block:1075
۱۴۱۵ | Q | آمد او آنجا و از دور ایستاد | * | مر عُمَر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۵ | N | آمد او آن جا و از دور ایستاد | * | مر عمر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۶ | Q | هیبتی زان خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نُزول |
۱۴۱۶ | N | هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نزول |
۱۴۱۷ | Q | مِهْر و هیبت هست ضدِّ همدگر | * | این دو ضِد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۷ | N | مهر و هیبت هست ضد همدگر | * | این دو ضد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۸ | Q | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مِه و بگْزیدهام |
۱۴۱۸ | N | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مه و بگزیدهام |
۱۴۱۹ | Q | از شهانم هیبَت و ترسی نبود | * | هیبتِ این مرد هوشم را ربود |
۱۴۱۹ | N | از شهانم هیبت و ترسی نبود | * | هیبت این مرد هوشم را ربود |
۱۴۲۰ | Q | رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ | * | رویِ من زیشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۰ | N | رفتهام در بیشهی شیر و پلنگ | * | روی من ز یشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۱ | Q | بس شُدستم در مُصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۱ | N | بس شدهستم در مصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۲ | Q | بس که خوردم بس زدم زخمِ گران | * | دل قویتر بودهام از دیگران |
۱۴۲۲ | N | بس که خوردم بس زدم زخم گران | * | دل قوی تر بودهام از دیگران |
۱۴۲۳ | Q | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۳ | N | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۴ | Q | هیبتِ حقَّست این از خلق نیست | * | هیبتِ این مردِ صاحب دلق نیست |
۱۴۲۴ | N | هیبت حق است این از خلق نیست | * | هیبت این مرد صاحب دلق نیست |
۱۴۲۵ | Q | هر که ترسید از حق و تقوی گُزید | * | ترسد از وی جِنّ و اِنْس و هر که دید |
۱۴۲۵ | N | هر که ترسید از حق و تقوی گزید | * | ترسد از وی جن و انس و هر که دید |
۱۴۲۶ | Q | اندرین فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۶ | N | اندر این فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۷ | Q | کرد خدمت مر عُمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آنگه کلام |
۱۴۲۷ | N | کرد خدمت مر عمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آن گه کلام |
۱۴۲۸ | Q | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیشِ خود نشاند |
۱۴۲۸ | N | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیش خود نشاند |
۱۴۲۹ | Q | لا تَخَافُوا هست نُزْلِ خایفان | * | هست در خَور از برای خایف آن |
۱۴۲۹ | N | لا تخافوا هست نزل خایفان | * | هست در خور از برای خایف آن |
۱۴۳۰ | Q | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دلِ ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۰ | N | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دل ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۱ | Q | آنك خوفش نیست چُون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او مُحتاجِ درس |
۱۴۳۱ | N | آن که خوفش نیست چون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او محتاج درس |
۱۴۳۲ | Q | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطرِ ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۲ | N | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطر ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۳ | Q | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاکِ حق نعْمَ الرَّفیق |
۱۴۳۳ | N | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاک حق نعم الرفیق |
۱۴۳۴ | Q | وز نوازشهای حق اَبْدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۴ | N | وز نوازشهای حق ابدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۵ | Q | حال چون جلوه ست زان زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۵ | N | حال چون جلوه ست ز آن زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۶ | Q | جلوه بیند شاه و غیرِ شاه نیز | * | وقتِ خلوت نیست جز شاهِ عزیز |
۱۴۳۶ | N | جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز | * | وقت خلوت نیست جز شاه عزیز |
۱۴۳۷ | Q | جلوه کرده خاصّ و عامّان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۷ | N | جلوه کرده خاص و عامان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۸ | Q | هست بسیار اهلِ حال از صوفیان | * | نادِرست اهلِ مقام اندر میان |
۱۴۳۸ | N | هست بسیار اهل حال از صوفیان | * | نادر است اهل مقام اندر میان |
۱۴۳۹ | Q | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۳۹ | N | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۴۰ | Q | وز زمانی کز زمان خالی بُدست | * | وز مقامِ قُدس که اجلالی بُدست |
۱۴۴۰ | N | وز زمانی کز زمان خالی بده ست | * | وز مقام قدس که اجلالی بده ست |
۱۴۴۱ | Q | وز هوایی کاندر او سیمرغِ رُوح | * | پیش از این دیدست پرواز و فُتُوح |
۱۴۴۱ | N | وز هوایی کاندر او سیمرغ روح | * | پیش از این دیده ست پرواز و فتوح |
۱۴۴۲ | Q | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نَهمتِ مشتاقْ بیش |
۱۴۴۲ | N | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نهمت مشتاق بیش |
۱۴۴۳ | Q | چون عمر اَغْیارْرُو را یار یافت | * | جان او را طالبِ اسرار یافت |
۱۴۴۳ | N | چون عمر اغیار رو را یار یافت | * | جان او را طالب اسرار یافت |
۱۴۴۴ | Q | شیخ کامل بود و طالب مُشْتهی | * | مرد چابک بود و مَرْکَب دَرگَهی |
۱۴۴۴ | N | شیخ کامل بود و طالب مشتهی | * | مرد چابک بود و مرکب درگهی |
۱۴۴۵ | Q | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخمِ پاک اندر زمینِ پاک کاشت |
۱۴۴۵ | N | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخم پاک اندر زمین پاک کاشت |