vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3116

بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدّعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلت و داود حقّست یا شیخ کی نایب حقّست که بقوّت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن بروزی بی کسب و بی حساب
۲۵۰۴Qنفسِ خود را کُش جهان را زنده کن * خواجه را کُشتست او را بنده کن
۲۵۰۴Nنفس خود را کش جهان را زنده کن * خواجه را کشته ست او را بنده کن
۲۵۰۵Qمُدَّعی گاو نفسِ تُست هین * خویشتن را خواجه کردست و مِهین
۲۵۰۵Nمدعی گاو نفس تست هین * خویشتن را خواجه کرده ست و مهین
۲۵۰۶Qآن کُشندهٔ گاو عقلِ تُست رَوْ * بر کشندهٔ گاوِ تن مُنْکِر مشَو
۲۵۰۶Nآن کشنده‌ی گاو عقل تست رو * بر کشنده‌ی گاو تن منکر مشو
۲۵۰۷Qعقلْ اسیرست و همی‌خواهد ز حَق * روزی بی‌رنج و نعمت بر طبق
۲۵۰۷Nعقل اسیر است و همی‌خواهد ز حق * روزی بی‌رنج و نعمت بر طبق
۲۵۰۸Qروزی بی‌رنجِ او موقوفِ چیست * آنک بکْشد گاو را کاصلِ بَدیست
۲۵۰۸Nروزی بی‌رنج او موقوف چیست * آن که بکشد گاو را کاصل بدی است
۲۵۰۹Qنفس گوید چون کُشی تو گاوِ من * زانک گاوِ نفس باشد نقشِ تن
۲۵۰۹Nنفس گوید چون کشی تو گاو من * ز انکه گاو نفس باشد نقش تن
۲۵۱۰Qخواجه‌زادهٔ عقل مانده بی‌نوا * نفسِ خونی خواجه گشت و پیشوا
۲۵۱۰Nخواجه زاده‌ی عقل مانده بی‌نوا * نفس خونی خواجه گشت و پیشوا
۲۵۱۱Qروزی بی‌رنج می‌دانی که چیست * قُوتِ اَرواحست و ارزاقِ نَبیست
۲۵۱۱Nروزی بی‌رنج می‌دانی که چیست * قوت ارواح است و ارزاق نبی است
۲۵۱۲Qلیک موقوفست بر قربانِ گاو * گنج اندر گاو دان ای کُنج‌کاو
۲۵۱۲Nلیک موقوف است بر قربان گاو * گنج اندر گاو دان ای کنج کاو
۲۵۱۳Qدوش چیزی خورده‌ام وَرْ نه تمام * دادمی در دستِ فهمِ تو زِمام
۲۵۱۳Nدوش چیزی خورده‌ام ور نی تمام * دادمی در دست فهم تو زمام
۲۵۱۴Qدوش چیزی خورده‌ام افسانه است * هرچه می‌آید ز پنهان خانه است
۲۵۱۴Nدوش چیزی خورده‌ام افسانه است * هر چه می‌آید ز پنهان خانه است
۲۵۱۵Qچشم بر اسباب از چه دوختیم * گر ز خوش‌چشمان کَرِشْم آموختیم
۲۵۱۵Nچشم بر اسباب از چه دوختیم * گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم
۲۵۱۶Qهست بر اسباب اسبابی دگر * در سبب مَنْگر در آن افکن نظر
۲۵۱۶Nهست بر اسباب اسبابی دگر * در سبب منگر در آن افکن نظر
۲۵۱۷Qانبیا در قطعِ اسباب آمدند * معجزاتِ خویش بر کیوان زدند
۲۵۱۷Nانبیا در قطع اسباب آمدند * معجزات خویش بر کیوان زدند
۲۵۱۸Qبی‌سبب مر بحر را بشْکافتند * بی‌زراعت چاشِ گندم یافتند
۲۵۱۸Nبی‌سبب مر بحر را بشکافتند * بی‌زراعت چاش گندم یافتند
۲۵۱۹Qریگها هم آرد شد از سَعْیشان * پشمِ بُز ابریشم آمد کَش کَشان
۲۵۱۹Nریگها هم آرد شد از سعیشان * پشم بز ابریشم آمد کش کشان
۲۵۲۰Qجمله قرآن هست در قطعِ سبب * عِزِّ درویش و هلاکِ بو لَهَب
۲۵۲۰Nجمله قرآن هست در قطع سبب * عز درویش و هلاک بو لهب
۲۵۲۱Qمرغِ بابیلی دو سه سنگ افکند * لشکرِ زفتِ حَبَش را بشْکند
۲۵۲۱Nمرغ بابیلی دو سه سنگ افکند * لشکر زفت حبش را بشکند
۲۵۲۲Qپیل را سوراخْ سوراخ افکند * سنگِ مرغی کو ببالا پَر زند
۲۵۲۲Nپیل را سوراخ سوراخ افکند * سنگ مرغی کاو به بالا پر زند
۲۵۲۳Qدُمِّ گاوِ کُشته بر مقتول زن * تا شود زنده همان دَم در کفن
۲۵۲۳Nدم گاو کشته بر مقتول زن * تا شود زنده همان دم در کفن
۲۵۲۴Qحَلْق ببْریده جِهَد از جای خویش * خونِ خود جُوید ز خون‌پالای خویش
۲۵۲۴Nحلق ببریده جهد از جای خویش * خون خود جوید ز خون پالای خویش
۲۵۲۵Qهمچنین ز آغازِ قرآن تا تمام * رفضِ اسبابَست و علّت و اؐلسّلام
۲۵۲۵Nهمچنین ز آغاز قرآن تا تمام * رفض اسباب است و علت و السلام
۲۵۲۶Qکشفِ این نه از عقلِ کارافزا شود * بندگی کُن تا ترا پیدا شود
۲۵۲۶Nکشف این نه از عقل کار افزا بود * بندگی کن تا ترا پیدا شود
۲۵۲۷Qبندِ معقولات آمد فَلْسَفی * شَهْسوارِ عقلِ عقل آمد صفی
۲۵۲۷Nبند معقولات آمد فلسفی * شهسوار عقل عقل آمد صفی
۲۵۲۸Qعقلِ عقلت مغز و عقلِ تُست پوست * معدهٔ حیوان همیشه پوست جُوست
۲۵۲۸Nعقل عقلت مغز و عقل تست پوست * معده‌ی حیوان همیشه پوست جوست
۲۵۲۹Qمغْزجُوی از پوست دارد صد ملال * مغز نغزان را حلال آمد حلال
۲۵۲۹Nمغز جوی از پوست دارد صد ملال * مغز نغزان را حلال آمد حلال
۲۵۳۰Qچونک قشرِ عقل صد برهان دهد * عقلِ کُل کَیْ گام بی‌ایقان نهد
۲۵۳۰Nچون که قشر عقل صد برهان دهد * عقل کل کی گام بی‌ایقان نهد
۲۵۳۱Qعقلْ دفترها کند یکسر سیاه * عقلِ عقل آفاق دارد پُر ز ماه
۲۵۳۱Nعقل دفترها کند یک سره سیاه * عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه
۲۵۳۲Qاز سیاهی و سپیدی فارغست * نورِ ماهش بر دل و جان بازغست
۲۵۳۲Nاز سیاهی وز سپیدی فارغ است * نور ماهش بر دل و جان بازغ است
۲۵۳۳Qاین سیاه و این سپیدْ اَرْ قدر یافت * ز آن شبِ قدرست کاختَرْوار تافت
۲۵۳۳Nاین سیاه و این سپیدار قدر یافت * ز آن شب قدر است کاختروار تافت
۲۵۳۴Qقیمتِ همیان و کیسه از زرست * بی ز زر آن همیان و کیسه اَبْتَرست
۲۵۳۴Nقیمت همیان و کیسه از زر است * بی‌زر آن همیان و کیسه ابتر است
۲۵۳۵Qهمچنانک قدرِ تن از جان بود * قدرِ جان از پَرتوِ جانان بود
۲۵۳۵Nهمچنان که قدر تن از جان بود * قدر جان از پرتو جانان بود
۲۵۳۶Qگر بُدی جان زنده بی‌پَرتَو کنون * هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ
۲۵۳۶Nگر بدی جان زنده بی‌پرتو کنون * هیچ گفتی کافران را مَیِّتُونَ
۲۵۳۷Qهین بگو که ناطقه جُو می‌کَنَد * تا بقَرْنی بعدِ ما آبی رسد
۲۵۳۷Nهین بگو که ناطقه جو می‌کند * تا به قرنی بعد ما آبی رسد
۲۵۳۸Qگرچه هر قرنی سخن آری بود * لیک گفتِ سالفان یاری بود
۲۵۳۸Nگر چه هر قرنی سخن آری بود * لیک گفت سالفان یاری بود
۲۵۳۹Qنه که هم تَوْریٰت و انجیل و زَبُور * شد گواهِ صِدْقِ قرآن ای شکور
۲۵۳۹Nنی که هم تورات و انجیل و زبور * شد گواه صدق قرآن ای شکور
۲۵۴۰Qروزی بی‌رنج جُو و بی‌حساب * کز بهشتت آورد جبریل سیب
۲۵۴۰Nروزی بی‌رنج جو و بی‌حسیب * کز بهشتت آورد جبریل سیب
۲۵۴۱Qبلک رزقی از خداوندِ بهشت * بی‌صُداعِ باغبان بی‌رنجِ کِشت
۲۵۴۱Nبلکه رزقی از خداوند بهشت * بی‌صداع باغبان بی‌رنج کشت
۲۵۴۲Qزانک نفعِ نان در آن نان دادِ اوست * بدْهدت آن نفع بی‌تَوْسیطِ پوست
۲۵۴۲Nز انکه نفع نان در آن نان داد اوست * بدهدت آن نفع بی‌توسیط پوست
۲۵۴۳Qذوق پنهان نقشِ نان چون سفره‌ایست * نانِ بی‌سفره ولی را بهره‌ایست
۲۵۴۳Nذوق پنهان نقش نان چون سفره‌ای است * نان بی‌سفره ولی را بهره‌ای است
۲۵۴۴Qرزقِ جانی کَی بَری با سعی و جُست * جز بعدلِ شیخ کو داودِ تُست
۲۵۴۴Nرزق جانی کی بری با سعی و جست * جز به عدل شیخ کاو داود تست
۲۵۴۵Qنفس چون با شیخ بیند گامِ تو * از بُنِ دندان شود او رامِ تو
۲۵۴۵Nنفس چون با شیخ بیند گام تو * از بن دندان شود او رام تو
۲۵۴۶Qصاحبِ آن گاو رام آنگاه شد * کز دَمِ داود او آگاه شد
۲۵۴۶Nصاحب آن گاو رام آن گاه شد * کز دم داود او آگاه شد
۲۵۴۷Qعقل گاهی غالب آید در شکار * بر سگِ نفست که باشد شیخ یار
۲۵۴۷Nعقل گاهی غالب آید در شکار * بر سگ نفست که باشد شیخ یار
۲۵۴۸Qنفس اژدرهاست با صد زور و فن * رُویِ شیخ او را زُمُرّد دیده کَن
۲۵۴۸Nنفس اژدرهاست با صد زور و فن * روی شیخ او را زمرد دیده کن
۲۵۴۹Qگر تو صاحب گاو را خواهی زبون * چون خران سیخش کن آن سو ای حَرون
۲۵۴۹Nگر تو صاحب گاو را خواهی زبون * چون خران سیخش کن آن سو ای حرون
۲۵۵۰Qچون بنزدیکِ ولی اللَّه شود * آن زبانِ صد گزش کوته شود
۲۵۵۰Nچون به نزدیک ولی اللَّه شود * آن زبان صد گزش کوته شود
۲۵۵۱Qصد زبان و هر زبانش صد لُغَت * زَرْق و دستانش نیاید در صفت
۲۵۵۱Nصد زبان و هر زبانش صد لغت * زرق و دستانش نیاید در صفت
۲۵۵۲Qمدّعی گاوِ نفس آمد فصیح * صد هزاران حُجَّت آرد ناصحیح
۲۵۵۲Nمدعی گاو نفس آمد فصیح * صد هزاران حجت آرد ناصحیح
۲۵۵۳Qشهر را بفْریبد الَّا شاه را * رَه نَتانَدْ زد شهِ آگاه را
۲۵۵۳Nشهر را بفریبد الا شاه را * ره نتاند زد شه آگاه را
۲۵۵۴Qنفس را تسبیح و مُصْحَف در یمین * خنجر و شمشیر اندر آستین
۲۵۵۴Nنفس را تسبیح و مصحف در یمین * خنجر و شمشیر اندر آستین
۲۵۵۵Qمصحف و سالوسِ او باوَر مکن * خویش با او هم‌سِرْ و هم‌سَر مکن
۲۵۵۵Nمصحف و سالوس او باور مکن * خویش با او همسر و همسر مکن
۲۵۵۶Qسوی حَوْضت آورد بَهْرِ وضو * و اندر اندازد ترا در قَعْرِ او
۲۵۵۶Nسوی حوضت آورد بهر وضو * و اندر اندازد ترا در قعر او
۲۵۵۷Qعقل نورانی و نیکو طالبست * نفسِ ظلمانی بَرُو چون غالبست
۲۵۵۷Nعقل نورانی و نیکو طالب است * نفس ظلمانی بر او چون غالب است
۲۵۵۸Qزانک او در خانه عقلِ تو غریب * بر دَرِ خود سگ بود شیرِ مَهیب
۲۵۵۸Nز انکه او در خانه عقل تو غریب * بر در خود سگ بود شیر مهیب
۲۵۵۹Qباش تا شیران سوی بیشه روند * وین سگانِ کور آنجا بگْروند
۲۵۵۹Nباش تا شیران سوی بیشه روند * وین سگان کور آن جا بگروند
۲۵۶۰Qمکرِ نفس و تن نداند عامِ شَهْر * او نگردد جز بوَحْی اؐلقَلْب قَهْر
۲۵۶۰Nمکر نفس و تن نداند عام شهر * او نگردد جز به وحی القلب قهر
۲۵۶۱Qهر که جنسِ اوست یارِ او شود * جز مگر داود کاو شیخت بود
۲۵۶۱Nهر که جنس اوست یار او شود * جز مگر داود کاو شیخت بود
۲۵۶۲Qکو مبدَّل گشت و جنسِ تن نماند * هر کرا حق در مقامِ دل نشاند
۲۵۶۲Nکاو مبدل گشت و جنس تن نماند * هر که را حق در مقام دل نشاند
۲۵۶۳Qخلق جمله عِلَّتی‌اند از کمین * یارِ علَّت می‌شود علَّت بقین
۲۵۶۳Nخلق جمله علتی‌اند از کمین * یار علت می‌شود علت بقین
۲۵۶۴Qهر خَسی دعوی داودی کند * هرکه بی‌تمییز کف در وی زند
۲۵۶۴Nهر خسی دعوی داودی کند * هر که بی‌تمییز کف در وی زند
۲۵۶۵Qاز صَیادی بشْنود آوازِ طَیْر * مرغِ ابله می‌کند آن سوی سَیْر
۲۵۶۵Nاز صیادی بشنود آواز طیر * مرغ ابله می‌کند آن سوی سیر
۲۵۶۶Qنَقْد را از نَقْل نشْناسد غَویست * هین ازو بگْریز اگر چه معنویست
۲۵۶۶Nنقد را از نقل نشناسد غوی است * هین از او بگریز اگر چه معنوی است
۲۵۶۷Qرُسته و بر بَسته پیشِ او یکیست * گر یقین دعوی کند او در شَکیست
۲۵۶۷Nرسته و بر بسته پیش او یکی است * گر یقین دعوی کند او در شکی است
۲۵۶۸Qاین چنین کس گر ذکیّ مُطلَقست * چونش این تمییز نبْود احمقَست
۲۵۶۸Nاین چنین کس گر ذکی مطلق است * چونش این تمییز نبود احمق است
۲۵۶۹Qهین ازو بگْریز چون آهو ز شیر * سوی او مشْتاب ای دانا دلیر
۲۵۶۹Nهین از او بگریز چون آهو ز شیر * سوی او مشتاب ای دانا دلیر