block:3078
| ۱۷۷۲ | Q | بود شیخی رَهنمایی پیش ازین | * | آسمانی شمع بر رویِ زمین |
| ۱۷۷۲ | N | بود شیخی رهنمایی پیش از این | * | آسمانی شمع بر روی زمین |
| ۱۷۷۳ | Q | چون پَیَمبر در میانِ اُمّتان | * | دَرْ گُشای روضهٔ دار اؐلْجِنان |
| ۱۷۷۳ | N | چون پیمبر در میان امتان | * | در گشای روضهی دار الجنان |
| ۱۷۷۴ | Q | گفت پیغامبر که شیخِ رفته پیش | * | چون نبی باشد میانِ قومِ خویش |
| ۱۷۷۴ | N | گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش | * | چون نبی باشد میان قوم خویش |
| ۱۷۷۵ | Q | یک صباحی گفتش اهلِ بیتِ او | * | سخت دل چونی بگو ای نیکخو |
| ۱۷۷۵ | N | یک صباحی گفتش اهل بیت او | * | سخت دل چونی بگو ای نیک خو |
| ۱۷۷۶ | Q | ما ز مَرْگ و هجرِ فرزندانِ تو | * | نوحه میداریم با پُشتِ دو تو |
| ۱۷۷۶ | N | ما ز مرگ و هجر فرزندان تو | * | نوحه میداریم با پشت دو تو |
| ۱۷۷۷ | Q | تو نمیگریی نمیزاری چرا | * | یا که رحمت نیست در دلای کیا |
| ۱۷۷۷ | N | تو نمیگریی نمیزاری چرا | * | یا که رحمت نیست اندر دل ترا |
| ۱۷۷۸ | Q | چون ترا رحمی نباشد در درون | * | پس چه اومیدستمان از تو کنون |
| ۱۷۷۸ | N | چون ترا رحمی نباشد در درون | * | پس چه اومیدستمان از تو کنون |
| ۱۷۷۹ | Q | ما باومیدِ تُویم ای پیشوا | * | که بنگْذاری تو ما را در فَنا |
| ۱۷۷۹ | N | ما به اومید توایم ای پیشوا | * | که بنگذاری تو ما را در فنا |
| ۱۷۸۰ | Q | چون بیارایند روزِ حَشْر تَخت | * | خود شفیعِ ما تویی آن روزِ سخت |
| ۱۷۸۰ | N | چون بیارایند روز حشر تخت | * | خود شفیع ما تویی آن روز سخت |
| ۱۷۸۱ | Q | در چنان روز و شبِ بیزینهار | * | ما بِاکْرامِ تُویم اومیدوار |
| ۱۷۸۱ | N | در چنان روز و شب بیزینهار | * | ما به اکرام توایم اومیدوار |
| ۱۷۸۲ | Q | دستِ ما و دامنِ تُست آن زمان | * | که نماند هیچ مُجْرِم را امان |
| ۱۷۸۲ | N | دست ما و دامن تست آن زمان | * | که نماند هیچ مجرم را امان |
| ۱۷۸۳ | Q | گفت پیغامبر که روزِ رستخیز | * | کَیْ گذارم مُجْرمان را اشکریز |
| ۱۷۸۳ | N | گفت پیغمبر که روز رستخیز | * | کی گذارم مجرمان را اشک ریز |
| ۱۷۸۴ | Q | من شفیعِ عاصیان باشم بجان | * | تا رهانمشان ز اِشْکنجهٔ گران |
| ۱۷۸۴ | N | من شفیع عاصیان باشم به جان | * | تا رهانمشان ز اشکنجهی گران |
| ۱۷۸۵ | Q | عاصیان و اَهْلِ کبایر را بجَهْد | * | وا رهانم از عتابِ نقضِ عهد |
| ۱۷۸۵ | N | عاصیان و اهل کبایر را به جهد | * | وا رهانم از عتاب نقض عهد |
| ۱۷۸۶ | Q | صالحانِ اُمَّتم خود فارغاند | * | از شفاعتهای من روزِ گزند |
| ۱۷۸۶ | N | صالحان امتم خود فارغند | * | از شفاعتهای من روز گزند |
| ۱۷۸۷ | Q | بلک ایشان را شفاعتها بود | * | گفتشان چون حکمِ نافذ میرود |
| ۱۷۸۷ | N | بلکه ایشان را شفاعتها بود | * | گفتشان چون حکم نافذ میرود |
| ۱۷۸۸ | Q | هیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت | * | من نیَم وازر خدایم بر فراشت |
| ۱۷۸۸ | N | هیچ وازر وزر غیری بر نداشت | * | من نیم وازر خدایم بر فراشت |
| ۱۷۸۹ | Q | آنک بیوِزْرست شیخست ای جوان | * | در قبولِ حق چو اندر کف کمان |
| ۱۷۸۹ | N | آن که بیوزر است شیخ است ای جوان | * | در قبول حق چو اندر کف کمان |
| ۱۷۹۰ | Q | شیخ کی بْوَد پیر یعنی مُو سپید | * | معنی این مُو بِدان ای کژامید |
| ۱۷۹۰ | N | شیخ که بود پیر یعنی مو سپید | * | معنی این مو بدان ای بیامید |
| ۱۷۹۱ | Q | هست آن مویِ سیَه هستی او | * | تا ز هستیاَشْ نماند تای مو |
| ۱۷۹۱ | N | هست آن موی سیه هستی او | * | تا ز هستیاش نماند تای مو |
| ۱۷۹۲ | Q | چونک هستیاش نماند پیر اوست | * | گر سِیَه مُو باشد او یا خود دُو مُوست |
| ۱۷۹۲ | N | چون که هستیاش نماند پیر اوست | * | گر سیه مو باشد او یا خود دو موست |
| ۱۷۹۳ | Q | هست آن مویِ سیَه وَصْفِ بَشر | * | نیست آن مو مویِ ریش و مویِ سَر |
| ۱۷۹۳ | N | هست آن موی سیه وصف بشر | * | نیست آن مو موی ریش و موی سر |
| ۱۷۹۴ | Q | عیسی اندر مهد بر دارد نفیر | * | که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر |
| ۱۷۹۴ | N | عیسی اندر مهد بر دارد نفیر | * | که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر |
| ۱۷۹۵ | Q | گر رهید از بعضِ اوصافِ بشر | * | شیخ نبْود کَهْل باشد ای پسر |
| ۱۷۹۵ | N | گر رهید از بعض اوصاف بشر | * | شیخ نبود کهل باشد ای پسر |
| ۱۷۹۶ | Q | چون یکی مویِ سیه کان وصفِ ماست | * | نیست بر وَیْ شیخ و مقبولِ خداست |
| ۱۷۹۶ | N | چون یکی موی سیه کان وصف ماست | * | نیست بر وی شیخ و مقبول خداست |
| ۱۷۹۷ | Q | چون بود مویش سپید ار با خودست | * | او نه پیرست و نه خاص ایزدست |
| ۱۷۹۷ | N | چون بود مویش سپید ار با خود است | * | او نه پیر است و نه خاص ایزد است |
| ۱۷۹۸ | Q | ور سرِ مویی ز وَصفش باقیَست | * | او نه از عرش است او آفاقیَست |
| ۱۷۹۸ | N | ور سر مویی ز وصفش باقی است | * | او نه از عرش است او آفاقی است |