vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3102

دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
۲۲۰۸Qچون دقوقی آن قیامت را بدید * رحمِ او جوشید و اشکِ او دوید
۲۲۰۸Nچون دقوقی آن قیامت را بدید * رحم او جوشید و اشک او دوید
۲۲۰۹Qگفت یا رَب مَنْگر اندر فعلشان * دستشان گیر ای شهِ نیکو نشان
۲۲۰۹Nگفت یا رب منگر اندر فعلشان * دستشان گیر ای شه نیکو نشان
۲۲۱۰Qخوش سلامتشان بساحل باز بَر * ای رسیده دستِ تو در بحر و بَر
۲۲۱۰Nخوش سلامتشان به ساحل باز بر * ای رسیده دست تو در بحر و بر
۲۲۱۱Qای کریم و ای رحیمِ سَرْمَدی * در گذار از بَدْسگالان این بَدی
۲۲۱۱Nای کریم و ای رحیم سرمدی * در گذار از بد سگالان این بدی
۲۲۱۲Qای بداده رایگان صد چشم و گوش * بی‌ز رشْوت بخش کرده عقل و هوش
۲۲۱۲Nای بداده رایگان صد چشم و گوش * بی‌ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
۲۲۱۳Qپیش از استحقاق بخشیده عطا * دیده از ما جمله کفران و خَطا
۲۲۱۳Nپیش از استحقاق بخشیده عطا * دیده از ما جمله کفران و خطا
۲۲۱۴Qای عظیم از ما گناهانِ عظیم * تو توانی عفو کردن در حریم
۲۲۱۴Nای عظیم از ما گناهان عظیم * تو توانی عفو کردن در حریم
۲۲۱۵Qما ز آز و حرص خود را سوختیم * وین دعا را هم ز تو آموختیم
۲۲۱۵Nما ز آز و حرص خود را سوختیم * وین دعا را هم ز تو آموختیم
۲۲۱۶Qحُرمتِ آن که دُعا آموختی * در چنین ظلمت چراغ افروختی
۲۲۱۶Nحرمت آن که دعا آموختی * در چنین ظلمت چراغ افروختی
۲۲۱۷Qهمچنین می‌رفت بر لفظش دُعا * آن زمان چون مادرانِ با وفا
۲۲۱۷Nهمچنین می‌رفت بر لفظش دعا * آن زمان چون مادران با وفا
۲۲۱۸Qاشک می‌رفت از دو چشمش و آن دعا * بی‌خود از وی می‌برآمد بر سَما
۲۲۱۸Nاشک می‌رفت از دو چشمش و آن دعا * بی‌خود از وی می‌برآمد بر سما
۲۲۱۹Qآن دعای بی‌خود آن خود دیگرست * آن دُعا زو نیست گفتِ داورست
۲۲۱۹Nآن دعای بی‌خود آن خود دیگر است * آن دعا ز او نیست گفت داور است
۲۲۲۰Qآن دعا حق می‌کند چون او فناست * آن دعا و آن اجابت از خداست
۲۲۲۰Nآن دعا حق می‌کند چون او فناست * آن دعا و آن اجابت از خداست
۲۲۲۱Qواسطهٔ مخلوق نه اندر میان * بی‌خبر ز آن لابه کردن جسم و جان
۲۲۲۱Nواسطه‌ی مخلوق نی اندر میان * بی‌خبر ز آن لابه کردن جسم و جان
۲۲۲۲Qبندگانِ حق رحیم و بُردبار * خویِ حق دارند در اِصلاحِ کار
۲۲۲۲Nبندگان حق رحیم و بردبار * خوی حق دارند در اصلاح کار
۲۲۲۳Qمهربان بی‌رشْوتان یاری گران * در مقامِ سخت و در روزِ گران
۲۲۲۳Nمهربان بی‌رشوتان یاریگران * در مقام سخت و در روز گران
۲۲۲۴Qهین بجُو این قوم را ای مُبْتَلا * هین غنیمت دارشان پیش از بلا
۲۲۲۴Nهین بجو این قوم را ای مبتلا * هین غنیمت دارشان پیش از بلا
۲۲۲۵Qرَست کشتی از دَمِ آن پهلوان * و اَهْلِ کشتی را بجهدِ خود گمان
۲۲۲۵Nرست کشتی از دم آن پهلوان * و اهل کشتی را به جهد خود گمان
۲۲۲۶Qکه مگر بازوی ایشان در حذَر * بر هدف انداخت تیری از هُنَر
۲۲۲۶Nکه مگر بازوی ایشان در حذر * بر هدف انداخت تیری از هنر
۲۲۲۷Qپا رَهاند رُوبهان را در شکار * و آن ز دُم دانند روباهان غِرار
۲۲۲۷Nپا رهاند روبهان را در شکار * و آن ز دم دانند روباهان غرار
۲۲۲۸Qعشقها با دُمِّ خود بازند کین * می‌رهاند جانِ ما را در کمین
۲۲۲۸Nعشقها با دم خود بازند کاین * می‌رهاند جان ما را در کمین
۲۲۲۹Qروبها پا را نگه دار از کلوخ * پا چو نبود دُم چه سود ای چشم‌شوخ
۲۲۲۹Nروبها پا را نگه دار از کلوخ * پا چو نبود دم چه سود ای چشم شوخ
۲۲۳۰Qما چو روباهیم و پایِ ما کرام * می‌رهاندمان ز صد گون انتقام
۲۲۳۰Nما چو روباهیم و پای ما کرام * می‌رهاندمان ز صد گون انتقام
۲۲۳۱Qحیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست * عشقها بازیم با دُم چپّ و راست
۲۲۳۱Nحیله‌ی باریک ما چون دم ماست * عشقها بازیم با دم چپ و راست
۲۲۳۲Qدُم بجنبانیم ز استدلال و مَکر * تا که حیران مانَد از ما زَیْد و بَکْر
۲۲۳۲Nدم بجنبانیم ز استدلال و مکر * تا که حیران ماند از ما زید و بکر
۲۲۳۳Qطالبِ حیرانی خلقان شدیم * دستِ طمع اندر الوهیَّت زدیم
۲۲۳۳Nطالب حیرانی خلقان شدیم * دست طمع اندر الوهیت زدیم
۲۲۳۴Qتا بافسون مالکِ دلها شویم * این نمی‌بینیم ما کاندر گَویم
۲۲۳۴Nتا به افسون مالک دلها شویم * این نمی‌بینیم ما کاندر گویم
۲۲۳۵Qدر گَوی و در چَهی ای قلتبان * دست وا دار از سبالِ دیگران
۲۲۳۵Nدر گوی و در چهی ای قلتبان * دست وادار از سبال دیگران
۲۲۳۶Qچون ببُستانی رسی زیبا و خوش * بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش
۲۲۳۶Nچون به بستانی رسی زیبا و خوش * بعد از آن دامان خلقان گیر و کش
۲۲۳۷Qای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شش * نغز جایی دیگران را هم بکَش
۲۲۳۷Nای مقیم حبس چار و پنج و شش * نغز جایی دیگران را هم بکش
۲۲۳۸Qای چو خَرْبنده حریفِ کُونِ خَر * بوسه‌گاهی یافتی ما را ببَر
۲۲۳۸Nای چو خربنده حریف کون خر * بوسه‌گاهی یافتی ما را ببر
۲۲۳۹Qچون ندادت بندگی دوست دست * میلِ شاهی از کُجااَتْ خاستست
۲۲۳۹Nچون ندادت بندگی دوست دست * میل شاهی از کجایت خاسته‌ست
۲۲۴۰Qدر هوای آنک گویندت زهی * بسته‌ای در گردنِ جانت زِهی
۲۲۴۰Nدر هوای آن که گویندت زهی * بسته‌ای در گردن جانت زهی
۲۲۴۱Qروبها این دُمِّ حیلت را بِهِل * وقف کن دل بر خداوندانِ دل
۲۲۴۱Nروبها این دم حیلت را بهل * وقف کن دل بر خداوندان دل
۲۲۴۲Qدر پناهِ شیر کم ناید کباب * روبها تو سوی جیفه کم شتاب
۲۲۴۲Nدر پناه شیر کم ناید کباب * روبها تو سوی جیفه کم شتاب
۲۲۴۳Qتو دلا منظورِ حقّ آنگه شوی * که چو جُزْوی سوی کُلِّ خود روی
۲۲۴۳Nتو دلا منظور حق آن گه شوی * که چو جزوی سوی کل خود روی
۲۲۴۴Qحق همی‌گوید نظرمان بر دلست * نیست بر صورت که آن آب و گِلست
۲۲۴۴Nحق همی‌گوید نظرمان بر دل است * نیست بر صورت که آن آب و گل است
۲۲۴۵Qتو همی‌گویی مرا دل نیز هست * دل فرازِ عرش باشد نه بپَست
۲۲۴۵Nتو همی‌گویی مرا دل نیز هست * دل فراز عرش باشد نی به پست
۲۲۴۶Qدر گلِ تیره یقین هم آب هست * لیک ز آن آبت نشاید آب‌دست
۲۲۴۶Nدر گل تیره یقین هم آب هست * لیک ز آن آبت نشاید آب دست
۲۲۴۷Qزانک گر آبست مغلوبِ گِلست * پس دلِ خود را مگو کین هم دلست
۲۲۴۷Nز انکه گر آب است مغلوب گل است * پس دل خود را مگو کاین هم دل است
۲۲۴۸Qآن دلی کز آسمانها برتَرست * آن دلِ اَبْدال یا پیغمبرست
۲۲۴۸Nآن دلی کز آسمانها برتر است * آن دل ابدال یا پیغمبر است
۲۲۴۹Qپاک گشته آن ز گِل صافی شده * در فزونی آمده وافی شده
۲۲۴۹Nپاک گشته آن ز گل صافی شده * در فزونی آمده وافی شده
۲۲۵۰Qترکِ گِل کرده سوی بحر آمده * رَسته از زندانِ گِل بحری شده
۲۲۵۰Nترک گل کرده سوی بحر آمده * رسته از زندان گل بحری شده
۲۲۵۱Qآبِ ما محبوسِ گلِ ماندست هین * بحرِ رحمت جذب کُن ما را ز طین
۲۲۵۱Nآب ما محبوس گل مانده ست هین * بحر رحمت جذب کن ما را ز طین
۲۲۵۲Qبحر گوید من ترا در خود کشم * لیک می‌لافی که من آبِ خوشم
۲۲۵۲Nبحر گوید من ترا در خود کشم * لیک می‌لافی که من آب خوشم
۲۲۵۳Qلافِ تو محروم می‌دارد ترا * ترکِ آن پنداشت کن در من در آ
۲۲۵۳Nلاف تو محروم می‌دارد ترا * ترک آن پنداشت کن در من در آ
۲۲۵۴Qآبِ گِل خواهد که در دریا رود * گِل گرفته پایِ آب و می‌کشد
۲۲۵۴Nآب گل خواهد که در دریا رود * گل گرفته پای آب و می‌کشد
۲۲۵۵Qگر رهاند پایِ خود از دستِ گِل * گِل بماند خُشک و او شد مُسْتَقِل
۲۲۵۵Nگر رهاند پای خود از دست گل * گل بماند خشک و او شد مستقل
۲۲۵۶Qآن کشیدن چیست از گِل آب را * جذبِ تو نقُل و شرابِ ناب را
۲۲۵۶Nآن کشیدن چیست از گل آب را * جذب تو نقل و شراب ناب را
۲۲۵۷Qهمچنین هر شهوتی اندر جهان * خواه مال و خواه جان و خواه نان
۲۲۵۷Nهمچنین هر شهوتی اندر جهان * خواه مال و خواه جان و خواه نان
۲۲۵۸Qهر یکی زینها ترا مستی کُند * چون نیابی آن خُمارت می‌زند
۲۲۵۸Nهر یکی زینها ترا مستی کند * چون نیابی آن خمارت می‌زند
۲۲۵۹Qاین خُمارِ غم دلیلِ آن شدست * که بد آن مفقود مستی‌ات بُدست
۲۲۵۹Nاین خمار غم دلیل آن شده ست * که بد آن مفقود مستی‌ات بده ست
۲۲۶۰Qجز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر * تا نگردد غالب و بر تو امیر
۲۲۶۰Nجز به اندازه‌ی ضرورت زین مگیر * تا نگردد غالب و بر تو امیر
۲۲۶۱Qسر کشیدی تو که من صاحب دلم * حاجتِ غیری ندارم واصلم
۲۲۶۱Nسر کشیدی تو که من صاحب دلم * حاجت غیری ندارم واصلم
۲۲۶۲Qآنچنانک آب در گِل سَر کشد * که منم آب و چرا جُویم مدَد
۲۲۶۲Nآن چنان که آب در گل سر کشد * که منم آب و چرا جویم مدد
۲۲۶۳Qدل تو این آلوده را پنداشتی * لاجرم دل ز اهْلِ دل برداشتی
۲۲۶۳Nدل تو این آلوده را پنداشتی * لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
۲۲۶۴Qخود روا داری که آن دل باشد این * کو بود در عشقِ شیر و انگبین
۲۲۶۴Nخود روا داری که آن دل باشد این * کاو بود در عشق شیر و انگبین
۲۲۶۵Qلطفِ شیر و انگبین عکس دلست * هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست
۲۲۶۵Nلطف شیر و انگبین عکس دل است * هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
۲۲۶۶Qپس بود دل جوهر و عالَم عَرَض * سایهٔ دل چون بود دل را غرض
۲۲۶۶Nپس بود دل جوهر و عالم عرض * سایه‌ی دل چون بود دل را غرض
۲۲۶۷Qآن دلی کو عاشقِ مالست و جاه * یا زبونِ این گِل و آبِ سیاه
۲۲۶۷Nآن دلی کاو عاشق مال است و جاه * یا زبون این گل و آب سیاه
۲۲۶۸Qیا خیالاتی که در ظُلْمات او * می‌پرستدشان برای گفت‌وگو
۲۲۶۸Nیا خیالاتی که در ظلمات او * می‌پرستدشان برای گفت‌وگو
۲۲۶۹Qدل نباشد غیرِ آن دریای نور * دل نظرگاهِ خدا و آنگاه کُور
۲۲۶۹Nدل نباشد غیر آن دریای نور * دل نظر گاه خدا و آن گاه کور
۲۲۷۰Qنه دل اندر صد هزاران خاص و عام * در یکی باشد کدامست آن کدام
۲۲۷۰Nنی دل اندر صد هزاران خاص و عام * در یکی باشد کدام است آن کدام
۲۲۷۱Qریزهٔ دل را بِهلِ دل را بجُو * تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
۲۲۷۱Nریزه‌ی دل را بهل دل را بجو * تا شود آن ریزه چون کوهی از او
۲۲۷۲Qدل مُحیط است اندرین خطهٔ وجود * زر همی‌افشاند از احسان و جُود
۲۲۷۲Nدل محیط است اندر این خطه‌ی وجود * زر همی‌افشاند از احسان و جود
۲۲۷۳Qاز سلامِ حق سلامتها نثار * می‌کند بر اهلِ عالم ز اختیار
۲۲۷۳Nاز سلام حق سلامتها نثار * می‌کند بر اهل عالم ز اختیار
۲۲۷۴Qهرکرا دامن دُرُست است و مُعَد * آن نثارِ دل بدانکس می‌رسَد
۲۲۷۴Nهر که را دامن درست است و معد * آن نثار دل بدان کس می‌رسد
۲۲۷۵Qدامنِ تو آن نیازست و حضُور * هین منه در دامن آن سنگِ فُجور
۲۲۷۵Nدامن تو آن نیاز است و حضور * هین منه در دامن آن سنگ فجور
۲۲۷۶Qتا ندرَّد دامنت ز آن سنگها * تا بدانی نقد را از رنگها
۲۲۷۶Nتا ندرد دامنت ز آن سنگها * تا بدانی نقد را از رنگها
۲۲۷۷Qسنگ پُر کردی تو دامن از جهان * هم ز سنگِ سیم و زر چون کودکان
۲۲۷۷Nسنگ پر کردی تو دامن از جهان * هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان
۲۲۷۸Qاز خیالِ سیم و زر چون زر نبود * دامنِ صِدْقت درید و غم فزود
۲۲۷۸Nاز خیال سیم و زر چون زر نبود * دامن صدقت درید و غم فزود
۲۲۷۹Qکَی نماید کودکان را سنگ سنگ * تا نگیرد عقل دامنشان بچنگ
۲۲۷۹Nکی نماید کودکان را سنگ سنگ * تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ
۲۲۸۰Qپیر عقل آمد نه آن مُویِ سپید * مو نمی‌گنجد درین بخت و امید
۲۲۸۰Nپیر عقل آمد نه آن موی سپید * مو نمی‌گنجد در این بخت و امید