vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2061

باز جواب گفتن ابلیس مُعاویه را
۲۶۱۷Qگفت ما اوّل فرشته بوده‌ایم * راهِ طاعت را بجان پیموده‌ایم
۲۶۱۷Nگفت ما اول فرشته بوده‌ایم * راه طاعت را به جان پیموده‌ایم
۲۶۱۸Qسالکانِ راه را مَحْرَم بُدیم * ساکنانِ عرش را همدم بُدیم
۲۶۱۸Nسالکان راه را محرم بدیم * ساکنان عرش را هم دم بدیم
۲۶۱۹Qپیشهٔ اوّل کجا از دل رود * مِهر اوّل کَیْ ز دل بیرون شود
۲۶۱۹Nپیشه‌ی اول کجا از دل رود * مهر اول کی ز دل بیرون شود
۲۶۲۰Qدر سفر گر رُوم بینی یا خُتَن * از دلِ تو کَیْ رود حُبُّ ٱلْوَطَن
۲۶۲۰Nدر سفر گر روم بینی یا ختن * از دل تو کی رود حب الوطن
۲۶۲۱Qما هم از مستانِ این مَیْ بوده‌ایم * عاشقانِ درگهِ وَیْ بوده‌ایم
۲۶۲۱Nما هم از مستان این می بوده‌ایم * عاشقان درگه وی بوده‌ایم
۲۶۲۲Qنافِ ما بر مِهرِ او بُبْریده‌اند * عشقِ او در جانِ ما کاریده‌اند
۲۶۲۲Nناف ما بر مهر او ببریده‌اند * عشق او در جان ما کاریده‌اند
۲۶۲۳Qروزِ نیکو دیده‌ایم از روزگار * آبِ رحمت خورده‌ایم اندر بهار
۲۶۲۳Nروز نیکو دیده‌ایم از روزگار * آب رحمت خورده‌ایم اندر بهار
۲۶۲۴Qنی که ما را دستِ فضلش کاشتَست * از عدم ما را نه او برداشتست
۲۶۲۴Nنه که ما را دست فضلش کاشته ست * از عدم ما را نه او برداشته ست
۲۶۲۵Qای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم * در گلستانِ رضا گردیده‌ایم
۲۶۲۵Nای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم * در گلستان رضا گردیده‌ایم
۲۶۲۶Qبر سرِ ما دستِ رحمت می‌نهاد * چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد
۲۶۲۶Nبر سر ما دست رحمت می‌نهاد * چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد
۲۶۲۷Qوقتِ طفلی‌ام که بودم شیرْجُو * گاهوارم را کی جنبانید او
۲۶۲۷Nوقت طفلی‌ام که بودم شیر جو * گاهوارم را که جنبانید او
۲۶۲۸Qاز کی خوردم شیر غیرِ شیرِ او * کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او
۲۶۲۸Nاز که خوردم شیر غیر شیر او * کی مرا پرورد جز تدبیر او
۲۶۲۹Qخوی کان با شیر رفت اندر وجود * کَیْ توان آن را ز مردم وا گشود
۲۶۲۹Nخوی کان با شیر رفت اندر وجود * کی توان آن را ز مردم واگشود
۲۶۳۰Qگر عتابی کرد دریای کرم * بسته کَیْ گردند درهای کرم
۲۶۳۰Nگر عتابی کرد دریای کرم * بسته کی گردند درهای کرم
۲۶۳۱Qاصلِ نقدش داد و لطف و بخششست * قهر بر وَیْ چون غباری از غشَست
۲۶۳۱Nاصل نقدش داد و لطف و بخشش است * قهر بر وی چون غباری از غش است
۲۶۳۲Qاز برای لطف عالَم را بساخت * ذرّه‌ها را آفتابِ او نواخت
۲۶۳۲Nاز برای لطف عالم را بساخت * ذره‌ها را آفتاب او نواخت
۲۶۳۳Qفُرقت از قهرش اگر آبستنَست * بهرِ قدرِ وَصلِ او دانستنَست
۲۶۳۳Nفرقت از قهرش اگر آبستن است * بهر قدر وصل او دانستن است
۲۶۳۴Qتا دهد جان را فراقش گوشمال * جان بداند قدرِ ایّامِ وصال
۲۶۳۴Nتا دهد جان را فراقش گوشمال * جان بداند قدر ایام وصال
۲۶۳۵Qگفت پیغمابر که حق فرموده است * قصدِ من از خَلْق احسان بوده است
۲۶۳۵Nگفت پیغمبر که حق فرموده است * قصد من از خلق احسان بوده است
۲۶۳۶Qآفریدم تا ز من سودی کنند * تا ز شَهْدم دست‌آلودی کنند
۲۶۳۶Nآفریدم تا ز من سودی کنند * تا ز شهدم دست‌آلودی کنند
۲۶۳۷Qنه برای آنک تا سودی کنم * و ز برهنه من قبایی بر کَنم
۲۶۳۷Nنی برای آن که تا سودی کنم * و ز برهنه من قبایی بر کنم
۲۶۳۸Qچند روزی که ز پیشم رانده‌ست * چشمِ من در رویِ خوبش مانده‌ست
۲۶۳۸Nچند روزی که ز پیشم رانده است * چشم من در روی خوبش مانده است
۲۶۳۹Qکز چنان رویی چنین قهر ای عجب * هر کسی مشغول گشته در سبب
۲۶۳۹Nکز چنان رویی چنین قهر ای عجب * هر کسی مشغول گشته در سبب
۲۶۴۰Qمن سبب را ننگرم کان حادثست * زانک حادث حادثی را باعثست
۲۶۴۰Nمن سبب را ننگرم کان حادث است * ز انکه حادث حادثی را باعث است
۲۶۴۱Qلطفِ سابق را نظاره می‌کنم * هر چه آن حادث دو پاره می‌کنم
۲۶۴۱Nلطف سابق را نظاره می‌کنم * هر چه آن حادث دو پاره می‌کنم
۲۶۴۲Qترکِ سجده از حسد گیرم که بود * آن حسد از عشق خیزد نه از جحودش
۲۶۴۲Nترک سجده از حسد گیرم که بود * آن حسد از عشق خیزد نز جحودش
۲۶۴۳Qهر حسد از دوستی خیزد یقین * که شود با دوست غیری همنشین
۲۶۴۳Nهر حسد از دوستی خیزد یقین * که شود با دوست غیری همنشین
۲۶۴۴Qهست شرطِ دوستی غیرت‌پزی * همچو شرطِ عطسه گفتن دیر زی
۲۶۴۴Nهست شرط دوستی غیرت پزی * همچو شرط عطسه گفتن دیر زی
۲۶۴۵Qچونک بر نطعش جُز این بازی نبود * گفت بازی کن چه دانم در فزود
۲۶۴۵Nچون که بر نطعش جز این بازی نبود * گفت بازی کن چه دانم در فزود
۲۶۴۶Qآن یکی بازی که بُد من باختم * خویشتن را در بلا انداختم
۲۶۴۶Nآن یکی بازی که بد من باختم * خویشتن را در بلا انداختم
۲۶۴۷Qدر بلا هم می‌چشم لذّاتِ او * ماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او
۲۶۴۷Nدر بلا هم می‌چشم لذات او * مات اویم مات اویم مات او
۲۶۴۸Qچون رهاند خویشتن را ای سَرَه * هیچ کس در شش جهت از شش دَرَه
۲۶۴۸Nچون رهاند خویشتن را ای سره * هیچ کس در شش جهت از شش دره
۲۶۴۹Qجُزْوِ شش از کُلِّ شش چون وا رهد * خاصّه که بی‌چون مرو را کژ نهد
۲۶۴۹Nجزو شش از کل شش چون وارهد * خاصه که بی‌چون مر او را کژ نهد
۲۶۵۰Qهر که در شش او درونِ آتشست * اوش بْرهاند که خلّاقِ شَشست
۲۶۵۰Nهر که در شش او درون آتش است * اوش برهاند که خلاق شش است
۲۶۵۱Qخود اگر کفرست و گر ایمانِ او * دست‌بافِ حضرتست و آنِ او
۲۶۵۱Nخود اگر کفر است و گر ایمان او * دست باف حضرت است و آن او