block:3197
۴۰۸۸ | N | گفت ای یاران از آن دیوان نیام | * | که ز لا حولی ضعیف آید پیم |
۴۰۸۹ | N | کودکی کاو حارس کشتی بدی | * | طبلکی در دفع مرغان میزدی |
۴۰۹۰ | N | تا رمیدی مرغ ز آن طبلک ز کشت | * | کشت از مرغان بد بیخوف گشت |
۴۰۹۱ | N | چون که سلطان شاه محمود کریم | * | بر گذر زد آن طرف خیمهی عظیم |
۴۰۹۲ | N | با سپاهی همچو استارهی اثیر | * | انبه و پیروز و صفدر ملک گیر |
۴۰۹۳ | N | اشتری بد کاو بدی حمال کوس | * | بختیی بد پیش رو همچون خروس |
۴۰۹۴ | N | بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب | * | میزدی اندر رجوع و در طلب |
۴۰۹۵ | N | اندر آن مزرع در آمد آن شتر | * | کودک آن طبلک بزد در حفظ بر |
۴۰۹۶ | N | عاقلی گفتش مزن طبلک که او | * | پختهی طبل است و با آتش است خو |
۴۰۹۷ | N | پیش او چه بود تبوراک تو طفل | * | که کشد او طبل سلطان بیست کفل |
۴۰۹۸ | N | عاشقم من کشتهی قربان لا | * | جان من نوبتگه طبل بلا |
۴۰۹۹ | N | خود تبوراک است این تهدیدها | * | پیش آن چه دیده است این دیدها |
۴۱۰۰ | N | ای حریفان من از آنها نیستم | * | کز خیالاتی در این ره بیستم |
۴۱۰۱ | N | من چو اسماعیلیانم بیحذر | * | بل چو اسماعیل آزادم ز سر |
۴۱۰۲ | N | فارغم از طمطراق و از ریا | * | قل تعالوا گفت جانم را بیا |
۴۱۰۳ | N | گفت پیغمبر که جاد فی السلف | * | بالعطیة من تیقن بالخلف |
۴۱۰۴ | N | هر که بیند مر عطا را صد عوض | * | زود در بازد عطا را زین غرض |
۴۱۰۵ | N | جمله در بازار از آن گشتند بند | * | تا چو سود افتاد مال خود دهند |
۴۱۰۶ | N | زر در انبانها نشسته منتظر | * | تا که سود آید به بذل آید مصر |
۴۱۰۷ | N | چون ببیند کالهای در ربح بیش | * | سرد گردد عشقش از کالای خویش |
۴۱۰۸ | N | گرم ز آن مانده است با آن کاو ندید | * | کالههای خویش را ربح و مزید |
۴۱۰۹ | N | همچنین علم و هنرها و حرف | * | چون ندید افزون از آنها در شرف |
۴۱۱۰ | N | تا به از جان نیست جان باشد عزیز | * | چون به آمد نام جان شد چیز لیز |
۴۱۱۱ | N | لعبت مرده بود جان طفل را | * | تا نگشت او در بزرگی طفلزا |
۴۱۱۲ | N | این تصور وین تخیل لعبت است | * | تا تو طفلی پس بدانت حاجت است |
۴۱۱۳ | N | چون ز طفلی رست جان شد در وصال | * | فارغ از حس است و تصویر و خیال |
۴۱۱۴ | N | نیست محرم تا بگویم بینفاق | * | تن زدم و الله أعلم بالوفاق |
۴۱۱۵ | N | مال و تن برفند ریزان فنا | * | حق خریدارش که اللَّه اشتری |
۴۱۱۶ | N | برفها ز آن از ثمن اولیستت | * | که تویی در شک یقینی نیستت |
۴۱۱۷ | N | وین عجب ظن است در تو ای مهین | * | که نمیپرد به بستان یقین |
۴۱۱۸ | N | هر گمان تشنهی یقین است ای پسر | * | میزند اندر تزاید بال و پر |
۴۱۱۹ | N | چون رسد در علم پس بر پا شود | * | مر یقین را علم او بویا شود |
۴۱۲۰ | N | ز انکه هست اندر طریق مفتتن | * | علم کمتر از یقین و فوق ظن |
۴۱۲۱ | N | علم جویای یقین باشد بدان | * | و آن یقین جویای دید است و عیان |
۴۱۲۲ | N | اندر ألهیکم بجو این را کنون | * | از پس کَلَّا پس لَوْ تَعْلَمُونَ |
۴۱۲۳ | N | میکشد دانش به بینش ای علیم | * | گر یقین گشتی ببینندی جحیم |
۴۱۲۴ | N | دید زاید از یقین بیامتهال | * | آن چنانک از ظن، میزاید خیال |
۴۱۲۵ | N | اندر ألهیکم بیان این ببین | * | که شود عِلْمَ الْیَقِینِ عَیْنَ الْیَقِینِ |
۴۱۲۶ | N | از گمان و از یقین بالاترم | * | و ز ملامت بر نمیگردد سرم |
۴۱۲۷ | N | چون دهانم خورد از حلوای او | * | چشم روشن گشتم و بینای او |
۴۱۲۸ | N | پا نهم گستاخ چون خانه روم | * | پا نلرزانم نه کورانه روم |
۴۱۲۹ | N | آن چه گل را گفت حق خندانش کرد | * | با دل من گفت و صد چندانش کرد |
۴۱۳۰ | N | آن چه زد بر سرو و قدش راست کرد | * | و انچه از وی نرگس و نسرین بخورد |
۴۱۳۱ | N | آن چه نی را کرد شیرین جان و دل | * | و انچه خاکی یافت زو نقش چگل |
۴۱۳۲ | N | آن چه ابرو را چنان طرار ساخت | * | چهره را گلگونه و گلنار ساخت |
۴۱۳۳ | N | مر زبان را داد صد افسونگری | * | و انکه کان را داد زر جعفری |
۴۱۳۴ | N | چون در زرادخانه باز شد | * | غمزههای چشم تیر انداز شد |
۴۱۳۵ | N | بر دلم زد تیر و سوداییم کرد | * | عاشق شکر و شکر خاییم کرد |
۴۱۳۶ | N | عاشق آنم که هر آن آن اوست | * | عقل و جان جاندار یک مرجان اوست |
۴۱۳۷ | N | من نلافم ور بلافم همچو آب | * | نیست در آتش کشیام اضطراب |
۴۱۳۸ | N | چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست | * | چون نباشم سخت رو پشت من اوست |
۴۱۳۹ | N | هر که از خورشید باشد پشت گرم | * | سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم |
۴۱۴۰ | N | همچو روی آفتاب بیحذر | * | گشت رویش خصم سوز و پرده در |
۴۱۴۱ | N | هر پیمبر سخت رو بد در جهان | * | یک سواره کوفت بر جیش شهان |
۴۱۴۲ | N | رو نگردانید از ترس و غمی | * | یک تنه تنها بزد بر عالمی |
۴۱۴۳ | N | سنگ باشد سخت رو و چشم شوخ | * | او نترسد از جهان پر کلوخ |
۴۱۴۴ | N | کان کلوخ از خشت زن یک لخت شد | * | سنگ از صنع خدایی سخت شد |
۴۱۴۵ | N | گوسفندان گر برونند از حساب | * | ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب |
۴۱۴۶ | N | کلکم راع نبی چون راعی است | * | خلق مانند رمه او ساعی است |
۴۱۴۷ | N | از رمه چوپان نترسد در نبرد | * | لیکشان حافظ بود از گرم و سرد |
۴۱۴۸ | N | گر زند بانگی ز قهر او بر رمه | * | دان ز مهر است آن که دارد بر همه |
۴۱۴۹ | N | هر زمان گوید به گوشم بخت نو | * | که ترا غمگین کنم غمگین مشو |
۴۱۵۰ | N | من ترا غمگین و گریان ز آن کنم | * | تا کت از چشم بدان پنهان کنم |
۴۱۵۱ | N | تلخ گردانم ز غمها خوی تو | * | تا بگردد چشم بد از روی تو |
۴۱۵۲ | N | نه تو صیادی و جویای منی | * | بنده و افکندهی رای منی |
۴۱۵۳ | N | حیله اندیشی که در من در رسی | * | در فراق و جستن من بیکسی |
۴۱۵۴ | N | چاره میجوید پی من درد تو | * | میشنودم دوش آه سرد تو |
۴۱۵۵ | N | من توانم هم که بیاین انتظار | * | ره دهم بنمایمت راه گذار |
۴۱۵۶ | N | تا از این گرداب دوران وارهی | * | بر سر گنج وصالم پا نهی |
۴۱۵۷ | N | لیک شیرینی و لذات مقر | * | هست بر اندازهی رنج سفر |
۴۱۵۸ | N | آن گه از شهر و ز خویشان بر خوری | * | کز غریبی رنج و محنتها بری |