block:3043
۱۰۹۹ | Q | گفت امر آمد برَوْ مهلت ترا | * | من بجایِ خود شدم رَستی ز ما |
۱۰۹۹ | N | گفت امر آمد برو مهلت ترا | * | من بجای خود شدم رستی ز ما |
۱۱۰۰ | Q | او همیشد و اژدها اندر عَقِب | * | چون سگِ صیّاد دانا و مُحِب |
۱۱۰۰ | N | او همیشد و اژدها اندر عقب | * | چون سگ صیاد دانا و محب |
۱۱۰۱ | Q | چون سگِ صیّاد جُنبان کرده دُم | * | سنگ را میکرد ریگ او زیرِ سُم |
۱۱۰۱ | N | چون سگ صیاد جنبان کرده دم | * | سنگ را میکرد ریگ او زیر سم |
۱۱۰۲ | Q | سنگ و آهن را بدَم درمیکشید | * | خُرْد میخایید آهن را پَدید |
۱۱۰۲ | N | سنگ و آهن را به دم درمیکشید | * | خرد میخایید آهن را پدید |
۱۱۰۳ | Q | در هوا میکرد خود بالای بُرج | * | که هزیمت میشد از وی رُوم و گُرج |
۱۱۰۳ | N | در هوا میکرد خود بالای برج | * | که هزیمت میشد از وی روم و گرج |
۱۱۰۴ | Q | کفْک میانداخت چون اُشتر ز کام | * | قطرهای بر هرکه زد میشد جُذام |
۱۱۰۴ | N | کفک میانداخت چون اشتر ز کام | * | قطرهای بر هر که زد میشد جذام |
۱۱۰۵ | Q | ژَغژعِ دندانِ او دل میشکست | * | جان شیرانِ سیه میشد ز دست |
۱۱۰۵ | N | ژغژغ دندان او دل میشکست | * | جان شیران سیه میشد ز دست |
۱۱۰۶ | Q | چون بقومِ خود رسید آن مُجْتَبَی | * | شِدْقِ او بگْرفت باز او شد عصا |
۱۱۰۶ | N | چون به قوم خود رسید آن مجتبی | * | شدق او بگرفت باز او شد عصا |
۱۱۰۷ | Q | تکیه بر وَیْ کرد و میگفت ای عجب | * | پیشِ ما خورشید و پیشِ خصم شب |
۱۱۰۷ | N | تکیه بر وی کرد و میگفت ای عجب | * | پیش ما خورشید و پیش خصم شب |
۱۱۰۸ | Q | ای عجب چون مینبیند این سپاه | * | عالَمی پُر آفتابِ چاشتگاه |
۱۱۰۸ | N | ای عجب چون مینبیند این سپاه | * | عالمی پر آفتاب چاشتگاه |
۱۱۰۹ | Q | چشم باز و گوش باز و این ذُکا | * | خیرهام در چشمبندی خدا |
۱۱۰۹ | N | چشم باز و گوش باز و این ذکا | * | خیرهام در چشم بندی خدا |
۱۱۱۰ | Q | من ازیشان خیره ایشان هم ز من | * | از بهاری خارْ ایشان من سَمَن |
۱۱۱۰ | N | من از ایشان خیره ایشان هم ز من | * | از بهاری خار ایشان من سمن |
۱۱۱۱ | Q | پیششان بُردم بسی جامِ رحیق | * | سنگ شد آبش بپیشِ این فریق |
۱۱۱۱ | N | پیششان بردم بسی جام رحیق | * | سنگ شد آبش به پیش این فریق |
۱۱۱۲ | Q | دستهٔ گُل بستم و بُردم بپیش | * | هر گلی چون خار گشت و نوش نیش |
۱۱۱۲ | N | دستهی گل بستم و بردم به پیش | * | هر گلی چون خار گشت و نوش نیش |
۱۱۱۳ | Q | آن نصیبِ جانِ بیخویشان بود | * | چونک با خویشاند پیدا کَی شود |
۱۱۱۳ | N | آن نصیب جان بیخویشان بود | * | چون که با خویشند پیدا کی شود |
۱۱۱۴ | Q | خفتهٔ بیدار باید پیشِ ما | * | تا ببیداری ببیند خوابها |
۱۱۱۴ | N | خفتهی بیدار باید پیش ما | * | تا به بیداری ببیند خوابها |
۱۱۱۵ | Q | دشمنِ این خوابِ خوش شد فکرِ خلق | * | تا نخسبد فکرتش بستست حلق |
۱۱۱۵ | N | دشمن این خواب خوش شد فکر خلق | * | تا نخسبد فکرتش بسته ست حلق |
۱۱۱۶ | Q | حیرتی باید که رُوبد فکر را | * | خورده حیرت فکر را و ذکر را |
۱۱۱۶ | N | حیرتی باید که روبد فکر را | * | خورده حیرت فکر را و ذکر را |
۱۱۱۷ | Q | هر که کاملتر بود او در هنر | * | او بمعنی پَسْ بصورت پیشتر |
۱۱۱۷ | N | هر که کاملتر بود او در هنر | * | او به معنی پس به صورت پیشتر |
۱۱۱۸ | Q | راجِعُون گفت و رُجوع اینسان بود | * | که گَلَه وا گردد و خانه رود |
۱۱۱۸ | N | راجعون گفت و رجوع اینسان بود | * | که گله واگردد و خانه رود |
۱۱۱۹ | Q | چونک وا گردید گَلَّه از وُرُود | * | پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بود |
۱۱۱۹ | N | چون که واگردید گله از ورود | * | پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود |
۱۱۲۰ | Q | پیش افتد آن بزِ لنگِ پَسین | * | أَضْحَکَ اؐلرُّجْعَی وُجُوهَ الْعابِسین |
۱۱۲۰ | N | پیش افتد آن بز لنگ پسین | * | أضحک الرجعی وجوه العابسین |
۱۱۲۱ | Q | از گزافه کَیْ شدند این قوم لنگ | * | فخر را دادند و بخْریدند ننگ |
۱۱۲۱ | N | از گزافه کی شدند این قوم لنگ | * | فخر را دادند و بخریدند ننگ |
۱۱۲۲ | Q | پا شکسته میروند این قوم حَج | * | از حَرَجْ راهیست پنهان تا فَرَج |
۱۱۲۲ | N | پا شکسته میروند این قوم حج | * | از حرج راهی است پنهان تا فرج |
۱۱۲۳ | Q | دل ز دانشها بشُستند این فریق | * | زانک این دانش نداند آن طریق |
۱۱۲۳ | N | دل ز دانشها بشستند این فریق | * | ز انکه این دانش نداند آن طریق |
۱۱۲۴ | Q | دانشی باید که اصلش ز آن سَرست | * | زانک هر فرعی باَصْلش رَهْبَرست |
۱۱۲۴ | N | دانشی باید که اصلش ز آن سر است | * | ز انکه هر فرعی به اصلش رهبر است |
۱۱۲۵ | Q | هر پَری بر عَرْضِ دریا کَی پَرَد | * | تا لَدُن علم لَدُنّی میبَرَد |
۱۱۲۵ | N | هر پری بر عرض دریا کی پرد | * | تا لدن علم لدنی میبرد |
۱۱۲۶ | Q | پس چرا علمی بیاموزی بمَرْد | * | کِش بباید سینه را ز آن پاک کرد |
۱۱۲۶ | N | پس چرا علمی بیاموزی به مرد | * | کش بباید سینه را ز آن پاک کرد |
۱۱۲۷ | Q | پس مجُو پیشی ازین سَرْ لنگ باش | * | وقتِ واگشتن تو پیش آهنگ باش |
۱۱۲۷ | N | پس مجو پیشی از این سر لنگ باش | * | وقت واگشتن تو پیش آهنگ باش |
۱۱۲۸ | Q | آخِرُونَ اؐلسَّابِقُون باش ای ظریف | * | بر شجر سابق بود میوهٔ طریف |
۱۱۲۸ | N | آخرون السابقون باش ای ظریف | * | بر شجر سابق بود میوهی طریف |
۱۱۲۹ | Q | گرچه میوه آخر آید در وجود | * | اوَّلست او زانک او مقصود بود |
۱۱۲۹ | N | گر چه میوه آخر آید در وجود | * | اول است او ز انکه او مقصود بود |
۱۱۳۰ | Q | چون ملایک گوی لا عِلْمَ لَنا | * | تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا |
۱۱۳۰ | N | چون ملایک گوی لا عِلْمَ لَنا | * | تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا |
۱۱۳۱ | Q | گر درین مکتب ندانی تو هِجا | * | همچو احمد پُرّی از نورِ حجَی |
۱۱۳۱ | N | گر درین مکتب ندانی تو هجا | * | همچو احمد پری از نور حجی |
۱۱۳۲ | Q | گر نباشی نامدار اندر بلاد | * | گُم نهای اللَّهُ أَعْلَم بِاؐلْعِباد |
۱۱۳۲ | N | گر نباشی نامدار اندر بلاد | * | کم نهای و اللَّه أعلم بالعباد |
۱۱۳۳ | Q | اندر آن ویران که آن معروف نیست | * | از برای حفظ گنجینهٔ زریست |
۱۱۳۳ | N | اندر آن ویران که آن معروف نیست | * | از برای حفظ گنجینهی زری است |
۱۱۳۴ | Q | موضعِ معروف کَیْ بنْهند گنج | * | زین قِبَل آمد فَرَج در زیرِ رنج |
۱۱۳۴ | N | موضع معروف کی بنهند گنج | * | زین قبل آمد فرج در زیر رنج |
۱۱۳۵ | Q | خاطر آرد بس شِکال اینجا ولیک | * | بسْکُلَد اِشکال را اُستورِ نیک |
۱۱۳۵ | N | خاطر آرد بس شکال اینجا و لیک | * | بسکلد اشکال را استور نیک |
۱۱۳۶ | Q | هست عشقش آتشی اِشکالسوز | * | هر خیالی را بروبد نورِ روز |
۱۱۳۶ | N | هست عشقش آتشی اشکال سوز | * | هر خیالی را بروبد نور روز |
۱۱۳۷ | Q | هم از آن سُو جُو جواب ای مرتضَی | * | کین سؤال آمد از آن سو مر ترا |
۱۱۳۷ | N | هم از آن سو جو جواب ای مرتضی | * | کاین سؤال آمد از آن سو مر ترا |
۱۱۳۸ | Q | گوشهٔ بیگوشهٔ دل شهرهیست | * | تابِ لا شَرْقی و لا غَرْب از مَهیست |
۱۱۳۸ | N | گوشهی بیگوشهی دل شه رهی است | * | تاب لا شرقی و لا غرب از مهی است |
۱۱۳۹ | Q | تو ازین سو و از آن سو چون گدا | * | ای کُهِ معنی چه میجویی صدا |
۱۱۳۹ | N | تو از این سو و از آن سو چون گدا | * | ای که معنی چه میجویی صدا |
۱۱۴۰ | Q | هم از آن سو جُو که وقتِ دردْ تو | * | میشوی در ذکرِ یا رَبّی دوتو |
۱۱۴۰ | N | هم از آن سو جو که وقت درد تو | * | میشوی در ذکر یا ربی دو تو |
۱۱۴۱ | Q | وقتِ درد و مرگ آن سو مینَمی | * | چونک دردت رفت چونی اعجمی |
۱۱۴۱ | N | وقت درد و مرگ از آن سو مینمی | * | چون که دردت رفت چونی اعجمی |
۱۱۴۲ | Q | وقتِ محنت گشتهای اللَّه گو | * | چونک محنت رفت گویی راه کو |
۱۱۴۲ | N | وقت محنت گشتهای اللَّه گو | * | چون که محنت رفت گویی راه کو |
۱۱۴۳ | Q | این از آن آمد که حق را بیگمان | * | هرکه بشْناسد بود دایم بر آن |
۱۱۴۳ | N | این از آن آمد که حق را بیگمان | * | هر که بشناسد بود دایم بر آن |
۱۱۴۴ | Q | وانک در عقل و گمان هستش حجاب | * | گاه پوشیدهست و گه بدْریده جَیْب |
۱۱۴۴ | N | و انکه در عقل و گمان هستش حجاب | * | گاه پوشیده ست و گه بدریده جیب |
۱۱۴۵ | Q | عقلِ جُزوی گاه چیره گه نگون | * | عقلِ کُلّی ایمن از رَیْب اؐلْمَنُون |
۱۱۴۵ | N | عقل جزوی گاه چیره گه نگون | * | عقل کلی ایمن از ریب المنون |
۱۱۴۶ | Q | عقل بفْروش و هنر حیرت بخَر | * | رَوْ بخواری نه بُخارا ای پسر |
۱۱۴۶ | N | عقل بفروش و هنر، حیرت بخر | * | رو به خواری نه بخارا ای پسر |
۱۱۴۷ | Q | ما چه خود را در سخن آغشتهایم | * | کز حکایت ما حکایت گشتهایم |
۱۱۴۷ | N | ما چه خود را در سخن آغشتهایم | * | کز حکایت ما حکایت گشتهایم |
۱۱۴۸ | Q | من عدم و افْسانه گردم در حنین | * | تا تقلُّب یابم اندر ساجِدین |
۱۱۴۸ | N | من عدم و افسانه گردم در حنین | * | تا تقلب یابم اندر ساجدین |
۱۱۴۹ | Q | این حکایت نیست پیشِ مردِ کار | * | وصفِ حالست و حُضورِ یارِ غار |
۱۱۴۹ | N | این حکایت نیست پیش مرد کار | * | وصف حال است و حضور یار غار |
۱۱۵۰ | Q | آن اساطیر اوَّلین که گفت عاق | * | حرفِ قُرآن را بُد آثارِ نفاق |
۱۱۵۰ | N | آن اساطیر اولین که گفت عاق | * | حرف قرآن را بد آثار نفاق |
۱۱۵۱ | Q | لامکانی که درو نورِ خداست | * | ماضی و مُستقبل و حال از کجاست |
۱۱۵۱ | N | لامکانی که در او نور خداست | * | ماضی و مستقبل و حال از کجاست |
۱۱۵۲ | Q | ماضی و مُستقبلش نِسْبَت بتوست | * | هر دو یک چیزند پنداری که دوست |
۱۱۵۲ | N | ماضی و مستقبلش نسبت به توست | * | هر دو یک چیزند پنداری که دوست |
۱۱۵۳ | Q | یک تنی او را پدر ما را پسر | * | بام زیرِ زَیْد و بر عَمْرو آن زبر |
۱۱۵۳ | N | یک تنی او را پدر ما را پسر | * | بام زیر زید و بر عمرو آن زبر |
۱۱۵۴ | Q | نسبتِ زیر و زبر شد ز آن دو کس | * | سقف سوی خویش یک چیزست بس |
۱۱۵۴ | N | نسبت زیر و زبر شد ز آن دو کس | * | سقف سوی خویش یک چیز است و بس |
۱۱۵۵ | Q | نیست مثلِ آن مثالست این سخن | * | قاصر از معنای نو حرفِ کهن |
۱۱۵۵ | N | نیست مثل آن مثال است این سخن | * | قاصر از معنای نو حرف کهن |
۱۱۵۶ | Q | چون لبِ جُو نیست مَشکا لب ببند | * | بیلب و ساحل بُدهست این بحرِ قند |
۱۱۵۶ | N | چون لب جو نیست مشکا لب ببند | * | بیلب و ساحل بدهست این بحر قند |