block:3170
۳۵۴۵ | Q | همچو گرمابه که تفسیده بود | * | تنگ آیی جانْت پخسیده شود |
۳۵۴۵ | N | همچو گرمابه که تفسیده بود | * | تنگ آیی جانت پخسیده شود |
۳۵۴۶ | Q | گرچه گرمابه عریضست و طویل | * | ز آن تَبِش تنگ آیدت جان و کلیل |
۳۵۴۶ | N | گر چه گرمابه عریض است و طویل | * | ز آن تبش تنگ آیدت جان و کلیل |
۳۵۴۷ | Q | تا بُرون نایی بنگشاید دلت | * | پس چه سود آمد فراخی مَنْزلت |
۳۵۴۷ | N | تا برون نایی بنگشاید دلت | * | پس چه سود آمد فراخی منزلت |
۳۵۴۸ | Q | یا که کفشِ تنگ پوشی ای غوی | * | در بیابانِ فراخی میروی |
۳۵۴۸ | N | یا که کفش تنگ پوشی ای غوی | * | در بیابان فراخی میروی |
۳۵۴۹ | Q | آن فراخی بیابان تنگ گشت | * | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت |
۳۵۴۹ | N | آن فراخی بیابان تنگ گشت | * | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت |
۳۵۵۰ | Q | هرکه دید او مر ترا از دُور گفت | * | کو در آن صحرا چو لالهٔ تر شگُفت |
۳۵۵۰ | N | هر که دید او مر ترا از دور گفت | * | کاو در آن صحرا چو لالهی تر شکفت |
۳۵۵۱ | Q | او نداند که تو همچون ظالمان | * | از برون در گلشنی جان در فغان |
۳۵۵۱ | N | او نداند که تو همچون ظالمان | * | از برون در گلشنی جان در فغان |
۳۵۵۲ | Q | خوابِ تو آن کفش بیرون کردنست | * | که زمانی جانت آزاد از تنَست |
۳۵۵۲ | N | خواب تو آن کفش بیرون کردن است | * | که زمانی جانت آزاد از تن است |
۳۵۵۳ | Q | اولیا را خواب مُلکست ای فُلان | * | همچو آن اصحابِ کهف اندر جهان |
۳۵۵۳ | N | اولیا را خواب ملک است ای فلان | * | همچو آن اصحاب کهف اندر جهان |
۳۵۵۴ | Q | خواب میبینند و آنجا خواب نه | * | در عدم در میروند و باب نه |
۳۵۵۴ | N | خواب میبینند و آن جا خواب نه | * | در عدم در میروند و باب نه |
۳۵۵۵ | Q | خانهٔ تنگ و درون جان چنگلُوک | * | کرد ویران تا کند قصرِ ملوک |
۳۵۵۵ | N | خانهی تنگ و در او جان چنگ لوک | * | کرد ویران تا کند قصر ملوک |
۳۵۵۶ | Q | چنگلوکم چون جَنین اندر رَحِم | * | نُه مَهه گشتم شد این نُقلان مُهِم |
۳۵۵۶ | N | چنگ لوکم چون جنین اندر رحم | * | نه مهه گشتم شد این نقلان مهم |
۳۵۵۷ | Q | گر نباشد دردِ زَه بر مادرم | * | من در این زندان میانِ آذرم |
۳۵۵۷ | N | گر نباشد درد زه بر مادرم | * | من در این زندان میان آذرم |
۳۵۵۸ | Q | مادرِ طبعم ز دردِ مرگِ خویش | * | میکند ره تا رهد بَرَّه ز میش |
۳۵۵۸ | N | مادر طبعم ز درد مرگ خویش | * | میکند ره تا رهد بره ز میش |
۳۵۵۹ | Q | تا چَرَد آن برَّه در صحرای سبز | * | هین رَحِم بگْشا که گشت این برَّه گبز |
۳۵۵۹ | N | تا چرد آن بره در صحرای سبز | * | هین رحم بگشا که گشت این بره گبز |
۳۵۶۰ | Q | دردِ زه گر رنجِ آبستان بود | * | بر جَنین اشْکستنِ زندان بود |
۳۵۶۰ | N | درد زه گر رنج آبستان بود | * | بر جنین اشکستن زندان بود |
۳۵۶۱ | Q | حامله گریان ز زَه کأَیْنَ ٱلْمَناص | * | و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص |
۳۵۶۱ | N | حامله گریان ز زه کاین المناص | * | و آن چنین خندان که پیش آمد خلاص |
۳۵۶۲ | Q | هر چه زیرِ چرخ هستند اُمَّهات | * | از جَماد و از بهیمه و ز نبات |
۳۵۶۲ | N | هر چه زیر چرخ هستند امهات | * | از جماد و از بهیمه و ز نبات |
۳۵۶۳ | Q | هر یکی از دردِ غیری غافلاند | * | جز کسانی که نبیه و کاملاند |
۳۵۶۳ | N | هر یکی از درد غیری غافلاند | * | جز کسانی که نبیه و کاملاند |
۳۵۶۴ | Q | آنچ کوسه داند از خانهٔ کسان | * | بَلمه از خانهٔ خودش کَی داند آن |
۳۵۶۴ | N | آن چه کوسه داند از خانهی کسان | * | بلمه از خانهی خودش کی داند آن |
۳۵۶۵ | Q | آنچ صاحب دل بداند حالِ تو | * | تو ز حالِ خود ندانی ای عمُو |
۳۵۶۵ | N | آن چه صاحب دل بداند حال تو | * | تو ز حال خود ندانی ای عمو |