block:3102
۲۲۰۸ | Q | چون دقوقی آن قیامت را بدید | * | رحمِ او جوشید و اشکِ او دوید |
۲۲۰۸ | N | چون دقوقی آن قیامت را بدید | * | رحم او جوشید و اشک او دوید |
۲۲۰۹ | Q | گفت یا رَب مَنْگر اندر فعلشان | * | دستشان گیر ای شهِ نیکو نشان |
۲۲۰۹ | N | گفت یا رب منگر اندر فعلشان | * | دستشان گیر ای شه نیکو نشان |
۲۲۱۰ | Q | خوش سلامتشان بساحل باز بَر | * | ای رسیده دستِ تو در بحر و بَر |
۲۲۱۰ | N | خوش سلامتشان به ساحل باز بر | * | ای رسیده دست تو در بحر و بر |
۲۲۱۱ | Q | ای کریم و ای رحیمِ سَرْمَدی | * | در گذار از بَدْسگالان این بَدی |
۲۲۱۱ | N | ای کریم و ای رحیم سرمدی | * | در گذار از بد سگالان این بدی |
۲۲۱۲ | Q | ای بداده رایگان صد چشم و گوش | * | بیز رشْوت بخش کرده عقل و هوش |
۲۲۱۲ | N | ای بداده رایگان صد چشم و گوش | * | بیز رشوت بخش کرده عقل و هوش |
۲۲۱۳ | Q | پیش از استحقاق بخشیده عطا | * | دیده از ما جمله کفران و خَطا |
۲۲۱۳ | N | پیش از استحقاق بخشیده عطا | * | دیده از ما جمله کفران و خطا |
۲۲۱۴ | Q | ای عظیم از ما گناهانِ عظیم | * | تو توانی عفو کردن در حریم |
۲۲۱۴ | N | ای عظیم از ما گناهان عظیم | * | تو توانی عفو کردن در حریم |
۲۲۱۵ | Q | ما ز آز و حرص خود را سوختیم | * | وین دعا را هم ز تو آموختیم |
۲۲۱۵ | N | ما ز آز و حرص خود را سوختیم | * | وین دعا را هم ز تو آموختیم |
۲۲۱۶ | Q | حُرمتِ آن که دُعا آموختی | * | در چنین ظلمت چراغ افروختی |
۲۲۱۶ | N | حرمت آن که دعا آموختی | * | در چنین ظلمت چراغ افروختی |
۲۲۱۷ | Q | همچنین میرفت بر لفظش دُعا | * | آن زمان چون مادرانِ با وفا |
۲۲۱۷ | N | همچنین میرفت بر لفظش دعا | * | آن زمان چون مادران با وفا |
۲۲۱۸ | Q | اشک میرفت از دو چشمش و آن دعا | * | بیخود از وی میبرآمد بر سَما |
۲۲۱۸ | N | اشک میرفت از دو چشمش و آن دعا | * | بیخود از وی میبرآمد بر سما |
۲۲۱۹ | Q | آن دعای بیخود آن خود دیگرست | * | آن دُعا زو نیست گفتِ داورست |
۲۲۱۹ | N | آن دعای بیخود آن خود دیگر است | * | آن دعا ز او نیست گفت داور است |
۲۲۲۰ | Q | آن دعا حق میکند چون او فناست | * | آن دعا و آن اجابت از خداست |
۲۲۲۰ | N | آن دعا حق میکند چون او فناست | * | آن دعا و آن اجابت از خداست |
۲۲۲۱ | Q | واسطهٔ مخلوق نه اندر میان | * | بیخبر ز آن لابه کردن جسم و جان |
۲۲۲۱ | N | واسطهی مخلوق نی اندر میان | * | بیخبر ز آن لابه کردن جسم و جان |
۲۲۲۲ | Q | بندگانِ حق رحیم و بُردبار | * | خویِ حق دارند در اِصلاحِ کار |
۲۲۲۲ | N | بندگان حق رحیم و بردبار | * | خوی حق دارند در اصلاح کار |
۲۲۲۳ | Q | مهربان بیرشْوتان یاری گران | * | در مقامِ سخت و در روزِ گران |
۲۲۲۳ | N | مهربان بیرشوتان یاریگران | * | در مقام سخت و در روز گران |
۲۲۲۴ | Q | هین بجُو این قوم را ای مُبْتَلا | * | هین غنیمت دارشان پیش از بلا |
۲۲۲۴ | N | هین بجو این قوم را ای مبتلا | * | هین غنیمت دارشان پیش از بلا |
۲۲۲۵ | Q | رَست کشتی از دَمِ آن پهلوان | * | و اَهْلِ کشتی را بجهدِ خود گمان |
۲۲۲۵ | N | رست کشتی از دم آن پهلوان | * | و اهل کشتی را به جهد خود گمان |
۲۲۲۶ | Q | که مگر بازوی ایشان در حذَر | * | بر هدف انداخت تیری از هُنَر |
۲۲۲۶ | N | که مگر بازوی ایشان در حذر | * | بر هدف انداخت تیری از هنر |
۲۲۲۷ | Q | پا رَهاند رُوبهان را در شکار | * | و آن ز دُم دانند روباهان غِرار |
۲۲۲۷ | N | پا رهاند روبهان را در شکار | * | و آن ز دم دانند روباهان غرار |
۲۲۲۸ | Q | عشقها با دُمِّ خود بازند کین | * | میرهاند جانِ ما را در کمین |
۲۲۲۸ | N | عشقها با دم خود بازند کاین | * | میرهاند جان ما را در کمین |
۲۲۲۹ | Q | روبها پا را نگه دار از کلوخ | * | پا چو نبود دُم چه سود ای چشمشوخ |
۲۲۲۹ | N | روبها پا را نگه دار از کلوخ | * | پا چو نبود دم چه سود ای چشم شوخ |
۲۲۳۰ | Q | ما چو روباهیم و پایِ ما کرام | * | میرهاندمان ز صد گون انتقام |
۲۲۳۰ | N | ما چو روباهیم و پای ما کرام | * | میرهاندمان ز صد گون انتقام |
۲۲۳۱ | Q | حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست | * | عشقها بازیم با دُم چپّ و راست |
۲۲۳۱ | N | حیلهی باریک ما چون دم ماست | * | عشقها بازیم با دم چپ و راست |
۲۲۳۲ | Q | دُم بجنبانیم ز استدلال و مَکر | * | تا که حیران مانَد از ما زَیْد و بَکْر |
۲۲۳۲ | N | دم بجنبانیم ز استدلال و مکر | * | تا که حیران ماند از ما زید و بکر |
۲۲۳۳ | Q | طالبِ حیرانی خلقان شدیم | * | دستِ طمع اندر الوهیَّت زدیم |
۲۲۳۳ | N | طالب حیرانی خلقان شدیم | * | دست طمع اندر الوهیت زدیم |
۲۲۳۴ | Q | تا بافسون مالکِ دلها شویم | * | این نمیبینیم ما کاندر گَویم |
۲۲۳۴ | N | تا به افسون مالک دلها شویم | * | این نمیبینیم ما کاندر گویم |
۲۲۳۵ | Q | در گَوی و در چَهی ای قلتبان | * | دست وا دار از سبالِ دیگران |
۲۲۳۵ | N | در گوی و در چهی ای قلتبان | * | دست وادار از سبال دیگران |
۲۲۳۶ | Q | چون ببُستانی رسی زیبا و خوش | * | بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش |
۲۲۳۶ | N | چون به بستانی رسی زیبا و خوش | * | بعد از آن دامان خلقان گیر و کش |
۲۲۳۷ | Q | ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شش | * | نغز جایی دیگران را هم بکَش |
۲۲۳۷ | N | ای مقیم حبس چار و پنج و شش | * | نغز جایی دیگران را هم بکش |
۲۲۳۸ | Q | ای چو خَرْبنده حریفِ کُونِ خَر | * | بوسهگاهی یافتی ما را ببَر |
۲۲۳۸ | N | ای چو خربنده حریف کون خر | * | بوسهگاهی یافتی ما را ببر |
۲۲۳۹ | Q | چون ندادت بندگی دوست دست | * | میلِ شاهی از کُجااَتْ خاستست |
۲۲۳۹ | N | چون ندادت بندگی دوست دست | * | میل شاهی از کجایت خاستهست |
۲۲۴۰ | Q | در هوای آنک گویندت زهی | * | بستهای در گردنِ جانت زِهی |
۲۲۴۰ | N | در هوای آن که گویندت زهی | * | بستهای در گردن جانت زهی |
۲۲۴۱ | Q | روبها این دُمِّ حیلت را بِهِل | * | وقف کن دل بر خداوندانِ دل |
۲۲۴۱ | N | روبها این دم حیلت را بهل | * | وقف کن دل بر خداوندان دل |
۲۲۴۲ | Q | در پناهِ شیر کم ناید کباب | * | روبها تو سوی جیفه کم شتاب |
۲۲۴۲ | N | در پناه شیر کم ناید کباب | * | روبها تو سوی جیفه کم شتاب |
۲۲۴۳ | Q | تو دلا منظورِ حقّ آنگه شوی | * | که چو جُزْوی سوی کُلِّ خود روی |
۲۲۴۳ | N | تو دلا منظور حق آن گه شوی | * | که چو جزوی سوی کل خود روی |
۲۲۴۴ | Q | حق همیگوید نظرمان بر دلست | * | نیست بر صورت که آن آب و گِلست |
۲۲۴۴ | N | حق همیگوید نظرمان بر دل است | * | نیست بر صورت که آن آب و گل است |
۲۲۴۵ | Q | تو همیگویی مرا دل نیز هست | * | دل فرازِ عرش باشد نه بپَست |
۲۲۴۵ | N | تو همیگویی مرا دل نیز هست | * | دل فراز عرش باشد نی به پست |
۲۲۴۶ | Q | در گلِ تیره یقین هم آب هست | * | لیک ز آن آبت نشاید آبدست |
۲۲۴۶ | N | در گل تیره یقین هم آب هست | * | لیک ز آن آبت نشاید آب دست |
۲۲۴۷ | Q | زانک گر آبست مغلوبِ گِلست | * | پس دلِ خود را مگو کین هم دلست |
۲۲۴۷ | N | ز انکه گر آب است مغلوب گل است | * | پس دل خود را مگو کاین هم دل است |
۲۲۴۸ | Q | آن دلی کز آسمانها برتَرست | * | آن دلِ اَبْدال یا پیغمبرست |
۲۲۴۸ | N | آن دلی کز آسمانها برتر است | * | آن دل ابدال یا پیغمبر است |
۲۲۴۹ | Q | پاک گشته آن ز گِل صافی شده | * | در فزونی آمده وافی شده |
۲۲۴۹ | N | پاک گشته آن ز گل صافی شده | * | در فزونی آمده وافی شده |
۲۲۵۰ | Q | ترکِ گِل کرده سوی بحر آمده | * | رَسته از زندانِ گِل بحری شده |
۲۲۵۰ | N | ترک گل کرده سوی بحر آمده | * | رسته از زندان گل بحری شده |
۲۲۵۱ | Q | آبِ ما محبوسِ گلِ ماندست هین | * | بحرِ رحمت جذب کُن ما را ز طین |
۲۲۵۱ | N | آب ما محبوس گل مانده ست هین | * | بحر رحمت جذب کن ما را ز طین |
۲۲۵۲ | Q | بحر گوید من ترا در خود کشم | * | لیک میلافی که من آبِ خوشم |
۲۲۵۲ | N | بحر گوید من ترا در خود کشم | * | لیک میلافی که من آب خوشم |
۲۲۵۳ | Q | لافِ تو محروم میدارد ترا | * | ترکِ آن پنداشت کن در من در آ |
۲۲۵۳ | N | لاف تو محروم میدارد ترا | * | ترک آن پنداشت کن در من در آ |
۲۲۵۴ | Q | آبِ گِل خواهد که در دریا رود | * | گِل گرفته پایِ آب و میکشد |
۲۲۵۴ | N | آب گل خواهد که در دریا رود | * | گل گرفته پای آب و میکشد |
۲۲۵۵ | Q | گر رهاند پایِ خود از دستِ گِل | * | گِل بماند خُشک و او شد مُسْتَقِل |
۲۲۵۵ | N | گر رهاند پای خود از دست گل | * | گل بماند خشک و او شد مستقل |
۲۲۵۶ | Q | آن کشیدن چیست از گِل آب را | * | جذبِ تو نقُل و شرابِ ناب را |
۲۲۵۶ | N | آن کشیدن چیست از گل آب را | * | جذب تو نقل و شراب ناب را |
۲۲۵۷ | Q | همچنین هر شهوتی اندر جهان | * | خواه مال و خواه جان و خواه نان |
۲۲۵۷ | N | همچنین هر شهوتی اندر جهان | * | خواه مال و خواه جان و خواه نان |
۲۲۵۸ | Q | هر یکی زینها ترا مستی کُند | * | چون نیابی آن خُمارت میزند |
۲۲۵۸ | N | هر یکی زینها ترا مستی کند | * | چون نیابی آن خمارت میزند |
۲۲۵۹ | Q | این خُمارِ غم دلیلِ آن شدست | * | که بد آن مفقود مستیات بُدست |
۲۲۵۹ | N | این خمار غم دلیل آن شده ست | * | که بد آن مفقود مستیات بده ست |
۲۲۶۰ | Q | جز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر | * | تا نگردد غالب و بر تو امیر |
۲۲۶۰ | N | جز به اندازهی ضرورت زین مگیر | * | تا نگردد غالب و بر تو امیر |
۲۲۶۱ | Q | سر کشیدی تو که من صاحب دلم | * | حاجتِ غیری ندارم واصلم |
۲۲۶۱ | N | سر کشیدی تو که من صاحب دلم | * | حاجت غیری ندارم واصلم |
۲۲۶۲ | Q | آنچنانک آب در گِل سَر کشد | * | که منم آب و چرا جُویم مدَد |
۲۲۶۲ | N | آن چنان که آب در گل سر کشد | * | که منم آب و چرا جویم مدد |
۲۲۶۳ | Q | دل تو این آلوده را پنداشتی | * | لاجرم دل ز اهْلِ دل برداشتی |
۲۲۶۳ | N | دل تو این آلوده را پنداشتی | * | لاجرم دل ز اهل دل برداشتی |
۲۲۶۴ | Q | خود روا داری که آن دل باشد این | * | کو بود در عشقِ شیر و انگبین |
۲۲۶۴ | N | خود روا داری که آن دل باشد این | * | کاو بود در عشق شیر و انگبین |
۲۲۶۵ | Q | لطفِ شیر و انگبین عکس دلست | * | هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست |
۲۲۶۵ | N | لطف شیر و انگبین عکس دل است | * | هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است |
۲۲۶۶ | Q | پس بود دل جوهر و عالَم عَرَض | * | سایهٔ دل چون بود دل را غرض |
۲۲۶۶ | N | پس بود دل جوهر و عالم عرض | * | سایهی دل چون بود دل را غرض |
۲۲۶۷ | Q | آن دلی کو عاشقِ مالست و جاه | * | یا زبونِ این گِل و آبِ سیاه |
۲۲۶۷ | N | آن دلی کاو عاشق مال است و جاه | * | یا زبون این گل و آب سیاه |
۲۲۶۸ | Q | یا خیالاتی که در ظُلْمات او | * | میپرستدشان برای گفتوگو |
۲۲۶۸ | N | یا خیالاتی که در ظلمات او | * | میپرستدشان برای گفتوگو |
۲۲۶۹ | Q | دل نباشد غیرِ آن دریای نور | * | دل نظرگاهِ خدا و آنگاه کُور |
۲۲۶۹ | N | دل نباشد غیر آن دریای نور | * | دل نظر گاه خدا و آن گاه کور |
۲۲۷۰ | Q | نه دل اندر صد هزاران خاص و عام | * | در یکی باشد کدامست آن کدام |
۲۲۷۰ | N | نی دل اندر صد هزاران خاص و عام | * | در یکی باشد کدام است آن کدام |
۲۲۷۱ | Q | ریزهٔ دل را بِهلِ دل را بجُو | * | تا شود آن ریزه چون کوهی ازو |
۲۲۷۱ | N | ریزهی دل را بهل دل را بجو | * | تا شود آن ریزه چون کوهی از او |
۲۲۷۲ | Q | دل مُحیط است اندرین خطهٔ وجود | * | زر همیافشاند از احسان و جُود |
۲۲۷۲ | N | دل محیط است اندر این خطهی وجود | * | زر همیافشاند از احسان و جود |
۲۲۷۳ | Q | از سلامِ حق سلامتها نثار | * | میکند بر اهلِ عالم ز اختیار |
۲۲۷۳ | N | از سلام حق سلامتها نثار | * | میکند بر اهل عالم ز اختیار |
۲۲۷۴ | Q | هرکرا دامن دُرُست است و مُعَد | * | آن نثارِ دل بدانکس میرسَد |
۲۲۷۴ | N | هر که را دامن درست است و معد | * | آن نثار دل بدان کس میرسد |
۲۲۷۵ | Q | دامنِ تو آن نیازست و حضُور | * | هین منه در دامن آن سنگِ فُجور |
۲۲۷۵ | N | دامن تو آن نیاز است و حضور | * | هین منه در دامن آن سنگ فجور |
۲۲۷۶ | Q | تا ندرَّد دامنت ز آن سنگها | * | تا بدانی نقد را از رنگها |
۲۲۷۶ | N | تا ندرد دامنت ز آن سنگها | * | تا بدانی نقد را از رنگها |
۲۲۷۷ | Q | سنگ پُر کردی تو دامن از جهان | * | هم ز سنگِ سیم و زر چون کودکان |
۲۲۷۷ | N | سنگ پر کردی تو دامن از جهان | * | هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان |
۲۲۷۸ | Q | از خیالِ سیم و زر چون زر نبود | * | دامنِ صِدْقت درید و غم فزود |
۲۲۷۸ | N | از خیال سیم و زر چون زر نبود | * | دامن صدقت درید و غم فزود |
۲۲۷۹ | Q | کَی نماید کودکان را سنگ سنگ | * | تا نگیرد عقل دامنشان بچنگ |
۲۲۷۹ | N | کی نماید کودکان را سنگ سنگ | * | تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ |
۲۲۸۰ | Q | پیر عقل آمد نه آن مُویِ سپید | * | مو نمیگنجد درین بخت و امید |
۲۲۸۰ | N | پیر عقل آمد نه آن موی سپید | * | مو نمیگنجد در این بخت و امید |