vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2051

داستان پیغامبر علیه السّلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا
۲۲۵۲Qچون پَیَمبر دید آن بیمار را * خوش نوازش کرد یارِ غار را
۲۲۵۲Nچون پیمبر دید آن بیمار را * خوش نوازش کرد یار غار را
۲۲۵۳Qزنده شد او چون پیمبر را بدید * گوییا آن دم مر او را آفرید
۲۲۵۳Nزنده شد او چون پیمبر را بدید * گوییا آن دم مر او را آفرید
۲۲۵۴Qگفت بیماری مرا این بخت داد * کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
۲۲۵۴Nگفت بیماری مرا این بخت داد * کامد این سلطان بر من بامداد
۲۲۵۵Qتا مرا صحَّت رسید و عاقبت * از قدومِ این شَهِ بی‌حاشیت
۲۲۵۵Nتا مرا صحت رسید و عاقبت * از قدوم این شه بی‌حاشیت
۲۲۵۶Qای خجسته رنج و بیماری و تب * ای مبارک درد و بیداری شب
۲۲۵۶Nای خجسته رنج و بیماری و تب * ای مبارک درد و بیداری شب
۲۲۵۷Qنک مرا در پیری از لطف و کرم * حق چنین رنجوریی داد و سَقَم
۲۲۵۷Nنک مرا در پیری از لطف و کرم * حق چنین رنجوریی داد و سقم
۲۲۵۸Qدردِ پشتم داد هم تا من ز خواب * بر جهم هر نیمشب لا بُد شتاب
۲۲۵۸Nدرد پشتم داد هم تا من ز خواب * بر جهم هر نیم شب لا بد شتاب
۲۲۵۹Qتا نخُسبم جملهٔ شب چون گاومیش * دردها بخشید حقّ از لطفِ خویش
۲۲۵۹Nتا نخسبم جمله شب چون گاومیش * دردها بخشید حق از لطف خویش
۲۲۶۰Qزین شِکست آن رحمِ شاهان جوش کرد * دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد
۲۲۶۰Nزین شکست آن رحم شاهان جوش کرد * دوزخ از تهدید من خاموش کرد
۲۲۶۱Qرنج گنج آمد که رحمتها دروست * مغز تازه شد چو بخْراشید پوست
۲۲۶۱Nرنج گنج آمد که رحمتها در اوست * مغز تازه شد چو بخراشید پوست
۲۲۶۲Qای برادر موضعِ تاریک و سَرْد * صبر کردن بر غم و سُستی و درد
۲۲۶۲Nای برادر موضع تاریک و سرد * صبر کردن بر غم و سستی و درد
۲۲۶۳Qچشمهٔ حیوان و جامِ مستی است * کان بلندیها همه در پستی است
۲۲۶۳Nچشمه‌ی حیوان و جام مستی است * کان بلندیها همه در پستی است
۲۲۶۴Qآن بهاران مُضْمَر است اندر خزان * در بهارست آن خزان مگْریز از آن
۲۲۶۴Nآن بهاران مضمر است اندر خزان * در بهار است آن خزان مگریز از آن
۲۲۶۵Qهمرهِ غم باش و با وَحشت بساز * می‌طلب در مرگِ خود عمرِ دراز
۲۲۶۵Nهمره غم باش و با وحشت بساز * می‌طلب در مرگ خود عمر دراز
۲۲۶۶Qآنچ گوید نفسِ تو کاینجا بَدست * مَشْنَوَش چون کارِ او ضِدّ آمدست
۲۲۶۶Nآن چه گوید نفس تو کاینجا بد است * مشنوش چون کار او ضد آمده ست
۲۲۶۷Qتو خلافش کن کی از پیغامبران * این چنین آمد وصیّت در جهان
۲۲۶۷Nتو خلافش کن که از پیغمبران * این چنین آمد وصیت در جهان
۲۲۶۸Qمشورت در کارها واجب شود * تا پشیمانی در آخر کم بود
۲۲۶۸Nمشورت در کارها واجب شود * تا پشیمانی در آخر کم بود
۲۲۶۹Qگفت اُمّت مشورت با کی کنیم * انبیا گفتند با عقلِ امام
۲۲۶۹Nگفت امت مشورت با کی کنیم * انبیا گفتند با عقل امیم
۲۲۷۰Qگفت گر کودک در آید یا زنی * کو ندارد عقل و رایِ روشنی
۲۲۷۰Nگفت گر کودک در آید یا زنی * کاو ندارد عقل و رای روشنی
۲۲۷۱Qگفت با او مشورت کن و انچ گفت * تو خلافِ آن کُن و در راه اُفت
۲۲۷۱Nگفت با او مشورت کن و انچه گفت * تو خلاف آن کن و در راه افت
۲۲۷۲Qنفسِ خود را زن شناس از زن بَتَر * زانک زن جزویست نفست کُلِّ شَر
۲۲۷۲Nنفس خود را زن شناس از زن بتر * ز انکه زن جزوی است نفست کل شر
۲۲۷۳Qمشورت با نفسِ خود گر می‌کنی * هرچ گوید کن خلافِ آن دنی
۲۲۷۳Nمشورت با نفس خود گر می‌کنی * هر چه گوید کن خلاف آن دنی
۲۲۷۴Qگر نماز و روزه می‌فرمایدت * نَفْس مکّارست مکری زایدت
۲۲۷۴Nگر نماز و روزه می‌فرمایدت * نفس مکار است مکری زایدت
۲۲۷۵Qمشورت با نفسِ خویش اندر فعال * هر چه گوید عکسِ آن باشد کمال
۲۲۷۵Nمشورت با نفس خویش اندر فعال * هر چه گوید عکس آن باشد کمال
۲۲۷۶Qبر نیایی با وی و استیزِ او * َرَو بَرِ یاری بگیر آمیزِ او
۲۲۷۶Nبر نیایی با وی و استیز او * رو بر یاری بگیر آمیز او
۲۲۷۷Qعقلْ قوَّت گیرد از عقلِ دگر * نَیْشَکَر کامل شود از نَیشکر
۲۲۷۷Nعقل قوت گیرد از عقل دگر * نی شکر کامل شود از نیشکر
۲۲۷۸Qمن ز مکرِ نَفْس دیدم چیزها * کو بَرَد از سِحْرِ خود تمییزها
۲۲۷۸Nمن ز مکر نفس دیدم چیزها * کاو برد از سحر خود تمییزها
۲۲۷۹Qوعده‌ها بدهد ترا تازه بدست * کو هزاران بار آنها را شکست
۲۲۷۹Nوعده‌ها بدهد ترا تازه به دست * که هزاران بار آنها را شکست
۲۲۸۰Qعمر گر صد سال خود مُهلت دهد * اوت هر روزی بهانهٔ نو نهد
۲۲۸۰Nعمر اگر صد سال خود مهلت دهد * اوت هر روزی بهانه‌ی نو نهد
۲۲۸۱Qگرم گوید وعده‌های سرد را * جادویی مَردی ببندد مَرد را
۲۲۸۱Nگرم گوید وعده‌های سرد را * جادویی مردی ببندد مرد را
۲۲۸۲Qای ضیاء ٱلْحَق حُسامُ الدّین بیا * که نروید بی‌تو از شوره گیا
۲۲۸۲Nای ضیاء الحق حسام الدین بیا * که نروید بی‌تو از شوره گیا
۲۲۸۳Qاز فلک آویخته شد پرده‌ای * از پیِ نفرین دل آزرده‌ای
۲۲۸۳Nاز فلک آویخته شد پرده‌ای * از پی نفرین دل آزرده‌ای
۲۲۸۴Qاین قضا را هم قضا داند علاج * عقلِ خلقان در قضا گیجست گیج
۲۲۸۴Nاین قضا را هم قضا داند علاج * عقل خلقان در قضا گیج است گیج
۲۲۸۵Qاژدها گشتست آن مارِ سیاه * آنک کِرمی بود افتاده براه
۲۲۸۵Nاژدها گشته ست آن مار سیاه * آن که کرمی بود افتاده به راه
۲۲۸۶Qاژدها و مار اندر دَستِ تو * شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
۲۲۸۶Nاژدها و مار اندر دست تو * شد عصا ای جان موسی مست تو
۲۲۸۷Qحُکمِ خُذْها لا تَخَف دادت خدا * تا بدستت اژدها گردد عصَا
۲۲۸۷Nحکم خذها لا تخف دادت خدا * تا به دستت اژدها گردد عصا
۲۲۸۸Qهین یَدِ بَیْضا نما ای پادشاه * صبحِ نو بگْشا ز شبهای سیاه
۲۲۸۸Nهین ید بیضا نما ای پادشاه * صبح نو بگشا ز شبهای سیاه
۲۲۸۹Qدوزخی افروخت در وَیْ دَم فسون * ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون
۲۲۸۹Nدوزخی افروخت در وی دم فسون * ای دم تو از دم دریا فزون
۲۲۹۰Qبحرِ مکّارست بنْموده کَفی * دوزخست از مکر بنْموده تَفی
۲۲۹۰Nبحر مکار است بنموده کفی * دوزخ است از مکر بنموده تفی
۲۲۹۱Qز آن نماید مُختصَر در چشمِ تو * تا زبون بینیش جنبد خشمِ تو
۲۲۹۱Nز آن نماید مختصر در چشم تو * تا زبون بینیش جنبد خشم تو
۲۲۹۲Qهمچنانکِ لشکرِ انبوه بود * مر پَیَمبر را بچشم اندک نمود
۲۲۹۲Nهمچنان که لشکر انبوه بود * مر پیمبر را به چشم اندک نمود
۲۲۹۳Qتا بریشان زد پَیَمبر بی‌خَطر * ور فزون دیدی از آن کردی حَذر
۲۲۹۳Nتا بر ایشان زد پیمبر بی‌خطر * ور فزون دیدی از آن کردی حذر
۲۲۹۴Qآن عنایت بود و اهلِ آن بُدی * احمدا ورنه تو بَدْدِل می‌شدی
۲۲۹۴Nآن عنایت بود و اهل آن بدی * احمدا ور نه تو بد دل می‌شدی
۲۲۹۵Qکم نمود او را و اصحابِ ورا * آن جهادِ ظاهر و باطن خدا
۲۲۹۵Nکم نمود او را و اصحاب و را * آن جهاد ظاهر و باطن خدا
۲۲۹۶Qتا میَّسر کرد یُسْرَی را بَرو * تا ز عُسْرَی او بگردانید رُو
۲۲۹۶Nتا میسر کرد یسری را بر او * تا ز عسری او بگردانید رو
۲۲۹۷Qکم نمودن مر ورا پیروز بود * که حَقَش یار و طریق‌آموز بود
۲۲۹۷Nکم نمودن مر و را پیروز بود * که حقش یار و طریق آموز بود
۲۲۹۸Qآنک حق پُشتش نباشد از ظَفْر * وای اگر گربه‌ش نماید شیر نَرْ
۲۲۹۸Nآن که حق پشتش نباشد از ظفر * وای اگر گربش نماید شیر نر
۲۲۹۹Qوای اگر صد را یکی بیند ز دُور * تا بچالش اندر آید از غرور
۲۲۹۹Nوای اگر صدرا یکی بیند ز دور * تا به چالش اندر آید از غرور
۲۳۰۰Qز آن نماید ذوالفَقاری حَرْبه‌ای * ز آن نماید شیرِ نر چون گربه‌ای
۲۳۰۰Nز آن نماید ذو الفقاری حربه‌ای * ز آن نماید شیر نر چون گربه‌ای
۲۳۰۱Qتا دلیر اندر فتد احمق بجنگ * و اندر آردشان بدین حیلت بچَنْگ
۲۳۰۱Nتا دلیر اندر فتد احمق به جنگ * و اندر آردشان بدین حیلت به چنگ
۲۳۰۲Qتا بپایِ خویش باشند آمده * آن فَلیوان جانبِ آتشکده
۲۳۰۲Nتا به پای خویش باشند آمده * آن فلیوان جانب آتش‌کده
۲۳۰۳Qکاه برگی می‌نماید تا تو زود * پُف کنی کو را برانی از وُجود
۲۳۰۳Nکاه برگی می‌نماید تا تو زود * پف کنی کاو را برانی از وجود
۲۳۰۴Qهین که آن کَه کوهها بر کنده است * زو جهان گریان و او در خنده است
۲۳۰۴Nهین که آن که کوهها بر کنده است * زو جهان گریان و او در خنده است
۲۳۰۵Qمی‌نماید تا بکَعْب این آبِ جُو * صد چو عاج بْنِ عَنَق شد غرقِ او
۲۳۰۵Nمی‌نماید تا به کعب این آب جو * صد چو عاج ابن عنق شد غرق او
۲۳۰۶Qمی‌نماید موجِ خونش تلِّ مُشک * می‌نماید قعرِ دریا خاکِ خشک
۲۳۰۶Nمی‌نماید موج خونش تل مشک * می‌نماید قعر دریا خاک خشک
۲۳۰۷Qخشک دید آن بحر را فرعونِ کور * تا دَرُو راند از سَرِ مردی و زور
۲۳۰۷Nخشک دید آن بحر را فرعون کور * تا در او راند از سر مردی و زور
۲۳۰۸Qچون در آید در تگِ دریا بود * دیدهٔ فرعون کَیْ بینا بود
۲۳۰۸Nچون در آید در تگ دریا بود * دیده‌ی فرعون کی بینا بود
۲۳۰۹Qدیده بینا از لقای حق شود * حق کجا همرازِ هر احمق شود
۲۳۰۹Nدیده بینا از لقای حق شود * حق کجا هم راز هر احمق شود
۲۳۱۰Qقند بیند خود شود زهرِ قَتول * راه بیند خود بود آن بانگِ غُول
۲۳۱۰Nقند بیند خود شود زهر قتول * راه بیند خود بود آن بانگ غول
۲۳۱۱Qای فلک در فتنهٔ آخر زمان * تیز می‌گردی بده آخر زمان
۲۳۱۱Nای فلک در فتنه‌ی آخر زمان * تیز می‌گردی بده آخر زمان
۲۳۱۲Qخنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما * نیشِ زهرآلوده‌ای در فَصْدِ ما
۲۳۱۲Nخنجر تیزی تو اندر قصد ما * نیش زهر آلوده‌ای در فصد ما
۲۳۱۳Qای فلک از رحمِ حقّ آموز رحم * بر دلِ موران مزن چون مار زخم
۲۳۱۳Nای فلک از رحم حق آموز رحم * بر دل موران مزن چون مار زخم
۲۳۱۴Qحقِّ آنکِ چرخهٔ چرخِ ترا * کرد گردان بر فرازِ این سرا
۲۳۱۴Nحق آن که چرخه‌ی چرخ ترا * کرد گردان بر فراز این سرا
۲۳۱۵Qکه دگرگون گردی و رحمت کُنی * پیش از آنکِ بیخِ ما را بر کَنی
۲۳۱۵Nکه دگرگون گردی و رحمت کنی * پیش از آن که بیخ ما را بر کنی
۲۳۱۶Qحقِّ آن که دایگی کردی نخست * تا نَهِالِ ما ز آب و خاک رُست
۲۳۱۶Nحق آن که دایگی کردی نخست * تا نهال ما ز آب و خاک رست
۲۳۱۷Qحقِّ آن شه که ترا صاف آفرید * کرد چندان مشعَله در تو پدید
۲۳۱۷Nحق آن شه که ترا صاف آفرید * کرد چندان مشعله در تو پدید
۲۳۱۸Qآنچنان معمور و باقی داشتَت * تا که دَهْری از ازلِ پنداشتت
۲۳۱۸Nآن چنان معمور و باقی داشتت * تا که دهری از ازل پنداشتت
۲۳۱۹Qشُکر دانستیم آغازِ ترا * انبیا گفتند آن رازِ ترا
۲۳۱۹Nشکر دانستیم آغاز ترا * انبیا گفتند آن راز ترا
۲۳۲۰Qآدمی داند که خانه حادثست * عنکبوتی نه که در وَیْ عابثست
۲۳۲۰Nآدمی داند که خانه حادث است * عنکبوتی نه که در وی عابث است
۲۳۲۱Qپشّه کَیْ داند که این باغ از کَیْست * کو بهاران زاد و مرگش در دَیَست
۲۳۲۱Nپشه کی داند که این باغ از کی است * کاو بهاران زاد و مرگش در دی است
۲۳۲۲Qکِرم کاندر چوب زاید سُست حال * کَیْ بداند چوب را وقتِ نَهال
۲۳۲۲Nکرم کاندر چوب زاید سست حال * کی بداند چوب را وقت نهال
۲۳۲۳Qور بداند کِرم از ماهیَّتش * عقل باشد کِرم باشد صورتش
۲۳۲۳Nور بداند کرم از ماهیتش * عقل باشد کرم باشد صورتش
۲۳۲۴Qعقل خود را می‌نماید رنگها * چون پَری دُورست از آن فرسنگ‌ها
۲۳۲۴Nعقل خود را می‌نماید رنگها * چون پری دور است از آن فرسنگ‌ها
۲۳۲۵Qاز مَلَک بالاست چه جایِ پری * تو مگس پَرّی بپَستی می‌پَری
۲۳۲۵Nاز ملک بالاست چه جای پری * تو مگس پری به پستی می‌پری
۲۳۲۶Qگرچه عقلت سوی بالا می‌پرد * مرغِ تقلیدت بپَسْتی می‌چرد
۲۳۲۶Nگر چه عقلت سوی بالا می‌پرد * مرغ تقلیدت به پستی می‌چرد
۲۳۲۷Qعلمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست * عاریه‌ست و ما نِشَسته کانِ ماست
۲۳۲۷Nعلم تقلیدی وبال جان ماست * عاریه ست و ما نشسته کان ماست
۲۳۲۸Qزین خِرَد جاهل همی‌باید شدن * دست در دیوانگی باید زدن
۲۳۲۸Nزین خرد جاهل همی باید شدن * دست در دیوانگی باید زدن
۲۳۲۹Qهرچه بینی سودِ خود ز آن می‌گریز * زهر نوش و آبِ حیوان را بریز
۲۳۲۹Nهر چه بینی سود خود ز آن می‌گریز * زهر نوش و آب حیوان را بریز
۲۳۳۰Qهر که بسْتاند ترا دشنام ده * سود و سرمایه بمفلس وام ده
۲۳۳۰Nهر که بستاند ترا دشنام ده * سود و سرمایه به مفلس وام ده
۲۳۳۱Qایمنی بگْذار و جایِ خوف باش * بگْذر از ناموس و رُسوا باش و فاش
۲۳۳۱Nایمنی بگذار و جای خوف باش * بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
۲۳۳۲Nآزمودم عقل دور اندیش را * بعد از این دیوانه سازم خویش را