vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3197

title of 3197
۴۰۸۸Nگفت ای یاران از آن دیوان نی‌ام * که ز لا حولی ضعیف آید پیم
۴۰۸۹Nکودکی کاو حارس کشتی بدی * طبلکی در دفع مرغان می‌زدی
۴۰۹۰Nتا رمیدی مرغ ز آن طبلک ز کشت * کشت از مرغان بد بی‌خوف گشت
۴۰۹۱Nچون که سلطان شاه محمود کریم * بر گذر زد آن طرف خیمه‌ی عظیم
۴۰۹۲Nبا سپاهی همچو استاره‌ی اثیر * انبه و پیروز و صفدر ملک گیر
۴۰۹۳Nاشتری بد کاو بدی حمال کوس * بختیی بد پیش رو همچون خروس
۴۰۹۴Nبانگ کوس و طبل بر وی روز و شب * می‌زدی اندر رجوع و در طلب
۴۰۹۵Nاندر آن مزرع در آمد آن شتر * کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
۴۰۹۶Nعاقلی گفتش مزن طبلک که او * پخته‌ی طبل است و با آتش است خو
۴۰۹۷Nپیش او چه بود تبوراک تو طفل * که کشد او طبل سلطان بیست کفل
۴۰۹۸Nعاشقم من کشته‌ی قربان لا * جان من نوبتگه طبل بلا
۴۰۹۹Nخود تبوراک است این تهدیدها * پیش آن چه دیده است این دیدها
۴۱۰۰Nای حریفان من از آنها نیستم * کز خیالاتی در این ره بیستم
۴۱۰۱Nمن چو اسماعیلیانم بی‌حذر * بل چو اسماعیل آزادم ز سر
۴۱۰۲Nفارغم از طمطراق و از ریا * قل تعالوا گفت جانم را بیا
۴۱۰۳Nگفت پیغمبر که جاد فی السلف * بالعطیة من تیقن بالخلف
۴۱۰۴Nهر که بیند مر عطا را صد عوض * زود در بازد عطا را زین غرض
۴۱۰۵Nجمله در بازار از آن گشتند بند * تا چو سود افتاد مال خود دهند
۴۱۰۶Nزر در انبانها نشسته منتظر * تا که سود آید به بذل آید مصر
۴۱۰۷Nچون ببیند کاله‌ای در ربح بیش * سرد گردد عشقش از کالای خویش
۴۱۰۸Nگرم ز آن مانده است با آن کاو ندید * کاله‌های خویش را ربح و مزید
۴۱۰۹Nهمچنین علم و هنرها و حرف * چون ندید افزون از آنها در شرف
۴۱۱۰Nتا به از جان نیست جان باشد عزیز * چون به آمد نام جان شد چیز لیز
۴۱۱۱Nلعبت مرده بود جان طفل را * تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا
۴۱۱۲Nاین تصور وین تخیل لعبت است * تا تو طفلی پس بدانت حاجت است
۴۱۱۳Nچون ز طفلی رست جان شد در وصال * فارغ از حس است و تصویر و خیال
۴۱۱۴Nنیست محرم تا بگویم بی‌نفاق * تن زدم و الله أعلم بالوفاق
۴۱۱۵Nمال و تن برفند ریزان فنا * حق خریدارش که اللَّه اشتری
۴۱۱۶Nبرفها ز آن از ثمن اولی‌ستت * که تویی در شک یقینی نیستت
۴۱۱۷Nوین عجب ظن است در تو ای مهین * که نمی‌پرد به بستان یقین
۴۱۱۸Nهر گمان تشنه‌ی یقین است ای پسر * می‌زند اندر تزاید بال و پر
۴۱۱۹Nچون رسد در علم پس بر پا شود * مر یقین را علم او بویا شود
۴۱۲۰Nز انکه هست اندر طریق مفتتن * علم کمتر از یقین و فوق ظن
۴۱۲۱Nعلم جویای یقین باشد بدان * و آن یقین جویای دید است و عیان
۴۱۲۲Nاندر ألهیکم بجو این را کنون * از پس‌ کَلَّا پس‌ لَوْ تَعْلَمُونَ
۴۱۲۳Nمی‌کشد دانش به بینش ای علیم * گر یقین گشتی ببینندی جحیم
۴۱۲۴Nدید زاید از یقین بی‌امتهال * آن چنانک از ظن، می‌زاید خیال
۴۱۲۵Nاندر ألهیکم بیان این ببین * که شود عِلْمَ الْیَقِینِ‌ عَیْنَ الْیَقِینِ
۴۱۲۶Nاز گمان و از یقین بالاترم * و ز ملامت بر نمی‌گردد سرم
۴۱۲۷Nچون دهانم خورد از حلوای او * چشم روشن گشتم و بینای او
۴۱۲۸Nپا نهم گستاخ چون خانه روم * پا نلرزانم نه کورانه روم
۴۱۲۹Nآن چه گل را گفت حق خندانش کرد * با دل من گفت و صد چندانش کرد
۴۱۳۰Nآن چه زد بر سرو و قدش راست کرد * و انچه از وی نرگس و نسرین بخورد
۴۱۳۱Nآن چه نی را کرد شیرین جان و دل * و انچه خاکی یافت زو نقش چگل
۴۱۳۲Nآن چه ابرو را چنان طرار ساخت * چهره را گلگونه و گلنار ساخت
۴۱۳۳Nمر زبان را داد صد افسون‌گری * و انکه کان را داد زر جعفری
۴۱۳۴Nچون در زرادخانه باز شد * غمزه‌های چشم تیر انداز شد
۴۱۳۵Nبر دلم زد تیر و سوداییم کرد * عاشق شکر و شکر خاییم کرد
۴۱۳۶Nعاشق آنم که هر آن آن اوست * عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
۴۱۳۷Nمن نلافم ور بلافم همچو آب * نیست در آتش کشی‌ام اضطراب
۴۱۳۸Nچون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست * چون نباشم سخت رو پشت من اوست
۴۱۳۹Nهر که از خورشید باشد پشت گرم * سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
۴۱۴۰Nهمچو روی آفتاب بی‌حذر * گشت رویش خصم سوز و پرده در
۴۱۴۱Nهر پیمبر سخت رو بد در جهان * یک سواره کوفت بر جیش شهان
۴۱۴۲Nرو نگردانید از ترس و غمی * یک تنه تنها بزد بر عالمی
۴۱۴۳Nسنگ باشد سخت رو و چشم شوخ * او نترسد از جهان پر کلوخ
۴۱۴۴Nکان کلوخ از خشت زن یک لخت شد * سنگ از صنع خدایی سخت شد
۴۱۴۵Nگوسفندان گر برونند از حساب * ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
۴۱۴۶Nکلکم راع نبی چون راعی است * خلق مانند رمه او ساعی است
۴۱۴۷Nاز رمه چوپان نترسد در نبرد * لیکشان حافظ بود از گرم و سرد
۴۱۴۸Nگر زند بانگی ز قهر او بر رمه * دان ز مهر است آن که دارد بر همه
۴۱۴۹Nهر زمان گوید به گوشم بخت نو * که ترا غمگین کنم غمگین مشو
۴۱۵۰Nمن ترا غمگین و گریان ز آن کنم * تا کت از چشم بدان پنهان کنم
۴۱۵۱Nتلخ گردانم ز غمها خوی تو * تا بگردد چشم بد از روی تو
۴۱۵۲Nنه تو صیادی و جویای منی * بنده و افکنده‌ی رای منی
۴۱۵۳Nحیله اندیشی که در من در رسی * در فراق و جستن من بی‌کسی
۴۱۵۴Nچاره می‌جوید پی من درد تو * می‌شنودم دوش آه سرد تو
۴۱۵۵Nمن توانم هم که بی‌این انتظار * ره دهم بنمایمت راه گذار
۴۱۵۶Nتا از این گرداب دوران وارهی * بر سر گنج وصالم پا نهی
۴۱۵۷Nلیک شیرینی و لذات مقر * هست بر اندازه‌ی رنج سفر
۴۱۵۸Nآن گه از شهر و ز خویشان بر خوری * کز غریبی رنج و محنتها بری