block:3013
۴۳۲ | Q | باز گوید بطّ را کز آب خیز | * | تا ببینی دشتها را قندریز |
۴۳۲ | N | باز گوید بط را کز آب خیز | * | تا ببینی دشتها را قند ریز |
۴۳۳ | Q | بطِّ عاقل گویدش ای باز دُور | * | آب ما را حصن و امنست و سرور |
۴۳۳ | N | بط عاقل گویدش ای باز دور | * | آب ما را حصن و امن است و سرور |
۴۳۴ | Q | دیو چون باز آمد ای بطّان شتاب | * | هین ببیرون کم رَوید از حصنِ آب |
۴۳۴ | N | دیو چون باز آمد ای بطان شتاب | * | هین به بیرون کم روید از حصن آب |
۴۳۵ | Q | باز را گویند رَو رَو باز گرد | * | از سَرِ ما دستدار ای پایمَرْد |
۴۳۵ | N | باز را گویند رو رو باز گرد | * | از سر ما دستدار ای پای مرد |
۴۳۶ | Q | ما بَری از دعوتت دعوت ترا | * | ما ننوشیم این دَمِ تو کافرا |
۴۳۶ | N | ما بری از دعوتت دعوت ترا | * | ما ننوشیم این دم تو کافرا |
۴۳۷ | Q | حصن ما را قند و قندستان ترا | * | من نخواهم هَدْیهات بِسْتان ترا |
۴۳۷ | N | حصن ما را قند و قندستان ترا | * | من نخواهم هدیهات بستان ترا |
۴۳۸ | Q | چونک جان باشد نیاید لُوت کم | * | چونک لشکر هست کم ناید عَلَم |
۴۳۸ | N | چون که جان باشد نیاید لوت کم | * | چون که لشکر هست کم ناید علم |
۴۳۹ | Q | خواجهٔ حازم بسی عذر آورید | * | بس بهانه کرد با دیوِ مَرید |
۴۳۹ | N | خواجهی حازم بسی عذر آورید | * | بس بهانه کرد با دیو مرید |
۴۴۰ | Q | گفت این دم کارها دارم مُهِم | * | گر بیایم آن نگردد منتظِم |
۴۴۰ | N | گفت این دم کارها دارم مهم | * | گر بیایم آن نگردد منتظم |
۴۴۱ | Q | شاه کاری ناز کم فرموده است | * | ز انتظارم شاه شب نغْنوده است |
۴۴۱ | N | شاه کاری ناز کم فرموده است | * | ز انتظارم شاه شب نغنوده است |
۴۴۲ | Q | من نیازم ترکِ امرِ شاه کرد | * | من نتانم شد برِ شه رویزرد |
۴۴۲ | N | من نیازم ترک امر شاه کرد | * | من نتانم شد بر شه روی زرد |
۴۴۳ | Q | هر صباح و هر مسا سرهنگِ خاص | * | میرسد از من همیجوید مَناص |
۴۴۳ | N | هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص | * | میرسد از من همیجوید مناص |
۴۴۴ | Q | تو روا داری که آیم سوی ده | * | تا در ابرو افکند سلطان گره |
۴۴۴ | N | تو روا داری که آیم سوی ده | * | تا در ابرو افکند سلطان گره |
۴۴۵ | Q | بعد از آن درمان خشمش چون کنم | * | زنده خود را زین مگر مدفون کنم |
۴۴۵ | N | بعد از آن درمان خشمش چون کنم | * | زنده خود را زین مگر مدفون کنم |
۴۴۶ | Q | زین نَمَط او صد بهانه باز گفت | * | حیلهها با حکمِ حق نَفْتاد جُفت |
۴۴۶ | N | زین نمط او صد بهانه باز گفت | * | حیلهها با حکم حق نفتاد جفت |
۴۴۷ | Q | گر شود ذرّات عالم حیله پیچ | * | با قضای آسمان هیچند هیچ |
۴۴۷ | N | گر شود ذرات عالم حیله پیچ | * | با قضای آسمان هیچند هیچ |
۴۴۸ | Q | چون گریزد این زمین از آسمان | * | چون کند او خویش را از وی نهان |
۴۴۸ | N | چون گریزد این زمین از آسمان | * | چون کند او خویش را از وی نهان |
۴۴۹ | Q | هرچ آید ز آسمان سوی زمین | * | نی مَفِر دارد نه چاره نی کمین |
۴۴۹ | N | هر چه آید ز آسمان سوی زمین | * | نی مفر دارد نه چاره نی کمین |
۴۵۰ | Q | آتش از خورشید میبارد بَرُو | * | او بپیشِ آتشش بنْهاده رُو |
۴۵۰ | N | آتش از خورشید میبارد بر او | * | او به پیش آتشش بنهاده رو |
۴۵۱ | Q | ور همی طوفان کند باران بَرُو | * | شهرها را میکند ویران بَرُو |
۴۵۱ | N | ور همی طوفان کند باران بر او | * | شهرها را میکند ویران بر او |
۴۵۲ | Q | او شده تسلیم او ایُّوبوار | * | کی اسیرم هرچ میخواهی بیار |
۴۵۲ | N | او شده تسلیم او ایوبوار | * | که اسیرم هر چه میخواهی بیار |
۴۵۳ | Q | ای که جُزوِ این زمینی سَر مکَش | * | چونک بینی حکمِ یزدان در مکش |
۴۵۳ | N | ای که جزو این زمینی سر مکش | * | چون که بینی حکم یزدان در مکش |
۴۵۴ | Q | چون خَلَقْناکُمْ شنودی مِنْ تُرابٍ | * | خاک باشی جُست از تو، رُو متاب |
۴۵۴ | N | چون خَلَقْناکُمْ شنودی مِنْ تُرابٍ | * | خاک باشی جست از تو، رو متاب |
۴۵۵ | Q | بین که اندر خاک تخمی کاشتم | * | گَردِ خاکی و مَنَش افراشتم |
۴۵۵ | N | بین که اندر خاک تخمی کاشتم | * | گرد خاکی و منش افراشتم |
۴۵۶ | Q | حَمْلهٔ دیگر تو خاکی پیشه گیر | * | تا کنم بر جملهٔ میرانت امیر |
۴۵۶ | N | حملهی دیگر تو خاکی پیشه گیر | * | تا کنم بر جمله میرانت امیر |
۴۵۷ | Q | آب از بالا بپستی در رود | * | آنگه از پستی ببالا بر رود |
۴۵۷ | N | آب از بالا به پستی در رود | * | آن گه از پستی به بالا بر رود |
۴۵۸ | Q | گندم از بالا بزیرِ خاک شد | * | بعد از آن او خوشه و چالاک شد |
۴۵۸ | N | گندم از بالا به زیر خاک شد | * | بعد از آن او خوشه و چالاک شد |
۴۵۹ | Q | دانهٔ هر میوه آمد در زمین | * | بعد از آن سَرها بر آورد از دفین |
۴۵۹ | N | دانهی هر میوه آمد در زمین | * | بعد از آن سرها بر آورد از دفین |
۴۶۰ | Q | اصلِ نعمتها ز گردون تا بخاک | * | زیر آمد شد غذای جانِ پاک |
۴۶۰ | N | اصل نعمتها ز گردون تا به خاک | * | زیر آمد شد غذای جان پاک |
۴۶۱ | Q | از تواضع چون ز گردون شد بزیر | * | گشت جُزْوِ آدمی حَیِّ دلیر |
۴۶۱ | N | از تواضع چون ز گردون شد به زیر | * | گشت جزو آدمی حی دلیر |
۴۶۲ | Q | پس صفاتِ آدمی شد آن جَماد | * | بر فرازِ عرش پرّان گشت شاد |
۴۶۲ | N | پس صفات آدمی شد آن جماد | * | بر فراز عرش پران گشت شاد |
۴۶۳ | Q | کز جهانِ زنده ز اوّل آمدیم | * | باز از پستی سوی بالا شدیم |
۴۶۳ | N | کز جهان زنده ز اول آمدیم | * | باز از پستی سوی بالا شدیم |
۴۶۴ | Q | جمله اجزا در تحرّک در سکون | * | ناطقان کِإنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۴۶۴ | N | جمله اجزا در تحرک در سکون | * | ناطقان کإنا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۴۶۵ | Q | ذکر و تسبیحاتِ اجزای نهان | * | غُلْغُلی افکنْد اندر آسمان |
۴۶۵ | N | ذکر و تسبیحات اجزای نهان | * | غلغلی افکند اندر آسمان |
۴۶۶ | Q | چون قضا آهنگِ نارنجات کرد | * | روستایی شهریی را مات کرد |
۴۶۶ | N | چون قضا آهنگ نیرنجات کرد | * | روستایی شهریی را مات کرد |
۴۶۷ | Q | با هزاران حزم خواجه مات شد | * | ز آن سفر در مَعْرِضِ آفات شد |
۴۶۷ | N | با هزاران حزم خواجه مات شد | * | ز آن سفر در معرض آفات شد |
۴۶۸ | Q | اعتمادش بر ثباتِ خویش بود | * | گرچه که بُد نیمِ سَیْلش در ربود |
۴۶۸ | N | اعتمادش بر ثبات خویش بود | * | گر چه که بد نیم سیلش در ربود |
۴۶۹ | Q | چون قضا بیرون کند از چرخ سَر | * | عاقلان گردند جمله کُور و کر |
۴۶۹ | N | چون قضا بیرون کند از چرخ سر | * | عاقلان گردند جمله کور و کر |
۴۷۰ | Q | ماهیان افتند از دریا برون | * | دام گیرد مرغِ پرّان را زبون |
۴۷۰ | N | ماهیان افتند از دریا برون | * | دام گیرد مرغ پران را زبون |
۴۷۱ | Q | تا پری و دیو در شیشه شود | * | بلک هاروتی ببابل در رود |
۴۷۱ | N | تا پری و دیو در شیشه شود | * | بلکه هاروتی به بابل در رود |
۴۷۲ | Q | جز کسی کاندر قضا اندر گریخت | * | خونِ او را هیچ تربیعی نریخت |
۴۷۲ | N | جز کسی کاندر قضای حق گریخت | * | خون او را هیچ تربیعی نریخت |
۴۷۳ | Q | غیرِ آنکِ در گریزی در قضا | * | هیچ حیله ندْهدت از وی رها |
۴۷۳ | N | غیر آن که در گریزی در قضا | * | هیچ حیله ندهدت از وی رها |