block:2051
۲۲۵۲ | Q | چون پَیَمبر دید آن بیمار را | * | خوش نوازش کرد یارِ غار را |
۲۲۵۲ | N | چون پیمبر دید آن بیمار را | * | خوش نوازش کرد یار غار را |
۲۲۵۳ | Q | زنده شد او چون پیمبر را بدید | * | گوییا آن دم مر او را آفرید |
۲۲۵۳ | N | زنده شد او چون پیمبر را بدید | * | گوییا آن دم مر او را آفرید |
۲۲۵۴ | Q | گفت بیماری مرا این بخت داد | * | کآمد این سلطان بَرِ من بامداد |
۲۲۵۴ | N | گفت بیماری مرا این بخت داد | * | کامد این سلطان بر من بامداد |
۲۲۵۵ | Q | تا مرا صحَّت رسید و عاقبت | * | از قدومِ این شَهِ بیحاشیت |
۲۲۵۵ | N | تا مرا صحت رسید و عاقبت | * | از قدوم این شه بیحاشیت |
۲۲۵۶ | Q | ای خجسته رنج و بیماری و تب | * | ای مبارک درد و بیداری شب |
۲۲۵۶ | N | ای خجسته رنج و بیماری و تب | * | ای مبارک درد و بیداری شب |
۲۲۵۷ | Q | نک مرا در پیری از لطف و کرم | * | حق چنین رنجوریی داد و سَقَم |
۲۲۵۷ | N | نک مرا در پیری از لطف و کرم | * | حق چنین رنجوریی داد و سقم |
۲۲۵۸ | Q | دردِ پشتم داد هم تا من ز خواب | * | بر جهم هر نیمشب لا بُد شتاب |
۲۲۵۸ | N | درد پشتم داد هم تا من ز خواب | * | بر جهم هر نیم شب لا بد شتاب |
۲۲۵۹ | Q | تا نخُسبم جملهٔ شب چون گاومیش | * | دردها بخشید حقّ از لطفِ خویش |
۲۲۵۹ | N | تا نخسبم جمله شب چون گاومیش | * | دردها بخشید حق از لطف خویش |
۲۲۶۰ | Q | زین شِکست آن رحمِ شاهان جوش کرد | * | دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد |
۲۲۶۰ | N | زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد | * | دوزخ از تهدید من خاموش کرد |
۲۲۶۱ | Q | رنج گنج آمد که رحمتها دروست | * | مغز تازه شد چو بخْراشید پوست |
۲۲۶۱ | N | رنج گنج آمد که رحمتها در اوست | * | مغز تازه شد چو بخراشید پوست |
۲۲۶۲ | Q | ای برادر موضعِ تاریک و سَرْد | * | صبر کردن بر غم و سُستی و درد |
۲۲۶۲ | N | ای برادر موضع تاریک و سرد | * | صبر کردن بر غم و سستی و درد |
۲۲۶۳ | Q | چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است | * | کان بلندیها همه در پستی است |
۲۲۶۳ | N | چشمهی حیوان و جام مستی است | * | کان بلندیها همه در پستی است |
۲۲۶۴ | Q | آن بهاران مُضْمَر است اندر خزان | * | در بهارست آن خزان مگْریز از آن |
۲۲۶۴ | N | آن بهاران مضمر است اندر خزان | * | در بهار است آن خزان مگریز از آن |
۲۲۶۵ | Q | همرهِ غم باش و با وَحشت بساز | * | میطلب در مرگِ خود عمرِ دراز |
۲۲۶۵ | N | همره غم باش و با وحشت بساز | * | میطلب در مرگ خود عمر دراز |
۲۲۶۶ | Q | آنچ گوید نفسِ تو کاینجا بَدست | * | مَشْنَوَش چون کارِ او ضِدّ آمدست |
۲۲۶۶ | N | آن چه گوید نفس تو کاینجا بد است | * | مشنوش چون کار او ضد آمده ست |
۲۲۶۷ | Q | تو خلافش کن کی از پیغامبران | * | این چنین آمد وصیّت در جهان |
۲۲۶۷ | N | تو خلافش کن که از پیغمبران | * | این چنین آمد وصیت در جهان |
۲۲۶۸ | Q | مشورت در کارها واجب شود | * | تا پشیمانی در آخر کم بود |
۲۲۶۸ | N | مشورت در کارها واجب شود | * | تا پشیمانی در آخر کم بود |
۲۲۶۹ | Q | گفت اُمّت مشورت با کی کنیم | * | انبیا گفتند با عقلِ امام |
۲۲۶۹ | N | گفت امت مشورت با کی کنیم | * | انبیا گفتند با عقل امیم |
۲۲۷۰ | Q | گفت گر کودک در آید یا زنی | * | کو ندارد عقل و رایِ روشنی |
۲۲۷۰ | N | گفت گر کودک در آید یا زنی | * | کاو ندارد عقل و رای روشنی |
۲۲۷۱ | Q | گفت با او مشورت کن و انچ گفت | * | تو خلافِ آن کُن و در راه اُفت |
۲۲۷۱ | N | گفت با او مشورت کن و انچه گفت | * | تو خلاف آن کن و در راه افت |
۲۲۷۲ | Q | نفسِ خود را زن شناس از زن بَتَر | * | زانک زن جزویست نفست کُلِّ شَر |
۲۲۷۲ | N | نفس خود را زن شناس از زن بتر | * | ز انکه زن جزوی است نفست کل شر |
۲۲۷۳ | Q | مشورت با نفسِ خود گر میکنی | * | هرچ گوید کن خلافِ آن دنی |
۲۲۷۳ | N | مشورت با نفس خود گر میکنی | * | هر چه گوید کن خلاف آن دنی |
۲۲۷۴ | Q | گر نماز و روزه میفرمایدت | * | نَفْس مکّارست مکری زایدت |
۲۲۷۴ | N | گر نماز و روزه میفرمایدت | * | نفس مکار است مکری زایدت |
۲۲۷۵ | Q | مشورت با نفسِ خویش اندر فعال | * | هر چه گوید عکسِ آن باشد کمال |
۲۲۷۵ | N | مشورت با نفس خویش اندر فعال | * | هر چه گوید عکس آن باشد کمال |
۲۲۷۶ | Q | بر نیایی با وی و استیزِ او | * | َرَو بَرِ یاری بگیر آمیزِ او |
۲۲۷۶ | N | بر نیایی با وی و استیز او | * | رو بر یاری بگیر آمیز او |
۲۲۷۷ | Q | عقلْ قوَّت گیرد از عقلِ دگر | * | نَیْشَکَر کامل شود از نَیشکر |
۲۲۷۷ | N | عقل قوت گیرد از عقل دگر | * | نی شکر کامل شود از نیشکر |
۲۲۷۸ | Q | من ز مکرِ نَفْس دیدم چیزها | * | کو بَرَد از سِحْرِ خود تمییزها |
۲۲۷۸ | N | من ز مکر نفس دیدم چیزها | * | کاو برد از سحر خود تمییزها |
۲۲۷۹ | Q | وعدهها بدهد ترا تازه بدست | * | کو هزاران بار آنها را شکست |
۲۲۷۹ | N | وعدهها بدهد ترا تازه به دست | * | که هزاران بار آنها را شکست |
۲۲۸۰ | Q | عمر گر صد سال خود مُهلت دهد | * | اوت هر روزی بهانهٔ نو نهد |
۲۲۸۰ | N | عمر اگر صد سال خود مهلت دهد | * | اوت هر روزی بهانهی نو نهد |
۲۲۸۱ | Q | گرم گوید وعدههای سرد را | * | جادویی مَردی ببندد مَرد را |
۲۲۸۱ | N | گرم گوید وعدههای سرد را | * | جادویی مردی ببندد مرد را |
۲۲۸۲ | Q | ای ضیاء ٱلْحَق حُسامُ الدّین بیا | * | که نروید بیتو از شوره گیا |
۲۲۸۲ | N | ای ضیاء الحق حسام الدین بیا | * | که نروید بیتو از شوره گیا |
۲۲۸۳ | Q | از فلک آویخته شد پردهای | * | از پیِ نفرین دل آزردهای |
۲۲۸۳ | N | از فلک آویخته شد پردهای | * | از پی نفرین دل آزردهای |
۲۲۸۴ | Q | این قضا را هم قضا داند علاج | * | عقلِ خلقان در قضا گیجست گیج |
۲۲۸۴ | N | این قضا را هم قضا داند علاج | * | عقل خلقان در قضا گیج است گیج |
۲۲۸۵ | Q | اژدها گشتست آن مارِ سیاه | * | آنک کِرمی بود افتاده براه |
۲۲۸۵ | N | اژدها گشته ست آن مار سیاه | * | آن که کرمی بود افتاده به راه |
۲۲۸۶ | Q | اژدها و مار اندر دَستِ تو | * | شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو |
۲۲۸۶ | N | اژدها و مار اندر دست تو | * | شد عصا ای جان موسی مست تو |
۲۲۸۷ | Q | حُکمِ خُذْها لا تَخَف دادت خدا | * | تا بدستت اژدها گردد عصَا |
۲۲۸۷ | N | حکم خذها لا تخف دادت خدا | * | تا به دستت اژدها گردد عصا |
۲۲۸۸ | Q | هین یَدِ بَیْضا نما ای پادشاه | * | صبحِ نو بگْشا ز شبهای سیاه |
۲۲۸۸ | N | هین ید بیضا نما ای پادشاه | * | صبح نو بگشا ز شبهای سیاه |
۲۲۸۹ | Q | دوزخی افروخت در وَیْ دَم فسون | * | ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون |
۲۲۸۹ | N | دوزخی افروخت در وی دم فسون | * | ای دم تو از دم دریا فزون |
۲۲۹۰ | Q | بحرِ مکّارست بنْموده کَفی | * | دوزخست از مکر بنْموده تَفی |
۲۲۹۰ | N | بحر مکار است بنموده کفی | * | دوزخ است از مکر بنموده تفی |
۲۲۹۱ | Q | ز آن نماید مُختصَر در چشمِ تو | * | تا زبون بینیش جنبد خشمِ تو |
۲۲۹۱ | N | ز آن نماید مختصر در چشم تو | * | تا زبون بینیش جنبد خشم تو |
۲۲۹۲ | Q | همچنانکِ لشکرِ انبوه بود | * | مر پَیَمبر را بچشم اندک نمود |
۲۲۹۲ | N | همچنان که لشکر انبوه بود | * | مر پیمبر را به چشم اندک نمود |
۲۲۹۳ | Q | تا بریشان زد پَیَمبر بیخَطر | * | ور فزون دیدی از آن کردی حَذر |
۲۲۹۳ | N | تا بر ایشان زد پیمبر بیخطر | * | ور فزون دیدی از آن کردی حذر |
۲۲۹۴ | Q | آن عنایت بود و اهلِ آن بُدی | * | احمدا ورنه تو بَدْدِل میشدی |
۲۲۹۴ | N | آن عنایت بود و اهل آن بدی | * | احمدا ور نه تو بد دل میشدی |
۲۲۹۵ | Q | کم نمود او را و اصحابِ ورا | * | آن جهادِ ظاهر و باطن خدا |
۲۲۹۵ | N | کم نمود او را و اصحاب و را | * | آن جهاد ظاهر و باطن خدا |
۲۲۹۶ | Q | تا میَّسر کرد یُسْرَی را بَرو | * | تا ز عُسْرَی او بگردانید رُو |
۲۲۹۶ | N | تا میسر کرد یسری را بر او | * | تا ز عسری او بگردانید رو |
۲۲۹۷ | Q | کم نمودن مر ورا پیروز بود | * | که حَقَش یار و طریقآموز بود |
۲۲۹۷ | N | کم نمودن مر و را پیروز بود | * | که حقش یار و طریق آموز بود |
۲۲۹۸ | Q | آنک حق پُشتش نباشد از ظَفْر | * | وای اگر گربهش نماید شیر نَرْ |
۲۲۹۸ | N | آن که حق پشتش نباشد از ظفر | * | وای اگر گربش نماید شیر نر |
۲۲۹۹ | Q | وای اگر صد را یکی بیند ز دُور | * | تا بچالش اندر آید از غرور |
۲۲۹۹ | N | وای اگر صدرا یکی بیند ز دور | * | تا به چالش اندر آید از غرور |
۲۳۰۰ | Q | ز آن نماید ذوالفَقاری حَرْبهای | * | ز آن نماید شیرِ نر چون گربهای |
۲۳۰۰ | N | ز آن نماید ذو الفقاری حربهای | * | ز آن نماید شیر نر چون گربهای |
۲۳۰۱ | Q | تا دلیر اندر فتد احمق بجنگ | * | و اندر آردشان بدین حیلت بچَنْگ |
۲۳۰۱ | N | تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ | * | و اندر آردشان بدین حیلت به چنگ |
۲۳۰۲ | Q | تا بپایِ خویش باشند آمده | * | آن فَلیوان جانبِ آتشکده |
۲۳۰۲ | N | تا به پای خویش باشند آمده | * | آن فلیوان جانب آتشکده |
۲۳۰۳ | Q | کاه برگی مینماید تا تو زود | * | پُف کنی کو را برانی از وُجود |
۲۳۰۳ | N | کاه برگی مینماید تا تو زود | * | پف کنی کاو را برانی از وجود |
۲۳۰۴ | Q | هین که آن کَه کوهها بر کنده است | * | زو جهان گریان و او در خنده است |
۲۳۰۴ | N | هین که آن که کوهها بر کنده است | * | زو جهان گریان و او در خنده است |
۲۳۰۵ | Q | مینماید تا بکَعْب این آبِ جُو | * | صد چو عاج بْنِ عَنَق شد غرقِ او |
۲۳۰۵ | N | مینماید تا به کعب این آب جو | * | صد چو عاج ابن عنق شد غرق او |
۲۳۰۶ | Q | مینماید موجِ خونش تلِّ مُشک | * | مینماید قعرِ دریا خاکِ خشک |
۲۳۰۶ | N | مینماید موج خونش تل مشک | * | مینماید قعر دریا خاک خشک |
۲۳۰۷ | Q | خشک دید آن بحر را فرعونِ کور | * | تا دَرُو راند از سَرِ مردی و زور |
۲۳۰۷ | N | خشک دید آن بحر را فرعون کور | * | تا در او راند از سر مردی و زور |
۲۳۰۸ | Q | چون در آید در تگِ دریا بود | * | دیدهٔ فرعون کَیْ بینا بود |
۲۳۰۸ | N | چون در آید در تگ دریا بود | * | دیدهی فرعون کی بینا بود |
۲۳۰۹ | Q | دیده بینا از لقای حق شود | * | حق کجا همرازِ هر احمق شود |
۲۳۰۹ | N | دیده بینا از لقای حق شود | * | حق کجا هم راز هر احمق شود |
۲۳۱۰ | Q | قند بیند خود شود زهرِ قَتول | * | راه بیند خود بود آن بانگِ غُول |
۲۳۱۰ | N | قند بیند خود شود زهر قتول | * | راه بیند خود بود آن بانگ غول |
۲۳۱۱ | Q | ای فلک در فتنهٔ آخر زمان | * | تیز میگردی بده آخر زمان |
۲۳۱۱ | N | ای فلک در فتنهی آخر زمان | * | تیز میگردی بده آخر زمان |
۲۳۱۲ | Q | خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما | * | نیشِ زهرآلودهای در فَصْدِ ما |
۲۳۱۲ | N | خنجر تیزی تو اندر قصد ما | * | نیش زهر آلودهای در فصد ما |
۲۳۱۳ | Q | ای فلک از رحمِ حقّ آموز رحم | * | بر دلِ موران مزن چون مار زخم |
۲۳۱۳ | N | ای فلک از رحم حق آموز رحم | * | بر دل موران مزن چون مار زخم |
۲۳۱۴ | Q | حقِّ آنکِ چرخهٔ چرخِ ترا | * | کرد گردان بر فرازِ این سرا |
۲۳۱۴ | N | حق آن که چرخهی چرخ ترا | * | کرد گردان بر فراز این سرا |
۲۳۱۵ | Q | که دگرگون گردی و رحمت کُنی | * | پیش از آنکِ بیخِ ما را بر کَنی |
۲۳۱۵ | N | که دگرگون گردی و رحمت کنی | * | پیش از آن که بیخ ما را بر کنی |
۲۳۱۶ | Q | حقِّ آن که دایگی کردی نخست | * | تا نَهِالِ ما ز آب و خاک رُست |
۲۳۱۶ | N | حق آن که دایگی کردی نخست | * | تا نهال ما ز آب و خاک رست |
۲۳۱۷ | Q | حقِّ آن شه که ترا صاف آفرید | * | کرد چندان مشعَله در تو پدید |
۲۳۱۷ | N | حق آن شه که ترا صاف آفرید | * | کرد چندان مشعله در تو پدید |
۲۳۱۸ | Q | آنچنان معمور و باقی داشتَت | * | تا که دَهْری از ازلِ پنداشتت |
۲۳۱۸ | N | آن چنان معمور و باقی داشتت | * | تا که دهری از ازل پنداشتت |
۲۳۱۹ | Q | شُکر دانستیم آغازِ ترا | * | انبیا گفتند آن رازِ ترا |
۲۳۱۹ | N | شکر دانستیم آغاز ترا | * | انبیا گفتند آن راز ترا |
۲۳۲۰ | Q | آدمی داند که خانه حادثست | * | عنکبوتی نه که در وَیْ عابثست |
۲۳۲۰ | N | آدمی داند که خانه حادث است | * | عنکبوتی نه که در وی عابث است |
۲۳۲۱ | Q | پشّه کَیْ داند که این باغ از کَیْست | * | کو بهاران زاد و مرگش در دَیَست |
۲۳۲۱ | N | پشه کی داند که این باغ از کی است | * | کاو بهاران زاد و مرگش در دی است |
۲۳۲۲ | Q | کِرم کاندر چوب زاید سُست حال | * | کَیْ بداند چوب را وقتِ نَهال |
۲۳۲۲ | N | کرم کاندر چوب زاید سست حال | * | کی بداند چوب را وقت نهال |
۲۳۲۳ | Q | ور بداند کِرم از ماهیَّتش | * | عقل باشد کِرم باشد صورتش |
۲۳۲۳ | N | ور بداند کرم از ماهیتش | * | عقل باشد کرم باشد صورتش |
۲۳۲۴ | Q | عقل خود را مینماید رنگها | * | چون پَری دُورست از آن فرسنگها |
۲۳۲۴ | N | عقل خود را مینماید رنگها | * | چون پری دور است از آن فرسنگها |
۲۳۲۵ | Q | از مَلَک بالاست چه جایِ پری | * | تو مگس پَرّی بپَستی میپَری |
۲۳۲۵ | N | از ملک بالاست چه جای پری | * | تو مگس پری به پستی میپری |
۲۳۲۶ | Q | گرچه عقلت سوی بالا میپرد | * | مرغِ تقلیدت بپَسْتی میچرد |
۲۳۲۶ | N | گر چه عقلت سوی بالا میپرد | * | مرغ تقلیدت به پستی میچرد |
۲۳۲۷ | Q | علمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست | * | عاریهست و ما نِشَسته کانِ ماست |
۲۳۲۷ | N | علم تقلیدی وبال جان ماست | * | عاریه ست و ما نشسته کان ماست |
۲۳۲۸ | Q | زین خِرَد جاهل همیباید شدن | * | دست در دیوانگی باید زدن |
۲۳۲۸ | N | زین خرد جاهل همی باید شدن | * | دست در دیوانگی باید زدن |
۲۳۲۹ | Q | هرچه بینی سودِ خود ز آن میگریز | * | زهر نوش و آبِ حیوان را بریز |
۲۳۲۹ | N | هر چه بینی سود خود ز آن میگریز | * | زهر نوش و آب حیوان را بریز |
۲۳۳۰ | Q | هر که بسْتاند ترا دشنام ده | * | سود و سرمایه بمفلس وام ده |
۲۳۳۰ | N | هر که بستاند ترا دشنام ده | * | سود و سرمایه به مفلس وام ده |
۲۳۳۱ | Q | ایمنی بگْذار و جایِ خوف باش | * | بگْذر از ناموس و رُسوا باش و فاش |
۲۳۳۱ | N | ایمنی بگذار و جای خوف باش | * | بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش |
۲۳۳۲ | N | آزمودم عقل دور اندیش را | * | بعد از این دیوانه سازم خویش را |