vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3108

تضرّع آن شخص از داوری داود علیه السّلام
۲۳۹۶Qسجده کرد و گفت کای دانای سوز * در دل داود انداز آن فُروز
۲۳۹۶Nسجده کرد و گفت کای دانای سوز * در دل داود انداز آن فروز
۲۳۹۷Qدر دلش نِه آنچ تو اندر دلم * اندر افکندی براز ای مُفْضِلم
۲۳۹۷Nدر دلش نه آن چه تو اندر دلم * اندر افکندی به راز ای مفضلم
۲۳۹۸Qاین بگفت و گریه در شد های های * تا دلِ داود بیرون شد ز جای
۲۳۹۸Nاین بگفت و گریه در شد های های * تا دل داود بیرون شد ز جای
۲۳۹۹Qگفت هین امروز ای خواهانِ گاو * مُهلتم ده وین دعاوی را مکاو
۲۳۹۹Nگفت هین امروز ای خواهان گاو * مهلتم ده وین دعاوی را مکاو
۲۴۰۰Qتا روم من سوی خلوت در نماز * پرسم این احوال از دانای راز
۲۴۰۰Nتا روم من سوی خلوت در نماز * پرسم این احوال از دانای راز
۲۴۰۱Qخُوی دارم در نماز این التفات * معنی قُرّةُ عَیْنی فی ٱلصَّلوة
۲۴۰۱Nخوی دارم در نماز این التفات * معنی قرة عینی فی الصلات
۲۴۰۲Qرَوزنِ جانم گشادست از صَفا * می‌رسد بی‌واسطه نامهٔ خدا
۲۴۰۲Nروزن جانم گشاده ست از صفا * می‌رسد بی‌واسطه نامه‌ی خدا
۲۴۰۳Qنامه و باران و نور از روزنم * می‌فتد در خانه‌ام از مَعْدنم
۲۴۰۳Nنامه و باران و نور از روزنم * می‌فتد در خانه‌ام از معدنم
۲۴۰۴Qدوزخست آن خانه کان بی‌روزنست * اصلِ دین ای بنده روزن کردنست
۲۴۰۴Nدوزخ است آن خانه کان بی‌روزن است * اصل دین ای بنده روزن کردن است
۲۴۰۵Qتیشهٔ هر بیشه‌ای کم زن بیا * تیشه زن در کندنِ روزن هلا
۲۴۰۵Nتیشه‌ی هر بیشه‌ای کم زن بیا * تیشه زن در کندن روزن هلا
۲۴۰۶Qیا نمی‌دانی که نورِ آفتاب * عکسِ خورشیدِ برونست از حجاب
۲۴۰۶Nیا نمی‌دانی که نور آفتاب * عکس خورشید برون است از حجاب
۲۴۰۷Qنورْ این دانی که حیوان دید هم * پس چه‌ کَرَّمْنا بود بر آدمم
۲۴۰۷Nنور این دانی که حیوان دید هم * پس چه‌ کَرَّمْنا بود بر آدمم
۲۴۰۸Qمن چو خورشیدم درونِ نور غرق * می‌ندانم کرد خویش از نور فرق
۲۴۰۸Nمن چو خورشیدم درون نور غرق * می‌ندانم کرد خویش از نور فرق
۲۴۰۹Qرفتنم سوی نماز و آن خلا * بهرِ تعلیمست ره مر خلق را
۲۴۰۹Nرفتنم سوی نماز و آن خلا * بهر تعلیم است ره مر خلق را
۲۴۱۰Qکژ نهم تا راست گردد این جهان * حَرْب و خُدْعه این بود ای پهلوان
۲۴۱۰Nکژ نهم تا راست گردد این جهان * حرب و خدعه این بود ای پهلوان
۲۴۱۱Qنیست دستوری و گرنه ریختی * گَرْد از دریای راز انگیختی
۲۴۱۱Nنیست دستوری و گر نه ریختی * گرد از دریای راز انگیختی
۲۴۱۲Qهمچنین داود می‌گفت این نَسَق * خواست گشتن عقلِ خلقان مُحْتَرَقْ
۲۴۱۲Nهمچنین می‌گفت داود این نسق * خواست گشتن عقل خلقان محترق
۲۴۱۳Qپس گریبانش کشید از پس یکی * که ندارم در یکی‌اش من شکی
۲۴۱۳Nپس گریبانش کشید از پس یکی * که ندارم در یکی‌اش من شکی
۲۴۱۴Qبا خود آمد گفت را کوتاه کرد * لب ببست و عزمِ خلوتگاه کرد
۲۴۱۴Nبا خود آمد گفت را کوتاه کرد * لب ببست و عزم خلوتگاه کرد