block:3061
| ۱۵۵۵ | Q | سجدهٔ خلق از زن و از طفل و مرد | * | زد دلِ فرعون را رنجور کرد |
| ۱۵۵۵ | N | سجدهی خلق از زن و از طفل و مرد | * | زد دل فرعون را رنجور کرد |
| ۱۵۵۶ | Q | گفتنِ هر یک خداوند و مَلِک | * | آنچنان کردش ز وَهْمی مُنْهَتِک |
| ۱۵۵۶ | N | گفتن هر یک خداوند و ملک | * | آن چنان کردش ز وهمی منهتک |
| ۱۵۵۷ | Q | که بدعوی اِلٰهی شد دلیر | * | اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر |
| ۱۵۵۷ | N | که بدعوی الهی شد دلیر | * | اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر |
| ۱۵۵۸ | Q | عقلِ جُزْوی آفتش وهمست و ظَن | * | زانک در ظُلمات شد او را وَطَن |
| ۱۵۵۸ | N | عقل جزوی آفتش وهم است و ظن | * | ز انکه در ظلمات شد او را وطن |
| ۱۵۵۹ | Q | بر زمین گر نیمِ گز راهی بود | * | آدمی بیوَهْمْ آمِن میرود |
| ۱۵۵۹ | N | بر زمین گر نیم گز راهی بود | * | آدمی بیوهم ایمن میرود |
| ۱۵۶۰ | Q | بر سرِ دیوارِ عالی گر رَوی | * | گر دو گز عَرْضش بود کژ میشوی |
| ۱۵۶۰ | N | بر سر دیوار عالی گر روی | * | گر دو گز عرضش بود کج میشوی |
| ۱۵۶۱ | Q | بلک میاُفتی ز لرزهٔ دل بوَهم | * | ترسِ وَهْمی را نکو بنْگر بفهم |
| ۱۵۶۱ | N | بلکه میافتی ز لرزهی دل به وهم | * | ترس وهمی را نکو بنگر بفهم |