block:1134
۲۸۳۵ | Q | آن یکی نحوی بکَشتی در نشست | * | رُو بکشتیبان نهاد آن خودپرست |
۲۸۳۵ | N | آن یکی نحوی به کشتی درنشست | * | رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست |
۲۸۳۶ | Q | گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا | * | گفت نیم عمرِ تو شد در فَنا |
۲۸۳۶ | N | گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا | * | گفت نیم عمر تو شد در فنا |
۲۸۳۷ | Q | دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب | * | لیک آن دَم کرد خامُش از جواب |
۲۸۳۷ | N | دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب | * | لیک آن دم کرد خامش از جواب |
۲۸۳۸ | Q | باد کشتی را بگردابی فگند | * | گفت کشتیبان بدان نحوی بلند |
۲۸۳۸ | N | باد کشتی را به گردابی فگند | * | گفت کشتیبان به آن نحوی بلند |
۲۸۳۹ | Q | هیچ دانی آشنا کردن بگو | * | گفت نی ای خوش جوابِ خوبرُو |
۲۸۳۹ | N | هیچ دانی آشنا کردن بگو | * | گفت نی ای خوش جواب خوب رو |
۲۸۴۰ | Q | گفت کُلِّ عمرت ای نحوی فناست | * | زانک کشتی غَرقِ این گردابهاست |
۲۸۴۰ | N | گفت کل عمرت ای نحوی فناست | * | ز آن که کشتی غرق این گردابهاست |
۲۸۴۱ | Q | محْو میباید نه نَحْو اینجا بدان | * | گر تو محوی بیخطر در آب ران |
۲۸۴۱ | N | محو میباید نه نحو اینجا بدان | * | گر تو محوی بیخطر در آب ران |
۲۸۴۲ | Q | آبِ دریا مرده را بر سر نَهد | * | ور بود زنده ز دریا کَی رهد |
۲۸۴۲ | N | آب دریا مرده را بر سر نهد | * | ور بود زنده ز دریا کی رهد |
۲۸۴۳ | Q | چون بمُردی تو ز اوصافِ بشَر | * | بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سَرْ |
۲۸۴۳ | N | چون بمُردی تو ز اوصاف بشَر | * | بحر اسرارت نهد بر فرق سر |
۲۸۴۴ | Q | ای که خلقان را تو خَر میخواندهٔ | * | این زمان چون خَر برین یخ ماندهٔ |
۲۸۴۴ | N | ای که خلقان را تو خر میخواندهای | * | این زمان چون خر بر این یخ ماندهای |
۲۸۴۵ | Q | گر تو علَّامهٔ زمانی در جهان | * | نک فنای این جهان بین وین زمان |
۲۸۴۵ | N | گر تو علامهی زمانی در جهان | * | نک فنای این جهان بین وین زمان |
۲۸۴۶ | Q | مردِ نحوی را از آن در دوختیم | * | تا شما را نحوِ محو آموختیم |
۲۸۴۶ | N | مرد نحوی را از آن در دوختیم | * | تا شما را نحو محو آموختیم |
۲۸۴۷ | Q | فِقْهِ فِقْه و نحو نحو و صَرْفِ صَرْف | * | در کَم آمد یابی ای یارِ شگرف |
۲۸۴۷ | N | فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف | * | در کم آمد یابی ای یار شگرف |
۲۸۴۸ | Q | آن سبوی آب دانشهای ماست | * | و آن خلیفه دِجلهٔ علمِ خداست |
۲۸۴۸ | N | آن سبوی آب دانشهای ماست | * | و آن خلیفه دجلهی علم خداست |
۲۸۴۹ | Q | ما سبوها پُر بدجله میبریم | * | گر نه خر دانیم خود را ما خَریم |
۲۸۴۹ | N | ما سبوها پر به دجله میبریم | * | گر نه خر دانیم خود را ما خریم |
۲۸۵۰ | Q | باری اعرابی بدان معذور بود | * | کو ز دجله غافل و بس دور رود |
۲۸۵۰ | N | باری اعرابی بدان معذور بود | * | کو ز دجله بیخبر بود و ز رود |
۲۸۵۱ | Q | گر ز دجله با خبر بودی چو ما | * | او نبردی آن سبو را جا بجا |
۲۸۵۱ | N | گر ز دجله با خبر بودی چو ما | * | او نبردی آن سبو را جا به جا |
۲۸۵۲ | Q | بلک از رجله چو واقف آمدی | * | آن سبو را بر سرِ سنگی زدی |
۲۸۵۲ | N | بلکه از رجله چو واقف آمدی | * | آن سبو را بر سر سنگی زدی |