q | این قَدَر بشْنو که چون کُلّی کار | * | مینگردد جز بامرِ کردگار |
| ۱۹۰۵ | N | این قدر بشنو که چون کلی کار | * | مینگردد جز به امر کردگار |
| ۱۹۰۶ | Q | چون قضای حق رضای بنده شد | * | حکمِ او را بندهای خواهنده شد |
| ۱۹۰۶ | N | چون قضای حق رضای بنده شد | * | حکم او را بندهای خواهنده شد |
| ۱۹۰۷ | Q | نی تکلّف نه پیِ مُزد و ثواب | * | بلک طبعِ او چنین شد مُستطاب |
| ۱۹۰۷ | N | نی تکلف نه پی مزد و ثواب | * | بلکه طبع او چنین شد مستطاب |
| ۱۹۰۸ | Q | زندگی خود نخواهد بهرِ خود | * | نه پیِ ذوقِ حیات مُسْتَلَذ |
| ۱۹۰۸ | N | زندگی خود نخواهد بهر خود | * | نی پی ذوق حیات مستلذ |
| ۱۹۰۹ | Q | هر کجا امرِ قِدَم را مَسْلَکیست | * | زندگی و مُردگی پیشش یکیست |
| ۱۹۰۹ | N | هر کجا امر قدم را مسلکی است | * | زندگی و مردگی پیشش یکی است |
| ۱۹۱۰ | Q | بهرِ یزدان میزِیَد نی بهرِ گنج | * | بهرِ یزدان میمُرْد نه از خوف رنج |
| ۱۹۱۰ | N | بهر یزدان میزید نی بهر گنج | * | بهر یزدان میمرد نه از خوف و رنج |
| ۱۹۱۱ | Q | هست ایمانش برای خواستِ او | * | نه برای جَنَّت و اشجار و جُو |
| ۱۹۱۱ | N | هست ایمانش برای خواست او | * | نه برای جنت و اشجار و جو |
| ۱۹۱۲ | Q | ترکِ کفرش هم برای حق بود | * | نه ز بیمِ آنک در آتش رود |
| ۱۹۱۲ | N | ترک کفرش هم برای حق بود | * | نه ز بیم آن که در آتش رود |
| ۱۹۱۳ | Q | این چنین آمد ز اَصْل آن خویِ او | * | نه ریاضت نه بجُست و جویِ او |
| ۱۹۱۳ | N | این چنین آمد ز اصل آن خوی او | * | نه ریاضت نه به جست و جوی او |
| ۱۹۱۴ | Q | آنگهان خندد که او بیند رضا | * | همچو حلوای شکَر او را قضا |
| ۱۹۱۴ | N | آن گهان خندد که او بیند رضا | * | همچو حلوای شکر او را قضا |
| ۱۹۱۵ | Q | بندهای کش خوی و خِلقت این بود | * | نه جهان بر امر و فرمانش رود |
| ۱۹۱۵ | N | بندهای کش خوی و خلقت این بود | * | نه جهان بر امر و فرمانش رود؟ |
| ۱۹۱۶ | Q | پس چرا لابه کند او یا دُعا | * | که بگردان ای خداوند این قضا |
| ۱۹۱۶ | N | پس چرا لابه کند او یا دعا | * | که بگردان ای خداوند این قضا |
| ۱۹۱۷ | Q | مرگِ او و مرگِ فرزندان او | * | بهرِ حق پیشش چو حلوا در گلو |
| ۱۹۱۷ | N | مرگ او و مرگ فرزندان او | * | بهر حق پیشش چو حلوا در گلو |
| ۱۹۱۸ | Q | نزعِ فرزندان برِ آن با وَفا | * | چون قطایف پیشِ شیخِ بینوا |
| ۱۹۱۸ | N | نزع فرزندان بر آن با وفا | * | چون قطایف پیش شیخ بینوا |
| ۱۹۱۹ | Q | پس چرا گوید دعا الّا مگر | * | در دعا بیند رضای دادگر |
| ۱۹۱۹ | N | پس چرا گوید دعا الا مگر | * | در دعا بیند رضای دادگر |
| ۱۹۲۰ | Q | آن شفاعت و آن دعا نه از رحمِ خود | * | میکند آن بندهٔ صاحب رَشَد |
| ۱۹۲۰ | N | آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود | * | میکند آن بندهی صاحب رشد |
| ۱۹۲۱ | Q | رحمِ خود را او همان دم سوختست | * | که چراغِ عشق حقِّ افروختست |
| ۱۹۲۱ | N | رحم خود را او همان دم سوخته است | * | که چراغ عشق حق افروخته ست |
| ۱۹۲۲ | Q | دوزخِ اوصافِ او عشقست و او | * | سوخت مر اوصافِ خود را مو بمو |
| ۱۹۲۲ | N | دوزخ اوصاف او عشق است و او | * | سوخت مر اوصاف خود را مو به مو |
| ۱۹۲۳ | Q | هر طَرُوقی این فَرُوقی کَی شناخت | * | جز دَقُوقی تا درین دولت بتاخت |
| ۱۹۲۳ | N | هر طروقی این فروقی کی شناخت | * | جز دقوقی تا در این دولت بتاخت |