block:1013
۳۷۱ | Q | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوّتِ تقلیدِ عام |
۳۷۱ | N | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوت تقلید عام |
۳۷۲ | Q | در درونِ سینه مِهرش کاشتند | * | نایبِ عیسیش میپنداشتند |
۳۷۲ | N | در درون سینه مهرش کاشتند | * | نایب عیساش میپنداشتند |
۳۷۳ | Q | او بِسر دجَّالِ یک چشمِ لعین | * | ای خدا فریادَرس نِعْمَ المعُیِن |
۳۷۳ | N | او به سر دجال یک چشم لعین | * | ای خدا فریادرس نعم المعین |
۳۷۴ | Q | صد هزاران دام و دانهست ای خدا | * | ما چو مرغانِ حریصِ بینوا |
۳۷۴ | N | صد هزاران دام و دانه ست ای خدا | * | ما چو مرغان حریص بینوا |
۳۷۵ | Q | دَم بدَم ما بستهٔ دامِ نَویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۵ | N | دمبهدم ما بستهی دام نویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۶ | Q | میرهانی هر دَمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۶ | N | میرهانی هر دمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۷ | Q | ما درین انبار گندم میکنیم | * | گندمِ جمع آمده گُم میکنیم |
۳۷۷ | N | ما در این انبار گندم میکنیم | * | گندم جمع آمده گم میکنیم |
۳۷۸ | Q | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندمست از مکرِ موش |
۳۷۸ | N | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندم است از مکر موش |
۳۷۹ | Q | موش تا انبارِ ما حُفره زَدست | * | وز فَنَش انبارِ ما ویران شدست |
۳۷۹ | N | موش تا انبار ما حفره زده ست | * | وز فنش انبار ما ویران شده ست |
۳۸۰ | Q | اوَّل ای جان دفعِ شَرِّ موش کن | * | وانگهان در جمعِ گندم جوش کن |
۳۸۰ | N | اول ای جان دفع شر موش کن | * | وانگهان در جمع گندم جوش کن |
۳۸۱ | Q | بشْنو از اخبارِ آن صدر الصُّدُور | * | لا صَلٰوة تَمَّ اِلّا بالُحضور |
۳۸۱ | N | بشنو از اخبار آن صدر الصدور | * | لا صلاة تم الا بالحضور |
۳۸۲ | Q | گر نه موشی دزد در انبارِ ماست | * | گندم اعمالِ چِل ساله کجاست |
۳۸۲ | N | گر نه موشی دزد در انبار ماست | * | گندم اعمال چل ساله کجاست |
۳۸۳ | Q | ریزه ریزه صدقِ هر روزه چرا | * | جمع میناید درین انبارِ ما |
۳۸۳ | N | ریزه ریزه صدق هر روزه چرا | * | جمع میناید در این انبار ما |
۳۸۴ | Q | بس ستارهٔ آتش از آهن جهید | * | وان دلِ سوزیده پُذرفت و کشید |
۳۸۴ | N | بس ستارهی آتش از آهن جهید | * | و ان دل سوزیده پذرفت و کشید |
۳۸۵ | Q | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر اِسَتارگان |
۳۸۵ | N | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر استارگان |
۳۸۶ | Q | میکُشد استارگان را یک بیک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۶ | N | میکشد استارگان را یک به یک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۷ | Q | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۷ | N | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۸ | Q | هر شبی از دامِ تن ارواح را | * | میرهانی میکَنی الواح را |
۳۸۸ | N | هر شبی از دام تن ارواح را | * | میرهانی میکنی الواح را |
۳۸۹ | Q | میرهند ارواح هر شب زین قفَس | * | فارغان نه حاکم و محکوم کَس |
۳۸۹ | N | میرهند ارواح هر شب زین قفس | * | فارغان، نه حاکم و محکوم کس |
۳۹۰ | Q | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سُلطانیان |
۳۹۰ | N | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سلطانیان |
۳۹۱ | Q | نه غم و اندیشهٔ سود و زیان | * | نه خیالِ این فلان و آن فلان |
۳۹۱ | N | نه غم و اندیشهی سود و زیان | * | نه خیال این فلان و آن فلان |
۳۹۲ | Q | حالِ عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مَرَم |
۳۹۲ | N | حال عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مرم |
۳۹۳ | Q | خُفته از احوالِ دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رَب |
۳۹۳ | N | خفته از احوال دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهی تقلیب رب |
۳۹۴ | Q | انکه او پنجه نبیند در رَقَم | * | فِعَل پندارد به جُنْبِش از قلَم |
۳۹۴ | N | آن که او پنجه نبیند در رقم | * | فعل پندارد به جنبش از قلم |
۳۹۵ | Q | شمّهای زین حالِ عارف وانمود | * | خلق را هم خوابِ حسّی در رُبود |
۳۹۵ | N | شمهای زین حال عارف وانمود | * | خلق را هم خواب حسی در ربود |
۳۹۶ | Q | رَفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۶ | N | رفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۷ | Q | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷ | N | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷(۲) | Q | چونک نور صبحدم سَر بر زند | * | کر کسی زرّین گردون پر زند |
۳۹۸ | Q | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۸ | N | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۹ | Q | رُوحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۳۹۹ | N | روحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۴۰۰ | Q | اسبِ جانها را کند عاری ز زین | * | سِرِّ آلَّنومُ اخ المَوتست این |
۴۰۰ | N | اسب جانها را کند عاری ز زین | * | سر النوم اخ الموت است این |
۴۰۱ | Q | لیک بهرِ انکه روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بندِ دراز |
۴۰۱ | N | لیک بهر آن که روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بند دراز |
۴۰۲ | Q | تا که روزش وا کَشَد زان مَرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیرِ بار |
۴۰۲ | N | تا که روزش واکشد ز ان مرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیر بار |
۴۰۳ | Q | کاش چون اصحابِ کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتیْ نوح را |
۴۰۳ | N | کاش چون اصحاب کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتی نوح را |
۴۰۴ | Q | تا ازاین طوفانِ بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش |
۴۰۴ | N | تا از این طوفان بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر چشم و گوش |
۴۰۵ | Q | ای بسی اصحابِ کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیشِ تو هست این زمان |
۴۰۵ | N | ای بسی اصحاب کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیش تو هست این زمان |
۴۰۶ | Q | یار با او غار با او در سُرود | * | مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود |
۴۰۶ | N | غار با او یار با او در سرود | * | مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود |