block:2001
۱ | Q | مدّتی این مثنوی تاخیر شد | * | مُهلتی بایست تا خون شیر شد |
۱ | N | مدتی این مثنوی تاخیر شد | * | مهلتی بایست تا خون شیر شد |
۲ | Q | تا نزاید بخت نو فرزند نَو | * | خون نگردد شیرِ شیرین خوش شنَو |
۲ | N | تا نزاید بخت نو فرزند نو | * | خون، نگردد شیر شیرین خوش شنو |
۲(۲) | N | تا نزاید بخت نو فرزند نو dummy | * | خون، نگردد شیر شیرین خوش شنو |
۳ | Q | چون ضیاء الحق حسام الدّین عنان | * | باز گردانید ز اوج آسمان |
۳ | N | چون ضیاء الحق حسام الدین عنان | * | باز گردانید ز اوج آسمان |
۴ | Q | چون بمعراج حقایق رفته بود | * | بیبهارش غُنچهها ناگفته بود |
۴ | N | چون به معراج حقایق رفته بود | * | بیبهارش غنچهها نشکفته بود |
۵ | Q | چون ز دریا سوی ساحل باز گشت | * | چنگِ شعرِ مثنوی با ساز گشت |
۵ | N | چون ز دریا سوی ساحل باز گشت | * | چنگ شعر مثنوی با ساز گشت |
۶ | Q | مثنوی که صیقلِ ارواح بود | * | باز گشتش روز استفتاح بود |
۶ | N | مثنوی که صیقل ارواح بود | * | باز گشتش روز استفتاح بود |
۷ | Q | مطلعِ تاریخ این سَودا و سود | * | سال اندر ششصد و شصت و دو بود |
۷ | N | مطلع تاریخ این سودا و سود | * | سال اندر ششصد و شصت و دو بود |
۸ | Q | بلبلی ز ینجا برفت و باز گشت | * | بهرِ صیدِ این معانی باز گشت |
۸ | N | بلبلی ز ینجا برفت و باز گشت | * | بهر صید این معانی باز گشت |
۹ | Q | ساعدِ شَه مسکنِ این باز باد | * | تا ابد بر خلق این در باز باد |
۹ | N | ساعد شه مسکن این باز باد | * | تا ابد بر خلق این در باز باد |
۱۰ | Q | آفتِ این در هوا و شهوتست | * | ور نه اینجا شربت اندر شربتَست |
۱۰ | N | آفت این در هوا و شهوت است | * | ور نه اینجا شربت اندر شربت است |
۱۱ | Q | این دهان بر بند تا بینی عیان | * | چشم بندِ آن جهان حلق و دهان |
۱۱ | N | این دهان بر بند تا بینی عیان | * | چشم بند آن جهان حلق و دهان |
۱۲ | Q | ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی | * | وی جهان تو بر مثالِ برزخی |
۱۲ | N | ای دهان تو خود دهانهی دوزخی | * | وی جهان تو بر مثال برزخی |
۱۳ | Q | نورِ باقی پهلوی دنیای دون | * | شیرِ صافی پهلوی جوهای خون |
۱۳ | N | نور باقی پهلوی دنیای دون | * | شیر صافی پهلوی جوهای خون |
۱۴ | Q | چون درو گامی زنی بیاحتیاط | * | شیر تو خون میشود از اختلاط |
۱۴ | N | چون در او گامی زنی بیاحتیاط | * | شیر تو خون میشود از اختلاط |
۱۵ | Q | یک قدم زد آدم اندر ذوقِ نَفس | * | شد فراقِ صدر جنَّت طوقِ نَفس |
۱۵ | N | یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس | * | شد فراق صدر جنت طوق نفس |
۱۶ | Q | همچو دیو از وی فرشته میگریخت | * | بهر نانی چند آبِ چشم ریخت |
۱۶ | N | همچو دیو از وی فرشته میگریخت | * | بهر نانی چند آب چشم ریخت |
۱۷ | Q | گر چه یک مو بد گنه کاو جسته بود | * | لیک آن مُو در دو دیده رُسته بود |
۱۷ | N | گر چه یک مُو بُد گنه کو جُسته بود | * | لیک آن مو در دو دیده رسته بود |
۱۸ | Q | بود آدم دیدهٔ نورِ قدیم | * | موی در دیده بود کوهِ عظیم |
۱۸ | N | بود آدم دیدهی نور قدیم | * | موی در دیده بود کوه عظیم |
۱۹ | Q | گر در آن آدم بکردی مشورت | * | در پشیمانی نگفتی معذرت |
۱۹ | N | گر در آن آدم بکردی مشورت | * | در پشیمانی نگفتی معذرت |
۲۰ | Q | زآنک با عقلی چو عقلی جفت شد | * | مانعِ بَد فعلی و بَد گفت شد |
۲۰ | N | ز آن که با عقلی چو عقلی جفت شد | * | مانع بد فعلی و بد گفت شد |
۲۱ | Q | نفس با نفسِ دگر چون یار شد | * | عقل جزوی عاطل و بیکار شد |
۲۱ | N | نفس با نفس دگر چون یار شد | * | عقل جزوی عاطل و بیکار شد |
۲۲ | Q | چون ز تنهایی تو نومیدی شوی | * | زیرِ سایهٔ یار خورشیدی شوی |
۲۲ | N | چون ز تنهایی تو نومیدی شوی | * | زیر سایهی یار خورشیدی شوی |
۲۳ | Q | رَو بجُو یارِ خدایی را تو زود | * | چون چنان کردی خدا یارِ تو بود |
۲۳ | N | رو بجو یار خدایی را تو زود | * | چون چنان کردی خدا یار تو بود |
۲۴ | Q | آنک در خلوت نظر بر دوختَست | * | آخر آن را هم ز یار آموختَست |
۲۴ | N | آن که در خلوت نظر بر دوخته ست | * | آخر آن را هم ز یار آموخته ست |
۲۵ | Q | خلوت از اغیار باید نه ز یار | * | پوستین بهرِ دَی آمد نه بهار |
۲۵ | N | خلوت از اغیار باید نه ز یار | * | پوستین بهر دی آمد نه بهار |
۲۶ | Q | عقل با عقلِ دگر دو تا شود | * | نور افزون گشت و ره پیدا شود |
۲۶ | N | عقل با عقل دگر دو تا شود | * | نور افزون گشت و ره پیدا شود |
۲۷ | Q | نفس با نفسِ دگر خندان شود | * | ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود |
۲۷ | N | نفس با نفس دگر خندان شود | * | ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود |
۲۸ | Q | یار چشمِ تُست ای مردِ شکار | * | از خس و خاشاک او را پاک دار |
۲۸ | N | یار چشم تست ای مرد شکار | * | از خس و خاشاک او را پاک دار |
۲۹ | Q | هین بجاروبِ زبان گردی مکن | * | چشم را از خس رهآوردی مکن |
۲۹ | N | هین به جاروب زبان گردی مکن | * | چشم را از خس ره آوردی مکن |
۳۰ | Q | چونک مومن آینهٔ مومن بود | * | رُوی او ز آلودگی ایمِن بود |
۳۰ | N | چون که مومن آینهی مومن بود | * | روی او ز آلودگی ایمن بود |
۳۱ | Q | یار آیینَست جان را در حَزن | * | در رخِ آیینهای جان دَم مزن |
۳۱ | N | یار آیینه ست جان را در حزن | * | در رخ آیینهای جان دم مزن |
۳۲ | Q | تا نپوشد رویِ خود را در دَمَت | * | دم فرو خوردن بباید هر دَمَت |
۳۲ | N | تا نپوشد روی خود را در دمت | * | دم فرو خوردن بباید هر دمت |
۳۳ | Q | کم ز خاکی چونک خاکی یار یافت | * | از بهاری صد هزار انوار یافت |
۳۳ | N | کم ز خاکی چون که خاکی یار یافت | * | از بهاری صد هزار انوار یافت |
۳۴ | Q | آن درختی کاو شود با یار جُفت | * | از هوای خوش ز سر تا پا شکُفت |
۳۴ | N | آن درختی کاو شود با یار جفت | * | از هوای خوش ز سر تا پا شکفت |
۳۵ | Q | در خزان چون دید او یارِ خلاف | * | در کشید او رُو و سر زیرِ لحاف |
۳۵ | N | در خزان چون دید او یار خلاف | * | در کشید او رو و سر زیر لحاف |
۳۶ | Q | گفت یارِ بَد بلا آشفتنَست | * | چونک او آمد طریقم خُفتنست |
۳۶ | N | گفت یار بد بلا آشفتن است | * | چون که او آمد طریقم خفتن است |
۳۷ | Q | پس بخسبم باشم از اصحابِ کَهْف | * | به ز دقیانوس آن محبُوسِِ لَهْف |
۳۷ | N | پس بخسبم باشم از اصحاب کهف | * | به ز دقیانوس باشد خواب کهف |
۳۸ | Q | یقظهشان مصروفِ دقیانوس بود | * | خوابشان سرمایهٔ ناموس بود |
۳۸ | N | یقظه شان مصروف دقیانوس بود | * | خوابشان سرمایهی ناموس بود |
۳۹ | Q | خواب بیداریست چون با دانشست | * | وای بیداری که با نادان نشست |
۳۹ | N | خواب بیداری ست چون با دانش است | * | وای بیداری که با نادان نشست |
۴۰ | Q | چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند | * | بلبلان پنهان شدند و تن زدند |
۴۰ | N | چون که زاغان خیمه بر بهمن زدند | * | بلبلان پنهان شدند و تن زدند |
۴۱ | Q | زآنک بی گلزار بلبل خامشَست | * | غَیبتِ خورشید بیداریکُشست |
۴۱ | N | ز آنکه بیگلزار بلبل خامش است | * | غیبت خورشید بیداری کش است |
۴۲ | Q | آفتابا ترکِ این گلشن کنی | * | تا که تَحْتَ الْارْض را روشن کنی |
۴۲ | N | آفتابا ترک این گلشن کنی | * | تا که تحت الارض را روشن کنی |
۴۳ | Q | آفتابِ معرفت را نَقل نیست | * | مَشرقِ او غیرِ جان و عقل نیست |
۴۳ | N | آفتاب معرفت را نقل نیست | * | مشرق او غیر جان و عقل نیست |
۴۴ | Q | خاصّه خورشیدِ کمالی کان سَریست | * | روز و شب کردارِ او روشنگریست |
۴۴ | N | خاصه خورشید کمالی کان سری ست | * | روز و شب کردار او روشنگری ست |
۴۵ | Q | مطلعِ شمس آی گر اسکندری | * | بعد از آن هر جا رَوی نیکو فَری |
۴۵ | N | مطلع شمس آی گر اسکندری | * | بعد از آن هر جا روی نیکوفری |
۴۶ | Q | بعد از آن هر جا روی مشرق شود | * | شرقها بر مغربت عاشق شود |
۴۶ | N | بعد از آن هر جا روی مشرق شود | * | شرقها بر مغربت عاشق شود |
۴۷ | Q | حِسّ خَفّاشت سوی مغرب دوان | * | حِسّ دُرپاشت سوی مشرق روان |
۴۷ | N | حس خفاشت سوی مغرب دوان | * | حس در پاشت سوی مشرق روان |
۴۸ | Q | راهِ حس راهِ خرانست ای سوار | * | ای خران را تو مُزاحم شرم دار |
۴۸ | N | راه حس راه خران است ای سوار | * | ای خران را تو مزاحم شرم دار |
۴۹ | Q | پنج حسّی هست جز این پنج حِس | * | آن چو زرِّ سرخ و این حسها چو مس |
۴۹ | N | پنج حسی هست جز این پنج حس | * | آن چو زر سرخ و این حسها چو مس |
۵۰ | Q | اندر آن بازار کاهل مَحشرند | * | حسِّ مس را چون حِسِ زر کَیْ خرند |
۵۰ | N | اندر آن بازار کایشان ماهرند | * | حس مس را چون حس زر کی خرند |
۵۱ | Q | حسِّ ابدان قُوتِ ظلمت میخَورد | * | حسِّ جان از آفتابی میچرد |
۵۱ | N | حس ابدان قوت ظلمت میخورد | * | حس جان از آفتابی میچرد |
۵۲ | Q | ای ببُرده رخت حسها سوی غیب | * | دست چون موسی برون آور ز جیب |
۵۲ | N | ای ببرده رخت حسها سوی غیب | * | دست چون موسی برون آور ز جیب |
۵۳ | Q | ای صفاتت آفتابِ معرفت | * | و آفتابِ چرخ بندِ یک صفت |
۵۳ | N | ای صفاتت آفتاب معرفت | * | و آفتاب چرخ بند یک صفت |
۵۴ | Q | گاه خورشیدی و گه دریا شوی | * | گاه کوهِ قاف و گه عنقا شوی |
۵۴ | N | گاه خورشید و گهی دریا شوی | * | گاه کوه قاف و گه عنقا شوی |
۵۵ | Q | تو نه این باشی نه آن در ذاتِ خویش | * | ای فزون از وهمها وز بیش بیش |
۵۵ | N | تو نه این باشی نه آن در ذات خویش | * | ای فزون از وهمها و ز بیش بیش |
۵۶ | Q | روح با عِلمست و با عقلست یار | * | روح را با تازی و تُرکی چه کار |
۵۶ | N | روح با علم است و با عقل است یار | * | روح را با تازی و ترکی چه کار |
۵۷ | Q | از تو ای بینقش با چندین صور | * | هم مُشَبّه هم مُوَحِّد خیرهسَر |
۵۷ | N | از تو ای بینَقش با چندین صُوَر | * | هم مشبه هم موحد خیرهسر |
۵۸ | Q | گه مُشَبِّه را مُوَحِّد میکند | * | گه مُوَحِّد را صُوَر رَه میزند |
۵۸ | N | گه مشبه را موحد میکند | * | گه موحد را صور ره میزند |
۵۹ | Q | گه ترا گوید ز مستی بُوالْحََسَن | * | یا صغیر السِّنِّ یا رَطْبَ الْبَدَن |
۵۹ | N | گه ترا گوید ز مستی بو الحسن | * | یا صغیر السن یا رطب البدن |
۶۰ | Q | گاه نقشِ خویش ویران میکُنَد | * | از پیِ تنزیهِ جانان میکُنَد |
۶۰ | N | گاه نقش خویش ویران میکند | * | از پی تنزیه جانان میکند |
۶۱ | Q | چشمِ حس را هست مذهب اعتزال | * | دیدهٔ عقلست سُنّی در وصال |
۶۱ | N | چشم حس را هست مذهب اعتزال | * | دیدهی عقل است سنی در وصال |
۶۲ | Q | سُخرهٔ حسّاند اهلِ اعتزال | * | خویش را سُنّی نمایند از ضلال |
۶۲ | N | سخرهی حساند اهل اعتزال | * | خویش را سنی نمایند از ضلال |
۶۳ | Q | N/A | ||
۶۳ | N | هر که در حس ماند او معتزلی ست | * | گر چه گوید سنیم از جاهلی ست |
۶۴ | Q | هر که بیرون شد ز حِس سُنّی ویَست | * | اهلِ بینش چشمِ عقلِ خوشپیَست |
۶۴ | N | هر که بیرون شد ز حس سنی وی است | * | اهل بینش چشم عقل خوش پی است |
۶۵ | Q | گر بدیدی حسِّ حیوان شاه را | * | پس بدیدی گاو و خَرْ اللَّه را |
۶۵ | N | گر بدیدی حس حیوان شاه را | * | پس بدیدی گاو و خر اللَّه را |
۶۶ | Q | گر نبودی حِسِّ دیگر مر ترا | * | جز حسِ حیوان ز بیرون هوا |
۶۶ | N | گر نبودی حس دیگر مر ترا | * | جز حس حیوان ز بیرون هوا |
۶۷ | Q | پس بنی آدم مکرَّم کَی بُدی | * | کی بحسِّ مشترک مَحْرَم شدی |
۶۷ | N | پس بنی آدم مکرم کی بدی | * | کی به حس مشترک محرم شدی |
۶۸ | Q | نامُصوَّر یا مُصوَّر گفتنت | * | باطل آمد بیز صُورت رفتنت |
۶۸ | N | نامصور یا مصور گفتنت | * | باطل آمد بیز صورت رستنت |
۶۹ | Q | نامُصوَّر یا مُصوَّر پیشِ اوست | * | کو همه مَغزست و بیرون شد ز پوست |
۶۹ | N | نامصور یا مصور پیش اوست | * | کاو همه مغز است و بیرون شد ز پوست |
۷۰ | Q | گر تو کوری نیست بر اَعمَی حَرَج | * | ور نه رَوْ کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفََرَج |
۷۰ | N | گر تو کوری نیست بر اعمی حرج | * | ور نه رو کالصبر مفتاح الفرج |
۷۱ | Q | پردههای دیده را داروی صَبْر | * | هم بسوزد هم بسازد شرحِ صَدْر |
۷۱ | N | پردههای دیده را داروی صبر | * | هم بسوزد هم بسازد شرح صدر |
۷۲ | Q | آینهٔ دل چون شود صافی و پاک | * | نَقشها بینی برون از آب و خاک |
۷۲ | N | آینهی دل چون شود صافی و پاک | * | نقشها بینی برون از آب و خاک |
۷۳ | Q | هم ببینی نقش و هم نقَّاش را | * | فرشِ دولت را و هم فرَّاش را |
۷۳ | N | هم ببینی نقش و هم نقاش را | * | فرش دولت را و هم فراش را |
۷۴ | Q | چون خلیل آمد خیالِ یارِ من | * | صورتش بُت معنئ او بُتشکن |
۷۴ | N | چون خلیل آمد خیال یار من | * | صورتش بت معنی او بت شکن |
۷۵ | Q | شکر یزدان را که چون او شد پَدید | * | در خیالش جان خیالِ خود بِدید |
۷۵ | N | شکر یزدان را که چون شد او پدید | * | در خیالش جان خیال خود بدید |
۷۶ | Q | خاکِ درگاهت دلم را میفریفت | * | خاک بَر وَی کو ز خاکت میشکیفت |
۷۶ | N | خاک درگاهت دلم را میفریفت | * | خاک بر وی کاو ز خاکت میشکیفت |
۷۷ | Q | گفتم ار خوبم پذیرم این ازو | * | ورنه خود خندید بر من زشترُو |
۷۷ | N | گفتم ار خوبم پذیرم این از او | * | ور نه خود خندید بر من زشت رو |
۷۸ | Q | چاره آن باشد که خود را بنگرم | * | ورنه او خندد مرا من کَی خِرم |
۷۸ | N | چاره آن باشد که خود را بنگرم | * | ور نه او خندد مرا من کی خرم |
۷۹ | Q | او جمیلست و مُحِبٌّ لِلْجَمال | * | کَیْ جوانِ نَو گزیند پیرِ زال |
۷۹ | N | او جمیل است و محب للجمال | * | کی جوان نو گزیند پیر زال |
۸۰ | Q | خوب خوبی را کند جَذب این بدان | * | طَیِّبَات و طَیِّبین بر وَیْ بخوان |
۸۰ | N | خوب خوبی را کند جذب این بدان | * | طیبات و طیبین بر وی بخوان |
۸۱ | Q | در جهان هر چیز چیزی جذب کرد | * | گرم گرمی را کشید و سرد سَرد |
۸۱ | N | در جهان هر چیز چیزی جذب کرد | * | گرم گرمی را کشید و سرد سرد |
۸۲ | Q | قسم باطل باطلان را میکَشند | * | باقیان از باقیان هم سرخَوشند |
۸۲ | N | قسم باطل باطلان را میکشند | * | باقیان از باقیان هم سر خوشند |
۸۳ | Q | ناریان مر ناریان را جاذباند | * | نوریان مر نوریان را طالباند |
۸۳ | N | ناریان مر ناریان را جاذباند | * | نوریان مر نوریان را طالباند |
۸۴ | Q | چشم چون بستی ترا جان کَندَنیست | * | چشم را از نورِ روزن صبر نیست |
۸۴ | N | چشم چون بستی ترا تاسه گرفت | * | نور چشم از نور روزن کی شکفت |
۸۵ | Q | تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود | * | تا بپیوندد بنورِ روز زود |
۸۵ | N | تاسهی تو جذب نور چشم بود | * | تا بپیوندد به نور روز زود |
۸۶ | Q | چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا | * | دانک چشمِ دل نبَستی بر گشا |
۸۶ | N | چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا | * | دان که چشم دل ببستی بر گشا |
۸۷ | Q | آن تقاضای دو چشمِ دل شناس | * | کو همیجوید ضیای بیقیاس |
۸۷ | N | آن تقاضای دو چشم دل شناس | * | کاو همیجوید ضیای بیقیاس |
۸۸ | Q | چون فراقِ آن دو نورِ بیثبات | * | تاسه آوردت گشادی چشمهات |
۸۸ | N | چون فراق آن دو نور بیثبات | * | تاسه آوردت گشادی چشمهات |
۸۹ | Q | پس فراقِ آن دو نورِ پایدار | * | تاسه میآرد مر آن را پاس دار |
۸۹ | N | پس فراق آن دو نور پایدار | * | تاسه میآرد مر آن را پاس دار |
۹۰ | Q | او چو میخواند مرا من بنگرم | * | لایقِ جذبم و یا بَدپَیکَرم |
۹۰ | N | او چو میخواند مرا من بنگرم | * | لایق جذبام و یا بد پیکرم |
۹۱ | Q | گر لطیفی زشت را در پی کند | * | تَسخَری باشد که او بر وَیْ کند |
۹۱ | N | گر لطیفی زشت را در پی کند | * | تسخری باشد که او بر وی کند |
۹۲ | Q | کَیْ ببینم رویِ خود را ای عجب | * | تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب |
۹۲ | N | کی ببینم روی خود را ای عجب | * | تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب |
۹۳ | Q | نقشِ جانِ خویش میجُستم بسی | * | هیچ میننمود نقشم از کسی |
۹۳ | N | نقش جان خویش میجستم بسی | * | هیچ میننمود نقشم از کسی |
۹۴ | Q | گفتم آخر آینه از بهرِ چیست | * | تا بداند هر کسی کو چیست و کیست |
۹۴ | N | گفتم آخر آینه از بهر چیست | * | تا بداند هر کسی کاو چیست و کیست |
۹۵ | Q | آینهٔ آهن برای پوستهاست | * | آینهٔ سیمای جان سنگی بهاست |
۹۵ | N | آینهی آهن برای پوستهاست | * | آینهی سیمای جان سنگین بهاست |
۹۶ | Q | آینهٔ جان نیست اِلَّا رویِ یار | * | رویِ آن یاری که باشد ز آن دیار |
۹۶ | N | آینهی جان نیست الا روی یار | * | روی آن یاری که باشد ز آن دیار |
۹۷ | Q | گفتم ای دل آینهٔ کُلّی بجو | * | رُو بدریا کار برناید بجُو |
۹۷ | N | گفتم ای دل آینهی کلی بجو | * | رو به دریا کار برناید به جو |
۹۸ | Q | زین طلب بنده بکوی تو رسید | * | درد مریم را به خُرمابُن کشید |
۹۸ | N | زین طلب بنده به کوی تو رسید | * | درد مریم را به خرما بن کشید |
۹۹ | Q | دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد | * | شُد دلِ نادیده غرقِ دیده شد |
۹۹ | N | دیدهی تو چون دلم را دیده شد | * | این دل نادیده غرق دیده شد |
۱۰۰ | Q | آینهٔ کلی ترا دیدم ابَد | * | دیدم اندر چشمِ تو من نقشِ خَود |
۱۰۰ | N | آینهی کلی ترا دیدم ابد | * | دیدم اندر چشم تو من نقش خود |
۱۰۱ | Q | گفتم آخر خویش را من یافتم | * | در دو چشمش راهِ روشن یافتم |
۱۰۱ | N | گفتم آخر خویش را من یافتم | * | در دو چشمش راه روشن یافتم |
۱۰۲ | Q | گفت وَهمم کان خیالِ تُست هان | * | ذاتِ خود را از خیالِ خود بدان |
۱۰۲ | N | گفت وهمم کان خیال تست هان | * | ذات خود را از خیال خود بدان |
۱۰۳ | Q | نقشِ من از چشمِ تو آواز داد | * | که منم تو تو منی در اتّحاد |
۱۰۳ | N | نقش من از چشم تو آواز داد | * | که منم تو تو منی در اتحاد |
۱۰۴ | Q | کاندرین چشمِ منیرِ بیزوال | * | از حقایق راه کَیْ یابد خیال |
۱۰۴ | N | کاندر این چشم منیر بیزوال | * | از حقایق راه کی یابد خیال |
۱۰۵ | Q | در دو چشمِ غیرِ من تو نقشِ خَود | * | گر ببینی آن خیالی دان و رَد |
۱۰۵ | N | در دو چشم غیر من تو نقش خود | * | گر ببینی آن خیالی دان و رد |
۱۰۶ | Q | زآنک سرمهٔ نیستی در میکَشد | * | باده از تصویرِ شیطان میچَشد |
۱۰۶ | N | ز آن که سرمهی نیستی در میکشد | * | باده از تصویر شیطان میچشد |
۱۰۷ | Q | چشمشان خانهٔ خیالست و عدَم | * | نیستها را هست بیند لاجرم |
۱۰۷ | N | چشمشان خانهی خیال است و عدم | * | نیستها را هست بیند لاجرم |
۱۰۸ | Q | چشمِ من چون سرمه دید از ذوالجلال | * | خانهٔ هستیست نه خانهٔ خیال |
۱۰۸ | N | چشم من چون سرمه دید از ذو الجلال | * | خانهی هستی است نه خانهی خیال |
۱۰۹ | Q | تا یکی مُو باشد از تو پیشِ چشم | * | در خیالت گوهری باشد چو یشم |
۱۰۹ | N | تا یکی مو باشد از تو پیش چشم | * | در خیالت گوهری باشد چو یشم |
۱۱۰ | Q | یشم را آنگه شناسی از گهر | * | کز خیالِ خود کنی کُلّی عبَر |
۱۱۰ | N | یشم را آن گه شناسی از گهر | * | کز خیال خود کنی کلی عبر |
۱۱۱ | Q | یک حکایت بشنو ای گوهرشناس | * | تا بدانی تو عیان را از قیاس |
۱۱۱ | N | یک حکایت بشنو ای گوهر شناس | * | تا بدانی تو عیان را از قیاس |
block:2002
۱۱۲ | Q | ماهِ روزه گشت در عهدِ عمَر | * | بر سَرِ کوهی دویدند آن نفَر |
۱۱۲ | N | ماه روزه گشت در عهد عمر | * | بر سر کوهی دویدند آن نفر |
۱۱۳ | Q | تا هلالِ روزه را گیرند فال | * | آن یکی گفت ای عمر اینک هلال |
۱۱۳ | N | تا هلال روزه را گیرند فال | * | آن یکی گفت ای عُمر اینک هلال |
۱۱۴ | Q | چون عمر بر آسمان مه را ندید | * | گفت کین مه از خیالِ تو دمید |
۱۱۴ | N | چون عمر بر آسمان مه را ندید | * | گفت کاین مه از خیال تو دمید |
۱۱۵ | Q | ور نه من بیناترم افلاک را | * | چُون نمیبینم هلالِ پاک را |
۱۱۵ | N | ور نه من بیناترم افلاک را | * | چون نمیبینم هلال پاک را |
۱۱۶ | Q | گفت تر کُن دست و بر ابرُو بمال | * | آنگهان تو در نگر سوی هلال |
۱۱۶ | N | گفت تر کن دست و بر ابرو بمال | * | آن گهان تو بر نگر سوی هلال |
۱۱۷ | Q | چونک او تر کرد ابرُو مه ندید | * | گفت ای شَه نیست مَه شد ناپدید |
۱۱۷ | N | چون که او تر کرد ابرو مه ندید | * | گفت ای شه نیست مه شد ناپدید |
۱۱۸ | Q | گفت آری مویِ ابرو شُد کمان | * | سوی تو افکند تیری از گُمان |
۱۱۸ | N | گفت آری موی ابرو شد کمان | * | سوی تو افکند تیری از گمان |
۱۱۹ | Q | چون یکی مُو کژ شد او را راه زد | * | تا بدعوی لافِ دیدِ ماه زَد |
۱۱۹ | N | چون یکی مو کج شد او را راه زد | * | تا به دعوی لاف دید ماه زد |
۱۲۰ | Q | موی کژ چون پردهٔ گردون بود | * | چون همه اجزات کژ شد چون بود |
۱۲۰ | N | موی کج چون پردهی گردون بود | * | چون همه اجزات کج شد چون بود |
۱۲۱ | Q | راست کن اجزات را از راستان | * | سر مکش ای راسترَو زآن آستان |
۱۲۱ | N | راست کن اجزات را از راستان | * | سر مکش ای راست رو ز آن آستان |
۱۲۲ | Q | هم ترازو را ترازو راست کرد | * | هم ترازو را ترازو کاست کرد |
۱۲۲ | N | هم ترازو را ترازو راست کرد | * | هم ترازو را ترازو کاست کرد |
۱۲۳ | Q | هر که با ناراستان هم سنگ شد | * | در کمی افتاد و عقلش دنگ شد |
۱۲۳ | N | هر که با ناراستان هم سنگ شد | * | در کمی افتاد و عقلش دنگ شد |
۱۲۴ | Q | رَو أََشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش | * | خاک بر دل داری اغیار پاش |
۱۲۴ | N | رو أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش | * | خاک بر دل داری اغیار پاش |
۱۲۵ | Q | بر سرِ اغیار چون شمشیر باش | * | هین مکن روباهبازی شیر باش |
۱۲۵ | N | بر سر اغیار چون شمشیر باش | * | هین مکن روباه بازی شیر باش |
۱۲۶ | Q | تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند | * | زآنک آن خاران عدوِّ این گُلند |
۱۲۶ | N | تا ز غیرت از تو یاران نگسلند | * | ز آنکه آن خاران عدوی این گلند |
۱۲۷ | Q | آتش اندر زن بگرگان چون سپند | * | زآنک آن گرگان عدوِّ یوسفند |
۱۲۷ | N | آتش اندر زن به گرگان چون سپند | * | ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند |
۱۲۸ | Q | جانِ بابا گویدت ابلیس هین | * | تا بدَم بفریبدت دیوِ لعین |
۱۲۸ | N | جان بابا گویدت ابلیس هین | * | تا به دم بفریبدت دیو لعین |
۱۲۹ | Q | این چنین تلبیس با بابات کرد | * | آدمی را این سیهرخ مات کرد |
۱۲۹ | N | این چنین تلبیس با بابات کرد | * | آدمی را این سیه رخ مات کرد |
۱۳۰ | Q | بر سرِ شطرنج چُستست این غراب | * | تو مَبین بازی بچشمِ نیم خواب |
۱۳۰ | N | بر سر شطرنج چست است این غراب | * | تو مبین بازی به چشم نیم خواب |
۱۳۱ | Q | زآنک فرزین بندها داند بسی | * | که بگیرد در گلویت چون خَسی |
۱۳۱ | N | ز آن که فرزین بندها داند بسی | * | که بگیرد در گلویت چون خسی |
۱۳۲ | Q | در گلو ماند خسِ او سالها | * | چیست آن خَس مهرِ جاه و مالها |
۱۳۲ | N | در گلو ماند خس او سالها | * | چیست آن خس مهر جاه و مالها |
۱۳۳ | Q | مال خَس باشد چو هست ای بیثبات | * | در گلویت مانعِ آبِ حیات |
۱۳۳ | N | مال خس باشد چو هست ای بیثبات | * | در گلویت مانع آب حیات |
۱۳۴ | Q | گر بََرَد مالت عدوِّی پُر فَنی | * | رهزنی را بُرده باشد رهزنی |
۱۳۴ | N | گر برد مالت عدوی پر فنی | * | ره زنی را برده باشد ره زنی |
block:2003
۱۳۵ | Q | دزدکی از مارگیری مار بُرد | * | ز ابلهی آن را غنیمت میشمُرد |
۱۳۵ | N | دزدکی از مارگیری مار برد | * | ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد |
۱۳۶ | Q | وا رهید آن مارگیر از زخمِ مار | * | مار کُشت آن دزدِ او را زار زار |
۱۳۶ | N | وارهید آن مارگیر از زخم مار | * | مار کشت آن دزد او را زار زار |
۱۳۷ | Q | مارگیرش دید پس بشناختَش | * | گفت از جان مارِ من پرداختش |
۱۳۷ | N | مارگیرش دید پس بشناختش | * | گفت از جان مار من پرداختش |
۱۳۸ | Q | در دعا میخواستی جانم ازو | * | کِش بیابم مار بستانم ازو |
۱۳۸ | N | در دعا میخواستی جانم از او | * | کش بیابم مار بستانم از او |
۱۳۹ | Q | شکر حق را کان دعا مردود شد | * | من زیان پنداشتم آن سود شد |
۱۳۹ | N | شکر حق را کان دعا مردود شد | * | من زیان پنداشتم آن سود شد |
۱۴۰ | Q | بس دعاها کان زیانست و هلاک | * | وز کرم مینشنود یزدانِ پاک |
۱۴۰ | N | بس دعاها کان زیان است و هلاک | * | وز کرم مینشنود یزدان پاک |
block:2004
۱۴۱ | Q | گشت با عیسی یکی ابله رفیق | * | استخوانها دید در حُفرهٔ عمیق |
۱۴۱ | N | گشت با عیسی یکی ابله رفیق | * | استخوانها دید در حفرهی عمیق |
۱۴۲ | Q | گفت ای همراه آن نامِ سَنی | * | که بدآن مُرده تو زنده می کنی |
۱۴۲ | N | گفت ای همراه آن نام سنی | * | که بد آن تو مرده را زنده کنی |
۱۴۳ | Q | مر مرا آموز تا احسان کنم | * | استخوانها را بدآن با جان کنم |
۱۴۳ | N | مر مرا آموز تا احسان کنم | * | استخوانها را بد آن با جان کنم |
۱۴۴ | Q | گفت خامش کن که آن کارِ تو نیست | * | لایقِ انفاس و گفتارِ تو نیست |
۱۴۴ | N | گفت خامش کن که آن کار تو نیست | * | لایق انفاس و گفتار تو نیست |
۱۴۵ | Q | کان نفس خواهد ز باران پاکتر | * | وز فرشته در رَوِش درّاکتر |
۱۴۵ | N | کان نَفَس خواهد ز باران پاکتر | * | وز فرشته در روش دراکتر |
۱۴۶ | Q | عمرها بایست تا دم پاک شد | * | تا امینِ مخزنِ افلاک شد |
۱۴۶ | N | عمرها بایست تا دم پاک شد | * | تا امین مخزن افلاک شد |
۱۴۷ | Q | خود گرفتی این عصا در دست راست | * | دست را دستانِ موسی از کجاست |
۱۴۷ | N | خود گرفتی این عصا در دست راست | * | دست را دستان موسی از کجاست |
۱۴۸ | Q | گفت اگر من نیستم اسرارخوان | * | هم تو بر خوان نام را بر استخوان |
۱۴۸ | N | گفت اگر من نیستم اسرار خوان | * | هم تو بر خوان نام را بر استخوان |
۱۴۹ | Q | گفت عیسی یا رب این اسرار چیست | * | میلِ این ابله درین بیگار چیست |
۱۴۹ | N | گفت عیسی یا رب این اسرار چیست | * | میل این ابله در این بیگار چیست |
۱۵۰ | Q | چون غمِ خود نیست این بیمار را | * | چون غمِ جان نیست این مردار را |
۱۵۰ | N | چون غم خود نیست این بیمار را | * | چون غم جان نیست این مردار را |
۱۵۱ | Q | مردهٔ خود را رها کردست او | * | مردهٔ بیگانه را جوید رَفُو |
۱۵۱ | N | مردهی خود را رها کرده ست او | * | مردهی بیگانه را جوید رفو |
۱۵۲ | Q | گفت حق ادبارگر ادبارجوست | * | خارِ روییده جزای کِشتِ اوست |
۱۵۲ | N | گفت حق ادبارگر ادبار جوست | * | خار روییده جزای کشت اوست |
۱۵۳ | Q | آنک تخمِ خار کارد در جهان | * | هان و هان او را مجو در گلستان |
۱۵۳ | N | آن که تخم خار کارد در جهان | * | هان و هان او را مجو در گلستان |
۱۵۴ | Q | گر گلی گیرد بکف خاری شود | * | ور سوی یاری رود ماری شود |
۱۵۴ | N | گر گلی گیرد به کف خاری شود | * | ور سوی یاری رود ماری شود |
۱۵۵ | Q | کیمیای زهر و مارست آن شقی | * | بر خلافِ کیمیای مُتَّقی |
۱۵۵ | N | کیمیای زهر و مار است آن شقی | * | بر خلاف کیمیای متقی |
block:2005
۱۵۶ | Q | صوفیی میگشت در دَورِ اُفُق | * | تا شبی در خانقاهی شد قُنُق |
۱۵۶ | N | صوفیی میگشت در دور افق | * | تا شبی در خانقاهی شد قنق |
۱۵۷ | Q | یک بهیمه داشت در آخُر ببَست | * | او بصدرِ صُفَّه با یاران نشَست |
۱۵۷ | N | یک بهیمه داشت در آخر ببست | * | او به صدر صفه با یاران نشست |
۱۵۸ | Q | پس مراقب گشت با یارانِ خویش | * | دفتری باشد حضورِ یار پیش |
۱۵۸ | N | پس مراقب گشت با یاران خویش | * | دفتری باشد حضور یار بیش |
۱۵۹ | Q | دفترِ صوفی سَواد حرف نیست | * | جز دلِ اسپید همچون برف نیست |
۱۵۹ | N | دفتر صوفی سواد حرف نیست | * | جز دل اسپید همچون برف نیست |
۱۶۰ | Q | زادِ دانشمند آثارِ قلم | * | زادِ صوفی چیست آثارِ قَدم |
۱۶۰ | N | زاد دانشمند آثار قلم | * | زاد صوفی چیست آثار قدم |
۱۶۱ | Q | همچو صیَّادی سوی اِشکار شد | * | گامِ آهو دید بر آثار شد |
۱۶۱ | N | همچو صیادی سوی اشکار شد | * | گام آهو دید بر آثار شد |
۱۶۲ | Q | چند گاهش گامِ آهو در خَورست | * | بعد از آن خود نافِ آهو رهبرست |
۱۶۲ | N | چند گاهش گام آهو در خور است | * | بعد از آن خود ناف آهو رهبر است |
۱۶۳ | Q | چونک شکرِ گام کرد و ره بُرید | * | لاجرم زآن گام در کامی رسید |
۱۶۳ | N | چون که شکر گام کرد و ره برید | * | لاجرم ز آن گام در کامی رسید |
۱۶۴ | Q | رفتنِ یک منزلی بر بویِ ناف | * | بهتر از صد منزلِ گام و طواف |
۱۶۴ | N | رفتن یک منزلی بر بوی ناف | * | بهتر از صد منزل گام و طواف |
۱۶۵ | Q | آن دلی کو مَطلَعِ مهتابهاست | * | بهرِ عارف فُتَّحَت ابوابهاست |
۱۶۵ | N | آن دلی کاو مطلع مهتابهاست | * | بهر عارف فتحت ابوابهاست |
۱۶۶ | Q | با تو دیوارست و با ایشان دَرست | * | با تو سنگ و با عزیزان گوهرست |
۱۶۶ | N | با تو دیوار است و با ایشان در است | * | با تو سنگ و با عزیزان گوهر است |
۱۶۷ | Q | آنچ تو در آینه بینی عیان | * | پیر اندر خِشت بیند بیش از آن |
۱۶۷ | N | آن چه تو در آینه بینی عیان | * | پیر اندر خشت بیند بیش از آن |
۱۶۸ | Q | پیر ایشانند کین عالَم نبود | * | جانِ ایشان بود در دریای جود |
۱۶۸ | N | پیر ایشاناند کاین عالم نبود | * | جان ایشان بود در دریای جود |
۱۶۹ | Q | پیش ازین تن عمرها بگذاشتند | * | پیشتر از کِشت بَرْ بَرداشتند |
۱۶۹ | N | پیش از این تن عمرها بگذاشتند | * | پیشتر از کشت بر برداشتند |
۱۷۰ | Q | پیشتر از نقشْ جان پذرفتهاند | * | پیشتر از بحرِ دُرها سُفتهاند |
۱۷۰ | N | پیشتر از نقش جان پذرفتهاند | * | پیشتر از بحر درها سفتهاند |
۱۷۱ | Q | مشورت میرفت در ایجادِ خَلق | * | جانشان در بحرِ قدرت تا بحَلق |
۱۷۱ | N | مشورت میرفت در ایجاد خلق | * | جانشان در بحر قدرت تا به حلق |
۱۷۲ | Q | چون ملایک مانع آن میشدند | * | بر ملایک خُفیه خُنبَک میزدند |
۱۷۲ | N | چون ملایک مانع آن میشدند | * | بر ملایک خفیه خنبک میزدند |
۱۷۳ | Q | مُطّلع بر نقشِ هر که هَست شد | * | پیش از آن کین نَفسِ کُل پابَست شد |
۱۷۳ | N | مطلع بر نقش هر که هست شد | * | پیش از آن کاین نفس کل پا بست شد |
۱۷۴ | Q | پیشتر ز افلاک کیوان دیدهاند | * | پیشتر از دانهها نان دیدهاند |
۱۷۴ | N | پیشتر ز افلاک کیوان دیدهاند | * | پیشتر از دانهها نان دیدهاند |
۱۷۵ | Q | بیدماغ و دل پر از فکرت بُدند | * | بیسپاه و جنگ بر نصرت زدند |
۱۷۵ | N | بیدماغ و دل پر از فکرت بدند | * | بیسپاه و جنگ بر نصرت زدند |
۱۷۶ | Q | آن عیان نِسبت بایشان فکرت است | * | ورنه خود نسبت بدُوران رویتست |
۱۷۶ | N | آن عیان نسبت به ایشان فکرت است | * | ور نه خود نسبت به دوران رویت است |
۱۷۷ | Q | فکرت از ماضی و مُستَقبَل بود | * | چون ازین دو رَست مُشکِل حَل شود |
۱۷۷ | N | فکرت از ماضی و مستقبل بود | * | چون از این دو رست مشکل حل شود |
۱۷۸ | Q | N/A | ||
۱۷۸ | N | روح از انگور می را دیده است | * | روح از معدوم شی را دیده است |
۱۷۹ | Q | دیده چون بیکیف هر با کَیْف را | * | دیده پیش از کان صحیح و زَیْف را |
۱۷۹ | N | دیده چون بیکیف هر با کیف را | * | دیده پیش از کان صحیح و زیف را |
۱۸۰ | Q | پیشتر از خِلقتِ انگورها | * | خورده مَیْها و نموده شُورها |
۱۸۰ | N | پیشتر از خلقت انگورها | * | خورده میها و نموده شورها |
۱۸۱ | Q | در تموزِ گرم میبینند دَیْ | * | در شعاعِ شمس میبینند فَیْ |
۱۸۱ | N | در تموز گرم میبینند دی | * | در شعاع شمس میبینند فی |
۱۸۲ | Q | در دلِ انگور مَیْ را دیدهاند | * | در فنای مَحْض شَی را دیدهاند |
۱۸۲ | N | در دل انگور می را دیدهاند | * | در فنای محض شی را دیدهاند |
۱۸۳ | Q | آسمان در دَوْرِ ایشان جُرعهنوش | * | آفتاب از جودشان زربفتپوش |
۱۸۳ | N | آسمان در دور ایشان جرعه نوش | * | آفتاب از جودشان پوش |
۱۸۴ | Q | چون از ایشان مجتمع بینی دو یار | * | هم یکی باشند و هم ششصد هزار |
۱۸۴ | N | چون از ایشان مجتمع بینی دو یار | * | هم یکی باشند و هم ششصد هزار |
۱۸۵ | Q | بر مثالِ موجها اعدادشان | * | در عدد آورده باشد بادشان |
۱۸۵ | N | بر مثال موجها اعدادشان | * | در عدد آورده باشد بادشان |
۱۸۶ | Q | مُفترق شد آفتابِ جانها | * | در درونِ روزنِ ابدان ما |
۱۸۶ | N | مفترق شد آفتاب جانها | * | در درون روزن ابدان ما |
۱۸۷ | Q | چون نظر در قُرص داری خود یکیست | * | وآنک شد محجوبِ ابدان در شکیست |
۱۸۷ | N | چون نظر در قرص داری خود یکی است | * | و آن که شد محجوب ابدان در شکی است |
۱۸۸ | Q | تَفرَقه در روحِ حیوانی بود | * | نَفسِ واحد روحِ انسانی بود |
۱۸۸ | N | تفرقه در روح حیوانی بود | * | نفس واحد روح انسانی بود |
۱۸۹ | Q | چونک حق رَشَّ علیهم نُورَهُ | * | مفترق هرگز نگردد نورِ او |
۱۸۹ | N | چون که حق رش علیهم نوره | * | مفترق هرگز نگردد نور او |
۱۹۰ | Q | یک زمان بگذار ای همره ملال | * | تا بگویم وصفِ خالی زآن جمال |
۱۹۰ | N | یک زمان بگذار ای همره ملال | * | تا بگویم وصف خالی ز آن جمال |
۱۹۱ | Q | در بیان ناید جمالِ حالِ او | * | هر دو عالم چیست عکسِ خالِ او |
۱۹۱ | N | در بیان ناید جمال حال او | * | هر دو عالم چیست عکس خال او |
۱۹۲ | Q | چونک من از خالِ خوبش دم زنم | * | نطق میخواهد که بشکافد تَنَم |
۱۹۲ | N | چون که من از خال خوبش دم زنم | * | نطق میخواهد که بشکافد تنم |
۱۹۳ | Q | همچو موری اندرین خرمن خَوشم | * | تا فزون از خویش باری میکَشم |
۱۹۳ | N | همچو موری اندر این خرمن خوشم | * | تا فزون از خویش باری میکشم |
block:2006
۱۹۴ | Q | کی گذارد آنک رَشکِ رُوشَنیست | * | تا بگویم آنچ فرض و گُفتنیست |
۱۹۴ | N | کی گذارد آن که رشک روشنی است | * | تا بگویم آن چه فرض و گفتنی است |
۱۹۵ | Q | بَحرْ کَف پیش آرد و سَدّی کند | * | جَر کُند و ز بعدِ جَر مَدّی کند |
۱۹۵ | N | بحر کف پیش آرد و سدی کند | * | جر کند و ز بعد جر مدی کند |
۱۹۶ | Q | این زمان بشنو چه مانع شد مگر | * | مستمع را رفت دل جای دگر |
۱۹۶ | N | این زمان بشنو چه مانع شد مگر | * | مستمع را رفت دل جای دگر |
۱۹۷ | Q | خاطرش شد سوی صوفئ قُنُق | * | اندران سودا فرو شُد تا عُُنُق |
۱۹۷ | N | خاطرش شد سوی صوفی قنق | * | اندر آن سودا فرو شد تا عنق |
۱۹۸ | Q | لازم آمد باز رَفتن زین مقال | * | سوی آن افسانه بهرِ وصفِ حال |
۱۹۸ | N | لازم آمد باز رفتن زین مقال | * | سوی آن افسانه بهر وصف حال |
۱۹۹ | Q | صوفی آن صورت مپندار ای عزیز | * | همچو طفلان تا کَی از جَوز و مویز |
۱۹۹ | N | صوفی آن صورت مپندار ای عزیز | * | همچو طفلان تا کی از جوز و مویز |
۲۰۰ | Q | جسمِ ما جَوز و مویزست ای پسر | * | گر تو مَردی زین دو چیز اندر گذر |
۲۰۰ | N | جسم ما جوز و مویز است ای پسر | * | گر تو مردی زین دو چیز اندر گذر |
۲۰۱ | Q | ور تو اندر نگذری اکرامِ حق | * | بگذراند مر ترا از نُه طَبَق |
۲۰۱ | N | ور تو اندر نگذری اکرام حق | * | بگذراند مر ترا از نه طبق |
۲۰۲ | Q | بشنو اکنون صورتِ افسانه را | * | لیک هین از کَهْ جدا کن دانه را |
۲۰۲ | N | بشنو اکنون صورت افسانه را | * | لیک هین از که جدا کن دانه را |
block:2007
۲۰۳ | Q | حلقهٔ آن صوفیانِ مُستفید | * | چونک در وجد و طرب آخر رسید |
۲۰۳ | N | حلقهی آن صوفیان مستفید | * | چون که در وجد و طرب آخر رسید |
۲۰۴ | Q | خوان بیاوردند بهرِ میهمان | * | از بهیمه یاد آورد آن زمان |
۲۰۴ | N | خوان بیاوردند بهر میهمان | * | از بهیمه یاد آورد آن زمان |
۲۰۵ | Q | گفت خادم را که در آخُر برَو | * | راست کن بهرِ بهیمه کاه و جَوْ |
۲۰۵ | N | گفت خادم را که در آخر برو | * | راست کن بهر بهیمه کاه و جو |
۲۰۶ | Q | گفت لا حَوْل این چه افزون گُفتنست | * | از قدیم این کارها کارِ منست |
۲۰۶ | N | گفت لا حول این چه افزون گفتن است | * | از قدیم این کارها کار من است |
۲۰۷ | Q | گفت تر کُن آن جَوَش را از نُخُست | * | کان خرِ پیرَست و دندانهاش سُست |
۲۰۷ | N | گفت تر کن آن جوش را از نخست | * | کان خر پیر است و دندانهاش سست |
۲۰۸ | Q | گفت لا حول این چه میگویی مِها | * | از من آموزند این ترتیبها |
۲۰۸ | N | گفت لاحول این چه میگویی مها | * | از من آموزند این ترتیبها |
۲۰۹ | Q | گفت پالانش فرو نِه پیش پیش | * | داروی مَنْبَل بنه بر پُشتِ ریش |
۲۰۹ | N | گفت پالانش فرو نه پیش پیش | * | داروی منبل بنه بر پشت ریش |
۲۱۰ | Q | گفت لا حول آخر ای حکمتگزار | * | جنسِ تو مهمانم آمد صد هزار |
۲۱۰ | N | گفت لاحول آخر ای حکمت گزار | * | جنس تو مهمانم آمد صد هزار |
۲۱۱ | Q | جمله راضی رفتهاند از پیشِ ما | * | هست مهمان جانِ ما و خویشِ ما |
۲۱۱ | N | جمله راضی رفتهاند از پیش ما | * | هست مهمان جان ما و خویش ما |
۲۱۲ | Q | گفت آبش ده ولیکن شیرْ گرم | * | گفت لا حول از توام بگْرفت شرم |
۲۱۲ | N | گفت آبش ده و لیکن شیر گرم | * | گفت لاحول از توام بگرفت شرم |
۲۱۳ | Q | گفت اندر جَو تو کمتر کاه کن | * | گفت لا حول این سخن کوتاه کن |
۲۱۳ | N | گفت اندر جو تو کمتر کاه کن | * | گفت لاحول این سخن کوتاه کن |
۲۱۴ | Q | گفت جایش را برُوب از سنگ و پُشک | * | ور بود تَر ریز بر وَی خاکِ خشک |
۲۱۴ | N | گفت جایش را بروب از سنگ و پشک | * | ور بود تر ریز بر وی خاک خشک |
۲۱۵ | Q | گفت لا حول ای پدر لاحول کن | * | با رسولِ اهل کمتر گو سخن |
۲۱۵ | N | گفت لاحول ای پدر لاحول کن | * | با رسول اهل کمتر گو سخن |
۲۱۶ | Q | گفت بِسْتان شانه پُشتِ خر بخار | * | گفت لا حول ای پدر شرمی بدار |
۲۱۶ | N | گفت بستان شانه پشت خر بخار | * | گفت لاحول ای پدر شرمی بدار |
۲۱۷ | Q | خادم این گفت و میان را بست چُست | * | گفت رفتم کاه و جَو آرم نخُست |
۲۱۷ | N | خادم این گفت و میان را بست چست | * | گفت رفتم کاه و جو آرم نخست |
۲۱۸ | Q | رفت و از آخُر نکرد او هیچ یاد | * | خوابِ خرگوشی بدان صوفی بداد |
۲۱۸ | N | رفت و از آخر نکرد او هیچ یاد | * | خواب خرگوشی بدان صوفی بداد |
۲۱۹ | Q | رفت خادم جانبِ اوباشِ چند | * | کرد بر اندرزِ صوفی ریشخند |
۲۱۹ | N | رفت خادم جانب اَوباش چند | * | کرد بر اندرز صوفی ریشخند |
۲۲۰ | Q | صوفی از ره مانده بود و شد دراز | * | خوابها میدید با چشمِ فراز |
۲۲۰ | N | صوفی از ره مانده بود و شد دراز | * | خوابها میدید با چشم فراز |
۲۲۱ | Q | کان خرش در چنگِ گرگی مانده بود | * | پارهها از پشت و رانش میربود |
۲۲۱ | N | کان خرش در چنگ گرگی مانده بود | * | پارهها از پشت و رانش میربود |
۲۲۲ | Q | گفت لا حول این چه مالیخولیاست | * | ای عجب آن خادمِ مَشفِق کجاست |
۲۲۲ | N | گفت لاحول این چه مالیخولیاست | * | ای عجب آن خادم مشفق کجاست |
۲۲۳ | Q | باز میدید آن خرش در راه رَو | * | گَه بچاهی میفتاد و گَه بگَو |
۲۲۳ | N | باز میدید آن خرش در راه رو | * | گه به چاهی میفتاد و گه به گو |
۲۲۴ | Q | گونهگون میدید ناخوش واقعه | * | فاتحه میخواند او و القارعه |
۲۲۴ | N | گونهگون میدید ناخوش واقعه | * | فاتحه میخواند او و القارعه |
۲۲۵ | Q | گفت چاره چیست یاران جَستهاند | * | رفتهاند و جُمله درها بَستهاند |
۲۲۵ | N | گفت چاره چیست یاران جستهاند | * | رفتهاند و جمله درها بستهاند |
۲۲۶ | Q | باز میگفت ای عجب آن خادمک | * | نه که با ما گشت هم نان و نمک |
۲۲۶ | N | باز میگفت ای عجب آن خادمک | * | نه که با ما گشت هم نان و نمک |
۲۲۷ | Q | من نکردم با وَی اِلّا لطف و لین | * | او چرا با من کند بر عکس کین |
۲۲۷ | N | من نکردم با وی الا لطف و لین | * | او چرا با من کند بر عکس کین |
۲۲۸ | Q | هر عداوت را سبب باید سَنَد | * | ورنه جنسیّت وفا تلقین کند |
۲۲۸ | N | هر عداوت را سبب باید سند | * | ور نه جنسیت وفا تلقین کند |
۲۲۹ | Q | باز میگفت آدمِ با لطف و جود | * | کَیْ بر آن ابلیس جَوْری کرده بود |
۲۲۹ | N | باز میگفت آدم با لطف وجود | * | کی بر آن ابلیس جوری کرده بود |
۲۳۰ | Q | آدمی مر مار و کژدم را چه کرد | * | کو همیخواهد مر او را مرگ و دَرْد |
۲۳۰ | N | آدمی مر مار و کژدم را چه کرد | * | کاو همیخواهد مر او را مرگ و درد |
۲۳۱ | Q | گرگ را خود خاصیت بدْریدنست | * | این حسد در خَلْق آخر روشنست |
۲۳۱ | N | گرگ را خود خاصیت بدریدن است | * | این حسد در خلق آخر روشن است |
۲۳۲ | Q | باز میگفت این گمانِ بَد خَطاست | * | بر برادر این چنین ظنَّم چراست |
۲۳۲ | N | باز میگفت این گمان بد خطاست | * | بر برادر این چنین ظنم چراست |
۲۳۳ | Q | باز گفتی حزم سُوءُ الظَّنِّ تُست | * | هر که بَدظَن نیست کَی ماند دُرُست |
۲۳۳ | N | باز گفتی حزم سوء الظن تست | * | هر که بد ظن نیست کی ماند درست |
۲۳۴ | Q | صوفی اندر وَسوَسه و آن خَر چنان | * | که چنین بادا جزای دشمنان |
۲۳۴ | N | صوفی اندر وسوسه و آن خر چنان | * | که چنین بادا جز ای دشمنان |
۲۳۵ | Q | آن خَرِ مسکین میانِ خاک و سنگ | * | کژ شده پالان دریده پالهنگ |
۲۳۵ | N | آن خر مسکین میان خاک و سنگ | * | کژ شده پالان دریده پالهنگ |
۲۳۶ | Q | کُشته از ره جملهٔ شب بیعلَف | * | گاه در جان کندن و گَه در تلَف |
۲۳۶ | N | خسته از ره جملهی شب بیعلف | * | گاه در جان کندن و گه در تلف |
۲۳۷ | Q | خَر همه شب ذکر میکرد ای الَه | * | جَو رها کردم کَم از یک مُشت کاه |
۲۳۷ | N | خر همه شب ذکر میکرد ای اله | * | جو رها کردم کم از یک مشت کاه |
۲۳۸ | Q | با زبانِ حال میگفت ای شُیوخ | * | رحمتی که سوختم زین خامِ شوخ |
۲۳۸ | N | با زبان حال میگفت ای شیوخ | * | رحمتی که سوختم زین خام شوخ |
۲۳۹ | Q | آنچ آن خر دید از رنج و عذاب | * | مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب |
۲۳۹ | N | آن چه آن خر دید از رنج و عذاب | * | مرغ خاکی بیند اندر سیل آب |
۲۴۰ | Q | بس بپهلو گشت آن شب تا سحَر | * | آن خرِ بیچاره از جُوع الْبَقَر |
۲۴۰ | N | بس به پهلو گشت آن شب تا سحر | * | آن خر بیچاره از جوع البقر |
۲۴۱ | Q | روز شد خادم بیامد بامداد | * | زود پالان چُست بر پُشتش نهاد |
۲۴۱ | N | روز شد خادم بیامد بامداد | * | زود پالان جست بر پشتش نهاد |
۲۴۲ | Q | خرْ فروشانه دو سه زخمش بزد | * | کرد با خر آنچ زآن سگ میسزَد |
۲۴۲ | N | خر فروشانه دو سه زخمش بزد | * | کرد با خر آن چه ز آن سگ میسزد |
۲۴۳ | Q | خَر جهنده گشت از تیزیِ نیش | * | کو زبان تا خر بگوید حالِ خویش |
۲۴۳ | N | خر جهنده گشت از تیزی نیش | * | کو زبان تا خر بگوید حال خویش |
۲۴۴ | Q | چونک صوفی برنِشَست و شد روان | * | رُو در افتادن گرفت او هر زمان |
۲۴۴ | N | چون که صوفی بر نشست و شد روان | * | رو در افتادن گرفت او هر زمان |
۲۴۵ | Q | هر زمانش خلق بر میداشتند | * | جمله رنجورش همیپنداشتند |
۲۴۵ | N | هر زمانش خلق بر میداشتند | * | جمله رنجورش همیپنداشتند |
۲۴۶ | Q | آن یکی گوشش همیپیچید سَخت | * | وآن دگر در زیرِ گامش جُست لَخت |
۲۴۶ | N | آن یکی گوشش همیپیچید سخت | * | و آن دگر در زیر گامش جست لخت |
۲۴۷ | Q | وآن دگر در نعلِ او میجُست سنگ | * | وآن دگر در چشمِ او میدید زنگ |
۲۴۷ | N | و آن دگر در نعل او میجست سنگ | * | و آن دگر در چشم او میدید زنگ |
۲۴۸ | Q | باز میگفتند ای شیخ این ز چیست | * | دی نمیگفتی که شُکر این خَر قویست |
۲۴۸ | N | باز میگفتند ای شیخ این ز چیست | * | دی نمیگفتی که شکر این خر قوی است |
۲۴۹ | Q | گفت آن خر کو بشب لا حول خَورد | * | جُز بدین شیوه نداند راه کرد |
۲۴۹ | N | گفت آن خر کاو به شب لاحول خورد | * | جز بدین شیوه نداند راه کرد |
۲۵۰ | Q | چونک قُوتِ خَر بشب لا حول بود | * | شب مُسبّح بود و روز اندر سجود |
۲۵۰ | N | چون که قوت خر به شب لاحول بود | * | شب مسبح بود و روز اندر سجود |
۲۵۱ | Q | آدمی خوارند اغلب مردمان | * | از سلام علیکشان کم جُو امان |
۲۵۱ | N | آدمی خوارند اغلب مردمان | * | از سلام علیکشان کم جو امان |
۲۵۲ | Q | خانهٔ دیوست دلهای هَمه | * | کم پذیر از دیومَردُم دَمدَمه |
۲۵۲ | N | خانهی دیو است دلهای همه | * | کم پذیر از دیو مردم دمدمه |
۲۵۳ | Q | از دمِ دیو آنک او لا حول خَورد | * | همچو آن خر در سر آید در نَبَرد |
۲۵۳ | N | از دم دیو آن که او لاحول خورد | * | هم چو آن خر در سر آید در نبرد |
۲۵۴ | Q | هر که در دنیا خورد تلبیسِ دیو | * | وزّ عدوِّ دوسترُو تعظیم و ریو |
۲۵۴ | N | هر که در دنیا خورد تلبیس دیو | * | و ز عدوی دوست رو تعظیم و ریو |
۲۵۵ | Q | در رهِ اسلام و بر پولِ صراط | * | در سَر آید همچو آن خر از خُباط |
۲۵۵ | N | در ره اسلام و بر پول صراط | * | در سر آید همچو آن خر از خباط |
۲۵۶ | Q | عشوههای یارِ بَد منیوش هین | * | دام بین ایمن مَرو تو بر زمین |
۲۵۶ | N | عشوههای یار بد منیوش هین | * | دام بین ایمن مرو تو بر زمین |
۲۵۷ | Q | صد هزار ابلیسِ لا حول آر بین | * | آدما ابلیس را در مار بین |
۲۵۷ | N | صد هزار ابلیس لاحول آر بین | * | آدما ابلیس را در مار بین |
۲۵۸ | Q | دم دهد گوید ترا ای جان و دوست | * | تا چو قصّابی کَشَد از دوست پُوست |
۲۵۸ | N | دم دهد گوید ترا ای جان و دوست | * | تا چو قصابی کشد از دوست پوست |
۲۵۹ | Q | دم دهد تا پُوستت بیرون کشد | * | وای او کز دشمنان اَفیون چشد |
۲۵۹ | N | دم دهد تا پوستت بیرون کشد | * | و ای او کز دشمنان افیون چشد |
۲۶۰ | Q | سر نهد بر پایِ تو قصّابوار | * | دم دهد تا خُونت ریزَد زار زار |
۲۶۰ | N | سر نهد بر پای تو قصابوار | * | دم دهد تا خونت ریزد زار زار |
۲۶۱ | Q | همچو شیری صیدِ خود را خویش کن | * | ترکِ عشوهٔ اجنبی و خویش کن |
۲۶۱ | N | همچو شیری صید خود را خویش کن | * | ترک عشوهی اجنبی و خویش کن |
۲۶۲ | Q | همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان | * | بیکَسی بهتر ز عشوهٔ ناکَسان |
۲۶۲ | N | همچو خادم دان مراعات خسان | * | بیکسی بهتر ز عشوهی ناکسان |
۲۶۳ | Q | در زمینِ مردمان خانه مَکُن | * | کارِ خود کن کارِ بیگانه مکُن |
۲۶۳ | N | در زمین مردمان خانه مکن | * | کار خود کن کار بیگانه مکن |
۲۶۴ | Q | کیست بیگانه تنِ خاکیِ تو | * | کز برای اوست غمناکیِ تو |
۲۶۴ | N | کیست بیگانه تن خاکی تو | * | کز بر ای اوست غمناکی تو |
۲۶۵ | Q | تا تو تن را چرب و شیرین میدهی | * | جوهرِ خود را نبینی فربهی |
۲۶۵ | N | تا تو تن را چرب و شیرین میدهی | * | جوهر خود را نبینی فربهی |
۲۶۶ | Q | گر میانِ مُشک تن را جا شود | * | روزِ مردن گَندِ او پیدا شود |
۲۶۶ | N | گر میان مشک تن را جا شود | * | روز مردن گند او پیدا شود |
۲۶۷ | Q | مشک را بر تن مزن بر دل بمال | * | مُشک چه بْود نامِ پاکِ ذوالجلال |
۲۶۷ | N | مشک را بر تن مزن بر دل بمال | * | مشک چه بود نام پاک ذو الجلال |
۲۶۸ | Q | آن منافق مشک بر تن مینهد | * | روح را در قعرِ گُلخَن مینهد |
۲۶۸ | N | آن منافق مشک بر تن مینهد | * | روح را در قعر گلخن مینهد |
۲۶۹ | Q | بر زبان نامِ حق و در جانِ او | * | گندها از فکرِ بیایمانِ او |
۲۶۹ | N | بر زبان نام حق و در جان او | * | گندها از فکر بیایمان او |
۲۷۰ | Q | ذکر با او همچو سبزهٔ گلخنست | * | بر سرِ مَبْرَز گلست و سوسنست |
۲۷۰ | N | ذکر با او همچو سبزهی گلخن است | * | بر سر مبر ز گل است و سوسن است |
۲۷۱ | Q | آن نبات آنجا یقین عاریّتست | * | جایِ آن گُل مجلسست و عِشرتست |
۲۷۱ | N | آن نبات آن جا یقین عاریت است | * | جای آن گل مجلس است و عشرت است |
۲۷۲ | Q | طیّبات آید بسوی طیّبین | * | للخبیثین الخبیثاتست هین |
۲۷۲ | N | طیبات آید به سوی طیبین | * | للخبیثین الخبیثات است هین |
۲۷۳ | Q | کین مدار آنها که از کین گُمرَهند | * | گورشان پهلوی کینداران نهند |
۲۷۳ | N | کین مدار آنها که از کین گمرهند | * | گورشان پهلوی کین داران نهند |
۲۷۴ | Q | اصلِ کینه دوزخست و کینِ تو | * | جزو آن کُلّست و خصمِ دینِ تو |
۲۷۴ | N | اصل کینه دوزخ است و کین تو | * | جزو آن کل است و خصم دین تو |
۲۷۵ | Q | چون تو جزوِ دوزخی پس هوش دار | * | جزو سُوی کُلِّ خود گیرد قرار |
۲۷۵ | N | چون تو جزو دوزخی پس هوش دار | * | جزو سوی کل خود گیرد قرار |
۲۷۶ | Q | تلخ با تلخان یقین مُلْحَق شود | * | کَی دَمِ باطل قرینِ حق شود |
۲۷۶ | N | تلخ با تلخان یقین ملحق شود | * | کی دم باطل قرین حق شود |
۲۷۷ | Q | ای برادر تو همان اندیشهای | * | ما بَقِی تو استخوان و ریشهای |
۲۷۷ | N | ای برادر تو همان اندیشهای | * | ما بقی تو استخوان و ریشهای |
۲۷۸ | Q | گر گُلست اندیشهٔ تو گُلشَنی | * | ور بود خاری تو هیمهٔ گُلخَنی |
۲۷۸ | N | گر گل است اندیشهی تو گلشنی | * | ور بود خاری تو هیمهی گلخنی |
۲۷۹ | Q | گر گُلابی بر سَرِ جَیْبت زنند | * | ور تو چون بَوْلی برونت افگنند |
۲۷۹ | N | گر گلابی، بر سر و جیبت زنند | * | ور تو چون بولی برونت افکنند |
۲۸۰ | Q | طبلهها در پیشِ عطّاران ببین | * | جنس را با جنسِ خود کرده قرین |
۲۸۰ | N | طبلهها در پیش عطاران ببین | * | جنس را با جنس خود کرده قرین |
۲۸۱ | Q | جنسها با جنسها آمیخته | * | زین تَجانُس زینتی انگیخته |
۲۸۱ | N | جنسها با جنسها آمیخته | * | زین تجانس زینتی انگیخته |
۲۸۲ | Q | گر در آمیزند عُود و شکَّرش | * | بر گُزیند یک یک از یکدیگرش |
۲۸۲ | N | گر در آمیزند عود و شکرش | * | بر گزیند یک یک از یکدیگرش |
۲۸۳ | Q | طبلهها بشکست و جانها ریختند | * | نیک و بد در همدگر آمیختند |
۲۸۳ | N | طبلهها بشکست و جانها ریختند | * | نیک و بد در همدگر آمیختند |
۲۸۴ | Q | حق فرستاد انبیا را با وَرَق | * | تا گُزید این دانهها را بر طبَق |
۲۸۴ | N | حق فرستاد انبیا را با ورق | * | تا گزید این دانهها را بر طبق |
۲۸۵ | Q | پیش ازیشان ما همه یکسان بُدیم | * | کس ندانستی که ما نیک و بَدیم |
۲۸۵ | N | پیش از ایشان ما همه یکسان بدیم | * | کس ندانستی که ما نیک و بدیم |
۲۸۶ | Q | قلب و نیکو در جهان بودی روان | * | چون همه شب بود و ما چون شبروان |
۲۸۶ | N | قلب و نیکو در جهان بودی روان | * | چون همه شب بود و ما چون شب روان |
۲۸۷ | Q | تا بر آمد آفتابِ انبیا | * | گفت ای غِش دُور شَوْ صافی بیا |
۲۸۷ | N | تا بر آمد آفتاب انبیا | * | گفت ای غش دور شو صافی بیا |
۲۸۸ | Q | چشم داند فرق کردن رنگ را | * | چشم داند لعل را و سنگ را |
۲۸۸ | N | چشم داند فرق کردن رنگ را | * | چشم داند لعل را و سنگ را |
۲۸۹ | Q | چشم داند گوهر و خاشاک را | * | چشم را زآن میخلد خاشاکها |
۲۸۹ | N | چشم داند گوهر و خاشاک را | * | چشم را ز آن میخلد خاشاکها |
۲۹۰ | Q | دشمنِ روزند این قلّابکان | * | عاشقِ روزند آن زرهای کان |
۲۹۰ | N | دشمن روزند این قلابکان | * | عاشق روزند آن زرهای کان |
۲۹۱ | Q | زآنک روزست آینهٔ تعریفِ او | * | تا ببیند اشرفی تشریفِ او |
۲۹۱ | N | ز آن که روز است آینهی تعریف او | * | تا ببیند اشرفی تشریف او |
۲۹۲ | Q | حق قیامت را لقب زآن روز کرد | * | روز بنماید جمالِ سرخ و زرد |
۲۹۲ | N | حق قیامت را لقب ز آن روز کرد | * | روز بنماید جمال سرخ و زرد |
۲۹۳ | Q | پس حقیقت روز سرِّ اولیاست | * | روز پیشِ ماهشان چون سایههاست |
۲۹۳ | N | پس حقیقت روز سر اولیاست | * | روز پیش ماهشان چون سایههاست |
۲۹۴ | Q | عکسِ رازِ مردِ حق دانید روز | * | عکسِ ستّاریش شامِ چشمدوز |
۲۹۴ | N | عکس راز مرد حق دانید روز | * | عکس ستاریش شام چشم دوز |
۲۹۵ | Q | زآن سبب فرمود یزدان وَالضُّحَی | * | وَالضُّحی نورِ ضمیرِ مُصطَفَی |
۲۹۵ | N | ز آن سبب فرمود یزدان وَ الضُّحی | * | وَ الضُّحی نور ضمیر مصطفی |
۲۹۶ | Q | قولِ دیگر کین ضُحَی را خواست دوست | * | هم برای آنک این هم عکسِ اوست |
۲۹۶ | N | قول دیگر کاین ضحی را خواست دوست | * | هم بر ای آن که این هم عکس اوست |
۲۹۷ | Q | ورنه بر فانی قَسَم گفتن خطاست | * | خود فنا چه لایقِ گفتِ خداست |
۲۹۷ | N | ور نه بر فانی قسم گفتن خطاست | * | خود فنا چه لایق گفت خداست |
۲۹۸ | Q | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گفت آن خلیل | * | کی فنا خواهد ازین ربّ جلیل |
۲۹۸ | N | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گفت آن خلیل | * | کی فنا خواهد از این رب جلیل |
۲۹۹ | Q | باز وَاللَّیْلِ است ستّاریْ او | * | وآن تنِ خاکیِ زنگاریِ او |
۲۹۹ | N | باز وَ اللَّیْلِ* است ستاری او | * | و آن تن خاکی زنگاری او |
۳۰۰ | Q | آفتابش چون بر آمد زآن فلک | * | با شبِ تن گفت هین ما وَدَّعَک |
۳۰۰ | N | آفتابش چون بر آمد ز آن فلک | * | با شب تن گفت هین ما وَدَّعَکَ |
۳۰۱ | Q | وصل پیدا گشت از عینِ بلا | * | زآن حلاوت شد عبارت ما قَلَی |
۳۰۱ | N | وصل پیدا گشت از عین بلا | * | ز آن حلاوت شد عبارت ما قَلی |
۳۰۲ | Q | هر عبارت خود نشانِ حالتیست | * | حال چون دست و عبارت آلتیست |
۳۰۲ | N | هر عبارت خود نشان حالتی است | * | حال چون دست و عبارت آلتی است |
۳۰۳ | Q | آلتِ زرگر بدستِ کفشگر | * | همچو دانهٔ کِشت کرده ریگ دَر |
۳۰۳ | N | آلت زرگر به دست کفشگر | * | همچو دانهی کشت کرده ریگ در |
۳۰۴ | Q | وآلت اِسکاف پیشَِ بَرزگر | * | پیشِ سگ کَه استخوان در پیشِ خَر |
۳۰۴ | N | و آلت اسکاف پیش برزگر | * | پیش سگ کاه استخوان در پیش خر |
۳۰۵ | Q | بود أنا الحَق در لبِ منصور نور | * | بود أنا اللَّه در لبِ فرعون زُور |
۳۰۵ | N | بود انا الحق در لب منصور نور | * | بود انا الله در لب فرعون زور |
۳۰۶ | Q | شد عصا اندر کفِ موسی گوا | * | شد عصا اندر کفِ ساحر هَبا |
۳۰۶ | N | شد عصا اندر کف موسی گوا | * | شد عصا اندر کف ساحر هبا |
۳۰۷ | Q | زین سبب عیسی بدان همراهِ خَود | * | در نیاموزید آن اسمِ صَمَد |
۳۰۷ | N | زین سبب عیسی بدان همراه خود | * | در نیاموزید آن اسم صمد |
۳۰۸ | Q | کو نداند نقص بر آلت نهد | * | سنگ بر گِل زن تو آتش کَی جَهد |
۳۰۸ | N | کاو نداند نقص بر آلت نهد | * | سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد |
۳۰۹ | Q | دست و آلت همچو سنگ و آهنست | * | جُفت باید جفت شرطِ زادنست |
۳۰۹ | N | دست و آلت همچو سنگ و آهن است | * | جفت باید جفت شرط زادن است |
۳۱۰ | Q | آنک بیجفتست و بیآلت یکیست | * | در عَدَد شکّست و آن یک بیشکیست |
۳۱۰ | N | آن که بیجفت است و بیآلت یکی است | * | در عدد شک است و آن یک بیشکی است |
۳۱۱ | Q | آنک دُو گفت و سه گفت و بیش ازین | * | متَّفق باشند در واحد یقین |
۳۱۱ | N | آن که دو گفت و سه گفت و بیش ازین | * | متفق باشند در واحد یقین |
۳۱۲ | Q | اَحوَلی چون دفع شد یکسان شوند | * | دو سه گویان هم یکی گویان شوند |
۳۱۲ | N | احولی چون دفع شد یکسان شوند | * | دو سه گویان هم یکی گویان شوند |
۳۱۳ | Q | گر یکی گویی تو در میدانِ او | * | گِرد بر میگرد از چوگانِ او |
۳۱۳ | N | گر یکی گویی تو در میدان او | * | گرد بر میگرد از چوگان او |
۳۱۴ | Q | گوی آنگه راست و بینقصان شود | * | که ز زخمِ دستِ شه رقصان شود |
۳۱۴ | N | گوی آن گه راست و بینقصان شود | * | که ز زخم دست شه رقصان شود |
۳۱۵ | Q | گوش دار ای احول اینها را بهوش | * | داروی دیده بکَش از راهِ گوش |
۳۱۵ | N | گوش دار ای احول اینها را به هوش | * | داروی دیده بکش از راه گوش |
۳۱۶ | Q | پس کلامِ پاکِ در دلهای کور | * | مینپاید میرود تا اصلِ نور |
۳۱۶ | N | پس کلام پاک در دلهای کور | * | مینپاید میرود تا اصل نور |
۳۱۷ | Q | وآن فسونِ دیو در دلهای کژ | * | میرود چون کفشِ کژ در پایِ کژ |
۳۱۷ | N | و آن فسون دیو در دلهای کژ | * | میرود چون کفش کژ در پای کژ |
۳۱۸ | Q | گر چه حِکمت را بتکرار آوری | * | چون تو نااهلی شود از تو بَری |
۳۱۸ | N | گر چه حکمت را به تکرار آوری | * | چون تو نااهلی شود از تو بری |
۳۱۹ | Q | ورچه بنویسی نشانش میکنی | * | ورچه میلافی بیانش میکنی |
۳۱۹ | N | ور چه بنویسی نشانش میکنی | * | ور چه میلافی بیانش میکنی |
۳۲۰ | Q | او ز تو رُو در کشد ای پُر ستیز | * | بندها را بگسلد وز تو گریز |
۳۲۰ | N | او ز تو رو در کشد ای پر ستیز | * | بندها را بگسلد وز تو گریز |
۳۲۱ | Q | ور نخوانی و ببیند سوزِ تو | * | علم باشد مرغِ دستآموزِ تو |
۳۲۱ | N | ور نخوانی و ببیند سوز تو | * | علم باشد مرغ دستآموز تو |
۳۲۲ | Q | او نپاید پیشِ هر نااوستا | * | همچو طاووسی بخانهٔ روستا |
۳۲۲ | N | او نپاید پیش هر نااوستا | * | همچو طاوسی به خانهی روستا |
block:2008
۳۲۳ | Q | دین نه آن بازیست کاو از شه گریخت | * | سوی آن کمپیر کاو میآرْد بیخت |
۳۲۳ | N | دین نه آن باز است کاو از شه گریخت | * | سوی آن کمپیر کاو میآرد بیخت |
۳۲۴ | Q | تا که تُتْماجی پزد اولاد را | * | دید آن بازِ خوشِ خوشزاد را |
۳۲۴ | N | تا که تتماجی پزد اولاد را | * | دید آن باز خوش خوش زاد را |
۳۲۵ | Q | پایکش بَست و پَرش کوتاه کرد | * | ناخنش بُبرید و قُوتش کاه کرد |
۳۲۵ | N | پایکش بست و پرش کوتاه کرد | * | ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد |
۳۲۶ | Q | گفت نااهلان نکردندت بساز | * | پَر فزود از حدّ و ناخن شد دراز |
۳۲۶ | N | گفت نااهلان نکردندت به ساز | * | پر فزود از حد و ناخن شد دراز |
۳۲۷ | Q | دستِ هر نااهل بیمارت کند | * | سوی مادر آ که تیمارت کند |
۳۲۷ | N | دست هر نااهل بیمارت کند | * | سوی مادر آ که تیمارت کند |
۳۲۸ | Q | مِهْرِ جاهل را چنین دان ای رفیق | * | کژ رود جاهل همیشه در طریق |
۳۲۸ | N | مهر جاهل را چنین دان ای رفیق | * | کژ رود جاهل همیشه در طریق |
۳۲۹ | Q | رُوزِ شه در جستوجو بیگاه شد | * | سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد |
۳۲۹ | N | روز شه در جستجو بیگاه شد | * | سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد |
۳۳۰ | Q | دید ناگه باز را در دود و گرد | * | شه بر او بگْریست زار و نوحه کرد |
۳۳۰ | N | دید ناگه باز را در دود و گرد | * | شه بر او بگریست زار و نوحه کرد |
۳۳۱ | Q | گفت هر چند این جزای کارِ تُست | * | که نباشی در وفای ما دُرُست |
۳۳۱ | N | گفت هر چند این جز ای کار تست | * | که نباشی در وفای ما درست |
۳۳۲ | Q | چون کنی از خُلْد زی دوزخ فرار | * | غافل از لا یَسْتَوِی اَصحابِ نار |
۳۳۲ | N | چون کنی از خلد زی دوزخ فرار | * | غافل از لا یستوی اصحاب نار |
۳۳۳ | Q | این سزای آنک از شاهِ خبیر | * | خیره بگْریزد بخانهٔ گَندهپیر |
۳۳۳ | N | این سزای آن که از شاه خبیر | * | خیره بگریزد به خانهی گنده پیر |
۳۳۴ | Q | باز میمالید پَر بر دستِ شاه | * | بیزبان میگفت من کردم گناه |
۳۳۴ | N | باز میمالید پر بر دست شاه | * | بیزبان میگفت من کردم گناه |
۳۳۵ | Q | پس کجا زارَد کجا نالد لئیم | * | گر تو نپْذیری بجز نیک ای کریم |
۳۳۵ | N | پس کجا زارد کجا نالد لئیم | * | گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم |
۳۳۶ | Q | لطفِ شه جان را جنایتجُو کند | * | زانک شه هر زشت را نیکو کند |
۳۳۶ | N | لطف شه جان را جنایت جو کند | * | ز آنکه شه هر زشت را نیکو کند |
۳۳۷ | Q | رَوْ مکن زشتی که نیکیهای ما | * | زشت آمد پیشِ آن زیبای ما |
۳۳۷ | N | رو مکن زشتی که نیکیهای ما | * | زشت آمد پیش آن زیبای ما |
۳۳۸ | Q | خدمتِ خود را سزا پنداشتی | * | تو لوای جُرم از آن افراشتی |
۳۳۸ | N | خدمت خود را سزا پنداشتی | * | تو لوای جرم از آن افراشتی |
۳۳۹ | Q | چون ترا ذکر و دعا دَستور شد | * | ز آن دعاکردن دلت مغرور شد |
۳۳۹ | N | چون ترا ذکر و دعا دستور شد | * | ز آن دعاکردن دلت مغرور شد |
۳۴۰ | Q | هم سخن دیدی تو خود را با خدا | * | ای بسا کو زین گمان افتد جُدا |
۳۴۰ | N | هم سخن دیدی تو خود را با خدا | * | ای بسا کاو زین گمان افتد جدا |
۳۴۱ | Q | گرچه با تو شه نشیند بر زمین | * | خویشتن بشناس و نیکوتر نشین |
۳۴۱ | N | گر چه با تو شه نشیند بر زمین | * | خویشتن بشناس و نیکوتر نشین |
۳۴۲ | Q | باز گفت ای شه پشیمان میشوم | * | توبه کردم نو مسلمان میشوم |
۳۴۲ | N | باز گفت ای شه پشیمان میشوم | * | توبه کردم نو مسلمان میشوم |
۳۴۳ | Q | آنک تو مستش کنی و شیرگیر | * | گر ز مستی کج رود عذرش پذیر |
۳۴۳ | N | آن که تو مستش کنی و شیر گیر | * | گر ز مستی کج رود عذرش پذیر |
۳۴۴ | Q | گرچه ناخن رفت چون باشی مرا | * | بر کَنَم من پرچم خورشید را |
۳۴۴ | N | گر چه ناخن رفت چون باشی مرا | * | بر کنم من پرچم خورشید را |
۳۴۵ | Q | ورچه پَرّم رفت چون بنوازیَم | * | چرخ بازی گُم کند در بازیَم |
۳۴۵ | N | ور چه پرم رفت چون بنوازیم | * | چرخ بازی گم کند در بازیم |
۳۴۶ | Q | گر کمر بخشیم کُه را بر کَنَم | * | گر دهی کِلکی عَلَمها بشکنم |
۳۴۶ | N | گر کمر بخشیم که را بر کنم | * | گر دهی کلکی علمها بشکنم |
۳۴۷ | Q | آخر از پشه نه کم باشد تنم | * | مُلکِ نمرودی بپَر برهم زنم |
۳۴۷ | N | آخر از پشه نه کم باشد تنم | * | ملک نمرودی به پر بر هم زنم |
۳۴۸ | Q | در ضعیفی تو مرا بابیل گیر | * | هر یکی خصمِ مرا چون پیل گیر |
۳۴۸ | N | در ضعیفی تو مرا بابیل گیر | * | هر یکی خصم مرا چون پیل گیر |
۳۴۹ | Q | قدرِ فُنْدُق افکنم بُنْدُق حریق | * | بُنْدُقم در فِعْل صد چون منجنیق |
۳۴۹ | N | قدر فندق افکنم بندق حریق | * | بندقم در فعل صد چون منجنیق |
۳۵۰ | Q | موسی آمد در وغا با یک عصاش | * | زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش |
۳۵۰ | N | موسی آمد در وغا با یک عصاش | * | زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش |
۳۵۱ | Q | هر رسولی یک تنه کان در زدَست | * | بر همه آفاق تنها بر زدَست |
۳۵۱ | N | هر رسولی یک تنه کان در زده ست | * | بر همه آفاق تنها بر زده ست |
۳۵۲ | Q | نوح چون شمشیر در خواهید ازو | * | موجِ طوفان گشت از او شمشیرخُو |
۳۵۲ | N | نوح چون شمشیر در خواهید ازو | * | موج طوفان گشت از او شمشیر خو |
۳۵۳ | Q | احمدا خود کیست اِسپاهِ زمین | * | ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین |
۳۵۳ | N | احمدا خود کیست اسپاه زمین | * | ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین |
۳۵۴ | Q | تا بداند سَعْد و نَحْسِ بیخبر | * | دَوْرِ تُست این دَوْر نه دَوْرِ قمر |
۳۵۴ | N | تا بداند سعد و نحس بیخبر | * | دور تست این دور نه دور قمر |
۳۵۵ | Q | دَوْرِ تُست ایرا که موسیِ کلیم | * | آرزو میبُرد زین دَوْرت مُقیم |
۳۵۵ | N | دور تست ایرا که موسای کلیم | * | آرزو میبرد زین دورت مقیم |
۳۵۶ | Q | چونک موسی رونقِ دَوْرِ تو دید | * | کاندرو صُبحِ تجلّی میدمید |
۳۵۶ | N | چون که موسی رونق دور تو دید | * | کاندر او صبح تجلی میدمید |
۳۵۷ | Q | گفت یا ربّ آن چه دَوْرِ رحمتست | * | آن گذشت از رحمت آنجا رؤیتست |
۳۵۷ | N | گفت یا رب آن چه دور رحمت است | * | بر گذشت از رحمت آن جا رویت است |
۳۵۸ | Q | غوطه ده موسیِ خود را در بحار | * | از میانِ دَوْرهٔ احمد بر آر |
۳۵۸ | N | غوطه ده موسای خود را در بحار | * | از میان دورهی احمد بر آر |
۳۵۹ | Q | گفت یا موسی بدان بنمودمت | * | راهِ آن خلوت بدان بگشودمت |
۳۵۹ | N | گفت یا موسی بدان بنمودمت | * | راه آن خلوت بدان بگشودمت |
۳۶۰ | Q | که تو زآن دَوْری درین دَوْر ای کلیم | * | پا بکَش زیرا درازست این گلیم |
۳۶۰ | N | که تو ز آن دوری درین دور ای کلیم | * | پا بکش زیرا دراز است این گلیم |
۳۶۱ | Q | من کریمم نان نمایم بنده را | * | تا بگریاند طمع آن زنده را |
۳۶۱ | N | من کریمم نان نمایم بنده را | * | تا بگریاند طمع آن زنده را |
۳۶۲ | Q | بینیِ طفلی بمالد مادری | * | تا شود بیدار وا جوید خَوری |
۳۶۲ | N | بینی طفلی بمالد مادری | * | تا شود بیدار واجوید خوری |
۳۶۳ | Q | کو گرسنه خُفته باشد بیخبر | * | وآن دو پستان میخلد زو مهر دَر |
۳۶۳ | N | کاو گرسنه خفته باشد بیخبر | * | و آن دو پستان میخلد زو مهر در |
۳۶۴ | Q | کُنْتُ کنزًا رَحْمةً مَخْفیّةً | * | فاؐبْتَعَثْتُ أُمّةً مَهْدِیّةً |
۳۶۴ | N | کنت کنزا رحمة مخفیة | * | فابتعثت أمة مهدیة |
۳۶۵ | Q | هر کراماتی که میجویی بجان | * | او نمودت تا طمع کردی در آن |
۳۶۵ | N | هر کراماتی که میجویی به جان | * | او نمودت تا طمع کردی در آن |
۳۶۶ | Q | چند بُت بشکست احمد در جهان | * | تا که یا رَب گوی گشتند اُمَّتان |
۳۶۶ | N | چند بت بشکست احمد در جهان | * | تا که یا رب گوی گشتند امتان |
۳۶۷ | Q | گر نبودی کوششِ احمد تو هم | * | میپرستیدی چو اَجْدادت صنم |
۳۶۷ | N | گر نبودی کوشش احمد تو هم | * | میپرستیدی چو اجدادت صنم |
۳۶۸ | Q | این سَرت وا رَست از سَجدهٔ صَنم | * | تا بدانی حقِّ او را بر اُمَم |
۳۶۸ | N | این سرت وارست از سجدهی صنم | * | تا بدانی حق او را بر امم |
۳۶۹ | Q | گر بگویی شُکرِ این رَستن بگو | * | کز بُتِ باطن هَمَت برهاند او |
۳۶۹ | N | گر بگویی شکر این رستن بگو | * | کز بت باطن همت برهاند او |
۳۷۰ | Q | مر سَرت را چون رهانید از بتان | * | هم بدان قُوَّت تو دل را وا رهان |
۳۷۰ | N | مر سرت را چون رهانید از بتان | * | هم بدان قوت تو دل را وارهان |
۳۷۱ | Q | سر ز شکرِ دین از آن بر تافتی | * | کز پدر میراث مُفْتش یافتی |
۳۷۱ | N | سر ز شکر دین از آن بر تافتی | * | کز پدر میراث مفتاش یافتی |
۳۷۲ | Q | مردِ میراثی چه داند قدرِ مال | * | رُستمی جان کَنْد و مَجّان یافت زال |
۳۷۲ | N | مرد میراثی چه داند قدر مال | * | رستمی جان کند و مجان یافت زال |
۳۷۳ | Q | چون بگریانم بجوشد رحمتم | * | آن خروشنده بنوشد نعمتم |
۳۷۳ | N | چون بگریانم بجوشد رحمتم | * | آن خروشنده بنوشد نعمتم |
۳۷۴ | Q | گر نخواهم داد خود ننمایمش | * | چُونش کردم بَسته دل بگشایمش |
۳۷۴ | N | گر نخواهم داد خود ننمایمش | * | چونش کردم بسته دل بگشایمش |
۳۷۵ | Q | رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست | * | چون گریست از بحرِ رحمت موج خاست |
۳۷۵ | N | رحمتم موقوف آن خوش گریههاست | * | چون گریست از بحر رحمت موج خاست |
block:2009
۳۷۶ | Q | بود شیخی دایما او وامدار | * | از جوانمردی که بود آن نامدار |
۳۷۶ | N | بود شیخی دایما او وامدار | * | از جوانمردی که بود آن نامدار |
۳۷۷ | Q | ده هزاران وام کردی از مِهان | * | خرج کردی بر فقیرانِ جهان |
۳۷۷ | N | ده هزاران وام کردی از مهان | * | خرج کردی بر فقیران جهان |
۳۷۸ | Q | هم بوام او خانقاهی ساخته | * | جان و مال و خانقه درباخته |
۳۷۸ | N | هم به وام او خانقاهی ساخته | * | جان و مال و خانقه درباخته |
۳۷۹ | Q | وامِ او را حق ز هَر جا میگزارد | * | کرد حق بهرِ خلیل از ریگ آرد |
۳۷۹ | N | وام او را حق ز هر جا میگزارد | * | کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد |
۳۸۰ | Q | گفت پیغامبر که در بازارها | * | دو فرشته میکنند ایدر دعا |
۳۸۰ | N | گفت پیغمبر که در بازارها | * | دو فرشته میکنند ایدر دعا |
۳۸۱ | Q | کای خدا تو منفقان را دِه خَلَف | * | ای خدا تو ممسکان را دِه تَلَف |
۳۸۱ | N | کای خدا تو منفقان را ده خلف | * | ای خدا تو ممسکان را ده تلف |
۳۸۲ | Q | خاصّه آن مُنفق که جان انفاق کرد | * | حلقِ خود قُربانی خلَّاق کرد |
۳۸۲ | N | خاصه آن منفق که جان انفاق کرد | * | حلق خود قربانی خلاق کرد |
۳۸۳ | Q | حلق پیش آورد اسماعیلوار | * | کارد بر حلقش نیارد کرد کار |
۳۸۳ | N | حلق پیش آورد اسماعیلوار | * | کارد بر حلقش نیارد کرد کار |
۳۸۴ | Q | پس شهیدان زنده زین رُویند و خَوش | * | تو بدان قالَب بمَنْگر گَبْروَش |
۳۸۴ | N | پس شهیدان زنده زین رویند و خوش | * | تو بدان قالب بمنگر گبروش |
۳۸۵ | Q | چون خلَف دادستشان جانِ بقا | * | جانِ ایمن از غم و رنج و شَقا |
۳۸۵ | N | چون خلف دادستشان جان بقا | * | جان ایمن از غم و رنج و شقا |
۳۸۶ | Q | شیخِ وامی سالها این کار کرد | * | میسِتَد میداد همچون پای مَرْد |
۳۸۶ | N | شیخ وامی سالها این کار کرد | * | میستد میداد همچون پای مرد |
۳۸۷ | Q | تخمها میکاشت تا روزِ اجل | * | تا بود روزِ اجل میرِ اجل |
۳۸۷ | N | تخمها میکاشت تا روز اجل | * | تا بود روز اجل میر اجل |
۳۸۸ | Q | چونک عمرِ شیخ در آخر رسید | * | در وجودِ خود نشانِ مرگ دید |
۳۸۸ | N | چون که عمر شیخ در آخر رسید | * | در وجود خود نشان مرگ دید |
۳۸۹ | Q | وامداران گردِ او بنشَسته جمع | * | شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع |
۳۸۹ | N | وامداران گرد او بنشسته جمع | * | شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع |
۳۹۰ | Q | وامداران گشته نومید و تُرُش | * | دَردِ دلها یار شد با دردِ شُش |
۳۹۰ | N | وامداران گشته نومید و ترش | * | درد دلها یار شد با درد شش |
۳۹۱ | Q | شیخ گفت این بَدْ گمانان را نگر | * | نیست حق را چار صد دینار زر |
۳۹۱ | N | شیخ گفت این بد گمانان را نگر | * | نیست حق را چار صد دینار زر |
۳۹۲ | Q | کودکی حَلْوا ز بیرون بانگ زد | * | لافِ حلوا بر امیدِ دانگ زد |
۳۹۲ | N | کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد | * | لاف حلوا بر امید دانگ زد |
۳۹۳ | Q | شیخ اشارت کرد خادم را بسَر | * | که بَروْ آن جمله حلوا را بخر |
۳۹۳ | N | شیخ اشارت کرد خادم را به سر | * | که برو آن جمله حلوا را بخر |
۳۹۴ | Q | تا غریمان چونک آن حلوا خورند | * | یک زمانی تلخ در من ننگرند |
۳۹۴ | N | تا غریمان چون که آن حلوا خورند | * | یک زمانی تلخ در من ننگرند |
۳۹۵ | Q | در زمان خادم برون آمد بدر | * | تا خرد او جمله حلوا را بزر |
۳۹۵ | N | در زمان خادم برون آمد به در | * | تا خرد او جمله حلوا ز ان پسر |
۳۹۶ | Q | گفت او را گو ترو حلوا بچند | * | گفت کودک نیم دینار و اِدَنْد |
۳۹۶ | N | گفت او را جملهی حلوا به چند | * | گفت کودک نیم دیناری و اند |
۳۹۷ | Q | گفت نه از صوفیان افزون مجُو | * | نیمِ دینارت دهم دیگر مگو |
۳۹۷ | N | گفت نه از صوفیان افزون مجو | * | نیم دینارت دهم دیگر مگو |
۳۹۸ | Q | او طبق بنهاد اندر پیشِ شیخ | * | تو ببین اسرارِ سِرّاندیشِ شیخ |
۳۹۸ | N | او طبق بنهاد اندر پیش شیخ | * | تو ببین اسرار سر اندیش شیخ |
۳۹۹ | Q | کرد اشارت با غریمان کین نَوال | * | نَک تبرُّک خوش خورید این را حلال |
۳۹۹ | N | کرد اشارت با غریمان کین نوال | * | نک تبرک خوش خورید این را حلال |
۴۰۰ | Q | چون طبق خالی شد آن کودک ستد | * | گفت دینارم بده ای با خرد |
۴۰۰ | N | چون طبق خالی شد آن کودک ستد | * | گفت دینارم بده ای با خرد |
۴۰۱ | Q | شیخ گفتا از کجا آرم درم | * | وام دارم میروم سوی عدم |
۴۰۱ | N | شیخ گفتا از کجا آرم درم | * | وام دارم میروم سوی عدم |
۴۰۲ | Q | کودک از غم زد طبق را بر زمین | * | ناله و گریه بر آورد و حنین |
۴۰۲ | N | کودک از غم زد طبق را بر زمین | * | ناله و گریه بر آورد و حنین |
۴۰۳ | Q | میگریست از غَبْن کودک های های | * | کای مرا بشکسته بودی هر دو پای |
۴۰۳ | N | میگریست از غبن کودک های های | * | کای مرا بشکسته بودی هر دو پای |
۴۰۴ | Q | کاشکی من گِرْدِ گلخن گشتمی | * | بر دَرِ این خانقه نگذشتمی |
۴۰۴ | N | کاشکی من گرد گلخن گشتمی | * | بر در این خانقه نگذشتمی |
۴۰۵ | Q | صوفیانِ طبل خوارِ لقمهجو | * | سگدلان و همچو گربه رویشُو |
۴۰۵ | N | صوفیان طبل خوار لقمه جو | * | سگ دلان و همچو گربه روی شو |
۴۰۶ | Q | از غریوِ کودک آنجا خیر و شر | * | گِرد آمد گشت بر کودک حَشَر |
۴۰۶ | N | از غریو کودک آن جا خیر و شر | * | گرد آمد گشت بر کودک حشر |
۴۰۷ | Q | پیشِ شیخ آمد که ای شیخِ درشت | * | تو یقین دان که مرا استاد کُشت |
۴۰۷ | N | پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت | * | تو یقین دان که مرا استاد کشت |
۴۰۸ | Q | گر روم من پیشِ او دست تهی | * | او مرا بکشد اجازت میدهی |
۴۰۸ | N | گر روم من پیش او دست تهی | * | او مرا بکشد اجازت میدهی |
۴۰۹ | Q | و آن غریمان هم بانکار و جحود | * | رُو بشیخ آورده کاین باری چه بود |
۴۰۹ | N | و آن غریمان هم به انکار و جحود | * | رو به شیخ آورده کاین باری چه بود |
۴۱۰ | Q | مال ما خوردی مَظالم میبَری | * | از چه بود این ظلمِ دیگر بر سَری |
۴۱۰ | N | مال ما خوردی مظالم میبری | * | از چه بود این ظلم دیگر بر سری |
۴۱۱ | Q | تا نمازِ دیگر آن کودک گریست | * | شیخ دیده بَست و در وی ننگریست |
۴۱۱ | N | تا نماز دیگر آن کودک گریست | * | شیخ دیده بست و در وی ننگریست |
۴۱۲ | Q | شیخ فارغ از جفا و از خلاف | * | در کشیده رویِ چون مَه در لحاف |
۴۱۲ | N | شیخ فارغ از جفا و از خلاف | * | در کشیده روی چون مه در لحاف |
۴۱۳ | Q | با ازل خوش با اجل خوش شادکام | * | فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام |
۴۱۳ | N | با ازل خوش با اجل خوش شاد کام | * | فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام |
۴۱۴ | Q | آنک جان در رویِ او خندد چو قَند | * | از تُرشرویی خلقش چه گزند |
۴۱۴ | N | آن که جان در روی او خندد چو قند | * | از ترش رویی خلقش چه گزند |
۴۱۵ | Q | آنک جان بوسه دهد بر چشمِ او | * | کَیْ خورد غم از فلک وز خشم او |
۴۱۵ | N | آن که جان بوسه دهد بر چشم او | * | کی خورد غم از فلک وز خشم او |
۴۱۶ | Q | در شبِ مهتاب مَه را بر سِماک | * | از سگان و وعوع ایشان چه باک |
۴۱۶ | N | در شب مهتاب مه را بر سماک | * | از سگان و عوعو ایشان چه باک |
۴۱۷ | Q | سگ وظیفهٔ خود بجا میآورد | * | مه وظیفهٔ خود برُخ میگسترد |
۴۱۷ | N | سگ وظیفهی خود به جا میآورد | * | مه وظیفهی خود به رخ میگسترد |
۴۱۸ | Q | کارکِ خود میگزارد هر کسی | * | آب نگذارد صفا بهرِ خَسی |
۴۱۸ | N | کارک خود میگزارد هر کسی | * | آب نگذارد صفا بهر خسی |
۴۱۹ | Q | خس خسانه میرود بر رویِ آب | * | آب صافی میرود بیاضطراب |
۴۱۹ | N | خس خسانه میرود بر روی آب | * | آب صافی میرود بیاضطراب |
۴۲۰ | Q | مصطفی مَه میشکافد نیم شب | * | ژاژ میخاید ز کینه بُو لَهَب |
۴۲۰ | N | مصطفی مه میشکافد نیم شب | * | ژاژ میخاید ز کینه بو لهب |
۴۲۱ | Q | آن مسیحا مُرده زنده میکُنَد | * | و آن جهود از خشم سَبْلت میکَنَد |
۴۲۱ | N | آن مسیحا مرده زنده میکند | * | و آن جهود از خشم سبلت میکند |
۴۲۲ | Q | بانگِ سگ هرگز رسد در گوشِ ماه | * | خاصه ماهی کو بود خاص الٰه |
۴۲۲ | N | بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه | * | خاصه ماهی کاو بود خاص اله |
۴۲۳ | Q | مَیْخورد شَه بر لبِ جُو تا سَحَر | * | در سماع از بانگِ چَغْزان بیخَبَر |
۴۲۳ | N | میخورد شه بر لب جو تا سحر | * | در سماع از بانگ چغزان بیخبر |
۴۲۴ | Q | هم شدی تَوْزیعِ کودک دانگِ چند | * | همّتِ شیخ آن سخا را کرد بند |
۴۲۴ | N | هم شدی توزیع کودک دانگ چند | * | همت شیخ آن سخا را کرد بند |
۴۲۵ | Q | تا کسی ندهد بکودک هیچ چیز | * | قوّتِ پیران از این بیش است نیز |
۴۲۵ | N | تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز | * | قوت پیران از این بیش است نیز |
۴۲۶ | Q | شد نمازِ دیگر آمد خادمی | * | یک طبق بر کف ز پیشِ حاتمی |
۴۲۶ | N | شد نماز دیگر آمد خادمی | * | یک طبق بر کف ز پیش حاتمی |
۴۲۷ | Q | صاحبِ مالی و حالی پیشِ پیر | * | هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر |
۴۲۷ | N | صاحب مالی و حالی پیش پیر | * | هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر |
۴۲۸ | Q | چار صد دینار بر گوشهٔ طَبَق | * | نیمِ دینارِ دگر اندر وَرَق |
۴۲۸ | N | چار صد دینار بر گوشهی طبق | * | نیم دینار دگر اندر ورق |
۴۲۹ | Q | خادم آمد شیخ را اکرام کرد | * | و آن طبق بنهاد پیشِ شیخِ فرد |
۴۲۹ | N | خادم آمد شیخ را اکرام کرد | * | و آن طبق بنهاد پیش شیخ فرد |
۴۳۰ | Q | چون طبق را از غِطا واکرد رُو | * | خلق دیدند آن کرامت را ازو |
۴۳۰ | N | چون طبق را از غطا واکرد رو | * | خلق دیدند آن کرامت را از او |
۴۳۱ | Q | آه و افغان از همه برخاست زود | * | کای سرِ شیخان و شاهان این چه بود |
۴۳۱ | N | آه و افغان از همه برخاست زود | * | کای سر شیخان و شاهان این چه بود |
۴۳۲ | Q | این چه سرّست این چه سُلطانیست باز | * | ای خداوندِ خداوندانِ راز |
۴۳۲ | N | این چه سر است این چه سلطانی است باز | * | ای خداوند خداوندان راز |
۴۳۳ | Q | ما ندانستیم ما را عفو کن | * | بس پراکنده که رفت از ما سخن |
۴۳۳ | N | ما ندانستیم ما را عفو کن | * | بس پراکنده که رفت از ما سخن |
۴۳۴ | Q | ما که کورانه عصاها میزنیم | * | لاجرم قندیلها را بشکنیم |
۴۳۴ | N | ما که کورانه عصاها میزنیم | * | لاجرم قندیلها را بشکنیم |
۴۳۵ | Q | ما چو کرّان ناشنیده یک خطاب | * | هرزهگویان از قیاسِ خود جواب |
۴۳۵ | N | ما چو کران ناشنیده یک خطاب | * | هرزه گویان از قیاس خود جواب |
۴۳۶ | Q | ما ز موسی پند نگرفتیم کو | * | گشت از انکارِ خِضْری زردرُو |
۴۳۶ | N | ما ز موسی پند نگرفتیم کاو | * | گشت از انکار خضری زرد رو |
۴۳۷ | Q | با چنان چشمی که بالا میشتافت | * | نورِ چشمش آسمان را میشکافت |
۴۳۷ | N | با چنان چشمی که بالا میشتافت | * | نور چشمش آسمان را میشکافت |
۴۳۸ | Q | کرده با چشمت تعصُّب موسیا | * | از حماقت چشمِ موشِ آسیا |
۴۳۸ | N | کرده با چشمت تعصب موسیا | * | از حماقت چشم موش آسیا |
۴۳۹ | Q | شیخ فرمود آن همه گفتار و قال | * | من بحلِ کردم شما را آن حلال |
۴۳۹ | N | شیخ فرمود آن همه گفتار و قال | * | من بحل کردم شما را آن حلال |
۴۴۰ | Q | سِرِّ این آن بود کز حق خواستم | * | لاجرم بنمود راهِ راستم |
۴۴۰ | N | سر این آن بود کز حق خواستم | * | لاجرم بنمود راه راستم |
۴۴۱ | Q | گفت آن دینار اگر چه اندکست | * | لیک موقوفِ غریوِ کودکست |
۴۴۱ | N | گفت آن دینار اگر چه اندک است | * | لیک موقوف غریو کودک است |
۴۴۲ | Q | تا نگرید کودکِ حلوافروش | * | بحرِ رحمت در نمیآید بجوش |
۴۴۲ | N | تا نگرید کودک حلوا فروش | * | بحر رحمت در نمیآید به جوش |
۴۴۳ | Q | ای برادر طِفلْ طفلِ چشمِ تست | * | کامِ خود موقوفِ زاری دان دُرُست |
۴۴۳ | N | ای برادر طفل طفل چشم تست | * | کام خود موقوف زاری دان درست |
۴۴۴ | Q | گر همیخواهی که آن خِلعت رَسَد | * | پس بگریان طفلِ دیده بر جَسَد |
۴۴۴ | N | گر همیخواهی که آن خلعت رسد | * | پس بگریان طفل دیده بر جسد |
block:2010
۴۴۵ | Q | زاهدی را گفت یاری در عمل | * | کم گِری تا چشم را ناید خلل |
۴۴۵ | N | زاهدی را گفت یاری در عمل | * | کم گری تا چشم را ناید خلل |
۴۴۶ | Q | گفت زاهد از دو بیرون نیست حال | * | چشم بیند یا نبیند آن جمال |
۴۴۶ | N | گفت زاهد از دو بیرون نیست حال | * | چشم بیند یا نبیند آن جمال |
۴۴۷ | Q | گر ببیند نورِ حق خود چه غمَست | * | در وصالِ حق دو دیده چه کمست |
۴۴۷ | N | گر ببیند نور حق خود چه غم است | * | در وصال حق دو دیده چه کم است |
۴۴۸ | Q | ور نخواهد دید حق را گو برَوْ | * | این چنین چشمِ شقی گو کور شَو |
۴۴۸ | N | ور نخواهد دید حق را گو برو | * | این چنین چشم شقی گو کور شو |
۴۴۹ | Q | غم مخور از دیده کان عیسی تراست | * | چَپ مرَو تا بخشدت دُو چشمِ راست |
۴۴۹ | N | غم مخور از دیده کان عیسی تراست | * | چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست |
۴۵۰ | Q | عیسی روحِ تو با تو حاضرست | * | نصرت از وی خواه کو خوش ناصرست |
۴۵۰ | N | عیسی روح تو با تو حاضر است | * | نصرت از وی خواه کاو خوش ناصر است |
۴۵۱ | Q | لیک بیگارِ تنِ پُر استخوان | * | بر دلِ عیسی منه تو هر زمان |
۴۵۱ | N | لیک بیگار تن پر استخوان | * | بر دل عیسی منه تو هر زمان |
۴۵۲ | Q | همچو آن ابله که اندر داستان | * | ذکرِ او کردیم بهرِ راستان |
۴۵۲ | N | همچو آن ابله که اندر داستان | * | ذکر او کردیم بهر راستان |
۴۵۳ | Q | زندگی تن مجو از عیسیات | * | کامِ فرعونی مخواه از موسیات |
۴۵۳ | N | زندگی تن مجو از عیسیات | * | کام فرعونی مخواه از موسیات |
۴۵۴ | Q | بر دلِ خود کم نه اندیشهٔ معاش | * | عیش کم ناید تو بر درگاه باش |
۴۵۴ | N | بر دل خود کم نه اندیشهی معاش | * | عیش کم ناید تو بر درگاه باش |
۴۵۵ | Q | این بدن خرگاه آمد رُوح را | * | یا مثالِ کشتیی مر نُوح را |
۴۵۵ | N | این بدن خرگاه آمد روح را | * | یا مثال کشتیی مر نوح را |
۴۵۶ | Q | تُرک چون باشد بیابد خرگهی | * | خاصّه چون باشد عزیزِ درگهی |
۴۵۶ | N | ترک چون باشد بیابد خرگهی | * | خاصه چون باشد عزیز درگهی |
block:2011
۴۵۷ | Q | خواند عیسی نامِ حق بر استخوان | * | از برای التماسِ آن جوان |
۴۵۷ | N | خواند عیسی نام حق بر استخوان | * | از برای التماس آن جوان |
۴۵۸ | Q | حکم یزدان از پیِ آن خام مرد | * | صورتِ آن استخوان را زنده کرد |
۴۵۸ | N | حکم یزدان از پی آن خام مرد | * | صورت آن استخوان را زنده کرد |
۴۵۹ | Q | از میان بر جَست یک شیرِ سیاه | * | پنجهای زد کرد نقشش را تباه |
۴۵۹ | N | از میان بر جست یک شیر سیاه | * | پنجهای زد کرد نقشش را تباه |
۴۶۰ | Q | کَلّهاش بر کَنْد مغزش ریخت زود | * | مغزِ جوزی کاندرو مغزی نبود |
۴۶۰ | N | کلهاش بر کند مغزش ریخت زود | * | مغز جوزی کاندر او مغزی نبود |
۴۶۱ | Q | گر ورا مغزی بُدی اشکستنش | * | خود نبودی نقص اِلَّا بر تنش |
۴۶۱ | N | گر و را مغزی بدی اشکستنش | * | خود نبودی نقص الا بر تنش |
۴۶۲ | Q | گفت عیسی چون شتابش کوفتی | * | گفت ز آن رُو که تو زو آشوفتی |
۴۶۲ | N | گفت عیسی چون شتابش کوفتی | * | گفت ز آن رو که تو زو آشوفتی |
۴۶۳ | Q | گفت عیسی چون نخوردی خونِ مرد | * | گفت در قسمت نبودم رزقْ خَورد |
۴۶۳ | N | گفت عیسی چون نخوردی خون مرد | * | گفت در قسمت نبودم رزق خورد |
۴۶۴ | Q | ای بسا کس همچو آن شیرِ ژیان | * | صیدِ خود ناخورده رفته از جهان |
۴۶۴ | N | ای بسا کس همچو آن شیر ژیان | * | صید خود ناخورده رفته از جهان |
۴۶۵ | Q | قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه | * | وَجْه نه و کرده تحصیلِ وُجُوه |
۴۶۵ | N | قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه | * | وجه نه و کرده تحصیل وجوه |
۴۶۶ | Q | ای میسَّر کرده بر ما در جهان | * | سخره و بیگار ما را وا رهان |
۴۶۶ | N | ای میسر کرده بر ما در جهان | * | سخره و بیگار ما را وارهان |
۴۶۷ | Q | طُعمه بنموده بما و آن بوده شَسْت | * | آنچنان بنما بما آن را که هست |
۴۶۷ | N | طعمه بنموده به ما و آن بوده شست | * | آن چنان بنما به ما آن را که هست |
۴۶۸ | Q | گفت آن شیر ای مسیحا این شکار | * | بود خالص از برای اعتبار |
۴۶۸ | N | گفت آن شیر ای مسیحا این شکار | * | بود خالص از برای اعتبار |
۴۶۹ | Q | گر مرا روزی بُدی اندر جهان | * | خود چه کاراستی مرا با مردگان |
۴۶۹ | N | گر مرا روزی بدی اندر جهان | * | خود چه کاراستی مرا با مردگان |
۴۷۰ | Q | این سزای آنک یابد آبِ صاف | * | همچو خَر در جُو بمیزد از گزاف |
۴۷۰ | N | این سزای آن که یابد آب صاف | * | همچو خر در جو بمیزد از گزاف |
۴۷۱ | Q | گر بداند قیمتِ آن جُوی خَر | * | او بجایِ پا نهد در جُوی سر |
۴۷۱ | N | گر بداند قیمت آن جوی خر | * | او بجای پا نهد در جوی سر |
۴۷۲ | Q | او بیابد آنچنان پیغامبری | * | میرِ آبی زندگانی پروری |
۴۷۲ | N | او بیابد آن چنان پیغمبری | * | میر آبی زندگانی پروری |
۴۷۳ | Q | چون نمیرد پیشِ او کز امرِ کُنْ | * | ای امیرِ آب ما را زنده کن |
۴۷۳ | N | چون نمیرد پیش او کز امر کُنْ | * | ای امیر آب ما را زنده کن |
۴۷۴ | Q | هین سگ نفسِ ترا زنده مخواه | * | کو عدوِّ جانِ تُست از دیرگاه |
۴۷۴ | N | هین سگ نفس ترا زنده مخواه | * | کاو عدوی جان تست از دیرگاه |
۴۷۵ | Q | خاک بر سَر استخوانی را که آن | * | مانعِ این سگ بود از صیدِ جان |
۴۷۵ | N | خاک بر سر استخوانی را که آن | * | مانع این سگ بود از صید جان |
۴۷۶ | Q | سگ نهای بر استخوان چون عاشقی | * | دیوچهوار از چه بر خون عاشقی |
۴۷۶ | N | سگ نهای بر استخوان چون عاشقی | * | دیوچهوار از چه بر خون عاشقی |
۴۷۷ | Q | آن چه چشمست آن که بیناییش نیست | * | ز امتحانها جز که رُسواییش نیست |
۴۷۷ | N | آن چه چشم است آن که بیناییش نیست | * | ز امتحانها جز که رسواییش نیست |
۴۷۸ | Q | سهو باشد ظنّها را گاه گاه | * | این چه ظنّست این که کور آمد ز راه |
۴۷۸ | N | سهو باشد ظنها را گاه گاه | * | این چه ظن است این که کور آمد ز راه |
۴۷۹ | Q | دیده آ بر دیگران نوحهگری | * | مدّتی بنشین و بر خود میگری |
۴۷۹ | N | دیده آ بر دیگران نوحهگری | * | مدتی بنشین و بر خود میگری |
۴۸۰ | Q | ز ابرِ گریان شاخ سبز و تر شود | * | زانک شمع از گریه روشنتر شود |
۴۸۰ | N | ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود | * | ز آنکه شمع از گریه روشنتر شود |
۴۸۱ | Q | هر کجا نوحه کنند آنجا نشین | * | زانک تو اولیتری اندر حنین |
۴۸۱ | N | هر کجا نوحه کنند آن جا نشین | * | ز آنکه تو اولیتری اندر حنین |
۴۸۲ | Q | زانک ایشان در فراقِ فانیاند | * | غافل از لعلِ بقای کانیاند |
۴۸۲ | N | ز آن که ایشان در فراق فانیاند | * | غافل از لعل بقای کانیاند |
۴۸۳ | Q | زانک بر دل نقشِ تقلیدست بند | * | رَوْ بآبِ چشم بندش را بِرَند |
۴۸۳ | N | ز آن که بر دل نقش تقلید است بند | * | رو به آب چشم بندش را برند |
۴۸۴ | Q | زانک تقلید آفتِ هر نیکویست | * | کَه بود تقلید اگر کوهِ قویست |
۴۸۴ | N | ز آن که تقلید آفت هر نیکویی است | * | که بود تقلید اگر کوه قوی است |
۴۸۵ | Q | گر ضریری لَمتُرست و تیزخشم | * | گوشتپارهش دان چو او را نیست چشم |
۴۸۵ | N | گر ضریری لمترست و تیز خشم | * | گوشت پارهش دان چو او را نیست چشم |
۴۸۶ | Q | گر سخن گوید ز مُو باریکتر | * | آن سِرش را ز آن سخن نبود خَبَر |
۴۸۶ | N | گر سخن گوید ز مو باریکتر | * | آن سرش را ز آن سخن نبود خبر |
۴۸۷ | Q | مستیی دارد ز گفتِ خود و لیک | * | از برِ وی تا بمَی راهیست نیک |
۴۸۷ | N | مستیی دارد ز گفت خود و لیک | * | از بر وی تا به می راهی است نیک |
۴۸۸ | Q | همچو جُویست او نه او آبی خَورد | * | آب ازو بر آب خواران بگذرد |
۴۸۸ | N | همچو جوی است او نه او آبی خورد | * | آب از او بر آب خواران بگذرد |
۴۸۹ | Q | آب در جُو ز آن نمیگیرد قرار | * | زانک آن جو نیست تشنه و آبخوار |
۴۸۹ | N | آب در جو ز آن نمیگیرد قرار | * | ز آن که آن جو نیست تشنه و آب خوار |
۴۹۰ | Q | همچو نایی نالهٔ زاری کند | * | لیک بیگارِ خریداری کند |
۴۹۰ | N | همچو نایی نالهی زاری کند | * | لیک بیگار خریداری کند |
۴۹۱ | Q | نوحهگر باشد مقلِّد در حدیث | * | جز طمع نبود مرادِ آن خبیث |
۴۹۱ | N | نوحهگر باشد مقلد در حدیث | * | جز طمع نبود مراد آن خبیث |
۴۹۲ | Q | نوحهگر گوید حدیثِ سوزناک | * | لیک کو سوزِ دل و دامانِ چاک |
۴۹۲ | N | نوحهگر گوید حدیث سوزناک | * | لیک کو سوز دل و دامان چاک |
۴۹۳ | Q | از محقِّق تا مقلِّد فرقهاست | * | کین چو داودست و آن دیگر صداست |
۴۹۳ | N | از محقق تا مقلد فرقهاست | * | کاین چو داود است و آن دیگر صداست |
۴۹۴ | Q | منبعِ گفتارِ این سوزی بود | * | و آن مقلّد کهنهآموزی بود |
۴۹۴ | N | منبع گفتار این سوزی بود | * | و آن مقلد کهنه آموزی بود |
۴۹۵ | Q | هین مشو غِرّه بدان گفتِ حزین | * | بار بر گاوست و بر گردون حنین |
۴۹۵ | N | هین مشو غره بدان گفت حزین | * | بار بر گاو است و بر گردون حنین |
۴۹۶ | Q | هم مقلّد نیست محروم از ثواب | * | نوحهگر را مُزد باشد در حساب |
۴۹۶ | N | هم مقلد نیست محروم از ثواب | * | نوحهگر را مزد باشد در حساب |
۴۹۷ | Q | کافر و مومن خدا گویند لیک | * | در میانِ هر دو فرقی هست نیک |
۴۹۷ | N | کافر و مومن خدا گویند لیک | * | در میان هر دو فرقی هست نیک |
۴۹۸ | Q | آن گدا گوید خدا از بهرِ نان | * | متَّقی گوید خدا از عینِ جان |
۴۹۸ | N | آن گدا گوید خدا از بهر نان | * | متقی گوید خدا از عین جان |
۴۹۹ | Q | گر بدانستی گدا از گفتِ خویش | * | پیشِ چشمِ او نه کم ماندی نه بیش |
۴۹۹ | N | گر بدانستی گدا از گفت خویش | * | پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش |
۵۰۰ | Q | سالها گوید خدا آن نان خواه | * | همچو خَر مَصْحَف کَشَد از بهرِ کاه |
۵۰۰ | N | سالها گوید خدا آن نان خواه | * | همچو خر مصحف کشد از بهر کاه |
۵۰۱ | Q | گر بدل در تافتی گفتِ لبش | * | ذرّه ذرّه گشته بودی قالبش |
۵۰۱ | N | گر بدل در تافتی گفت لبش | * | ذره ذره گشته بودی قالبش |
۵۰۲ | Q | نامِ دیوی ره بَرَد در ساحری | * | تو بنامِ حق پشیزی میبَری |
۵۰۲ | N | نام دیوی ره برد در ساحری | * | تو به نام حق پشیزی میبری |
block:2012
۵۰۳ | Q | روستایی گاو در آخُر ببَست | * | شیر گاوش خورد و بر جایش نشست |
۵۰۳ | N | روستایی گاو در آخر ببست | * | شیر گاوش خورد و بر جایش نشست |
۵۰۴ | Q | روستایی شد در آخُر سوی گاو | * | گاو را میجُست شب آن کُنجکاو |
۵۰۴ | N | روستایی شد در آخر سوی گاو | * | گاو را میجست شب آن کنج کاو |
۵۰۵ | Q | دست میمالید بر اعضای شیر | * | پُشت و پهلو گاه بالا گاه زیر |
۵۰۵ | N | دست میمالید بر اعضای شیر | * | پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر |
۵۰۶ | Q | گفت شیر ار روشنی افزون شدی | * | زهرهاش بدریدی و دل خون شدی |
۵۰۶ | N | گفت شیر ار روشنی افزون شدی | * | زهرهاش بدریدی و دل خون شدی |
۵۰۷ | Q | این چنین گستاخ ز آن میخاردم | * | کو درین شب گاو میپنداردم |
۵۰۷ | N | این چنین گستاخ ز آن میخاردم | * | کاو درین شب گاو میپنداردم |
۵۰۸ | Q | حق همیگوید که ای مغرور کور | * | نه ز نامم پاره پاره گشت طُور |
۵۰۸ | N | حق همیگوید که ای مغرور کور | * | نه ز نامم پاره پاره گشت طور |
۵۰۹ | Q | که لَوَ اؐنْزَلْنا کِتابًا للْجَبَل | * | لاَنْصَدَع ثُمّ اؐنْقَطَع ثُمّ اؐرْتَحَل |
۵۰۹ | N | که لو انزلنا کتابا للجبل | * | لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل |
۵۱۰ | Q | از من ار کوهِ اُحُد واقف بُدی | * | پاره گشتی و دلش پرخون شدی |
۵۱۰ | N | از من ار کوه احد واقف بدی | * | پاره گشتی و دلش پر خون شدی |
۵۱۱ | Q | از پدر وز مادر این بشنیدهای | * | لاجرم غافل درین پیچیدهای |
۵۱۱ | N | از پدر وز مادر این بشنیدهای | * | لاجرم غافل در این پیچیدهای |
۵۱۲ | Q | گر تو بیتقلید ازین واقف شوی | * | بینشان از لطف چون هاتف شوی |
۵۱۲ | N | گر تو بیتقلید از این واقف شوی | * | بینشان از لطف چون هاتف شوی |
۵۱۳ | Q | بشنو این قصّه پیِ تهدید را | * | تا بدانی آفتِ تقلید را |
۵۱۳ | N | بشنو این قصه پی تهدید را | * | تا بدانی آفت تقلید را |
block:2013
۵۱۴ | Q | صوفیی در خانقاه از ره رسید | * | مرکبِ خود بُرد و در آخُر کشید |
۵۱۴ | N | صوفیی در خانقاه از ره رسید | * | مرکب خود برد و در آخر کشید |
۵۱۵ | Q | آبکش داد و علف از دستِ خویش | * | نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش |
۵۱۵ | N | آب کش داد و علف از دست خویش | * | نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش |
۵۱۶ | Q | احتیاطش کرد از سهو و خُباط | * | چون قضا آید چه سودست احتیاط |
۵۱۶ | N | احتیاطش کرد از سهو و خباط | * | چون قضا آید چه سود است احتیاط |
۵۱۷ | Q | صوفیان تقصیر بودند و فقیر | * | کادَ فَقْرٌ أَنْ یعِی کُفْرًا یُبِیر |
۵۱۷ | N | صوفیان در جوع بودند و فقیر | * | کاد فقر أن یعی کفرا یبیر |
۵۱۸ | Q | ای توانگر که تو سیری هین مخند | * | بر کژی آن فقیر دردمند |
۵۱۸ | N | ای توانگر که تو سیری هین مخند | * | بر کجی آن فقیر دردمند |
۵۱۹ | Q | از سرِ تقصیر آن صوفی رمه | * | خَرْفروشی در گرفتند آن همه |
۵۱۹ | N | از سر تقصیر آن صوفی رمه | * | خر فروشی در گرفتند آن همه |
۵۲۰ | Q | کز ضرورت هست مُرداری مُباح | * | بس فسادی کز ضرورت شد صلاح |
۵۲۰ | N | کز ضرورت هست مرداری مباح | * | بس فسادی کز ضرورت شد صلاح |
۵۲۱ | Q | هم در آن دم آن خرک بفروختند | * | لُوت آوردند و شمع افروختند |
۵۲۱ | N | هم در آن دم آن خرک بفروختند | * | لوت آوردند و شمع افروختند |
۵۲۲ | Q | وَلْوَله افتاد اندر خانقَه | * | کامشبان لُوت و سماعست و شَرَه |
۵۲۲ | N | ولوله افتاد اندر خانقه | * | کامشبان لوت و سماع است و شره |
۵۲۳ | Q | چند ازین صبر و ازین سه روزه چند | * | چند ازین زنبیل و این دریوزه چند |
۵۲۳ | N | چند از این صبر و از این سه روزه چند | * | چند از این زنبیل و این دریوزه چند |
۵۲۴ | Q | ما هم از خَلقیم و جان داریم ما | * | دَولت امشب میهمان داریم ما |
۵۲۴ | N | ما هم از خلقیم و جان داریم ما | * | دولت امشب میهمان داریم ما |
۵۲۵ | Q | تخمِ باطل را از آن میکاشتند | * | کانک آن جان نیست جان پنداشتند |
۵۲۵ | N | تخم باطل را از آن میکاشتند | * | کان که آن جان نیست جان پنداشتند |
۵۲۶ | Q | و آن مسافر نیز از راهِ دراز | * | خسته بود و دید آن اقبال و ناز |
۵۲۶ | N | و آن مسافر نیز از راه دراز | * | خسته بود و دید آن اقبال و ناز |
۵۲۷ | Q | صوفیانش یک بیک بنواختند | * | نَرْدِ خدمتهای خوش میباختند |
۵۲۷ | N | صوفیانش یک به یک بنواختند | * | نرد خدمتهای خوش میباختند |
۵۲۸ | Q | گفت چون میدید مَیْلانشان بوَی | * | گر طَرَب امشب نخواهم کرد کَی |
۵۲۸ | N | گفت چون میدید میلانشان به وی | * | گر طرب امشب نخواهم کرد کی |
۵۲۹ | Q | لُوت خوردند و سماع آغاز کرد | * | خانقه تا سقف شد پُر دود و گرد |
۵۲۹ | N | لوت خوردند و سماع آغاز کرد | * | خانقه تا سقف شد پر دود و گرد |
۵۳۰ | Q | دودِ مطبخ گَردِ آن پا کوفتن | * | ز اشتیاق و وَجْدِ جان آشوفتن |
۵۳۰ | N | دود مطبخ گرد آن پا کوفتن | * | ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن |
۵۳۱ | Q | گاه دستافشان قدم میکوفتند | * | گه بسجده صُفَّه را میروفتند |
۵۳۱ | N | گاه دست افشان قدم میکوفتند | * | گه به سجده صفه را میروفتند |
۵۳۲ | Q | دیر یابد صوفی آز از روزگار | * | ز آن سبب صوفی بود بسیارخوار |
۵۳۲ | N | دیر یابد صوفی آز از روزگار | * | ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار |
۵۳۳ | Q | جز مگر آن صوفیی کز نورِ حق | * | سیر خورد او فارغست از ننگِ دَق |
۵۳۳ | N | جز مگر آن صوفیی کز نور حق | * | سیر خورد او فارغ است از ننگ دق |
۵۳۴ | Q | از هزاران اندکی زین صوفیند | * | باقیان در دولتِ او میزیند |
۵۳۴ | N | از هزاران اندکی زین صوفیند | * | باقیان در دولت او میزیند |
۵۳۵ | Q | چون سماع آمد از اوَّل تا کَران | * | مُطرب آغازید یک ضربِ گران |
۵۳۵ | N | چون سماع آمد از اول تا کران | * | مطرب آغازید یک ضرب گران |
۵۳۶ | Q | خر برفت و خر برفت آغاز کرد | * | زین حراره جمله را انباز کرد |
۵۳۶ | N | خر برفت و خر برفت آغاز کرد | * | زین حراره جمله را انباز کرد |
۵۳۷ | Q | زین حراره پای کوبان تا سَحَر | * | کَفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر |
۵۳۷ | N | زین حراره پای کوبان تا سحر | * | کفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر |
۵۳۸ | Q | از رهِ تقلید آن صوفی همین | * | خر برفت آغاز کرد اندر حنین |
۵۳۸ | N | از ره تقلید آن صوفی همین | * | خر برفت آغاز کرد اندر حنین |
۵۳۹ | Q | چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع | * | روز گشت و جمله گفتند الوَداع |
۵۳۹ | N | چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع | * | روز گشت و جمله گفتند الوداع |
۵۴۰ | Q | خانقه خالی شد و صوفی بماند | * | گَرد از رخت آن مسافر میفشاند |
۵۴۰ | N | خانقه خالی شد و صوفی بماند | * | گرد از رخت آن مسافر میفشاند |
۵۴۱ | Q | رَخت از حجره برون آورد او | * | تا بخر بر بندد آن همراهجُو |
۵۴۱ | N | رخت از حجره برون آورد او | * | تا به خر بر بندد آن همراه جو |
۵۴۲ | Q | تا رسد در همرهان او میشتافت | * | رفت در آخُر خرِ خود را نیافت |
۵۴۲ | N | تا رسد در همرهان او میشتافت | * | رفت در آخر خر خود را نیافت |
۵۴۳ | Q | گفت آن خادم بآبش بُرده است | * | زآنک خر دوش آب کمتر خورده است |
۵۴۳ | N | گفت آن خادم به آبش برده است | * | ز انکه خر دوش آب کمتر خورده است |
۵۴۴ | Q | خادم آمد گفت صوفی خر کجاست | * | گفت خادم ریش بین جَنگی بخاست |
۵۴۴ | N | خادم آمد گفت صوفی خر کجاست | * | گفت خادم ریش بین جنگی بخاست |
۵۴۵ | Q | گفت من خر را بتو بسپردهام | * | من ترا بر خَر موکَّل کردهام |
۵۴۵ | N | گفت من خر را به تو بسپردهام | * | من ترا بر خر موکل کردهام |
۵۴۶ | Q | از تو خواهم آنچ من دادم بتُو | * | باز ده آنچِ فرستادم بتُو |
۵۴۶ | N | از تو خواهم آن چه من دادم به تو | * | باز ده آن چه فرستادم به تو |
۵۴۷ | Q | (なし) | * | |
۵۴۷ | N | بحث با توجیه کن حجت میار | * | آن چه بسپردم ترا واپس سپار |
۵۴۸ | Q | گفت پیغامبر که دستت هر چه بُرد | * | بایدش در عاقبت وا پس سپرد |
۵۴۸ | N | گفت پیغمبر که دستت هر چه برد | * | بایدش در عاقبت واپس سپرد |
۵۴۹ | Q | ور نهِٔ از سَرکشی راضی بدین | * | نک من و تو خانهٔ قاضی دین |
۵۴۹ | N | ور نهای از سرکشی راضی بدین | * | نک من و تو خانهی قاضی دین |
۵۵۰ | Q | گفت من مغلوب بودم صوفیان | * | حمله آوردند و بودم بیمِ جان |
۵۵۰ | N | گفت من مغلوب بودم صوفیان | * | حمله آوردند و بودم بیم جان |
۵۵۱ | Q | تو جگربندی میانِ گربگان | * | اندر اندازی و جویی ز آن نشان |
۵۵۱ | N | تو جگر بندی میان گربگان | * | اندر اندازی و جویی ز آن نشان |
۵۵۲ | Q | در میانِ صد گرسنه گِردهٔ | * | پیشِ صد سگ گربهٔ پژمردهٔ |
۵۵۲ | N | در میان صد گرسنه گردهای | * | پیش صد سگ گربهی پژمردهای |
۵۵۳ | Q | گفت گیرم کز تو ظُلْمًا بستدند | * | قاصدِ خونِ منِ مسکین شدند |
۵۵۳ | N | گفت گیرم کز تو ظلما بستدند | * | قاصد خون من مسکین شدند |
۵۵۴ | Q | تو نیایی و نگویی مر مرا | * | که خرت را میبَرند ای بینوا |
۵۵۴ | N | تو نیایی و نگویی مر مرا | * | که خرت را میبرند ای بینوا |
۵۵۵ | Q | تا خر از هر که بود من وا خَرَم | * | ور نه توزیعی کنند ایشان زَرَم |
۵۵۵ | N | تا خر از هر که بود من واخرم | * | ور نه توزیعی کنند ایشان زرم |
۵۵۶ | Q | صد تدارک بود چون حاضر بُدند | * | این زمان هر یک باقلیمی شدند |
۵۵۶ | N | صد تدارک بود چون حاضر بدند | * | این زمان هر یک به اقلیمی شدند |
۵۵۷ | Q | من کرا گیرم که را قاضی بَرَم | * | این قضا خود از تو آمد بر سَرَم |
۵۵۷ | N | من که را گیرم که را قاضی برم | * | این قضا خود از تو آمد بر سرم |
۵۵۸ | Q | چون نیایی و نگویی ای غریب | * | پیش آمد این چنین ظلمی مهیب |
۵۵۸ | N | چون نیایی و نگویی ای غریب | * | پیش آمد این چنین ظلمی مهیب |
۵۵۹ | Q | گفت و الله آمدم من بارها | * | تا ترا واقف کنم زین کارها |
۵۵۹ | N | گفت و الله آمدم من بارها | * | تا ترا واقف کنم زین کارها |
۵۶۰ | Q | تو همیگفتی که خر رفت ای پسر | * | از همه گویندگان با ذَوْقتر |
۵۶۰ | N | تو همیگفتی که خر رفت ای پسر | * | از همه گویندگان با ذوقتر |
۵۶۱ | Q | باز میگشتم که او خود واقفست | * | زین قضا راضیست مردی عارفست |
۵۶۱ | N | باز میگشتم که او خود واقف است | * | زین قضا راضی است مردی عارف است |
۵۶۲ | Q | گفت آن را جمله میگفتند خَوش | * | مر مرا هم ذوق آمد گفتنش |
۵۶۲ | N | گفت آن را جمله میگفتند خوش | * | مر مرا هم ذوق آمد گفتنش |
۵۶۳ | Q | مر مرا تقلیدشان بر باد داد | * | که دو صد لعنت بر آن تقلید باد |
۵۶۳ | N | مر مرا تقلیدشان بر باد داد | * | که دو صد لعنت بر آن تقلید باد |
۵۶۴ | Q | خاصّه تقلیدِ چنین بیحاصلان | * | خشمِ ابراهیم با بر آفلان |
۵۶۴ | N | خاصه تقلید چنین بیحاصلان | * | خشم ابراهیم با بر آفلان |
۵۶۵ | Q | عکس ذوقِ آن جماعت میزدی | * | وین دلم ز آن عکس ذوقی میشدی |
۵۶۵ | N | عکس ذوق آن جماعت میزدی | * | وین دلم ز آن عکس ذوقی میشدی |
۵۶۶ | Q | عکس چندان باید از یارانِ خَوش | * | که شوی از بحر بیعکس آبکَش |
۵۶۶ | N | عکس چندان باید از یاران خوش | * | که شوی از بحر بیعکس آب کش |
۵۶۷ | Q | عکس کاوّل زد تو آن تقلید دان | * | چون پَیاپَی شد شود تحقیق آن |
۵۶۷ | N | عکس کاول زد تو آن تقلید دان | * | چون پیاپی شد شود تحقیق آن |
۵۶۸ | Q | تا نشد تحقیق از یاران مَبُر | * | از صدف مگسل نگشت آن قطره دُر |
۵۶۸ | N | تا نشد تحقیق از یاران مبر | * | از صدف مگسل نگشت آن قطره در |
۵۶۹ | Q | صاف خواهی چشم و عقل و سمع را | * | بر دران تو پردههای طمع را |
۵۶۹ | N | صاف خواهی چشم و عقل و سمع را | * | بر دران تو پردههای طمع را |
۵۷۰ | Q | زانک آن تقلیدِ صوفی از طَمَع | * | عقلِ او بر بَست از نور و لُمَع |
۵۷۰ | N | ز انکه آن تقلید صوفی از طمع | * | عقل او بر بست از نور و لمع |
۵۷۱ | Q | طمعِ لُوت و طمعِ آن ذوق و سَماع | * | مانع آمد عقلِ او را ز اطّلاع |
۵۷۱ | N | طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع | * | مانع آمد عقل او را ز اطلاع |
۵۷۲ | Q | گر طَمَع در آینه برخاستی | * | در نفاق آن آینه چون ماستی |
۵۷۲ | N | گر طمع در آینه برخاستی | * | در نفاق آن آینه چون ماستی |
۵۷۳ | Q | گر ترازو را طَمَع بودی بمال | * | راست کَی گفتی ترازو وصفِ حال |
۵۷۳ | N | گر ترازو را طمع بودی به مال | * | راست کی گفتی ترازو وصف حال |
۵۷۴ | Q | هر نبیّی گفت با قوم از صَفا | * | من نخواهم مُزدِ پیغام از شما |
۵۷۴ | N | هر نبیی گفت با قوم از صفا | * | من نخواهم مزد پیغام از شما |
۵۷۵ | Q | من دلیلم حق شما را مُشتری | * | داد حق دلّالیَم هر دو سَری |
۵۷۵ | N | من دلیلم حق شما را مشتری | * | داد حق دلالیم هر دو سری |
۵۷۶ | Q | چیست مُزدِ کارِ من دیدارِ یار | * | گر چه خود بُو بَکْر بخشد چل هزار |
۵۷۶ | N | چیست مزد کار من دیدار یار | * | گر چه خود بو بکر بخشد چل هزار |
۵۷۷ | Q | چل هزارِ او نباشد مُزدِ من | * | کَی بود شِبْهِ شَبَهْ دُرِّ عَدَن |
۵۷۷ | N | چل هزار او نباشد مزد من | * | کی بود شبه شبه در عدن |
۵۷۸ | Q | یک حکایت گویمت بشنو بهوش | * | تا بدانی که طمع شد بندِ گوش |
۵۷۸ | N | یک حکایت گویمت بشنو به هوش | * | تا بدانی که طمع شد بند گوش |
۵۷۹ | Q | هر کرا باشد طمع اَلْکَن شود | * | با طمع کَی چشم و دل روشن شود |
۵۷۹ | N | هر که را باشد طمع الکن شود | * | با طمع کی چشم و دل روشن شود |
۵۸۰ | Q | پیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زَر | * | همچنان باشد که موی اندر بَصَر |
۵۸۰ | N | پیش چشم او خیال جاه و زر | * | همچنان باشد که موی اندر بصر |
۵۸۱ | Q | جز مگر مستی که از حق پُر بود | * | گر چه بدهی گنجها او حُر بود |
۵۸۱ | N | جز مگر مستی که از حق پر بود | * | گر چه بدهی گنجها او حر بود |
۵۸۲ | Q | هر که از دیدار برخوردار شد | * | این جهان در چشمِ او مُردار شد |
۵۸۲ | N | هر که از دیدار برخوردار شد | * | این جهان در چشم او مردار شد |
۵۸۳ | Q | لیک آن صوفی ز مستی دُور بود | * | لاجرم در حرص او شبکُور بود |
۵۸۳ | N | لیک آن صوفی ز مستی دور بود | * | لاجرم در حرص او شب کور بود |
۵۸۴ | Q | صد حکایت بشنود مدهوشِ حرص | * | در نیاید نکتهِٔ در گوشِ حرص |
۵۸۴ | N | صد حکایت بشنود مدهوش حرص | * | در نیاید نکتهای در گوش حرص |
block:2014
۵۸۵ | Q | بود شخصی مفلسی بیخان و مان | * | مانده در زندان و بندِ بیامان |
۵۸۵ | N | بود شخصی مفلسی بیخان و مان | * | مانده در زندان و بند بیامان |
۵۸۶ | Q | لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف | * | بر دلِ خلق از طمع چون کوهِ قاف |
۵۸۶ | N | لقمهی زندانیان خوردی گزاف | * | بر دل خلق از طمع چون کوه قاف |
۵۸۷ | Q | زهره نه کس را که لقمهٔ نان خورد | * | زانک آن لقمهرُبا کاوَش بَرَد |
۵۸۷ | N | زهره نه کس را که لقمهی نان خورد | * | ز انکه آن لقمهربا کاوش برد |
۵۸۸ | Q | هر که دُور از دعوتِ رحمان بود | * | او گدا چشمست اگر سلطان بود |
۵۸۸ | N | هر که دور از دعوت رحمان بود | * | او گدا چشم است اگر سلطان بود |
۵۸۹ | Q | مر مُروَّت را نهاده زیرِ پا | * | گشته زندان دوزخی ز آن نانرُبا |
۵۸۹ | N | مر مروت را نهاده زیر پا | * | گشته زندان دوزخی ز آن نان ربا |
۵۹۰ | Q | گر گریزی بر امیدِ راحتی | * | ز آن طرف هم پیشت آید آفتی |
۵۹۰ | N | گر گریزی بر امید راحتی | * | ز آن طرف هم پیشت آید آفتی |
۵۹۱ | Q | هیچ کُنجی بیدد و بیدام نیست | * | جز بخلوتگاهِ حق آرام نیست |
۵۹۱ | N | هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست | * | جز به خلوتگاه حق آرام نیست |
۵۹۲ | Q | کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر | * | نیست بی پامُزد و بیدَقّ اؐلْحَصیر |
۵۹۲ | N | کنج زندان جهان ناگزیر | * | نیست بیپا مزد و بیدق الحصیر |
۵۹۳ | Q | و الله ار سوراخِ موشی در رَوی | * | مبتلای گربهچنگالی شوی |
۵۹۳ | N | و الله ار سوراخ موشی در روی | * | مبتلای گربه چنگالی شوی |
۵۹۴ | Q | آدمی را فربهی هست از خیال | * | گر خیالاتش بود صاحبجمال |
۵۹۴ | N | آدمی را فربهی هست از خیال | * | گر خیالاتش بود صاحب جمال |
۵۹۵ | Q | ور خیالاتش نماید ناخوشی | * | میگدازد همچو موم از آتشی |
۵۹۵ | N | ور خیالاتش نماید ناخوشی | * | میگدازد همچو موم از آتشی |
۵۹۶ | Q | در میانِ مار و کژدم گر ترا | * | با خیالاتِ خوشان دارد خدا |
۵۹۶ | N | در میان مار و کژدم گر ترا | * | با خیالات خوشان دارد خدا |
۵۹۷ | Q | مار و کژدم مر ترا مؤنِس بود | * | کان خیالت کیمیای مِس بود |
۵۹۷ | N | مار و کژدم مر ترا مونس بود | * | کان خیالت کیمیای مس بود |
۵۹۸ | Q | صبر شیرین از خیالِ خوش شدست | * | کان خیالاتِ فَرَج پیش آمدست |
۵۹۸ | N | صبر شیرین از خیال خوش شده ست | * | کان خیالات فرج پیش آمده ست |
۵۹۹ | Q | آن فَرَج آید ز ایمان در ضمیر | * | ضعفِ ایمان نااُمیدی و زحیر |
۵۹۹ | N | آن فرج آید ز ایمان در ضمیر | * | ضعف ایمان ناامیدی و زحیر |
۶۰۰ | Q | صبر از ایمان بیابد سَرْ کُلَه | * | حَیْثُ لا صَبْرَ فَلا إِیمانَ لَه |
۶۰۰ | N | صبر از ایمان بیابد سر کله | * | حیث لا صبر فلا إیمان له |
۶۰۱ | Q | گفت پیغامبر خداش ایمان نداد | * | هر کرا صبری نباشد در نهاد |
۶۰۱ | N | گفت پیغمبر خداش ایمان نداد | * | هر که را صبری نباشد در نهاد |
۶۰۲ | Q | آن یکی در چشمِ تو باشد چو مار | * | هم وی اندر چشمِ آن دیگر نگار |
۶۰۲ | N | آن یکی در چشم تو باشد چو مار | * | هم وی اندر چشم آن دیگر نگار |
۶۰۳ | Q | زانک در چشمت خیالِ کفرِ اوست | * | و آن خیالِ مؤمنی در چشمِ دوست |
۶۰۳ | N | ز انکه در چشمت خیال کفر اوست | * | و آن خیال مومنی در چشم دوست |
۶۰۴ | Q | کاندرین یک شخص هر دو فعل هست | * | گاه ماهی باشد او و گاه شَسْت |
۶۰۴ | N | کاندر این یک شخص هر دو فعل هست | * | گاه ماهی باشد او و گاه شست |
۶۰۵ | Q | نیمِ او مؤمن بود نیمیش گبر | * | نیمِ او حرص آوری نیمیش صَبْر |
۶۰۵ | N | نیم او مومن بود نیمیش گبر | * | نیم او حرص آوری نیمیش صبر |
۶۰۶ | Q | گفت یزدانت فَمِنْکُمْ مُؤمِنٌ | * | باز مِنْکُمْ کَافِرٌ گبرِ کَهن |
۶۰۶ | N | گفت یزدانت فمنکم مومن | * | باز منکم کافر گبر کهن |
۶۰۷ | Q | همچو گاوی نیمهٔ چپّش سیاه | * | نیمهٔ دیگر سپیدِ همچو ماه |
۶۰۷ | N | همچو گاوی نیمهی چپش سیاه | * | نیمهی دیگر سپید همچو ماه |
۶۰۸ | Q | هر که این نیمه ببیند رَد کند | * | هر که آن نیمه ببیند کَد کند |
۶۰۸ | N | هر که این نیمه ببیند رد کند | * | هر که آن نیمه ببیند کد کند |
۶۰۹ | Q | یوسف اندر چشمِ اِخْوان چون سُتور | * | هم وی اندر چشمِ یعقوبی چو حُور |
۶۰۹ | N | یوسف اندر چشم اخوان چون ستور | * | هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور |
۶۱۰ | Q | از خیالِ بَد مر او را زشت دید | * | چشمِ فرع و چشمِ اصلی ناپدید |
۶۱۰ | N | از خیال بد مر او را زشت دید | * | چشم فرع و چشم اصلی ناپدید |
۶۱۱ | Q | چشمِ ظاهر سایهٔ آن چشم دان | * | هر چه آن بیند بگردد این بدان |
۶۱۱ | N | چشم ظاهر سایهی آن چشم دان | * | هر چه آن بیند بگردد این بد آن |
۶۱۲ | Q | تو مَکانی اصلِ تو در لامکان | * | این دکان بر بند و بگشا آن دکان |
۶۱۲ | N | تو مکانی اصل تو در لامکان | * | این دکان بر بند و بگشا آن دکان |
۶۱۳ | Q | شش جِهَت مگریز زیرا در جهات | * | شَشْدَرَه ست و ششدره ماتست مات |
۶۱۳ | N | شش جهت مگریز زیرا در جهات | * | ششدره است و ششدره مات است مات |
block:2015
۶۱۴ | Q | با وکیلِ قاضی ادراکمَنْد | * | اهلِ زندان در شکایت آمدند |
۶۱۴ | N | با وکیل قاضی ادراکمند | * | اهل زندان در شکایت آمدند |
۶۱۵ | Q | که سلامِ ما بقاضی بَر کنون | * | باز گو آزارِ ما زین مردِ دون |
۶۱۵ | N | که سلام ما به قاضی بر کنون | * | باز گو آزار ما زین مرد دون |
۶۱۶ | Q | کاندرین زندان بماند او مُسْتَمِر | * | یاوهتاز و طبلخوارست و مُضِر |
۶۱۶ | N | کاندر این زندان بماند او مستمر | * | یاوه تاز و طبلخوار است و مضر |
۶۱۷ | Q | چون مگس حاضر شود در هر طعام | * | از وقاحت بیصَلا و بیسلام |
۶۱۷ | N | چون مگس حاضر شود در هر طعام | * | از وقاحت بیصلا و بیسلام |
۶۱۸ | Q | پیشِ او هیچَست لوتِ شصت کَسْ | * | کَر کند خود را اگر گوییش بَس |
۶۱۸ | N | پیش او هیچ است لوت شصت کس | * | کر کند خود را اگر گوییش بس |
۶۱۹ | Q | مردِ زندان را نیاید لُقْمهای | * | ور بصد حیلت گُشاید طعمهای |
۶۱۹ | N | مرد زندان را نیاید لقمهای | * | ور به صد حیلت گشاید طعمهای |
۶۲۰ | Q | در زمان پیش آید آن دوزخ گلو | * | حُجّتش این که خدا گفتا کُلُوا |
۶۲۰ | N | در زمان پیش آید آن دوزخ گلو | * | حجتش این که خدا گفتا کُلُوا* |
۶۲۱ | Q | زین چنین قحطِ سه ساله داد داد | * | ظلِّ مولانا ابد پاینده باد |
۶۲۱ | N | زین چنین قحط سه ساله داد داد | * | ظل مولانا ابد پاینده باد |
۶۲۲ | Q | یا ز زندان تا رود این گاومیش | * | یا وظیفه کُن ز وَقْفی لُقمهایش |
۶۲۲ | N | یا ز زندان تا رود این گاومیش | * | یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش |
۶۲۳ | Q | ای ز تو خوش هم ذُکور و هم اِناث | * | داد کن اَلْمُسْتَغاث المستغاث |
۶۲۳ | N | ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث | * | داد کن المستغاث المستغاث |
۶۲۴ | Q | سوی قاضی شد وکیلِ با نمک | * | گفت با قاضی شکایت یک بیک |
۶۲۴ | N | سوی قاضی شد وکیل با نمک | * | گفت با قاضی شکایت یک به یک |
۶۲۵ | Q | خواند او را قاضی از زندان بپیش | * | پس تفحُّص کرد از اَعیانِ خویش |
۶۲۵ | N | خواند او را قاضی از زندان به پیش | * | پس تفحص کرد از اعیان خویش |
۶۲۶ | Q | گشت ثابت پیشِ قاضی آن همه | * | که نمودند از شکایت آن رمه |
۶۲۶ | N | گشت ثابت پیش قاضی آن همه | * | که نمودند از شکایت آن رمه |
۶۲۷ | Q | گفت قاضی خیز ازین زندان برَوْ | * | سوی خانهٔ مُردهریگ خویش شَوْ |
۶۲۷ | N | گفت قاضی خیز از این زندان برو | * | سوی خانهی مردهریگ خویش شو |
۶۲۸ | Q | گفت خان و مانِ من احسانِ تُست | * | همچو کافر جنَّتم زندانِ تُست |
۶۲۸ | N | گفت خان و مان من احسان تست | * | همچو کافر جنتم زندان تست |
۶۲۹ | Q | گر ز زندانم برانی تو برَد | * | خود بمیرم من ز تقصیری و گَد |
۶۲۹ | N | گر ز زندانم برانی تو به رد | * | خود بمیرم من ز تقصیری و کد |
۶۳۰ | Q | همچو ابلیسی که میگفت ای سلام | * | رَبِّ أَنْظِرْنی إلَی یَوْمِ الْقیام |
۶۳۰ | N | همچو ابلیسی که میگفت ای سلام | * | رب أنظرنی إلی یوم القیام |
۶۳۱ | Q | کاندرین زندانِ دنیا من خوشم | * | تا که دشمنزادگان را میکُشم |
۶۳۱ | N | کاندر این زندان دنیا من خوشم | * | تا که دشمن زادگان را میکشم |
۶۳۲ | Q | هر که او را قُوتِ ایمانی بود | * | وز برای زادِ رَه نانی بود |
۶۳۲ | N | هر که او را قوت ایمانی بود | * | و ز برای زاد ره نانی بود |
۶۳۳ | Q | میستانم گه بمکر و گه بریو | * | تا برآرند از پشیمانی غریو |
۶۳۳ | N | میستانم گه به مکر و گه به ریو | * | تا بر آرند از پشیمانی غریو |
۶۳۴ | Q | گه بدرویشی کنم تهدیدشان | * | گه بزلف و خال بندم دیدشان |
۶۳۴ | N | گه به درویشی کنم تهدیدشان | * | گه به زلف و خال بندم دیدشان |
۶۳۵ | Q | قوتِ ایمانی درین زندان کَمست | * | وانک هست از قصدِ این سگ در خَمست |
۶۳۵ | N | قوت ایمانی در این زندان کم است | * | وان که هست از قصد این سگ در خم است |
۶۳۶ | Q | از نماز و صوم و صد بیچارگی | * | قوتِ ذوق آید بَرَد یکبارگی |
۶۳۶ | N | از نماز و صوم و صد بیچارگی | * | قوت ذوق آید برد یک بارگی |
۶۳۷ | Q | أَسْتَعِیذُ اللَّهَ مِنْ شَیْطانِهِ | * | قَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغْیانِهِ |
۶۳۷ | N | أستعیذ اللَّه من شیطانه | * | قد هلکنا آه من طغیانه |
۶۳۸ | Q | یک سگست و در هزاران میرود | * | هر که در وَیْ رفت او او میشود |
۶۳۸ | N | یک سگ است و در هزاران میرود | * | هر که در وی رفت او او میشود |
۶۳۹ | Q | هر که سردت کرد میدان کو دروست | * | دیو پنهان گشته اندر زیرِ پوست |
۶۳۹ | N | هر که سردت کرد میدان کاو در اوست | * | دیو پنهان گشته اندر زیر پوست |
۶۴۰ | Q | چون نیابد صورت آید در خیال | * | تا کشاند آن خیالت در وَبال |
۶۴۰ | N | چون نیابد صورت آید در خیال | * | تا کشاند آن خیالت در وبال |
۶۴۱ | Q | گه خیالِ فُرجه و گاهی دکان | * | گه خیالِ علم و گاهی خان و مان |
۶۴۱ | N | گه خیال فرجه و گاهی دکان | * | گه خیال علم و گاهی خان و مان |
۶۴۲ | Q | هان بگو لاحَوْلها اندر زمان | * | از زبان تنها نه بلک از عینِ جان |
۶۴۲ | N | هان بگو لاحولها اندر زمان | * | از زبان تنها نه بلک از عین جان |
۶۴۳ | Q | گفت قاضی مفلسی را وا نُما | * | گفت اینک اهلِ زندانت گوا |
۶۴۳ | N | گفت قاضی مفلسی را وانما | * | گفت اینک اهل زندانت گوا |
۶۴۴ | Q | گفت ایشان مُتَّهَم باشند چون | * | میگریزند از تو میگریند خون |
۶۴۴ | N | گفت ایشان متهم باشند چون | * | میگریزند از تو میگریند خون |
۶۴۵ | Q | وز تو میخواهند هم تا وا رهند | * | زین غرض باطل گواهی میدهند |
۶۴۵ | N | از تو میخواهند هم تا وارهند | * | زین غرض باطل گواهی میدهند |
۶۴۶ | Q | جمله اهلِ مَحْکَمه گفتند ما | * | هم بر ادبار و بر افلاسش گوا |
۶۴۶ | N | جمله اهل محکمه گفتند ما | * | هم بر ادبار و بر افلاسش گوا |
۶۴۷ | Q | هر کرا پرسید قاضی حالِ او | * | گفت مولا دست ازین مفلس بشُو |
۶۴۷ | N | هر که را پرسید قاضی حال او | * | گفت مولا دست ازین مفلس بشو |
۶۴۸ | Q | گفت قاضی کش بگردانید فاش | * | گِرْدِ شهر این مفلس است و بس قَلاش |
۶۴۸ | N | گفت قاضی کش بگردانید فاش | * | گرد شهر این مفلس است و بس قلاش |
۶۴۹ | Q | کو بکو او را مُناداها زنید | * | طبلِ افلاسش عیان هر جا زنید |
۶۴۹ | N | کو به کو او را مناداها زنید | * | طبل افلاسش عیان هر جا زنید |
۶۵۰ | Q | هیچ کس نسْیه بنفْروشد بدو | * | قرض ندْهد هیچ کس او را تَسو |
۶۵۰ | N | هیچ کس نسیه بنفروشد بدو | * | قرض ندهد هیچ کس او را تسو |
۶۵۱ | Q | هر که دعوی آردش اینجا بفَن | * | بیش زندانش نخواهم کرد من |
۶۵۱ | N | هر که دعوی آردش اینجا به فن | * | بیش زندانش نخواهم کرد من |
۶۵۲ | Q | پیشِ من افلاسِ او ثابت شدست | * | نقد و کالا نیستش چیزی بدست |
۶۵۲ | N | پیش من افلاس او ثابت شده است | * | نقد و کالا نیستش چیزی به دست |
۶۵۳ | Q | آدمی در حَبسِ دنیا ز آن بود | * | تا بود کافلاسِ او ثابت شود |
۶۵۳ | N | آدمی در حبس دنیا ز آن بود | * | تا بود کافلاس او ثابت شود |
۶۵۴ | Q | مفلسی دیو را یزدانِ ما | * | هم منادی کرد در قُرآنِ ما |
۶۵۴ | N | مفلسی دیو را یزدان ما | * | هم منادی کرد در قرآن ما |
۶۵۵ | Q | کاو دغا و مفلس است و بَدْ سخن | * | هیچ با او شرکت و سودا مکن |
۶۵۵ | N | کاو دغا و مفلس است و بد سخن | * | هیچ با او شرکت و سودا مکن |
۶۵۶ | Q | ور کنی او را بهانه آوری | * | مفلس است او صَرْفه از وَیْ کَی بَری |
۶۵۶ | N | ور کنی او را بهانه آوری | * | مفلس است او صرفه از وی کی بری |
۶۵۷ | Q | حاضر آوردند چون فتنه فُروخت | * | اُشترِ کُردی که هیزم میفروخت |
۶۵۷ | N | حاضر آوردند چون فتنه فروخت | * | اشتر کردی که هیزم میفروخت |
۶۵۸ | Q | کُردِ بیچاره بسی فریاد کرد | * | هم موکَّل را بدانگی شاد کرد |
۶۵۸ | N | کرد بیچاره بسی فریاد کرد | * | هم موکل را به دانگی شاد کرد |
۶۵۹ | Q | اُشترش بُردند از هنگامِ چاشت | * | تا شب و افْغانِ او سودی نداشت |
۶۵۹ | N | اشترش بردند از هنگام چاشت | * | تا شب و افغان او سودی نداشت |
۶۶۰ | Q | بر شتر بنْشست آن قحطِ گران | * | صاحبِ اشتر پیِ اشتر دوان |
۶۶۰ | N | بر شتر بنشست آن قحط گران | * | صاحب اشتر پی اشتر دوان |
۶۶۱ | Q | سو بسو و کو بکو میتاختند | * | تا همه شهرش عیان بشْناختند |
۶۶۱ | N | سو به سو و کو به کو میتاختند | * | تا همه شهرش عیان بشناختند |
۶۶۲ | Q | پیشِ هر حمّام و هر بازارگه | * | کرده مردم جمله در شکلش نگه |
۶۶۲ | N | پیش هر حمام و هر بازارگاه | * | کرده مردم جمله در شکلش نگاه |
۶۶۳ | Q | ده منادیگر بلندآوازیان | * | تُرک و کُرد و رومیان و تازیان |
۶۶۳ | N | ده منادی گر بلند آوازیان | * | کرد و ترک و رومیان و تازیان |
۶۶۴ | Q | مفلس است این و ندارد هیچ چیز | * | قرض تا ندهد کس او را یک پشیز |
۶۶۴ | N | مفلس است این و ندارد هیچ چیز | * | قرض تا ندهد کس او را یک پشیز |
۶۶۵ | Q | ظاهر و باطن ندارد حَبّهای | * | مفلسی قلبی دغایی دَبّهای |
۶۶۵ | N | ظاهر و باطن ندارد حبهای | * | مفلسی قلبی دغایی دبهای |
۶۶۶ | Q | هان و هان با او حریفی کم کنید | * | چونک کاو آرد گِرِه مُحْکَم کنید |
۶۶۶ | N | هان و هان با او حریفی کم کنید | * | چون که کاو آرد گره محکم کنید |
۶۶۷ | Q | ور بحُکْم آرید این پژمرده را | * | من نخواهم کرد زندان مرده را |
۶۶۷ | N | ور به حکم آرید این پژمرده را | * | من نخواهم کرد زندان مرده را |
۶۶۸ | Q | خوش دَمست او و گلویش بس فراخ | * | با شعارِ نَو دثارِ شاخ شاخ |
۶۶۸ | N | خوش دم است او و گلویش بس فراخ | * | با شعار نو دثار شاخ شاخ |
۶۶۹ | Q | گر بپوشد بهرِ مکر آن جامه را | * | عاریهست آن تا فریبد عامه را |
۶۶۹ | N | گر بپوشد بهر مکر آن جامه را | * | عاریه است او و فریبد عامه را |
۶۷۰ | Q | حرفِ حِکْمت بر زبانِ ناحَکیم | * | حُلّههای عاریت دان ای سلیم |
۶۷۰ | N | حرف حکمت بر زبان ناحکیم | * | حلههای عاریت دان ای سلیم |
۶۷۱ | Q | گر چه دزدی حُلّهای پوشیده است | * | دستِ تو چون گیرد آن ببْریده دست |
۶۷۱ | N | گر چه دزدی حلهای پوشیده است | * | دست تو چون گیرد آن ببریده دست |
۶۷۲ | Q | چون شبانه از شتر آمد بزیر | * | کُرد گفتش منزلم دُورست و دیر |
۶۷۲ | N | چون شبانه از شتر آمد به زیر | * | کرد گفتش منزلم دور است و دیر |
۶۷۳ | Q | بر نشستی اشترم را از پگاه | * | جَو رَها کردم کم از اِخْراجِ کاه |
۶۷۳ | N | بر نشستی اشترم را از پگاه | * | جو رها کردم کم از اخراج کاه |
۶۷۴ | Q | گفت تا اکنون چه میکردیم پَس | * | هوشِ تو کو نیست اندر خانه کس |
۶۷۴ | N | گفت تا اکنون چه میکردیم پس | * | هوش تو کو، نیست اندر خانه کس |
۶۷۵ | Q | طبلِ افلاسم بچرخِ سابعه | * | رفت و تو نشْنیدهای بَد واقعه |
۶۷۵ | N | طبل افلاسم به چرخ سابعه | * | رفت و تو نشنیدهای بد واقعه |
۶۷۶ | Q | گوشِ تو پُر بوده است از طمعِ خام | * | پس طمع کَر میکند کُور ای غلام |
۶۷۶ | N | گوش تو پر بوده است از طمع خام | * | پس طمع کر میکند کور ای غلام |
۶۷۷ | Q | تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان | * | مفلسست و مفلسست این قلتبان |
۶۷۷ | N | تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان | * | مفلس است و مفلس است این قلتبان |
۶۷۸ | Q | تا بشب گفتند و در صاحب شتُر | * | بر نَزَد کاو از طمع پُر بود پُر |
۶۷۸ | N | تا به شب گفتند و در صاحب شتر | * | بر نزد کاو از طمع پر بود پر |
۶۷۹ | Q | هست بر سمع و بصر مُهرِ خدا | * | در حُجُب بس صورتست و بس صدا |
۶۷۹ | N | هست بر سمع و بصر مهر خدا | * | در حجب بس صورت است و بس صدا |
۶۸۰ | Q | آنچ او خواهد رساند آن بچشم | * | از جمال و از کمال و از کَرَشْم |
۶۸۰ | N | آن چه او خواهد رساند آن به چشم | * | از جمال و از کمال و از کرشم |
۶۸۱ | Q | وانچ او خواهد رساند آن بگوش | * | از سماع و از بشارت وز خروش |
۶۸۱ | N | و انچه او خواهد رساند آن به گوش | * | از سماع و از بشارت وز خروش |
۶۸۲ | Q | کَوْن پُر چارهست و هیچت چاره نی | * | تا که نگْشاید خدایت روزنی |
۶۸۲ | N | کون پر چاره ست و هیچت چاره نی | * | تا که نگشاید خدایت روزنی |
۶۸۳ | Q | گرچه تو هستی کنون غافل از آن | * | وقتِ حاجت حق کند آن را عیان |
۶۸۳ | N | گر چه تو هستی کنون غافل از آن | * | وقت حاجت حق کند آن را عیان |
۶۸۴ | Q | گفت پیغامبر که یزدانِ مَجید | * | از پیِ هر دَرد دَرمان آفرید |
۶۸۴ | N | گفت پیغمبر که یزدان مجید | * | از پی هر درد درمان آفرید |
۶۸۵ | Q | لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو | * | بهرِ دردِ خویش بیفرمانِ او |
۶۸۵ | N | لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو | * | بهر درد خویش بیفرمان او |
۶۸۶ | Q | چشم را ای چاره جُو در لامَکان | * | هین بنه چون چشمِ کُشته سوی جان |
۶۸۶ | N | چشم را ای چاره جو در لامکان | * | هین بنه چون چشم کشته سوی جان |
۶۸۷ | Q | این جهان از بیجِهَت پیدا شدست | * | که ز بیجایی جهان را جا شدست |
۶۸۷ | N | این جهان از بیجهت پیدا شده ست | * | که ز بیجایی جهان را جا شده ست |
۶۸۸ | Q | بازگَرْد از هست سوی نیستی | * | طالبِ رَبّی و رَبّانیستی |
۶۸۸ | N | باز گرد از هست سوی نیستی | * | طالب ربی و ربانیستی |
۶۸۹ | Q | جایِ دَخْلست این عَدَم از وی مَرَم | * | جایِ خرجست این وجودِ بیش و کم |
۶۸۹ | N | جای دخل است این عدم از وی مرم | * | جای خرج است این وجود بیش و کم |
۶۹۰ | Q | کارگاهِ صُنعِ حق چون نیستیست | * | جز معطّل در جهان هست کیست |
۶۹۰ | N | کارگاه صنع حق چون نیستی است | * | پس برون کارگه بیقیمتی است |
۶۹۱ | Q | یاد ده ما را سخنهای دقیق | * | که ترا رحم آورد آن ای رفیق |
۶۹۱ | N | یاد ده ما را سخنهای دقیق | * | که ترا رحم آورد آن ای رفیق |
۶۹۲ | Q | هم دعا از تو اجابت هم ز تو | * | ایمنی از تو مَهابت هم ز تو |
۶۹۲ | N | هم دعا از تو اجابت هم ز تو | * | ایمنی از تو مهابت هم ز تو |
۶۹۳ | Q | گر خطا گفتیم اِصلاحش تو کن | * | مُصْلِحی تو ای تو سلطانِ سخُن |
۶۹۳ | N | گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن | * | مصلحی تو ای تو سلطان سخن |
۶۹۴ | Q | کیمیا داری که تبدیلش کنی | * | گر چه جُویِ خون بود نیلش کنی |
۶۹۴ | N | کیمیا داری که تبدیلش کنی | * | گر چه جوی خون بود نیلش کنی |
۶۹۵ | Q | این چنین میناگریها کارِ تُست | * | این چنین اکسیرها اسرارِ تُست |
۶۹۵ | N | این چنین میناگریها کار تست | * | این چنین اکسیرها اسرار تست |
۶۹۶ | Q | آب را و خاک را برهم زدی | * | ز آب و گِل نقشِ تنِ آدم زدی |
۶۹۶ | N | آب را و خاک را بر هم زدی | * | ز آب و گل نقش تن آدم زدی |
۶۹۷ | Q | نِسْبتش دادی و جُفت و خال و عَم | * | با هزار اندیشه و شادی و غم |
۶۹۷ | N | نسبتش دادی و جفت و خال و عم | * | با هزار اندیشه و شادی و غم |
۶۹۸ | Q | باز بعضی را رهایی دادهای | * | زین غم و شادی جُدایی دادهای |
۶۹۸ | N | باز بعضی را رهایی دادهای | * | زین غم و شادی جدایی دادهای |
۶۹۹ | Q | بُردهای از خویش و پیوند و سرشت | * | کردهای در چشمِ او هر خوب زشت |
۶۹۹ | N | بردهای از خویش و پیوند و سرشت | * | کردهای در چشم او هر خوب زشت |
۷۰۰ | Q | هر چه محسوس است او رَد میکند | * | وانچ ناپیداست مُسْنَد میکند |
۷۰۰ | N | هر چه محسوس است او رد میکند | * | و انچه ناپیداست مسند میکند |
۷۰۱ | Q | عشقِ او پیدا و معشوقش نهان | * | یار بیرون فتنهٔ او در جهان |
۷۰۱ | N | عشق او پیدا و معشوقش نهان | * | یار بیرون فتنهی او در جهان |
۷۰۲ | Q | این رها کن عشقهای صورتی | * | نیست بر صورت نه بر رُویِ سَتی |
۷۰۲ | N | این رها کن عشقهای صورتی | * | نیست بر صورت نه بر روی ستی |
۷۰۳ | Q | آنچ معشوقست صورت نیست آن | * | خواه عشقِ این جهان خواه آن جهان |
۷۰۳ | N | آن چه معشوق است صورت نیست آن | * | خواه عشق این جهان خواه آن جهان |
۷۰۴ | Q | آنچ بر صورت تو عاشق گشتهای | * | چون برون شد جان چرایش هشتهای |
۷۰۴ | N | آن چه بر صورت تو عاشق گشتهای | * | چون برون شد جان چرایش هشتهای |
۷۰۵ | Q | صورتش بر جاست این سیری ز چیست | * | عاشقا واجُو که معشوق تو کیست |
۷۰۵ | N | صورتش بر جاست این سیری ز چیست | * | عاشقا واجو که معشوق تو کیست |
۷۰۶ | Q | آنچ محسوسست اگر معشوقه است | * | عاشقستی هر که او را حسّ هَست |
۷۰۶ | N | آن چه محسوس است اگر معشوقه است | * | عاشق استی هر که او را حس هست |
۷۰۷ | Q | چون وفا آن عشق افزون میکند | * | کَیْ وفا صورت دگرگون میکند |
۷۰۷ | N | چون وفا آن عشق افزون میکند | * | کی وفا صورت دگرگون میکند |
۷۰۸ | Q | پرتوِ خورشید بر دیوار تافت | * | تابشِ عاریّتی دیوار یافت |
۷۰۸ | N | پرتو خورشید بر دیوار تافت | * | تابش عاریتی دیوار یافت |
۷۰۹ | Q | بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم | * | وا طلب اصلی که تابد او مقیم |
۷۰۹ | N | بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم | * | واطلب اصلی که تابد او مقیم |
۷۱۰ | Q | ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش | * | خویش بر صورت پرستان دیده بیش |
۷۱۰ | N | ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش | * | خویش بر صورت پرستان دیده بیش |
۷۱۱ | Q | پرتوِ عقلست آن بر حِسِّ تو | * | عاریت میدان ذهب بر مِسِّ تو |
۷۱۱ | N | پرتو عقل است آن بر حس تو | * | عاریت میدان ذهب بر مس تو |
۷۱۲ | Q | چون زَرْاندودست خوبی در بَشَر | * | ورنه چون شد شاهدِ تو پیرهخَر |
۷۱۲ | N | چون زر اندود است خوبی در بشر | * | ور نه چون شد شاهد تو پیر خر |
۷۱۳ | Q | چون فرشته بود همچون دیو شد | * | کان ملاحت اندرو عاریّه بُد |
۷۱۳ | N | چون فرشته بود همچون دیو شد | * | کان ملاحت اندر او عاریه بد |
۷۱۴ | Q | اندک اندک میستانند آن جمال | * | اندک اندک خشک میگردد نهال |
۷۱۴ | N | اندک اندک میستانند آن جمال | * | اندک اندک خشک میگردد نهال |
۷۱۵ | Q | رَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان | * | دل طلب کن دل منه بر استخوان |
۷۱۵ | N | رو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان | * | دل طلب کن دل منه بر استخوان |
۷۱۶ | Q | کان جمالِ دل جمالِ باقیَست | * | دولَتَش از آبِ حیوان ساقیَست |
۷۱۶ | N | کان جمال دل جمال باقی است | * | دولتش از آب حیوان ساقی است |
۷۱۷ | Q | خود هم او آبست و هم ساقی و مست | * | هر سه یک شد چون طِلِسْمِ تو شکست |
۷۱۷ | N | خود هم او آب است و هم ساقی و مست | * | هر سه یک شد چون طلسم تو شکست |
۷۱۸ | Q | آن یکی را تو ندانی از قیاس | * | بندگی کن ژاژ کم خا ناشِناس |
۷۱۸ | N | آن یکی را تو ندانی از قیاس | * | بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس |
۷۱۹ | Q | معنی تو صورتست و عاریت | * | بر مُناسب شادی و بر قافیت |
۷۱۹ | N | معنی تو صورت است و عاریت | * | بر مناسب شادی و بر قافیت |
۷۲۰ | Q | معنی آن باشد که بسْتاند ترا | * | بینیاز از نقش گرداند ترا |
۷۲۰ | N | معنی آن باشد که بستاند ترا | * | بینیاز از نقش گرداند ترا |
۷۲۱ | Q | معنی آن نبْود که کُور و کَر کند | * | مرد را بر نقش عاشقتر کند |
۷۲۱ | N | معنی آن نبود که کور و کر کند | * | مرد را بر نقش عاشقتر کند |
۷۲۲ | Q | کُور را قسمت خیالِ غمفزاست | * | بهرهٔ چشم این خیالاتِ فَناست |
۷۲۲ | N | کور را قسمت خیال غم فزاست | * | بهرهی چشم این خیالات فناست |
۷۲۳ | Q | حرفِ قرآن را ضریران مَعْدنند | * | خَر نبینند و بپالان بر زنند |
۷۲۳ | N | حرف قرآن را ضریران معدناند | * | خر نبینند و به پالان بر زنند |
۷۲۴ | Q | چون تو بینایی پیِ خر رَوْ که جَست | * | چند پالان دوزی ای پالانپرست |
۷۲۴ | N | چون تو بینایی پی خر رو که جست | * | چند پالان دوزی ای پالان پرست |
۷۲۵ | Q | خر چو هست آید یقین پالان ترا | * | کم نگردد نان چو باشد جان ترا |
۷۲۵ | N | خر چو هست آید یقین پالان ترا | * | کم نگردد نان چو باشد جان ترا |
۷۲۶ | Q | پُشتِ خر دکّان و مال و مَکْسَبست | * | دُرِّ قَلْبت مایهٔ صد قالبست |
۷۲۶ | N | پشت خر دکان و مال و مکسب است | * | در قلبت مایهی صد قالب است |
۷۲۷ | Q | خر برهنه بر نشین ای بو الفضول | * | خَر برهنه نی که راکب شد رسول |
۷۲۷ | N | خر برهنه بر نشین ای بو الفضول | * | خر برهنه نه که راکب شد رسول |
۷۲۸ | Q | النَّبیُّ قد رَکِبْ مُعْرَوْرِیا | * | و النَّبیُّ قِیلَ سافَرْ ماشِیَا |
۷۲۸ | N | النَّبیّ قد رکب معروریا | * | و النَّبیّ قیل سافر ماشیا |
۷۲۹ | Q | شد خرِ نَفْسِ تو بر میخیش بَند | * | چند بگْریزد ز کار و بار چَند |
۷۲۹ | N | شد خر نفس تو بر میخیش بند | * | چند بگریزد ز کار و بار چند |
۷۳۰ | Q | بارِ صبر و شکر او را بُردَنیست | * | خواه در صد سال و خواهی سی و بیست |
۷۳۰ | N | بار صبر و شکر او را بردنی است | * | خواه در صد سال و خواهی سی و بیست |
۷۳۱ | Q | هیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت | * | هیچ کس ندْرود تا چیزی نکاشت |
۷۳۱ | N | هیچ وازر وزر غیری بر نداشت | * | هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت |
۷۳۲ | Q | طمعِ خامست آن مخور خام ای پسر | * | خام خوردن علّت آرد در بَشَر |
۷۳۲ | N | طمع خام است آن مخور خام ای پسر | * | خام خوردن علت آرد در بشر |
۷۳۳ | Q | کان فلانی یافت گنجی ناگهان | * | من همان خواهم مَه کار و مَه دکان |
۷۳۳ | N | کان فلانی یافت گنجی ناگهان | * | من همان خواهم نه کار و نه دکان |
۷۳۴ | Q | کارِ بختست آن و آن هم نادرست | * | کسب باید کرد تا تن قادرست |
۷۳۴ | N | کار بخت است آن و آن هم نادر است | * | کسب باید کرد تا تن قادر است |
۷۳۵ | Q | کسب کردن گنج را مانع کَیَست | * | پا مکش از کار آن خود در پَیست |
۷۳۵ | N | کسب کردن گنج را مانع کی است | * | پا مکش از کار آن خود در پی است |
۷۳۶ | Q | تا نگردی تو گرفتارِ اگر | * | که اگر این کردمی یا آن دگر |
۷۳۶ | N | تا نگردی تو گرفتار اگر | * | که اگر این کردمی یا آن دگر |
۷۳۷ | Q | کز اگر گفتن رسولِ با وفاق | * | منع کرد و گفت آن هست از نفاق |
۷۳۷ | N | کز اگر گفتن رسول با وفاق | * | منع کرد و گفت آن هست از نفاق |
۷۳۸ | Q | کان منافق در اگر گفتن بمُرد | * | وز اگر گفتن بجز حَسرت نبُرد |
۷۳۸ | N | کان منافق در اگر گفتن بمرد | * | وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد |
block:2016
۷۳۹ | Q | آن غریبی خانه میجُست از شتاب | * | دوستی بُردش سوی خانهٔ خراب |
۷۳۹ | N | آن غریبی خانه میجست از شتاب | * | دوستی بردش سوی خانهی خراب |
۷۴۰ | Q | گفت او این را اگر سقفی بُدی | * | پهلوی من مر ترا مَسْکن شدی |
۷۴۰ | N | گفت او این را اگر سقفی بدی | * | پهلوی من مر ترا مسکن شدی |
۷۴۱ | Q | هم عیالِ تو بیاسودی اگر | * | در میانه داشتی حجرهٔ دگر |
۷۴۱ | N | هم عیال تو بیاسودی اگر | * | در میانه داشتی حجرهی دگر |
۷۴۲ | Q | گفت آری پهلوی یاران بهَست | * | لیک ای جان در اگر نَتْوان نشَست |
۷۴۲ | N | گفت آری پهلوی یاران خوش است | * | لیک ای جان در اگر نتوان نشست |
۷۴۳ | Q | این همه عالَم طلبکارِ خَوشند | * | وز خوشِ تزویر اندر آتشند |
۷۴۳ | N | این همه عالم طلبکار خوشند | * | وز خوش تزویر اندر آتشند |
۷۴۴ | Q | طالبِ زر گشته جمله پیر و خام | * | لیک قلب از زَر نداند چشمِ عام |
۷۴۴ | N | طالب زر گشته جمله پیر و خام | * | لیک قلب از زر نداند چشم عام |
۷۴۵ | Q | پرتوی بر قلب زد خالص ببین | * | بیمِحَک زر را مکن از ظن گُزین |
۷۴۵ | N | پرتوی بر قلب زد خالص ببین | * | بیمحک زر را مکن از ظن گزین |
۷۴۶ | Q | گر مِحَک داری گزین کن ور نه رَوْ | * | نزدِ دانا خویشتن را کن گِرو |
۷۴۶ | N | گر محک داری گزین کن ور نه رو | * | نزد دانا خویشتن را کن گرو |
۷۴۷ | Q | یا مِحَک باید میانِ جانِ خویش | * | ور ندانی ره مَرو تنها تو پیش |
۷۴۷ | N | یا محک باید میان جان خویش | * | ور ندانی ره مرو تنها تو پیش |
۷۴۸ | Q | بانگِ غُولان هست بانگِ آشنا | * | آشنایی که کَشَد سوی فنا |
۷۴۸ | N | بانگ غولان هست بانگ آشنا | * | آشنایی که کشد سوی فنا |
۷۴۹ | Q | بانگ میدارد که هان ای کاروان | * | سوی من آیید نک راه و نشان |
۷۴۹ | N | بانگ میدارد که هان ای کاروان | * | سوی من آیید نک راه و نشان |
۷۵۰ | Q | نامِ هر یک میبَرَد غول ای فلان | * | تا کند آن خواجه را از آفلان |
۷۵۰ | N | نام هر یک میبرد غول ای فلان | * | تا کند آن خواجه را از آفلان |
۷۵۱ | Q | چون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر | * | عمر ضایع راه دُور و روز دیر |
۷۵۱ | N | چون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر | * | عمر ضایع راه دور و روز دیر |
۷۵۲ | Q | چون بود آن بانگِ غول آخر بگو | * | مال خواهم جاه خواهم و آبِرُو |
۷۵۲ | N | چون بود آن بانگ غول آخر بگو | * | مال خواهم جاه خواهم و آبرو |
۷۵۳ | Q | از درونِ خویش این آوازها | * | منع کن تا کشف گردد رازها |
۷۵۳ | N | از درون خویش این آوازها | * | منع کن تا کشف گردد رازها |
۷۵۴ | Q | ذکرِ حق کن بانگِ غولان را بسوز | * | چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز |
۷۵۴ | N | ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز | * | چشم نرگس را از این کرکس بدوز |
۷۵۵ | Q | صبح کاذب را ز صادق وا شناس | * | رنگِ مَیْ را باز دان از رنگِ کاس |
۷۵۵ | N | صبح کاذب را ز صادق واشناس | * | رنگ می را باز دان از رنگ کاس |
۷۵۶ | Q | تا بود کز دیدگانِ هفت رنگ | * | دیدهای پیدا کند صبر و درنگ |
۷۵۶ | N | تا بود کز دیدهگان هفت رنگ | * | دیدهای پیدا کند صبر و درنگ |
۷۵۷ | Q | رنگها بینی بجز این رنگها | * | گوهران بینی بجایِ سنگها |
۷۵۷ | N | رنگها بینی بجز این رنگها | * | گوهران بینی به جای سنگها |
۷۵۸ | Q | گوهرِ چه بلکه دریایی شوی | * | آفتابِ چرخپیمایی شوی |
۷۵۸ | N | گوهر چه بلکه دریایی شوی | * | آفتاب چرخ پیمایی شوی |
۷۵۹ | Q | کار کُن در کارگه باشد نهان | * | تو بَرو در کارگه بینَش عیان |
۷۵۹ | N | کار کن در کارگه باشد نهان | * | تو برو در کارگه بینش عیان |
۷۶۰ | Q | کارْ چون بر کار کُن پرده تنید | * | خارجِ آن کار نتْوانیش دید |
۷۶۰ | N | کار چون بر کار کن پرده تنید | * | خارج آن کار نتوانیش دید |
۷۶۱ | Q | کارگه چون جایِ باشِ عاملست | * | آنک بیرونست از وی غافلست |
۷۶۱ | N | کارگه چون جای باش عامل است | * | آن که بیرون است از وی غافل است |
۷۶۲ | Q | پس درآ در کارگه یعنی عَدَم | * | تا ببینی صُنْع و صانع را بهم |
۷۶۲ | N | پس در آ در کارگه یعنی عدم | * | تا ببینی صنع و صانع را بهم |
۷۶۳ | Q | کارگه چون جایِ روشن دیدگیست | * | پس بُرونِ کارگه پوشیدگیست |
۷۶۳ | N | کارگه چون جای روشن دیدهگی است | * | پس برون کارگه پوشیدگی است |
۷۶۴ | Q | رُو بهَستی داشت فرعونِ عَنود | * | لاجرم از کارگاهش کُور بود |
۷۶۴ | N | رو به هستی داشت فرعون عنود | * | لاجرم از کارگاهش کور بود |
۷۶۵ | Q | لاجرم میخواست تبدیلِ قَدَر | * | تا قضا را باز گرداند ز دَر |
۷۶۵ | N | لاجرم میخواست تبدیل قدر | * | تا قضا را باز گرداند ز در |
۷۶۶ | Q | خود قضا بر سَبْلت آن حیلهمند | * | زیرِ لب میکرد هر دم ریشخند |
۷۶۶ | N | خود قضا بر سبلت آن حیلهمند | * | زیر لب میکرد هر دم ریشخند |
۷۶۷ | Q | صد هزاران طفل کُشت او بیگناه | * | تا بگردد حکم و تقدیرِ الٰه |
۷۶۷ | N | صد هزاران طفل کشت او بیگناه | * | تا بگردد حکم و تقدیر اله |
۷۶۸ | Q | تا که موسای نبی ناید برون | * | کرد در گردن هزاران ظلم و خون |
۷۶۸ | N | تا که موسای نبی ناید برون | * | کرد در گردن هزاران ظلم و خون |
۷۶۹ | Q | آن همه خون کرد و موسی زاده شد | * | وز برای قهرِ او آماده شد |
۷۶۹ | N | آن همه خون کرد و موسی زاده شد | * | و ز برای قهر او آماده شد |
۷۷۰ | Q | گر بدیدی کارگاهِ لا یَزال | * | دست و پایش خشک گشتی ز اِحتیال |
۷۷۰ | N | گر بدیدی کارگاه لا یزال | * | دست و پایش خشک گشتی ز احتیال |
۷۷۱ | Q | اندرونِ خانهاش موسی مُعاف | * | وز برون میکُشت طفلان را گزاف |
۷۷۱ | N | اندرون خانهاش موسی معاف | * | و ز برون میکشت طفلان را گزاف |
۷۷۲ | Q | همچو صاحب نفْس کو تن پَرورد | * | بر دگر کس ظنِّ حقدی میبَرَد |
۷۷۲ | N | همچو صاحب نفس کاو تن پرورد | * | بر دگر کس ظن حقدی میبرد |
۷۷۳ | Q | کین عدو و آن حسود و دشمنست | * | خود حسود و دشمنِ او آن تنست |
۷۷۳ | N | کاین عدو و آن حسود و دشمن است | * | خود حسود و دشمن او آن تن است |
۷۷۴ | Q | او چو فرعون و تنش موسی او | * | او ببیرون میدَوَد که کو عدو |
۷۷۴ | N | او چو موسی و تنش فرعون او | * | او به بیرون میدود که کو عدو |
۷۷۵ | Q | نفسش اندر خانهٔ تن نازنین | * | بر دگر کس دست میخاید بکین |
۷۷۵ | N | نفسش اندر خانهی تن نازنین | * | بر دگر کس دست میخاید به کین |
block:2017
۷۷۶ | Q | آن یکی از خشم مادر را بکشت | * | هم بزخم خنجر و هم زخمِ مُشت |
۷۷۶ | N | آن یکی از خشم مادر را بکشت | * | هم به زخم خنجر و هم زخم مشت |
۷۷۷ | Q | آن یکی گفتش که از بَدْگوهری | * | یاد ناوردی تو حقِّ مادری |
۷۷۷ | N | آن یکی گفتش که از بد گوهری | * | یاد ناوردی تو حق مادری |
۷۷۸ | Q | هَی تو مادر را چرا کشتی بگو | * | او چه کرد آخر بگو ای زشتخو |
۷۷۸ | N | هی تو مادر را چرا کشتی بگو | * | او چه کرد آخر بگو ای زشت خو |
۷۷۹ | Q | گفت کاری کرد کان عارِ وَیَست | * | کشتمش کان خاک ستّارِ وَیَست |
۷۷۹ | N | گفت کاری کرد کان عار وی است | * | کشتمش کان خاک ستار وی است |
۷۸۰ | Q | گفت آن کس را بکُش ای مُحْتَشَم | * | گفت پس هر روز مَردی را کُشَم |
۷۸۰ | N | گفت آن کس را بکش ای محتشم | * | گفت پس هر روز مردی را کشم |
۷۸۱ | Q | کشتم او را رَستم از خونهای خلق | * | نایِ او بُرّم بهست از نایِ خَلْق |
۷۸۱ | N | کشتم او را رستم از خونهای خلق | * | نای او برم به است از نای خلق |
۷۸۲ | Q | نفسِ تُست آن مادرِ بَدْخاصیت | * | که فساد اوست در هر ناحیت |
۷۸۲ | N | نفس تست آن مادر بد خاصیت | * | که فساد اوست در هر ناحیت |
۷۸۳ | Q | هین بکُش او را که بهرِ آن دنی | * | هر دمی قصدِ عزیزی میکنی |
۷۸۳ | N | هین بکش او را که بهر آن دنی | * | هر دمی قصد عزیزی میکنی |
۷۸۴ | Q | از وَیْ این دنیای خوش بر تُست تنگ | * | از پی او با حق و با خلق جنگ |
۷۸۴ | N | از وی این دنیای خوش بر تست تنگ | * | از پی او با حق و با خلق جنگ |
۷۸۵ | Q | نَفس کشتی باز رَستی ز اِعتذار | * | کس ترا دشمن نماند در دیار |
۷۸۵ | N | نفس کشتی باز رستی ز اعتذار | * | کس ترا دشمن نماند در دیار |
۷۸۶ | Q | گر شِکال آرد کسی بر گفتِ ما | * | از برای انبیا و اولیا |
۷۸۶ | N | گر شکال آرد کسی بر گفت ما | * | از برای انبیا و اولیا |
۷۸۷ | Q | کانبیا را نه که نفسِ کُشته بود | * | پس چراشان دشمنان بود و حسود |
۷۸۷ | N | کانبیا را نه که نفس کشته بود | * | پس چراشان دشمنان بود و حسود |
۷۸۸ | Q | گوش نِه تو ای طلبکارِ صواب | * | بشنو این اِشکال و شُبْهت را جواب |
۷۸۸ | N | گوش کن تو ای طلبکار صواب | * | بشنو این اشکال و شبهت را جواب |
۷۸۹ | Q | دشمنِ خود بودهاند آن مُنْکِران | * | زخم بر خود میزدند ایشان چنان |
۷۸۹ | N | دشمن خود بودهاند آن منکران | * | زخم بر خود میزدند ایشان چنان |
۷۹۰ | Q | دشمن آن باشد که قصدِ جان کُنَد | * | دشمن آن نَبْود که خود جان میکَنَد |
۷۹۰ | N | دشمن آن باشد که قصد جان کند | * | دشمن آن نبود که خود جان میکند |
۷۹۱ | Q | نیست خفّاشک عدوِّ آفتاب | * | او عدوِّ خویش آمد در حجاب |
۷۹۱ | N | نیست خفاشک عدوی آفتاب | * | او عدوی خویش آمد در حجاب |
۷۹۲ | Q | تابشِ خورشید او را میکُشد | * | رنجِ او خورشید هرگز کَی کَشد |
۷۹۲ | N | تابش خورشید او را میکشد | * | رنج او خورشید هرگز کی کشد |
۷۹۳ | Q | دشمن آن باشد کزو آید عذاب | * | مانع آید لعل را از آفتاب |
۷۹۳ | N | دشمن آن باشد کز او آید عذاب | * | مانع آید لعل را از آفتاب |
۷۹۴ | Q | مانعِ خویشند جملهٔ کافران | * | از شعاعِ جوهرِ پیغامبران |
۷۹۴ | N | مانع خویشند جملهی کافران | * | از شعاع جوهر پیغمبران |
۷۹۵ | Q | کَیْ حجابِ چشمِ آن فردند خلق | * | چشمِ خود را کور و کَژ کردند خلق |
۷۹۵ | N | کی حجاب چشم آن فردند خلق | * | چشم خود را کور و کژ کردند خلق |
۷۹۶ | Q | چون غلام هندوی کو کین کَشَد | * | از ستیزهٔ خواجه خود را میکُشَد |
۷۹۶ | N | چون غلام هندویی کاو کین کشد | * | از ستیزهی خواجه خود را میکشد |
۷۹۷ | Q | سرنگون میافتد از بامِ سَرا | * | تا زیانی کرده باشد خواجه را |
۷۹۷ | N | سر نگون میافتد از بام سرا | * | تا زیانی کرده باشد خواجه را |
۷۹۸ | Q | گر شود بیمار دشمن با طبیب | * | ور کند کودک عداوت با ادیب |
۷۹۸ | N | گر شود بیمار دشمن با طبیب | * | ور کند کودک عداوت با ادیب |
۷۹۹ | Q | در حقیقت رهزنِ جانِ خَودند | * | راهِ عقل و جانِ خود را خود زدند |
۷۹۹ | N | در حقیقت ره زن جان خودند | * | راه عقل و جان خود را خود زدند |
۸۰۰ | Q | گازری گر خشم گیرد ز آفتاب | * | ماهیی گر خشم میگیرد ز آب |
۸۰۰ | N | گازری گر خشم گیرد ز آفتاب | * | ماهیی گر خشم میگیرد ز آب |
۸۰۱ | Q | تو یکی بنْگر کرا دارد زیان | * | عاقبت که بْود سیاهاختر از آن |
۸۰۱ | N | تو یکی بنگر که را دارد زیان | * | عاقبت که بود سیاه اختر از آن |
۸۰۲ | Q | گر ترا حقّ آفریند زشترُو | * | هان مشو هم زشترُو هم زشتخُو |
۸۰۲ | N | گر ترا حق آفریند زشت رو | * | هان مشو هم زشت رو هم زشت خو |
۸۰۳ | Q | ور بَرَد کفشت مرَوْ در سنگلاخ | * | ور دُو شاخست مشو تو چارشاخ |
۸۰۳ | N | ور برد کفشت مرو در سنگلاخ | * | ور دو شاخ استت مشو تو چار شاخ |
۸۰۴ | Q | تو حسودی کز فلان من کمترم | * | میفزاید کمتری در اخترم |
۸۰۴ | N | تو حسودی کز فلان من کمترم | * | میفزاید کمتری در اخترم |
۸۰۵ | Q | خود حَسَد نُقْصان و عیبی دیگرست | * | بلکه از جمله کمیها بتّرست |
۸۰۵ | N | خود حسد نقصان و عیبی دیگر است | * | بلکه از جمله کمیها بدتر است |
۸۰۶ | Q | آن بلیس از ننگ و عارِ کمتری | * | خویش را افکند در صد ابتری |
۸۰۶ | N | آن بلیس از ننگ و عار کمتری | * | خویش را افکند در صد ابتری |
۸۰۷ | Q | از حَسَد میخواست تا بالا بود | * | خود چه بالا بلک خونپالا بود |
۸۰۷ | N | از حسد میخواست تا بالا بود | * | خود چه بالا بلکه خونپالا بود |
۸۰۸ | Q | آن ابو جَهْل از محمّد ننگ داشت | * | وز حَسَد خود را ببالا میفراشت |
۸۰۸ | N | آن ابو جهل از محمد ننگ داشت | * | وز حسد خود را به بالا میفراشت |
۸۰۹ | Q | بو اؐلحَکَم نامش بُد و بو جَهْل شد | * | ای بسا اهل از حسد نااهل شد |
۸۰۹ | N | بو الحکم نامش بد و بو جهل شد | * | ای بسا اهل از حسد نااهل شد |
۸۱۰ | Q | من ندیدم در جهانِ جُست و جو | * | هیچ اهلیّت به از خوی نکو |
۸۱۰ | N | من ندیدم در جهان جست و جو | * | هیچ اهلیت به از خوی نکو |
۸۱۱ | Q | انبیا را واسطه ز آن کرد حق | * | تا پدید آید حسدها در قَلَق |
۸۱۱ | N | انبیا را واسطه ز آن کرد حق | * | تا پدید آید حسدها در قلق |
۸۱۲ | Q | زانک کس را از خدا عاری نبود | * | حاسدِ حق هیچ دیّاری نبود |
۸۱۲ | N | ز انکه کس را از خدا عاری نبود | * | حاسد حق هیچ دیاری نبود |
۸۱۳ | Q | آن کسی کِش مثلِ خود پنداشتی | * | ز آن سبب با او حسد برداشتی |
۸۱۳ | N | آن کسی کش مثل خود پنداشتی | * | ز آن سبب با او حسد برداشتی |
۸۱۴ | Q | چون مقرَّر شد بزرگی رسول | * | پس حسد ناید کسی را از قبول |
۸۱۴ | N | چون مقرر شد بزرگی رسول | * | پس حسد ناید کسی را از قبول |
۸۱۵ | Q | پس بهر دَوْری ولیی قایمست | * | تا قیامت آزمایش دایمست |
۸۱۵ | N | پس به هر دوری ولیی قایم است | * | تا قیامت آزمایش دایم است |
۸۱۶ | Q | هر کرا خوی نکو باشد برَست | * | هر کسی کو شیشهدل باشد شکست |
۸۱۶ | N | هر که را خوی نکو باشد برست | * | هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست |
۸۱۷ | Q | پس اِمامِ حَیِّ قایم آن ولیست | * | خواه از نسلِ عُمَر خواه از عَلیست |
۸۱۷ | N | پس امام حی قایم آن ولی است | * | خواه از نسل عمر خواه از علی است |
۸۱۸ | Q | مَهدی و هادی وَیَست ای راهجُو | * | هم نهان و هم نشسته پیشِ رُو |
۸۱۸ | N | مهدی و هادی وی است ای راه جو | * | هم نهان و هم نشسته پیش رو |
۸۱۹ | Q | او چو نورست و خِرَد جبریلِ اوست | * | و آن ولی کم ازو قندیلِ اوست |
۸۱۹ | N | او چو نور است و خرد جبریل اوست | * | و آن ولی کم از او قندیل اوست |
۸۲۰ | Q | وانک زین قندیل کَم مِشْکاتِ ماست | * | نور را در مَرتَبه ترتیبهاست |
۸۲۰ | N | و انکه زین قندیل کم مشکات ماست | * | نور را در مرتبه ترتیبهاست |
۸۲۱ | Q | زانک هفصد پرده دارد نورِ حق | * | پردههای نور دان چندین طبق |
۸۲۱ | N | ز انکه هفصد پرده دارد نور حق | * | پردههای نور دان چندین طبق |
۸۲۲ | Q | از پسِ هر پرده قومی را مُقام | * | صف صفاند این پردههاشان تا اِمام |
۸۲۲ | N | از پس هر پرده قومی را مقام | * | صف صفاند این پردههاشان تا امام |
۸۲۳ | Q | اهلِ صفِّ آخرین از ضعفِ خویش | * | چشمشان طاقت ندارد نورِ بیش |
۸۲۳ | N | اهل صف آخرین از ضعف خویش | * | چشمشان طاقت ندارد نور بیش |
۸۲۴ | Q | و آن صفِ پیش از ضعیفی بصَر | * | تاب نارد روشنایی بیشتر |
۸۲۴ | N | و آن صف پیش از ضعیفی بصر | * | تاب نارد روشنایی بیشتر |
۸۲۵ | Q | روشنیی کو حیاتِ اوَّلست | * | رنجِ جان و فتنهٔ این اَحْوَلست |
۸۲۵ | N | روشنیی کاو حیات اول است | * | رنج جان و فتنهی این احول است |
۸۲۶ | Q | احولیها اندک اندک کم شود | * | چون ز هفصد بگذرد او یَم شود |
۸۲۶ | N | احولیها اندک اندک کم شود | * | چون ز هفصد بگذرد او یم شود |
۸۲۷ | Q | آتشی که اصلاحِ آهن یا زَرَست | * | کَیْ صلاح آبی و سیبِ تَرَست |
۸۲۷ | N | آتشی کاصلاح آهن یا زر است | * | کی صلاح آبی و سیب تر است |
۸۲۸ | Q | سیب و آبی خامیی دارد خفیف | * | نی چو آهن تابشی خواهد لطیف |
۸۲۸ | N | سیب و آبی خامیی دارد خفیف | * | نه چو آهن تابشی خواهد لطیف |
۸۲۹ | Q | لیک آهن را لطیف آن شُعلههاست | * | کو جَذُوبِ تابشِ آن اژدهاست |
۸۲۹ | N | لیک آهن را لطیف آن شعلههاست | * | کاو جذوب تابش آن اژدهاست |
۸۳۰ | Q | هست آن آهن فقیرِ سختکَش | * | زیرِ پُتْک و آتش است او سُرخ و خَوش |
۸۳۰ | N | هست آن آهن فقیر سخت کش | * | زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش |
۸۳۱ | Q | حاجبِ آتش بود بیواسطه | * | در دل آتش رود بیرابطه |
۸۳۱ | N | حاجب آتش بود بیواسطه | * | در دل آتش رود بیرابطه |
۸۳۲ | Q | بیحجاب آب و فرزندانِ آب | * | پُختگی ز آتش نیابند و خطاب |
۸۳۲ | N | بیحجاب آب و فرزندان آب | * | پختگی ز آتش نیابند و خطاب |
۸۳۳ | Q | واسطه دیگی بود یا تابهای | * | همچو پا را در رَوِش پاتابهای |
۸۳۳ | N | واسطه دیگی بود یا تابهای | * | همچو پا را در روش پا تابهای |
۸۳۴ | Q | یا مکانی در میان تا آن هوا | * | میشود سوزان و میآرد بما |
۸۳۴ | N | یا مکانی در میان تا آن هوا | * | میشود سوزان و میآرد بما |
۸۳۵ | Q | پس فقیر آنست کو بیواسطه ست | * | شعلهها را با وجودش رابطه ست |
۸۳۵ | N | پس فقیر آن است کاو بیواسطه ست | * | شعلهها را با وجودش رابطه ست |
۸۳۶ | Q | پس دلِ عالَم وَیَست ایرا که تن | * | میرسد از واسطهٔ این دل بفَن |
۸۳۶ | N | پس دل عالم وی است ایرا که تن | * | میرسد از واسطهی این دل به فن |
۸۳۷ | Q | دل نباشد تن چه داند گفتوگو | * | دل نجوید تن چه داند جُستوجو |
۸۳۷ | N | دل نباشد، تن چه داند گفتوگو | * | دل نجوید، تن چه داند جستجو |
۸۳۸ | Q | پس نظرگاهِ شُعاع آن آهنست | * | پس نظرگاهِ خدا دل نه تنست |
۸۳۸ | N | پس نظرگاه شعاع آن آهن است | * | پس نظرگاه خدا دل نی تن است |
۸۳۹ | Q | (ベイトなし) | * | |
۸۳۹ | N | باز این دلهای جزوی چون تن است | * | با دل صاحب دلی کاو معدن است |
۸۴۰ | Q | بس مثال و شرح خواهد این کلام | * | لیک ترسم تا نلغزد وَهمِ عام |
۸۴۰ | N | بس مثال و شرح خواهد این کلام | * | لیک ترسم تا نلغزد وهم عام |
۸۴۱ | Q | تا نگردد نیکویی ما بَدی | * | اینک گفتم هم نبُد جز بیخودی |
۸۴۱ | N | تا نگردد نیکویی ما بدی | * | اینکه گفتم هم نبد جز بیخودی |
۸۴۲ | Q | پایِ کژ را کفشِ کژ بهتر بود | * | مر گدا را دَسْتگه بر دَر بود |
۸۴۲ | N | پای کج را کفش کج بهتر بود | * | مر گدا را دستگه بر در بود |
block:2018
۸۴۳ | Q | پادشاهی دو غلام ارزان خرید | * | با یکی ز آن دو سخن گفت و شنید |
۸۴۳ | N | پادشاهی دو غلام ارزان خرید | * | با یکی ز آن دو سخن گفت و شنید |
۸۴۴ | Q | یافتش زیرکدل و شیرینجواب | * | از لبِ شکَّر چه زاید شکَّرآب |
۸۴۴ | N | یافتش زیرک دل و شیرین جواب | * | از لب شکر چه زاید شکر آب |
۸۴۵ | Q | آدمی مَخْفیست در زیرِ زبان | * | این زبان پَردَست بر درگاهِ جان |
۸۴۵ | N | آدمی مخفی است در زیر زبان | * | این زبان پرده است بر درگاه جان |
۸۴۶ | Q | چونک بادی پرده را درهم کشید | * | سِرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید |
۸۴۶ | N | چون که بادی پرده را در هم کشید | * | سر صحن خانه شد بر ما پدید |
۸۴۷ | Q | کاندر آن خانه گُهر یا گندمست | * | گنجِ زر یا جمله مار و کژدمست |
۸۴۷ | N | کاندر آن خانه گهر یا گندم است | * | گنج زر یا جمله مار و کژدم است |
۸۴۸ | Q | یا درو گنجست و ماری بر کران | * | زانک نبْود گنجِ زر بیپاسبان |
۸۴۸ | N | یا در او گنج است و ماری بر کران | * | ز انکه نبود گنج زر بیپاسبان |
۸۴۹ | Q | بیتأمّل او سخن گفتی چنان | * | کز پسِ پانصد تأمّل دیگران |
۸۴۹ | N | بیتامل او سخن گفتی چنان | * | کز پس پانصد تامل دیگران |
۸۵۰ | Q | گفتی اندر باطنش دریاستی | * | جملهٔ دریا گوهرِ گویاستی |
۸۵۰ | N | گفتی اندر باطنش دریاستی | * | جمله دریا گوهر گویاستی |
۸۵۱ | Q | نورِ هر گوهر کزو تابان شدی | * | حقّ و باطل را ازو فُرقان شدی |
۸۵۱ | N | نور هر گوهر کز او تابان شدی | * | حق و باطل را از او فرقان شدی |
۸۵۲ | Q | نورِ فُرقان فَرْق کردی بهرِ ما | * | ذرّه ذرّه حقّ و باطل را جُدا |
۸۵۲ | N | نور فرقان فرق کردی بهر ما | * | ذره ذره حق و باطل را جدا |
۸۵۳ | Q | نورِ گوهر نورِ چشمِ ما شدی | * | هم سؤال و هم جواب از ما بُدی |
۸۵۳ | N | نور گوهر نور چشم ما شدی | * | هم سؤال و هم جواب از ما بدی |
۸۵۴ | Q | چشم کژ کردی دو دیدی قرصِ ماه | * | چون سؤالست این نظر در اِشتباه |
۸۵۴ | N | چشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه | * | چون سؤال است این نظر در اشتباه |
۸۵۵ | Q | راست گردان چشم را در ماهتاب | * | تا یکی بینی تو مَه را نک جواب |
۸۵۵ | N | راست گردان چشم را در ماهتاب | * | تا یکی بینی تو مه را نک جواب |
۸۵۶ | Q | فکرتت که کژ مبین نیکو نگر | * | هست هم نور و شعاعِ آن گُهر |
۸۵۶ | N | فکرتت که کژ مبین نیکو نگر | * | هست آن فکرت شعاع آن گهر |
۸۵۷ | Q | هر جوابی کان ز گوش آید بدِل | * | چشم گفت از من شنو آنرا بِهِل |
۸۵۷ | N | هر جوابی کان ز گوش آید به دل | * | چشم گفت از من شنو آن را بهل |
۸۵۸ | Q | گوش دلّاله ست و چشم اهلِ وصال | * | چشم صاحبْحال و گوش اصحاب قال |
۸۵۸ | N | گوش دلاله ست و چشم اهل وصال | * | چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال |
۸۵۹ | Q | در شنودِ گوش تبدیلِ صفات | * | در عیانِ دیدها تبدیل ذات |
۸۵۹ | N | در شنود گوش تبدیل صفات | * | در عیان دیدها تبدیل ذات |
۸۶۰ | Q | ز آتش ار علمت یقین شد از سخن | * | پُختگی جُو در یقین مَنْزل مکن |
۸۶۰ | N | ز آتش ار علمت یقین شد از سخن | * | پختگی جو در یقین منزل مکن |
۸۶۱ | Q | تا نسوزی نیست آن عَیْنُ اؐلیقین | * | این یقین خواهی در آتش در نشین |
۸۶۱ | N | تا نسوزی نیست آن عین الیقین | * | این یقین خواهی در آتش در نشین |
۸۶۲ | Q | گوش چون نافذ بود دیده شود | * | ورنه قُل در گوش پیچیده شود |
۸۶۲ | N | گوش چون نافذ بود دیده شود | * | ور نه قل در گوش پیچیده شود |
۸۶۳ | Q | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که شَه با آن غلامانش چه کرد |
۸۶۳ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که شه با آن غلامانش چه کرد |
block:2019
۸۶۴ | Q | آن غلامک را چو دید اهلِ ذکا | * | آن دگر را کرد اشارت که بیا |
۸۶۴ | N | آن غلامک را چو دید اهل ذکا | * | آن دگر را کرد اشارت که بیا |
۸۶۵ | Q | کافِ رحمت گفتمش تصغیر نیست | * | جَد گُوَد فرزندکم تحقیر نیست |
۸۶۵ | N | کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست | * | جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست |
۸۶۶ | Q | چون بیامد آن دُوُم در پیشِ شاه | * | بود او گندهدهان دندانسیاه |
۸۶۶ | N | چون بیامد آن دوم در پیش شاه | * | بود او گنده دهان دندان سیاه |
۸۶۷ | Q | گرچه شه ناخوش شد از گفتارِ او | * | جستوجویی کرد هم ز اسرارِ او |
۸۶۷ | N | گر چه شه ناخوش شد از گفتار او | * | جستجویی کرد هم ز اسرار او |
۸۶۸ | Q | گفت با این شکل و این گَند دهان | * | دُور بنْشین لیک آن سُوتر مران |
۸۶۸ | N | گفت با این شکل و این گند دهان | * | دور بنشین لیک آن سو تر مران |
۸۶۹ | Q | که تو اهلِ نامه و رُقعه بُدی | * | نه جلیس و یار و هم بُقعه بُدی |
۸۶۹ | N | که تو اهل نامه و رقعه بدی | * | نه جلیس و یار و هم بقعه بدی |
۸۷۰ | Q | تا علاجِ آن دهانِ تو کنیم | * | تو حبیب و ما طبیبِ پُر فَنیم |
۸۷۰ | N | تا علاج آن دهان تو کنیم | * | تو حبیب و ما طبیب پر فنیم |
۸۷۱ | Q | بهرِ کیکی نَو گلیمی سوختن | * | نیست لایق از تو دیده دوختن |
۸۷۱ | N | بهر کیکی نو گلیمی سوختن | * | نیست لایق از تو دیده دوختن |
۸۷۲ | Q | با همه بنْشین دو سه دَسْتان بگو | * | تا ببینم صورتِ عقلت نکو |
۸۷۲ | N | با همه بنشین دو سه دستان بگو | * | تا ببینم صورت عقلت نکو |
۸۷۳ | Q | آن ذکی را پس فرستاد او بکار | * | سوی حمّامی که رَوْ خود را بخار |
۸۷۳ | N | آن ذکی را پس فرستاد او به کار | * | سوی حمامی که رو خود را بخار |
۸۷۴ | Q | وین دگر را گفت خَه تو زیرکی | * | صد غلامی در حقیقت نه یکی |
۸۷۴ | N | وین دگر را گفت خه تو زیرکی | * | صد غلامی در حقیقت نه یکی |
۸۷۵ | Q | آن نهای که خواجهتاشِ تو نمود | * | از تو ما را سرد میکرد آن حسود |
۸۷۵ | N | آن نهای که خواجهتاش تو نمود | * | از تو ما را سرد میکرد آن حسود |
۸۷۶ | Q | گفت او دزد و کژست و کژْنشین | * | حیز و نامرد و چنینست و چُنین |
۸۷۶ | N | گفت او دزد و کژ است و کژنشین | * | حیز و نامرد و چنان است و چنین |
۸۷۷ | Q | گفت پیوسته بُدست او راستگو | * | راستگویی من ندیدستم چو او |
۸۷۷ | N | گفت پیوسته بده ست او راست گو | * | راست گویی من ندیده ستم چو او |
۸۷۸ | Q | راستگویی در نهادش خلقتیست | * | هرچه گوید من نگویم تهیست |
۸۷۸ | N | راست گویی در نهادش خلقتی است | * | هر چه گوید من نگویم تهمتی است |
۸۷۹ | Q | کژ ندانم آن نکواندیش را | * | مُتَّهَم دارم وجودِ خویش را |
۸۷۹ | N | کژ ندانم آن نکو اندیش را | * | متهم دارم وجود خویش را |
۸۸۰ | Q | باشد او در من ببیند عیبها | * | من نبینم در وجودِ خود شَها |
۸۸۰ | N | باشد او در من ببیند عیبها | * | من نبینم در وجود خود شها |
۸۸۱ | Q | هر کسی گر عیبِ خود دیدی ز پیش | * | کَی بُدی فارغ خود از اِصلاحِ خویش |
۸۸۱ | N | هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش | * | کی بدی فارغ خود از اصلاح خویش |
۸۸۲ | Q | غافلاند این خلق از خود ای پدر | * | لاجرم گویند عیبِ همدگر |
۸۸۲ | N | غافلند این خلق از خود ای پدر | * | لاجرم گویند عیب همدگر |
۸۸۳ | Q | من نبینم رویِ خود را ای شَمَن | * | من ببینم رویِ تو تو رویِ من |
۸۸۳ | N | من نبینم روی خود را ای شمن | * | من ببینم روی تو تو روی من |
۸۸۴ | Q | آنکسی که او ببیند رویِ خویش | * | نورِ او از نورِ خلقانست بیش |
۸۸۴ | N | آن کسی که او ببیند روی خویش | * | نور او از نور خلقان است بیش |
۸۸۵ | Q | گر بمیرد دیدِ او باقی بود | * | زانک دیدش دید خلّاقی بود |
۸۸۵ | N | گر بمیرد دید او باقی بود | * | ز انکه دیدش دید خلاقی بود |
۸۸۶ | Q | نورِ حسّی نبْود آن نوری که او | * | رویِ خود محسوس بیند پیشِ رُو |
۸۸۶ | N | نور حسی نبود آن نوری که او | * | روی خود محسوس بیند پیش رو |
۸۸۷ | Q | گفت اکنون عیبهای او بگو | * | آنچنان که گفت او از عیب تو |
۸۸۷ | N | گفت اکنون عیبهای او بگو | * | آن چنان که گفت او از عیب تو |
۸۸۸ | Q | تا بدانم که تو غمخوارِ منی | * | کدخدای مُلکت و کارِ منی |
۸۸۸ | N | تا بدانم که تو غم خوار منی | * | کدخدای ملکت و کار منی |
۸۸۹ | Q | گفت ای شه من بگویم عیبهاش | * | گرچه هست او مر مرا خوش خواجهتاش |
۸۸۹ | N | گفت ای شه من بگویم عیبهاش | * | گر چه هست او مر مرا خوش خواجهتاش |
۸۹۰ | Q | عیبِ او مِهْر و وفا و مَردمی | * | عیبِ او صدق و ذکا و هَمْدَمی |
۸۹۰ | N | عیب او مهر و وفا و مردمی | * | عیب او صدق و ذکا و هم دمی |
۸۹۱ | Q | کمترین عیبش جوانمردی و داد | * | آن جوانمردی که جان را هم بداد |
۸۹۱ | N | کمترین عیبش جوانمردی و داد | * | آن جوانمردی که جان را هم بداد |
۸۹۲ | Q | صد هزاران جان خدا کرده پدید | * | چه جوانمردی بود کان را ندید |
۸۹۲ | N | صد هزاران جان خدا کرده پدید | * | چه جوانمردی بود کان را ندید |
۸۹۳ | Q | ور بدیدی کَی بجان بُخلش بُدی | * | بهرِ یک جان کَی چنین غمگین شدی |
۸۹۳ | N | ور بدیدی کی به جان بخلش بدی | * | بهر یک جان کی چنین غمگین شدی |
۸۹۴ | Q | بر لبِ جُو بُخلِ آب آن را بود | * | کو ز جویِ آب نابینا بود |
۸۹۴ | N | بر لب جو بخل آب آن را بود | * | کاو ز جوی آب نابینا بود |
۸۹۵ | Q | گفت پیغامبر که هرکه از یقین | * | داند او پاداشِ خود در یومِ دین |
۸۹۵ | N | گفت پیغمبر که هر که از یقین | * | داند او پاداش خود در یوم دین |
۸۹۶ | Q | که یکی را دَه عوض میآیدش | * | هر زمان جُودی دگرگون زایدش |
۸۹۶ | N | که یکی را ده عوض میآیدش | * | هر زمان جودی دگرگون زایدش |
۸۹۷ | Q | جُود جمله از عوضها دیدنست | * | پس عوض دیدن ضد ترسیدنست |
۸۹۷ | N | جود جمله از عوضها دیدن است | * | پس عوض دیدن ضد ترسیدن است |
۸۹۸ | Q | بُخل نادیدن بود اَعواض را | * | شاد دارد دیدِ دُر خُوَّاض را |
۸۹۸ | N | بخل نادیدن بود اعواض را | * | شاد دارد دید در خواض را |
۸۹۹ | Q | پس بعالَم هیچ کس نبْود بخیل | * | زانک کس چیزی نبازد بیبدیل |
۸۹۹ | N | پس به عالم هیچ کس نبود بخیل | * | ز انکه کس چیزی نبازد بیبدیل |
۹۰۰ | Q | پس سخا از چشم آمد نه ز دست | * | دید دارد کار جز بینا نَرَست |
۹۰۰ | N | پس سخا از چشم آمد نه ز دست | * | دید دارد کار جز بینا نرست |
۹۰۱ | Q | عیب دیگر این که خودبین نیست او | * | هست او در هستی خود عیبجُو |
۹۰۱ | N | عیب دیگر این که خود بین نیست او | * | هست او در هستی خود عیب جو |
۹۰۲ | Q | عیبگُوی و عیبجُوی خود بُدست | * | با همه نیکو و با خود بَد بُدست |
۹۰۲ | N | عیب گوی و عیب جوی خود بده ست | * | با همه نیکو و با خود بد بده ست |
۹۰۳ | Q | گفت شه جَلْدی مکن در مدحِ یار | * | مدحِ خود در ضِمْنِ مدحِ او میار |
۹۰۳ | N | گفت شه جلدی مکن در مدح یار | * | مدح خود در ضمن مدح او میار |
۹۰۴ | Q | زانک من در امتحان آرم ورا | * | شرمساری آیدت در ما وَرا |
۹۰۴ | N | ز انکه من در امتحان آرم و را | * | شرمساری آیدت در ما ورا |
block:2020
۹۰۵ | Q | گفت نه و الله و باللهِ العظیم | * | مالِکَ الْمُلْک و برَحمان و رحیم |
۹۰۵ | N | گفت نه و الله و بالله العظیم | * | مالِکَ الْمُلْکِ و به رحمان و رحیم |
۹۰۶ | Q | آن خدایی که فرستاد انبیا | * | نه بحاجت بل بفَضل و کبریا |
۹۰۶ | N | آن خدایی که فرستاد انبیا | * | نه به حاجت بل به فضل و کبریا |
۹۰۷ | Q | آن خداوندی که از خاکِ ذلیل | * | آفرید او شهسوارانِ جلیل |
۹۰۷ | N | آن خداوندی که از خاک ذلیل | * | آفرید او شهسواران جلیل |
۹۰۸ | Q | پاکشان کرد از مزاج خاکیان | * | بگْذرانید از تگِ افلاکیان |
۹۰۸ | N | پاکشان کرد از مزاج خاکیان | * | بگذرانید از تک افلاکیان |
۹۰۹ | Q | بر گرفت از نار و نورِ صاف ساخت | * | وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت |
۹۰۹ | N | بر گرفت از نار و نور صاف ساخت | * | وانگه او بر جملهی انوار تاخت |
۹۱۰ | Q | آن سنا برقی که بر ارواح تافت | * | تا که آدم معرفت ز آن نور یافت |
۹۱۰ | N | آن سنا برقی که بر ارواح تافت | * | تا که آدم معرفت ز آن نور یافت |
۹۱۱ | Q | آن کز آدم رُست و دستِ شیث چید | * | پس خلیفهش کرد آدم کان بدید |
۹۱۱ | N | آن کز آدم رست و دست شیث چید | * | پس خلیفهش کرد آدم کان بدید |
۹۱۲ | Q | نوح از آن گوهر که برخوردار بود | * | در هوای بحرِ جان دُرْبار بود |
۹۱۲ | N | نوح از آن گوهر که برخوردار بود | * | در هوای بحر جان دربار بود |
۹۱۳ | Q | جانِ ابراهیم از آن انوارِ زَفت | * | بیحذَر در شعلههای نار رَفت |
۹۱۳ | N | جان ابراهیم از آن انوار زفت | * | بیحذر در شعلههای نار رفت |
۹۱۴ | Q | چونک اسماعیل در جُویش فتاد | * | پیشِ دشنهٔ آبدارش سر نهاد |
۹۱۴ | N | چون که اسماعیل در جویش فتاد | * | پیش دشنهی آب دارش سر نهاد |
۹۱۵ | Q | جانِ داود از شعاعش گرم شد | * | آهن اندر دستبافش نرم شد |
۹۱۵ | N | جان داود از شعاعش گرم شد | * | آهن اندر دست بافش نرم شد |
۹۱۶ | Q | چون سُلَیْمان بُد وصالش را رضیع | * | دیو گشتش بندهٔ فرمان و مطیع |
۹۱۶ | N | چون سلیمان بد وصالش را رضیع | * | دیو گشتش بنده فرمان و مطیع |
۹۱۷ | Q | در قضا یعقوب چون بنْهاد سَر | * | چشم روشن کرد از بویِ پسَر |
۹۱۷ | N | در قضا یعقوب چون بنهاد سر | * | چشم روشن کرد از بوی پسر |
۹۱۸ | Q | یوسفِ مَهرُو چو دید آن آفتاب | * | شد چنان بیدار در تعبیرِ خواب |
۹۱۸ | N | یوسف مه رو چو دید آن آفتاب | * | شد چنان بیدار در تعبیر خواب |
۹۱۹ | Q | چون عصا از دستِ موسی آب خَورد | * | ملکتِ فرعون را یک لقمه کرد |
۹۱۹ | N | چون عصا از دست موسی آب خورد | * | ملکت فرعون را یک لقمه کرد |
۹۲۰ | Q | نردبانش عیسی مَرْیَم چو یافت | * | بر فرازِ گنبدِ چارم شتافت |
۹۲۰ | N | نردبانش عیسی مریم چو یافت | * | بر فراز گنبد چارم شتافت |
۹۲۱ | Q | چون محمَّد یافت آن مُلک و نعیم | * | قرصِ مه را کرد او در دَم دُو نیم |
۹۲۱ | N | چون محمد یافت آن ملک و نعیم | * | قرص مه را کرد او در دم دو نیم |
۹۲۲ | Q | چون ابو بکر آیتِ توفیق شد | * | با چنان شه صاحب و صدّیق شد |
۹۲۲ | N | چون ابو بکر آیت توفیق شد | * | با چنان شه صاحب و صدیق شد |
۹۲۳ | Q | چون عُمَر شَیدای آن معشوق شد | * | حقّ و باطل را چو دل فاروق شد |
۹۲۳ | N | چون عمر شیدای آن معشوق شد | * | حق و باطل را چو دل فاروق شد |
۹۲۴ | Q | چونک عُثمان آن عیان را عَیْن گشت | * | نورِ فایض بود و ذی النُّورَیْن گشت |
۹۲۴ | N | چون که عثمان آن عیان را عین گشت | * | نور فایض بود و ذی النورین گشت |
۹۲۵ | Q | چون ز رُویش مُرْتَضی شد دُرْفشان | * | گشت او شیرِ خدا در مَرْجِ جان |
۹۲۵ | N | چون ز رویش مرتضی شد در فشان | * | گشت او شیر خدا در مرج جان |
۹۲۶ | Q | چون جُنَیْد از جُندِ او دید آن مَدَد | * | خود مقاماتش فزون شد از عَدَد |
۹۲۶ | N | چون جنید از جند او دید آن مدد | * | خود مقاماتش فزون شد از عدد |
۹۲۷ | Q | بایزید اندر مَزیدش راه دید | * | نامِ قُطْب اؐلعارِفین از حق شنید |
۹۲۷ | N | بایزید اندر مزیدش راه دید | * | نام قطب العارفین از حق شنید |
۹۲۸ | Q | چون که کَرْخی کَرْخِ او را شد حَرَص | * | شد خلیفهٔ عشق و ربّانی نَفَس |
۹۲۸ | N | چون که کرخی کرخ او را شد حرص | * | شد خلیفهی عشق و ربانی نفس |
۹۲۹ | Q | پورِ اَدْهَم مرکب آن سو راند شاد | * | گشت او سلطانِ سلطانان داد |
۹۲۹ | N | پور ادهم مرکب آن سو راند شاد | * | گشت او سلطان سلطانان داد |
۹۳۰ | Q | و آن شَقیق از شَقِّ آن راهِ شگرف | * | گشت او خورشیدِ رأی و تیزْطَرْف |
۹۳۰ | N | و آن شقیق از شق آن راه شگرف | * | گشت او خورشید رای و تیز طرف |
۹۳۱ | Q | صد هزاران پادشاهانِ نهان | * | سَر فرازانند ز آن سوی جهان |
۹۳۱ | N | صد هزاران پادشاهان نهان | * | سر فرازانند ز آن سوی جهان |
۹۳۲ | Q | نامشان از رشکِ حق پنهان بماند | * | هر گدایی نامشان را بر نخواند |
۹۳۲ | N | نامشان از رشک حق پنهان بماند | * | هر گدایی نامشان را بر نخواند |
۹۳۳ | Q | حقِّ آن نور و حقِ نورانیان | * | کاندر آن بحرند همچون ماهیان |
۹۳۳ | N | حق آن نور و حق نورانیان | * | کاندر آن بحرند همچون ماهیان |
۹۳۴ | Q | بحرِ جان و جانِ بحر ار گویمش | * | نیست لایق نامِ نَو میجویمش |
۹۳۴ | N | بحر جان و جان بحر ار گویمش | * | نیست لایق نام نو میجویمش |
۹۳۵ | Q | حقِّ آن آنی که این و آن ازوست | * | مغزها نِسْبت بدو باشد چو پوست |
۹۳۵ | N | حق آن آنی که این و آن از اوست | * | مغزها نسبت بدو باشد چو پوست |
۹۳۶ | Q | که صفاتِ خواجهتاش و یارِ من | * | هست صد چندان که این گفتارِ من |
۹۳۶ | N | که صفات خواجهتاش و یار من | * | هست صد چندان که این گفتار من |
۹۳۷ | Q | آنچ میدانم ز وَصْفِ آن ندیم | * | باوَرَت ناید چه گویم ای کریم |
۹۳۷ | N | آن چه میدانم ز وصف آن ندیم | * | باورت ناید چه گویم ای کریم |
۹۳۸ | Q | شاه گفت اکنون از آنِ خود بگو | * | چند گویی آنِ این و آنِ او |
۹۳۸ | N | شاه گفت اکنون از آن خود بگو | * | چند گویی آن این و آن او |
۹۳۹ | Q | تو چه داری و چه حاصل کردهای | * | از تگِ دریا چه دُرّ آوردهای |
۹۳۹ | N | تو چه داری و چه حاصل کردهای | * | از تگ دریا چه در آوردهای |
۹۴۰ | Q | روزِ مرگ این حسِّ تو باطل شود | * | نورِ جان داری که یارِ دل شود |
۹۴۰ | N | روز مرگ این حس تو باطل شود | * | نور جان داری که یار دل شود |
۹۴۱ | Q | در لحد کین چشم را خاک آگَنَد | * | هستت آنچِ گور را روشن کُند |
۹۴۱ | N | در لحد کاین چشم را خاک آگند | * | هستت آن چه گور را روشن کند |
۹۴۲ | Q | آن زمان که دست و پایت بر دَرَد | * | پرّ و بالت هست تا جان بر پَرَد |
۹۴۲ | N | آن زمان که دست و پایت بر درد | * | پر و بالت هست تا جان بر پرد |
۹۴۳ | Q | آن زمان کین جان حیوانی نماند | * | جانِ باقی بایدت بر جا نِشاند |
۹۴۳ | N | آن زمان کاین جان حیوانی نماند | * | جان باقی بایدت بر جا نشاند |
۹۴۴ | Q | شرطِ مَنْ جا باؐلْحَسَن نه کردنست | * | این حَسَن را سوی حضرت بردنست |
۹۴۴ | N | شرط من جا بالحسن نه کردن است | * | این حسن را سوی حضرت بردن است |
۹۴۵ | Q | جوهری داری ز انسان یا خَری | * | این عَرَضها که فنا شد چون بَری |
۹۴۵ | N | جوهری داری ز انسان یا خری | * | این عرضها که فنا شد چون بری |
۹۴۶ | Q | این عرضهای نماز و روزه را | * | چونک لا یَبْقَی زَمانَیْنِ اؐنْتَفَی |
۹۴۶ | N | این عرضهای نماز و روزه را | * | چون که لا یبقی زمانین انتفی |
۹۴۷ | Q | نَقْل نتْوان کرد مر اَعْراض را | * | لیک از جوهر بَرند امراض را |
۹۴۷ | N | نقل نتوان کرد مر اعراض را | * | لیک از جوهر برند امراض را |
۹۴۸ | Q | تا مبدَّل گشت جوهر زین عرض | * | چون ز پرهیزی که زایل شد مَرَض |
۹۴۸ | N | تا مبدل گشت جوهر زین عرض | * | چون ز پرهیزی که زایل شد مرض |
۹۴۹ | Q | گشت پرهیزِ عرض جوهر بجَهْد | * | شد دهانِ تلخ از پرهیز شهد |
۹۴۹ | N | گشت پرهیز عرض جوهر به جهد | * | شد دهان تلخ از پرهیز شهد |
۹۵۰ | Q | از زراعت خاکها شد سُنبُله | * | داروی مُو کرد مُو را سلسله |
۹۵۰ | N | از زراعت خاکها شد سنبله | * | داروی مو کرد مو را سلسله |
۹۵۱ | Q | آن نکاحِ زن عرض بُد شد فَنا | * | جوهرِ فرزند حاصل شد ز ما |
۹۵۱ | N | آن نکاح زن عرض بد شد فنا | * | جوهر فرزند حاصل شد ز ما |
۹۵۲ | Q | جُفت کردن اسپ و اشتر را عَرَض | * | جوهرِ کُرّه بزاییدن غَرَض |
۹۵۲ | N | جفت کردن اسب و اشتر را عرض | * | جوهر کره بزاییدن غرض |
۹۵۳ | Q | هست آن بُستان نشاندن هم عَرَض | * | گشت جوهر کشت بِستان نک غَرَض |
۹۵۳ | N | هست آن بستان نشاندن هم عرض | * | گشت جوهر کشت بستان نک غرض |
۹۵۴ | Q | هم عرض دان کیمیا بُردن بکار | * | جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار |
۹۵۴ | N | هم عرض دان کیمیا بردن بکار | * | جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار |
۹۵۵ | Q | صیقلی کردن عرض باشد شها | * | زین عرض جوهر همیزاید صفا |
۹۵۵ | N | صیقلی کردن عرض باشد شها | * | زین عرض جوهر همیزاید صفا |
۹۵۶ | Q | پس مگو که من عملها کردهام | * | دخل آن اعراض را بنْما مَرَم |
۹۵۶ | N | پس مگو که من عملها کردهام | * | دخل آن اعراض را بنما مرم |
۹۵۷ | Q | این صِفَت کردن عرض باشد خَمُش | * | سایهٔ بُز را پیِ قُربان مکُش |
۹۵۷ | N | این صفت کردن عرض باشد خمش | * | سایهی بز را پی قربان مکش |
۹۵۸ | Q | گفت شاها بیقُنوطِ عقل نیست | * | گر تو فرمایی عرض را نَقل نیست |
۹۵۸ | N | گفت شاها بیقنوط عقل نیست | * | گر تو فرمایی عرض را نقل نیست |
۹۵۹ | Q | پادشاها جز که یأسِ بنده نیست | * | گر عرض کان رفت باز آینده نیست |
۹۵۹ | N | پادشاها جز که یاس بنده نیست | * | گر عرض کان رفت باز آینده نیست |
۹۶۰ | Q | گر نبودی مر عرض را نقل و حَشْر | * | فعل بودی باطل و اقوال فَشْر |
۹۶۰ | N | گر نبودی مر عرض را نقل و حشر | * | فعل بودی باطل و اقوال فشر |
۹۶۱ | Q | این عرضها نقل شد لَوْنی دگر | * | حشرِ هر فانی بود کَوْنی دگر |
۹۶۱ | N | این عرضها نقل شد لونی دگر | * | حشر هر فانی بود کونی دگر |
۹۶۲ | Q | نقلِ هر چیزی بود هم لایقش | * | لایقِ گَلّه بود هم سایقش |
۹۶۲ | N | نقل هر چیزی بود هم لایقش | * | لایق گله بود هم سایقش |
۹۶۳ | Q | وقتِ مَحْشَر هر عرض را صورتیست | * | صورتِ هر یک عرض را نوبتیست |
۹۶۳ | N | وقت محشر هر عرض را صورتی است | * | صورت هر یک عرض را نوبتی است |
۹۶۴ | Q | بنْگر اندر خود نه تو بودی عَرَض | * | جُنبشِ جُفتی و جُفتی با غَرَض |
۹۶۴ | N | بنگر اندر خود نه تو بودی عرض | * | جنبش جفتی و جفتی با غرض |
۹۶۵ | Q | بنْگر اندر خانه و کاشانهها | * | در مُهندس بود چون افسانهها |
۹۶۵ | N | بنگر اندر خانه و کاشانهها | * | در مهندس بود چون افسانهها |
۹۶۶ | Q | آن فلان خانه که ما دیدیم خَوش | * | بود موزون صُفَّه و سقف و دَرش |
۹۶۶ | N | آن فلان خانه که ما دیدیم خوش | * | بود موزون صفه و سقف و درش |
۹۶۷ | Q | از مهندس آن عرض و اندیشهها | * | آلت آورد و ستون از بیشهها |
۹۶۷ | N | از مهندس آن عرض و اندیشهها | * | آلت آورد و ستون از بیشهها |
۹۶۸ | Q | چیست اصل و مایهٔ هر پیشهای | * | جز خیال و جز عرض و اندیشهای |
۹۶۸ | N | چیست اصل و مایهی هر پیشهای | * | جز خیال و جز عرض و اندیشهای |
۹۶۹ | Q | جملهٔ اجزای جهان را بیغرض | * | در نگر حاصل نشد جز از عرض |
۹۶۹ | N | جمله اجزای جهان را بیغرض | * | درنگر حاصل نشد جز از عرض |
۹۷۰ | Q | اوَّلِ فکر آخر آمد در عَمَل | * | بنْیتِ عالَم چنان دان در اَزَل |
۹۷۰ | N | اول فکر آخر آمد در عمل | * | بنیت عالم چنان دان در ازل |
۹۷۱ | Q | میوهها در فکرِ دل اوّل بود | * | در عمل ظاهر بآخر میشود |
۹۷۱ | N | میوهها در فکر دل اول بود | * | در عمل ظاهر به آخر میشود |
۹۷۲ | Q | چون عمل کردی شجر بنْشاندی | * | اندر آخر حرفِ اوّل خواندی |
۹۷۲ | N | چون عمل کردی شجر بنشاندی | * | اندر آخر حرف اول خواندی |
۹۷۳ | Q | گر چه شاخ و برگ و بیخش اولست | * | آن همه از بهرِ میوه مُرْسَلست |
۹۷۳ | N | گر چه شاخ و برگ و بیخش اول است | * | آن همه از بهر میوه مرسل است |
۹۷۴ | Q | پس سری که مغزِ آن افلاک بود | * | اندر آخر خواجهٔ لَوْلاک بود |
۹۷۴ | N | پس سری که مغز آن افلاک بود | * | اندر آخر خواجهی لولاک بود |
۹۷۵ | Q | نقلِ اعراضست این بحث و مقال | * | نَقلِ اعراضست این شیر و شَگال |
۹۷۵ | N | نقل اعراض است این بحث و مقال | * | نقل اعراض است این شیر و شگال |
۹۷۶ | Q | جملهٔ عالَم خود عرض بودند تا | * | اندرین معنی بیامد هَلْ أَتا |
۹۷۶ | N | جمله عالم خود عرض بودند تا | * | اندر این معنی بیامد هَلْ أَتی |
۹۷۷ | Q | این عرضها از چه زاید از صُوَر | * | وین صُوَر هم از چه زاید از فکر |
۹۷۷ | N | این عرضها از چه زاید از صور | * | وین صور هم از چه زاید از فکر |
۹۷۸ | Q | این جهان یک فکرتست از عقلِ کُل | * | عقل چون شاهست و صورتها رُسُل |
۹۷۸ | N | این جهان یک فکرت است از عقل کل | * | عقل چون شاه است و صورتها رسل |
۹۷۹ | Q | عالَم اوّل جهانِ امتحان | * | عالم ثانی جزای این و آن |
۹۷۹ | N | عالم اول جهان امتحان | * | عالم ثانی جزای این و آن |
۹۸۰ | Q | چاکرت شاها جنایت میکند | * | آن عرض زنجیر و زندان میشود |
۹۸۰ | N | چاکرت شاها جنایت میکند | * | آن عرض زنجیر و زندان میشود |
۹۸۱ | Q | بندهات چون خدمتِ شایسته کرد | * | آن عرض نی خِلعتی شد در نَبَرْد |
۹۸۱ | N | بندهات چون خدمت شایسته کرد | * | آن عرض نه خلعتی شد در نبرد |
۹۸۲ | Q | این عرض با جوهر آن بیضست و طَیْر | * | این از آن و آن ازین زاید بسَیْر |
۹۸۲ | N | این عرض با جوهر آن بیضه است و طیر | * | این از آن و آن از این زاید به سیر |
۹۸۳ | Q | گفت شاهنشه چنین گیر المراد | * | این عرضهای تو یک جوهر نزاد |
۹۸۳ | N | گفت شاهنشه چنین گیر المراد | * | این عرضهای تو یک جوهر نزاد |
۹۸۴ | Q | گفت مَخْفی داشتست آن را خِرَد | * | تا بود غیب این جهانِ نیک و بد |
۹۸۴ | N | گفت مخفی داشته ست آن را خرد | * | تا بود غیب این جهان نیک و بد |
۹۸۵ | Q | زانک گر پیدا شدی اَشْکالِ فِکْر | * | کافر و مؤمن نگفتی جز که ذِکْر |
۹۸۵ | N | ز انکه گر پیدا شدی اشکال فکر | * | کافر و مومن نگفتی جز که ذکر |
۹۸۶ | Q | پس عیان بودی نه غیب ای شاه این | * | نقشِ دین و کفر بودی بر جبین |
۹۸۶ | N | پس عیان بودی نه غیب ای شاه این | * | نقش دین و کفر بودی بر جبین |
۹۸۷ | Q | کَیْ درین عالم بُت و بُتگر بُدی | * | چون کسی را زهرهٔ تَسْخَر بُدی |
۹۸۷ | N | کی درین عالم بت و بتگر بدی | * | چون کسی را زهرهی تسخر بدی |
۹۸۸ | Q | پس قیامت بودی این دنیای ما | * | در قیامت کِی کند جُرم و خطا |
۹۸۸ | N | پس قیامت بودی این دنیای ما | * | در قیامت کی کند جرم و خطا |
۹۸۹ | Q | گفت شه پوشید حق پاداشِ بَد | * | لیک از عامه نه از خاصانِ خَود |
۹۸۹ | N | گفت شه پوشید حق پاداش بد | * | لیک از عامه نه از خاصان خود |
۹۹۰ | Q | گر بدامی افکنم من یک امیر | * | از امیران خُفْیه دارم نه از وزیر |
۹۹۰ | N | گر به دامی افکنم من یک امیر | * | از امیران خفیه دارم نه از وزیر |
۹۹۱ | Q | حق بمن بنْمود پس پاداشِ کار | * | وز صُوَرهای عملها صد هزار |
۹۹۱ | N | حق به من بنمود پس پاداش کار | * | وز صورهای عملها صد هزار |
۹۹۲ | Q | تو نشانی دِه که من دانم تَمام | * | ماه را بر من نمیپوشد غمام |
۹۹۲ | N | تو نشانی ده که من دانم تمام | * | ماه را بر من نمیپوشد غمام |
۹۹۳ | Q | گفت پس از گفتِ من مقصود چیست | * | چون تو میدانی که آنچِ بود چیست |
۹۹۳ | N | گفت پس از گفت من مقصود چیست | * | چون تو میدانی که آن چه بود چیست |
۹۹۴ | Q | گفت شَه حِکْمت در اِظهارِ جهان | * | آنک دانسته برون آید عیان |
۹۹۴ | N | گفت شه حکمت در اظهار جهان | * | آن که دانسته برون آید عیان |
۹۹۵ | Q | آنچ میدانست تا پیدا نکرد | * | بر جهان ننْهاد رنجِ طَلْق و درد |
۹۹۵ | N | آن چه میدانست تا پیدا نکرد | * | بر جهان ننهاد رنج طلق و درد |
۹۹۶ | Q | یک زمان بیکار نتْوانی نشَست | * | تا بَدی یا نیکیی از تو نجَست |
۹۹۶ | N | یک زمان بیکار نتوانی نشست | * | تا بدی یا نیکیی از تو نجست |
۹۹۷ | Q | این تقاضاهای کار از بهرِ آن | * | شد موکَّل تا شود سِرّت عیان |
۹۹۷ | N | این تقاضاهای کار از بهر آن | * | شد موکل تا شود سرت عیان |
۹۹۸ | Q | پس کلابهٔ تن کجا ساکن شود | * | چون سرِ رشتهٔ ضمیرش میکَشَد |
۹۹۸ | N | پس کلابهی تن کجا ساکن شود | * | چون سر رشتهی ضمیرش میکشد |
۹۹۹ | Q | تاسهٔ تو شد نشانِ آن کَشِش | * | بر تو بیکاری بود چون جان کَنِش |
۹۹۹ | N | تاسهی تو شد نشان آن کشش | * | بر تو بیکاری بود چون جان کنش |
۱۰۰۰ | Q | این جهان و آن جهان زاید ابد | * | هر سبب مادر اَثَر از وی ولد |
۱۰۰۰ | N | این جهان و آن جهان زاید ابد | * | هر سبب مادر اثر از وی ولد |
۱۰۰۱ | Q | چون اثر زایید آن هم شد سبب | * | تا بزاید او اثرهای عجب |
۱۰۰۱ | N | چون اثر زایید آن هم شد سبب | * | تا بزاید او اثرهای عجب |
۱۰۰۲ | Q | این سببها نسل بر نَسلست لیک | * | دیدهای باید منوَّر نیک نیک |
۱۰۰۲ | N | این سببها نسل بر نسل است لیک | * | دیدهای باید منور نیک نیک |
۱۰۰۳ | Q | شاه با او در سخن اینجا رسید | * | یا بدید از وی نشانی یا ندید |
۱۰۰۳ | N | شاه با او در سخن اینجا رسید | * | یا بدید از وی نشانی یا ندید |
۱۰۰۴ | Q | گر بدید آن شاهِ جویا دُور نیست | * | لیک ما را ذکرِ آن دستور نبست |
۱۰۰۴ | N | گر بدید آن شاه جویا دور نیست | * | لیک ما را ذکر آن دستور نبست |
۱۰۰۵ | Q | چون ز گرمابه بیامد آن غلام | * | سوی خویشش خواند آن شاه و هُمام |
۱۰۰۵ | N | چون ز گرمابه بیامد آن غلام | * | سوی خویشش خواند آن شاه و همام |
۱۰۰۶ | Q | گفت صُحًّا لَک نَعیمٌ دایُم | * | بس لطیفی و ظریف و خوبرُو |
۱۰۰۶ | N | گفت صحا لک نعیم دایم | * | بس لطیفی و ظریف و خوب رو |
۱۰۰۷ | Q | ای دریغا گر نبودی در تو آن | * | که همیگوید برای تو فُلان |
۱۰۰۷ | N | ای دریغا گر نبودی در تو آن | * | که همیگوید برای تو فلان |
۱۰۰۸ | Q | شاد گشتی هر که رُویت دیدیی | * | دیدنت مُلکِ جهان ارزیدیی |
۱۰۰۸ | N | شاد گشتی هر که رویت دیدهیی | * | دیدنت ملک جهان ارزیدیی |
۱۰۰۹ | Q | گفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه | * | کز برای من بگفت آن دینتَباه |
۱۰۰۹ | N | گفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه | * | کز برای من بگفت آن دین تباه |
۱۰۱۰ | Q | گفت اوّل وصفِ دُورُوییت کرد | * | کاشکارا تو دوایی خُفْیه درد |
۱۰۱۰ | N | گفت اول وصف دو روییت کرد | * | کاشکارا تو دوایی خفیه درد |
۱۰۱۱ | Q | خُبثِ یارش را چو از شه گوش کرد | * | در زمان دریای خشمش جوش کرد |
۱۰۱۱ | N | خبث یارش را چو از شه گوش کرد | * | در زمان دریای خشمش جوش کرد |
۱۰۱۲ | Q | کَف برآورد آن غلام و سرخ گشت | * | تا که موجِ هَجْوِ او از حد گذشت |
۱۰۱۲ | N | کف بر آورد آن غلام و سرخ گشت | * | تا که موج هجو او از حد گذشت |
۱۰۱۳ | Q | کاو ز اوّل دَم که با من یار بود | * | همچو سگ در قَحط بس گُهخوار بود |
۱۰۱۳ | N | کاو ز اول دم که با من یار بود | * | همچو سگ در قحط بس گه خوار بود |
۱۰۱۴ | Q | چون دُمادُم کرد هَجْوش چون جَرَس | * | دست بر لب زَد شهنشاهش که بَس |
۱۰۱۴ | N | چون دمادم کرد هجوش چون جرس | * | دست بر لب زد شهنشاهش که بس |
۱۰۱۵ | Q | گفت دانستم ترا از وی بدآن | * | از تو جان گندهست و از یارت دهان |
۱۰۱۵ | N | گفت دانستم ترا از وی بدان | * | از تو جان گنده ست و از یارت دهان |
۱۰۱۶ | Q | پس نشین ای گندهجان از دُور تو | * | تا امیر او باشد و مأمور تو |
۱۰۱۶ | N | پس نشین ای گنده جان از دور تو | * | تا امیر او باشد و مأمور تو |
۱۰۱۷ | Q | در حدیث آمد که تسبیح از رِیا | * | همچو سبزهٔ گُولْخَن دان ای کیا |
۱۰۱۷ | N | در حدیث آمد که تسبیح از ریا | * | همچو سبزهی گولخن دان ای کیا |
۱۰۱۸ | Q | پس بدان که صورتِ خوب و نکو | * | با خصالِ بَد نیَرْزد یک تَسو |
۱۰۱۸ | N | پس بدان که صورت خوب و نکو | * | با خصال بد نیرزد یک تسو |
۱۰۱۹ | Q | ور بود صورت حقیر و ناپذیر | * | چون بود خُلقش نکو در پاش میر |
۱۰۱۹ | N | ور بود صورت حقیر و ناپذیر | * | چون بود خلقش نکو در پاش میر |
۱۰۲۰ | Q | صُورتِ ظاهر فنا گردد بدان | * | عالمِ معنی بماند جاودان |
۱۰۲۰ | N | صورت ظاهر فنا گردد بدان | * | عالم معنی بماند جاودان |
۱۰۲۱ | Q | چند بازی عشق با نقشِ سبُو | * | بگْذر از نقشِ سبو رَوْ آب جُو |
۱۰۲۱ | N | چند بازی عشق با نقش سبو | * | بگذر از نقش سبو رو آب جو |
۱۰۲۲ | Q | صورتش دیدی ز معنی غافلی | * | از صدف دُرّی گزین گر عاقلی |
۱۰۲۲ | N | صورتش دیدی ز معنی غافلی | * | از صدف دری گزین گر عاقلی |
۱۰۲۳ | Q | این صدفهای قوالب در جهان | * | گرچه جمله زندهاند از بحرِ جان |
۱۰۲۳ | N | این صدفهای قوالب در جهان | * | گر چه جمله زندهاند از بحر جان |
۱۰۲۴ | Q | لیک اندر هر صدف نبْود گهر | * | چشم بگْشا در دلِ هر یک نگر |
۱۰۲۴ | N | لیک اندر هر صدف نبود گهر | * | چشم بگشا در دل هر یک نگر |
۱۰۲۵ | Q | کان چه دارد وین چه دارد میگزین | * | زانک کمیابست آن دُرِّ ثمین |
۱۰۲۵ | N | کان چه دارد وین چه دارد میگزین | * | ز انکه کمیاب است آن در ثمین |
۱۰۲۶ | Q | گر بصورت میروی کوهی بشکل | * | در بزرگی هست صد چندانک لعل |
۱۰۲۶ | N | گر به صورت میروی کوهی به شکل | * | در بزرگی هست صد چندان که لعل |
۱۰۲۷ | Q | هم بصورت دست و پا و پَشمِ تو | * | هست صد چندان که نقشِ چشمِ تو |
۱۰۲۷ | N | هم به صورت دست و پا و پشم تو | * | هست صد چندان که نقش چشم تو |
۱۰۲۸ | Q | لیک پوشیده نباشد بر تو این | * | کز همه اعضا دو چشم آمد گزین |
۱۰۲۸ | N | لیک پوشیده نباشد بر تو این | * | کز همه اعضا دو چشم آمد گزین |
۱۰۲۹ | Q | از یک اندیشه که آید در درون | * | صد جهان گردد بیک دَم سرْنگون |
۱۰۲۹ | N | از یک اندیشه که آید در درون | * | صد جهان گردد به یک دم سر نگون |
۱۰۳۰ | Q | جسمِ سلطان گر بصورت یک بود | * | صد هزاران لشکرش در پَیْ دود |
۱۰۳۰ | N | جسم سلطان گر به صورت یک بود | * | صد هزاران لشکرش در پی دود |
۱۰۳۱ | Q | باز شکل و صورتِ شاهِ صفی | * | هست محکومِ یکی فکرِ خفی |
۱۰۳۱ | N | باز شکل و صورت شاه صفی | * | هست محکوم یکی فکر خفی |
۱۰۳۲ | Q | خلقِ بیپایان ز یک اندیشه بین | * | گشته چون سیلی روانه بر زمین |
۱۰۳۲ | N | خلق بیپایان ز یک اندیشه بین | * | گشته چون سیلی روانه بر زمین |
۱۰۳۳ | Q | هست آن اندیشه پیشِ خلق خُرد | * | لیک چون سیلی جهان را خورد و بُرد |
۱۰۳۳ | N | هست آن اندیشه پیش خلق خرد | * | لیک چون سیلی جهان را خورد و برد |
۱۰۳۴ | Q | پس چو میبینی که از اندیشهای | * | قایمست اندر جهان هر پیشهای |
۱۰۳۴ | N | پس چو میبینی که از اندیشهای | * | قایم است اندر جهان هر پیشهای |
۱۰۳۵ | Q | خانهها و قصرها و شهرها | * | کوهها و دشتها و نهرها |
۱۰۳۵ | N | خانهها و قصرها و شهرها | * | کوهها و دشتها و نهرها |
۱۰۳۶ | Q | هم زمین و بحر و هم مهر و فلک | * | زنده از وَیْ همچو کز دریا سمک |
۱۰۳۶ | N | هم زمین و بحر و هم مهر و فلک | * | زنده از وی همچو کز دریا سمک |
۱۰۳۷ | Q | پس چرا از ابلهی پیشِ تو کور | * | تن سُلَیْمانست و اندیشه چو مُور |
۱۰۳۷ | N | پس چرا از ابلهی پیش تو کور | * | تن سلیمان است و اندیشه چو مور |
۱۰۳۸ | Q | مینماید پیشِ چشمت کُه بزرگ | * | هست اندیشه چو موش و کوه گرگ |
۱۰۳۸ | N | مینماید پیش چشمت که بزرگ | * | هست اندیشه چو موش و کوه گرگ |
۱۰۳۹ | Q | عالَم اندر چشمِ تو هَوْل و عظیم | * | ز اَبْر و رعد و چرخ داری لرز و بیم |
۱۰۳۹ | N | عالم اندر چشم تو هول و عظیم | * | ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم |
۱۰۴۰ | Q | وز جهانِ فکرتی ای کم ز خَر | * | ایمن و غافل چو سنگِ بیخبر |
۱۰۴۰ | N | وز جهان فکرتی ای کم ز خر | * | ایمن و غافل چو سنگ بیخبر |
۱۰۴۱ | Q | زانک نقشی وز خِرَد بیبهرهای | * | آدمی خُو نیستی خَرْ کُرّهای |
۱۰۴۱ | N | ز انکه نقشی وز خرد بیبهرهای | * | آدمی خو نیستی خر کرهای |
۱۰۴۲ | Q | سایه را تو شخص میبینی ز جهل | * | شخص از آن شد نزدِ تو بازی و سَهْل |
۱۰۴۲ | N | سایه را تو شخص میبینی ز جهل | * | شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل |
۱۰۴۳ | Q | باش تا روزی که آن فکر و خیال | * | بر گشاید بیحجابی پرّ و بال |
۱۰۴۳ | N | باش تا روزی که آن فکر و خیال | * | بر گشاید بیحجابی پر و بال |
۱۰۴۴ | Q | کوهها بینی شده چون پشمْ نرم | * | نیست گشته این زمینِ سرد و گرم |
۱۰۴۴ | N | کوهها بینی شده چون پشم نرم | * | نیست گشته این زمین سرد و گرم |
۱۰۴۵ | Q | نه سما بینی نه اختر نه وجود | * | جز خدای واحدِ حیِّ وَدود |
۱۰۴۵ | N | نه سما بینی نه اختر نه وجود | * | جز خدای واحد حی ودود |
۱۰۴۶ | Q | یک فسانه راست آمد یا دروغ | * | تا دهد مر راستیها را فروغ |
۱۰۴۶ | N | یک فسانه راست آمد یا دروغ | * | تا دهد مر راستیها را فروغ |
block:2021
۱۰۴۷ | Q | پادشاهی بندهای را از کرَم | * | برگزیده بود بر جملهٔ حشَم |
۱۰۴۷ | N | پادشاهی بندهای را از کرم | * | بر گزیده بود بر جمله حشم |
۱۰۴۸ | Q | جامگی او وظیفهٔ چل امیر | * | دَه یکی قدرش ندیدی صد وزیر |
۱۰۴۸ | N | جامگی او وظیفهی چل امیر | * | ده یک قدرش ندیدی صد وزیر |
۱۰۴۹ | Q | از کمالِ طالع و اقبال و بخت | * | او ایازی بود و شَه محمودِ وقت |
۱۰۴۹ | N | از کمال طالع و اقبال و بخت | * | او ایازی بود و شه محمود وقت |
۱۰۵۰ | Q | روحِ او با روحِ شَه در اصلِ خویش | * | پیش ازین تن بوده همپیوند و خویش |
۱۰۵۰ | N | روح او با روح شه در اصل خویش | * | پیش از این تن بوده هم پیوند و خویش |
۱۰۵۱ | Q | کار آن دارد که پیش از تن بُدست | * | بگُذر از اینها که نَو حادث شُدست |
۱۰۵۱ | N | کار آن دارد که پیش از تن بده ست | * | بگذر از اینها که نو حادث شده ست |
۱۰۵۲ | Q | کارْ عارف راست کو نه اَحْوَلست | * | چشمِ او بر کِشْتهای اوَّلست |
۱۰۵۲ | N | کار عارف راست کاو نه احول است | * | چشم او بر کشتهای اول است |
۱۰۵۳ | Q | آنچ گندم کاشتندش و آنچ جَو | * | چشمِ او آنجاست روز و شب گِرَو |
۱۰۵۳ | N | آن چه گندم کاشتندش و آن چه جو | * | چشم او آن جاست روز و شب گرو |
۱۰۵۴ | Q | آنچ آبسْتست شَب جز آن نزاد | * | حیلهها و مکرها بادست باد |
۱۰۵۴ | N | آنچ آبست است شب جز آن نزاد | * | حیلهها و مکرها باد است باد |
۱۰۵۵ | Q | کَی کند دل خوش بحیلتهای گَش | * | آنک بیند حیلهٔ حق بر سَرَش |
۱۰۵۵ | N | کی کند دل خوش به حیلتهای گش | * | آن که بیند حیلهی حق بر سرش |
۱۰۵۶ | Q | او درونِ دام و دامی مینَهد | * | جانِ تو نی آن جهد نی این جهد |
۱۰۵۶ | N | او درون دام دامی مینهد | * | جان تو نه این جهد نه آن جهد |
۱۰۵۷ | Q | گر بُروید ور بریزد صد گیاه | * | عاقبت بر رُوید آن کِشتهٔ اِلٰه |
۱۰۵۷ | N | گر بروید ور بریزد صد گیاه | * | عاقبت بر روید آن کشتهی اله |
۱۰۵۸ | Q | کِشْتِ نَو کارید بر کِشْتِ نخُست | * | این دُوُم فانیست و آن اوّل دُرُست |
۱۰۵۸ | N | کشت نو کارید بر کشت نخست | * | این دوم فانی است و آن اول درست |
۱۰۵۹ | Q | تخمِ اوّل کامل و بگْزیده است | * | تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است |
۱۰۵۹ | N | تخم اول کامل و بگزیده است | * | تخم ثانی فاسد و پوسیده است |
۱۰۶۰ | Q | افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست | * | گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست |
۱۰۶۰ | N | افکن این تدبیر خود را پیش دوست | * | گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست |
۱۰۶۱ | Q | کار آن دارد که حقّ افراشتست | * | آخر آن رُوید که اوّل کاشتست |
۱۰۶۱ | N | کار آن دارد که حق افراشته ست | * | آخر آن روید که اول کاشته ست |
۱۰۶۲ | Q | هر چه کاری از برای او بکار | * | چون اسیرِ دوستی ای دوستدار |
۱۰۶۲ | N | هر چه کاری از برای او بکار | * | چون اسیر دوستی ای دوستدار |
۱۰۶۳ | Q | گِرْدِ نفسِ دُزد و کارِ او مپیچ | * | هرچه آن نه کارِ حق هیچست هیچ |
۱۰۶۳ | N | گرد نفس دزد و کار او مپیچ | * | هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ |
۱۰۶۴ | Q | پیش از آنکِ روزِ دین پیدا شود | * | نَزدِ مالک دزدِ شب رُسوا شود |
۱۰۶۴ | N | پیش از آن که روز دین پیدا شود | * | نزد مالک دزد شب رسوا شود |
۱۰۶۵ | Q | رختِ دزدیده بتدبیر و فَنَش | * | مانده روزِ داوری بر گردنش |
۱۰۶۵ | N | رخت دزدیده به تدبیر و فنش | * | مانده روز داوری بر گردنش |
۱۰۶۶ | Q | صد هزاران عقل با هم بر جَهند | * | تا بغیرِ دامِ او دامی نَهند |
۱۰۶۶ | N | صد هزاران عقل با هم بر جهند | * | تا به غیر دام او دامی نهند |
۱۰۶۷ | Q | دامِ خود را سختتر یابند و بس | * | کَی نماید قوّتی با بادْ خَس |
۱۰۶۷ | N | دام خود را سختتر یابند و بس | * | کی نماید قوتی با باد خس |
۱۰۶۸ | Q | گر تو گویی فایدهٔ هستی چه بود | * | در سؤالت فایده هست ای عنود |
۱۰۶۸ | N | گر تو گویی فایدهی هستی چه بود | * | در سؤالت فایده هست ای عنود |
۱۰۶۹ | Q | گر ندارد این سؤالت فایده | * | چه شْنَویم این را عَبث بیعایده |
۱۰۶۹ | N | گر ندارد این سؤالت فایده | * | چه شنویم این را عبث بیعایده |
۱۰۷۰ | Q | ور سؤالت را بسی فاییدّههاست | * | پس جهان بیفایده آخر چراست |
۱۰۷۰ | N | ور سؤالت را بسی فاییدههاست | * | پس جهان بیفایده آخر چراست |
۱۰۷۱ | Q | ور جهان از یک جِهَت بیفایدهست | * | از جهتهای دگر پُر عایدهست |
۱۰۷۱ | N | ور جهان از یک جهت بیفایده ست | * | از جهتهای دگر پر عایده ست |
۱۰۷۲ | Q | فایدهٔ تو گر مرا فاییدّه نیست | * | مر ترا چون فایدهست از وی مهایست |
۱۰۷۲ | N | فایدهی تو گر مرا فاییده نیست | * | مر ترا چون فایده ست از وی مه ایست |
۱۰۷۳ | Q | حُسنِ یوسف عالَمی را فایده | * | گرچه بر اِخْوان عبث بُد زایده |
۱۰۷۳ | N | حسن یوسف عالمی را فایده | * | گر چه بر اخوان عبث بد زایده |
۱۰۷۴ | Q | لحنِ داودی چنان محبوب بود | * | لیک بر محروم بانگِ چوب بود |
۱۰۷۴ | N | لحن داودی چنان محبوب بود | * | لیک بر محروم بانگ چوب بود |
۱۰۷۵ | Q | آبِ نیل از آبِ حیوان بُد فزون | * | لیک بر محروم و مُنْکِر بود خون |
۱۰۷۵ | N | آب نیل از آب حیوان بد فزون | * | لیک بر محروم و منکر بود خون |
۱۰۷۶ | Q | هست بر مؤمن شَهیدی زندگی | * | بر منافق مُردنست و ژَنْدگی |
۱۰۷۶ | N | هست بر مومن شهیدی زندگی | * | بر منافق مردن است و ژندگی |
۱۰۷۷ | Q | چیست در عالَم بگو یک نعمتی | * | که نه محرومند از وی اُمَّتی |
۱۰۷۷ | N | چیست در عالم بگو یک نعمتی | * | که نه محرومند از وی امتی |
۱۰۷۸ | Q | گاو و خر را فایدهٔ چه در شَکَر | * | هست هر جان را یکی قُوتی دگر |
۱۰۷۸ | N | گاو و خر را فایده چه در شکر | * | هست هر جان را یکی قوتی دگر |
۱۰۷۹ | Q | لیک گر آن قوت بر وی عارضیست | * | پس نصیحت کردن او را رایضیست |
۱۰۷۹ | N | لیک گر آن قوت بر وی عارضی است | * | پس نصیحت کردن او را رایضی است |
۱۰۸۰ | Q | چون کسی کو از مرض گِل داشت دوست | * | گرچه پندارد که آن خود قوت اوست |
۱۰۸۰ | N | چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست | * | گر چه پندارد که آن خود قوت اوست |
۱۰۸۱ | Q | قوتِ اصلی را فرامش کرده است | * | روی در قُوتِ مرض آورده است |
۱۰۸۱ | N | قوت اصلی را فرامش کرده است | * | روی در قوت مرض آورده است |
۱۰۸۲ | Q | نُوش را بگذاشته سَم خَورده است | * | قوتِ علَّت را چو چَرْبِش کرده است |
۱۰۸۲ | N | نوش را بگذاشته سم خورده است | * | قوت علت همچو چوبش کرده است |
۱۰۸۳ | Q | قوتِ اصلی بَشَر نورِ خداست | * | قوتِ حیوانی مرو را ناسزاست |
۱۰۸۳ | N | قوت اصلی بشر نور خداست | * | قوت حیوانی مر او را ناسزاست |
۱۰۸۴ | Q | لیک از عِلَّت درین افتاد دل | * | که خورد او روز و شب زین آب و گِل |
۱۰۸۴ | N | لیک از علت در این افتاد دل | * | که خورد او روز و شب زین آب و گل |
۱۰۸۵ | Q | روی زَرد و پای سُست و دل سَبُک | * | کو غذای وَ اؐلسَّما ذَاتِ اؐلْحُبُک |
۱۰۸۵ | N | روی زرد و پای سست و دل سبک | * | کو غذای و السما ذاتِ الْحُبُکِ |
۱۰۸۶ | Q | آن غذای خاصِگانِ دولتست | * | خوردنِ آن بیگلو و آلتست |
۱۰۸۶ | N | آن غذای خاصگان دولت است | * | خوردن آن بیگلو و آلت است |
۱۰۸۷ | Q | شد غذای آفتاب از نورِ عرش | * | مر حسود و دیو را از دودِ فرش |
۱۰۸۷ | N | شد غذای آفتاب از نور عرش | * | مر حسود و دیو را از دود فرش |
۱۰۸۸ | Q | در شهیدان یُرْزَقُونْ فرمود حق | * | آن غذا را نی دهان بُد نی طبق |
۱۰۸۸ | N | در شهیدان یُرْزَقُونَ فرمود حق | * | آن غذا را نه دهان بد نه طبق |
۱۰۸۹ | Q | دل ز هَر یاری غذایی میخَورَد | * | دل ز هَر علمی صفایی میبَرَد |
۱۰۸۹ | N | دل ز هر یاری غذایی میخورد | * | دل ز هر علمی صفایی میبرد |
۱۰۹۰ | Q | صورتِ هر آدمی چون کاسهایست | * | چشم از معنی او حسّاسهایست |
۱۰۹۰ | N | صورت هر آدمی چون کاسهای است | * | چشم از معنی او حساسهای است |
۱۰۹۱ | Q | از لقای هر کسی چیزی خَوری | * | و ز قِرانِ هر قرین چیزی بَری |
۱۰۹۱ | N | از لقای هر کسی چیزی خوری | * | و ز قران هر قرین چیزی بری |
۱۰۹۲ | Q | چون ستاره با ستاره شد قرین | * | لایقِ هر دُو اَثر زاید یقین |
۱۰۹۲ | N | چون ستاره با ستاره شد قرین | * | لایق هر دو اثر زاید یقین |
۱۰۹۳ | Q | چون قِرانِ مَرد و زن زاید بَشَر | * | وز قِرانِ سنگ و آهن شد شرَر |
۱۰۹۳ | N | چون قران مرد و زن زاید بشر | * | وز قران سنگ و آهن شد شرر |
۱۰۹۴ | Q | و ز قرانِ خاک با بارانها | * | میوهها و سبزه و ریحانها |
۱۰۹۴ | N | و ز قران خاک با بارانها | * | میوهها و سبزه و ریحانها |
۱۰۹۵ | Q | و ز قرانِ سبزهها با آدمی | * | دلخوشی و بیغمی و خُرّمی |
۱۰۹۵ | N | و ز قران سبزهها با آدمی | * | دل خوشی و بیغمی و خرمی |
۱۰۹۶ | Q | وز قرانِ خُرَّمی با جانِ ما | * | میبزاید خوبی و احسانِ ما |
۱۰۹۶ | N | وز قران خرمی با جان ما | * | میبزاید خوبی و احسان ما |
۱۰۹۷ | Q | قابلِ خوردن شود اجسامِ ما | * | چون بر آید از تفرّج کامِ ما |
۱۰۹۷ | N | قابل خوردن شود اجسام ما | * | چون بر آید از تفرج کام ما |
۱۰۹۸ | Q | سُرخرُویی از قرانِ خون بود | * | خون ز خورشیدِ خوشِ گُلگون بود |
۱۰۹۸ | N | سرخ رویی از قران خون بود | * | خون ز خورشید خوش گلگون بود |
۱۰۹۹ | Q | بهترینِ رنگها سرخی بود | * | و آن ز خورشیدست و از وَیْ میرسَد |
۱۰۹۹ | N | بهترین رنگها سرخی بود | * | و آن ز خورشید است و از وی میرسد |
۱۱۰۰ | Q | هر زمینی کان قرین شد با زُحَل | * | شوره گشت و کِشت را نبْود مَحَل |
۱۱۰۰ | N | هر زمینی کان قرین شد با زحل | * | شوره گشت و کشت را نبود محل |
۱۱۰۱ | Q | قوّت اندر فعل آید ز اتّفاق | * | چون قرانِ دیو با اهلِ نفاق |
۱۱۰۱ | N | قوت اندر فعل آید ز اتفاق | * | چون قران دیو با اهل نفاق |
۱۱۰۲ | Q | این معانی راست از چرخِ نُهُم | * | بیهمه طاق و طُرُم طاق و طُرُم |
۱۱۰۲ | N | این معانی راست از چرخ نهم | * | بیهمه طاق و طرم طاق و طرم |
۱۱۰۳ | Q | خلق را طاق و طرم عاریّتست | * | امر را طاق و طرم ماهیّتَست |
۱۱۰۳ | N | خلق را طاق و طرم عاریت است | * | امر را طاق و طرم ماهیت است |
۱۱۰۴ | Q | از پیِ طاق و طرم خواری کَشند | * | بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند |
۱۱۰۴ | N | از پی طاق و طرم خواری کشند | * | بر امید عز در خواری خوشند |
۱۱۰۵ | Q | بر امیدِ عزِّ دَهروزهٔ خُدُوک | * | گردنِ خود کردهاند از غم چو دوک |
۱۱۰۵ | N | بر امید عز ده روزهی خدوک | * | گردن خود کردهاند از غم چو دوک |
۱۱۰۶ | Q | چون نمیآیند اینجا که منم | * | کاندرین عِزّ آفتابِ روشنم |
۱۱۰۶ | N | چون نمیآیند اینجا که منم | * | کاندر این عز آفتاب روشنم |
۱۱۰۷ | Q | مَشرقِ خورشید بُرجِ قیرگون | * | آفتابِ ما ز مَشرقها برون |
۱۱۰۷ | N | مشرق خورشید برج قیرگون | * | آفتاب ما ز مشرقها برون |
۱۱۰۸ | Q | مَشرقِ او نسبتِ ذرَّاتِ او | * | نه بر آمد نه فرو شد ذاتِ او |
۱۱۰۸ | N | مشرق او نسبت ذرات او | * | نه بر آمد نه فرو شد ذات او |
۱۱۰۹ | Q | ما که واپس ماندِ ذرّاتِ وَییم | * | در دو عالم آفتابی بیفَییم |
۱۱۰۹ | N | ما که واپس ماند ذرات ویایم | * | در دو عالم آفتابی بیفیایم |
۱۱۱۰ | Q | باز گِرْدِ شمس میگردم عجَب | * | هم ز فرِّ شمس باشد این سبب |
۱۱۱۰ | N | باز گرد شمس میگردم عجب | * | هم ز فر شمس باشد این سبب |
۱۱۱۱ | Q | شمس باشد بر سببها مُطّلع | * | هم ازو حّبْلِ سببها مُنقطع |
۱۱۱۱ | N | شمس باشد بر سببها مطلع | * | هم از او حبل سببها منقطع |
۱۱۱۲ | Q | صد هزاران بار ببْریدم امید | * | از کی از شمس این شما باور کنید |
۱۱۱۲ | N | صد هزاران بار ببریدم امید | * | از که از شمس این شما باور کنید |
۱۱۱۳ | Q | تو مرا باور مکن کز آفتاب | * | صبر دارم من و یا ماهی ز آب |
۱۱۱۳ | N | تو مرا باور مکن کز آفتاب | * | صبر دارم من و یا ماهی ز آب |
۱۱۱۴ | Q | ور شوم نومید نومیدی من | * | عینِ صُنعِ آفتابست ای حَسَن |
۱۱۱۴ | N | ور شوم نومید نومیدی من | * | عین صنع آفتاب است ای حسن |
۱۱۱۵ | Q | عینِ صنع از نفسِ صانع چون بُرد | * | هیچ هست از غیرِ هستی چون چرَد |
۱۱۱۵ | N | عین صنع از نفس صانع چون برد | * | هیچ هست از غیر هستی چون چرد |
۱۱۱۶ | Q | جمله هستیها ازین روضه چَرند | * | گر بُراق و تازیان ور خود خَرند |
۱۱۱۶ | N | جمله هستیها از این روضه چرند | * | گر براق و تازیان ور خود خرند |
۱۱۱۷ | Q | وانک گردِشها از آن دریا ندید | * | هر دم آرد رُو بمحرایی جدید |
۱۱۱۷ | N | و انکه گردشها از آن دریا ندید | * | هر دم آرد رو به صحرایی جدید |
۱۱۱۸ | Q | او ز بحرِ عذْب آبِ شور خَورْد | * | تا که آبِ شور او را کور کرد |
۱۱۱۸ | N | او ز بحر عذب آب شور خورد | * | تا که آب شور او را کور کرد |
۱۱۱۹ | Q | بحر میگوید بدستِ راست خَور | * | ز آبِ من ای کور تا یابی بصَر |
۱۱۱۹ | N | بحر میگوید به دست راست خور | * | ز آب من ای کور تا یابی بصر |
۱۱۲۰ | Q | هست دستِ راست اینجا ظنِّ راست | * | کو بداند نیک و بد را کز کجاست |
۱۱۲۰ | N | هست دست راست اینجا ظن راست | * | کاو بداند نیک و بد را کز کجاست |
۱۱۲۱ | Q | نیزه گردانیست ای نیزه که تو | * | راست میگردی گهی گاهی دوتو |
۱۱۲۱ | N | نیزه گردانی است ای نیزه که تو | * | راست میگردی گهی گاهی دو تو |
۱۱۲۲ | Q | ما ز عشقِ شمسِ دین بیناخنیم | * | ورنه ما آن کور را بینا کنیم |
۱۱۲۲ | N | ما ز عشق شمس دین بیناخنیم | * | ور نه ما آن کور را بینا کنیم |
۱۱۲۳ | Q | هان ضیاء اؐلحق حُسام اؐلدّین تو زود | * | دارُوَش کن کُوری چشمِ حسود |
۱۱۲۳ | N | هان ضیاء الحق حسام الدین تو زود | * | داروش کن کوری چشم حسود |
۱۱۲۴ | Q | توتیای کبریای تیزفعل | * | داروی ظلمتکُشِ استیزفعل |
۱۱۲۴ | N | توتیای کبریای تیز فعل | * | داروی ظلمت کش استیز فعل |
۱۱۲۵ | Q | آنک گر بر چشمِ اعمی بر زنَد | * | ظلمتِ صد ساله را زو بر کَنَد |
۱۱۲۵ | N | آن که گر بر چشم اعمی بر زند | * | ظلمت صد ساله را زو بر کند |
۱۱۲۶ | Q | جملهٔ کوران را دوا کن جز حسود | * | کز حسودی بر تو میآرد جحود |
۱۱۲۶ | N | جمله کوران را دوا کن جز حسود | * | کز حسودی بر تو میآرد جحود |
۱۱۲۷ | Q | مر حسودت را اگر چه آن منم | * | جان مده تا همچنین جان میکَنَم |
۱۱۲۷ | N | مر حسودت را اگر چه آن منم | * | جان مده تا همچنین جان میکنم |
۱۱۲۸ | Q | آنک او باشد حسودِ آفتاب | * | وآنک میرنجد ز بُودِ آفتاب |
۱۱۲۸ | N | آن که او باشد حسود آفتاب | * | و انکه میرنجد ز بود آفتاب |
۱۱۲۹ | Q | اینْت دردِ بیدوا کو راست آه | * | اینْت افتاده ابَد در قعرِ چاه |
۱۱۲۹ | N | اینت درد بیدوا کاو راست آه | * | اینت افتاده ابد در قعر چاه |
۱۱۳۰ | Q | نفْیِ خورشیدِ ازل بایستِ او | * | کَیْ برآید این مرادِ او بگو |
۱۱۳۰ | N | نفی خورشید ازل بایست او | * | کی بر آید این مراد او بگو |
۱۱۳۱ | Q | باز آن باشد که باز آید بشاه | * | بازِ کورست آنک شد گمکرده راه |
۱۱۳۱ | N | باز آن باشد که باز آید به شاه | * | باز کور است آن که شد گم کرده راه |
۱۱۳۲ | Q | راه را گم کرد و در ویران فتاد | * | باز در ویران برِ جُغْدان فتاد |
۱۱۳۲ | N | راه را گم کرد و در ویران فتاد | * | باز در ویران بر جغدان فتاد |
۱۱۳۳ | Q | او همه نورست از نور رِضا | * | لیک کورش کرد سرهنگِ قضا |
۱۱۳۳ | N | او همه نور است از نور رضا | * | لیک کورش کرد سرهنگ قضا |
۱۱۳۴ | Q | خاک در چشمش زد و از راه بُرد | * | در میانِ جُغد و ویرانش سپُرد |
۱۱۳۴ | N | خاک در چشمش زد و از راه برد | * | در میان جغد و ویرانش سپرد |
۱۱۳۵ | Q | بر سَری جغدانْش بر سَر میزنند | * | پرّ و بالِ نازنینش میکَنند |
۱۱۳۵ | N | بر سری جغدانش بر سر میزنند | * | پر و بال نازنینش میکنند |
۱۱۳۶ | Q | وَلْوَله افتاد در جغدان که ها | * | باز آمد تا بگیرد جای ما |
۱۱۳۶ | N | ولوله افتاد در جغدان که ها | * | باز آمد تا بگیرد جای ما |
۱۱۳۷ | Q | چون سگانِ کوی پُر خشم و مَهیب | * | اندر افتادند در دلقِ غریب |
۱۱۳۷ | N | چون سگان کوی پر خشم و مهیب | * | اندر افتادند در دلق غریب |
۱۱۳۸ | Q | باز گوید من چه در خَورْدم بجُغد | * | صد چنین ویران فدا کردم بجغد |
۱۱۳۸ | N | باز گوید من چه در خوردم به جغد | * | صد چنین ویران فدا کردم به جغد |
۱۱۳۹ | Q | من نخواهم بود اینجا میروم | * | سوی شاهنشاه راجع میشوم |
۱۱۳۹ | N | من نخواهم بود اینجا میروم | * | سوی شاهنشاه راجع میشوم |
۱۱۴۰ | Q | خویشتن مکْشید ای جغدان که من | * | نه مقیمم میروم سوی وطن |
۱۱۴۰ | N | خویشتن مکشید ای جغدان که من | * | نه مقیمم میروم سوی وطن |
۱۱۴۱ | Q | این خرابآباد در چشمِ شماست | * | ورنه ما را ساعدِ شه بازْجاست |
۱۱۴۱ | N | این خراب آباد در چشم شماست | * | ور نه ما را ساعد شه باز جاست |
۱۱۴۲ | Q | جغد گفتا باز حیلت میکُند | * | تا ز خان و مان شما را بر کَند |
۱۱۴۲ | N | جغد گفتا باز حیلت میکند | * | تا ز خان و مان شما را بر کند |
۱۱۴۳ | Q | خانههای ما بگیرد او بمَکر | * | بر کَنَد ما را بسالوسی ز وَکْر |
۱۱۴۳ | N | خانههای ما بگیرد او به مکر | * | بر کند ما را به سالوسی ز وکر |
۱۱۴۴ | Q | مینماید سِیری این حیلتپَرَست | * | والله از جملهٔ حریصان بَتَّرست |
۱۱۴۴ | N | مینماید سیری این حیلت پرست | * | و الله از جملهی حریصان بدتر است |
۱۱۴۵ | Q | او خورد از حرص طین را همچو دِبْس | * | دُنْبه مسْپارید ای یاران بخِرْس |
۱۱۴۵ | N | او خورد از حرص طین را همچو دبس | * | دنبه مسپارید ای یاران به خرس |
۱۱۴۶ | Q | لاف از شه میزند وز دستِ شه | * | تا بَرَد او ما سَلیمان را ز رَه |
۱۱۴۶ | N | لاف از شه میزند وز دست شاه | * | تا برد او ما سلیمان را ز راه |
۱۱۴۷ | Q | خود چه جنسِ شاه باشد مرغکی | * | مشْنوش گر عقل داری اندکی |
۱۱۴۷ | N | خود چه جنس شاه باشد مرغکی | * | مشنوش گر عقل داری اندکی |
۱۱۴۸ | Q | جنسِ شاهست او و یا جنسِ وزیر | * | هیچ باشد لایقِ گَوْزینه سیر |
۱۱۴۸ | N | جنس شاه است او و یا جنس وزیر | * | هیچ باشد لایق لوزینه سیر |
۱۱۴۹ | Q | آنچ میگوید ز مَکْر و فعل و فَن | * | هست سلطان با حشَم جویای مَن |
۱۱۴۹ | N | آن چه میگوید ز مکر و فعل و فن | * | هست سلطان با حشم جویای من |
۱۱۵۰ | Q | اینْت مالیخولیای ناپَذیر | * | اینْت لافِ خام و دامِ گول گیر |
۱۱۵۰ | N | اینت مالیخولیای ناپذیر | * | اینت لاف خام و دام گول گیر |
۱۱۵۱ | Q | هر که این باوَر کند از ابلهیست | * | مرغکِ لاغر چه در خوردِ شهیست |
۱۱۵۱ | N | هر که این باور کند از ابلهی است | * | مرغک لاغر چه در خورد شهی است |
۱۱۵۲ | Q | کمترین جُغد ار زند بر مغزِ او | * | مر و را یاریگری از شاه کو |
۱۱۵۲ | N | کمترین جغد ار زند بر مغز او | * | مر و را یاریگری از شاه کو |
۱۱۵۳ | Q | گفت باز ار یک پَرِ من بشْکند | * | بیخِ جُغدستان شهنشه بر کَند |
۱۱۵۳ | N | گفت باز ار یک پر من بشکند | * | بیخ جغدستان شهنشه بر کند |
۱۱۵۴ | Q | جُغد چه بْود خود اگر بازی مرا | * | دل برنجاند کند با من جفا |
۱۱۵۴ | N | جغد چه بود خود اگر بازی مرا | * | دل برنجاند کند با من جفا |
۱۱۵۵ | Q | شه کند تُوده بَهر شیب و فراز | * | صد هزاران خرمن از سرهای باز |
۱۱۵۵ | N | شه کند توده به هر شیب و فراز | * | صد هزاران خرمن از سرهای باز |
۱۱۵۶ | Q | پاسبانِ من عنایاتِ وَیَست | * | هر کجا که من روم شه در پَیَست |
۱۱۵۶ | N | پاسبان من عنایات وی است | * | هر کجا که من روم شه در پی است |
۱۱۵۷ | Q | در دلِ سلطان خیالِ من مقیم | * | بیخیالِ من دلِ سلطان سقیم |
۱۱۵۷ | N | در دل سلطان خیال من مقیم | * | بیخیال من دل سلطان سقیم |
۱۱۵۸ | Q | چون بپرَّاند مرا شه در رَوَش | * | میپرم بر اوجِ دل چون پَرْتَوَش |
۱۱۵۸ | N | چون بپراند مرا شه در روش | * | میپرم بر اوج دل چون پرتوش |
۱۱۵۹ | Q | همچو ماه و آفتابی میپَرم | * | پردههای آسمانها میدرم |
۱۱۵۹ | N | همچو ماه و آفتابی میپرم | * | پردههای آسمانها میدرم |
۱۱۶۰ | Q | روشنی عقلها از فِکرتم | * | انفطارِ آسمان از فِطرتم |
۱۱۶۰ | N | روشنی عقلها از فکرتم | * | انفطار آسمان از فطرتم |
۱۱۶۱ | Q | بازم و حیران شود در من هُما | * | جغد که بْود تا بداند سِرِّ ما |
۱۱۶۱ | N | بازم و حیران شود در من هما | * | جغد که بود تا بداند سر ما |
۱۱۶۲ | Q | شَه برای من ز زندان یاد کرد | * | صد هزاران بسته را آزاد کرد |
۱۱۶۲ | N | شه برای من ز زندان یاد کرد | * | صد هزاران بسته را آزاد کرد |
۱۱۶۳ | Q | یک دمم با جغدها دمساز کرد | * | از دمِ من جغدها را باز کرد |
۱۱۶۳ | N | یک دمم با جغدها دمساز کرد | * | از دم من جغدها را باز کرد |
۱۱۶۴ | Q | ای خنک جغدی که در پروازِ من | * | فهم کرد از نیکبختی رازِ من |
۱۱۶۴ | N | ای خنک جغدی که در پرواز من | * | فهم کرد از نیک بختی راز من |
۱۱۶۵ | Q | در من آویزید تا نازان شوید | * | گرچه جغدانید شهبازان شوید |
۱۱۶۵ | N | در من آویزید تا نازان شوید | * | گر چه جغدانید شهبازان شوید |
۱۱۶۶ | Q | آنک باشد با چنان شاهی حبیب | * | هر کجا افتد چرا باشد غریب |
۱۱۶۶ | N | آن که باشد با چنان شاهی حبیب | * | هر کجا افتد چرا باشد غریب |
۱۱۶۷ | Q | هر که باشد شاهْ دَردش را دَوا | * | گر چو نَیْ نالد نباشد بینوا |
۱۱۶۷ | N | هر که باشد شاه دردش را دوا | * | گر چو نی نالد نباشد بینوا |
۱۱۶۸ | Q | مالِکِ مُلکم نیَم من طبلخوار | * | طبلِ بازم میزند شه از کنار |
۱۱۶۸ | N | مالک ملکم نیم من طبل خوار | * | طبل بازم میزند شه از کنار |
۱۱۶۹ | Q | طبلِ بازِ من ندای اِرْجِعِی | * | حق گواهِ من برغْمِ مُدَّعی |
۱۱۶۹ | N | طبل باز من ندای ارْجِعِی | * | حق گواه من به رغم مدعی |
۱۱۷۰ | Q | من نیَم جنسِ شهنشه دُور ازو | * | لیک دارم در تجلّی نور ازو |
۱۱۷۰ | N | من نیم جنس شهنشه دور از او | * | لیک دارم در تجلی نور از او |
۱۱۷۱ | Q | نیست جنسیَّت ز رُویِ شکل و ذات | * | آب جنسِ خاک آمد در نبات |
۱۱۷۱ | N | نیست جنسیت ز روی شکل و ذات | * | آب جنس خاک آمد در نبات |
۱۱۷۲ | Q | باد جنسِ آتش آمد در قَوام | * | طبع را جنس آمدست آخِر مُدام |
۱۱۷۲ | N | باد جنس آتش آمد در قوام | * | طبع را جنس آمده ست آخر مدام |
۱۱۷۳ | Q | جنسِ ما چون نیست جنسِ شاهِ ما | * | مای ما شد بهرِ مای او فنا |
۱۱۷۳ | N | جنس ما چون نیست جنس شاه ما | * | مای ما شد بهر مای او فنا |
۱۱۷۴ | Q | چون فنا شد مای ما او مانْد فرد | * | پیشِ پایِ اسبِ او گَرْدم چو گَرْد |
۱۱۷۴ | N | چون فنا شد مای ما او ماند فرد | * | پیش پای اسب او گردم چو گرد |
۱۱۷۵ | Q | خاک شد جان و نشانیهای او | * | هست بر خاکش نشانِ پای او |
۱۱۷۵ | N | خاک شد جان و نشانیهای او | * | هست بر خاکش نشان پای او |
۱۱۷۶ | Q | خاکِ پایش شَو برای این نشان | * | تا شوی تاجِ سرِ گردنکَشان |
۱۱۷۶ | N | خاک پایش شو برای این نشان | * | تا شوی تاج سر گردن کشان |
۱۱۷۷ | Q | تا که نفْریبد شما را شکلِ من | * | نُقْلِ من نوشید پیش از نَقْلِ من |
۱۱۷۷ | N | تا که نفریبد شما را شکل من | * | نقل من نوشید پیش از نقل من |
۱۱۷۸ | Q | ای بسا کس را که صورت راه زد | * | قصدِ صورت کرد و بر اللَّٰه زد |
۱۱۷۸ | N | ای بسا کس را که صورت راه زد | * | قصد صورت کرد و بر اللَّه زد |
۱۱۷۹ | Q | آخر این جان با بدن پیوسته است | * | هیچ این جان با بدن مانند هست |
۱۱۷۹ | N | آخر این جان با بدن پیوسته است | * | هیچ این جان با بدن مانند هست |
۱۱۸۰ | Q | تابِ نورِ چشم با پیهست جُفت | * | نورِ دل در قطرهٔ خونی نهفت |
۱۱۸۰ | N | تاب نور چشم با پیه است جفت | * | نور دل در قطرهی خونی نهفت |
۱۱۸۱ | Q | شادی اندر گُرده و غم در جگر | * | عقل چون شمعی درونِ مغزِ سَر |
۱۱۸۱ | N | شادی اندر گرده و غم در جگر | * | عقل چون شمعی درون مغز سر |
۱۱۸۲ | Q | این تعلُّقها نه بیکیفست و چون | * | عقلها در دانشِ چونی زبون |
۱۱۸۲ | N | این تعلقها نه بیکیف است و چون | * | عقلها در دانش چونی زبون |
۱۱۸۳ | Q | جانِ کُل با جانِ جُزُو آسیب کرد | * | جان ازو دُرّی ستد در جَیْب کرد |
۱۱۸۳ | N | جان کل با جان جزو آسیب کرد | * | جان از او دری ستد در جیب کرد |
۱۱۸۴ | Q | همچو مَرْیَم جان از آن آسیبِ جَیْب | * | حامله شد از مسیحِ دلفریب |
۱۱۸۴ | N | همچو مریم جان از آن آسیب جیب | * | حامله شد از مسیح دل فریب |
۱۱۸۵ | Q | آن مسیحی نه که بر خشک و تَرست | * | آن مسیحی کز مساحت برتَرست |
۱۱۸۵ | N | آن مسیحی نه که بر خشک و تر است | * | آن مسیحی کز مساحت برتر است |
۱۱۸۶ | Q | پس ز جان جانِ چو حامل گشت جان | * | از چنین جانی شود حامل جهان |
۱۱۸۶ | N | پس ز جان جان چو حامل گشت جان | * | از چنین جانی شود حامل جهان |
۱۱۸۷ | Q | پس جهان زاید جهانِ دیگری | * | این حَشَر را وا نماید مَحْشَری |
۱۱۸۷ | N | پس جهان زاید جهان دیگری | * | این حشر را وا نماید محشری |
۱۱۸۸ | Q | تا قیامت گر بگویم بشْمرم | * | من ز شرحِ این قیامت قاصرم |
۱۱۸۸ | N | تا قیامت گر بگویم بشمرم | * | من ز شرح این قیامت قاصرم |
۱۱۸۹ | Q | این سخنها خود بمعنی یا رَبیست | * | حرفها دامِ دَمِ شیرین لبیست |
۱۱۸۹ | N | این سخنها خود به معنی یا ربی است | * | حرفها دام دم شیرین لبی است |
۱۱۹۰ | Q | چون کند تقصیر پس چون تن زَند | * | چونک لَبَّیْکش به یا رَب میرسد |
۱۱۹۰ | N | چون کند تقصیر پس چون تن زند | * | چون که لبیکش به یا رب میرسد |
۱۱۹۱ | Q | هست لَبَّیْکی که نتْوانی شنید | * | لیک سر تا پای بتْوانی چشید |
۱۱۹۱ | N | هست لبیکی که نتوانی شنید | * | لیک سر تا پای بتوانی چشید |
block:2022
۱۱۹۲ | Q | بر لبِ جُو بود دیواری بلند | * | بر سرِ دیوار تشنهٔ دردمند |
۱۱۹۲ | N | بر لب جو بود دیواری بلند | * | بر سر دیوار تشنهی دردمند |
۱۱۹۳ | Q | مانعش از آب آن دیوار بود | * | از پیِ آب او چو ماهی زار بود |
۱۱۹۳ | N | مانعش از آب آن دیوار بود | * | از پی آب او چو ماهی زار بود |
۱۱۹۴ | Q | ناگهان انداخت او خشتی در آب | * | بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب |
۱۱۹۴ | N | ناگهان انداخت او خشتی در آب | * | بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب |
۱۱۹۵ | Q | چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ | * | مست کرد آن بانگِ آبش چون نبیذ |
۱۱۹۵ | N | چون خطاب یار شیرین لذیذ | * | مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ |
۱۱۹۶ | Q | از صفای بانگِ آب آن مُمْتَحَن | * | گشت خشتانداز ز آنجا خشتکَن |
۱۱۹۶ | N | از صفای بانگ آب آن ممتحن | * | گشت خشت انداز ز آن جا خشتکن |
۱۱۹۷ | Q | آب میزد بانگ یعنی هَی ترا | * | فایدهٔ چه زین زدن خشتی مرا |
۱۱۹۷ | N | آب میزد بانگ یعنی هی ترا | * | فایده چه زین زدن خشتی مرا |
۱۱۹۸ | Q | تشنه گفت آبا مرا دو فایده است | * | من ازین صنعت ندارم هیچ دست |
۱۱۹۸ | N | تشنه گفت آیا مرا دو فایده است | * | من از این صنعت ندارم هیچ دست |
۱۱۹۹ | Q | فایدهٔ اول سماعِ بانگِ آب | * | کو بود مر تشنگان را چون رَباب |
۱۱۹۹ | N | فایدهی اول سماع بانگ آب | * | کاو بود مر تشنگان را چون رباب |
۱۲۰۰ | Q | بانگِ او چون بانگِ اِسْرافیل شد | * | مرده را زین زندگی تحویل شد |
۱۲۰۰ | N | بانگ او چون بانگ اسرافیل شد | * | مرده را زین زندگی تحویل شد |
۱۲۰۱ | Q | یا چو بانگِ رعد ایّامِ بهار | * | باغ مییابد ازو چندین نگار |
۱۲۰۱ | N | یا چو بانگ رعد ایام بهار | * | باغ مییابد از او چندین نگار |
۱۲۰۲ | Q | یا چو بر درویش ایّامِ زکات | * | یا چو بر محبوس پیغامِ نجات |
۱۲۰۲ | N | یا چو بر درویش ایام زکات | * | یا چو بر محبوس پیغام نجات |
۱۲۰۳ | Q | چون دَمِ رحمان بود کان از یَمَن | * | میرسد سوی محمّد بیدَهَن |
۱۲۰۳ | N | چون دم رحمان بود کان از یمن | * | میرسد سوی محمد بیدهن |
۱۲۰۴ | Q | یا چو بُویِ احمدِ مُرْسَل بود | * | کان بعاصی در شفاعت میرسد |
۱۲۰۴ | N | یا چو بوی احمد مرسل بود | * | کان به عاصی در شفاعت میرسد |
۱۲۰۵ | Q | یا چو بُویِ یوسفِ خوبِ لطیف | * | میزند بر جانِ یعقوبِ نحیف |
۱۲۰۵ | N | یا چو بوی یوسف خوب لطیف | * | میزند بر جان یعقوب نحیف |
۱۲۰۶ | Q | فایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین | * | برکَنَم آیمِ سوی مَاءٍ مَعِین |
۱۲۰۶ | N | فایدهی دیگر که هر خشتی کز این | * | بر کنم آیم سوی ماء معین |
۱۲۰۷ | Q | کز کمی خشت دیوارِ بلند | * | پستتر گردد به هر دفعه که کَنْد |
۱۲۰۷ | N | کز کمی خشت دیوار بلند | * | پستتر گردد به هر دفعه که کند |
۱۲۰۸ | Q | پستی دیوار قُربی میشود | * | فصلِ او درمانِ وصلی میبود |
۱۲۰۸ | N | پستی دیوار قربی میشود | * | فصل او درمان وصلی میبود |
۱۲۰۹ | Q | سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب | * | موجبِ قُربی که وَ اؐسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
۱۲۰۹ | N | سجده آمد کندن خشت لزب | * | موجب قربی که وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
۱۲۱۰ | Q | تا که این دیوار عالی گردنست | * | مانعِ این سَر فرود آوردنست |
۱۲۱۰ | N | تا که این دیوار عالی گردن است | * | مانع این سر فرود آوردن است |
۱۲۱۱ | Q | سجده نتْوان کرد بر آبِ حیات | * | تا نیابم زین تنِ خاکی نجات |
۱۲۱۱ | N | سجده نتوان کرد بر آب حیات | * | تا نیابم زین تن خاکی نجات |
۱۲۱۲ | Q | بر سرِ دیوار هر کو تشنهتر | * | زودتر بر میکَند خشت و مَدَر |
۱۲۱۲ | N | بر سر دیوار هر کاو تشنهتر | * | زودتر بر میکند خشت و مدر |
۱۲۱۳ | Q | هر که عاشقتر بود بر بانگِ آب | * | او کلوخِ زفتتر کَنْد از حجاب |
۱۲۱۳ | N | هر که عاشق تر بود بر بانگ آب | * | او کلوخ زفت تر کند از حجاب |
۱۲۱۴ | Q | او ز بانگِ آب پُر مَی تا عُنُق | * | نشْنود بیگانه جز بانگِ بُلُق |
۱۲۱۴ | N | او ز بانگ آب پر می تا عنق | * | نشنود بیگانه جز بانگ بلق |
۱۲۱۵ | Q | ای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش | * | مُغْتَنَم دارد گزارد وامِ خویش |
۱۲۱۵ | N | ای خنک آن را که او ایام پیش | * | مغتنم دارد گزارد وام خویش |
۱۲۱۶ | Q | اندر آن ایّام کش قُدرت بود | * | صحّت و زورِ دل و قوّت بود |
۱۲۱۶ | N | اندر آن ایام کش قدرت بود | * | صحت و زور دل و قوت بود |
۱۲۱۷ | Q | و آن جوانی همچو باغِ سبز و تر | * | میرساند بیدریغی بار و بر |
۱۲۱۷ | N | و آن جوانی همچو باغ سبز و تر | * | میرساند بیدریغی بار و بر |
۱۲۱۸ | Q | چشمههای قوّت و شهوت روان | * | سبز میگردد زمینِ تن بدآن |
۱۲۱۸ | N | چشمههای قوت و شهوت روان | * | سبز میگردد زمین تن بدان |
۱۲۱۹ | Q | خانهٔ معمور و سقفش بس بلند | * | معتدل ارکان و بیتخلیط و بند |
۱۲۱۹ | N | خانهی معمور و سقفش بس بلند | * | معتدل ارکان و بیتخلیط و بند |
۱۲۲۰ | Q | پیش از آن که ایّامِ پیری در رسد | * | گردنت بندد بِحَبْلٍ مِنْ مَسَد |
۱۲۲۰ | N | پیش از آن که ایام پیری در رسد | * | گردنت بندد به حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۲۲۱ | Q | خاک شوره گردد و ریزان و سُست | * | هرگز از شوره نباتِ خوش نرُست |
۱۲۲۱ | N | خاک شوره گردد و ریزان و سست | * | هرگز از شوره نبات خوش نرست |
۱۲۲۲ | Q | آبِ زور و آبِ شهوت منقطع | * | او ز خویش و دیگران نامنتفع |
۱۲۲۲ | N | آب زور و آب شهوت منقطع | * | او ز خویش و دیگران نامنتفع |
۱۲۲۳ | Q | ابروان چون پالدُم زیر آمده | * | چشم را نَم آمده تاری شده |
۱۲۲۳ | N | ابروان چون پالدم زیر آمده | * | چشم را نم آمده تاری شده |
۱۲۲۴ | Q | از تشنّج رُو چو پشتِ سوسمار | * | رفته نطق و طعم و دندانها ز کار |
۱۲۲۴ | N | از تشنج رو چو پشت سوسمار | * | رفته نطق و طعم و دندانها ز کار |
۱۲۲۵ | Q | روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز | * | کارگه ویران عمل رفته ز ساز |
۱۲۲۵ | N | روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز | * | کارگه ویران عمل رفته ز ساز |
۱۲۲۶ | Q | بیخهای خوی بَد مُحْکَم شده | * | قوّتِ بر کندنِ آن کم شده |
۱۲۲۶ | N | بیخهای خوی بد محکم شده | * | قوت بر کندن آن کم شده |
block:2023
۱۲۲۷ | Q | همچو آن شخصِ درشتِ خوشسخن | * | در میانِ ره نشانْد او خاربُن |
۱۲۲۷ | N | همچو آن شخص درشت خوش سخن | * | در میان ره نشاند او خار بن |
۱۲۲۸ | Q | رهگذرْیانش ملامتگر شدند | * | بس بگفتندش بکَن این را نکَند |
۱۲۲۸ | N | ره گذریانش ملامتگر شدند | * | بس بگفتندش بکن این را نکند |
۱۲۲۹ | Q | هر دَمی آن خاربُن افزون شدی | * | پای خلق از زخمِ آن پُر خون شدی |
۱۲۲۹ | N | هر دمی آن خار بن افزون شدی | * | پای خلق از زخم آن پر خون شدی |
۱۲۳۰ | Q | جامههای خلق بدْریدی ز خار | * | پایِ درویشان بخستی زار زار |
۱۲۳۰ | N | جامههای خلق بدریدی ز خار | * | پای درویشان بخستی زار زار |
۱۲۳۱ | Q | چون بِجد حاکم بدو گفت این بکَن | * | گفت آری بر کَنم روزیش من |
۱۲۳۱ | N | چون به جد حاکم بدو گفت این بکن | * | گفت آری بر کنم روزیش من |
۱۲۳۲ | Q | مدّتی فردا و فردا وعده داد | * | شد درختِ خارِ او مُحْکَم نهاد |
۱۲۳۲ | N | مدتی فردا و فردا وعده داد | * | شد درخت خار او محکم نهاد |
۱۲۳۳ | Q | گفت روزی حاکمش ای وعده کژ | * | پیش آ در کارِ ما واپس مغَژ |
۱۲۳۳ | N | گفت روزی حاکمش ای وعده کژ | * | پیش آ در کار ما واپس مغز |
۱۲۳۴ | Q | گفت اَلْأَیّامُ یا عَم بَیْنَنا | * | گفت عَجِّلْ لاَ تُماطِلْ دَیْنَنا |
۱۲۳۴ | N | گفت الایام یا عم بیننا | * | گفت عجل لا تماطل دیننا |
۱۲۳۵ | Q | تو که میگویی که فردا این بدان | * | که بهَر روزی که میآید زمان |
۱۲۳۵ | N | تو که میگویی که فردا این بدان | * | که به هر روزی که میآید زمان |
۱۲۳۶ | Q | آن درختِ بد جوانتر میشود | * | وین کَننده پیر و مُضْطَر میشود |
۱۲۳۶ | N | آن درخت بد جوانتر میشود | * | وین کننده پیر و مضطر میشود |
۱۲۳۷ | Q | خاربُن در قُوَّت و برخاستن | * | خارکَنْ در پیری و در کاستن |
۱۲۳۷ | N | خار بن در قوت و برخاستن | * | خار کن در پیری و در کاستن |
۱۲۳۸ | Q | خاربُن هر روز و هر دم سبز و تر | * | خارکَن هر روز زار و خشکتر |
۱۲۳۸ | N | خار بن هر روز و هر دم سبز و تر | * | خار کن هر روز زار و خشکتر |
۱۲۳۹ | Q | او جوانتر میشود تو پیرتَر | * | زود باش و روزگارِ خود مبَر |
۱۲۳۹ | N | او جوانتر میشود تو پیرتر | * | زود باش و روزگار خود مبر |
۱۲۴۰ | Q | خاربُن دان هر یکی خوی بَدَت | * | بارها در پای خار آخِر زدت |
۱۲۴۰ | N | خار بن دان هر یکی خوی بدت | * | بارها در پای خار آخر زدت |
۱۲۴۱ | Q | بارها از خوی خود خسته شدی | * | حس نداری سخت بیحسّ آمدی |
۱۲۴۱ | N | بارها از خوی خود خسته شدی | * | حس نداری سخت بیحس آمدی |
۱۲۴۲ | Q | گر ز خسته گشتنِ دیگر کسان | * | که ز خُلقِ زشتِ تو هَست آن رسان |
۱۲۴۲ | N | گر ز خسته گشتن دیگر کسان | * | که ز خلق زشت تو هست آن رسان |
۱۲۴۳ | Q | غافلی باری ز زخمِ خود نهای | * | تو عذابِ خویش و هر بیگانهای |
۱۲۴۳ | N | غافلی باری ز زخم خود نهای | * | تو عذاب خویش و هر بیگانهای |
۱۲۴۴ | Q | یا تَبَر برگیر و مَردانه بزن | * | تو عَلیوار این دَرِ خَیْبَر بکَن |
۱۲۴۴ | N | یا تبر برگیر و مردانه بزن | * | تو علیوار این در خیبر بکن |
۱۲۴۵ | Q | یا بگُلْبُن وصل کُن این خار را | * | وصل کُن با نار نورِ یار را |
۱۲۴۵ | N | یا به گلبن وصل کن این خار را | * | وصل کن با نار نور یار را |
۱۲۴۶ | Q | تا که نورِ او کُشَد نارِ ترا | * | وصلِ او گُلشن کند خارِ ترا |
۱۲۴۶ | N | تا که نور او کشد نار تو را | * | وصل او گلشن کند خار تو را |
۱۲۴۷ | Q | تو مثالِ دوزخی او مؤمنست | * | کُشتنِ آتش بمؤمن مُمکِنست |
۱۲۴۷ | N | تو مثال دوزخی او مومن است | * | کشتن آتش به مومن ممکن است |
۱۲۴۸ | Q | مصطفی فرمود از گفتِ جحیم | * | کاو بمؤمن لابهگر گردد ز بیم |
۱۲۴۸ | N | مصطفی فرمود از گفت جحیم | * | کاو به مومن لابه گر گردد ز بیم |
۱۲۴۹ | Q | گویدش بگْذر ز من ای شاه زود | * | هین که نورت سوزِ نارم را ربود |
۱۲۴۹ | N | گویدش بگذر ز من ای شاه زود | * | هین که نورت سوز نارم را ربود |
۱۲۵۰ | Q | پس هلاکِ نار نورِ مؤمنست | * | زانک بیضِد دفعِ ضِد لا یُمکِنست |
۱۲۵۰ | N | پس هلاک نار نور مومن است | * | ز انکه بیضد دفع ضد لا یمکن است |
۱۲۵۱ | Q | نار ضِدِّ نور باشد روزِ عَدْل | * | کان ز قَهْر انگیخته شد این ز فَضْل |
۱۲۵۱ | N | نار ضد نور باشد روز عدل | * | کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل |
۱۲۵۲ | Q | گر همیخواهی تو دفعِ شرِّ نار | * | آبِ رحمت بر دلِ آتش گمار |
۱۲۵۲ | N | گر همیخواهی تو دفع شر نار | * | آب رحمت بر دل آتش گمار |
۱۲۵۳ | Q | چشمهٔ آن آبِ رحمت مؤمنست | * | آبِ حیوان روحِ پاکِ مُحْسِنست |
۱۲۵۳ | N | چشمهی آن آب رحمت مومن است | * | آب حیوان روح پاک محسن است |
۱۲۵۴ | Q | بس گریزانست نفسِ تو ازو | * | زانک تو از آتشی او آبِ جو |
۱۲۵۴ | N | بس گریزان است نفس تو از او | * | ز انکه تو از آتشی او آب جو |
۱۲۵۵ | Q | ز آب آتش ز آن گریزان میشود | * | کاتشش از آب ویران میشود |
۱۲۵۵ | N | ز آب آتش ز آن گریزان میشود | * | کاتشش از آب ویران میشود |
۱۲۵۶ | Q | حسّ و فکرِ تو همه از آتشست | * | حسِّ شیخ و فکر او نورِ خَوشست |
۱۲۵۶ | N | حس و فکر تو همه از آتش است | * | حس شیخ و فکر او نور خوش است |
۱۲۵۷ | Q | آبِ نورِ او چو بر آتش چکد | * | چَک چَک از آتش بر آید بر جهد |
۱۲۵۷ | N | آب نور او چو بر آتش چکد | * | چک چک از آتش بر آید بر جهد |
۱۲۵۸ | Q | چون کند چک چک تو گُویَش مرگ و درد | * | تا شود این دوزخِ نفْسِ تو سرد |
۱۲۵۸ | N | چون کند چک چک تو گویش مرگ و درد | * | تا شود این دوزخ نفس تو سرد |
۱۲۵۹ | Q | (ベイトなし) | * | |
۱۲۵۹ | N | تا نسوزد او گلستان تو را | * | تا نسوزد عدل و احسان تو را |
۱۲۶۰ | Q | بعد از آن چیزی که کاری بر دهد | * | لاله و نسرین و سیسَنْبَر دهد |
۱۲۶۰ | N | بعد از آن چیزی که کاری بر دهد | * | لاله و نسرین و سیسنبر دهد |
۱۲۶۱ | Q | باز پهنا میرَویم از راهِ راست | * | باز گَرَد ای خواجه راهِ ما کجاست |
۱۲۶۱ | N | باز پهنا میرویم از راه راست | * | باز گرد ای خواجه راه ما کجاست |
۱۲۶۲ | Q | اندر آن تقریر بودیم ای حَسود | * | که خَرَت لنگست و منزل دُور زود |
۱۲۶۲ | N | اندر آن تقریر بودیم ای حسود | * | که خرت لنگ است و منزل دور زود |
۱۲۶۳ | Q | سال بیگه گشت وقتِ کشت نی | * | جز سِیَهرُویی و فعلِ زشت نی |
۱۲۶۳ | N | سال بیگه گشت وقت کشت نی | * | جز سیه رویی و فعل زشت نی |
۱۲۶۴ | Q | کِرْم در بیخِ درختِ تن فتاد | * | بایدش بر کنْد و در آتش نهاد |
۱۲۶۴ | N | کرم در بیخ درخت تن فتاد | * | بایدش بر کند و در آتش نهاد |
۱۲۶۵ | Q | هین و هین ای راهرَوْ بیگاه شد | * | آفتابِ عمر سوی چاه شد |
۱۲۶۵ | N | هین و هین ای راه رو بیگاه شد | * | آفتاب عمر سوی چاه شد |
۱۲۶۶ | Q | این دو روزک را که زُورت هست زود | * | پیر افشانی بکُن از راهِ جُود |
۱۲۶۶ | N | این دو روزک را که زورت هست زود | * | پیر افشانی بکن از راه جود |
۱۲۶۷ | Q | این قَدَر تخمی که ماندستت بباز | * | تا برُوید زین دو دَم عمرِ دراز |
۱۲۶۷ | N | این قدر تخمی که مانده ستت بباز | * | تا بروید زین دو دم عمر دراز |
۱۲۶۸ | Q | تا نمُردست این چراغِ با گُهَر | * | هین فتیلش ساز و روغن زودتر |
۱۲۶۸ | N | تا نمرده ست این چراغ با گهر | * | هین فتیلهاش ساز و روغن زودتر |
۱۲۶۹ | Q | هین مگو فردا که فرداها گذشت | * | تا بکُلّی نگْذرد ایّامِ کَشت |
۱۲۶۹ | N | هین مگو فردا که فرداها گذشت | * | تا به کلی نگذرد ایام کشت |
۱۲۷۰ | Q | پندِ من بشْنو که تن بندِ قویست | * | کهنه بیرون کن گرت میل نویست |
۱۲۷۰ | N | پند من بشنو که تن بند قوی است | * | کهنه بیرون کن گرت میل نوی است |
۱۲۷۱ | Q | لب ببند و کفِّ پُر زر برگُشا | * | بُخلِ تن بگْذار و پیش آور سخا |
۱۲۷۱ | N | لب ببند و کف پر زر بر گشا | * | بخل تن بگذار و پیش آور سخا |
۱۲۷۲ | Q | ترکِ شهوتها و لذّتها سخاست | * | هر که در شهوت فرو شد برنخاست |
۱۲۷۲ | N | ترک شهوتها و لذتها سخاست | * | هر که در شهوت فرو شد بر نخاست |
۱۲۷۳ | Q | این سخا شاخیست از سروِ بهشت | * | وای او کز کف چنین شاخی بهشت |
۱۲۷۳ | N | این سخا شاخی است از سرو بهشت | * | وای او کز کف چنین شاخی بهشت |
۱۲۷۴ | Q | عُرْوةُ اؐلْؤثْقَیست این ترکِ هوا | * | برکَشَد این شاخ جان را بر سَما |
۱۲۷۴ | N | عروة الوثقی است این ترک هوا | * | بر کشد این شاخ جان را بر سما |
۱۲۷۵ | Q | تا بَرَد شاخِ سخا ای خوبکیش | * | مر ترا بالا کَشان تا اصلِ خویش |
۱۲۷۵ | N | تا برد شاخ سخا ای خوب کیش | * | مر ترا بالا کشان تا اصل خویش |
۱۲۷۶ | Q | یوسفِ حُسْنی و این عالَم چو چاه | * | وین رسن صبرست بر امرِ الٰه |
۱۲۷۶ | N | یوسف حسنی و این عالم چو چاه | * | وین رسن صبر است بر امر اله |
۱۲۷۷ | Q | یوسفا آمد رسن در زن دو دست | * | از رسن غافل مشو بیگه شدست |
۱۲۷۷ | N | یوسفا آمد رسن در زن دو دست | * | از رسن غافل مشو بیگه شده ست |
۱۲۷۸ | Q | حمد لله کین رسن آویختند | * | فضل و رحمت را بهم آمیختند |
۱۲۷۸ | N | حمد لله کین رسن آویختند | * | فضل و رحمت را بهم آمیختند |
۱۲۷۹ | Q | تا ببینی عالمِ جانِ جدید | * | عالمِ بس آشکارِ ناپدید |
۱۲۷۹ | N | تا ببینی عالم جان جدید | * | عالم بس آشکار ناپدید |
۱۲۸۰ | Q | این جهانِ نیست چون هستان شده | * | و آن جهانِ هست بس پنهان شده |
۱۲۸۰ | N | این جهان نیست چون هستان شده | * | و آن جهان هست بس پنهان شده |
۱۲۸۱ | Q | خاک بر بادست و بازی میکند | * | کژنمایی پَرده سازی میکند |
۱۲۸۱ | N | خاک بر باد است و بازی میکند | * | کژنمایی پرده سازی میکند |
۱۲۸۲ | Q | اینک بر کارست بی کارست و پوست | * | وانک پنهانست مغز و اصل اوست |
۱۲۸۲ | N | اینکه بر کار است بیکار است و پوست | * | و انکه پنهان است مغز و اصل اوست |
۱۲۸۳ | Q | خاک همچون آلتی در دستِ باد | * | باد را دان عالی و عالینژاد |
۱۲۸۳ | N | خاک همچون آلتی در دست باد | * | باد را دان عالی و عالی نژاد |
۱۲۸۴ | Q | چشمِ خاکی را بخاک افتد نظَر | * | بادبین چشمی بود نوعی دگر |
۱۲۸۴ | N | چشم خاکی را به خاک افتد نظر | * | باد بین چشمی بود نوعی دگر |
۱۲۸۵ | Q | اسب داند اسب را کو هست یار | * | هم سواری داند احوالِ سوار |
۱۲۸۵ | N | اسب داند اسب را کاو هست یار | * | هم سواری داند احوال سوار |
۱۲۸۶ | Q | چشم حسّ اسبَست و نورِ حق سوار | * | بیسواره اسب خود ناید بکار |
۱۲۸۶ | N | چشم حس اسب است و نور حق سوار | * | بیسواره اسب خود ناید به کار |
۱۲۸۷ | Q | پس ادب کن اسب را از خوی بَد | * | ور نه پیشِ شاه باشد اسب رَد |
۱۲۸۷ | N | پس ادب کن اسب را از خوی بد | * | ور نه پیش شاه باشد اسب رد |
۱۲۸۸ | Q | چشمِ اسب از چشمِ شَه رَهْبَر بود | * | چشمِ او بیچشمِ شه مُضطر بود |
۱۲۸۸ | N | چشم اسب از چشم شه رهبر بود | * | چشم او بیچشم شه مضطر بود |
۱۲۸۹ | Q | چشمِ اسبان جز گیاه و جز چرا | * | هر کجا خوانی بگوید نه چِرا |
۱۲۸۹ | N | چشم اسبان جز گیاه و جز چرا | * | هر کجا خوانی بگوید نه چرا |
۱۲۹۰ | Q | نورِ حق بر نورِ حِس راکب شود | * | آنگهی جان سوی حق راغب شود |
۱۲۹۰ | N | نور حق بر نور حس راکب شود | * | آن گهی جان سوی حق راغب شود |
۱۲۹۱ | Q | اسب بیراکب چه داند رسمِ راه | * | شاه باید تا بداند شاهراه |
۱۲۹۱ | N | اسب بیراکب چه داند رسم راه | * | شاه باید تا بداند شاه راه |
۱۲۹۲ | Q | سوی حسّی رَوْ که نورش راکبَست | * | حسّ را آن نور نیکو صاحبست |
۱۲۹۲ | N | سوی حسی رو که نورش راکب است | * | حس را آن نور نیکو صاحب است |
۱۲۹۳ | Q | نورِ حس را نورِ حق تَزیین بُوَد | * | معنی نُورٌ عَلَی نُورٍ این بود |
۱۲۹۳ | N | نور حس را نور حق تزیین بود | * | معنی نُورٌ عَلی نُورٍ این بود |
۱۲۹۴ | Q | نورِ حسّی میکشَد سوی ثَرَی | * | نورِ حقّش میبَرَد سوی عُلَی |
۱۲۹۴ | N | نور حسی میکشد سوی ثری | * | نور حقش میبرد سوی علی |
۱۲۹۵ | Q | زانکه محسوسات دونتر عالمیست | * | نورِ حق دریا و حس چون شَبْنَمیست |
۱۲۹۵ | N | ز انکه محسوسات دونتر عالمی است | * | نور حق دریا و حس چون شبنمی است |
۱۲۹۶ | Q | لیک پیدا نیست آن راکب بَرُو | * | جز بآثار و بگفتارِ نکو |
۱۲۹۶ | N | لیک پیدا نیست آن راکب بر او | * | جز به آثار و به گفتار نکو |
۱۲۹۷ | Q | نورِ حسّی کو غلیظست و گران | * | هست پنهان در سوادِ دیدگان |
۱۲۹۷ | N | نور حسی کاو غلیظ است و گران | * | هست پنهان در سواد دیدهگان |
۱۲۹۸ | Q | چونکه نورِ حس نمیبینی ز چشم | * | چون ببینی نورِ آن دینی ز چشم |
۱۲۹۸ | N | چون که نور حس نمیبینی ز چشم | * | چون ببینی نور آن دینی ز چشم |
۱۲۹۹ | Q | نورِ حس با این غلیظی مختفیست | * | چون خفی نْبود ضیایی کان صفیست |
۱۲۹۹ | N | نور حس با این غلیظی مختفی است | * | چون خفی نبود ضیایی کان صفی است |
۱۳۰۰ | Q | این جهان چون خَس بدستِ بادِ غَیْب | * | عاجزیْ پیشِ گرفت و دادِ غیب |
۱۳۰۰ | N | این جهان چون خس به دست باد غیب | * | عاجزی پیش گرفت و داد غیب |
۱۳۰۱ | Q | گه بلندش میکند گاهیش پَسْت | * | گه دُرُستش میکند گاهی شِکست |
۱۳۰۱ | N | گه بلندش میکند گاهیش پست | * | گه درستش میکند گاهی شکست |
۱۳۰۲ | Q | گه یمینش میبرد گاهی یسار | * | گه گُلستانش کند گاهیش خار |
۱۳۰۲ | N | گه یمینش میبرد گاهی یسار | * | گه گلستانش کند گاهیش خار |
۱۳۰۳ | Q | دست پنهان و قلم بین خط گزار | * | اسب در جولان و ناپیدا سوار |
۱۳۰۳ | N | دست پنهان و قلم بین خط گزار | * | اسب در جولان و ناپیدا سوار |
۱۳۰۴ | Q | تیر پرَّان بین و ناپیدا کمان | * | جانها پیدا و پنهان جان جان |
۱۳۰۴ | N | تیر پران بین و ناپیدا کمان | * | جانها پیدا و پنهان جان جان |
۱۳۰۵ | Q | تیر را مشْکن که این تیرِ شهیست | * | نیست پر تاوی ز شصتِ آگهیست |
۱۳۰۵ | N | تیر را مشکن که این تیر شهی است | * | تیر پرتابی ز شصت آگهی است |
۱۳۰۶ | Q | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ گفت حق | * | کارِ حق بر کارها دارد سبق |
۱۳۰۶ | N | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ گفت حق | * | کار حق بر کارها دارد سبق |
۱۳۰۷ | Q | خشم خود بشْکن تو مشْکن تیر را | * | چشمِ خشمت خون شمارد شیر را |
۱۳۰۷ | N | خشم خود بشکن تو مشکن تیر را | * | چشم خشمت خون شمارد شیر را |
۱۳۰۸ | Q | بوسه ده بر تیر و پیشِ شاه بَر | * | تیرِ خونآلود از خون تو تَر |
۱۳۰۸ | N | بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر | * | تیر خون آلود از خون تو تر |
۱۳۰۹ | Q | آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون | * | وانچه ناپیدا چنان تُند و حرون |
۱۳۰۹ | N | آن چه پیدا عاجز و بسته و زبون | * | و آن چه ناپیدا چنان تند و حرون |
۱۳۱۰ | Q | ما شکاریم این چنین دامی کِراست | * | گُویِ چوگانیم چوگانی کجاست |
۱۳۱۰ | N | ما شکاریم این چنین دامی کراست | * | گوی چوگانیم چوگانی کجاست |
۱۳۱۱ | Q | میدَرَد میدوزد این خیَّاط کو | * | میدَمَد میسوزد این نفَّاط کو |
۱۳۱۱ | N | میدرد میدوزد این خیاط کو | * | میدمد میسوزد این نفاط کو |
۱۳۱۲ | Q | ساعتی کافر کند صِدّیق را | * | ساعتی زاهد کند زندیق را |
۱۳۱۲ | N | ساعتی کافر کند صدیق را | * | ساعتی زاهد کند زندیق را |
۱۳۱۳ | Q | زانکه مخلص در خطر باشد ز دام | * | تا ز خود خالص نگردد او تمام |
۱۳۱۳ | N | ز انکه مخلص در خطر باشد ز دام | * | تا ز خود خالص نگردد او تمام |
۱۳۱۴ | Q | ز انکه در راهست و رهزن بیحَدَست | * | آن رَهَد کاو در امانِ ایزدست |
۱۳۱۴ | N | ز انکه در راهست و ره زن بیحد است | * | آن رهد کاو در امان ایزد است |
۱۳۱۵ | Q | آینهی خالص نگشت او مُخْلِص است | * | مرغ را نگرفته است او مُقْنِص است |
۱۳۱۵ | N | آینهی خالص نگشت او مخلص است | * | مرغ را نگرفته است او مقنص است |
۱۳۱۶ | Q | چونکه مُخْلِص گشت مخلص باز رَست | * | در مقامِ امن رفت و بُرد دست |
۱۳۱۶ | N | چون که مخلص گشت مخلص باز رست | * | در مقام امن رفت و برد دست |
۱۳۱۷ | Q | هیچ آیینه دگر آهن نشد | * | هیچ نانی گندمِ خرمن نشد |
۱۳۱۷ | N | هیچ آیینه دگر آهن نشد | * | هیچ نانی گندم خرمن نشد |
۱۳۱۸ | Q | هیچ انگوری دگر غُوره نشد | * | هیچ میوهٔ پخته با کوره نشد |
۱۳۱۸ | N | هیچ انگوری دگر غوره نشد | * | هیچ میوهی پخته با کوره نشد |
۱۳۱۹ | Q | پُخته گرد و از تغیرُّ دُور شَوْ | * | رَو چو برهانِ مُحَقِّق نور شَوْ |
۱۳۱۹ | N | پخته گرد و از تغیر دور شو | * | رو چو برهان محقق نور شو |
۱۳۲۰ | Q | چون ز خود رَستی همه برهان شدی | * | چونکه بنده نیست شد سُلطان شدی |
۱۳۲۰ | N | چون ز خود رستی همه برهان شدی | * | چون که بنده نیست شد سلطان شدی |
۱۳۲۱ | N | ور عیان خواهی صلاح دین نمود | * | دیدهها را کرد بینا و گشود |
۱۳۲۲ | N | فقر را از چشم و از سیمای او | * | دید هر چشمی که دارد نور هو |
۱۳۲۳ | N | شیخ فعال است بیآلت چو حق | * | با مریدان داده بیگفتی سبق |
۱۳۲۴ | Q | دل به دستِ او چو مومِ نَرم رام | * | مُهْر او گه ننگ سازد گاه نام |
۱۳۲۴ | N | دل به دست او چو موم نرم رام | * | مهر او گه ننگ سازد گاه نام |
۱۳۲۵ | Q | مُهْرِ مومش حاکی انگشتریست | * | باز آن نقشِ نگین حاکی کیست |
۱۳۲۵ | N | مهر مومش حاکی انگشتری است | * | باز آن نقش نگین حاکی کیست |
۱۳۲۶ | Q | حاکی اندیشهٔ آن زرگرست | * | سلسلهٔ هر حلقه اندر دیگرست |
۱۳۲۶ | N | حاکی اندیشهی آن زرگر است | * | سلسلهی هر حلقه اندر دیگر است |
۱۳۲۷ | Q | این صدا در کوهِ دلها بانگِ کیست | * | گه پُرست از بانگ این کُه گه تهیست |
۱۳۲۷ | N | این صدا در کوه دلها بانگ کی ست | * | گه پرست از بانگ این که گه تهی است |
۱۳۲۸ | Q | هر کجا هست او حکیمست اوستاد | * | بانگِ او زین کوهِ دل خالی مباد |
۱۳۲۸ | N | هر کجا هست او حکیم است اوستاد | * | بانگ او زین کوه دل خالی مباد |
۱۳۲۹ | Q | هست کُه کاوا مُثَنَّا میکند | * | هست کُه کآواز صد تا میکند |
۱۳۲۹ | N | هست که کاوا مثنا میکند | * | هست که کآواز صد تا میکند |
۱۳۳۰ | Q | میزَهاند کوه از آن آواز و قال | * | صد هزاران چشمهٔ آب زلال |
۱۳۳۰ | N | میزهاند کوه از آن آواز و قال | * | صد هزاران چشمهی آب زلال |
۱۳۳۱ | Q | چون ز کُو آن لطف بیرون میشود | * | آبها در چشمهها خون میشود |
۱۳۳۱ | N | چون ز کوه آن لطف بیرون میشود | * | آبها در چشمهها خون میشود |
۱۳۳۲ | Q | ز آن شهنشاهِ همایون نعل بود | * | که سراسر طُور سینا لعل بود |
۱۳۳۲ | N | ز آن شهنشاه همایون نعل بود | * | که سراسر طور سینا لعل بود |
۱۳۳۳ | Q | جان پذیرفت و خِرَد اجزای کوه | * | ما کم از سنگیم آخر ای گروه |
۱۳۳۳ | N | جان پذیرفت و خرد اجزای کوه | * | ما کم از سنگیم آخر ای گروه |
۱۳۳۴ | Q | نه ز جان یک چشمه جوشان میشود | * | نه بدن از سبز پوشان میشود |
۱۳۳۴ | N | نه ز جان یک چشمه جوشان میشود | * | نه بدن از سبز پوشان میشود |
۱۳۳۵ | Q | نه صدای بانگِ مشتاقی درو | * | نه صفای جرعهٔ ساقی درو |
۱۳۳۵ | N | نه صدای بانگ مشتاقی در او | * | نه صفای جرعهی ساقی در او |
۱۳۳۶ | Q | کو حمیَّت تا ز تیشه و ز کَلَنْد | * | این چنین کُه را بکلّی بر کَنَند |
۱۳۳۶ | N | کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند | * | این چنین که را بکلی بر کنند |
۱۳۳۷ | Q | بو که بر اجزای او تابد مهَی | * | بو که در وی تاب مَه یابد رهی |
۱۳۳۷ | N | بو که بر اجزای او تابد مهی | * | بو که در وی تاب مه یابد رهی |
۱۳۳۸ | Q | چون قیامت کوهها را بر کَنَد | * | بر سر ما سایه گی می افگند |
۱۳۳۸ | N | چون قیامت کوهها را بر کند | * | پس قیامت این کرم کی میکند |
۱۳۳۹ | Q | این قیامت ز آن قیامت کی کمست | * | آن قیامت زخم و این چون مرهمست |
۱۳۳۹ | N | این قیامت ز آن قیامت کی کم است | * | آن قیامت زخم و این چون مرهم است |
۱۳۴۰ | Q | هر که دید این مرهم از زخم ایمنست | * | هر بَدی کین حُسْن دید او مُحْسِنست |
۱۳۴۰ | N | هر که دید این مرهم از زخم ایمن است | * | هر بدی کاین حسن دید او محسن است |
۱۳۴۱ | Q | ای خنک زشتی که خویش شد حریف | * | و ای گُلرویی که جُفتش شد خریف |
۱۳۴۱ | N | ای خنک زشتی که خویش شد حریف | * | و ای گل رویی که جفتش شد خریف |
۱۳۴۲ | Q | نانِ مرده چون حریفِ جان شود | * | زنده گردد نان و عینِ آن شود |
۱۳۴۲ | N | نان مرده چون حریف جان شود | * | زنده گردد نان و عین آن شود |
۱۳۴۳ | Q | هیزمِ تیره حریفِ نار شد | * | تیرگی رفت و همه انوار شد |
۱۳۴۳ | N | هیزم تیره حریف نار شد | * | تیرگی رفت و همه انوار شد |
۱۳۴۴ | Q | در نمکلان چون خرِ مُرده فتاد | * | آن خری و مردگی یکسو نهاد |
۱۳۴۴ | N | در نمکلان چون خر مرده فتاد | * | آن خری و مردگی یک سو نهاد |
۱۳۴۵ | Q | صِبْغَةَ الله هست خُمِّ رنگِ هُو | * | پِیسها یک رنگ گردد اندرو |
۱۳۴۵ | N | صبغة الله هست خم رنگ هو | * | پیسها یک رنگ گردد اندر او |
۱۳۴۶ | Q | چون در آن خُمّ افتد و گوییش قُمْ | * | از طرب گوید منم خُم لا تَلُم |
۱۳۴۶ | N | چون در آن خم افتد و گوییش قم | * | از طرب گوید منم خم لا تلم |
۱۳۴۷ | Q | آن منم خُم خود أَنا الْحَق گفتنست | * | رنگِ آتش دارد اِلّا آهنست |
۱۳۴۷ | N | آن منم خم خود انا الحق گفتن است | * | رنگ آتش دارد الا آهن است |
۱۳۴۸ | Q | رنگِ آهن مَحوِ رنگ آتشست | * | ز آتشی میلافد و خامُشوَشست |
۱۳۴۸ | N | رنگ آهن محو رنگ آتش است | * | ز آتشی میلافد و خامشوش است |
۱۳۴۹ | Q | چون بسرخی گشت همچون زرِّ کان | * | پس أَنا ٱلنّارست لافش بیزبان |
۱۳۴۹ | N | چون به سرخی گشت همچون زر کان | * | پس انا النار است لافش بیزبان |
۱۳۵۰ | Q | شد ز رنگ و طبعِ آتش محتَشَم | * | گوید او من آتشم من آتشم |
۱۳۵۰ | N | شد ز رنگ و طبع آتش محتشم | * | گوید او من آتشم من آتشم |
۱۳۵۱ | Q | آتشم من گر ترا شکّست و ظن | * | آزمون کن دست را بر من بزن |
۱۳۵۱ | N | آتشم من گر ترا شک است و ظن | * | آزمون کن دست را بر من بزن |
۱۳۵۲ | Q | آتشم من بر تو گر شد مُشتَبِه | * | رویِ خود بر رویِ من یک دم بنه |
۱۳۵۲ | N | آتشم من بر تو گر شد مشتبه | * | روی خود بر روی من یک دم بنه |
۱۳۵۳ | Q | آدمی چون نور گیرد از خدا | * | هست مسجُودِ ملایک ز اجْتبا |
۱۳۵۳ | N | آدمی چون نور گیرد از خدا | * | هست مسجود ملایک ز اجتبا |
۱۳۵۴ | Q | نیز مسجودِ کسی کو چون مَلَک | * | رَسته باشد جانش از طغیان و شَک |
۱۳۵۴ | N | نیز مسجود کسی کاو چون ملک | * | رسته باشد جانش از طغیان و شک |
۱۳۵۵ | Q | آتشِ چه آهنِ چه لب ببند | * | ریشِ تشبیهِ مُشَبّهِ را مخند |
۱۳۵۵ | N | آتش چه آهن چه لب ببند | * | ریش تشبیه مشبه را مخند |
۱۳۵۶ | Q | پای در دریا منه کم گوی از آن | * | بر لبِ دریا خُمش کن لب گزان |
۱۳۵۶ | N | پای در دریا منه کم گوی از آن | * | بر لب دریا خمش کن لب گزان |
۱۳۵۷ | Q | گر چه صد چون من ندارد تابِ بحر | * | لیک مینشکیبم از غرقابِ بحر |
۱۳۵۷ | N | گر چه صد چون من ندارد تاب بحر | * | لیک مینشکیبم از غرقاب بحر |
۱۳۵۸ | Q | جان و عقلِ من فدای بحر باد | * | خونبهای عقل و جان این بحر داد |
۱۳۵۸ | N | جان و عقل من فدای بحر باد | * | خونبهای عقل و جان این بحر داد |
۱۳۵۹ | Q | تا که پایم میرود رانم درو | * | چون نماند پا چو بطّانم درو |
۱۳۵۹ | N | تا که پایم میرود رانم در او | * | چون نماند پا چو بطانم در او |
۱۳۶۰ | Q | بیادب حاضر ز غایب خوشترست | * | حلقه گرچه کژ بُوِد نه بر دَرست |
۱۳۶۰ | N | بیادب حاضر ز غایب خوشتر است | * | حلقه گر چه کژ بود نه بر در است |
۱۳۶۱ | Q | ای تنآلوده بگِردِ حوض گَرْد | * | پاک کیَ گردد برونِ حوض مَرد |
۱۳۶۱ | N | ای تن آلوده به گرد حوض گرد | * | پاک کی گردد برون حوض مرد |
۱۳۶۲ | Q | پاک کو از حوض مهجور اوفتاد | * | او ز پاکیِ خویش هم دُور اوفتاد |
۱۳۶۲ | N | پاک کاو از حوض مهجور اوفتاد | * | او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد |
۱۳۶۳ | Q | پاکیِ این حوض بیپایان بود | * | پاکیِ اجسام کممیزان بود |
۱۳۶۳ | N | پاکی این حوض بیپایان بود | * | پاکی اجسام کم میزان بود |
۱۳۶۴ | Q | زانک دل حوضست لیکن در کمین | * | سوی دریا راهِ پنهان دارد این |
۱۳۶۴ | N | ز انکه دل حوض است لیکن در کمین | * | سوی دریا راه پنهان دارد این |
۱۳۶۵ | Q | پاکیِ محدودِ تو خواهد مَدَد | * | ورنه اندر خرج کم گردد عَدَد |
۱۳۶۵ | N | پاکی محدود تو خواهد مدد | * | ور نه اندر خرج کم گردد عدد |
۱۳۶۶ | Q | آب گفت آلوده را در من شتاب | * | گفت آلوده که دارم شرم از آب |
۱۳۶۶ | N | آب گفت آلوده را در من شتاب | * | گفت آلوده که دارم شرم از آب |
۱۳۶۷ | Q | گفت آب این شرم بی من کَیْ رود | * | بی من این آلوده زایل کیَ شود |
۱۳۶۷ | N | گفت آب این شرم بیمن کی رود | * | بیمن این آلوده زایل کی شود |
۱۳۶۸ | Q | ز آب هر آلوده کو پنهان شود | * | اَلْحَیَاءُ یَمْنَعُ ٱلِإیمان بود |
۱۳۶۸ | N | ز آب هر آلوده کاو پنهان شود | * | الحیاء یمنع الإیمان بود |
۱۳۶۹ | Q | دل ز پایهٔ حوضِ تن گِلناک شد | * | تن ز آبِ حوضِ دلها پاک شد |
۱۳۶۹ | N | دل ز پایهی حوض تن گلناک شد | * | تن ز آب حوض دلها پاک شد |
۱۳۷۰ | Q | گرد پایهٔ حوضِ دل گَرد ای پسر | * | هان ز پایهٔ حوضِ تن میکُن حذر |
۱۳۷۰ | N | گرد پایهی حوض دل گرد ای پسر | * | هان ز پایهی حوض تن میکن حذر |
۱۳۷۱ | Q | بحرِ تن بر بحرِ دل برهم زنان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ |
۱۳۷۱ | N | بحر تن بر بحر دل بر هم زنان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
۱۳۷۲ | Q | گر تو باشی راست ور باشی تو کژ | * | پیشتر میغَژ بدو واپس مغَژ |
۱۳۷۲ | N | گر تو باشی راست ور باشی تو کژ | * | پیشتر میغژ بدو واپس مغژ |
۱۳۷۳ | Q | پیشِ شاهان گر خطر باشد بجان | * | لیک نشکیبند ازو با هِمَّتان |
۱۳۷۳ | N | پیش مگر خطر باشد به جان | * | لیک نشکیبد از او با همتان |
۱۳۷۴ | Q | شاه چون شیرینتر از شکّر بود | * | جان بشیرینی رود خوشتر بود |
۱۳۷۴ | N | شاه چون شیرینتر از شکر بود | * | جان به شیرینی رود خوشتر بود |
۱۳۷۵ | Q | ای ملامتگر سلامت مر ترا | * | ای سلامت جُو تُویی واهی ٱلْعُرَی |
۱۳۷۵ | N | ای ملامت گر سلامت مر ترا | * | ای سلامت جو تویی واهی العری |
۱۳۷۶ | Q | جانِ من کُوره است با آتش خوشَست | * | کوره را این بس که خانهٔ آتشَست |
۱۳۷۶ | N | جان من کوره ست با آتش خوش است | * | کوره را این بس که خانهی آتش است |
۱۳۷۷ | Q | همچو کوره عشق را سوزیدنیست | * | هر که او زین کُور باشد کوره نیست |
۱۳۷۷ | N | همچو کوره عشق را سوزیدنی است | * | هر که او زین کور باشد کوره نیست |
۱۳۷۸ | N | برگ بیبرگی ترا چون برگ شد | * | جان باقی یافتی و مرگ شد |
۱۳۷۹ | N | چون ترا غم شادی افزودن گرفت | * | روضهی جانت گل و سوسن گرفت |
۱۳۸۰ | N | آن چه خوف دیگران آن امن تست | * | بط قوی از بحر و مرغ خانه سست |
۱۳۸۱ | N | باز دیوانه شدم من ای طبیب | * | باز سودایی شدم من ای حبیب |
۱۳۸۲ | N | حلقههای سلسلهی تو ذو فنون | * | هر یکی حلقه دهد دیگر جنون |
۱۳۸۳ | N | داد هر حلقه فنونی دیگر است | * | پس مرا هر دم جنونی دیگر است |
۱۳۸۴ | N | پس فنون باشد جنون این شد مثل | * | خاصه در زنجیر این میر اجل |
۱۳۸۵ | N | آن چنان دیوانگی بگسست بند | * | که همه دیوانگان پندم دهند |
block:2024
۱۳۸۶ | Q | این چنین ذا النّون مصری را فتاد | * | کاندرو شور و جنونی نو بزاد |
۱۳۸۶ | N | این چنین ذو النون مصری را فتاد | * | کاندر او شور و جنونی نو بزاد |
۱۳۸۷ | Q | شور چندان شد که تا فوقِ فلک | * | میرسید از وی جگرها را نمک |
۱۳۸۷ | N | شور چندان شد که تا فوق فلک | * | میرسید از وی جگرها را نمک |
۱۳۸۸ | Q | هین منه تو شور خود ای شورهخاک | * | پهلوی شورِ خداوندان پاک |
۱۳۸۸ | N | هین منه تو شور خود ای شوره خاک | * | پهلوی شور خداوندان پاک |
۱۳۸۹ | Q | خلق را تابِ جنونِ او نبود | * | آتشِ او ریشهاشان میرُبود |
۱۳۸۹ | N | خلق را تاب جنون او نبود | * | آتش او ریشهاشان میربود |
۱۳۹۰ | Q | چونک در ریشِ عوامّ آتش فتاد | * | بند کردندش بزندانی نهاد |
۱۳۹۰ | N | چون که در ریش عوام آتش فتاد | * | بند کردندش به زندانی نهاد |
۱۳۹۱ | Q | نیست امکان واکشیدن این لگام | * | گر چه زین ره تنگ میآیند عام |
۱۳۹۱ | N | نیست امکان واکشیدن این لگام | * | گر چه زین ره تنگ میآیند عام |
۱۳۹۲ | Q | دیده این شاهان ز عامّه خوفِ جان | * | کین گُرُه کورند و شاهان بینشان |
۱۳۹۲ | N | دیده این شاهان ز عامه خوف جان | * | کاین گره کورند و شاهان بینشان |
۱۳۹۳ | Q | چونک حکم اندر کفِ رندان بود | * | لاجرم ذا النّون در زندان بود |
۱۳۹۳ | N | چون که حکم اندر کف رندان بود | * | لاجرم ذو النون در زندان بود |
۱۳۹۴ | Q | یک سواره میرود شاهِ عظیم | * | در کف طفلان چنین دُرِّ یتیم |
۱۳۹۴ | N | یک سواره میرود شاه عظیم | * | در کف طفلان چنین در یتیم |
۱۳۹۵ | Q | دُرِّ چه دریا نهان در قطرهای | * | آفتابی مخفی اندر ذرهّای |
۱۳۹۵ | N | در چه دریا نهان در قطرهای | * | آفتابی مخفی اندر ذرهای |
۱۳۹۶ | Q | آفتابی خویش را ذرهّ نمود | * | و اندک اندک رُوی خود را بر گشود |
۱۳۹۶ | N | آفتابی خویش را ذره نمود | * | و اندک اندک روی خود را بر گشود |
۱۳۹۷ | Q | جملهٔ ذرّات در وَیْ مَحْو شد | * | عالم از وی مست گشت و صَحْو شد |
۱۳۹۷ | N | جملهی ذرات در وی محو شد | * | عالم از وی مست گشت و صحو شد |
۱۳۹۸ | Q | چون قلم در دستِ غدّاری بود | * | بیگمان منصور بر داری بود |
۱۳۹۸ | N | چون قلم در دست غداری بود | * | بیگمان منصور بر داری بود |
۱۳۹۹ | Q | چون سفیهان راست این کار و کیا | * | لازم آمد یَقْتُلُونَ ٱلْأَنْبِیَا* |
۱۳۹۹ | N | چون سفیهان راست این کار و کیا | * | لازم آمد یقتلون الأنبیا* |
۱۴۰۰ | Q | انبیا را گفته قومی راه گُم | * | از سَفَه إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ |
۱۴۰۰ | N | انبیا را گفته قومی راه گم | * | از سفه إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ |
۱۴۰۱ | Q | چون بِقَوْلِ اوست مصلوبِ جهُود | * | پس مرو را امن کَی تاند نمود |
۱۴۰۱ | N | جهل ترسا بین امان انگیخته | * | ز آن خداوندی که گشت آویخته |
۱۴۰۲ | Q | جهلِ ترسا بین امان انگیخته | * | زان خداوندی که گشت آویخته |
۱۴۰۲ | N | چون به قول اوست مصلوب جهود | * | پس مر او را امن کی تاند نمود |
۱۴۰۳ | Q | چون دلِ آن شاه زیشان خون بُوَد | * | عِصمتِ وَ أَنْتَ فِیهِمْ چون بُوَد |
۱۴۰۳ | N | چون دل آن شاه ز ایشان خون بود | * | عصمت وَ أَنْتَ فِیهِمْ چون بود |
۱۴۰۴ | Q | زرِّ خالص را و زرگر را خَطَرْ | * | باشد از قلّابِ خاین بیشتر |
۱۴۰۴ | N | زر خالص را و زرگر را خطر | * | باشد از قلاب خاین بیشتر |
۱۴۰۵ | Q | یوسفان از رشکِ زشتان مخفیاند | * | کز عُدُو خوبان در آتش میزیند |
۱۴۰۵ | N | یوسفان از رشک زشتان مخفیند | * | کز عدو خوبان در آتش میزیند |
۱۴۰۶ | Q | یوسفان از مکرِ اِخْوان در چَهاند | * | کز حسد یوسف بگرگان میدهند |
۱۴۰۶ | N | یوسفان از مکر اخوان در چهاند | * | کز حسد یوسف به گرگان میدهند |
۱۴۰۷ | Q | از حسد بر یوسفِ مصری چه رفت | * | این حسد اندر کمین گرگیست زفت |
۱۴۰۷ | N | از حسد بر یوسف مصری چه رفت | * | این حسد اندر کمین گرگی است زفت |
۱۴۰۸ | Q | لاجرم زین گرگ یعقوبِ حلیم | * | داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم |
۱۴۰۸ | N | لاجرم زین گرگ یعقوب حلیم | * | داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم |
۱۴۰۹ | Q | گرگِ ظاهر گِرْدِ یوسف خود نگشت | * | این حسد در فعلْ از گرگان گذشت |
۱۴۰۹ | N | گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت | * | این حسد در فعل از گرگان گذشت |
۱۴۱۰ | Q | رحم کرد این گرگ و ز عذرِ لَبِق | * | آمده که إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ |
۱۴۱۰ | N | رحم کرد این گرگ و ز عذر لبق | * | آمده که إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ |
۱۴۱۱ | Q | صد هزاران گرگ را این مکر نیست | * | عاقبت رسوا شود این گرگ بیست |
۱۴۱۱ | N | صد هزاران گرگ را این مکر نیست | * | عاقبت رسوا شود این گرگ بیست |
۱۴۱۲ | Q | زانک حشرِ حاسدان روزِ گزند | * | بیگمان بر صورتِ گرگان کنند |
۱۴۱۲ | N | ز انکه حشر حاسدان روز گزند | * | بیگمان بر صورت گرگان کنند |
۱۴۱۳ | Q | حشرِ پُر حرصِ خسِ مُردارخوار | * | صورتِ خوکی بود روزِ شمار |
۱۴۱۳ | N | حشر پر حرص خس مردار خوار | * | صورت خوکی بود روز شمار |
۱۴۱۴ | Q | زانیان را گندِ اندامِ نهان | * | خمرخواران را بود گندِ دهان |
۱۴۱۴ | N | زانیان را گند اندام نهان | * | خمر خواران را بود گند دهان |
۱۴۱۵ | Q | گندِ مخفی کان بدلها میرسید | * | گشت اندر حشر محسوس و پدید |
۱۴۱۵ | N | گند مخفی کان به دلها میرسید | * | گشت اندر حشر محسوس و پدید |
۱۴۱۶ | Q | بیشهای آمد وجودِ آدمی | * | بر حذر شو زین وجود ار ز آن دَمی |
۱۴۱۶ | N | بیشهای آمد وجود آدمی | * | بر حذر شو زین وجود ار ز آن دمی |
۱۴۱۷ | Q | در وجودِ ما هزاران گرگ و خوک | * | صالح و ناصالح و خوب و خشوک |
۱۴۱۷ | N | در وجود ما هزاران گرگ و خوک | * | صالح و ناصالح و خوب و خشوک |
۱۴۱۸ | Q | حکم آن خُور است کان غالبترست | * | چونک زر بیش از مِس آمد آن زرست |
۱۴۱۸ | N | حکم آن خور است کان غالبتر است | * | چون که زر بیش از مس آید آن زر است |
۱۴۱۹ | Q | سیرتی کان بر وجودت غالبست | * | هم بر آن تصویر حشرت واجبَست |
۱۴۱۹ | N | سیرتی کان بر وجودت غالب است | * | هم بر آن تصویر حشرت واجب است |
۱۴۲۰ | Q | ساعتی گرگی در آید در بشر | * | ساعتی یوسفرخی همچون قمر |
۱۴۲۰ | N | ساعتی گرگی در آید در بشر | * | ساعتی یوسف رخی همچون قمر |
۱۴۲۱ | Q | میرود از سینهها در سینهها | * | از رهِ پنهان صلاح و کینهها |
۱۴۲۱ | N | میرود از سینهها در سینهها | * | از ره پنهان صلاح و کینهها |
۱۴۲۲ | Q | بلکه خود از آدمی در گاو و خر | * | میرود دانایی و علم و هُنَر |
۱۴۲۲ | N | بلکه خود از آدمی در گاو و خر | * | میرود دانایی و علم و هنر |
۱۴۲۳ | Q | اسب سُکسُک میشود رهوار و رام | * | خِرْس بازی میکند بُرْ هم سلام |
۱۴۲۳ | N | اسب سکسک میشود رهوار و رام | * | خرس بازی میکند بر هم سلام |
۱۴۲۴ | Q | رفت اندر سگ ز آدمیان هوس | * | تا شُبان شد یا شکاری یا حَرَس |
۱۴۲۴ | N | رفت اندر سگ ز آدمیان هوس | * | تا شبان شد یا شکاری یا حرس |
۱۴۲۵ | Q | در سگ اصحاب خوبی ز ان وفود | * | رفت تا جویای اللَّه گشته بود |
۱۴۲۵ | N | در سگ اصحاب خوبی ز ان وفود | * | رفت تا جویای اللَّه گشته بود |
۱۴۲۶ | Q | هر زمان در سینه نوعی سَر کند | * | گاه دیو و گه مَلَک گه دام و دَد |
۱۴۲۶ | N | هر زمان در سینه نوعی سر کند | * | گاه دیو و گه ملک گه دام و دد |
۱۴۲۷ | Q | ز آن عجب بیشه که شیرِ آگهست | * | تا بدام سینهها پنهان رهست |
۱۴۲۷ | N | ز آن عجب بیشه که شیر آگه است | * | تا به دام سینهها پنهان ره است |
۱۴۲۸ | Q | دزدیی کن از درون مرجانِ جان | * | ای کم از سگ از درون عارفان |
۱۴۲۸ | N | دزدیی کن از درون مرجان جان | * | ای کم از سگ از درون عارفان |
۱۴۲۹ | Q | چونک دزدی باری آن دُرِّ لطیف | * | چونک حامل میشوی باری شریف |
۱۴۲۹ | N | چون که دزدی باری آن در لطیف | * | چون که حامل میشوی باری شریف |
block:2025
۱۴۳۰ | Q | دوستان در قصهٔ ذا النّون شدند | * | سوی زندان و در آن رأیی زدند |
۱۴۳۰ | N | دوستان در قصهی ذو النون شدند | * | سوی زندان و در آن رایی زدند |
۱۴۳۱ | Q | کین مگر قاصد کند یا حکمتیست | * | او درین دین قبلهای و آیتیست |
۱۴۳۱ | N | کاین مگر قاصد کند یا حکمتی است | * | او در این دین قبلهای و آیتی است |
۱۴۳۲ | Q | دُور دُور از عقلِ چون دریای او | * | تا جنون باشد سَفَه فرمای او |
۱۴۳۲ | N | دور دور از عقل چون دریای او | * | تا جنون باشد سفه فرمای او |
۱۴۳۳ | Q | حاش لله از کمالِ جاهِ او | * | کابرِ بیماری بپوشد ماهِ او |
۱۴۳۳ | N | حاش لله از کمال جاه او | * | کابر بیماری بپوشد ماه او |
۱۴۳۴ | Q | او ز شَرِّ عامه اندر خانه شد | * | او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد |
۱۴۳۴ | N | او ز شر عامه اندر خانه شد | * | او ز ننگ عاقلان دیوانه شد |
۱۴۳۵ | Q | او ز عارِ عقل کُنْدِ تنپَرست | * | قاصدا رفتست و دیوانه شدست |
۱۴۳۵ | N | او ز عار عقل کند تن پرست | * | قاصدا رفته ست و دیوانه شده ست |
۱۴۳۶ | Q | که ببندیدم قَوی و ز سازِ گاو | * | بر سر و پُشتم بزن وین را مکاو |
۱۴۳۶ | N | که ببندیدم قوی و ز ساز گاو | * | بر سر و پشتم بزن وین را مکاو |
۱۴۳۷ | Q | تا ز زخمِ لَخْت یابم من حیات | * | چون قتیل از گاوِ موسی ای ثِقات |
۱۴۳۷ | N | تا ز زخم لخت یابم من حیات | * | چون قتیل از گاو موسی ای ثقات |
۱۴۳۸ | Q | تا ز زخم لختِ گاوی خَوش شوم | * | همچو کُشتهُ گاوِ موسی گَش شوم |
۱۴۳۸ | N | تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم | * | همچو کشتهی گاو موسی گش شوم |
۱۴۳۹ | Q | زنده شد کُشته ز زخمِ دُمِّ گاو | * | همچو مَسّ از کیمیا شد زرِّ ساو |
۱۴۳۹ | N | زنده شد کشته ز زخم دم گاو | * | همچو مس از کیمیا شد زر ساو |
۱۴۴۰ | Q | کُشته بر جَست و بگفت اسرار را | * | وانمود آن زمرهٔ خونخوار را |
۱۴۴۰ | N | کشته بر جست و بگفت اسرار را | * | وا نمود آن زمرهی خونخوار را |
۱۴۴۱ | Q | گفت روشن کین جماعت کُشتهاند | * | کین زمان در خصمیَم آشفتهاند |
۱۴۴۱ | N | گفت روشن کاین جماعت کشتهاند | * | کاین زمان در خصمیام آشفتهاند |
۱۴۴۲ | Q | چونک کُشته گردد این جسمِ گران | * | زنده گردد هستی اسرارْدان |
۱۴۴۲ | N | چون که کشته گردد این جسم گران | * | زنده گردد هستی اسرار دان |
۱۴۴۳ | Q | جانِ او بیند بهشت و نار را | * | باز داند جملهٔ اسرار را |
۱۴۴۳ | N | جان او بیند بهشت و نار را | * | باز داند جملهی اسرار را |
۱۴۴۴ | Q | وانماید خونیانِ دیو را | * | وانماید دامِ خُدعه و ریو را |
۱۴۴۴ | N | وا نماید خونیان دیو را | * | وا نماید دام خدعه و ریو را |
۱۴۴۵ | Q | گاو کُشتن هست از شرطِ طریق | * | تا شود از زخمِ دُمّش جان مُفیق |
۱۴۴۵ | N | گاو کشتن هست از شرط طریق | * | تا شود از زخم دمش جان مفیق |
۱۴۴۶ | Q | گاوِ نفسِ خویش را زُوتر بکُش | * | تا شود رُوحِ خفی زنده و بهُش |
۱۴۴۶ | N | گاو نفس خویش را زوتر بکش | * | تا شود روح خفی زنده و بهش |
block:2026
۱۴۴۷ | Q | چون رسیدند آن نفر نزدیکِ او | * | بانگ بر زد هَی کِیانید اِتّقُوا |
۱۴۴۷ | N | چون رسیدند آن نفر نزدیک او | * | بانگ بر زد هی کیانید اتقوا |
۱۴۴۸ | Q | با ادب گفتند ما از دوستان | * | بهرِ پُرسش آمدیم اینجا بجان |
۱۴۴۸ | N | با ادب گفتند ما از دوستان | * | بهر پرسش آمدیم اینجا به جان |
۱۴۴۹ | Q | چونی ای دریای عقلِ ذو فنون | * | این چه بُهتانست بر عقلت جنون |
۱۴۴۹ | N | چونی ای دریای عقل ذو فنون | * | این چه بهتان است بر عقلت جنون |
۱۴۵۰ | Q | دودِ گلخن کَی رسد در آفتاب | * | چون شود عنقا شکسته از غراب |
۱۴۵۰ | N | دود گلخن کی رسد در آفتاب | * | چون شود عنقا شکسته از غراب |
۱۴۵۱ | Q | وا مگیر از ما بیان کن این سخُن | * | ما مُحبّانیم با ما این مکُن |
۱۴۵۱ | N | وامگیر از ما بیان کن این سخن | * | ما محبانیم با ما این مکن |
۱۴۵۲ | Q | مر مُحّبان را نشاید دُور کرد | * | یا پرُو پوش و دغل مغرور کرد |
۱۴۵۲ | N | مر محبان را نشاید دور کرد | * | یا به رو پوش و دغل مغرور کرد |
۱۴۵۳ | Q | راز را اندر میان آور شَها | * | رُو مکن در اَبْر پنهانی مَها |
۱۴۵۳ | N | راز را اندر میان آور شها | * | رو مکن در ابر پنهانی مها |
۱۴۵۴ | Q | ما محبّ و صادق و دلخَستهایم | * | در دو عالَم دل بتو در بستهایم |
۱۴۵۴ | N | ما محب و صادق و دل خستهایم | * | در دو عالم دل به تو در بستهایم |
۱۴۵۵ | Q | فحش آغازید و دشنام از گزاف | * | گفت او دیوانگانه زی و قاف |
۱۴۵۵ | N | فحش آغازید و دشنام از گزاف | * | گفت او دیوانگانه زی و قاف |
۱۴۵۶ | Q | بر جهید و سنگ پرّان کرد و چوب | * | جملگی بگْریختند از بیمِ کوب |
۱۴۵۶ | N | بر جهید و سنگ پران کرد و چوب | * | جملگی بگریختند از بیم کوب |
۱۴۵۷ | Q | قَهقهه خندید و جُنبانید سَر | * | گفت بادِ ریشِ این یاران نگر |
۱۴۵۷ | N | قهقهه خندید و جنبانید سر | * | گفت باد ریش این یاران نگر |
۱۴۵۸ | Q | دوستان بین کو نشانِ دوستان | * | دوستان را رنج باشد همچو جان |
۱۴۵۸ | N | دوستان بین، کو نشان دوستان | * | دوستان را رنج باشد همچو جان |
۱۴۵۹ | Q | کَی کران گیرد ز رنجِ دوست دوست | * | رنج مغز و دوستی آن را چو پوست |
۱۴۵۹ | N | کی کران گیرد ز رنج دوست دوست | * | رنج مغز و دوستی آن را چو پوست |
۱۴۶۰ | Q | نی نشانِ دوستی شد سرخَوشی | * | در بلا و آفت و محنتکَشی |
۱۴۶۰ | N | نه نشان دوستی شد سر خوشی | * | در بلا و آفت و محنت کشی |
۱۴۶۱ | Q | دوست همچون زَر بلا چون آتشست | * | زّرِ خالص در دلِ آتش خوشست |
۱۴۶۱ | N | دوست همچون زر بلا چون آتش است | * | زر خالص در دل آتش خوش است |
block:2027
۱۴۶۲ | Q | نی که لُقمان را که بندهٔ پاک بود | * | روز و شب در بندگی چالاک بود |
۱۴۶۲ | N | نه که لقمان را که بندهی پاک بود | * | روز و شب در بندگی چالاک بود |
۱۴۶۳ | Q | خواجهاش میداشتی در کار پیش | * | بهترش دیدی ز فرزندانِ خویش |
۱۴۶۳ | N | خواجهاش میداشتی در کار پیش | * | بهترش دیدی ز فرزندان خویش |
۱۴۶۴ | Q | زانک لقمان گرچه بندهزاد بود | * | خواجه بود و از هوا آزاد بود |
۱۴۶۴ | N | ز انکه لقمان گر چه بنده زاد بود | * | خواجه بود و از هوا آزاد بود |
۱۴۶۵ | Q | گفت شاهی شیخ را اندر سخُن | * | چیزی از بخشش ز من درخواست کن |
۱۴۶۵ | N | گفت شاهی شیخ را اندر سخن | * | چیزی از بخشش ز من درخواست کن |
۱۴۶۶ | Q | گفت ای شه شرم ناید مر ترا | * | که چنین گویی مرا زین برتر آ |
۱۴۶۶ | N | گفت ای شه شرم ناید مر ترا | * | که چنین گویی مرا زین برتر آ |
۱۴۶۷ | Q | من دو بنده دارم و ایشان حقیر | * | و آن دو بر تو حاکمانند و امیر |
۱۴۶۷ | N | من دو بنده دارم و ایشان حقیر | * | و آن دو بر تو حاکمانند و امیر |
۱۴۶۸ | Q | گفت شه آن دو چهاند این زَلّتست | * | گفت آن یک خشم و دیگر شهوتست |
۱۴۶۸ | N | گفت شه آن دو چهاند این زلت است | * | گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است |
۱۴۶۹ | Q | شاه آن دان کو ز شاهی فارغست | * | بیمَه و خورشید نورش بازغست |
۱۴۶۹ | N | شاه آن دان کاو ز شاهی فارغ است | * | بیمه و خورشید نورش بازغ است |
۱۴۷۰ | Q | مخْزَن آن دارد که مخزن ذاتِ اوست | * | هستی او دارد که با هستی عَدوست |
۱۴۷۰ | N | مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست | * | هستی او دارد که با هستی عدوست |
۱۴۷۱ | Q | خواجهٔ لقمان بظاهر خواجهوَش | * | در حقیقت بنده، لقمان خواجهاش |
۱۴۷۱ | N | خواجهی لقمان به ظاهر خواجهوش | * | در حقیقت بنده، لقمان خواجهاش |
۱۴۷۲ | Q | در جهانِ باژگونه زین بسیست | * | در نظرشان گوهری کم از خسیست |
۱۴۷۲ | N | در جهان باژگونه زین بسی است | * | در نظرشان گوهری کم از خسی است |
۱۴۷۳ | Q | مر بیابان را مفازه نام شد | * | نام و رنگی عقلشان را دام شد |
۱۴۷۳ | N | مر بیابان را مفازه نام شد | * | نام و رنگی عقلشان را دام شد |
۱۴۷۴ | Q | یک گُرُه را خود مُعَرِّف جامه است | * | در قَبا گویند کو از عامه است |
۱۴۷۴ | N | یک گره را خود معرف جامه است | * | در قبا گویند کاو از عامه است |
۱۴۷۵ | Q | یک گُرُه را ظاهرِ سالوسِ زهد | * | نور باید تا بود جاسوسِ زهد |
۱۴۷۵ | N | یک گره را ظاهر سالوس زهد | * | نور باید تا بود جاسوس زهد |
۱۴۷۶ | Q | نور باید پاک از تقلید و غَوْل | * | تا شناسد مرد را بیفعل و قول |
۱۴۷۶ | N | نور باید پاک از تقلید و غول | * | تا شناسد مرد را بیفعل و قول |
۱۴۷۷ | Q | در رَود در قلبِ او از راهِ عقل | * | نقدِ او بیند نباشد بندِ نَقْل |
۱۴۷۷ | N | در رود در قلب او از راه عقل | * | نقد او بیند نباشد بند نقل |
۱۴۷۸ | Q | بندگانِ خاصِ عَلامّ ٱلْغُیُوب | * | در جهانِ جان جَواسِیسُ ٱلْقُلُوب |
۱۴۷۸ | N | بندگان خاص علام الغیوب | * | در جهان جان جواسیس القلوب |
۱۴۷۹ | Q | در درونِ دل در آید چون خیال | * | پیشِ او مکشوف باشد سرِّ حال |
۱۴۷۹ | N | در درون دل در آید چون خیال | * | پیش او مکشوف باشد سر حال |
۱۴۸۰ | Q | در تنِ گُنْجِشک چیست از برگ و ساز | * | که شود پوشیده آن بر عقل باز |
۱۴۸۰ | N | در تن گنجشک چه بود برگ و ساز | * | که شود پوشیده آن بر عقل باز |
۱۴۸۱ | Q | آنک واقف گشت بر اسرارِ هُو | * | سرِّ مخلوقات چه بود پیشِ او |
۱۴۸۱ | N | آن که واقف گشت بر اسرار هو | * | سر مخلوقات چه بود پیش او |
۱۴۸۲ | Q | آنک بر افلاک رفتارش بود | * | بر زمین رفتن چه دشوارش بود |
۱۴۸۲ | N | آن که بر افلاک رفتارش بود | * | بر زمین رفتن چه دشوارش بود |
۱۴۸۳ | Q | در کفِ داود کاهن گشت موم | * | موم چه بْود در کفِ او ای ظلوم |
۱۴۸۳ | N | در کف داود کاهن گشت موم | * | موم چه بود در کف او ای ظلوم |
۱۴۸۴ | Q | بود لقمان بندهشکلی خواجهای | * | بندگی بر ظاهرش دیباجهای |
۱۴۸۴ | N | بود لقمان بنده شکلی خواجهای | * | بندگی بر ظاهرش دیباجهای |
۱۴۸۵ | Q | چون رود خواجه بجای ناشناس | * | در غلامِ خویش پوشاند لباس |
۱۴۸۵ | N | چون رود خواجه به جای ناشناس | * | در غلام خویش پوشاند لباس |
۱۴۸۶ | Q | او بپوشد جامههای آن غلام | * | مر غلامِ خویش را سازد اِمام |
۱۴۸۶ | N | او بپوشد جامههای آن غلام | * | مر غلام خویش را سازد امام |
۱۴۸۷ | Q | در پَیَش چون بندگان در ره شود | * | تا نباید زو کسی آگه شود |
۱۴۸۷ | N | در پیش چون بندگان در ره شود | * | تا نباید زو کسی آگه شود |
۱۴۸۸ | Q | گوید ای بنده تو رَو بر صَدر شین | * | من بگیرم کفَش چون بندهٔ کهین |
۱۴۸۸ | N | گوید ای بنده تو رو بر صدر شین | * | من بگیرم کفش چون بندهی کهین |
۱۴۸۹ | Q | تو دُرُشتی کن مرا دشنام ده | * | مر مرا تو هیچ توقیری منه |
۱۴۸۹ | N | تو درشتی کن مرا دشنام ده | * | مر مرا تو هیچ توقیری منه |
۱۴۹۰ | Q | ترکِ خدمت خدمتِ تو داشتم | * | تا بغُربت تخمِ حیلت کاشتم |
۱۴۹۰ | N | ترک خدمت خدمت تو داشتم | * | تا به غربت تخم حیلت کاشتم |
۱۴۹۱ | Q | خواجگان این بندگیها کردهاند | * | تا گمان آید که ایشان بندهاند |
۱۴۹۱ | N | خواجگان این بندگیها کردهاند | * | تا گمان آید که ایشان بردهاند |
۱۴۹۲ | Q | چشمپر بودند و سیر از خواجگی | * | کارها را کردهاند آمادگی |
۱۴۹۲ | N | چشم پر بودند و سیر از خواجگی | * | کارها را کردهاند آمادگی |
۱۴۹۳ | Q | وین غلامان هوا بر عکسِ آن | * | خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان |
۱۴۹۳ | N | وین غلامان هوا بر عکس آن | * | خویشتن بنموده خواجهی عقل و جان |
۱۴۹۴ | Q | آید از خواجه رهِ افگندگی | * | ناید از بنده بغیرِ بندگی |
۱۴۹۴ | N | آید از خواجه ره افکندگی | * | ناید از بنده بغیر بندگی |
۱۴۹۵ | Q | پس از آن عالَم بدین عالَم چنان | * | تعبیتها هست بر عکس این بدان |
۱۴۹۵ | N | پس از آن عالم بدین عالم چنان | * | تعبیتها هست بر عکس این بدان |
۱۴۹۶ | Q | خواجهٔ لُقمان ازین حال نهان | * | بود واقف دیده بود از وی نشان |
۱۴۹۶ | N | خواجهی لقمان از این حال نهان | * | بود واقف دیده بود از وی نشان |
۱۴۹۷ | Q | راز میدانست و خوش میراند خَر | * | از برای مصلحت آن راه بَر |
۱۴۹۷ | N | راز میدانست و خوش میراند خر | * | از برای مصلحت آن راهبر |
۱۴۹۸ | Q | مر ورا آزاد کردی از نخست | * | لیک خشنودی لقمان را بجُست |
۱۴۹۸ | N | مر و را آزاد کردی از نخست | * | لیک خشنودی لقمان را بجست |
۱۴۹۹ | Q | زانک لقمان را مراد این بود تا | * | کس نداند سرِّ آن شیر و فَتَی |
۱۴۹۹ | N | ز انکه لقمان را مراد این بود تا | * | کس نداند سر آن شیر و فتی |
۱۵۰۰ | Q | چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی | * | این عجب گر سِر ز خَود پنهان کنی |
۱۵۰۰ | N | چه عجب گر سر ز بد پنهان کنی | * | این عجب که سر ز خود پنهان کنی |
۱۵۰۱ | Q | کار پنهان کن تو از چشمانِ خَود | * | تا بود کارت سلیم از چشمِ بَد |
۱۵۰۱ | N | کار پنهان کن تو از چشمان خود | * | تا بود کارت سلیم از چشم بد |
۱۵۰۲ | Q | خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزْد | * | و انگه از خود بیز خود چیزی بدزد |
۱۵۰۲ | N | خویش را تسلیم کن بر دام مزد | * | و انگه از خود بیز خود چیزی بدزد |
۱۵۰۳ | Q | میدهند افیون بمردِ زخممند | * | تا که پیکان از تنش بیرون کَنَند |
۱۵۰۳ | N | میدهند افیون به مرد زخممند | * | تا که پیکان از تنش بیرون کنند |
۱۵۰۴ | Q | وقتِ مرگ از رنج او را میدرند | * | او بدان مشغول شد جان میبرند |
۱۵۰۴ | N | وقت مرگ از رنج او را میدرند | * | او بدان مشغول شد جان میبرند |
۱۵۰۵ | Q | چون بهَر فکری که دل خواهی سپُرد | * | از تو چیزی در نهان خواهند بُرد |
۱۵۰۵ | N | چون به هر فکری که دل خواهی سپرد | * | از تو چیزی در نهان خواهند برد |
۱۵۰۶ | Q | پس بدان مشغول شو کان بهترست | * | تا ز تو چیزی بَرَد کان کهترست |
۱۵۰۶ | N | هر چه اندیشی و تحصیلی کنی | * | میدرآید دزد از آن سو کایمنی |
۱۵۰۷ | Q | هر چه تحصیلی کنی ای معتنی | * | میدرآید دزد از آن سُو کایمنی |
۱۵۰۷ | N | پس بدان مشغول شو کان بهتر است | * | تا ز تو چیزی برد کان بهتر است |
۱۵۰۸ | Q | بارِ بازرگان چو در آب اوفتد | * | دست اندر کالهٔ بهتر زند |
۱۵۰۸ | N | بار بازرگان چو در آب اوفتد | * | دست اندر کالهی بهتر زند |
۱۵۰۹ | Q | چونک چیزی فوت خواهد شد در آب | * | ترکِ کمتر گوی و بهتر را بیاب |
۱۵۰۹ | N | چون که چیزی فوت خواهد شد در آب | * | ترک کمتر گوی و بهتر را بیاب |
block:2028
۱۵۱۰ | Q | هر طعامی کآوریدندی به وی | * | کس سوی لقمان فرستادی ز پَی |
۱۵۱۰ | N | هر طعامی کاوریدندی به وی | * | کس سوی لقمان فرستادی ز پی |
۱۵۱۱ | Q | تا که لقمان دست سوی آن بَرَد | * | قاصدا تا خواجه پس خوردش خَورَد |
۱۵۱۱ | N | تا که لقمان دست سوی آن برد | * | قاصدا تا خواجه پس خوردش خورد |
۱۵۱۲ | Q | سُؤرِ او خوردی و شور انگیختی | * | هر طعامی کو نخوردی ریختی |
۱۵۱۲ | N | سور او خوردی و شور انگیختی | * | هر طعامی کاو نخوردی ریختی |
۱۵۱۳ | Q | ور بخوردی بیدل و بیاشتها | * | این بود پیوندی بیانتها |
۱۵۱۳ | N | ور بخوردی بیدل و بیاشتها | * | این بود پیوندی بیانتها |
۱۵۱۴ | Q | خربزه آورده بودند ارمغان | * | گفت رَو فرزندْ لقمان را بخوان |
۱۵۱۴ | N | خربزه آورده بودند ارمغان | * | گفت رو فرزند لقمان را بخوان |
۱۵۱۵ | Q | چون بُرید و داد او را یک بُرین | * | همچو شکّر خوردش و چون انگبین |
۱۵۱۵ | N | چون برید و داد او را یک برین | * | همچو شکر خوردش و چون انگبین |
۱۵۱۶ | Q | از خوشی که خورد داد او را دُوُم | * | تا رسید آن گِرْچَها تا هفدَهْم |
۱۵۱۶ | N | از خوشی که خورد داد او را دوم | * | تا رسید آن گرچها تا هفدهم |
۱۵۱۷ | Q | ماند گرچی گفت این را من خورم | * | تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم |
۱۵۱۷ | N | ماند گرچی گفت این را من خورم | * | تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم |
۱۵۱۸ | Q | او چنین خوش میخورد کز ذوقِ او | * | طبعها شد مُشتَهی و لُقمهجو |
۱۵۱۸ | N | او چنین خوش میخورد کز ذوق او | * | طبعها شد مشتهی و لقمه جو |
۱۵۱۹ | Q | چون بخورد از تلخیَش آتش فُروخت | * | هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
۱۵۱۹ | N | چون بخورد از تلخیش آتش فروخت | * | هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
۱۵۲۰ | Q | ساعتی بیخود شد از تلخی آن | * | بعد از آن گفتش که ای جان و جهان |
۱۵۲۰ | N | ساعتی بیخود شد از تلخی آن | * | بعد از آن گفتش که ای جان و جهان |
۱۵۲۱ | Q | نوش چون کردی تو چندین زهر را | * | لطف چون انگاشتی این قهر را |
۱۵۲۱ | N | نوش چون کردی تو چندین زهر را | * | لطف چون انگاشتی این قهر را |
۱۵۲۲ | Q | این چه صبرست این صَبوری از چه رُوست | * | یا مگر پیشِ تو این جانت عدوست |
۱۵۲۲ | N | این چه صبر است این صبوری از چه روست | * | یا مگر پیش تو این جانت عدوست |
۱۵۲۳ | Q | چون نیاوردی بحیلت حُجَّتی | * | که مرا عذریست بَس کُن ساعتی |
۱۵۲۳ | N | چون نیاوردی به حیلت حجتی | * | که مرا عذری است بس کن ساعتی |
۱۵۲۴ | Q | گفت من از دستِ نعمتبخشِ تو | * | خوردهام چندان که از شرمم دو تو |
۱۵۲۴ | N | گفت من از دست نعمت بخش تو | * | خوردهام چندان که از شرمم دو تو |
۱۵۲۵ | Q | شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت | * | من ننوشم ای تو صاحب معرفت |
۱۵۲۵ | N | شرمم آمد که یکی تلخ از کفت | * | من ننوشم ای تو صاحب معرفت |
۱۵۲۶ | Q | چون همه اَجْزام از اِنعامِ تو | * | رُستهاند و غرقِ دانه و دامِ تو |
۱۵۲۶ | N | چون همه اجزام از انعام تو | * | رستهاند و غرق دانه و دام تو |
۱۵۲۷ | Q | گر ز یَک تلخی کنم فریاد و داد | * | خاکِ صد ره بر سرِ اجزام باد |
۱۵۲۷ | N | گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد | * | خاک صد ره بر سر اجزام باد |
۱۵۲۸ | Q | لذّتِ دستِ شکر بخشت بداشت | * | اندرین بِطّیخ تلخی کَی گذاشت |
۱۵۲۸ | N | لذت دست شکر بخشت بداشت | * | اندر این بطیخ تلخی کی گذاشت |
۱۵۲۹ | Q | از محبَّت تلخها شیرین شود | * | از محبَّت مِسّها زرّین شود |
۱۵۲۹ | N | از محبت تلخها شیرین شود | * | از محبت مسها زرین شود |
۱۵۳۰ | Q | از محبَّت دُردها صافی شود | * | از محبَّت دَردها شافی شود |
۱۵۳۰ | N | از محبت دردها صافی شود | * | از محبت دردها شافی شود |
۱۵۳۱ | Q | از محبَّت مرده زنده میکنند | * | از محبَّت شاه بنده میکنند |
۱۵۳۱ | N | از محبت مرده زنده میکنند | * | از محبت شاه بنده میکنند |
۱۵۳۲ | Q | این محبَّت هم نتیجهٔ دانشست | * | کَی گُزافه بر چنین تختی نِشَست |
۱۵۳۲ | N | این محبت هم نتیجهی دانش است | * | کی گزافه بر چنین تختی نشست |
۱۵۳۳ | Q | دانشِ ناقص کجا این عشق زاد | * | عشق زاید ناقص امَّا بر جَماد |
۱۵۳۳ | N | دانش ناقص کجا این عشق زاد | * | عشق زاید ناقص اما بر جماد |
۱۵۳۴ | Q | بر جمادی رنگِ مطلوبی چو دید | * | از صفیری بانگِ محبوبی شنید |
۱۵۳۴ | N | بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید | * | از صفیری بانگ محبوبی شنید |
۱۵۳۵ | Q | دانشِ ناقص نداند فرق را | * | لاجرم خورشید داند بَرق را |
۱۵۳۵ | N | دانش ناقص نداند فرق را | * | لاجرم خورشید داند برق را |
۱۵۳۶ | Q | چونک ملعون خواند ناقص را رسول | * | بود در تأویل نُقصانِ عُقول |
۱۵۳۶ | N | چون که ملعون خواند ناقص را رسول | * | بود در تاویل نقصان عقول |
۱۵۳۷ | Q | زانک ناقص تن بود مرحومِ رَحْم | * | نیست بر مرحوم لایق لَعْن و زَخم |
۱۵۳۷ | N | ز انکه ناقص تن بود مرحوم رحم | * | نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم |
۱۵۳۸ | Q | نقصِ عقلست آنک بَد رنجوریست | * | موجبِ لعنت سزای دُوریست |
۱۵۳۸ | N | نقص عقل است آن که بد رنجوری است | * | موجب لعنت سزای دوری است |
۱۵۳۹ | Q | زانک تکمیلِ خِرَدها دُور نیست | * | لیک تکمیلِ بدن مقدور نیست |
۱۵۳۹ | N | ز انکه تکمیل خردها دور نیست | * | لیک تکمیل بدن مقدور نیست |
۱۵۴۰ | Q | کفر و فرعونی هر گبرِ بعید | * | جمله از نقصانِ عقل آمد پدید |
۱۵۴۰ | N | کفر و فرعونی هر گبر بعید | * | جمله از نقصان عقل آمد پدید |
۱۵۴۱ | Q | بهرِ نقصانِ بدن آمد فَرَج | * | در نُبی که مَا عَلَی ٱلْأعمَی حَرَج |
۱۵۴۱ | N | بهر نقصان بدن آمد فرج | * | در نبی که ما علی الاعمی حرج |
۱۵۴۲ | Q | برق آفل باشد و بس بیوفا | * | آفل از باقی ندانی بیصفا |
۱۵۴۲ | N | برق آفل باشد و بس بیوفا | * | آفل از باقی ندانی بیصفا |
۱۵۴۳ | Q | برق خندد بر که میخندد بگو | * | بر کسی که دل نهد بر نورِ او |
۱۵۴۳ | N | برق خندد بر که میخندد بگو | * | بر کسی که دل نهد بر نور او |
۱۵۴۴ | Q | نورهای چرخ ببریده پیَست | * | آن چو لا شَرْقی و لا غربی کیَست |
۱۵۴۴ | N | نورهای چرخ ببریده پی است | * | آن چو لا شرقی و لا غربی کی است |
۱۵۴۵ | Q | برق را خو یَخْطَفُ ٱلْأَبْصَار دان | * | نورِ باقی را همه اَنْصار دان |
۱۵۴۵ | N | برق را چون یخطف الأبصار دان | * | نور باقی را همه انصار دان |
۱۵۴۶ | Q | بر کفِ دریا فرس را راندن | * | نامهای در نورِ برقی خواندن |
۱۵۴۶ | N | بر کف دریا فرس را راندن | * | نامهای در نور برقی خواندن |
۱۵۴۷ | Q | از حریصی عاقبت نادیدنست | * | بر دل و بر عقلِ خود خندیدنست |
۱۵۴۷ | N | از حریصی عاقبت نادیدن است | * | بر دل و بر عقل خود خندیدن است |
۱۵۴۸ | Q | عاقبتبینَست عقل از خاصیَت | * | نفس باشد کو نبیند عاقبت |
۱۵۴۸ | N | عاقبت بین است عقل از خاصیت | * | نفس باشد کاو نبیند عاقبت |
۱۵۴۹ | Q | عقل کو مغلوبِ نفس او نفس شد | * | مُشتری ماتِ زُحَل شد نحس شد |
۱۵۴۹ | N | عقل کاو مغلوب نفس او نفس شد | * | مشتری مات زحل شد نحس شد |
۱۵۵۰ | Q | هم درین نحسی بگردان این نظر | * | در کسی که کرد نَحسَت در نگر |
۱۵۵۰ | N | هم درین نحسی بگردان این نظر | * | در کسی که کرد نحست درنگر |
۱۵۵۱ | Q | آن نظر که بنْگرد این جَرّ و مَد | * | او ز نحسی سوی سعدی نَقْب زد |
۱۵۵۱ | N | آن نظر که بنگرد این جر و مد | * | او ز نحسی سوی سعدی نقب زد |
۱۵۵۲ | Q | ز آن همیگرداندت حالی بحال | * | ضِد بضِد پیدا کنان در انتقال |
۱۵۵۲ | N | ز آن همیگرداندت حالی به حال | * | ضد به ضد پیدا کنان در انتقال |
۱۵۵۳ | Q | تا که خوفت زاید از ذات ٱلشِّمال | * | لذَّتِ ذات ٱلْیَمین یُرَجَی ٱلرِّجال |
۱۵۵۳ | N | تا که خوفت زاید از ذات الشمال | * | لذت ذات الیمین یرجی الرجال |
۱۵۵۴ | Q | تا دُو پَر باشی که مرغِ یکپَره | * | عاجز آید از پریدن ای سَرَه |
۱۵۵۴ | N | تا دو پر باشی که مرغ یک پره | * | عاجز آید از پریدن ای سره |
۱۵۵۵ | Q | یا رها کن تا نیایم در کلام | * | یا بده دستور تا گویم تمام |
۱۵۵۵ | N | یا رها کن تا نیایم در کلام | * | یا بده دستور تا گویم تمام |
۱۵۵۶ | Q | ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست | * | کس چه داند مر ترا مَقْصد کجاست |
۱۵۵۶ | N | ور نه این خواهی نه آن فرمان تراست | * | کس چه داند مر ترا مقصد کجاست |
۱۵۵۷ | Q | جان ابراهیم باید تا بنور | * | بیند اندر نار فردوس و قُصور |
۱۵۵۷ | N | جان ابراهیم باید تا به نور | * | بیند اندر نار فردوس و قصور |
۱۵۵۸ | Q | پایه پایه بر رود بر ماه و خَور | * | تا نماند همچو حلقه بندِ دَر |
۱۵۵۸ | N | پایه پایه بر رود بر ماه و خور | * | تا نماند همچو حلقه بند در |
۱۵۵۹ | Q | چون خلیل از آسمانِ هفتمین | * | بگْذرد که لا أُحِبُّ ٱلْآفِلِینَ |
۱۵۵۹ | N | چون خلیل از آسمان هفتمین | * | بگذرد که لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
۱۵۶۰ | Q | این جهانِ تن غَلَطانداز شد | * | جز مر آن را کو ز شهوت باز شد |
۱۵۶۰ | N | این جهان تن غلط انداز شد | * | جز مر آن را کاو ز شهوت باز شد |
block:2029
۱۵۶۱ | Q | قصهٔ شاه و امیران و حسَد | * | بر غلامِ خاص و سلطانِ خِرَد |
۱۵۶۱ | N | قصهی شاه و امیران و حسد | * | بر غلام خاص و سلطان خرد |
۱۵۶۲ | Q | دُور ماند از جرِّ جرَّارِ کلام | * | باز باید گشت و کرد آن را تمام |
۱۵۶۲ | N | دور ماند از جر جرار کلام | * | باز باید گشت و کرد آن را تمام |
۱۵۶۳ | Q | باغبانِ مُلک با اقبال و بَخت | * | چون درختی را نداند از درخت |
۱۵۶۳ | N | باغبان ملک با اقبال و بخت | * | چون درختی را نداند از درخت |
۱۵۶۴ | Q | آن درختی را که تلخ و رَد بود | * | و آن درختی که یکش هفصد بود |
۱۵۶۴ | N | آن درختی را که تلخ و رد بود | * | و آن درختی که یکش هفصد بود |
۱۵۶۵ | Q | کَیْ برابر دارد اندر تربیَت | * | چون ببیندشان بچشمِ عاقبت |
۱۵۶۵ | N | کی برابر دارد اندر تربیت | * | چون ببیندشان به چشم عاقبت |
۱۵۶۶ | Q | کان درختان را نهایت چیست بَر | * | گرچه یکسانند این دَم در نظر |
۱۵۶۶ | N | کان درختان را نهایت چیست بر | * | گر چه یکسانند این دم در نظر |
۱۵۶۷ | Q | شیخ کو یَنْظُرْ بِنُورِ اللَّه شد | * | از نهایت وز نُخُست آگاه شد |
۱۵۶۷ | N | شیخ کاو ینظر بنور اللَّه شد | * | از نهایت وز نخست آگاه شد |
۱۵۶۸ | Q | چشمِ آخربین ببست از بهرِ حق | * | چشمِ آخربین گشاد اندر سبق |
۱۵۶۸ | N | چشم آخر بین ببست از بهر حق | * | چشم آخر بین گشاد اندر سبق |
۱۵۶۹ | Q | آن حسودان بَد درختان بودهاند | * | تلخگوهر شوربختان بودهاند |
۱۵۶۹ | N | آن حسودان بد درختان بودهاند | * | تلخ گوهر شور بختان بودهاند |
۱۵۷۰ | Q | از حسد جوشان و کف میریختند | * | در نهانی مکر میانگیختند |
۱۵۷۰ | N | از حسد جوشان و کف میریختند | * | در نهانی مکر میانگیختند |
۱۵۷۱ | Q | تا غلامِ خاص را گردن زنند | * | بیخِ او را از زمانه بر کَنند |
۱۵۷۱ | N | تا غلام خاص را گردن زنند | * | بیخ او را از زمانه بر کنند |
۱۵۷۲ | Q | چون شود فانی چو جانش شاه بود | * | بیخِ او در عِصمتِ اللَّه بود |
۱۵۷۲ | N | چون شود فانی چو جانش شاه بود | * | بیخ او در عصمت اللَّه بود |
۱۵۷۳ | Q | شاه از آن اسرار واقف آمده | * | همچو بُوبَکْرِ رَبابی تن زده |
۱۵۷۳ | N | شاه از آن اسرار واقف آمده | * | همچو بو بکر ربابی تن زده |
۱۵۷۴ | Q | در تماشای دلِ بدگوهران | * | میزدی خُنْبکَ بر آن کوزهگران |
۱۵۷۴ | N | در تماشای دل بد گوهران | * | میزدی خنبک بر آن کوزهگران |
۱۵۷۵ | Q | مکر میسازند قومی حیلهمند | * | تا که شَه را در فقاعی در کُنند |
۱۵۷۵ | N | مکر میسازند قومی حیلهمند | * | تا که شه را در فقاعی در کنند |
۱۵۷۶ | Q | پادشاهی بس عظیمی بیکران | * | در فقاعی کَی بگنجد ای خران |
۱۵۷۶ | N | پادشاهی بس عظیمی بیکران | * | در فقاعی کی بگنجد ای خران |
۱۵۷۷ | Q | از برای شاه دامی دوختند | * | آخر این تدبیر ازو آموختند |
۱۵۷۷ | N | از برای شاه دامی دوختند | * | آخر این تدبیر از او آموختند |
۱۵۷۸ | Q | نحس شاگردی که با استادِ خویش | * | همسَری آغازد و آید بپیش |
۱۵۷۸ | N | نحس شاگردی که با استاد خویش | * | همسری آغازد و آید به پیش |
۱۵۷۹ | Q | با کدام استاد استادِ جهان | * | پیشِ او یکسان و هویدا و نهان |
۱۵۷۹ | N | با کدام استاد استاد جهان | * | پیش او یکسان و هویدا و نهان |
۱۵۸۰ | Q | چشمِ او یَنْظُرْ بِنُورِ اللَّه شده | * | پردههای جَهل را خارق بُده |
۱۵۸۰ | N | چشم او ینظر بنور اللَّه شده | * | پردههای جهل را خارق بده |
۱۵۸۱ | Q | از دلِ سوراخ چون کهنه گِلیم | * | پردهای بندد بپیشِ آن حکیم |
۱۵۸۱ | N | از دل سوراخ چون کهنه گلیم | * | پردهای بندد به پیش آن حکیم |
۱۵۸۲ | Q | پرده میخندد برو با صد دهان | * | هر دهانی گشته اِشْکافی بر آن |
۱۵۸۲ | N | پرده میخندد بر او با صد دهان | * | هر دهانی گشته اشکافی بر آن |
۱۵۸۳ | Q | گوید آن استاد مر شاگرد را | * | ای کم از سگ نیستت با من وفا |
۱۵۸۳ | N | گوید آن استاد مر شاگرد را | * | ای کم از سگ نیستت با من وفا |
۱۵۸۴ | Q | خود مرا اُستا مگیر آهن گُسِل | * | همچو خود شاگرد گیر و کُوْردِل |
۱۵۸۴ | N | خود مرا استا مگیر آهن گسل | * | همچو خود شاگرد گیر و کوردل |
۱۵۸۵ | Q | نه از مَنَت یاریست در جان و روان | * | بیمَنَت آبی نمیگردد روان |
۱۵۸۵ | N | نه از منت یاری است در جان و روان | * | بیمنت آبی نمیگردد روان |
۱۵۸۶ | Q | پس دلِ من کارگاهِ بختِ تُست | * | چه شْکنی این کارگاه ای نادُرُست |
۱۵۸۶ | N | پس دل من کارگاه بخت تست | * | چه شکنی این کارگاه ای نادرست |
۱۵۸۷ | Q | گوییاش پنهان زنم آتشزنه | * | نه بقَلب از قَلب باشد روزنه |
۱۵۸۷ | N | گوییاش پنهان زنم آتش زنه | * | نه به قلب از قلب باشد روزنه |
۱۵۸۸ | Q | آخر از روزن ببیند فکرِ تو | * | دل گواهی دهد زین ذکرِ تو |
۱۵۸۸ | N | آخر از روزن ببیند فکر تو | * | دل گواهی میدهد زین ذکر تو |
۱۵۸۹ | Q | گیر در رُویَت نمالد از کرم | * | هر چه گویی خندد و گوید نَعَم |
۱۵۸۹ | N | گیر در رویت نمالد از کرم | * | هر چه گویی خندد و گوید نعم |
۱۵۹۰ | Q | او نمیخندد ز ذوقِ مالشت | * | او همیخندد بر آن اِسْگالشت |
۱۵۹۰ | N | او نمیخندد ز ذوق مالشت | * | او همیخندد بر آن اسگالشت |
۱۵۹۱ | Q | پس خِداعی را خِداعی شد جَزا | * | کاسه زن کوزه بخور اینک سزا |
۱۵۹۱ | N | پس خداعی را خداعی شد جزا | * | کاسه زن کوزه بخور اینک سزا |
۱۵۹۲ | Q | گر بُدی با تو و را خندهٔ رضا | * | صد هزاران گُل شکفتی مر ترا |
۱۵۹۲ | N | گر بدی با تو و را خندهی رضا | * | صد هزاران گل شکفتی مر ترا |
۱۵۹۳ | Q | چون دلِ او در رضا آرد عَمل | * | آفتابی دان که آید در حَمَل |
۱۵۹۳ | N | چون دل او در رضا آرد عمل | * | آفتابی دان که آید در حمل |
۱۵۹۴ | Q | زو بخندد هم نهار و هم بهار | * | در هم آمیزد شکوفه و سبزهزار |
۱۵۹۴ | N | زو بخندد هم نهار و هم بهار | * | در هم آمیزد شکوفه و سبزهزار |
۱۵۹۵ | Q | صد هزاران بلبل و قُمْری نوا | * | افکنند اندر جهانِ بینوا |
۱۵۹۵ | N | صد هزاران بلبل و قمری نوا | * | افکنند اندر جهان بینوا |
۱۵۹۶ | Q | چونک برگِ روحِ خود زرد و سیاه | * | میببینی چون ندانی خشمِ شاه |
۱۵۹۶ | N | چون که برگ روح خود زرد و سیاه | * | میببینی چون ندانی خشم شاه |
۱۵۹۷ | Q | آفتابِ شاه در بُرْجِ عتاب | * | میکند رُوها سِیَه همچون کباب |
۱۵۹۷ | N | آفتاب شاه در برج عتاب | * | میکند روها سیه همچون کباب |
۱۵۹۸ | Q | آن عُطارد را وَرَقها جان ماست | * | آن سپیدی و آن سیه میزانِ ماست |
۱۵۹۸ | N | آن عطارد را ورقها جان ماست | * | آن سپیدی و آن سیه میزان ماست |
۱۵۹۹ | Q | باز منشوری نویسد سرخ و سبز | * | تا رهند ارواح از سودا و عجز |
۱۵۹۹ | N | باز منشوری نویسد سرخ و سبز | * | تا رهند ارواح از سودا و عجز |
۱۶۰۰ | Q | سرخ و سبز افتاد نَسْخِ نوبهار | * | چون خطِ قَوْس و قُزَح در اعتبار |
۱۶۰۰ | N | سرخ و سبز افتاد نسخ نو بهار | * | چون خط قوس و قزح در اعتبار |
block:2030
۱۶۰۱ | Q | رحمتِ صدتو بر آن بِلْقیس باد | * | که خدایش عقلِ صدمَرْده بداد |
۱۶۰۱ | N | رحمت صد تو بر آن بلقیس باد | * | که خدایش عقل صد مرده بداد |
۱۶۰۲ | Q | هُدْهُدی نامه بیاورد و نشان | * | از سُلَیْمان چند حرفی با بیان |
۱۶۰۲ | N | هدهدی نامه بیاورد و نشان | * | از سلیمان چند حرفی با بیان |
۱۶۰۳ | Q | خواند او آن نکتهای با شُمول | * | با حقارت ننْگرید اندر رسول |
۱۶۰۳ | N | خواند او آن نکتهای با شمول | * | با حقارت ننگرید اندر رسول |
۱۶۰۴ | Q | جِسم هدهد دید و جان عَنْقاش دید | * | حِس چو کفّی دید و دل دریاش دید |
۱۶۰۴ | N | جسم هدهد دید و جان عنقاش دید | * | حس چو کفی دید و دل دریاش دید |
۱۶۰۵ | Q | عقل با حس زین طِلسْماتِ دو رنگ | * | چون محمَّد با ابوجَهْلان بجنگ |
۱۶۰۵ | N | عقل با حس زین طلسمات دو رنگ | * | چون محمد با ابو جهلان به جنگ |
۱۶۰۶ | Q | کافران دیدند احمد را بَشَر | * | چون ندیدند از وی اِنْشَقَّ الْقَمَر |
۱۶۰۶ | N | کافران دیدند احمد را بشر | * | چون ندیدند از وی انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۶۰۷ | Q | خاک زن در دیدهٔ حِسبینِ خویش | * | دیدهٔ حس دشمنِ عقلست و کیش |
۱۶۰۷ | N | خاک زن در دیدهی حس بین خویش | * | دیدهی حس دشمن عقل است و کیش |
۱۶۰۸ | Q | دیدهٔ حس را خدا اعماش خواند | * | بُتپرستش گفت و ضِدِّ ماش خواند |
۱۶۰۸ | N | دیدهی حس را خدا اعماش خواند | * | بت پرستش گفت و ضد ماش خواند |
۱۶۰۹ | Q | زانکه او کف دید و دریا را ندید | * | زانکه حالی دید و فردا را ندید |
۱۶۰۹ | N | ز انکه او کف دید و دریا را ندید | * | ز انکه حالی دید و فردا را ندید |
۱۶۱۰ | Q | خواجهٔ فردا و حالی پیشِ او | * | او نمیبیند ز گنجی جز تسُو |
۱۶۱۰ | N | خواجهی فردا و حالی پیش او | * | او نمیبیند ز گنجی جز تسو |
۱۶۱۱ | Q | ذرّهای ز آن آفتاب آرد پیام | * | آفتاب آن ذرّه را گردد غلام |
۱۶۱۱ | N | ذرهای ز آن آفتاب آرد پیام | * | آفتاب آن ذره را گردد غلام |
۱۶۱۲ | Q | قطرهای کز بحرِ وحدت شد سفیر | * | هفت بحر آن قطره را باشد اسیر |
۱۶۱۲ | N | قطرهای کز بحر وحدت شد سفیر | * | هفت بحر آن قطره را باشد اسیر |
۱۶۱۳ | Q | گر کفِ خاکی شود چالاکِ او | * | پیشِ خاکش سر نهد أَفلاکِ او |
۱۶۱۳ | N | گر کف خاکی شود چالاک او | * | پیش خاکش سر نهد افلاک او |
۱۶۱۴ | Q | خاکِ آدم چونک شد چالاکِ حق | * | پیشِ خاکش سر نهند املاکِ حق |
۱۶۱۴ | N | خاک آدم چون که شد چالاک حق | * | پیش خاکش سر نهند املاک حق |
۱۶۱۵ | Q | السَّماءُ انْشَقَّتْ آخر از چه بود | * | از یکی چشمی که خاکی گشود |
۱۶۱۵ | N | السَّماءُ انْشَقَّتْ آخر از چه بود | * | از یکی چشمی که خاکی بر گشود |
۱۶۱۶ | Q | خاک از دُردی نشیند زیرِ آب | * | خاک بین کز عرش بگْذشت از شتاب |
۱۶۱۶ | N | خاک از دردی نشیند زیر آب | * | خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب |
۱۶۱۷ | Q | آن لطافت پس بدان کز آب نیست | * | جز عطای مُبدعِ وهّاب نیست |
۱۶۱۷ | N | آن لطافت پس بدان کز آب نیست | * | جز عطای مبدع وهاب نیست |
۱۶۱۸ | Q | گر کند سُفلی هوا و نار را | * | ور ز گُل او بگْذراند خار را |
۱۶۱۸ | N | گر کند سفلی هوا و نار را | * | ور ز گل او بگذراند خار را |
۱۶۱۹ | Q | حاکمست و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا | * | کو ز عَیْنِ دَرد انگیزد دَوا |
۱۶۱۹ | N | حاکم است و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا | * | کاو ز عین درد انگیزد دوا |
۱۶۲۰ | N | گر هوا و نار را سفلی کند | * | تیرگی و دردی و ثقلی کند |
۱۶۲۱ | Q | ور زمین و آب را عُلْوی کند | * | راهِ گردون را بپا مَطوی کند |
۱۶۲۱ | N | ور زمین و آب را علوی کند | * | راه گردون را بپا مطوی کند |
۱۶۲۲ | Q | پس یقین شد که تُعِزُّ مَنْ تَشا | * | خاکیی را گفت پَرها بر گشا |
۱۶۲۲ | N | پس یقین شد که تُعِزُّ مَنْ تشا | * | خاکیی را گفت پرها بر گشا |
۱۶۲۳ | Q | آتشی را گفت رَو ابلیس شو | * | زیرِ هفتم خاک با تلبیس شو |
۱۶۲۳ | N | آتشی را گفت رو ابلیس شو | * | زیر هفتم خاک با تلبیس شو |
۱۶۲۴ | Q | آدمِ خاکی بَرو تو بر سُها | * | ای بلیسِ آتشی رَو تا ثَرَی |
۱۶۲۴ | N | آدم خاکی برو تو بر سها | * | ای بلیس آتشی رو تا ثری |
۱۶۲۵ | Q | چار طبع و علّتِ اولی نِیَم | * | در تصرُّف دایما من باقیَم |
۱۶۲۵ | N | چار طبع و علت اولی نیام | * | در تصرف دایما من باقیام |
۱۶۲۶ | Q | کارِ من بیعلَّتست و مُستَقیم | * | هست تقدیرم نه علَّت ای سقیم |
۱۶۲۶ | N | کار من بیعلت است و مستقیم | * | هست تقدیرم نه علت ای سقیم |
۱۶۲۷ | Q | عادتِ خود را بگردانم بوَقت | * | این غبار از پیش بنشانم بوَقت |
۱۶۲۷ | N | عادت خود را بگردانم به وقت | * | این غبار از پیش بنشانم به وقت |
۱۶۲۸ | Q | بحر را گویم که هین پُر نار شَو | * | گویم آتش را که رَو گلُزار شَوَ |
۱۶۲۸ | N | بحر را گویم که هین پر نار شو | * | گویم آتش را که رو گلزار شو |
۱۶۲۹ | Q | کوه را گویم سَبُک شو همچو پشم | * | چرخ را گویم فرو دَر پیشِ چشم |
۱۶۲۹ | N | کوه را گویم سبک شو همچو پشم | * | چرخ را گویم فرو در پیش چشم |
۱۶۳۰ | Q | گویم ای خورشید مقرون شو بماه | * | هر دو را سازم چو دو ابر سیاه |
۱۶۳۰ | N | گویم ای خورشید مقرون شو به ماه | * | هر دو را سازم چو دو ابر سیاه |
۱۶۳۱ | Q | چشمهٔ خورشید را سازیم خُشک | * | چشمهٔ خون را بفَن سازیم مُشک |
۱۶۳۱ | N | چشمهی خورشید را سازیم خشک | * | چشمهی خون را به فن سازیم مشک |
۱۶۳۲ | Q | آفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه | * | یوغَ بر گردن ببنددشان الٰه |
۱۶۳۲ | N | آفتاب و مه چو دو گاو سیاه | * | یوغ بر گردن ببنددشان اله |
block:2031
۱۶۳۳ | Q | مُقْریی میخوانْد از رویِ کتاب | * | ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب |
۱۶۳۳ | N | مقریی میخواند از روی کتاب | * | ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب |
۱۶۳۴ | Q | آب را در غَوْرها پنهان کنم | * | چشمهها را خشک و خشکستان کنم |
۱۶۳۴ | N | آب را در غورها پنهان کنم | * | چشمهها را خشک و خشکستان کنم |
۱۶۳۵ | Q | آب را در چشمه کی آرد دگر | * | جز منِ بیمثلِ با فضل و خَطَر |
۱۶۳۵ | N | آب را در چشمه کی آرد دگر | * | جز من بیمثل با فضل و خطر |
۱۶۳۶ | Q | فلسفی مَنْطِقیْ مُستهان | * | میگذشت از سوی مکتب آن زمان |
۱۶۳۶ | N | فلسفی منطقی مستهان | * | میگذشت از سوی مکتب آن زمان |
۱۶۳۷ | Q | چونک بشْنید آیت او از ناپَسَند | * | گفت آریم آب را ما با کَلند |
۱۶۳۷ | N | چون که بشنید آیت او از ناپسند | * | گفت آریم آب را ما با کلند |
۱۶۳۸ | Q | ما بزخمِ بیل و تیزیْ تَبَر | * | آب را آریم از پستی زَبَر |
۱۶۳۸ | N | ما بزخم بیل و تیزی تبر | * | آب را آریم از پستی ز بر |
۱۶۳۹ | Q | شب بخُفت و دید او یک شیرمرد | * | زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد |
۱۶۳۹ | N | شب بخفت و دید او یک شیر مرد | * | زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد |
۱۶۴۰ | Q | گفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقی | * | با تبر نوری بر آر ار صادقی |
۱۶۴۰ | N | گفت زین دو چشمهی چشم ای شقی | * | با تبر نوری بر آر ار صادقی |
۱۶۴۱ | Q | روز بر جَست و دو چشمِ کور دید | * | نورِ فایض از دو چشمش ناپدید |
۱۶۴۱ | N | روز بر جست و دو چشم کور دید | * | نور فایض از دو چشمش ناپدید |
۱۶۴۲ | Q | گر بنالیدی و مستغفر شدی | * | نورِ رفته از کَرَم ظاهر شدی |
۱۶۴۲ | N | گر بنالیدی و مستغفر شدی | * | نور رفته از کرم ظاهر شدی |
۱۶۴۳ | Q | لیک استغفار هم در دست نیست | * | ذوقِ توبه نُقْلِ هر سرمست نیست |
۱۶۴۳ | N | لیک استغفار هم در دست نیست | * | ذوق توبه نقل هر سر مست نیست |
۱۶۴۴ | Q | زشتی اعمال و شومی جُحود | * | راهِ توبه بر دلِ او بسته بود |
۱۶۴۴ | N | زشتی اعمال و شومی جحود | * | راه توبه بر دل او بسته بود |
۱۶۴۵ | Q | از نیاز و اعتقادِ آن خلیل | * | گشت ممکن امرِ صَعب و مُستحیل |
۱۶۴۵ | N | دل به سختی همچو روی سنگ گشت | * | چون شکافد توبه آن را بهر کشت |
۱۶۴۶ | Q | همچنین بر عکس آن انکارِ مرد | * | مس کند زر را و صلحی را نَبَرْد |
۱۶۴۶ | N | چون شعیبی کو که تا او را دعا | * | بهر کشتن خاک سازد کوه را |
۱۶۴۷ | Q | دل بسختی همچو رویِ سنگ گشت | * | چون شکافد توبه آن را بهرِ کَشت |
۱۶۴۷ | N | از نیاز و اعتقاد آن خلیل | * | گشت ممکن امر صعب و مستحیل |
۱۶۴۸ | Q | چون شُعَیْبی کو که تا او را دعا | * | بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را |
۱۶۴۸ | N | یا به دریوزهی مقوقس از رسول | * | سنگلاخی مزرعی شد با اصول |
۱۶۴۹ | Q | یا بدَریوزهٔ مُقَوْقِس از رسول | * | سنگلاخی مزرعی شد با اُصول |
۱۶۴۹ | N | همچنین بر عکس آن انکار مرد | * | مس کند زر را و صلحی را نبرد |
۱۶۵۰ | Q | کَهْرُبای مَسْخ آمد این دَغا | * | خاکِ قابل را کند سنگ و حَصا |
۱۶۵۰ | N | کهربای مسخ آمد این دغا | * | خاک قابل را کند سنگ و حصا |
۱۶۵۱ | Q | هر دلی را سجده هم دستور نیست | * | مُزدِ رحمت قسمِ هر مزدور نیست |
۱۶۵۱ | N | هر دلی را سجده هم دستور نیست | * | مزد رحمت قسم هر مزدور نیست |
۱۶۵۲ | Q | هین بپشتِ آن مکن جُرم و گناه | * | که کنم توبه در آیم در پناه |
۱۶۵۲ | N | هین بپشت آن مکن جرم و گناه | * | که کنم توبه در آیم در پناه |
۱۶۵۳ | Q | میبباید تاب و آبی توبه را | * | شرط شد برق و سحابی توبه را |
۱۶۵۳ | N | میبباید تاب و آبی توبه را | * | شرط شد برق و سحابی توبه را |
۱۶۵۴ | Q | آتش و آبی بباید میوه را | * | واجب آید ابر و برق این شیوه را |
۱۶۵۴ | N | آتش و آبی بباید میوه را | * | واجب آید ابر و برق این شیوه را |
۱۶۵۵ | Q | تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم | * | کَی نشیند آتشِ تهدید و خشم |
۱۶۵۵ | N | تا نباشد برق دل و ابر دو چشم | * | کی نشیند آتش تهدید و خشم |
۱۶۵۶ | Q | کَیْ بروید سبزهٔ ذوقِ وصال | * | کَی بجوشد چشمهها ز آبِ زلال |
۱۶۵۶ | N | کی بروید سبزهی ذوق وصال | * | کی بجوشد چشمهها ز آب زلال |
۱۶۵۷ | Q | کَی گلسْتان راز گوید با چمن | * | کَیْ بنفشه عهد بندد با سمن |
۱۶۵۷ | N | کی گلستان راز گوید با چمن | * | کی بنفشه عهد بندد با سمن |
۱۶۵۸ | Q | کَیْ چناری کف گشاید در دُعا | * | کَی درختی سر فشاند در هوا |
۱۶۵۸ | N | کی چناری کف گشاید در دعا | * | کی درختی سر فشاند در هوا |
۱۶۵۹ | Q | کَی شکوفه آستینِ پُر نثار | * | بر فشاندن گیرد ایَّامِ بهار |
۱۶۵۹ | N | کی شکوفه آستین پر نثار | * | بر فشاندن گیرد ایام بهار |
۱۶۶۰ | Q | کَی فروزد لاله را رخ همچو خون | * | کَی گُل از کیسه بر آرد زر برون |
۱۶۶۰ | N | کی فروزد لاله را رخ همچو خون | * | کی گل از کیسه بر آرد زر برون |
۱۶۶۱ | Q | کَی بیاید بلبل و گُل بو کند | * | کَی چو طالب فاخته کوکو کند |
۱۶۶۱ | N | کی بیاید بلبل و گل بو کند | * | کی چو طالب فاخته کوکو کند |
۱۶۶۲ | Q | کَی بگوید لکلک آن لَکْ لَکْ بجان | * | لَکْ چه باشد مُلْکِ تُست ای مستعان |
۱۶۶۲ | N | کی بگوید لکلک آن لک لک به جان | * | لک چه باشد ملک تست ای مستعان |
۱۶۶۳ | Q | کَی نماید خاک اسرارِ ضمیر | * | کَیْ شود بیآسمان بُستان مُنیر |
۱۶۶۳ | N | کی نماید خاک اسرار ضمیر | * | کی شود بیآسمان بستان منیر |
۱۶۶۴ | Q | از کجا آوردهاند آن حُلَّهها | * | مِنْ کَریمٍ مِنْ رَحیمٍ کُلَّها |
۱۶۶۴ | N | از کجا آوردهاند آن حلهها | * | من کریم من رحیم کلها |
۱۶۶۵ | Q | آن لطافتها نشانِ شاهدیست | * | آن نشانِ پای مردِ عابدیست |
۱۶۶۵ | N | آن لطافتها نشان شاهدی است | * | آن نشان پای مرد عابدی است |
۱۶۶۶ | Q | آن شود شاد از نشان کو دید شاه | * | چون ندید او را نباشد انتباه |
۱۶۶۶ | N | آن شود شاد از نشان کاو دید شاه | * | چون ندید او را نباشد انتباه |
۱۶۶۷ | Q | روحِ آن کس کو بهنگام أَلَسْتُ | * | دید ربِّ خویش و شد بیخویش و مست |
۱۶۶۷ | N | روح آن کس کاو به هنگام أَ لَسْتُ | * | دید رب خویش و شد بیخویش و مست |
۱۶۶۸ | Q | او شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد | * | چون نخورد او مَی چه داند بوی کَرد |
۱۶۶۸ | N | او شناسد بوی می کاو می بخورد | * | چون نخورد او می چه داند بوی کرد |
۱۶۶۹ | Q | زانک حِکْمت همچو ناقهٔ ضالّه است | * | همچو دلّاله شهان را دالّه است |
۱۶۶۹ | N | ز انکه حکمت همچو ناقهی ضاله است | * | همچو دلاله شهان را داله است |
۱۶۷۰ | Q | تو ببینی خواب در یک خوشلقا | * | کو دهد وعده و نشانی مر ترا |
۱۶۷۰ | N | تو ببینی خواب در یک خوش لقا | * | کاو دهد وعده و نشانی مر ترا |
۱۶۷۱ | Q | که مرادِ تو شود اینک نشان | * | که بپیش آید ترا فردا فلان |
۱۶۷۱ | N | که مراد تو شود اینک نشان | * | که بپیش آید ترا فردا فلان |
۱۶۷۲ | Q | یک نشانی آن که او باشد سوار | * | یک نشانی که ترا گیرد کنار |
۱۶۷۲ | N | یک نشانی آن که او باشد سوار | * | یک نشانی که ترا گیرد کنار |
۱۶۷۳ | Q | یک نشانی که بخندد پیشِ تو | * | یک نشان که دست بندد پیشِ تو |
۱۶۷۳ | N | یک نشانی که بخندد پیش تو | * | یک نشان که دست بندد پیش تو |
۱۶۷۴ | Q | یک نشانی آنک این خواب از هوس | * | چون شود فردا نگویی پیشِ کس |
۱۶۷۴ | N | یک نشانی آن که این خواب از هوس | * | چون شود فردا نگویی پیش کس |
۱۶۷۵ | Q | ز ان نشان با هم زکریّا را بگفت | * | که نیایی تا سه روز اصلا نگفت |
۱۶۷۵ | N | ز ان نشان با والد یحیی بگفت | * | که نیایی تا سه روز اصلا به گفت |
۱۶۷۶ | Q | تا سه شب خامش کن از نیک و بَدَت | * | این نشان باشد که یحیی آیدت |
۱۶۷۶ | N | تا سه شب خامش کن از نیک و بدت | * | این نشان باشد که یحیی آیدت |
۱۶۷۷ | Q | دَم مزن سه روز اندر گفتوگو | * | کین سکوتست آیتِ مقصودِ تو |
۱۶۷۷ | N | دم مزن سه روز اندر گفتوگو | * | کاین سکوت است آیت مقصود تو |
۱۶۷۸ | Q | هین میاور این نشان را تو بگفت | * | وین سخن را دار اندر دل نهفت |
۱۶۷۸ | N | هین میاور این نشان را تو به گفت | * | وین سخن را دار اندر دل نهفت |
۱۶۷۹ | Q | این نشانها گویدش همچون شَکَر | * | این چه باشد صد نشانی دگر |
۱۶۷۹ | N | این نشانها گویدش همچون شکر | * | این چه باشد صد نشانی دگر |
۱۶۸۰ | Q | این نشانِ آن بود کان مُلک و جاه | * | که همیجویی بیابی از الٰه |
۱۶۸۰ | N | این نشان آن بود کان ملک و جاه | * | که همیجویی بیابی از اله |
۱۶۸۱ | Q | آنک میگریی بشبهای دراز | * | وانک میسوزی سحرگه در نیاز |
۱۶۸۱ | N | آن که میگریی به شبهای دراز | * | و انکه میسوزی سحرگه در نیاز |
۱۶۸۲ | Q | آنک بیآن روزِ تو تاریک شد | * | همچو دُوکی گردنت باریک شد |
۱۶۸۲ | N | آن که بیآن روز تو تاریک شد | * | همچو دوکی گردنت باریک شد |
۱۶۸۳ | Q | و آنچ دادی هرچه داری در زکات | * | چون زکاتِ پاکبازان رختهات |
۱۶۸۳ | N | و آن چه دادی هر چه داری در زکات | * | چون زکات پاک بازان رختهات |
۱۶۸۴ | Q | رختها دادی و خواب و رنگِ رو | * | سر فدا کردی و گشتی همچو مو |
۱۶۸۴ | N | رختها دادی و خواب و رنگ رو | * | سر فدا کردی و گشتی همچو مو |
۱۶۸۵ | Q | چند در آتش نشستی همچو عُود | * | چند پیش تیغ رفتی همچو خُود |
۱۶۸۵ | N | چند در آتش نشستی همچو عود | * | چند پیش تیغ رفتی همچو خود |
۱۶۸۶ | Q | زین چنین بیچارگیها صد هزار | * | خوی عُشّاقست و ناید در شمار |
۱۶۸۶ | N | زین چنین بیچارگیها صد هزار | * | خوی عشاق است و ناید در شمار |
۱۶۸۷ | Q | چونک شب این خواب دیدی روز شد | * | از امیدش روزِ تو پیروز شد |
۱۶۸۷ | N | چون که شب این خواب دیدی روز شد | * | از امیدش روز تو پیروز شد |
۱۶۸۸ | Q | چشم گردان کردهای بر چپّ و راست | * | کان نشان و آن علامتها کجاست |
۱۶۸۸ | N | چشم گردان کردهای بر چپ و راست | * | کان نشان و آن علامتها کجاست |
۱۶۸۹ | Q | بر مثالِ برگ میلرزی که وای | * | گر رَوَد روز و نشان ناید بجای |
۱۶۸۹ | N | بر مثال برگ میلرزی که وای | * | گر رود روز و نشان ناید به جای |
۱۶۹۰ | Q | میدوی در کوی و بازار و سرا | * | چون کسی کاو گم کند گوساله را |
۱۶۹۰ | N | میدوی در کوی و بازار و سرا | * | چون کسی کاو گم کند گوساله را |
۱۶۹۱ | Q | خواجه خَیْرست این دَوادَو چیستت | * | گم شده اینجا که داری کیستت |
۱۶۹۱ | N | خواجه خیر است این دوادو چیستت | * | گم شده اینجا که داری کیستت |
۱۶۹۲ | Q | گوییش خیرست لیکن خیرِ من | * | کس نشاید که بداند غیرِ من |
۱۶۹۲ | N | گوییاش خیر است لیکن خیر من | * | کس نشاید که بداند غیر من |
۱۶۹۳ | Q | گر بگویم نکّ نشانم فوت شد | * | چون نشان شد فَوْت وقتِ موت شد |
۱۶۹۳ | N | گر بگویم نک نشانم فوت شد | * | چون نشان شد فوت وقت موت شد |
۱۶۹۴ | Q | بنْگری در روی هر مردِ سوار | * | گویدت منگر مرا دیوانهوار |
۱۶۹۴ | N | بنگری در روی هر مرد سوار | * | گویدت منگر مرا دیوانهوار |
۱۶۹۵ | Q | گوییش من صاحبی گم کردهام | * | رو بجُستجوی او آوردهام |
۱۶۹۵ | N | گوییاش من صاحبی گم کردهام | * | رو به جستجوی او آوردهام |
۱۶۹۶ | Q | دولتت پاینده بادا ای سوار | * | رحم کن بر عاشقان معذور دار |
۱۶۹۶ | N | دولتت پاینده بادا ای سوار | * | رحم کن بر عاشقان معذور دار |
۱۶۹۷ | Q | چون طلب کردی بجِدِّ آمد نظر | * | جِد خطا نکند چنین آمد خَبر |
۱۶۹۷ | N | چون طلب کردی به جد آمد نظر | * | جد خطا نکند چنین آمد خبر |
۱۶۹۸ | Q | ناگهان آمد سواری نیکبخت | * | پس گرفت اندر کنارت سخت سخت |
۱۶۹۸ | N | ناگهان آمد سواری نیک بخت | * | پس گرفت اندر کنارت سخت سخت |
۱۶۹۹ | Q | تو شدی بیهوش و افتادی بطاق | * | بیخبر گفت اینت سالوس و نفاق |
۱۶۹۹ | N | تو شدی بیهوش و افتادی به طاق | * | بیخبر گفت اینت سالوس و نفاق |
۱۷۰۰ | Q | او چه میبیند درو این شور چیست | * | او نداند کان نشان وصلِ کیست |
۱۷۰۰ | N | او چه میبیند در او این شور چیست | * | او نداند کان نشان وصل کیست |
۱۷۰۱ | Q | این نشان در حقِّ او باشد که دید | * | آن دگر را کَیْ نشان آید پدید |
۱۷۰۱ | N | این نشان در حق او باشد که دید | * | آن دگر را کی نشان آید پدید |
۱۷۰۲ | Q | هر زمان کز وَی نشانی میرسید | * | شخص را جانی بجانی میرسید |
۱۷۰۲ | N | هر زمان کز وی نشانی میرسید | * | شخص را جانی به جانی میرسید |
۱۷۰۳ | Q | ماهی بیچاره را پیش آمد آب | * | این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتاب |
۱۷۰۳ | N | ماهی بیچاره را پیش آمد آب | * | این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ |
۱۷۰۴ | Q | پس نشانیها که اندر انبیاست | * | خاصّ آن جان را بود کو آشناست |
۱۷۰۴ | N | پس نشانیها که اندر انبیاست | * | خاص آن جان را بود کاو آشناست |
۱۷۰۵ | Q | این سخن ناقص بمانْد و بیقرار | * | دل ندارم بیدلم معذور دار |
۱۷۰۵ | N | این سخن ناقص بماند و بیقرار | * | دل ندارم بیدلم معذور دار |
۱۷۰۶ | Q | ذرهّها را کَی تواند کس شمرد | * | خاصّه آن کاو عشق ازو بی عقل بُرد |
۱۷۰۶ | N | ذرهها را کی تواند کس شمرد | * | خاصه آن کاو عشق عقل او ببرد |
۱۷۰۷ | Q | میشمارم برگهای باغ را | * | میشمارم بانگِ کبک و زاغ را |
۱۷۰۷ | N | میشمارم برگهای باغ را | * | میشمارم بانگ کبک و زاغ را |
۱۷۰۸ | Q | در شمار اندر نیاید لیک من | * | میشمارم بهرِ رُشدِ ممتحَن |
۱۷۰۸ | N | در شمار اندر نیاید لیک من | * | میشمارم بهر رشد ممتحن |
۱۷۰۹ | Q | نحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری | * | ناید اندر حَصْر گرچه بشْمری |
۱۷۰۹ | N | نحس کیوان یا که سعد مشتری | * | ناید اندر حصر گر چه بشمری |
۱۷۱۰ | Q | لیک هم بعضی ازین هر دو اثر | * | شرح باید کرد یعنی نَفع و ضَرْ |
۱۷۱۰ | N | لیک هم بعضی از این هر دو اثر | * | شرح باید کرد یعنی نفع و ضر |
۱۷۱۱ | Q | تا شود معلوم آثارِ قَضا | * | شمّهای مر اهلِ سَعْد و نَحْس را |
۱۷۱۱ | N | تا شود معلوم آثار قضا | * | شمه ای مر اهل سعد و نحس را |
۱۷۱۲ | Q | طالعِ آنکس که باشد مشتری | * | شاد گردد از نشاط و سَرْوَری |
۱۷۱۲ | N | طالع آن کس که باشد مشتری | * | شاد گردد از نشاط و سروری |
۱۷۱۳ | Q | وانک را طالع زُحَل از هر شُرور | * | احتیاطش لازم آید در اُمور |
۱۷۱۳ | N | و انکه را طالع زحل از هر شرور | * | احتیاطش لازم آید در امور |
۱۷۱۴ | N | گر بگویم آن زحل استاره را | * | ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را |
۱۷۱۵ | Q | اُذْکُرُوا اللَّهَ شاهِ ما دستور داد | * | اندر آتش دید ما را نور داد |
۱۷۱۵ | N | اذْکُرُوا اللَّهَ* شاه ما دستور داد | * | اندر آتش دید ما را نور داد |
۱۷۱۶ | Q | گفت اگرچه پاکم از ذکر شما | * | نیست لایق مر مرا تصَویرها |
۱۷۱۶ | N | گفت اگر چه پاکم از ذکر شما | * | نیست لایق مر مرا تصویرها |
۱۷۱۷ | Q | لیک هرگز مستِ تصویر و خیال | * | در نیابد ذاتِ ما را بیمثال |
۱۷۱۷ | N | لیک هرگز مست تصویر و خیال | * | در نیابد ذات ما را بیمثال |
۱۷۱۸ | Q | ذکرِ جسمانه خیال ناقصَست | * | وصفِ شاهانه از آنها خالصست |
۱۷۱۸ | N | ذکر جسمانه خیال ناقص است | * | وصف شاهانه از آنها خالص است |
۱۷۱۹ | Q | شاه را گوید کسی جولاه نیست | * | این چه مدحست این مگر آگاه نیست |
۱۷۱۹ | N | شاه را گوید کسی جولاه نیست | * | این چه مدح است این مگر آگاه نیست |
block:2032
۱۷۲۰ | Q | دید موسی یک شُبانی را براه | * | کو همیگفت گزیننده الٰه |
۱۷۲۰ | N | دید موسی یک شبانی را به راه | * | کاو همیگفت ای خدا و ای اله |
۱۷۲۱ | Q | تو کجایی تا شوم من چاکرت | * | چارقت دوزم کنم شانه سرت |
۱۷۲۱ | N | تو کجایی تا شوم من چاکرت | * | چارقت دوزم کنم شانه سرت |
۱۷۲۲ | Q | جامهاَت شویم شُپُشهایت کُشم | * | شیر پیشت آورم ای مُحتشم |
۱۷۲۲ | N | جامهات شویم شپشهایت کشم | * | شیر پیشت آورم ای محتشم |
۱۷۲۳ | Q | دستکت بوسم بمالم پایکت | * | وقتِ خواب آید بروبم جایکت |
۱۷۲۳ | N | دستکت بوسم بمالم پایکت | * | وقت خواب آید بروبم جایکت |
۱۷۲۴ | Q | ای فدای تو همه بُزهای من | * | ای بیادت هَیْهَی و هَیْهای من |
۱۷۲۴ | N | ای فدای تو همه بزهای من | * | ای به یادت هیهی و هیهای من |
۱۷۲۵ | Q | این نمط بیهوده میگفت آن شُبان | * | گفت موسی با کی است این ای فلان |
۱۷۲۵ | N | این نمط بیهوده میگفت آن شبان | * | گفت موسی با کی است این ای فلان |
۱۷۲۶ | Q | گفت با آنکس که ما را آفرید | * | این زمین و چرخ ازو آمد پدید |
۱۷۲۶ | N | گفت با آن کس که ما را آفرید | * | این زمین و چرخ از او آمد پدید |
۱۷۲۷ | Q | گفت موسی های پس مُدْبِر شدی | * | خود مسلمان ناشده کافر شدی |
۱۷۲۷ | N | گفت موسی های خیرهسر شدی | * | خود مسلمان ناشده کافر شدی |
۱۷۲۸ | Q | این چه ژاژست و چه کفرست و فُشار | * | پنبهای اندر دهانِ خود فشار |
۱۷۲۸ | N | این چه ژاژست و چه کفر است و فشار | * | پنبهای اندر دهان خود فشار |
۱۷۲۹ | Q | گَندِ کفرِ تو جهان را گَنْده کرد | * | کفرِ تو دیبای دین را ژنده کرد |
۱۷۲۹ | N | گند کفر تو جهان را گنده کرد | * | کفر تو دیبای دین را ژنده کرد |
۱۷۳۰ | Q | چارق و پاتابه لایق مر تراست | * | آفتابی را چنینها کَی رواست |
۱۷۳۰ | N | چارق و پا تابه لایق مر تراست | * | آفتابی را چنینها کی رواست |
۱۷۳۱ | Q | گر نبندی زین سخن تو حلق را | * | آتشی آید بسوزد خلق را |
۱۷۳۱ | N | گر نبندی زین سخن تو حلق را | * | آتشی آید بسوزد خلق را |
۱۷۳۲ | Q | آتشی گر نامدست این دود چیست | * | جان سِیَه گشته روان مردود چیست |
۱۷۳۲ | N | آتشی گر نامده ست این دود چیست | * | جان سیه گشته روان مردود چیست |
۱۷۳۳ | Q | گر همیدانی که یزدان داورست | * | ژاژ و گستاخی ترا چون باورست |
۱۷۳۳ | N | گر همیدانی که یزدان داور است | * | ژاژ و گستاخی ترا چون باور است |
۱۷۳۴ | Q | دوستی بیخِرَد خود دُشمنیست | * | حق تعالی زین چنین خدمت غنیست |
۱۷۳۴ | N | دوستی بیخرد خود دشمنی است | * | حق تعالی زین چنین خدمت غنی است |
۱۷۳۵ | Q | با کی میگویی تو این با عّم و خال | * | جسم و حاجت در صفاتِ ذوالجلال |
۱۷۳۵ | N | با که میگویی تو این با عم و خال | * | جسم و حاجت در صفات ذو الجلال |
۱۷۳۶ | Q | شیر او نوشد که در نَشْو و نَماست | * | چارق او پوشد که او محتاجِ پاست |
۱۷۳۶ | N | شیر او نوشد که در نشو و نماست | * | چارق او پوشد که او محتاج پاست |
۱۷۳۷ | Q | ور برای بندهشست این گفتِ تو | * | آنک حق گفت او منست و من خود او |
۱۷۳۷ | N | ور برای بندهش است این گفتوگو | * | آن که حق گفت او من است و من خود او |
۱۷۳۸ | Q | آنک گفت إِنیّ مَرِضْتُ لَمْ تَعُدْ | * | من شدم رنجور او تنها نشد |
۱۷۳۸ | N | آن که گفت انی مرضت لم تعد | * | من شدم رنجور او تنها نشد |
۱۷۳۹ | Q | آنک بِییَسْمَع وَ بِییُبْصِر شده ست | * | در حقِ آن بنده این هم بیهُده ست |
۱۷۳۹ | N | آن که بییسمع و بییبصر شده ست | * | در حق آن بنده این هم بیهده ست |
۱۷۴۰ | Q | بیادب گفتن سخن با خاصِ حق | * | دل بمیراند سیه دارد وَرَق |
۱۷۴۰ | N | بیادب گفتن سخن با خاص حق | * | دل بمیراند سیه دارد ورق |
۱۷۴۱ | Q | گر تو مردی را بخوانی فاطمه | * | گرچه یک جنساند مرد و زن همه |
۱۷۴۱ | N | گر تو مردی را بخوانی فاطمه | * | گر چه یک جنسند مرد و زن همه |
۱۷۴۲ | Q | قصدِ خونِ تو کند تا مُمکِنست | * | گرچه خوش خو و حلیم و ساکنست |
۱۷۴۲ | N | قصد خون تو کند تا ممکن است | * | گر چه خوش خو و حلیم و ساکن است |
۱۷۴۳ | Q | فاطمه مدحست در حقِّ زنان | * | مرد را گویی بود زخمِ سِنان |
۱۷۴۳ | N | فاطمه مدح است در حق زنان | * | مرد را گویی بود زخم سنان |
۱۷۴۴ | Q | دست و پا در حقِّ ما اِسْتایش است | * | در حقِ پاکی حقّ آلایش است |
۱۷۴۴ | N | دست و پا در حق ما استایش است | * | در حق پاکی حق آلایش است |
۱۷۴۵ | Q | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است | * | والد و مولود را او خالق است |
۱۷۴۵ | N | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است | * | والد و مولود را او خالق است |
۱۷۴۶ | Q | هرچه جسم آمد وِلادت وصفِ اوست | * | هرچه مَولودست او زین سوی جُوست |
۱۷۴۶ | N | هر چه جسم آمد ولادت وصف اوست | * | هر چه مولود است او زین سوی جوست |
۱۷۴۷ | Q | زانک از کَوْن و فساد است و مَهین | * | حادثست و مُحْدِثی خواهد یقین |
۱۷۴۷ | N | ز انکه از کون و فساد است و مهین | * | حادث است و محدثی خواهد یقین |
۱۷۴۸ | Q | گفت ای موسی دهانم دوختی | * | و ز پشیمانی تو جانم سوختی |
۱۷۴۸ | N | گفت ای موسی دهانم دوختی | * | و ز پشیمانی تو جانم سوختی |
۱۷۴۹ | Q | جامه را بدْرید و آهی کرد تَفت | * | سر نهاد اندر بیابانی و رفت |
۱۷۴۹ | N | جامه را بدرید و آهی کرد تفت | * | سر نهاد اندر بیابانی و رفت |
block:2033
۱۷۵۰ | Q | وحی آمد سوی موسی از خدا | * | بندهٔ ما را ز ما کردی جدا |
۱۷۵۰ | N | وحی آمد سوی موسی از خدا | * | بندهی ما را ز ما کردی جدا |
۱۷۵۱ | Q | تو برای وصل کردن آمدی | * | نی برای فَصْل کردن آمدی |
۱۷۵۱ | N | تو برای وصل کردن آمدی | * | نی برای فصل کردن آمدی |
۱۷۵۲ | Q | تا توانی پا منه اندر فراق | * | أَبْغَضُ ٱلْأَشَیاءِ عِنْدِی الطَّلاق |
۱۷۵۲ | N | تا توانی پا منه اندر فراق | * | أبغض الأشیاء عندی الطلاق |
۱۷۵۳ | Q | هر کسی را سیرتی بنهادهام | * | هر کسی را اصطلاحی دادهام |
۱۷۵۳ | N | هر کسی را سیرتی بنهادهام | * | هر کسی را اصطلاحی دادهام |
۱۷۵۴ | Q | در حقِ او مدح و در حقِّ تو ذم | * | در حقِ او شهد و در حقِّ تو سّم |
۱۷۵۴ | N | در حق او مدح و در حق تو ذم | * | در حق او شهد و در حق تو سم |
۱۷۵۵ | Q | ما بَری از پاک و ناپاکی همه | * | از گران جانی و چالاکی همه |
۱۷۵۵ | N | ما بری از پاک و ناپاکی همه | * | از گران جانی و چالاکی همه |
۱۷۵۶ | Q | من نکردم امر تا سودی کنم | * | بلک تا بر بندگان جودی کنم |
۱۷۵۶ | N | من نکردم امر تا سودی کنم | * | بلکه تا بر بندگان جودی کنم |
۱۷۵۷ | Q | هندوان را اصطلاحِ هِنْد مدح | * | سندیان را اصطلاحِ سِنْد مدح |
۱۷۵۷ | N | هندوان را اصطلاح هند مدح | * | سندیان را اصطلاح سند مدح |
۱۷۵۸ | Q | من نگردم پاک از تَسْبیحشان | * | پاک هم ایشان شوند و دُرْفِشان |
۱۷۵۸ | N | من نگردم پاک از تسبیحشان | * | پاک هم ایشان شوند و در فشان |
۱۷۵۹ | Q | ما زبان را ننْگریم و قال را | * | ما روان را بنْگریم و حال را |
۱۷۵۹ | N | ما زبان را ننگریم و قال را | * | ما روان را بنگریم و حال را |
۱۷۶۰ | Q | ناظرِ قلبیم اگر خاشع بود | * | گرچه گفتِ لفظ ناخاضع رود |
۱۷۶۰ | N | ناظر قلبیم اگر خاشع بود | * | گر چه گفت لفظ ناخاضع رود |
۱۷۶۱ | Q | زانک دل جوهر بود گفتن عرض | * | پس طُفَیْل آمد عَرض جوهر غرض |
۱۷۶۱ | N | ز انکه دل جوهر بود گفتن عرض | * | پس طفیل آمد عرض جوهر غرض |
۱۷۶۲ | Q | چند ازین اَلْفاظ و اِضْمار و مَجاز | * | سوز خواهم سوز با آن سوزْ ساز |
۱۷۶۲ | N | چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز | * | سوز خواهم سوز با آن سوز ساز |
۱۷۶۳ | Q | آتشی از عشق در جان بر فروز | * | سربسر فکر و عبارت را بسوز |
۱۷۶۳ | N | آتشی از عشق در جان بر فروز | * | سربهسر فکر و عبارت را بسوز |
۱۷۶۴ | Q | موسیا آدابدانان دیگرند | * | سوخته جان و روانان دیگرند |
۱۷۶۴ | N | موسیا آداب دانان دیگرند | * | سوخته جان و روانان دیگرند |
۱۷۶۵ | Q | عاشقان را هر نَفَس سوزیدنیست | * | بر دهِ ویران خراج و عُشر نیست |
۱۷۶۵ | N | عاشقان را هر نفس سوزیدنی ست | * | بر ده ویران خراج و عشر نیست |
۱۷۶۶ | Q | گر خطا گوید وَرا خاطی مگو | * | گر بود پُر خون شهید او را مشُو |
۱۷۶۶ | N | گر خطا گوید و را خاطی مگو | * | گر بود پر خون شهید او را مشو |
۱۷۶۷ | Q | خون شهیدان را ز آب اولیترست | * | این خطا از صد ثواب اولیترست |
۱۷۶۷ | N | خون شهیدان را ز آب اولیتر است | * | این خطا از صد ثواب اولیتر است |
۱۷۶۸ | Q | در درونِ کعبه رسمِ قِبْله نیست | * | چه غم ار غوّاص را پاچیله نیست |
۱۷۶۸ | N | در درون کعبه رسم قبله نیست | * | چه غم ار غواص را پاچیله نیست |
۱۷۶۹ | Q | تو ز سر مستان قلاوزی مجو | * | جامه چاکان را چه فرمایی رَفُو |
۱۷۶۹ | N | تو ز سر مستان قلاووزی مجو | * | جامه چاکان را چه فرمایی رفو |
۱۷۷۰ | Q | ملَّتِ عشق از همه دینها جُداست | * | عاشقان را ملَّت و مذهب خداست |
۱۷۷۰ | N | ملت عشق از همه دینها جداست | * | عاشقان را ملت و مذهب خداست |
۱۷۷۱ | Q | لعل را گر مُهر نبْود باک نیست | * | عشق در دریای غم غمناک نیست |
۱۷۷۱ | N | لعل را گر مهر نبود باک نیست | * | عشق در دریای غم غمناک نیست |
block:2034
۱۷۷۲ | Q | بعد از آن در سِّر موسی حق نهُفت | * | رازهایی گفت کان ناید بگفت |
۱۷۷۲ | N | بعد از آن در سر موسی حق نهفت | * | رازهایی کان نمیآید به گفت |
۱۷۷۳ | Q | بر دلِ موسَی سخنها ریختند | * | دیدن و گفتن بهم آمیختند |
۱۷۷۳ | N | بر دل موسی سخنها ریختند | * | دیدن و گفتن به هم آمیختند |
۱۷۷۴ | Q | چند بیخود گشت و چند آمد بخَود | * | چند پرّید از ازل سوی ابَد |
۱۷۷۴ | N | چند بیخود گشت و چند آمد به خود | * | چند پرید از ازل سوی ابد |
۱۷۷۵ | Q | بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست | * | زانک شرحِ این ورای آگهیست |
۱۷۷۵ | N | بعد از این گر شرح گویم ابلهی است | * | ز انکه شرح این ورای آگهی است |
۱۷۷۶ | Q | ور بگویم عقلها را بر کَنَد | * | ور نویسم بس قلمها بشْکنَد |
۱۷۷۶ | N | ور بگویم عقلها را بر کند | * | ور نویسم بس قلمها بشکند |
۱۷۷۷ | Q | چونک موسی این عتاب از حق شنید | * | در بیابان در پیِ چوپان دوید |
۱۷۷۷ | N | چون که موسی این عتاب از حق شنید | * | در بیابان در پی چوپان دوید |
۱۷۷۸ | Q | بر نشانِ پایِ آن سر گشته راند | * | گْرد از پردهٔ بیابان بر فشاند |
۱۷۷۸ | N | بر نشان پای آن سر گشته راند | * | گرد از پردهی بیابان بر فشاند |
۱۷۷۹ | Q | گامِ پایِ مردمِ شوریده خَود | * | هم ز گامِ دیگران پیدا بود |
۱۷۷۹ | N | گام پای مردم شوریده خود | * | هم ز گام دیگران پیدا بود |
۱۷۸۰ | Q | یک قدم چون رُخ ز بالا تا نشیب | * | یک قدم چون پیل رفته بر وُریب |
۱۷۸۰ | N | یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب | * | یک قدم چون پیل رفته بر وریب |
۱۷۸۱ | Q | گاه چون موجی بر افرازان عَلَم | * | گاه چون ماهی روانه بر شکم |
۱۷۸۱ | N | گاه چون موجی بر افرازان علم | * | گاه چون ماهی روانه بر شکم |
۱۷۸۲ | Q | گاه بر خاکی نبشته حالِ خَود | * | همچو رمَّالی که رَملی بر زند |
۱۷۸۲ | N | گاه بر خاکی نبشته حال خود | * | همچو رمالی که رملی بر زند |
۱۷۸۳ | Q | عاقبت دریافت او را و بدید | * | گفت مژده دِه که دستوری رسید |
۱۷۸۳ | N | عاقبت دریافت او را و بدید | * | گفت مژده ده که دستوری رسید |
۱۷۸۴ | Q | هیچ آدابی و ترتیبی مجو | * | هرچه میخواهد دل تنگت بگو |
۱۷۸۴ | N | هیچ آدابی و ترتیبی مجو | * | هر چه میخواهد دل تنگت بگو |
۱۷۸۵ | Q | کفرِ تو دینست و دینت نورِ جان | * | ایمنی وز تو جهانی در امان |
۱۷۸۵ | N | کفر تو دین است و دینت نور جان | * | ایمنی و ز تو جهانی در امان |
۱۷۸۶ | Q | ای مُعافِ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا | * | بیمُحابا رَوْ زبان را بر گشا |
۱۷۸۶ | N | ای معاف یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا | * | بیمحابا رو زبان را بر گشا |
۱۷۸۷ | Q | گفت ای موسی از آن بگْذشتهام | * | من کنون در خونِ دل آغشتهام |
۱۷۸۷ | N | گفت ای موسی از آن بگذشتهام | * | من کنون در خون دل آغشتهام |
۱۷۸۸ | Q | من ز سِدْرهٔ مُنتَهَی بگْذشتهام | * | صد هزاران ساله ز آن سو رفتهام |
۱۷۸۸ | N | من ز سدرهی منتهی بگذشتهام | * | صد هزاران ساله ز آن سو رفتهام |
۱۷۸۹ | Q | تازیانه بر زدی اسبم بگشت | * | گُنْبَدی کرد و ز گردون بر گذشت |
۱۷۸۹ | N | تازیانه بر زدی اسبم بگشت | * | گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت |
۱۷۹۰ | Q | مَحْرَم ناسُوتِ ما لاهُوت باد | * | آفرین بر دست و بر بازوت باد |
۱۷۹۰ | N | محرم ناسوت ما لاهوت باد | * | آفرین بر دست و بر بازوت باد |
۱۷۹۱ | Q | حالِ من اکنون برون از گفتنست | * | اینچ میگویم نه احوالِ منست |
۱۷۹۱ | N | حال من اکنون برون از گفتن است | * | این چه میگویم نه احوال من است |
۱۷۹۲ | Q | نقش میبینی که در آیینهایست | * | نقشِ تُست آن نقشِ آن آیینه نیست |
۱۷۹۲ | N | نقش میبینی که در آیینهای است | * | نقش تست آن نقش آن آیینه نیست |
۱۷۹۳ | Q | دَم که مردِ نایی اندر نای کرد | * | در خورِ نایست نه در خوردِ مَرد |
۱۷۹۳ | N | دم که مرد نایی اندر نای کرد | * | در خور نای است نه در خورد مرد |
۱۷۹۴ | Q | هان و هان گر حمد گویی گر سپاس | * | همچو نافرجامِ آن چوپانشناس |
۱۷۹۴ | N | هان و هان گر حمد گویی گر سپاس | * | همچو نافرجام آن چوپان شناس |
۱۷۹۵ | Q | حمدِ تو نسبت بدان گر بهترست | * | لیک آن نسبت بحق هم ابترست |
۱۷۹۵ | N | حمد تو نسبت بدان گر بهتر است | * | لیک آن نسبت به حق هم ابتر است |
۱۷۹۶ | Q | چند گویی چون غطا برداشتند | * | کین نبودست آنک میپنداشتند |
۱۷۹۶ | N | چند گویی چون غطا برداشتند | * | کاین نبوده ست آن که میپنداشتند |
۱۷۹۷ | Q | این قبولِ ذکرِ تو از رحمتست | * | چون نمازِ مستحاضه رُخصتست |
۱۷۹۷ | N | این قبول ذکر تو از رحمت است | * | چون نماز مستحاضه رخصت است |
۱۷۹۸ | Q | با نمازِ او بیالودست خون | * | ذکرِ تو آلودهٔ تشبیه و چون |
۱۷۹۸ | N | با نماز او بیالوده ست خون | * | ذکر تو آلودهی تشبیه و چون |
۱۷۹۹ | Q | خون پلیدست و بآبی میرود | * | لیک باطن را نجاستها بود |
۱۷۹۹ | N | خون پلید است و به آبی میرود | * | لیک باطن را نجاستها بود |
۱۸۰۰ | Q | کان بغیرِ آبِ لطفِ کردگار | * | کم نگردد از درونِ مردِ کار |
۱۸۰۰ | N | کان به غیر آب لطف کردگار | * | کم نگردد از درون مرد کار |
۱۸۰۱ | Q | در سجودت کاش رُو گردانیی | * | معنی سُبحَان رَبِّی دانیی |
۱۸۰۱ | N | در سجودت کاش رو گردانیای | * | معنی سبحان ربی دانیای |
۱۸۰۲ | Q | کای سجودم چون وجودم ناسزا | * | مر بدی را تو نکویی دِه جزا |
۱۸۰۲ | N | کای سجودم چون وجودم ناسزا | * | مر بدی را تو نکویی ده جزا |
۱۸۰۳ | Q | این زمین از حلمِ حق دارد اثر | * | تا نجاست بُرْد و گُلها داد بَر |
۱۸۰۳ | N | این زمین از حلم حق دارد اثر | * | تا نجاست برد و گلها داد بر |
۱۸۰۴ | Q | تا بپوشد او پلیدیهای ما | * | در عوض بر رُوید از وی غنچهها |
۱۸۰۴ | N | تا بپوشد او پلیدیهای ما | * | در عوض بر روید از وی غنچهها |
۱۸۰۵ | Q | پس چو کافر دید کو در داد و جُود | * | کمتر و بیمایهتر از خاک بود |
۱۸۰۵ | N | پس چو کافر دید کاو در داد و جود | * | کمتر و بیمایه تر از خاک بود |
۱۸۰۶ | Q | از وجودِ او گُل و میوه نَرُست | * | جز فسادِ جمله پاکیها نجُست |
۱۸۰۶ | N | از وجود او گل و میوه نرست | * | جز فساد جمله پاکیها نجست |
۱۸۰۷ | Q | گفت واپس رفتهام من در ذَهاب | * | حَسْرتا یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب |
۱۸۰۷ | N | گفت واپس رفتهام من در ذهاب | * | حسرتا یا لیتنی کنت تراب |
۱۸۰۸ | Q | کاش از خاکی سفر نگْزیدمی | * | همچو خاکی دانهای میچیدمی |
۱۸۰۸ | N | کاش از خاکی سفر نگزیدمی | * | همچو خاکی دانهای میچیدمی |
۱۸۰۹ | Q | چون سفر کردم مرا راه آزمود | * | زین سفر کردن ره آوردم چه بود |
۱۸۰۹ | N | چون سفر کردم مرا راه آزمود | * | زین سفر کردن ره آوردم چه بود |
۱۸۱۰ | Q | ز آن همه مَیْلش سوی خاکست کو | * | در سفر سودی نبیند پیشِ رُو |
۱۸۱۰ | N | ز آن همه میلش سوی خاک است کاو | * | در سفر سودی نبیند پیش رو |
۱۸۱۱ | Q | روی واپس کردنش آن حرص و آز | * | روی در ره کردنش صدق و نیاز |
۱۸۱۱ | N | روی واپس کردنش آن حرص و آز | * | روی در ره کردنش صدق و نیاز |
۱۸۱۲ | Q | هر گیا را کِش بود مَیلِ عُلا | * | در مزیدست و حیات و در نَما |
۱۸۱۲ | N | هر گیا را کش بود میل علا | * | در مزید است و حیات و در نما |
۱۸۱۳ | Q | چونک گردانید سر سوی زمین | * | در کمی و خشکی و نقص و غَبین |
۱۸۱۳ | N | چون که گردانید سر سوی زمین | * | در کمی و خشکی و نقص و غبین |
۱۸۱۴ | Q | مَیْلِ روحت چون سوی بالا بود | * | در تزاید مَرْجِعَت آنجا بود |
۱۸۱۴ | N | میل روحت چون سوی بالا بود | * | در تزاید مرجعت آن جا بود |
۱۸۱۵ | Q | ور نگونساری سَرَت سوی زمین | * | آفلی حق لا یُحِبُّ ٱلْآَفِلین |
۱۸۱۵ | N | ور نگون ساری سرت سوی زمین | * | آفلی حق لا یحب الآفلین |
block:2035
۱۸۱۶ | Q | گفت موسی ای کریم کارساز | * | ای که یکدم ذکرِ تو عُمرِ دراز |
۱۸۱۶ | N | گفت موسی ای کریم کارساز | * | ای که یک دم ذکر تو عمر دراز |
۱۸۱۷ | Q | نقشِ کَژْمَژ دیدم اندر آب و گِل | * | چون ملایک اعتراضی کرد دل |
۱۸۱۷ | N | نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل | * | چون ملایک اعتراضی کرد دل |
۱۸۱۸ | Q | که چه مقصودست نقشی ساختن | * | واندر او تُخْمِ فساد انداختن |
۱۸۱۸ | N | که چه مقصود است نقشی ساختن | * | و اندر او تخم فساد انداختن |
۱۸۱۹ | Q | آتشِ ظلم و فساد افروختن | * | مسجد و سجدهکُنان را سوختن |
۱۸۱۹ | N | آتش ظلم و فساد افروختن | * | مسجد و سجده کنان را سوختن |
۱۸۲۰ | Q | مایهٔ خونابه و زردآبه را | * | جوش دادن از برای لابه را |
۱۸۲۰ | N | مایهی خونابه و زردآبه را | * | جوش دادن از برای لابه را |
۱۸۲۱ | Q | من یقین دانم که عین حکمتست | * | لیک مقصودم عیان و رؤیتست |
۱۸۲۱ | N | من یقین دانم که عین حکمت است | * | لیک مقصودم عیان و رویت است |
۱۸۲۲ | Q | آن یقین میگویدم خاموش کن | * | حرصِ رؤیت گویدم نه جوش کن |
۱۸۲۲ | N | آن یقین میگویدم خاموش کن | * | حرص رویت گویدم نه جوش کن |
۱۸۲۳ | Q | مر ملایک را نمودی سرِّ خویش | * | کین چنین نوشی همیارزد بنیش |
۱۸۲۳ | N | مر ملایک را نمودی سر خویش | * | کاین چنین نوشی همیارزد به نیش |
۱۸۲۴ | Q | عرضه کردی نورِ آدم را عیان | * | بر ملایک گشت مشکلها بیان |
۱۸۲۴ | N | عرضه کردی نور آدم را عیان | * | بر ملایک گشت مشکلها بیان |
۱۸۲۵ | Q | حشرِ تو گوید که سرِّ مرگ چیست | * | میوهها گویند سرِّ برگ چیست |
۱۸۲۵ | N | حشر تو گوید که سر مرگ چیست | * | میوهها گویند سر برگ چیست |
۱۸۲۶ | Q | سرِّ خون و نطفه حُسْنِ آدمیست | * | سابقِ هر بیشیی آخر کمیست |
۱۸۲۶ | N | سر خون و نطفه حسن آدمی است | * | سابق هر بیشیی آخر کمی است |
۱۸۲۷ | Q | لوح را اوَّل بشوید بیوُقوف | * | آنگهی بر وَی نویسد او حُروف |
۱۸۲۷ | N | لوح را اول بشوید بیوقوف | * | آن گهی بروی نویسد او حروف |
۱۸۲۸ | Q | خون کند دل را و اشکِ مُسْتهان | * | بر نویسد بر وَی اسرار آنگهان |
۱۸۲۸ | N | خون کند دل را و اشک مستهان | * | بر نویسد بر وی اسرار آن گهان |
۱۸۲۹ | Q | وقتِ شُستن لوح را باید شناخت | * | که مر آن را دفتری خواهند ساخت |
۱۸۲۹ | N | وقت شستن لوح را باید شناخت | * | که مر آن را دفتری خواهند ساخت |
۱۸۳۰ | Q | چون اساسِ خانهای میافگنند | * | اوَّلین بنیاد را بر میکَنند |
۱۸۳۰ | N | چون اساس خانهای میافگنند | * | اولین بنیاد را بر میکنند |
۱۸۳۱ | Q | گِل بر آرند اوَّل از قعرِ زمین | * | تا بآخر بر کشی ماء مَعِین |
۱۸۳۱ | N | گل بر آرند اول از قعر زمین | * | تا به آخر بر کشی ماء معین |
۱۸۳۲ | Q | از حجامت کودکان گرْیند زار | * | که نمیدانند ایشان سرِّ کار |
۱۸۳۲ | N | از حجامت کودکان گریند زار | * | که نمیدانند ایشان سر کار |
۱۸۳۳ | Q | مَرد خود زر میدهد حجّام را | * | مینوازد نیشِ خون آشام را |
۱۸۳۳ | N | مرد خود زر میدهد حجام را | * | مینوازد نیش خون آشام را |
۱۸۳۴ | Q | میدود حمّال زی بارِ گران | * | میرُباید بار را از دیگران |
۱۸۳۴ | N | میدود حمال زی بار گران | * | میرباید بار را از دیگران |
۱۸۳۵ | Q | جنگ حمّالان برای بار بین | * | این چنین است اجتهادِ کارْ بین |
۱۸۳۵ | N | جنگ حمالان برای بار بین | * | این چنین است اجتهاد کار بین |
۱۸۳۶ | Q | چون گرانیها اساسِ راحتست | * | تلخها هم پیشوای نعمتست |
۱۸۳۶ | N | چون گرانیها اساس راحت است | * | تلخها هم پیشوای نعمت است |
۱۸۳۷ | Q | حُفَّتِ ٱلْجَنَّة بمَکْرُوهاتِنا | * | حُفَّتِ ٱلنِّیرانُ مِنْ شَهَوَاتنِا |
۱۸۳۷ | N | حفت الجنة بمکروهاتنا | * | حفت النیران من شهواتنا |
۱۸۳۸ | Q | تخمِ مایهٔ آتشت شاخِ تَرَست | * | سوختهٔ آتش قرینِ کَوْثَرَست |
۱۸۳۸ | N | تخم مایهی آتشت شاخ تر است | * | سوختهی آتش قرین کوثر است |
۱۸۳۹ | Q | هر که در زندان قرینِ محنتیست | * | آن جزای لقمهای و شهوتیست |
۱۸۳۹ | N | هر که در زندان قرین محنتی است | * | آن جزای لقمهای و شهوتی است |
۱۸۴۰ | Q | هر که در قَصری قرینِ دَولتیست | * | آن جزای کارزار و محنتیست |
۱۸۴۰ | N | هر که در قصری قرین دولتی است | * | آن جزای کارزار و محنتی است |
۱۸۴۱ | Q | هر کرا دیدی بزرّ و سیم فرد | * | دانک اندر کسب کردن صبر کرد |
۱۸۴۱ | N | هر که را دیدی به زر و سیم فرد | * | دان که اندر کسب کردن صبر کرد |
۱۸۴۲ | Q | بیسبب بیند چو دیده شد گذار | * | تو که در حسّی سبب را گوش دار |
۱۸۴۲ | N | بیسبب بیند چو دیده شد گذار | * | تو که در حسی سبب را گوش دار |
۱۸۴۳ | Q | آنک بیرون از طبایع جانِ اوست | * | مَنْصِبِ خَرْقِ سببها آنِ اوست |
۱۸۴۳ | N | آن که بیرون از طبایع جان اوست | * | منصب خرق سببها آن اوست |
۱۸۴۴ | Q | بیسبب بیند نه از آب و گیا | * | چشمْ چشمهٔ مُعجزاتِ انبیا |
۱۸۴۴ | N | بیسبب بیند نه از آب و گیا | * | چشم چشمهی معجزات انبیا |
۱۸۴۵ | Q | این سبب همچون طبیب است و علیل | * | این سبب همچون چراغست و فتیل |
۱۸۴۵ | N | این سبب همچون طبیب است و علیل | * | این سبب همچون چراغ است و فتیل |
۱۸۴۶ | Q | شب چراغت را فتیلِ نو بتاب | * | پاک دان زینها چراغِ آفتاب |
۱۸۴۶ | N | شب چراغت را فتیل نو بتاب | * | پاک دان زینها چراغ آفتاب |
۱۸۴۷ | Q | رَو تو کَهْگِل ساز بهرِ سقفِ خان | * | سقفِ گردون را ز کهگل پاک دان |
۱۸۴۷ | N | رو تو کهگل ساز بهر سقف خان | * | سقف گردون را ز کهگل پاک دان |
۱۸۴۸ | Q | اَهْ که چون دلدارِ ما غمسوز شد | * | خلوتِ شب در گذشت و روز شد |
۱۸۴۸ | N | اه که چون دل دار ما غم سوز شد | * | خلوت شب در گذشت و روز شد |
۱۸۴۹ | Q | جز بشب جلوه نباشد ماه را | * | جز بدَردِ دل مجو دلخواه را |
۱۸۴۹ | N | جز به شب جلوه نباشد ماه را | * | جز به درد دل مجو دل خواه را |
۱۸۵۰ | Q | ترکِ عیسی کرده خَر پروردهای | * | لاجرم چون خَر برونِ پردهای |
۱۸۵۰ | N | ترک عیسی کرده خر پروردهای | * | لاجرم چون خر برون پردهای |
۱۸۵۱ | Q | طالعِ عیسیست علم و معرفت | * | طالعِ خر نیست ای تو خَرْصِفَت |
۱۸۵۱ | N | طالع عیسی است علم و معرفت | * | طالع خر نیست ای تو خر صفت |
۱۸۵۲ | Q | نالهٔ خر بشْنوی رحم آیدت | * | پس ندانی خَرْ خَری فرمایدت |
۱۸۵۲ | N | نالهی خر بشنوی رحم آیدت | * | پس ندانی خر خری فرمایدت |
۱۸۵۳ | Q | رحم بر عیسی کن و بر خر مکن | * | طبع را بر عقلِ خود سَرْوَر مکن |
۱۸۵۳ | N | رحم بر عیسی کن و بر خر مکن | * | طبع را بر عقل خود سرور مکن |
۱۸۵۴ | Q | طبع را هِلْ تا بگْرید زار زار | * | تو ازو بِسْتان و وامِ جان گزار |
۱۸۵۴ | N | طبع را هل تا بگرید زار زار | * | تو از او بستان و وام جان گزار |
۱۸۵۵ | Q | سالها خربنده بودی بَس بود | * | زانک خربنده ز خر واپس بود |
۱۸۵۵ | N | سالها خربنده بودی بس بود | * | ز انکه خربنده ز خر واپس بود |
۱۸۵۶ | Q | ز أَخِّرُوهُنَّ مرادش نفسِ تُست | * | کو بآخر باید و عقلت نُخُست |
۱۸۵۶ | N | ز اخروهن مرادش نفس تست | * | کاو به آخر باید و عقلت نخست |
۱۸۵۷ | Q | هم مزاجِ خَر شدست این عقلِ پَسْت | * | فکرش این که چون علف آرم بدست |
۱۸۵۷ | N | هم مزاج خر شده ست این عقل پست | * | فکرش این که چون علف آرم بدست |
۱۸۵۸ | Q | آن خرِ عیسی مزاجِ دل گرفت | * | در مقامِ عاقلان منزل گرفت |
۱۸۵۸ | N | آن خر عیسی مزاج دل گرفت | * | در مقام عاقلان منزل گرفت |
۱۸۵۹ | Q | زانک غالب عقل بود و خَر ضعیف | * | از سوارِ زَفْت گردد خَر نحیف |
۱۸۵۹ | N | ز انکه غالب عقل بود و خر ضعیف | * | از سوار زفت گردد خر نحیف |
۱۸۶۰ | Q | و ز ضعیفی عقلِ تو ای خَرْبَها | * | این خرِ پژمرده گشتست اژدها |
۱۸۶۰ | N | و ز ضعیفی عقل تو ای خر بها | * | این خر پژمرده گشته ست اژدها |
۱۸۶۱ | Q | گر ز عیسی گشتهای رنجورُدل | * | هم ازو صحَّت رسد او را مَهِل |
۱۸۶۱ | N | گر ز عیسی گشتهای رنجور دل | * | هم از او صحت رسد او را مهل |
۱۸۶۲ | Q | چونی ای عیسی عیسی دَم ز رنج | * | که نبود اندر جهان بیمار گنج |
۱۸۶۲ | N | چونی ای عیسای عیسی دم ز رنج | * | که نبود اندر جهان بیمار گنج |
۱۸۶۳ | Q | چونی ای عیسی ز دیدارِ جهود | * | چونی ای یوسف ز مکّارِ حسود |
۱۸۶۳ | N | چونی ای عیسی ز دیدار جهود | * | چونی ای یوسف ز مکار حسود |
۱۸۶۴ | Q | تو شب و روز از پیِ این قومِ غُمر | * | چون شب و روزی مدد بخشای عُمر |
۱۸۶۴ | N | تو شب و روز از پی این قوم غمر | * | چون شب و روزی مدد بخشای عمر |
۱۸۶۵ | Q | چونی از صفراییانِ بیهنر | * | چه هنر زاید ز صفرا دردِ سَرْ |
۱۸۶۵ | N | چونی از صفراییان بیهنر | * | چه هنر زاید ز صفرا درد سر |
۱۸۶۶ | Q | تو همان کن که کند خورشیدِ شرق | * | ما نفاق و حیله و دزدی و زَرْق |
۱۸۶۶ | N | تو همان کن که کند خورشید شرق | * | ما نفاق و حیله و دزدی و زرق |
۱۸۶۷ | Q | تو عسَلْ ما سرکه در دنیا و دین | * | دفعِ این صفرا بود سرکنگبین |
۱۸۶۷ | N | تو عسل ما سرکه در دنیا و دین | * | دفع این صفرا بود سرکنگبین |
۱۸۶۸ | Q | سرکه افزودیم ما قومِ زحَیر | * | تو عسل بفْزا کرم را وامگیر |
۱۸۶۸ | N | سرکه افزودیم ما قوم زحیر | * | تو عسل بفزا کرم را وامگیر |
۱۸۶۹ | Q | این سزد از ما چنان آمد ز ما | * | ریگ اندر چشم چه فزاید عمٰی |
۱۸۶۹ | N | این سزد از ما چنان آمد ز ما | * | ریگ اندر چشم چه فزاید عما |
۱۸۷۰ | Q | آن سزد از تو أیا کُحَلِ عَزیز | * | که بیابد از تو هر ناچیز چیز |
۱۸۷۰ | N | آن سزد از تو أیا کحل عزیز | * | که بیابد از تو هر ناچیز چیز |
۱۸۷۱ | Q | ز آتشِ این ظالمانت دل کباب | * | از تو جمله اِهْدِ قَوْمی بُد خطاب |
۱۸۷۱ | N | ز آتش این ظالمانت دل کباب | * | از تو جمله اهد قومی بد خطاب |
۱۸۷۲ | Q | کان عودی در تو گر آتش زنند | * | این جهان از عطر و ریحان آگنند |
۱۸۷۲ | N | کان عودی در تو گر آتش زنند | * | این جهان از عطر و ریحان آگنند |
۱۸۷۳ | Q | تو نه آن عودی کز آتش کم شود | * | تو نه آن روحی که اسیرِ غم شود |
۱۸۷۳ | N | تو نه آن عودی کز آتش کم شود | * | تو نه آن روحی که اسیر غم شود |
۱۸۷۴ | Q | عود سوزد کانِ عود از سوز دُور | * | باد کَی حمله برد بر اصلِ نور |
۱۸۷۴ | N | عود سوزد کان عود از سوز دور | * | باد کی حمله برد بر اصل نور |
۱۸۷۵ | Q | ای ز تو مر آسمانها را صَفا | * | ای جفای تو نکوتر از وَفا |
۱۸۷۵ | N | ای ز تو مر آسمانها را صفا | * | ای جفای تو نکوتر از وفا |
۱۸۷۶ | Q | زانک از عاقل جفایی گر رود | * | از وفای جاهلان آن به بود |
۱۸۷۶ | N | ز انکه از عاقل جفایی گر رود | * | از وفای جاهلان آن به بود |
۱۸۷۷ | Q | گفت پیغامبر عداوت از خِرَد | * | بهتر از مِهری که از جاهل رسد |
۱۸۷۷ | N | گفت پیغمبر عداوت از خرد | * | بهتر از مهری که از جاهل رسد |
block:2036
۱۸۷۸ | Q | عاقلی بر اسب میآمد سوار | * | در دهانِ خفتهای میرفت مار |
۱۸۷۸ | N | عاقلی بر اسب میآمد سوار | * | در دهان خفتهای میرفت مار |
۱۸۷۹ | Q | آن سوار آن را بدید و میشتافت | * | تا رماند مار را فُرصَت نیافت |
۱۸۷۹ | N | آن سوار آن را بدید و میشتافت | * | تا رماند مار را فرصت نیافت |
۱۸۸۰ | Q | چونک از عقلش فراوان بُد مدد | * | چند دبّوسی قوی بر خفته زد |
۱۸۸۰ | N | چون که از عقلش فراوان بد مدد | * | چند دبوسی قوی بر خفته زد |
۱۸۸۱ | Q | بُرَد او را زخمِ آن دبّوس سخت | * | زو گریزان تا بزیرِ یک درخت |
۱۸۸۱ | N | برد او را زخم آن دبوس سخت | * | زو گریزان تا به زیر یک درخت |
۱۸۸۲ | Q | سیبِ پوسیده بسی بُد ریخته | * | گفت ازین خور ای بدَرد آویخته |
۱۸۸۲ | N | سیب پوسیده بسی بد ریخته | * | گفت از این خور ای به درد آویخته |
۱۸۸۳ | Q | سیب چندان مر ورا در خورد داد | * | کز دهانش باز بیرون میفتاد |
۱۸۸۳ | N | سیب چندان مر و را در خورد داد | * | کز دهانش باز بیرون میفتاد |
۱۸۸۴ | Q | بانگ میزد کای امیر آخر چرا | * | قصدِ من کردی تو نادیده جفا |
۱۸۸۴ | N | بانگ میزد کای امیر آخر چرا | * | قصد من کردی تو نادیده جفا |
۱۸۸۵ | Q | گر ترا ز اصلست با جانم ستیز | * | تیغ زن یکبارگی خونم بریز |
۱۸۸۵ | N | گر ترا ز اصل است با جانم ستیز | * | تیغ زن یک بارگی خونم بریز |
۱۸۸۶ | Q | شُوم ساعت که شدم بر تو پدید | * | ای خنک آن را که رویِ تو ندید |
۱۸۸۶ | N | شوم ساعت که شدم بر تو پدید | * | ای خنک آن را که روی تو ندید |
۱۸۸۷ | Q | بیجنایت بیگُنه بیبیش و کم | * | مُلْحِدان جایز ندارند این ستم |
۱۸۸۷ | N | بیجنایت بیگنه بیبیش و کم | * | ملحدان جایز ندارند این ستم |
۱۸۸۸ | Q | میجهد خون از دهانم با سَخُن | * | ای خدا آخر مُکافاتش تو کن |
۱۸۸۸ | N | میجهد خون از دهانم با سخن | * | ای خدا آخر مکافاتش تو کن |
۱۸۸۹ | Q | هر زمان میگفت او نفرینِ نَوْ | * | اوش میزد کاندرین صحرا بدَوْ |
۱۸۸۹ | N | هر زمان میگفت او نفرین نو | * | اوش میزد کاندر این صحرا بدو |
۱۸۹۰ | Q | زخمِ دّبوس و سوارِ همچو باد | * | میدوید و باز در رُو میفتاد |
۱۸۹۰ | N | زخم دبوس و سوار همچو باد | * | میدوید و باز در رو میفتاد |
۱۸۹۱ | Q | ممتلی و خوابناک و سُست بُد | * | پا و رویش صد هزاران زخم شد |
۱۸۹۱ | N | ممتلی و خوابناک و سست بد | * | پا و رویش صد هزاران زخم شد |
۱۸۹۲ | Q | تا شبانگه میکشید و میگشاد | * | تا ز صفرا قَی شدن بر وَی فتاد |
۱۸۹۲ | N | تا شبانگه میکشید و میگشاد | * | تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد |
۱۸۹۳ | Q | زو بر آمد خوردهها زشت و نکو | * | مار با آن خورده بیرون جست ازو |
۱۸۹۳ | N | زو بر آمد خوردهها زشت و نکو | * | مار با آن خورده بیرون جست از او |
۱۸۹۴ | Q | چون بدید از خود برون آن مار را | * | سجده آورد آن نکو کردار را |
۱۸۹۴ | N | چون بدید از خود برون آن مار را | * | سجده آورد آن نکو کردار را |
۱۸۹۵ | Q | سَهْمِ آن مارِ سیاهِ زشتِ زفت | * | چون بدید آن دردها از وی برفت |
۱۸۹۵ | N | سهم آن مار سیاه زشت زفت | * | چون بدید آن دردها از وی برفت |
۱۸۹۶ | Q | گفت خود تو جبرئیلِ رحمتی | * | یا خدایی که ولی نعمتی |
۱۸۹۶ | N | گفت خود تو جبرییل رحمتی | * | یا خدایی که ولی نعمتی |
۱۸۹۷ | Q | ای مبارک ساعتی که دیدِیَم | * | مرده بودم جانِ نو بخشیدِیَم |
۱۸۹۷ | N | ای مبارک ساعتی که دیدیام | * | مرده بودم جان نو بخشیدیام |
۱۸۹۸ | Q | تو مرا جویان مثالِ مادران | * | من گریزان از تو مانندِ خران |
۱۸۹۸ | N | تو مرا جویان مثال مادران | * | من گریزان از تو مانند خران |
۱۸۹۹ | Q | خر گریزد از خداوند از خَری | * | صاحبش در پَیٌ ز نیکو گوهری |
۱۸۹۹ | N | خر گریزد از خداوند از خری | * | صاحبش در پی ز نیکو گوهری |
۱۹۰۰ | Q | نه از پیِ سود و زیان میجویدش | * | لیک تا در گرگش ندرّد یا دَدَش |
۱۹۰۰ | N | نه از پی سود و زیان میجویدش | * | لیک تا در گرگش ندرد یا ددش |
۱۹۰۱ | Q | ای خنک آن را که بیند رویِ تو | * | یا در افتد ناگهان در کوی تو |
۱۹۰۱ | N | ای خنک آن را که بیند روی تو | * | یا در افتد ناگهان در کوی تو |
۱۹۰۲ | Q | ای روانِ پاک بسْتوده ترا | * | چند گفتم ژاژ و بیهوده ترا |
۱۹۰۲ | N | ای روان پاک بستوده ترا | * | چند گفتم ژاژ و بیهوده ترا |
۱۹۰۳ | Q | ای خداوند و شهنشاه و امیر | * | من نگفتم جهلِ من گفت آن مگیر |
۱۹۰۳ | N | ای خداوند و شهنشاه و امیر | * | من نگفتم جهل من گفت آن مگیر |
۱۹۰۴ | Q | شمهای زین حال اگر دانستمی | * | گفتنِ بیهوده کی توانستمی |
۱۹۰۴ | N | شمهای زین حال اگر دانستمی | * | گفتن بیهوده کی تانستمی |
۱۹۰۵ | Q | بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال | * | گر مرا یک رمز میگفتی ز حال |
۱۹۰۵ | N | بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال | * | گر مرا یک رمز میگفتی ز حال |
۱۹۰۶ | Q | لیک خامُش کرده میآشوفتی | * | خامشانه بر سرم میکوفتی |
۱۹۰۶ | N | لیک خامش کرده میآشوفتی | * | خامشانه بر سرم میکوفتی |
۱۹۰۷ | Q | شد سرم کالیوه عقل از سر بجَست | * | خاصّه این سر را که مغزش کمترست |
۱۹۰۷ | N | شد سرم کالیوه عقل از سر بجست | * | خاصه این سر را که مغزش کمتر است |
۱۹۰۸ | Q | عفو کن ای خوبروی خوبکار | * | آنچ گفتم از جنون اندر گذار |
۱۹۰۸ | N | عفو کن ای خوب روی خوب کار | * | آن چه گفتم از جنون اندر گذار |
۱۹۰۹ | Q | گفت اگر من گفتمی رمزی از آن | * | زهرهٔ تو آب گشتی آن زمان |
۱۹۰۹ | N | گفت اگر من گفتمی رمزی از آن | * | زهرهی تو آب گشتی آن زمان |
۱۹۱۰ | Q | گر ترا من گفتمی اوصافِ مار | * | ترس از جانت بر آوردی دَمار |
۱۹۱۰ | N | گر ترا من گفتمی اوصاف مار | * | ترس از جانت بر آوردی دمار |
۱۹۱۱ | Q | مصطفی فرمود اگر گویم براست | * | شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست |
۱۹۱۱ | N | مصطفی فرمود اگر گویم به راست | * | شرح آن دشمن که در جان شماست |
۱۹۱۲ | Q | زهرههای پُر دلان هم بر دَرَد | * | نه رود رَهْ نه غمِ کاری خَورَد |
۱۹۱۲ | N | زهرههای پر دلان هم بر درد | * | نه رود ره نه غم کاری خورد |
۱۹۱۳ | Q | نه دلش را تاب ماند در نیاز | * | نه تنش را قوَّتِ روزه و نماز |
۱۹۱۳ | N | نه دلش را تاب ماند در نیاز | * | نه تنش را قوت روزه و نماز |
۱۹۱۴ | Q | همچو موشی پیشِ گربه لا شود | * | همچو برهَّ پیشِ گرگ از جا رود |
۱۹۱۴ | N | همچو موشی پیش گربه لا شود | * | همچو بره پیش گرگ از جا رود |
۱۹۱۵ | Q | اندرو نه حیله ماند نه رَوِش | * | پس کنم ناگفتهتان من پرورش |
۱۹۱۵ | N | اندر او نه حیله ماند نه روش | * | پس کنم ناگفته تان من پرورش |
۱۹۱۶ | Q | همچو بوبکرِ ربابی تن زنم | * | دست چون داود در آهن زنم |
۱۹۱۶ | N | همچو بو بکر ربابی تن زنم | * | دست چون داود در آهن زنم |
۱۹۱۷ | Q | تا مُحال از دستِ من حالی شود | * | مرغِ پَر برکنده را بالی شود |
۱۹۱۷ | N | تا محال از دست من حالی شود | * | مرغ پر برکنده را بالی شود |
۱۹۱۸ | Q | چون یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بود | * | دستِ ما را دستِ خود فرمود احد |
۱۹۱۸ | N | چون یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بود | * | دست ما را دست خود فرمود احد |
۱۹۱۹ | Q | پس مرا دستِ دراز آمد یقین | * | بر گذشته ز آسمانِ هفتمین |
۱۹۱۹ | N | پس مرا دست دراز آمد یقین | * | بر گذشته ز آسمان هفتمین |
۱۹۲۰ | Q | دستِ من بنْمود بر گردون هنر | * | مُقریا بر خوان که اِنْشَقَّ الْقَمَر |
۱۹۲۰ | N | دست من بنمود بر گردون هنر | * | مقریا بر خوان که انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۹۲۱ | Q | این صِفَت هم بهرِ ضعفِ عقلهاست | * | با ضعیفان شرحِ قُدرت کَی رواست |
۱۹۲۱ | N | این صفت هم بهر ضعف عقلهاست | * | با ضعیفان شرح قدرت کی رواست |
۱۹۲۲ | Q | خود بدانی چون بر آری سر ز خواب | * | ختم شد و اللهُ أَعَلَمْ بِٱلصّواب |
۱۹۲۲ | N | خود بدانی چون بر آری سر ز خواب | * | ختم شد و الله أعلم بالصواب |
۱۹۲۳ | Q | مر ترا نه قوّتِ خوردن بُدی | * | نه ره و پروای قَی کردن بُدی |
۱۹۲۳ | N | مر ترا نه قوت خوردن بدی | * | نه ره و پروای قی کردن بدی |
۱۹۲۴ | Q | میشنیدم فحش و خَر میراندم | * | رَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب میخواندم |
۱۹۲۴ | N | میشنیدم فحش و خر میراندم | * | رب یسر زیر لب میخواندم |
۱۹۲۵ | Q | از سبب گفتن مرا دستور نی | * | ترکِ تو گفتن مرا مقدور نی |
۱۹۲۵ | N | از سبب گفتن مرا دستور نه | * | ترک تو گفتن مرا مقدور نه |
۱۹۲۶ | Q | هر زمان میگفتم از دردِ درون | * | اِهْدِ قَوْمِی إِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون |
۱۹۲۶ | N | هر زمان میگفتم از درد درون | * | اهد قومی إنهم لا یعلمون |
۱۹۲۷ | Q | سجدهها میکرد آن رَسته ز رنج | * | کای سعادت ای مرا اقبال و گنج |
۱۹۲۷ | N | سجدهها میکرد آن رسته ز رنج | * | کای سعادت ای مرا اقبال و گنج |
۱۹۲۸ | Q | از خدا یابی جزاها ای شریف | * | قوَّتِ شکرت ندارد این ضعیف |
۱۹۲۸ | N | از خدا یابی جزاها ای شریف | * | قوت شکرت ندارد این ضعیف |
۱۹۲۹ | Q | شُکر حق گوید ترا ای پیشوا | * | آن لب و چانه ندارم و آن نوا |
۱۹۲۹ | N | شکر حق گوید ترا ای پیشوا | * | آن لب و چانه ندارم و آن نوا |
۱۹۳۰ | Q | دشمنی عاقلان زینسان بود | * | زهرِ ایشان ابتهاجِ جان بود |
۱۹۳۰ | N | دشمنی عاقلان زینسان بود | * | زهر ایشان ابتهاج جان بود |
۱۹۳۱ | Q | دوستی ابله بُوَد رنج و ضَلال | * | این حکایت بشْنو از بهرِ مثال |
۱۹۳۱ | N | دوستی ابله بود رنج و ضلال | * | این حکایت بشنو از بهر مثال |
block:2037
۱۹۳۲ | Q | اژدهایی خِرْس را در میکشید | * | شیرْ مردی رفت و فریادش رسید |
۱۹۳۲ | N | اژدهایی خرس را در میکشید | * | شیر مردی رفت و فریادش رسید |
۱۹۳۳ | Q | شیر مردانند در عالم مدد | * | آن زمان کافغانِ مظلومان رسد |
۱۹۳۳ | N | شیر مردانند در عالم مدد | * | آن زمان کافغان مظلومان رسد |
۱۹۳۴ | Q | بانگِ مظلومان ز هَر جا بشنوند | * | آن طرف چون رحمتِ حق میدوند |
۱۹۳۴ | N | بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند | * | آن طرف چون رحمت حق میدوند |
۱۹۳۵ | Q | آن ستونهای خللهای جهان | * | آن طبیبانِ مرضهای نهان |
۱۹۳۵ | N | آن ستونهای خللهای جهان | * | آن طبیبان مرضهای نهان |
۱۹۳۶ | Q | مَحضْ مِهر و داوری و رحمتند | * | همچو حق بیعلَّت و بیرشوتند |
۱۹۳۶ | N | محض مهر و داوری و رحمتند | * | همچو حق بیعلت و بیرشوتند |
۱۹۳۷ | Q | این چه یاری میکنی یکبارگیش | * | گوید از بهرِ غم و بیچارگیش |
۱۹۳۷ | N | این چه یاری میکنی یک بارگیش | * | گوید از بهر غم و بیچارگیش |
۱۹۳۸ | Q | مهربانی شد شکارِ شیرمرد | * | در جهان دارو نجوید غیرِ دَرد |
۱۹۳۸ | N | مهربانی شد شکار شیر مرد | * | در جهان دارو نجوید غیر درد |
۱۹۳۹ | Q | هر کجا دردی دَوا آنجا رود | * | هر کجا پستیست آب آنجا دود |
۱۹۳۹ | N | هر کجا دردی دوا آن جا رود | * | هر کجا پستی است آب آن جا دود |
۱۹۴۰ | Q | آبِ رحمت بایدت رَوْ پست شَوْ | * | و آنگهان خور خمرِ رحمت مست شو |
۱۹۴۰ | N | آب رحمت بایدت رو پست شو | * | و آن گهان خور خمر رحمت مست شو |
۱۹۴۱ | Q | رحمت اندر رحمت آمد تا بسَر | * | بر یکی رحمت فرومای ای پسر |
۱۹۴۱ | N | رحمت اندر رحمت آمد تا به سر | * | بر یکی رحمت فرومای ای پسر |
۱۹۴۲ | Q | چرخ را در زیرِ پا آر ای شُجاع | * | بشْنو از فوقِ فلک بانگِ سَماع |
۱۹۴۲ | N | چرخ را در زیر پا آر ای شجاع | * | بشنو از فوق فلک بانگ سماع |
۱۹۴۳ | Q | پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش | * | تا به گوشت آید از گردون خروش |
۱۹۴۳ | N | پنبهی وسواس بیرون کن ز گوش | * | تا به گوشت آید از گردون خروش |
۱۹۴۴ | Q | پاک کن دو چشم را از مویِ عیب | * | تا ببینی باغ و سروستانِ غَیْب |
۱۹۴۴ | N | پاک کن دو چشم را از موی عیب | * | تا ببینی باغ و سروستان غیب |
۱۹۴۵ | Q | دفع کن از مغز و از بینی زُکام | * | تا که رِیحُ ٱللَّه در آید در مشام |
۱۹۴۵ | N | دفع کن از مغز و از بینی زکام | * | تا که ریح اللَّه در آید در مشام |
۱۹۴۶ | Q | هیچ مگْذار از تب و صفرا اثَر | * | تا بیابی از جهان طعمِ شکَر |
۱۹۴۶ | N | هیچ مگذار از تب و صفرا اثر | * | تا بیابی از جهان طعم شکر |
۱۹۴۷ | Q | داروی مردی کن و عِّنین مپوی | * | تا برون آیند صد گون خوبروی |
۱۹۴۷ | N | داروی مردی کن و عنین مپوی | * | تا برون آیند صد گون خوب روی |
۱۹۴۸ | Q | کُندهٔ تن را ز پایِ جان بکَن | * | تا کُنَد جولان بگِرْدِ آنچمن |
۱۹۴۸ | N | کندهی تن را ز پای جان بکن | * | تا کند جولان به گرد آن چمن |
۱۹۴۹ | Q | غُلِّ بُخل از دست و گردن دُور کُن | * | بختِ نو دریاب در چرخِ کهن |
۱۹۴۹ | N | غل بخل از دست و گردن دور کن | * | بخت نو دریاب در چرخ کهن |
۱۹۵۰ | Q | ور نمیتانی بکعبهٔ لطف پَر | * | عرضه کن بیچارگی بر چارهگر |
۱۹۵۰ | N | ور نمیتانی به کعبهی لطف پر | * | عرضه کن بیچارگی بر چارهگر |
۱۹۵۱ | Q | زاری و گریه قوی سرمایهایست | * | رحمتِ کُلّی قویتر دایهایست |
۱۹۵۱ | N | زاری و گریه قوی سرمایهای است | * | رحمت کلی قویتر دایهای است |
۱۹۵۲ | Q | دایه و مادر بهانهجُو بود | * | تا که کَیْ آن طفلِ او گریان شود |
۱۹۵۲ | N | دایه و مادر بهانه جو بود | * | تا که کی آن طفل او گریان شود |
۱۹۵۳ | Q | طفلِ حاجاتِ شما را آفرید | * | تا بنالید و شود شیرش پدید |
۱۹۵۳ | N | طفل حاجات شما را آفرید | * | تا بنالید و شود شیرش پدید |
۱۹۵۴ | Q | گفت اُدْعُوا اللَّهَ بیزاری مباش | * | تا بجوشد شیرهای مِهْرهاش |
۱۹۵۴ | N | گفت ادْعُوا اللَّهَ بیزاری مباش | * | تا بجوشد شیرهای مهرهاش |
۱۹۵۵ | Q | هُوی هُوی باد و شیرْافشانِ ابر | * | در غمِ مااند یک ساعت تو صبر |
۱۹۵۵ | N | هوی هوی باد و شیر افشان ابر | * | در غم مااند یک ساعت تو صبر |
۱۹۵۶ | Q | فِی ٱلشَّمآءِ رِزْقُکُمْ بشْنیدهای | * | اندرین پستی چه بر چفسیدهای |
۱۹۵۶ | N | فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ بشنیدهای | * | اندر این پستی چه بر چفسیدهای |
۱۹۵۷ | Q | ترس و نومیدیت دان آوازِ غُول | * | میکشد گوشِ تو تا قعرِ سُفول |
۱۹۵۷ | N | ترس و نومیدیت دان آواز غول | * | میکشد گوش تو تا قعر سفول |
۱۹۵۸ | Q | هر ندایی که ترا بالا کشید | * | آن ندا میدان که از بالا رسید |
۱۹۵۸ | N | هر ندایی که ترا بالا کشید | * | آن ندا میدان که از بالا رسید |
۱۹۵۹ | Q | هر ندایی که ترا حرص آورد | * | بانگِ گرگی دان که او مردم درد |
۱۹۵۹ | N | هر ندایی که ترا حرص آورد | * | بانگ گرگی دان که او مردم درد |
۱۹۶۰ | Q | این بلندی نیست از رویِ مکان | * | این بلندیهاست سوی عقل و جان |
۱۹۶۰ | N | این بلندی نیست از روی مکان | * | این بلندیهاست سوی عقل و جان |
۱۹۶۱ | Q | هر سبب بالاتر آمد از اثَر | * | سنگ و آهن فایق آمد بر شرَر |
۱۹۶۱ | N | هر سبب بالاتر آمد از اثر | * | سنگ و آهن فایق آمد بر شرر |
۱۹۶۲ | Q | آن فلانی فوقِ آن سَرْکَش نشست | * | گر چه در صورت بپهلویش نشست |
۱۹۶۲ | N | آن فلانی فوق آن سرکش نشست | * | گر چه در صورت به پهلویش نشست |
۱۹۶۳ | Q | فوقی آنجاست از رویِ شرف | * | جایِ دُور از صدر باشد مُسْتَخَف |
۱۹۶۳ | N | فوقی آن جاست از روی شرف | * | جای دور از صدر باشد مستخف |
۱۹۶۴ | Q | سنگ و آهن زین جهت که سابق است | * | در عمل فوقی این دو لایق است |
۱۹۶۴ | N | سنگ و آهن زین جهت که سابق است | * | در عمل فوقی این دو لایق است |
۱۹۶۵ | Q | و آن شرر از رویِ مقصودیْ خویش | * | ز آهن و سنگست زین رُو پیش و بیش |
۱۹۶۵ | N | و آن شرر از روی مقصودی خویش | * | ز آهن و سنگ است زین رو پیش و بیش |
۱۹۶۶ | Q | سنگ و آهن اوّل و پایان شَرر | * | لیک این هر دو تَنند و جان شَرر |
۱۹۶۶ | N | سنگ و آهن اول و پایان شرر | * | لیک این هر دو تنند و جان شرر |
۱۹۶۷ | N | آن شرر گر در زمان واپستر است | * | در صفت از سنگ و آهن برتر است |
۱۹۶۸ | Q | در زمان شاخ از ثمر سابقترست | * | در هنر از شاخ او فایقترست |
۱۹۶۸ | N | در زمان شاخ از ثمر سابقتر است | * | در هنر از شاخ او فایقتر است |
۱۹۶۹ | Q | چونک مقصود از شجر آمد ثَمر | * | پس ثمر اوَّل بود و آخر شجَر |
۱۹۶۹ | N | چون که مقصود از شجر آمد ثمر | * | پس ثمر اول بود و آخر شجر |
۱۹۷۰ | Q | خرس چون فریاد کرد از اژدها | * | شیرمردی کرد از چنگش جدا |
۱۹۷۰ | N | خرس چون فریاد کرد از اژدها | * | شیر مردی کرد از جنگش جدا |
۱۹۷۱ | Q | حیلت و مردی بهم دادند پُشت | * | اژدها را او بدین قوّت بکُشت |
۱۹۷۱ | N | حیلت و مردی بهم دادند پشت | * | اژدها را او بدین قوت بکشت |
۱۹۷۲ | Q | اژدها را هست قوّت حیله نیست | * | نیز فوقِ حیلهٔ تو حیلهایست |
۱۹۷۲ | N | اژدها را هست قوت حیله نیست | * | نیز فوق حیلهی تو حیلهای است |
۱۹۷۳ | Q | حیلهٔ خود را چو دیدی باز رَوْ | * | کز کجا آمد سوی آغاز رَوْ |
۱۹۷۳ | N | حیلهی خود را چو دیدی باز رو | * | کز کجا آمد سوی آغاز رو |
۱۹۷۴ | Q | هر چه در پستیست آمد از عُلا | * | چشم را سوی بلندی نِه هلا |
۱۹۷۴ | N | هر چه در پستی است آمد از علا | * | چشم را سوی بلندی نه هلا |
۱۹۷۵ | Q | روشنی بخشد نظر اندر عُلی | * | گرچه اوَّل خیرگی آرد بَلِی |
۱۹۷۵ | N | روشنی بخشد نظر اندر علی | * | گر چه اول خیرگی آرد بلی |
۱۹۷۶ | Q | چشم را در روشنایی خوی کن | * | گر نه خفّاشی نظر آن سوی کن |
۱۹۷۶ | N | چشم را در روشنایی خوی کن | * | گر نه خفاشی نظر آن سوی کن |
۱۹۷۷ | Q | عاقبتبینی نشانِ نورِ تُست | * | شهوتِ حالی حقیقت گُورِ تُست |
۱۹۷۷ | N | عاقبت بینی نشان نور تست | * | شهوت حالی حقیقت گور تست |
۱۹۷۸ | Q | عاقبتبینی که صد بازی بدید | * | مثلِ آن نبْود که یک بازی شنید |
۱۹۷۸ | N | عاقبت بینی که صد بازی بدید | * | مثل آن نبود که یک بازی شنید |
۱۹۷۹ | Q | ز آن یکی بازی چنان مغرور شد | * | کز تکُّبر ز اوستادان دُور شد |
۱۹۷۹ | N | ز آن یکی بازی چنان مغرور شد | * | کز تکبر ز اوستادان دور شد |
۱۹۸۰ | Q | سامِریوار آن هنر در خود چو دید | * | او ز مُوسَی از تکبُّر سر کشید |
۱۹۸۰ | N | سامریوار آن هنر در خود چو دید | * | او ز موسی از تکبر سر کشید |
۱۹۸۱ | Q | او ز موسی آن هنر آموخته | * | وز مُعِّلم چشم را بر دوخته |
۱۹۸۱ | N | او ز موسی آن هنر آموخته | * | وز معلم چشم را بر دوخته |
۱۹۸۲ | Q | لاجرم موسی دگر بازی نمود | * | تا که آن بازی و جانش را ربود |
۱۹۸۲ | N | لاجرم موسی دگر بازی نمود | * | تا که آن بازی و جانش را ربود |
۱۹۸۳ | Q | ای بسا دانش که اندر سر دَوَد | * | تا شود سَرْوَر بدان خود سر رَوَد |
۱۹۸۳ | N | ای بسا دانش که اندر سر دود | * | تا شود سرور بدان خود سر رود |
۱۹۸۴ | Q | سر نخواهی که رود تو پای باش | * | در پناهِ قُطَبِ صاحبرای باش |
۱۹۸۴ | N | سر نخواهی که رود تو پای باش | * | در پناه قطب صاحب رای باش |
۱۹۸۵ | Q | گرچه شاهی خویش فوقِ او مبین | * | گرچه شهدی جز نباتِ او مچین |
۱۹۸۵ | N | گر چه شاهی خویش فوق او مبین | * | گر چه شهدی جز نبات او مچین |
۱۹۸۶ | Q | فکرِ تو نقش است و فکرِ اوست جان | * | نقدِ تو قَلَبست و نقدِ اوست کان |
۱۹۸۶ | N | فکر تو نقش است و فکر اوست جان | * | نقد تو قلب است و نقد اوست کان |
۱۹۸۷ | Q | او تویی خود را بجو در اوی او | * | کو و کو گُو فاخته شَو سوی او |
۱۹۸۷ | N | او تویی خود را بجو در اوی او | * | کو و کو گو فاخته شو سوی او |
۱۹۸۸ | Q | ور نخواهی خدمتِ ابنای جِنْس | * | در دهانِ اژدهایی همچو خِرْس |
۱۹۸۸ | N | ور نخواهی خدمت ابنای جنس | * | در دهان اژدهایی همچو خرس |
۱۹۸۹ | Q | بُوکِ اُستادی رهاند مر ترا | * | و ز خَطَر بیرون کشاند مر ترا |
۱۹۸۹ | N | بو که استادی رهاند مر ترا | * | و ز خطر بیرون کشاند مر ترا |
۱۹۹۰ | Q | زاریی میکن چو زُورت نیست هین | * | چونک کوری سر مکَش از راهبین |
۱۹۹۰ | N | زاریی میکن چو زورت نیست هین | * | چون که کوری سر مکش از راه بین |
۱۹۹۱ | Q | تو کم از خرسی نمینالی ز دَرْد | * | خرس رَست از درد چون فریاد کرد |
۱۹۹۱ | N | تو کم از خرسی نمینالی ز درد | * | خرس رست از درد چون فریاد کرد |
۱۹۹۲ | Q | ای خدا این سنگِ دل را موم کن | * | نالهاش را تو خوش و مرحوم کن |
۱۹۹۲ | N | ای خدا این سنگ دل را موم کن | * | نالهی ما را خوش و مرحوم کن |
block:2038
۱۹۹۳ | Q | بود کوری کو همیگفت الْأَمان | * | من دو کوری دارم ای اهلِ زمان |
۱۹۹۳ | N | بود کوری کاو همیگفت الامان | * | من دو کوری دارم ای اهل زمان |
۱۹۹۴ | Q | پس دو باره رحمتم آرید هان | * | چون دو کوری دارم و من در میان |
۱۹۹۴ | N | پس دو باره رحمتم آرید هان | * | چون دو کوری دارم و من در میان |
۱۹۹۵ | Q | گفت یک کوریت میبینیم ما | * | آن دگر کوری چه باشد وا نما |
۱۹۹۵ | N | گفت یک کوریت میبینیم ما | * | آن دگر کوری چه باشد وانما |
۱۹۹۶ | Q | گفت زشتآوازم و ناخوشنوا | * | زشتآوازی و کوری شد دوتا |
۱۹۹۶ | N | گفت زشت آوازم و ناخوش نوا | * | زشت آوازی و کوری شد دوتا |
۱۹۹۷ | Q | بانگِ زشتم مایهٔ غم میشود | * | مِهرِ خلق از بانگِ من کم میشود |
۱۹۹۷ | N | بانگ زشتم مایهی غم میشود | * | مهر خلق از بانگ من کم میشود |
۱۹۹۸ | Q | زشتآوازم بِهر جا که رود | * | مایهٔ خشم و غم و کین میشود |
۱۹۹۸ | N | زشت آوازم به هر جا که رود | * | مایهی خشم و غم و کین میشود |
۱۹۹۹ | Q | بر دو کوری رحم را دوتا کنید | * | این چنین ناگُنج را گُنجا کنید |
۱۹۹۹ | N | بر دو کوری رحم را دوتا کنید | * | این چنین ناگنج را گنجا کنید |
۲۰۰۰ | Q | زشتیآواز کم شد زین گِله | * | خلق شد بر وَیْ برحمت یک دِله |
۲۰۰۰ | N | زشتی آواز کم شد زین گله | * | خلق شد بر وی به رحمت یک دله |
۲۰۰۱ | Q | کرد نیکو چون بگفت او راز را | * | لطفِ آوازِ دلش آواز را |
۲۰۰۱ | N | کرد نیکو چون بگفت او راز را | * | لطف آواز دلش آواز را |
۲۰۰۲ | Q | وانک آوازِ دلش هم بَد بود | * | آن سه کوری دوری سَرْمَد بود |
۲۰۰۲ | N | و انکه آواز دلش هم بد بود | * | آن سه کوری دوری سرمد بود |
۲۰۰۳ | Q | لیک وهّابان که بیعلَّت دهند | * | بُوکِ دستی بر سرِ زشتش نهند |
۲۰۰۳ | N | لیک وهابان که بیعلت دهند | * | بو که دستی بر سر زشتش نهند |
۲۰۰۴ | Q | چونک آوازش خوش و مظلوم شد | * | زو دلِ سنگیندلان چون موم شد |
۲۰۰۴ | N | چون که آوازش خوش و مظلوم شد | * | زو دل سنگین دلان چون موم شد |
۲۰۰۵ | Q | نالهٔ کافر چو زشتست و شهیق | * | ز آن نمیگردد اجابت را رفیق |
۲۰۰۵ | N | نالهی کافر چو زشت است و شهیق | * | ز آن نمیگردد اجابت را رفیق |
۲۰۰۶ | Q | اِخْسَؤُا بر زشتآواز آمدهست | * | کو ز خونِ خلق چون سگ بود مست |
۲۰۰۶ | N | اخْسَؤُا بر زشت آواز آمده ست | * | کاو ز خون خلق چون سگ بود مست |
۲۰۰۷ | Q | چونک نالهٔ خِرس رحمتکَش بود | * | نالهات نبْود چنین ناخَوش بود |
۲۰۰۷ | N | چون که نالهی خرس رحمت کش بود | * | نالهات نبود چنین ناخوش بود |
۲۰۰۸ | Q | دان که با یوسف تو گرگی کردهای | * | یا ز خونِ بیگناهی خَوردهای |
۲۰۰۸ | N | دان که با یوسف تو گرگی کردهای | * | یا ز خون بیگناهی خوردهای |
۲۰۰۹ | Q | توبه کن و ز خورده استفراغ کن | * | ور جراحت کُهنه شد رَوْ داغ کن |
۲۰۰۹ | N | توبه کن و ز خورده استفراغ کن | * | ور جراحت کهنه شد رو داغ کن |
block:2039
۲۰۱۰ | Q | خرس هم از اژدها چون و ارهید | * | و آن کرم ز آن مردِ مردانه بدید |
۲۰۱۰ | N | خرس هم از اژدها چون وارهید | * | و آن کرم ز آن مرد مردانه بدید |
۲۰۱۱ | Q | چون سگِ اصحابِ کهف آن خرس زار | * | شد ملازم در پیِ آن بُردبار |
۲۰۱۱ | N | چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار | * | شد ملازم در پی آن بردبار |
۲۰۱۲ | Q | آن مسلْمان سَر نهاد از خستگی | * | خِرس حارس گشت از دلبستگی |
۲۰۱۲ | N | آن مسلمان سر نهاد از خستگی | * | خرس حارس گشت از دل بستگی |
۲۰۱۳ | Q | آن یکی بگذْشت و گفتش حال چیست | * | ای برادر مر ترا این خرس کیست |
۲۰۱۳ | N | آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست | * | ای برادر مر ترا این خرس کیست |
۲۰۱۴ | Q | قصِّه واگفت و حدیثِ اژدها | * | گفت بر خرسی منه دل ابلها |
۲۰۱۴ | N | قصه واگفت و حدیث اژدها | * | گفت بر خرسی منه دل ابلها |
۲۰۱۵ | Q | دوستی ابله بَتَر از دشمنیست | * | او بهَر حیله که دانی راندنیست |
۲۰۱۵ | N | دوستی ابله بتر از دشمنی است | * | او بهر حیله که دانی راندنی است |
۲۰۱۶ | Q | گفت و الله از حسودی گفت این | * | ورنه خرسی چه نْگری این مِهر بین |
۲۰۱۶ | N | گفت و الله از حسودی گفت این | * | ور نه خرسی چه نگری این مهر بین |
۲۰۱۷ | Q | گفت مهرِ ابلهان عِشْوهدِه است | * | این حسودیّ من از مِهرش به است |
۲۰۱۷ | N | گفت مهر ابلهان عشوهده است | * | این حسودی من از مهرش به است |
۲۰۱۸ | Q | هَی بیا با من بران این خرس را | * | خرس را مگْزین مَهِلْ همجنس را |
۲۰۱۸ | N | هی بیا با من بران این خرس را | * | خرس را مگزین مهل هم جنس را |
۲۰۱۹ | Q | گفت رَو رَو کارِ خود کن ای حسود | * | گفت کارم این بُد و رِزقت نبود |
۲۰۱۹ | N | گفت رو رو کار خود کن ای حسود | * | گفت کارم این بد و رزقت نبود |
۲۰۲۰ | Q | من کم از خرسی نباشم ای شریف | * | ترکِ او کن تا مَنَت باشم حریف |
۲۰۲۰ | N | من کم از خرسی نباشم ای شریف | * | ترک او کن تا منت باشم حریف |
۲۰۲۱ | Q | بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای | * | با چنین خرسی مَرو در بیشهای |
۲۰۲۱ | N | بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای | * | با چنین خرسی مرو در بیشهای |
۲۰۲۲ | Q | این دلم هرگز نلرزید از گزاف | * | نور حقّست این نه دعوی و نه لاف |
۲۰۲۲ | N | این دلم هرگز نلرزید از گزاف | * | نور حق است این نه دعوی و نه لاف |
۲۰۲۳ | Q | مُومنم یَنْظُر بِنورِ ٱللَّه شده | * | هان و هان بگریز ازین آتشکده |
۲۰۲۳ | N | مومنم ینظر بنور اللَّه شده | * | هان و هان بگریز از این آتشکده |
۲۰۲۴ | Q | این همه گفت و بگوشش در نرفت | * | بدگمانی مرد را سّدیست زفت |
۲۰۲۴ | N | این همه گفت و به گوشش در نرفت | * | بد گمانی مرد را سدی است زفت |
۲۰۲۵ | Q | دستِ او بگْرفت و دست از وی کشید | * | گفت رفتم چون نهای یارِ رشید |
۲۰۲۵ | N | دست او بگرفت و دست از وی کشید | * | گفت رفتم چون نهای یار رشید |
۲۰۲۶ | Q | گفت رَوْ بر من تو غمخواره مباش | * | بو ٱلْفُضولا معرفت کمتر تراش |
۲۰۲۶ | N | گفت رو بر من تو غم خواره مباش | * | بو الفضولا معرفت کمتر تراش |
۲۰۲۷ | Q | باز گفتش من عدوی تو نیَم | * | لطف باشد گر بیایی در پَیَم |
۲۰۲۷ | N | باز گفتش من عدوی تو نیام | * | لطف باشد گر بیایی در پیام |
۲۰۲۸ | Q | گفت خوابستم مرا بگْذار و رَوْ | * | گفت آخر یار را منقاد شَوْ |
۲۰۲۸ | N | گفت خوابستم مرا بگذار و رو | * | گفت آخر یار را منقاد شو |
۲۰۲۹ | Q | تا بخُسبی در پناهِ عاقِلی | * | در جِوارِ دوستی صاحب دلی |
۲۰۲۹ | N | تا بخسبی در پناه عاقلی | * | در جوار دوستی صاحب دلی |
۲۰۳۰ | Q | در خیال افتاد مرد از جِدِّ او | * | خشمگین شد زود گردانید رُو |
۲۰۳۰ | N | در خیال افتاد مرد از جد او | * | خشمگین شد زود گردانید رو |
۲۰۳۱ | Q | کین مگر قصدِ من آمد خونیست | * | یا طمع دارد گدا و تونیست |
۲۰۳۱ | N | کاین مگر قصد من آمد خونی است | * | یا طمع دارد گدا و تونی است |
۲۰۳۲ | Q | یا گِرَو بستست با یاران بدین | * | که بترساند مرا زین همنشین |
۲۰۳۲ | N | یا گرو بسته ست با یاران بدین | * | که بترساند مرا زین هم نشین |
۲۰۳۳ | Q | خود نیامد هیچ از خُبثِ سِرش | * | یک گمانِ نیک اندر خاطرش |
۲۰۳۳ | N | خود نیامد هیچ از خبث سرش | * | یک گمان نیک اندر خاطرش |
۲۰۳۴ | Q | ظَنّ نیکش جملگی بر خِرس بود | * | او مگر مر خرس را هم جنس بود |
۲۰۳۴ | N | ظن نیکش جملگی بر خرس بود | * | او مگر مر خرس را هم جنس بود |
۲۰۳۵ | Q | عاقلی را از سگی تُهمت نهاد | * | خرس را دانست اهلِ مِهر و داد |
۲۰۳۵ | N | عاقلی را از سگی تهمت نهاد | * | خرس را دانست اهل مهر و داد |
block:2040
۲۰۳۶ | Q | گفت موسی با یکی مستِ خیال | * | کای بَداندیش از شقاوت وز ضلال |
۲۰۳۶ | N | گفت موسی با یکی مست خیال | * | کای بد اندیش از شقاوت وز ضلال |
۲۰۳۷ | Q | صد گمانت بود در پیغمبریم | * | با چنین برهان و این خُلقِ کریم |
۲۰۳۷ | N | صد گمانت بود در پیغمبریم | * | با چنین برهان و این خلق کریم |
۲۰۳۸ | Q | صد هزاران معجزه دیدی ز من | * | صد خیالت میفزود و شکّ و ظن |
۲۰۳۸ | N | صد هزاران معجزه دیدی ز من | * | صد خیالت میفزود و شک و ظن |
۲۰۳۹ | Q | از خیال و وسوسه تنگ آمدی | * | طعن بر پیغمبریام میزدی |
۲۰۳۹ | N | از خیال و وسوسه تنگ آمدی | * | طعن بر پیغمبریام میزدی |
۲۰۴۰ | Q | گَرْد از دریا بر آوردم عیان | * | تا رهیدیت از شَرِ فرَعَوْنیان |
۲۰۴۰ | N | گرد از دریا بر آوردم عیان | * | تا رهیدیت از شر فرعونیان |
۲۰۴۱ | Q | ز آسمان چِل سال کاسه و خوان رسید | * | وز دعایم جُویی از سنگی دوید |
۲۰۴۱ | N | ز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید | * | وز دعایم جویی از سنگی دوید |
۲۰۴۲ | Q | این و صد چندین و چندین گرم و سرد | * | از تو ای سرد آن توهّم کم نکرد |
۲۰۴۲ | N | این و صد چندین و چندین گرم و سرد | * | از تو ای سرد آن توهم کم نکرد |
۲۰۴۳ | Q | بانگ زد گوسالهای از جادویی | * | سجده کردی که خدای من تُویی |
۲۰۴۳ | N | بانگ زد گوسالهای از جادویی | * | سجده کردی که خدای من تویی |
۲۰۴۴ | Q | آن توهّمهات را سیلاب بُرد | * | زیرکی باردت را خواب بُرد |
۲۰۴۴ | N | آن توهمهات را سیلاب برد | * | زیرکی باردت را خواب برد |
۲۰۴۵ | Q | چون نبودی بدگمان در حقِّ او | * | چون نهادی سَر چنان ای زشتخو |
۲۰۴۵ | N | چون نبودی بد گمان در حق او | * | چون نهادی سر چنان ای زشت رو |
۲۰۴۶ | Q | چون خیالت نامد از تزویرِ او | * | وز فسادِ سِحْرِ احمقگیرِ او |
۲۰۴۶ | N | چون خیالت نامد از تزویر او | * | وز فساد سحر احمقگیر او |
۲۰۴۷ | Q | سامریی خود که باشد ای سگان | * | که خدایی بر تراشد در جهان |
۲۰۴۷ | N | سامریی خود که باشد ای سگان | * | که خدایی بر تراشد در جهان |
۲۰۴۸ | Q | چون درین تزویرِ او یکدل شدی | * | وز همه اِشکالها عاطل شدی |
۲۰۴۸ | N | چون در این تزویر او یکدل شدی | * | وز همه اشکالها عاطل شدی |
۲۰۴۹ | Q | گاو میشاید خدایی را بلاف | * | در رسولیام تو چون کردی خلاف |
۲۰۴۹ | N | گاو میشاید خدایی را به لاف | * | در رسولیام تو چون کردی خلاف |
۲۰۵۰ | Q | پیشِ گاوی سجده کردی از خَری | * | گشت عقلت صیدِ سِحرِ سامری |
۲۰۵۰ | N | پیش گاوی سجده کردی از خری | * | گشت عقلت صید سحر سامری |
۲۰۵۱ | Q | چشم دزدیدی ز نورِ ذُو ٱلْجَلال | * | اینْت جهلِ وافر و عینِ ضلال |
۲۰۵۱ | N | چشم دزدیدی ز نور ذو الجلال | * | اینت جهل وافر و عین ضلال |
۲۰۵۲ | Q | شُه بر آن عقل و گُزینش که تُراست | * | چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست |
۲۰۵۲ | N | شه بر آن عقل و گزینش که تراست | * | چون تو کان جهل را کشتن سزاست |
۲۰۵۳ | Q | گاوِ زرّین بانگ کرد آخر چه گفت | * | کاحمقان را این همه رغبت شگُفت |
۲۰۵۳ | N | گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت | * | کاحمقان را این همه رغبت شگفت |
۲۰۵۴ | Q | ز آن عجبتر دیدهایت از من بسی | * | لیک حق را کَیْ پذیرد هر خَسی |
۲۰۵۴ | N | ز آن عجبتر دیدهاید از من بسی | * | لیک حق را کی پذیرد هر خسی |
۲۰۵۵ | Q | باطلان را چه رُباید باطلی | * | عاطلان را چه خوش آید عاطلی |
۲۰۵۵ | N | باطلان را چه رباید باطلی | * | عاطلان را چه خوش آید عاطلی |
۲۰۵۶ | Q | زانک هر جنسی رباید جنسِ خود | * | گاو سوی شیر نر کَی رُو نهد |
۲۰۵۶ | N | ز انکه هر جنسی رباید جنس خود | * | گاو سوی شیر نر کی رو نهد |
۲۰۵۷ | Q | گرگ بر یوسف کجا عشق آورد | * | جز مَگَر از مَکٌر تا او را خورد |
۲۰۵۷ | N | گرگ بر یوسف کجا عشق آورد | * | جز مگر از مکر تا او را خورد |
۲۰۵۸ | Q | چون ز گرگی وا رهد مَحْرَم شود | * | چون سگِ کهف از بنی آدم شود |
۲۰۵۸ | N | چون ز گرگی وارهد محرم شود | * | چون سگ کهف از بنی آدم شود |
۲۰۵۹ | Q | چون ابو بکر از مُحَمَّد بُرد بُو | * | گفت هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبُ |
۲۰۵۹ | N | چون ابو بکر از محمد برد بو | * | گفت هذا لیس وجه کاذب |
۲۰۶۰ | Q | چون نبُد بُو جَهْل از اصحابِ درد | * | دید صد شقِّ قمر باور نکرد |
۲۰۶۰ | N | چون نبد بو جهل از اصحاب درد | * | دید صد شق قمر باور نکرد |
۲۰۶۱ | Q | دردمندی کِش ز بام افتاد طشت | * | زو نهان کردیم حق پنهان نگشت |
۲۰۶۱ | N | دردمندی کش ز بام افتاد طشت | * | زو نهان کردیم حق پنهان نگشت |
۲۰۶۲ | Q | وانک او جاهل بُد از دردش بعید | * | چند بْنمودند و او آن را ندید |
۲۰۶۲ | N | و انکه او جاهل بد از دردش بعید | * | چند بنمودند و او آن را ندید |
۲۰۶۳ | Q | آینهٔ دل صاف باید تا درو | * | وا شناسی صورتِ زشت از نکو |
۲۰۶۳ | N | آینهی دل صاف باید تا در او | * | واشناسی صورت زشت از نکو |
block:2041
۲۰۶۴ | Q | آن مسلمان تَرکِ ابله کرد و تَفْت | * | زیرِ لب لاَحْولگویان باز رفت |
۲۰۶۴ | N | آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت | * | زیر لب لاحولگویان باز رفت |
۲۰۶۵ | Q | گفت چون از جِدّ و پندم وز جدال | * | در دلِ او بیش میزاید خیال |
۲۰۶۵ | N | گفت چون از جد و پندم وز جدال | * | در دل او بیش میزاید خیال |
۲۰۶۶ | Q | پس رهِ پند و نصیحت بسته شد | * | امر أَعْرِضْ عَنْهُمْ* پیوسته شد |
۲۰۶۶ | N | پس ره پند و نصیحت بسته شد | * | امر أَعْرِضْ عَنْهُمْ* پیوسته شد |
۲۰۶۷ | Q | چون دوایت میفزاید درد پس | * | قِصّه با طالب بگو بر خوان عَبَس |
۲۰۶۷ | N | چون دوایت میفزاید درد پس | * | قصه با طالب بگو بر خوان عَبَسَ |
۲۰۶۸ | Q | چونک اعمی طالبِ حق آمدست | * | بهرِ فَقر او را نشاید سینه خَست |
۲۰۶۸ | N | چون که اعمی طالب حق آمده ست | * | بهر فقر او را نشاید سینه خست |
۲۰۶۹ | Q | تو حریصی بر رشادِ مهتران | * | تا بیاموزند عام از سروران |
۲۰۶۹ | N | تو حریصی بر رشاد مهتران | * | تا بیاموزند عام از سروران |
۲۰۷۰ | Q | احمدا دیدی که قومی از ملوک | * | مستمع گشتند گشتی خوش که بُوک |
۲۰۷۰ | N | احمدا دیدی که قومی از ملوک | * | مستمع گشتند گشتی خوش که بوک |
۲۰۷۱ | Q | این رئیسان یارِ دین گردند خَوش | * | بر عرب اینها سَرند و بر حَبَش |
۲۰۷۱ | N | این رئیسان یار دین گردند خوش | * | بر عرب اینها سرند و بر حبش |
۲۰۷۲ | Q | بگْذرد این صیت از بصره و تَبُوک | * | زانک ٱلنّاسُ عَلَی دِینِ ٱلْمُلُوک |
۲۰۷۲ | N | بگذرد این صیت از بصره و تبوک | * | ز انکه الناس علی دین الملوک |
۲۰۷۳ | Q | زین سبب تو از ضریرِ مهتدی | * | رُو بگردانیدی و تنگ آمدی |
۲۰۷۳ | N | زین سبب تو از ضریر مهتدی | * | رو بگردانیدی و تنگ آمدی |
۲۰۷۴ | Q | کندرین فُرصت کم افتد این مُناخ | * | تو ز یارانی و وقتِ تو فراخ |
۲۰۷۴ | N | که در این فرصت کم افتد این مناخ | * | تو ز یارانی و وقت تو فراخ |
۲۰۷۵ | Q | مزدحم میگردیَم در وقتِ تنگ | * | این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ |
۲۰۷۵ | N | مزدحم میگردیم در وقت تنگ | * | این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ |
۲۰۷۶ | Q | احمدا نزدِ خدا این یک ضریر | * | بهتر از صد قیصرست و صد وزیر |
۲۰۷۶ | N | احمدا نزد خدا این یک ضریر | * | بهتر از صد قیصر است و صد وزیر |
۲۰۷۷ | Q | یادِ ٱلنّاسُ مَعادِن هین بیار | * | معدنی باشد فزون از صد هزار |
۲۰۷۷ | N | یاد الناس معادن هین بیار | * | معدنی باشد فزون از صد هزار |
۲۰۷۸ | Q | معدنِ لعل و عقیقِ مکتنس | * | بهترست از صد هزاران کانِ مِس |
۲۰۷۸ | N | معدن لعل و عقیق مکتنس | * | بهتر است از صد هزاران کان مس |
۲۰۷۹ | Q | احمدا اینجا ندارد مال سود | * | سینه باید پُر ز عشق و درد و دود |
۲۰۷۹ | N | احمدا اینجا ندارد مال سود | * | سینه باید پر ز عشق و درد و دود |
۲۰۸۰ | Q | اعمیّ روشندل آمد در مبند | * | پند او را ده که حقِّ اوست پند |
۲۰۸۰ | N | اعمی روشن دل آمد در مبند | * | پند او را ده که حق اوست پند |
۲۰۸۱ | Q | گر دو سه ابله ترا مُنکِر شدند | * | تلخ کَیْ گردی چو هستی کان قند |
۲۰۸۱ | N | گر دو سه ابله ترا منکر شدند | * | تلخ کی گردی چو هستی کان قند |
۲۰۸۲ | Q | گر دو سه ابله ترا تُهمت نهد | * | حق برای تو گواهی میدهد |
۲۰۸۲ | N | گر دو سه ابله ترا تهمت نهند | * | حق برای تو گواهی میدهد |
۲۰۸۳ | Q | گفت از اقرارِ عالم فارغم | * | آنک حق باشد گواه او را چه غم |
۲۰۸۳ | N | گفت از اقرار عالم فارغم | * | آن که حق باشد گواه او را چه غم |
۲۰۸۴ | Q | گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست | * | آن دلیل آمد که آن خورشید نیست |
۲۰۸۴ | N | گر خفاشی را ز خورشیدی خوری است | * | آن دلیل آمد که آن خورشید نیست |
۲۰۸۵ | Q | نفرتِ خفّاشکان باشد دلیل | * | که منم خورشیدِ تابانِ جلیل |
۲۰۸۵ | N | نفرت خفاشکان باشد دلیل | * | که منم خورشید تابان جلیل |
۲۰۸۶ | Q | گر گُلابی را جُعَل راغب شود | * | آن دلیلِ ناگُلابی میکند |
۲۰۸۶ | N | گر گلابی را جعل راغب شود | * | آن دلیل ناگلابی میکند |
۲۰۸۷ | Q | گر شود قلبی خریدارِ مِحَک | * | در مَحِکّیاش در آید نقص و شک |
۲۰۸۷ | N | گر شود قلبی خریدار محک | * | در محکیاش در آید نقص و شک |
۲۰۸۸ | Q | دزد شب خواهد نه روز این را بدان | * | شب نِیَم روزم که تابم در جهان |
۲۰۸۸ | N | دزد شب خواهد نه روز این را بدان | * | شب نیام روزم که تابم در جهان |
۲۰۸۹ | Q | فارقم فاروقم و غلبیْروار | * | تا که کَهَ از من نمییابد گذار |
۲۰۸۹ | N | فارقم فاروقم و غلبیروار | * | تا که کاه از من نمییابد گذار |
۲۰۹۰ | Q | آرد را پیدا کنم من از سُبُوس | * | تا نمایم کین نقوشست آن نُفوس |
۲۰۹۰ | N | آرد را پیدا کنم من از سبوس | * | تا نمایم کاین نقوش است آن نفوس |
۲۰۹۱ | Q | من چو میزانِ خدایم در جهان | * | وا نمایم هر سبک را از گران |
۲۰۹۱ | N | من چو میزان خدایم در جهان | * | وانمایم هر سبک را از گران |
۲۰۹۲ | Q | گاو را داند خدا گوسالهای | * | خر خریداری و در خور کالهای |
۲۰۹۲ | N | گاو را داند خدا گوسالهای | * | خر خریداری و در خور کالهای |
۲۰۹۳ | Q | من نه گاوم تا که گوسالهم خَرَد | * | من نه خارم که اشتری از من چَرد |
۲۰۹۳ | N | من نه گاوم تا که گوسالهم خرد | * | من نه خارم کاشتری از من چرد |
۲۰۹۴ | Q | او گمان دارد که با من جور کرد | * | بلک از آیینهٔ من روفت گَرْد |
۲۰۹۴ | N | او گمان دارد که با من جور کرد | * | بلکه از آیینهی من روفت گرد |
block:2042
۲۰۹۵ | Q | گفت جالینوس با اصحابِ خَود | * | مر مرا تا آن فلان دارو دهد |
۲۰۹۵ | N | گفت جالینوس با اصحاب خود | * | مر مرا تا آن فلان دارو دهد |
۲۰۹۶ | Q | پس بدو گفت آن یکی ای ذو فنون | * | این دوا خواهند از بهرِ جنون |
۲۰۹۶ | N | پس بدو گفت آن یکی ای ذو فنون | * | این دوا خواهند از بهر جنون |
۲۰۹۷ | Q | دُور از عقلِ تو این دیگر مگو | * | گفت در من کرد یک دیوانه رُو |
۲۰۹۷ | N | دور از عقل تو این دیگر مگو | * | گفت در من کرد یک دیوانه رو |
۲۰۹۸ | Q | ساعتی در رویِ من خوش بنگرید | * | چشمکم زد آستینِ من درید |
۲۰۹۸ | N | ساعتی در روی من خوش بنگرید | * | چشمکم زد آستین من درید |
۲۰۹۹ | Q | گر نه جنسیَّت بُدی در من ازو | * | کَیْ رخ آوردی بمن آن زشترُو |
۲۰۹۹ | N | گر نه جنسیت بدی در من از او | * | کی رخ آوردی به من آن زشت رو |
۲۱۰۰ | Q | گر ندیدی جنسِ خود کَیْ آمدی | * | کَیْ بغیرِ جنس خود را بر زدی |
۲۱۰۰ | N | گر ندیدی جنس خود کی آمدی | * | کی به غیر جنس خود را بر زدی |
۲۱۰۱ | Q | چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک | * | در میانشان هست قدرِ مشترک |
۲۱۰۱ | N | چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک | * | در میانشان هست قدر مشترک |
۲۱۰۲ | Q | کَیْ پرد مرغی مگر با جنسِ خود | * | صحبتِ ناجنس گورست و لَحَد |
۲۱۰۲ | N | کی پرد مرغی مگر با جنس خود | * | صحبت ناجنس گور است و لحد |
block:2043
۲۱۰۳ | Q | آن حکیمی گفت دیدم هم تَکی | * | در بیابان زاغ را با لَکلکی |
۲۱۰۳ | N | آن حکیمی گفت دیدم هم تکی | * | در بیابان زاغ را با لکلکی |
۲۱۰۴ | Q | در عجب ماندم بجُستم حالشان | * | تا چه قدرِ مشترک یابم نشان |
۲۱۰۴ | N | در عجب ماندم بجستم حالشان | * | تا چه قدر مشترک یابم نشان |
۲۱۰۵ | Q | چون شدم نزدیک من حیران و دنگ | * | خود بدیدم هر دُوان بودند لنگ |
۲۱۰۵ | N | چون شدم نزدیک، من حیران و دنگ | * | خود بدیدم هر دوان بودند لنگ |
۲۱۰۶ | Q | خاصّه شهبازی که او عرشی بود | * | با یکی جُغدی که او فرشی بود |
۲۱۰۶ | N | خاصه شهبازی که او عرشی بود | * | با یکی جغدی که او فرشی بود |
۲۱۰۷ | Q | آن یکی خورشیدِ عِلّیین بود | * | وین دگر خُفّاش کز سجّین بود |
۲۱۰۷ | N | آن یکی خورشید علیین بود | * | وین دگر خفاش کز سجین بود |
۲۱۰۸ | Q | آن یکی نوری ز هر عیبی بَری | * | وین یکی کوری گدای هر دری |
۲۱۰۸ | N | آن یکی نوری ز هر عیبی بری | * | وین یکی کوری گدای هر دری |
۲۱۰۹ | Q | آن یکی ماهی که بر پروین زند | * | وین یکی کرمی که در سرگین زید |
۲۱۰۹ | N | آن یکی ماهی که بر پروین زند | * | وین یکی کرمی که در سرگین زید |
۲۱۱۰ | Q | آن یکی یوسفرخی عیسینَفَس | * | وین یکی گرگی و یا خر با جَرَس |
۲۱۱۰ | N | آن یکی یوسف رخی عیسی نفس | * | وین یکی گرگی و یا خر با جرس |
۲۱۱۱ | Q | آن یکی پّران شده در لا مکان | * | وین یکی در کاهْدان همچون سگان |
۲۱۱۱ | N | آن یکی پران شده در لا مکان | * | وین یکی در کاهدان همچون سگان |
۲۱۱۲ | Q | با زبانِ معنوی گُل با جُعَل | * | این همیگوید که ای گندهبغل |
۲۱۱۲ | N | با زبان معنوی گل با جعل | * | این همیگوید که ای گنده بغل |
۲۱۱۳ | Q | گر گریزانی ز گلشن بیگمان | * | هست آن نفرت کمالِ گلستان |
۲۱۱۳ | N | گر گریزانی ز گلشن بیگمان | * | هست آن نفرت کمال گلستان |
۲۱۱۴ | Q | غیرتِ من بر سرِ تو دُورْباش | * | میزند کای خس ازینجا دُور باش |
۲۱۱۴ | N | غیرت من بر سر تو دور باش | * | میزند کای خس از اینجا دور باش |
۲۱۱۵ | Q | ور بیامیزی تو با من ای دنی | * | این گمان آید که از کانِ منی |
۲۱۱۵ | N | ور بیامیزی تو با من ای دنی | * | این گمان آید که از کان منی |
۲۱۱۶ | Q | بلبلان را جای میزیبد چمن | * | مر جعل را در چمین خوشتر وطن |
۲۱۱۶ | N | بلبلان را جای میزیبد چمن | * | مر جعل را در چمین خوشتر وطن |
۲۱۱۷ | Q | حق مرا چون از پلیدی پاک داشت | * | چون سزد بر من پلیدی را گماشت |
۲۱۱۷ | N | حق مرا چون از پلیدی پاک داشت | * | چون سزد بر من پلیدی را گماشت |
۲۱۱۸ | Q | یک رگم زیشان بُد و آنرا بُرید | * | در من آن بَدْ رگ کجا خواهد رسید |
۲۱۱۸ | N | یک رگم ز ایشان بد و آن را برید | * | در من آن بد رگ کجا خواهد رسید؟ |
۲۱۱۹ | Q | یک نشانِ آدم آن بود از ازل | * | که ملایک سر نهندش از محل |
۲۱۱۹ | N | یک نشان آدم آن بود از ازل | * | که ملایک سر نهندش از محل |
۲۱۲۰ | Q | یک نشان دیگر آنک آن بلیس | * | نَنْهَدش سر که منم شاه و رئیس |
۲۱۲۰ | N | یک نشان دیگر آن که آن بلیس | * | ننهدش سر که منم شاه و رئیس |
۲۱۲۱ | Q | پس اگر ابلیس هم ساجد شدی | * | او نبودی آدم او غیری بُدی |
۲۱۲۱ | N | پس اگر ابلیس هم ساجد شدی | * | او نبودی آدم او غیری بدی |
۲۱۲۲ | Q | هم سجودِ هر مَلَک میزانِ اوست | * | هم جحودِ آن عدو برهانِ اوست |
۲۱۲۲ | N | هم سجود هر ملک میزان اوست | * | هم جحود آن عدو برهان اوست |
۲۱۲۳ | Q | هم گواهِ اوست اقرارِ مَلَک | * | هم گواهِ اوست کفرانِ سگک |
۲۱۲۳ | N | هم گواه اوست اقرار ملک | * | هم گواه اوست کفران سگک |
block:2044
۲۱۲۴ | Q | شخص خُفت و خرس میراندش مگس | * | وز ستیز آمد مگس زو باز پس |
۲۱۲۴ | N | شخص خفت و خرس میراندش مگس | * | وز ستیز آمد مگس زو باز پس |
۲۱۲۵ | Q | چند بارش راند از رویِ جوان | * | آن مگس زو باز میآمد دوان |
۲۱۲۵ | N | چند بارش راند از روی جوان | * | آن مگس زو باز میآمد دوان |
۲۱۲۶ | Q | خشمگین شد با مگس خرس و برفت | * | بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت |
۲۱۲۶ | N | خشمگین شد با مگس خرس و برفت | * | بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت |
۲۱۲۷ | Q | سنگ آورد و مگس را دید باز | * | بر رخِ خفته گرفته جای ساز |
۲۱۲۷ | N | سنگ آورد و مگس را دید باز | * | بر رخ خفته گرفته جای ساز |
۲۱۲۸ | Q | بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد | * | بر مگس تا آن مگس واپس خزد |
۲۱۲۸ | N | بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد | * | بر مگس تا آن مگس واپس خزد |
۲۱۲۹ | Q | سنگ رُویِ خفته را خشخاش کرد | * | این مَثَل بر جملهٔ عالَم فاش کرد |
۲۱۲۹ | N | سنگ روی خفته را خشخاش کرد | * | این مثل بر جمله عالم فاش کرد |
۲۱۳۰ | Q | مِهْرِ ابله مِهْرِ خرس آمد یقین | * | کینِ او مهرست و مهرِ اوست کین |
۲۱۳۰ | N | مهر ابله مهر خرس آمد یقین | * | کین او مهر است و مهر اوست کین |
۲۱۳۱ | Q | عهدِ او سُست است و ویران و ضعیف | * | گفتِ او زفت و وفای او نحیف |
۲۱۳۱ | N | عهد او سست است و ویران و ضعیف | * | گفت او زفت و وفای او نحیف |
۲۱۳۲ | Q | گر خورد سوگند هم باور مکن | * | بشْکند سوگند مردِ کژ سخن |
۲۱۳۲ | N | گر خورد سوگند هم باور مکن | * | بشکند سوگند، مرد کژ سخن |
۲۱۳۳ | Q | چونک بیسوگند گفتش بُد دروغ | * | تو مَیُفت از مکر و سوگندش بدوغ |
۲۱۳۳ | N | چون که بیسوگند گفتش بد دروغ | * | تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ |
۲۱۳۴ | Q | نفسِ او میرست و عقلِ او اسیر | * | صد هزاران مُصْحَفش خود خوردهگیر |
۲۱۳۴ | N | نفس او میر است و عقل او اسیر | * | صد هزاران مصحفش خود خوردهگیر |
۲۱۳۵ | Q | چونک بیسوگند پیمان بشْکند | * | گر خورد سوگند هم آن بشْکند |
۲۱۳۵ | N | چون که بیسوگند پیمان بشکند | * | گر خورد سوگند هم آن بشکند |
۲۱۳۶ | Q | زانک نفس آشفتهتر گردد از آن | * | که کنی بندش به سوگندِ گران |
۲۱۳۶ | N | ز آن که نفس آشفتهتر گردد از آن | * | که کنی بندش به سوگند گران |
۲۱۳۷ | Q | چون اسیری بند بر حاکم نهد | * | حاکم آن را بر دَرَد بیرون جهد |
۲۱۳۷ | N | چون اسیری بند بر حاکم نهد | * | حاکم آن را بر درد بیرون جهد |
۲۱۳۸ | Q | بر سرش کوبد ز خشم آن بند را | * | میزند بر رویِ او سوگند را |
۲۱۳۸ | N | بر سرش کوبد ز خشم آن بند را | * | میزند بر روی او سوگند را |
۲۱۳۹ | Q | تو ز أَوْفُوا بِٱلْعُقُودش دست شُو | * | اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ با او مگو |
۲۱۳۹ | N | تو ز اوفوا بالعقودش دست شو | * | احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ با او مگو |
۲۱۴۰ | Q | وانک حق را ساخت در پیمان سند | * | تن کند چون تار و گِرْدِ او تند |
۲۱۴۰ | N | و آن که حق را ساخت در پیمان سند | * | تن کند چون تار و گرد او تند |
block:2045
۲۱۴۱ | Q | از صحابه خواجهای بیمار شد | * | و اندر آن بیماریش چون تار شد |
۲۱۴۱ | N | از صحابه خواجهای بیمار شد | * | و اندر آن بیماریش چون تار شد |
۲۱۴۲ | Q | مصطفی آمد عیادت سوی او | * | چون همه لطف و کرم بُد خوی او |
۲۱۴۲ | N | مصطفی آمد عیادت سوی او | * | چون همه لطف و کرم بد خوی او |
۲۱۴۳ | Q | در عیادت رفتنِ تو فایدهست | * | فایدهٔ آن باز با تو عایدهست |
۲۱۴۳ | N | در عیادت رفتن تو فایده است | * | فایده آن باز با تو عایده است |
۲۱۴۴ | Q | فایدهٔ اوّل که آن شخصِ علیل | * | بُوکِ قُطْبی باشد و شاهِ جلیل |
۲۱۴۴ | N | فایده اوّل که آن شخص علیل | * | بوک قطبی باشد و شاه جلیل |
۲۱۴۵ | Q | چون دو چشمِ دل نداری ای عنود | * | که نمیدانی تو هیزم را ز عُود |
۲۱۴۵ | N | ور نباشد قطب یار ره بود | * | شه نباشد فارس اسپه بود |
۲۱۴۶ | Q | چونک گنجی هست در عالَم مَرنج | * | هیچ ویران را مَدان خالی ز گنج |
۲۱۴۶ | N | پس صله یاران ره لازم شمار | * | هر که باشد گر پیاده گر سوار |
۲۱۴۷ | Q | قصدِ هر درویش میکن از گزاف | * | چون نشان یابی بجدِ میکن طواف |
۲۱۴۷ | N | ور عدو باشد همین احسان نکوست | * | که به احسان بس عدو گشته است دوست |
۲۱۴۸ | Q | چون تو را آن چشمِ باطن بین نبود | * | گنج میپندار اندر هر وجود |
۲۱۴۸ | N | ور نگردد دوست کینش کم شود | * | ز آن که احسان کینه را مرهم شود |
۲۱۴۹ | Q | ور نباشد قُطْب یارِ ره بود | * | شَه نباشد فارسِ اِسْپه بود |
۲۱۴۹ | N | بس فواید هست غیر این و لیک | * | از درازی خایفم ای یار نیک |
۲۱۵۰ | Q | پس صلهٔ یارانِ ره لازم شمار | * | هر که باشد گر پیاده گر سوار |
۲۱۵۰ | N | حاصل این آمد که یار جمع باش | * | هم چو بتگر از حجر یاری تراش |
۲۱۵۱ | Q | ور عدو باشد همین احسان نکوست | * | که باحسان بس عدو گشتست دوست |
۲۱۵۱ | N | ز آن که انبوهی و جمع کاروان | * | ره زنان را بشکند پشت و سنان |
۲۱۵۲ | Q | ور نگردد دوست کینش کم شود | * | زانک احسان کینه را مَرْهَم شود |
۲۱۵۲ | N | چون دو چشم دل نداری ای عنود | * | که نمیدانی تو هیزم را ز عود |
۲۱۵۳ | Q | بس فواید هست غیرِ این ولیک | * | از درازی خایفم ای یارِ نیک |
۲۱۵۳ | N | چون که گنجی هست در عالم مرنج | * | هیچ ویران را مدان خالی ز گنج |
۲۱۵۴ | Q | حاصل این آمد که یارِ جمع باش | * | همچو بُتْگر از حَجَر یاری تراش |
۲۱۵۴ | N | قصد هر درویش میکن از گزاف | * | چون نشان یابی بجد میکن طواف |
۲۱۵۵ | Q | زانک انبوهی و جمعِ کاروان | * | ره زنان را بشْکند پشت و سنان |
۲۱۵۵ | N | چون تو را آن چشم باطن بین نبود | * | گنج میپندار اندر هر وجود |
block:2046
۲۱۵۶ | Q | آمد از حق سوی موسی این عتاب | * | کای طُلوعِ ماه دیده تو ز جَیْب |
۲۱۵۶ | N | آمد از حق سوی موسی این عتاب | * | کای طلوع ماه دیده تو ز جیب |
۲۱۵۷ | Q | مُشْرِقت کردم ز نورِ ایزدی | * | من حَقَم رنجور گشتم نامدی |
۲۱۵۷ | N | مشرقت کردم ز نور ایزدی | * | من حقم رنجور گشتم نامدی |
۲۱۵۸ | Q | گفت سبحانا تو پاکی از زیان | * | این چه رمزست این بکن یا رب بیان |
۲۱۵۸ | N | گفت سبحانا! تو پاکی از زیان | * | این چه رمز است این بکن یا رب بیان |
۲۱۵۹ | Q | باز فرمودش که در رنجوریَم | * | چون نپرسیدی تو از رویِ کرم |
۲۱۵۹ | N | باز فرمودش که در رنجوریم | * | چون نپرسیدی تو از روی کرم |
۲۱۶۰ | Q | گفت یا رب نیست نقصانی ترا | * | عقل گُم شد این سخن را بر گشا |
۲۱۶۰ | N | گفت یا رب نیست نقصانی تو را | * | عقل گم شد این سخن را بر گشا |
۲۱۶۱ | Q | گفت آری بندهٔ خاصِ گُزین | * | گشت رنجور او منم نیکو ببین |
۲۱۶۱ | N | گفت آری بنده خاص گزین | * | گشت رنجور او منم نیکو ببین |
۲۱۶۲ | Q | هست معذوریش معذوری من | * | هست رنجوریش رنجوری من |
۲۱۶۲ | N | هست معذوریش معذوری من | * | هست رنجوریش رنجوری من |
۲۱۶۳ | Q | هر که خواهد همنشینی خدا | * | تا نشیند در حضورِ اولیا |
۲۱۶۳ | N | هر که خواهد همنشینی خدا | * | تا نشیند در حضور اولیا |
۲۱۶۴ | Q | از حضورِ اولیا گر بسْکُلی | * | تو هلاکی زانک جزوی بیکُلی |
۲۱۶۴ | N | از حضور اولیا گر بسکلی | * | تو هلاکی ز آن که جزوی بیکلی |
۲۱۶۵ | Q | هر کرا دیو از کریمان وابُرَد | * | بیکَسش یابد سرش را او خورد |
۲۱۶۵ | N | هر که را دیو از کریمان وابرد | * | بیکسش یابد سرش را او خورد |
۲۱۶۶ | Q | یک بِدَسْت از جمع رفتن یک زمان | * | مَکرِ دیوست بشنو و نیکو بدان |
۲۱۶۶ | N | یک بدست از جمع رفتن یک زمان | * | مکر دیو است بشنو و نیکو بدان |
block:2047
۲۱۶۷ | Q | باغبانی چون نظر در باغ کرد | * | دید چون دزدان بباغِ خود سه مرد |
۲۱۶۷ | N | باغبانی چون نظر در باغ کرد | * | دید چون دزدان به باغ خود سه مرد |
۲۱۶۸ | Q | یک فقیه و یک شریف و صوفیی | * | هر یکی شوخی بَدی لایُوفیی |
۲۱۶۸ | N | یک فقیه و یک شریف و صوفیی | * | هر یکی شوخی بدی لایوفیی |
۲۱۶۹ | Q | گفت با اینها مرا صد حُجّتست | * | لیک جمعاند و جماعت قوّتست |
۲۱۶۹ | N | گفت با اینها مرا صد حجت است | * | لیک جمعاند و جماعت قوت است |
۲۱۷۰ | Q | بر نیایم یک تنه با سه نفر | * | پس ببّرمشان نُخُست از همدگر |
۲۱۷۰ | N | بر نیایم یک تنه با سه نفر | * | پس ببرمشان نخست از همدگر |
۲۱۷۱ | Q | هر یکی را من بسویی افکنم | * | چونک تنها شد سِبیلش بر کَنم |
۲۱۷۱ | N | هر یکی را من به سویی افکنم | * | چون که تنها شد سبیلش بر کنم |
۲۱۷۲ | Q | حیله کرد و کرد صوفی را براه | * | تا کند یارانْش را با او تَباه |
۲۱۷۲ | N | حیله کرد و کرد صوفی را به راه | * | تا کند یارانش را با او تباه |
۲۱۷۳ | Q | گفت صوفی را بَرو سوی وثاق | * | یک گلیم آور برای این رِفاق |
۲۱۷۳ | N | گفت صوفی را برو سوی وثاق | * | یک گلیم آور برای این رفاق |
۲۱۷۴ | Q | رفت صوفی گفت خلوت با دو یار | * | تو فقیهی وین شریفِ نامدار |
۲۱۷۴ | N | رفت صوفی گفت خلوت با دو یار | * | تو فقیهی وین شریف نامدار |
۲۱۷۵ | Q | ما بفتوی تو نانی میخَوریم | * | ما بپَرِّ دانشِ تو میپَریم |
۲۱۷۵ | N | ما به فتوی تو نانی میخوریم | * | ما به پر دانش تو میپریم |
۲۱۷۶ | Q | وین دگر شَهزاده و سلطانِ ماست | * | سیّدست از خاندانِ مصطفاست |
۲۱۷۶ | N | وین دگر شه زاده و سلطان ماست | * | سید است از خاندان مصطفاست |
۲۱۷۷ | Q | کیست آن صوفی شکم خوارِ خسیس | * | تا بود با چون شما شاهان جلیس |
۲۱۷۷ | N | کیست آن صوفی شکم خوار خسیس | * | تا بود با چون شما شاهان جلیس |
۲۱۷۸ | Q | چون بیاید مر و را پنبه کنید | * | هفتهای بر باغ و راغِ من زنید |
۲۱۷۸ | N | چون بیاید مر و را پنبه کنید | * | هفتهای بر باغ و راغ من زنید |
۲۱۷۹ | Q | باغ چه بود جانِ من آنِ شماست | * | ای شما بوده مرا چون چشمِ راست |
۲۱۷۹ | N | باغ چه بود جان من آن شماست | * | ای شما بوده مرا چون چشم راست |
۲۱۸۰ | Q | وسوسه کرد و مریشان را فریفت | * | آه کز یاران نمیباید شِکیفت |
۲۱۸۰ | N | وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت | * | آه کز یاران نمیباید شکیفت |
۲۱۸۱ | Q | چون برَه کردند صوفی را و رفت | * | خصم شد اندر پَیَش با چوبِ زفت |
۲۱۸۱ | N | چون به ره کردند صوفی را و رفت | * | خصم شد اندر پیش با چوب زفت |
۲۱۸۲ | Q | گفت ای سگ صوفیی باشد که تیز | * | اندر آیی باغِ ما تو از ستیز |
۲۱۸۲ | N | گفت ای سگ! صوفیی باشد که تیز | * | اندر آیی باغ ما تو از ستیز |
۲۱۸۳ | Q | این جُنَیْدت ره نمود و بایزید | * | از کدامین شیخ و پیرت این رسید |
۲۱۸۳ | N | این جنیدت ره نمود و بایزید | * | از کدامین شیخ و پیرت این رسید |
۲۱۸۴ | Q | کوفت صوفی را چو تنها یافتش | * | نیم کُشتش کرد و سر بشْکافتش |
۲۱۸۴ | N | کوفت صوفی را چو تنها یافتش | * | نیم کشتش کرد و سر بشکافتش |
۲۱۸۵ | Q | گفت صوفی آنِ من بگْذشت لیک | * | ای رفیقان پاسِ خود دارید نیک |
۲۱۸۵ | N | گفت صوفی آن من بگذشت لیک | * | ای رفیقان پاس خود دارید نیک |
۲۱۸۶ | Q | مر مرا اغیار دانستید هان | * | نیستم اغیارتر زین قلتبان |
۲۱۸۶ | N | مر مرا اغیار دانستید هان | * | نیستم اغیارتر زین قلتبان |
۲۱۸۷ | Q | آنچ من خوردم شما را خوردنیست | * | وین چنین شربت جزای هر دنیست |
۲۱۸۷ | N | این چه من خوردم شما را خوردنی است | * | وین چنین شربت جزای هر دنی است |
۲۱۸۸ | Q | این جهان کوهست و گفتوگوی تو | * | از صدا هم باز آید سوی تو |
۲۱۸۸ | N | این جهان کوه است و گفتوگوی تو | * | از صدا هم باز آید سوی تو |
۲۱۸۹ | Q | چون ز صوفی گشت فارغ باغبان | * | یک بهانه کرد ز آن پس جنسِ آن |
۲۱۸۹ | N | چون ز صوفی گشت فارغ باغبان | * | یک بهانه کرد ز آن پس جنس آن |
۲۱۹۰ | Q | کای شریفِ من بَرْو سوی وثاق | * | که ز بهرِ چاشت پختم من رُقاق |
۲۱۹۰ | N | کای شریف من برو سوی وثاق | * | که ز بهر چاشت پختم من رقاق |
۲۱۹۱ | Q | بر دَرِ خانه بگو قَیْماز را | * | تا بیارد آن رُقاق و قاز را |
۲۱۹۱ | N | بر در خانه بگو قیماز را | * | تا بیارد آن رقاق و قاز را |
۲۱۹۲ | Q | چون برَه کردش بگفت ای تیزبین | * | تو فقیهی ظاهرست این و یقین |
۲۱۹۲ | N | چون به ره کردش بگفت ای تیز بین | * | تو فقیهی ظاهر است این و یقین |
۲۱۹۳ | Q | او شریفی میکند دعوی سرد | * | مادرِ او را که داند تا کی کرد |
۲۱۹۳ | N | او شریفی میکند دعوی سرد | * | مادر او را که داند تا که کرد |
۲۱۹۴ | Q | بر زن و بر فعلِ زن دل مینهید | * | عقلِ ناقص و آنگهانی اعتماد |
۲۱۹۴ | N | بر زن و بر فعل زن دل مینهید | * | عقل ناقص و آن گهانی اعتماد |
۲۱۹۵ | Q | خویشتن را بر عَلی و بر نَبی | * | بسته است اندر زمانه بس غَبی |
۲۱۹۵ | N | خویشتن را بر علی و بر نبی | * | بسته است اندر زمانه بس غبی |
۲۱۹۶ | Q | هر که باشد از زنا و زانیان | * | این بَرَد ظن در حقِ رّبانیان |
۲۱۹۶ | N | هر که باشد از زنا و زانیان | * | این برد ظن در حق ربانیان |
۲۱۹۷ | Q | هر که بر گردد سرش از چرخها | * | همچو خود گردنده بیند خانه را |
۲۱۹۷ | N | هر که بر گردد سرش از چرخها | * | همچو خود گردنده بیند خانه را |
۲۱۹۸ | Q | آنچ گفت آن باغبانِ بو ٱلفُضول | * | حالِ او بُد دُور از اولادِ رسول |
۲۱۹۸ | N | آن چه گفت آن باغبان بو الفضول | * | حال او بد، دور از اولاد رسول |
۲۱۹۹ | Q | گر نبودی او نتیجهٔ مُرْتَدان | * | کَی چنین گفتی برای خاندان |
۲۱۹۹ | N | گر نبودی او نتیجه مرتدان | * | کی چنین گفتی برای خاندان |
۲۲۰۰ | Q | خواند افسونها شنید آن را فقیه | * | در پَیَش رفت آن ستمکارِ سفیه |
۲۲۰۰ | N | خواند افسونها شنید آن را فقیه | * | در پیش رفت آن ستمکار سفیه |
۲۲۰۱ | Q | گفت ای خر اندر این باغت که خواند | * | دزدی از پیغامبرت میراث ماند |
۲۲۰۱ | N | گفت ای خر اندر این باغت که خواند | * | دزدی از پیغمبرت میراث ماند |
۲۲۰۲ | Q | شیر را بچّه همیماند بدو | * | تو بپیغامبر بچه مانی بگو |
۲۲۰۲ | N | شیر را بچه همیماند بدو | * | تو به پیغمبر به چه مانی بگو |
۲۲۰۳ | Q | با شریف آن کرد مردِ مُلْتجی | * | که کند با آلِ یاسین خارجی |
۲۲۰۳ | N | با شریف آن کرد مرد ملتجی | * | که کند با آل یاسین خارجی |
۲۲۰۴ | Q | تا چه کین دارند دایم دیو و غُول | * | چون یزید و شِمْر با آلِ رسول |
۲۲۰۴ | N | تا چه کین دارند دایم دیو و غول | * | چون یزید و شمر با آل رسول |
۲۲۰۵ | Q | شد شریف از زخمِ آن ظالم خراب | * | با فقیه او گفت ما جَستیم از آب |
۲۲۰۵ | N | شد شریف از زخم آن ظالم خراب | * | با فقیه او گفت ما جستیم از آب |
۲۲۰۶ | Q | پای دار اکنون که ماندی فرد و کَم | * | چون دُهُل شو زخم میخور بر شکم |
۲۲۰۶ | N | پای دار اکنون که ماندی فرد و کم | * | چون دهل شو! زخم میخور بر شکم! |
۲۲۰۷ | Q | گر شریف و لایق و همدم نِیَم | * | از چنین ظالم ترا من کم نِیَم |
۲۲۰۷ | N | گر شریف و لایق و هم دم نیام | * | از چنین ظالم تو را من کم نیام |
۲۲۰۸ | Q | شد ازو فارغ بیامد کای فقیه | * | چه فقیهی ای تو ننگِ هر سفیه |
۲۲۰۸ | N | شد از او فارغ بیامد کای فقیه | * | چه فقیهی؟ ای تو ننگ هر سفیه |
۲۲۰۹ | Q | فتویات اینست ای ببریده دست | * | کاندر آیی و نگویی امر هَست |
۲۲۰۹ | N | فتویات این است ای ببریده دست | * | کاندر آیی و نگویی امر هست؟ |
۲۲۱۰ | Q | این چنین رُخْصت بخواندی در وَسیط | * | یا بُدست این مسئله اندر مُحیط |
۲۲۱۰ | N | این چنین رخصت بخواندی در وسیط | * | یا بدست این مسئله اندر محیط |
۲۲۱۱ | Q | گفت حقَّستت بزن دستت رسید | * | این سزای آنک از یاران بُرید |
۲۲۱۱ | N | گفت حق استت بزن دستت رسید | * | این سزای آن که از یاران برید |
block:2048
۲۲۱۲ | Q | این عیادت از برای این صِلَهست | * | وین صِله از صد محبَّت حاملهست |
۲۲۱۲ | N | این عیادت از برای این صله است | * | وین صله از صد محبت حامله است |
۲۲۱۳ | Q | در عیادت شد رسولِ بینَدید | * | آن صحابی را بحالِ نزع دید |
۲۲۱۳ | N | در عیادت شد رسول بیندید | * | آن صحابی را به حال نزع دید |
۲۲۱۴ | Q | چون شوی دور از حُضورِ اولیا | * | در حقیقت گشتهای دور از خدا |
۲۲۱۴ | N | چون شوی دور از حضور اولیا | * | در حقیقت گشتهای دور از خدا |
۲۲۱۵ | Q | چون نتیجهٔ هجرِ همراهان غمست | * | کَیْ فراقِ رویِ شاهان ز آن کمست |
۲۲۱۵ | N | چون نتیجه هجر همراهان غم است | * | کی فراق روی شاهان ز آن کم است |
۲۲۱۶ | Q | سایهٔ شاهان طلب هر دم شتاب | * | تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب |
۲۲۱۶ | N | سایه شاهان طلب هر دم شتاب | * | تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب |
۲۲۱۷ | Q | گر سفر داری بدین نیّت بَرو | * | ور حضر باشد ازین غافل مشو |
۲۲۱۷ | N | گر سفر داری بدین نیت برو | * | ور حضر باشد از این غافل مشو |
block:2049
۲۲۱۸ | Q | سوی مکّه شیخِ اُمّت بایزید | * | از برای حجّ و عُمره میدوید |
۲۲۱۸ | N | سوی مکه شیخ امت بایزید | * | از برای حج و عمره میدوید |
۲۲۱۹ | Q | او بِهَر شهری که رفتی از نخست | * | مر عزیزان را بکردی بازْ جُست |
۲۲۱۹ | N | او به هر شهری که رفتی از نخست | * | مر عزیزان را بکردی باز جست |
۲۲۲۰ | Q | گِرْد میگشتی که اندر شهر کیست | * | کو بر ارکانِ بصیرت متّکیست |
۲۲۲۰ | N | گرد میگشتی که اندر شهر کیست | * | کاو بر ارکان بصیرت متکی است |
۲۲۲۱ | Q | گفت حقّ اندر سفر هر جا روی | * | باید اوّل طالبِ مردی شوی |
۲۲۲۱ | N | گفت حق اندر سفر هر جا روی | * | باید اول طالب مردی شوی |
۲۲۲۲ | Q | قصدِ گنجی کن که این سود و زیان | * | در تَبع آید تو آنرا فرع دان |
۲۲۲۲ | N | قصد گنجی کن که این سود و زیان | * | در تبع آید تو آن را فرع دان |
۲۲۲۳ | Q | هر که کارد قصدِ گندم باشدش | * | کاه خود اندر تبع میآیدش |
۲۲۲۳ | N | هر که کارد قصد گندم باشدش | * | کاه خود اندر تبع میآیدش |
۲۲۲۴ | N | که بکاری بر نیاید گندمی | * | مردمی جو مردمی جو مردمی |
۲۲۲۵ | Q | قصدِ کعبه کن چو وقتِ حج بود | * | چونک رفتی مکّه هم دیده شود |
۲۲۲۵ | N | قصد کعبه کن چو وقت حج بود | * | چون که رفتی مکه هم دیده شود |
۲۲۲۶ | Q | قصد در معراج دیدِ دوست بود | * | در تبع عرش و ملایک هم نمود |
۲۲۲۶ | N | قصد در معراج دید دوست بود | * | در تبع عرش و ملایک هم نمود |
block:2050
۲۲۲۷ | Q | خانهای نَوْ ساخت روزی نَوْ مرید | * | پیر آمد خانهٔ او را بدید |
۲۲۲۷ | N | خانهی نو ساخت روزی نو مرید | * | پیر آمد خانهی او را بدید |
۲۲۲۸ | Q | گفت شیخ آن نو مریدِ خویش را | * | امتحان کرد آن نکو اندیش را |
۲۲۲۸ | N | گفت شیخ آن نو مرید خویش را | * | امتحان کرد آن نکو اندیش را |
۲۲۲۹ | Q | روزن از بهرِ چه کردی ای رفیق | * | گفت تا نور اندر آید زین طریق |
۲۲۲۹ | N | روزن از بهر چه کردی ای رفیق | * | گفت تا نور اندر آید زین طریق |
۲۲۳۰ | Q | گفت آن فرعست این باید نیاز | * | تا ازین ره بشْنوی بانگِ نماز |
۲۲۳۰ | N | گفت آن فرع است این باید نیاز | * | تا از این ره بشنوی بانگ نماز |
۲۲۳۱ | Q | بایزید اندر سفر جُستی بسی | * | تا بیابد خضرِ وقتِ خود کسی |
۲۲۳۱ | N | بایزید اندر سفر جستی بسی | * | تا بیابد خضر وقت خود کسی |
۲۲۳۲ | Q | دید پیری با قدی همچون هلال | * | دید در وَیْ فّر و گفتارِ رجال |
۲۲۳۲ | N | دید پیری با قدی همچون هلال | * | دید در وی فر و گفتار رجال |
۲۲۳۳ | Q | دیده نابینا و دل چون آفتاب | * | همچو پیلی دیده هندستان بخواب |
۲۲۳۳ | N | دیده نابینا و دل چون آفتاب | * | همچو پیلی دیده هندستان به خواب |
۲۲۳۴ | Q | چشم بسته خفته بیند صد طرب | * | چون گشاید آن نبیند ای عجب |
۲۲۳۴ | N | چشم بسته خفته بیند صد طرب | * | چون گشاید آن نبیند ای عجب |
۲۲۳۵ | Q | بس عجب در خواب روشن میشود | * | دل درونِ خواب روزن میشود |
۲۲۳۵ | N | بس عجب در خواب روشن میشود | * | دل درون خواب روزن میشود |
۲۲۳۶ | Q | آنک بیدارست و بیند خوابِ خَوش | * | عارفست او خاکِ او در دیده کَش |
۲۲۳۶ | N | آن که بیدار است و بیند خواب خوش | * | عارف است او خاک او در دیده کش |
۲۲۳۷ | Q | پیشِ او بنْشست و میپرسید حال | * | یافتش درویش و هم صاحبعیال |
۲۲۳۷ | N | پیش او بنشست و میپرسید حال | * | یافتش درویش و هم صاحب عیال |
۲۲۳۸ | Q | گفت عزمِ تو کجا ای بایزید | * | رختِ غُربت را کجا خواهی کشید |
۲۲۳۸ | N | گفت عزم تو کجا ای بایزید | * | رخت غربت را کجا خواهی کشید |
۲۲۳۹ | Q | گفت قصدِ کعبه دارم از پگهْ | * | گفت هین با خود چه داری زادِ ره |
۲۲۳۹ | N | گفت قصد کعبه دارم از پگه | * | گفت هین با خود چه داری زاد ره |
۲۲۴۰ | Q | گفت دارم از درم نقره دویست | * | نک ببسته سخت در گوشهٔ رِدیست |
۲۲۴۰ | N | گفت دارم از درم نقره دویست | * | نک ببسته سخت در گوشهی ردی است |
۲۲۴۱ | Q | گفت طَوْفی کن بگِردْم هفت بار | * | وین نکوتر از طوافِ حج شمار |
۲۲۴۱ | N | گفت طوفی کن به گردم هفت بار | * | وین نکوتر از طواف حج شمار |
۲۲۴۲ | Q | و آن دِرَمها پیشِ من نهای جَواد | * | دان که حج کردی و حاصل شد مراد |
۲۲۴۲ | N | و آن درمها پیش من نهای جواد | * | دان که حج کردی و حاصل شد مراد |
۲۲۴۳ | Q | عُمره کردی عمرِ باقی یافتی | * | صاف گشتی بر صفا بشْتافتی |
۲۲۴۳ | N | عمره کردی عمر باقی یافتی | * | صاف گشتی بر صفا بشتافتی |
۲۲۴۴ | Q | حقّ آن حقّی که جانت دیده است | * | که مرا بر بیتِ خود بگْزیده است |
۲۲۴۴ | N | حق آن حقی که جانت دیده است | * | که مرا بر بیت خود بگزیده است |
۲۲۴۵ | Q | کعبه هر چندی که خانهٔ بِرِّ اوست | * | خِلقتِ من نیز خانهٔ سِرِّ اوست |
۲۲۴۵ | N | کعبه هر چندی که خانهی بر اوست | * | خلقت من نیز خانهی سر اوست |
۲۲۴۶ | Q | تا بکرد آن کعبه را در وَیْ نرفت | * | واندرین خانه بجز آن حَیْ نرفت |
۲۲۴۶ | N | تا بکرد آن کعبه را در وی نرفت | * | و اندر این خانه بجز آن حی نرفت |
۲۲۴۷ | Q | چون مرا دیدی خدا را دیدهای | * | گِردِ کعبهٔ صدق بر گردیدهای |
۲۲۴۷ | N | چون مرا دیدی خدا را دیدهای | * | گرد کعبهی صدق بر گردیدهای |
۲۲۴۸ | Q | خدمتِ من طاعت و حَمْدِ خداست | * | تا نپنداری که حقّ از من جداست |
۲۲۴۸ | N | خدمت من طاعت و حمد خداست | * | تا نپنداری که حق از من جداست |
۲۲۴۹ | Q | چشم نیکو باز کن در من نگر | * | تا ببینی نورِ حقّ اندر بَشَر |
۲۲۴۹ | N | چشم نیکو باز کن در من نگر | * | تا ببینی نور حق اندر بشر |
۲۲۵۰ | Q | بایزید آن نکتهها را هوش داشت | * | همچو زرّین حلقهاش در گوش داشت |
۲۲۵۰ | N | بایزید آن نکتهها را هوش داشت | * | همچو زرین حلقهاش در گوش داشت |
۲۲۵۱ | Q | آمد از وی بایزید اندر مَزید | * | مُنْتَهِی در مُنْتها آخِر رسید |
۲۲۵۱ | N | آمد از وی بایزید اندر مزید | * | منتهی در منتها آخر رسید |
block:2051
۲۲۵۲ | Q | چون پَیَمبر دید آن بیمار را | * | خوش نوازش کرد یارِ غار را |
۲۲۵۲ | N | چون پیمبر دید آن بیمار را | * | خوش نوازش کرد یار غار را |
۲۲۵۳ | Q | زنده شد او چون پیمبر را بدید | * | گوییا آن دم مر او را آفرید |
۲۲۵۳ | N | زنده شد او چون پیمبر را بدید | * | گوییا آن دم مر او را آفرید |
۲۲۵۴ | Q | گفت بیماری مرا این بخت داد | * | کآمد این سلطان بَرِ من بامداد |
۲۲۵۴ | N | گفت بیماری مرا این بخت داد | * | کامد این سلطان بر من بامداد |
۲۲۵۵ | Q | تا مرا صحَّت رسید و عاقبت | * | از قدومِ این شَهِ بیحاشیت |
۲۲۵۵ | N | تا مرا صحت رسید و عاقبت | * | از قدوم این شه بیحاشیت |
۲۲۵۶ | Q | ای خجسته رنج و بیماری و تب | * | ای مبارک درد و بیداری شب |
۲۲۵۶ | N | ای خجسته رنج و بیماری و تب | * | ای مبارک درد و بیداری شب |
۲۲۵۷ | Q | نک مرا در پیری از لطف و کرم | * | حق چنین رنجوریی داد و سَقَم |
۲۲۵۷ | N | نک مرا در پیری از لطف و کرم | * | حق چنین رنجوریی داد و سقم |
۲۲۵۸ | Q | دردِ پشتم داد هم تا من ز خواب | * | بر جهم هر نیمشب لا بُد شتاب |
۲۲۵۸ | N | درد پشتم داد هم تا من ز خواب | * | بر جهم هر نیم شب لا بد شتاب |
۲۲۵۹ | Q | تا نخُسبم جملهٔ شب چون گاومیش | * | دردها بخشید حقّ از لطفِ خویش |
۲۲۵۹ | N | تا نخسبم جمله شب چون گاومیش | * | دردها بخشید حق از لطف خویش |
۲۲۶۰ | Q | زین شِکست آن رحمِ شاهان جوش کرد | * | دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد |
۲۲۶۰ | N | زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد | * | دوزخ از تهدید من خاموش کرد |
۲۲۶۱ | Q | رنج گنج آمد که رحمتها دروست | * | مغز تازه شد چو بخْراشید پوست |
۲۲۶۱ | N | رنج گنج آمد که رحمتها در اوست | * | مغز تازه شد چو بخراشید پوست |
۲۲۶۲ | Q | ای برادر موضعِ تاریک و سَرْد | * | صبر کردن بر غم و سُستی و درد |
۲۲۶۲ | N | ای برادر موضع تاریک و سرد | * | صبر کردن بر غم و سستی و درد |
۲۲۶۳ | Q | چشمهٔ حیوان و جامِ مستی است | * | کان بلندیها همه در پستی است |
۲۲۶۳ | N | چشمهی حیوان و جام مستی است | * | کان بلندیها همه در پستی است |
۲۲۶۴ | Q | آن بهاران مُضْمَر است اندر خزان | * | در بهارست آن خزان مگْریز از آن |
۲۲۶۴ | N | آن بهاران مضمر است اندر خزان | * | در بهار است آن خزان مگریز از آن |
۲۲۶۵ | Q | همرهِ غم باش و با وَحشت بساز | * | میطلب در مرگِ خود عمرِ دراز |
۲۲۶۵ | N | همره غم باش و با وحشت بساز | * | میطلب در مرگ خود عمر دراز |
۲۲۶۶ | Q | آنچ گوید نفسِ تو کاینجا بَدست | * | مَشْنَوَش چون کارِ او ضِدّ آمدست |
۲۲۶۶ | N | آن چه گوید نفس تو کاینجا بد است | * | مشنوش چون کار او ضد آمده ست |
۲۲۶۷ | Q | تو خلافش کن کی از پیغامبران | * | این چنین آمد وصیّت در جهان |
۲۲۶۷ | N | تو خلافش کن که از پیغمبران | * | این چنین آمد وصیت در جهان |
۲۲۶۸ | Q | مشورت در کارها واجب شود | * | تا پشیمانی در آخر کم بود |
۲۲۶۸ | N | مشورت در کارها واجب شود | * | تا پشیمانی در آخر کم بود |
۲۲۶۹ | Q | گفت اُمّت مشورت با کی کنیم | * | انبیا گفتند با عقلِ امام |
۲۲۶۹ | N | گفت امت مشورت با کی کنیم | * | انبیا گفتند با عقل امیم |
۲۲۷۰ | Q | گفت گر کودک در آید یا زنی | * | کو ندارد عقل و رایِ روشنی |
۲۲۷۰ | N | گفت گر کودک در آید یا زنی | * | کاو ندارد عقل و رای روشنی |
۲۲۷۱ | Q | گفت با او مشورت کن و انچ گفت | * | تو خلافِ آن کُن و در راه اُفت |
۲۲۷۱ | N | گفت با او مشورت کن و انچه گفت | * | تو خلاف آن کن و در راه افت |
۲۲۷۲ | Q | نفسِ خود را زن شناس از زن بَتَر | * | زانک زن جزویست نفست کُلِّ شَر |
۲۲۷۲ | N | نفس خود را زن شناس از زن بتر | * | ز انکه زن جزوی است نفست کل شر |
۲۲۷۳ | Q | مشورت با نفسِ خود گر میکنی | * | هرچ گوید کن خلافِ آن دنی |
۲۲۷۳ | N | مشورت با نفس خود گر میکنی | * | هر چه گوید کن خلاف آن دنی |
۲۲۷۴ | Q | گر نماز و روزه میفرمایدت | * | نَفْس مکّارست مکری زایدت |
۲۲۷۴ | N | گر نماز و روزه میفرمایدت | * | نفس مکار است مکری زایدت |
۲۲۷۵ | Q | مشورت با نفسِ خویش اندر فعال | * | هر چه گوید عکسِ آن باشد کمال |
۲۲۷۵ | N | مشورت با نفس خویش اندر فعال | * | هر چه گوید عکس آن باشد کمال |
۲۲۷۶ | Q | بر نیایی با وی و استیزِ او | * | َرَو بَرِ یاری بگیر آمیزِ او |
۲۲۷۶ | N | بر نیایی با وی و استیز او | * | رو بر یاری بگیر آمیز او |
۲۲۷۷ | Q | عقلْ قوَّت گیرد از عقلِ دگر | * | نَیْشَکَر کامل شود از نَیشکر |
۲۲۷۷ | N | عقل قوت گیرد از عقل دگر | * | نی شکر کامل شود از نیشکر |
۲۲۷۸ | Q | من ز مکرِ نَفْس دیدم چیزها | * | کو بَرَد از سِحْرِ خود تمییزها |
۲۲۷۸ | N | من ز مکر نفس دیدم چیزها | * | کاو برد از سحر خود تمییزها |
۲۲۷۹ | Q | وعدهها بدهد ترا تازه بدست | * | کو هزاران بار آنها را شکست |
۲۲۷۹ | N | وعدهها بدهد ترا تازه به دست | * | که هزاران بار آنها را شکست |
۲۲۸۰ | Q | عمر گر صد سال خود مُهلت دهد | * | اوت هر روزی بهانهٔ نو نهد |
۲۲۸۰ | N | عمر اگر صد سال خود مهلت دهد | * | اوت هر روزی بهانهی نو نهد |
۲۲۸۱ | Q | گرم گوید وعدههای سرد را | * | جادویی مَردی ببندد مَرد را |
۲۲۸۱ | N | گرم گوید وعدههای سرد را | * | جادویی مردی ببندد مرد را |
۲۲۸۲ | Q | ای ضیاء ٱلْحَق حُسامُ الدّین بیا | * | که نروید بیتو از شوره گیا |
۲۲۸۲ | N | ای ضیاء الحق حسام الدین بیا | * | که نروید بیتو از شوره گیا |
۲۲۸۳ | Q | از فلک آویخته شد پردهای | * | از پیِ نفرین دل آزردهای |
۲۲۸۳ | N | از فلک آویخته شد پردهای | * | از پی نفرین دل آزردهای |
۲۲۸۴ | Q | این قضا را هم قضا داند علاج | * | عقلِ خلقان در قضا گیجست گیج |
۲۲۸۴ | N | این قضا را هم قضا داند علاج | * | عقل خلقان در قضا گیج است گیج |
۲۲۸۵ | Q | اژدها گشتست آن مارِ سیاه | * | آنک کِرمی بود افتاده براه |
۲۲۸۵ | N | اژدها گشته ست آن مار سیاه | * | آن که کرمی بود افتاده به راه |
۲۲۸۶ | Q | اژدها و مار اندر دَستِ تو | * | شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو |
۲۲۸۶ | N | اژدها و مار اندر دست تو | * | شد عصا ای جان موسی مست تو |
۲۲۸۷ | Q | حُکمِ خُذْها لا تَخَف دادت خدا | * | تا بدستت اژدها گردد عصَا |
۲۲۸۷ | N | حکم خذها لا تخف دادت خدا | * | تا به دستت اژدها گردد عصا |
۲۲۸۸ | Q | هین یَدِ بَیْضا نما ای پادشاه | * | صبحِ نو بگْشا ز شبهای سیاه |
۲۲۸۸ | N | هین ید بیضا نما ای پادشاه | * | صبح نو بگشا ز شبهای سیاه |
۲۲۸۹ | Q | دوزخی افروخت در وَیْ دَم فسون | * | ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون |
۲۲۸۹ | N | دوزخی افروخت در وی دم فسون | * | ای دم تو از دم دریا فزون |
۲۲۹۰ | Q | بحرِ مکّارست بنْموده کَفی | * | دوزخست از مکر بنْموده تَفی |
۲۲۹۰ | N | بحر مکار است بنموده کفی | * | دوزخ است از مکر بنموده تفی |
۲۲۹۱ | Q | ز آن نماید مُختصَر در چشمِ تو | * | تا زبون بینیش جنبد خشمِ تو |
۲۲۹۱ | N | ز آن نماید مختصر در چشم تو | * | تا زبون بینیش جنبد خشم تو |
۲۲۹۲ | Q | همچنانکِ لشکرِ انبوه بود | * | مر پَیَمبر را بچشم اندک نمود |
۲۲۹۲ | N | همچنان که لشکر انبوه بود | * | مر پیمبر را به چشم اندک نمود |
۲۲۹۳ | Q | تا بریشان زد پَیَمبر بیخَطر | * | ور فزون دیدی از آن کردی حَذر |
۲۲۹۳ | N | تا بر ایشان زد پیمبر بیخطر | * | ور فزون دیدی از آن کردی حذر |
۲۲۹۴ | Q | آن عنایت بود و اهلِ آن بُدی | * | احمدا ورنه تو بَدْدِل میشدی |
۲۲۹۴ | N | آن عنایت بود و اهل آن بدی | * | احمدا ور نه تو بد دل میشدی |
۲۲۹۵ | Q | کم نمود او را و اصحابِ ورا | * | آن جهادِ ظاهر و باطن خدا |
۲۲۹۵ | N | کم نمود او را و اصحاب و را | * | آن جهاد ظاهر و باطن خدا |
۲۲۹۶ | Q | تا میَّسر کرد یُسْرَی را بَرو | * | تا ز عُسْرَی او بگردانید رُو |
۲۲۹۶ | N | تا میسر کرد یسری را بر او | * | تا ز عسری او بگردانید رو |
۲۲۹۷ | Q | کم نمودن مر ورا پیروز بود | * | که حَقَش یار و طریقآموز بود |
۲۲۹۷ | N | کم نمودن مر و را پیروز بود | * | که حقش یار و طریق آموز بود |
۲۲۹۸ | Q | آنک حق پُشتش نباشد از ظَفْر | * | وای اگر گربهش نماید شیر نَرْ |
۲۲۹۸ | N | آن که حق پشتش نباشد از ظفر | * | وای اگر گربش نماید شیر نر |
۲۲۹۹ | Q | وای اگر صد را یکی بیند ز دُور | * | تا بچالش اندر آید از غرور |
۲۲۹۹ | N | وای اگر صدرا یکی بیند ز دور | * | تا به چالش اندر آید از غرور |
۲۳۰۰ | Q | ز آن نماید ذوالفَقاری حَرْبهای | * | ز آن نماید شیرِ نر چون گربهای |
۲۳۰۰ | N | ز آن نماید ذو الفقاری حربهای | * | ز آن نماید شیر نر چون گربهای |
۲۳۰۱ | Q | تا دلیر اندر فتد احمق بجنگ | * | و اندر آردشان بدین حیلت بچَنْگ |
۲۳۰۱ | N | تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ | * | و اندر آردشان بدین حیلت به چنگ |
۲۳۰۲ | Q | تا بپایِ خویش باشند آمده | * | آن فَلیوان جانبِ آتشکده |
۲۳۰۲ | N | تا به پای خویش باشند آمده | * | آن فلیوان جانب آتشکده |
۲۳۰۳ | Q | کاه برگی مینماید تا تو زود | * | پُف کنی کو را برانی از وُجود |
۲۳۰۳ | N | کاه برگی مینماید تا تو زود | * | پف کنی کاو را برانی از وجود |
۲۳۰۴ | Q | هین که آن کَه کوهها بر کنده است | * | زو جهان گریان و او در خنده است |
۲۳۰۴ | N | هین که آن که کوهها بر کنده است | * | زو جهان گریان و او در خنده است |
۲۳۰۵ | Q | مینماید تا بکَعْب این آبِ جُو | * | صد چو عاج بْنِ عَنَق شد غرقِ او |
۲۳۰۵ | N | مینماید تا به کعب این آب جو | * | صد چو عاج ابن عنق شد غرق او |
۲۳۰۶ | Q | مینماید موجِ خونش تلِّ مُشک | * | مینماید قعرِ دریا خاکِ خشک |
۲۳۰۶ | N | مینماید موج خونش تل مشک | * | مینماید قعر دریا خاک خشک |
۲۳۰۷ | Q | خشک دید آن بحر را فرعونِ کور | * | تا دَرُو راند از سَرِ مردی و زور |
۲۳۰۷ | N | خشک دید آن بحر را فرعون کور | * | تا در او راند از سر مردی و زور |
۲۳۰۸ | Q | چون در آید در تگِ دریا بود | * | دیدهٔ فرعون کَیْ بینا بود |
۲۳۰۸ | N | چون در آید در تگ دریا بود | * | دیدهی فرعون کی بینا بود |
۲۳۰۹ | Q | دیده بینا از لقای حق شود | * | حق کجا همرازِ هر احمق شود |
۲۳۰۹ | N | دیده بینا از لقای حق شود | * | حق کجا هم راز هر احمق شود |
۲۳۱۰ | Q | قند بیند خود شود زهرِ قَتول | * | راه بیند خود بود آن بانگِ غُول |
۲۳۱۰ | N | قند بیند خود شود زهر قتول | * | راه بیند خود بود آن بانگ غول |
۲۳۱۱ | Q | ای فلک در فتنهٔ آخر زمان | * | تیز میگردی بده آخر زمان |
۲۳۱۱ | N | ای فلک در فتنهی آخر زمان | * | تیز میگردی بده آخر زمان |
۲۳۱۲ | Q | خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما | * | نیشِ زهرآلودهای در فَصْدِ ما |
۲۳۱۲ | N | خنجر تیزی تو اندر قصد ما | * | نیش زهر آلودهای در فصد ما |
۲۳۱۳ | Q | ای فلک از رحمِ حقّ آموز رحم | * | بر دلِ موران مزن چون مار زخم |
۲۳۱۳ | N | ای فلک از رحم حق آموز رحم | * | بر دل موران مزن چون مار زخم |
۲۳۱۴ | Q | حقِّ آنکِ چرخهٔ چرخِ ترا | * | کرد گردان بر فرازِ این سرا |
۲۳۱۴ | N | حق آن که چرخهی چرخ ترا | * | کرد گردان بر فراز این سرا |
۲۳۱۵ | Q | که دگرگون گردی و رحمت کُنی | * | پیش از آنکِ بیخِ ما را بر کَنی |
۲۳۱۵ | N | که دگرگون گردی و رحمت کنی | * | پیش از آن که بیخ ما را بر کنی |
۲۳۱۶ | Q | حقِّ آن که دایگی کردی نخست | * | تا نَهِالِ ما ز آب و خاک رُست |
۲۳۱۶ | N | حق آن که دایگی کردی نخست | * | تا نهال ما ز آب و خاک رست |
۲۳۱۷ | Q | حقِّ آن شه که ترا صاف آفرید | * | کرد چندان مشعَله در تو پدید |
۲۳۱۷ | N | حق آن شه که ترا صاف آفرید | * | کرد چندان مشعله در تو پدید |
۲۳۱۸ | Q | آنچنان معمور و باقی داشتَت | * | تا که دَهْری از ازلِ پنداشتت |
۲۳۱۸ | N | آن چنان معمور و باقی داشتت | * | تا که دهری از ازل پنداشتت |
۲۳۱۹ | Q | شُکر دانستیم آغازِ ترا | * | انبیا گفتند آن رازِ ترا |
۲۳۱۹ | N | شکر دانستیم آغاز ترا | * | انبیا گفتند آن راز ترا |
۲۳۲۰ | Q | آدمی داند که خانه حادثست | * | عنکبوتی نه که در وَیْ عابثست |
۲۳۲۰ | N | آدمی داند که خانه حادث است | * | عنکبوتی نه که در وی عابث است |
۲۳۲۱ | Q | پشّه کَیْ داند که این باغ از کَیْست | * | کو بهاران زاد و مرگش در دَیَست |
۲۳۲۱ | N | پشه کی داند که این باغ از کی است | * | کاو بهاران زاد و مرگش در دی است |
۲۳۲۲ | Q | کِرم کاندر چوب زاید سُست حال | * | کَیْ بداند چوب را وقتِ نَهال |
۲۳۲۲ | N | کرم کاندر چوب زاید سست حال | * | کی بداند چوب را وقت نهال |
۲۳۲۳ | Q | ور بداند کِرم از ماهیَّتش | * | عقل باشد کِرم باشد صورتش |
۲۳۲۳ | N | ور بداند کرم از ماهیتش | * | عقل باشد کرم باشد صورتش |
۲۳۲۴ | Q | عقل خود را مینماید رنگها | * | چون پَری دُورست از آن فرسنگها |
۲۳۲۴ | N | عقل خود را مینماید رنگها | * | چون پری دور است از آن فرسنگها |
۲۳۲۵ | Q | از مَلَک بالاست چه جایِ پری | * | تو مگس پَرّی بپَستی میپَری |
۲۳۲۵ | N | از ملک بالاست چه جای پری | * | تو مگس پری به پستی میپری |
۲۳۲۶ | Q | گرچه عقلت سوی بالا میپرد | * | مرغِ تقلیدت بپَسْتی میچرد |
۲۳۲۶ | N | گر چه عقلت سوی بالا میپرد | * | مرغ تقلیدت به پستی میچرد |
۲۳۲۷ | Q | علمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست | * | عاریهست و ما نِشَسته کانِ ماست |
۲۳۲۷ | N | علم تقلیدی وبال جان ماست | * | عاریه ست و ما نشسته کان ماست |
۲۳۲۸ | Q | زین خِرَد جاهل همیباید شدن | * | دست در دیوانگی باید زدن |
۲۳۲۸ | N | زین خرد جاهل همی باید شدن | * | دست در دیوانگی باید زدن |
۲۳۲۹ | Q | هرچه بینی سودِ خود ز آن میگریز | * | زهر نوش و آبِ حیوان را بریز |
۲۳۲۹ | N | هر چه بینی سود خود ز آن میگریز | * | زهر نوش و آب حیوان را بریز |
۲۳۳۰ | Q | هر که بسْتاند ترا دشنام ده | * | سود و سرمایه بمفلس وام ده |
۲۳۳۰ | N | هر که بستاند ترا دشنام ده | * | سود و سرمایه به مفلس وام ده |
۲۳۳۱ | Q | ایمنی بگْذار و جایِ خوف باش | * | بگْذر از ناموس و رُسوا باش و فاش |
۲۳۳۱ | N | ایمنی بگذار و جای خوف باش | * | بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش |
۲۳۳۲ | N | آزمودم عقل دور اندیش را | * | بعد از این دیوانه سازم خویش را |
block:2052
۲۳۳۳ | Q | گفت با دَلْقک شبی سیّد اجل | * | قحبهای را خواستی تو از عجَل |
۲۳۳۳ | N | گفت با دلقک شبی سید اجل | * | قحبهای را خواستی تو از عجل |
۲۳۳۴ | Q | با من این را باز میبایست گفت | * | تا یکی مستور کردیمیت جُفت |
۲۳۳۴ | N | با من این را باز میبایست گفت | * | تا یکی مستور کردیمیت جفت |
۲۳۳۵ | Q | گفت نُه مَسْتورِ صالح خواستم | * | قحبه گشتند و ز غم تن کاستم |
۲۳۳۵ | N | گفت نه مستور صالح خواستم | * | قحبه گشتند و ز غم تن کاستم |
۲۳۳۶ | Q | خواستم این قحبه را بیمعرفت | * | تا ببینم چون شود این عاقبَت |
۲۳۳۶ | N | خواستم این قحبه را بیمعرفت | * | تا ببینم چون شود این عاقبت |
۲۳۳۷ | Q | عقل را من آزمودم هم بسی | * | زین سپس جویم جنون را مَغْرِسی |
۲۳۳۷ | N | عقل را من آزمودم هم بسی | * | زین سپس جویم جنون را مغرسی |
block:2053
۲۳۳۸ | Q | آن یکی میگفت خواهم عاقلی | * | مشورت آرم بدو در مُشکلی |
۲۳۳۸ | N | آن یکی میگفت خواهم عاقلی | * | مشورت آرم بدو در مشکلی |
۲۳۳۹ | Q | آن یکی گفتش که اندر شهرِ ما | * | نیست عاقل جز که آن مجنوننُما |
۲۳۳۹ | N | آن یکی گفتش که اندر شهر ما | * | نیست عاقل جز که آن مجنوننما |
۲۳۴۰ | Q | بر نَیی گشته سواره نک فلان | * | میدواند در میانِ کودکان |
۲۳۴۰ | N | بر نیی گشته سواره نک فلان | * | میدواند در میان کودکان |
۲۳۴۱ | Q | صاحبِ رأیست و آتشپارهای | * | آسمانْ قدرست و اخترْبارهای |
۲۳۴۱ | N | صاحب رای است و آتش پارهای | * | آسمان قدر است و اختر بارهای |
۲۳۴۲ | Q | فرِّ او کرّوبیان را جان شدست | * | او درین دیوانگی پنهان شدست |
۲۳۴۲ | N | فر او کروبیان را جان شده ست | * | او در این دیوانگی پنهان شده ست |
۲۳۴۳ | Q | لیک هر دیوانه را جان نشْمری | * | سَر منه گوساله را چون سامری |
۲۳۴۳ | N | لیک هر دیوانه را جان نشمری | * | سر منه گوساله را چون سامری |
۲۳۴۴ | Q | چون ولیّی آشکارا با تو گفت | * | صد هزاران غیب و اسرارِ نهفت |
۲۳۴۴ | N | چون ولیی آشکارا با تو گفت | * | صد هزاران غیب و اسرار نهفت |
۲۳۴۵ | Q | مر ترا آن فهم و آن دانش نبود | * | و اندانستی تو سرگین را ز عُود |
۲۳۴۵ | N | مر ترا آن فهم و آن دانش نبود | * | واندانستی تو سرگین را ز عود |
۲۳۴۶ | Q | از جنون خود را ولی چون پرده ساخت | * | مر ورا ای کُور کَیْ خواهی شناخت |
۲۳۴۶ | N | از جنون خود را ولی چون پرده ساخت | * | مر و را ای کور کی خواهی شناخت |
۲۳۴۷ | Q | گر ترا بازست آن دیدهٔ یقین | * | زیرِ هر سنگی یکی سرهنگ بین |
۲۳۴۷ | N | گر ترا باز است آن دیدهی یقین | * | زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین |
۲۳۴۸ | Q | پیشِ آن چشمی که باز و رَهبَرَست | * | هر گلیمی را کَلیمی در بَرَست |
۲۳۴۸ | N | پیش آن چشمی که باز و رهبر است | * | هر گلیمی را کلیمی در بر است |
۲۳۴۹ | Q | مر وَلی را هم ولی شُهره کند | * | هر کرا او خواست با بهره کند |
۲۳۴۹ | N | مر ولی را هم ولی شهره کند | * | هر که را او خواست با بهره کند |
۲۳۵۰ | Q | کس نداند از خِرَد او را شناخت | * | چونک او مر خویش را دیوانه ساخت |
۲۳۵۰ | N | کس نداند از خرد او را شناخت | * | چون که او مر خویش را دیوانه ساخت |
۲۳۵۱ | Q | چون بدزدد دزدِ بینایی ز کور | * | هیچ یابد دزد را او در عبور |
۲۳۵۱ | N | چون بدزدد دزد بینایی ز کور | * | هیچ یابد دزد را او در عبور |
۲۳۵۲ | Q | کور نشْناسد که دُزدِ او که بود | * | گرچه خود بر وَیْ زند دزدِ عنود |
۲۳۵۲ | N | کور نشناسد که دزد او که بود | * | گر چه خود بر وی زند دزد عنود |
۲۳۵۳ | Q | چون گزد سگ کور صاحبژنده را | * | کَیْ شناسد آن سگِ درّنده را |
۲۳۵۳ | N | چون گزد سگ کور صاحب ژنده را | * | کی شناسد آن سگ درنده را |
block:2054
۲۳۵۴ | Q | یک سگی در کوی بر کورِ گدا | * | حمله میآورد چون شیرِ وَغا |
۲۳۵۴ | N | یک سگی در کوی بر کور گدا | * | حمله میآورد چون شیر وغا |
۲۳۵۵ | Q | سگ کند آهنگِ درویشان بخشم | * | در کَشَد مَه خاکِ درویشان بچشم |
۲۳۵۵ | N | سگ کند آهنگ درویشان به خشم | * | در کشد مه خاک درویشان به چشم |
۲۳۵۶ | Q | کور عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ | * | اندر آمد کور در تعظیمِ سگ |
۲۳۵۶ | N | کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ | * | اندر آمد کور در تعظیم سگ |
۲۳۵۷ | Q | کای امیرِ صید و ای شیرِ شکار | * | دست دستِ تُست دست از من بدار |
۲۳۵۷ | N | کای امیر صید و ای شیر شکار | * | دست دست تست دست از من بدار |
۲۳۵۸ | Q | کز ضَرورت دُمِّ خر را آن حکیم | * | کرد تعظیم و لقب دادش کریم |
۲۳۵۸ | N | کز ضرورت دم خر را آن حکیم | * | کرد تعظیم و لقب دادش کریم |
۲۳۵۹ | Q | گفت او هم از ضرورت کای اسَد | * | از چو من لاغر شکارت چه رسَد |
۲۳۵۹ | N | گفت او هم از ضرورت کای اسد | * | از چو من لاغر شکارت چه رسد |
۲۳۶۰ | Q | گور میگیرند یارانت بدَشت | * | کور میگیری تو در کوی این بَدت |
۲۳۶۰ | N | گور میگیرند یارانت به دشت | * | کور میگیری تو در کوچه به گشت |
۲۳۶۱ | Q | گور میجویند یارانت بصَیْد | * | کور میجویی تو در کوچه بکَیْد |
۲۳۶۱ | N | گور میجویند یارانت به صید | * | کور میجویی تو در کوچه به کید |
۲۳۶۲ | Q | آن سگِ عالمِ شکارِ گور کرد | * | وین سگِ بیمایه قصدِ کور کرد |
۲۳۶۲ | N | آن سگ عالم شکار گور کرد | * | وین سگ بیمایه قصد کور کرد |
۲۳۶۳ | Q | علم چون آموخت سگ رَست از ضلال | * | میکند در بیشهها صیدِ حلال |
۲۳۶۳ | N | علم چون آموخت سگ رست از ضلال | * | میکند در بیشهها صید حلال |
۲۳۶۴ | Q | سگ چو عالم گشت شد چالاک زَحْف | * | سگ چو عارف گشت شد اصحابِ کهف |
۲۳۶۴ | N | سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف | * | سگ چو عارف گشت شد ز اصحاب کهف |
۲۳۶۵ | Q | سگ شناسا شد که میرِ صید کیست | * | ای خدا آن نورِ اِشْناسنده چیست |
۲۳۶۵ | N | سگ شناسا شد که میر صید کیست | * | ای خدا آن نور اشناسنده چیست |
۲۳۶۶ | Q | کور نشْناسد نه از بیچشمی است | * | بلک این ز آنست کز جهلست مست |
۲۳۶۶ | N | کور نشناسد نه از بیچشمی است | * | بلکه این ز آن است کز جهل است مست |
۲۳۶۷ | Q | نیست خود بیچشمتر کور از زمین | * | این زمین از فضلِ حق شد خصمبین |
۲۳۶۷ | N | نیست خود بیچشم تر کور از زمین | * | این زمین از فضل حق شد خصم بین |
۲۳۶۸ | Q | نورِ موسی دید و موسی را نواخت | * | خسفِ قارون کرد و قارون را شناخت |
۲۳۶۸ | N | نور موسی دید و موسی را نواخت | * | خسف قارون کرد و قارون را شناخت |
۲۳۶۹ | Q | رَجْف کرد اندر هلاکِ هر دعَی | * | فهم کرد از حق که یا أَرْضُ ٱبْلَعِی |
۲۳۶۹ | N | رجف کرد اندر هلاک هر دعی | * | فهم کرد از حق که یا أَرْضُ ابْلَعِی |
۲۳۷۰ | Q | خاک و آب و باد و نارِ با شَرر | * | بیخبر با ما و با حق با خبر |
۲۳۷۰ | N | خاک و آب و باد و نار با شرر | * | بیخبر با ما و با حق با خبر |
۲۳۷۱ | Q | ما بعکسِ آن ز غیرِ حق خبیر | * | بیخبر از حقّ و از چندین نذیر |
۲۳۷۱ | N | ما بعکس آن ز غیر حق خبیر | * | بیخبر از حق و از چندین نذیر |
۲۳۷۲ | Q | لاجرم أَشْفَقْنَ مِنْها جملهشان | * | کُند شد ز آمیزِ حیوان حَمْلهشان |
۲۳۷۲ | N | لاجرم أَشْفَقْنَ مِنْها جملهشان | * | کند شد ز آمیز حیوان حملهشان |
۲۳۷۳ | Q | گفته بیزاریم جمله زین حیات | * | کو بود با خلق حَیْ با حق مَوات |
۲۳۷۳ | N | گفته بیزاریم جمله زین حیات | * | کاو بود با خلق حی با حق موات |
۲۳۷۴ | Q | چون بماند از خَلق گردد او یتیم | * | اُنْسِ حق را قلب میباید سلیم |
۲۳۷۴ | N | چون بماند از خلق گردد او یتیم | * | انس حق را قلب میباید سلیم |
۲۳۷۵ | Q | چون ز کوری دُزد دُزدد کالهای | * | میکند آن کورِ عَمْیا نالهای |
۲۳۷۵ | N | چون ز کوری دزد دزدد کالهای | * | میکند آن کور عمیا نالهای |
۲۳۷۶ | Q | تا نگوید دزد او را کان منم | * | کز تو دزدیدم که دزدِ پُر فَنم |
۲۳۷۶ | N | تا نگوید دزد او را کان منم | * | کز تو دزدیدم که دزد پر فنم |
۲۳۷۷ | Q | کَیْ شناسد کور دُزدِ خویش را | * | چون ندارد نورِ چشم و آن ضیا |
۲۳۷۷ | N | کی شناسد کور دزد خویش را | * | چون ندارد نور چشم و آن ضیا |
۲۳۷۸ | Q | چون بگوید هم بگیر او را تو سخت | * | تا بگوید او علامتهای رخت |
۲۳۷۸ | N | چون بگوید هم بگیر او را تو سخت | * | تا بگوید او علامتهای رخت |
۲۳۷۹ | Q | پس جهادِ اکبر آمد عصرِ دُزد | * | تا بگوید که چه دزدید و چه بُردْ |
۲۳۷۹ | N | پس جهاد اکبر آمد عصر دزد | * | تا بگوید که چه دزدیده است مزد |
۲۳۸۰ | Q | اوّلا دزدید کُحلِ دیدهاَت | * | چون ستانی باز یابی تبصِرت |
۲۳۸۰ | N | اولا کحل دیدهات | * | چون ستانی باز یابی تبصرت |
۲۳۸۱ | Q | کالهٔ حکمت که گم کردهٔ دلست | * | پیشِ اهلِ دل یقین آن حاصِلست |
۲۳۸۱ | N | کالهی حکمت که گم کردهی دل است | * | پیش اهل دل یقین آن حاصل است |
۲۳۸۲ | Q | کورْدل با جان و با سمع و بصَر | * | مینداند دزدِ شیطان را ز اَثَر |
۲۳۸۲ | N | کوردل با جان و با سمع و بصر | * | مینداند دزد شیطان را ز اثر |
۲۳۸۳ | Q | ز اهلِ دل جُو از جماد آن را مجو | * | که جماد آمد خلایق پیشِ او |
۲۳۸۳ | N | ز اهل دل جو از جماد آن را مجو | * | که جماد آمد خلایق پیش او |
۲۳۸۴ | Q | مشورت جوینده آمد نزدِ او | * | کای اَبِ کودک شده رازی بگو |
۲۳۸۴ | N | مشورت جوینده آمد نزد او | * | کای اب کودک شده رازی بگو |
۲۳۸۵ | Q | گفت رَوْ زین حلقه کین در باز نیست | * | باز گرد امروز روزِ راز نیست |
۲۳۸۵ | N | گفت رو زین حلقه کاین در باز نیست | * | باز گرد امروز روز راز نیست |
۲۳۸۶ | Q | گر مکان را ره بُدی در لامکان | * | همچو شیخان بودمی من بر دکان |
۲۳۸۶ | N | گر مکان را ره بدی در لامکان | * | همچو شیخان بودمی من بر دکان |
block:2055
۲۳۸۷ | Q | محتسب در نیم شب جایی رسید | * | در بُنِ دیوار مستی خُفته دید |
۲۳۸۷ | N | محتسب در نیم شب جایی رسید | * | در بن دیوار مستی خفته دید |
۲۳۸۸ | Q | گفت هَی مستی چه خوردستی بگو | * | گفت ازین خوردم که هست اندر سبُو |
۲۳۸۸ | N | گفت هی مستی چه خورده ستی بگو | * | گفت از این خوردم که هست اندر سبو |
۲۳۸۹ | Q | گفت آخر در سبو واگو که چیست | * | گفت از آنکِ خوردهام گفت این خَفیست |
۲۳۸۹ | N | گفت آخر در سبو واگو که چیست | * | گفت از آن که خوردهام گفت این خفی است |
۲۳۹۰ | Q | گفت آنچ خوردهای آن چیست آن | * | گفت آنک در سبُو مخفیست آن |
۲۳۹۰ | N | گفت آن چه خوردهای آن چیست آن | * | گفت آن که در سبو مخفی است آن |
۲۳۹۱ | Q | دَوْر میشد این سؤال و این جواب | * | ماند چون خَر مُحتسِب اندر خلاب |
۲۳۹۱ | N | دور میشد این سؤال و این جواب | * | ماند چون خر محتسب اندر خلاب |
۲۳۹۲ | Q | گفت او را محتسب هین آه کن | * | مست هُو هُو کرد هنگامِ سَخُن |
۲۳۹۲ | N | گفت او را محتسب هین آه کن | * | مست هو هو کرد هنگام سخن |
۲۳۹۳ | Q | گفت گفتم آه کن هُو میکنی | * | گفت من شاد و تو از غم مُنْحَنی |
۲۳۹۳ | N | گفت گفتم آه کن هو میکنی | * | گفت من شاد و تو از غم دم زنی |
۲۳۹۴ | Q | آه از درد و غم و بیدادیَست | * | هوی هوی مَیْخوران از شادیست |
۲۳۹۴ | N | آه از درد و غم و بیدادی است | * | هوی هوی می خوران از شادی است |
۲۳۹۵ | Q | محتسب گفت این ندانم خیز خیز | * | معرفت متْراش و بگْذار این ستیز |
۲۳۹۵ | N | محتسب گفت این ندانم خیز خیز | * | معرفت متراش و بگذار این ستیز |
۲۳۹۶ | Q | گفت رَوْ تو از کجا من از کجا | * | گفت مستی خیز تا زندان بیا |
۲۳۹۶ | N | گفت رو تو از کجا من از کجا | * | گفت مستی خیز تا زندان بیا |
۲۳۹۷ | Q | گفت مست ای محتسب بگْذار و رَو | * | از برهنه کَیْ توان بردن گِرَوْ |
۲۳۹۷ | N | گفت مست ای محتسب بگذار و رو | * | از برهنه کی توان بردن گرو |
۲۳۹۸ | Q | گر مرا خود قُوَّتِ رفتن بُدی | * | خانهٔ خود رفتمی وین کَی شدی |
۲۳۹۸ | N | گر مرا خود قوت رفتن بدی | * | خانهی خود رفتمی وین کی شدی |
۲۳۹۹ | Q | من اگر با عقل و با اِمکانمی | * | همچو شیخان بر سرِ دُکّانمی |
۲۳۹۹ | N | من اگر با عقل و با امکانمی | * | همچو شیخان بر سر دکانمی |
block:2056
۲۴۰۰ | Q | گفت آن طالب که آخر یک نَفَس | * | ای سواره بر نَیْ این سو ران فَرَس |
۲۴۰۰ | N | گفت آن طالب که آخر یک نفس | * | ای سواره بر نی این سو ران فرس |
۲۴۰۱ | Q | راند سوی او که هین زوتر بگو | * | کاسْبِ من بس توسَنست و تُنْدخو |
۲۴۰۱ | N | راند سوی او که هین زوتر بگو | * | کاسب من بس توسن است و تند خو |
۲۴۰۲ | Q | تا لگد بر تو نکوبد زود باش | * | از چه میپُرسی بیانش کن تو فاش |
۲۴۰۲ | N | تا لگد بر تو نکوبد زود باش | * | از چه میپرسی بیانش کن تو فاش |
۲۴۰۳ | Q | او مجالِ رازِ دل گفتن ندید | * | زُو بُرونشَو کرد و در لاغش کشید |
۲۴۰۳ | N | او مجال راز دل گفتن ندید | * | زو برون شو کرد و در لاغش کشید |
۲۴۰۴ | Q | گفت میخواهم درین کوچه زنی | * | کیست لایق از برای چون منی |
۲۴۰۴ | N | گفت میخواهم در این کوچه زنی | * | کیست لایق از برای چون منی |
۲۴۰۵ | Q | گفت سه گونه زناند اندر جهان | * | آن دو رنج و این یکی گنجِ روان |
۲۴۰۵ | N | گفت سه گونه زناند اندر جهان | * | آن دو رنج و این یکی گنج روان |
۲۴۰۶ | Q | آن یکی را چون بخواهی کُل تراست | * | و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست |
۲۴۰۶ | N | آن یکی را چون بخواهی کل تراست | * | و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست |
۲۴۰۷ | Q | و آن سیم هیچ او ترا نبود بدان | * | این شنودی دُور شَو رفتم روان |
۲۴۰۷ | N | و آن سوم هیچ او ترا نبود بدان | * | این شنودی دور شو رفتم روان |
۲۴۰۸ | Q | تا ترا اسبم نپرّاند لگد | * | که بیُفتی بر نخیزی تا ابَد |
۲۴۰۸ | N | تا ترا اسبم نپراند لگد | * | که بیفتی بر نخیزی تا ابد |
۲۴۰۹ | Q | شیخ راند اندر میانِ کودکان | * | بانگ زد بار دگر او را جوان |
۲۴۰۹ | N | شیخ راند اندر میان کودکان | * | بانگ زد بار دگر او را جوان |
۲۴۱۰ | Q | که بیا آخر بگو تَفسیرِ این | * | این زنان سه نوع گفتی بر گزین |
۲۴۱۰ | N | که بیا آخر بگو تفسیر این | * | این زنان سه نوع گفتی بر گزین |
۲۴۱۱ | Q | راند سوی او و گفتش بِکرِ خاص | * | کُل ترا باشد ز غَم یابی خلاص |
۲۴۱۱ | N | راند سوی او و گفتش بکر خاص | * | کل ترا باشد ز غم یابی خلاص |
۲۴۱۲ | Q | وانک نیمی آنِ تو بیوه بود | * | وانک هیچست آن عیالِ با ولَدْ |
۲۴۱۲ | N | و انکه نیمی آن تو بیوه بود | * | و انکه هیچست آن عیال با ولد |
۲۴۱۳ | Q | چون ز شُویِ اوَّلش کودک بود | * | مِهْر و کُلِّ خاطرش آن سُو رود |
۲۴۱۳ | N | چون ز شوی اولش کودک بود | * | مهر و کل خاطرش آن سو رود |
۲۴۱۴ | Q | دُور شَوْ تا اسب ننْدازد لگد | * | سُمِّ اسبِ توسَنم بر تو رسد |
۲۴۱۴ | N | دور شو تا اسب نندازد لگد | * | سم اسب توسنم بر تو رسد |
۲۴۱۵ | Q | های هویی کرد شیخ و باز راند | * | کودکان را باز سوی خویش خواند |
۲۴۱۵ | N | های و هویی کرد شیخ و باز راند | * | کودکان را باز سوی خویش خواند |
۲۴۱۶ | Q | باز بانگش کرد آن سایل بیا | * | یک سؤالم ماند ای شاهِ کیا |
۲۴۱۶ | N | باز بانگش کرد آن سایل بیا | * | یک سؤالم ماند ای شاه کیا |
۲۴۱۷ | Q | باز راند این سو بگو زودتر چه بود | * | که ز مَیْدان آن بَچَه گویم ربود |
۲۴۱۷ | N | باز راند این سو بگو زودتر چه بود | * | که ز میدان آن بچه گویم ربود |
۲۴۱۸ | Q | گفت ای شه با چنین عقل و ادَب | * | این چه شَیْدست اینچه فعلست ای عجب |
۲۴۱۸ | N | گفت ای شه با چنین عقل و ادب | * | این چه شیداست این چه فعل است ای عجب |
۲۴۱۹ | Q | تو وَرای عقل کُلّی در بیان | * | آفتابی در جنون چونی نهان |
۲۴۱۹ | N | تو ورای عقل کلی در بیان | * | آفتابی در جنون چونی نهان |
۲۴۲۰ | Q | گفت این اَوْباش رایی میزنند | * | تا درین شهرِ خودم قاضی کنند |
۲۴۲۰ | N | گفت این اوباش رایی میزنند | * | تا در این شهر خودم قاضی کنند |
۲۴۲۱ | Q | دفع میگفتم مرا گفتند نی | * | نیست چون تو عالمی صاحب فنی |
۲۴۲۱ | N | دفع میگفتم مرا گفتند نی | * | نیست چون تو عالمی صاحب فنی |
۲۴۲۲ | Q | با وجودِ تو حرامست و خبیث | * | که کم از تو در قضا گوید حدیث |
۲۴۲۲ | N | با وجود تو حرام است و خبیث | * | که کم از تو در قضا گوید حدیث |
۲۴۲۳ | Q | در شریعت نیست دستوری که ما | * | کمتر از تو شَهْ کنیم و پیشوا |
۲۴۲۳ | N | در شریعت نیست دستوری که ما | * | کمتر از تو شه کنیم و پیشوا |
۲۴۲۴ | Q | زین ضرورت گیج و دیوانه شدم | * | لیک در باطن همانم که بُدم |
۲۴۲۴ | N | زین ضرورت گیج و دیوانه شدم | * | لیک در باطن همانم که بدم |
۲۴۲۵ | Q | عقلِ من گنجست و من ویرانهام | * | گنج اگر پیدا کنم دیوانهام |
۲۴۲۵ | N | عقل من گنج است و من ویرانهام | * | گنج اگر پیدا کنم دیوانهام |
۲۴۲۶ | Q | اوست دیوانه که دیوانه نشُد | * | این عسس را دید و در خانه نشد |
۲۴۲۶ | N | اوست دیوانه که دیوانه نشد | * | این عسس را دید و در خانه نشد |
۲۴۲۷ | Q | دانشِ من جوهر آمد نه عرض | * | این بهایی نیست بهرِ هر غرض |
۲۴۲۷ | N | دانش من جوهر آمد نه عرض | * | این بهایی نیست بهر هر غرض |
۲۴۲۸ | Q | کانِ قندم نَیْسِتانِ شکَّرم | * | هم ز من میرُوید و من میخَورم |
۲۴۲۸ | N | کان قندم نیستان شکرم | * | هم ز من میروید و من میخورم |
۲۴۲۹ | Q | علمِ تقلیدی و تعلیمیست آن | * | کز نُفورِ مستمع دارد فغان |
۲۴۲۹ | N | علم تقلیدی و تعلیمی است آن | * | کز نفورش مستمع دارد فغان |
۲۴۳۰ | Q | چون پیِ دانه نه بهرِ روشنیست | * | همچو طالبعلمِ دنیای دنیست |
۲۴۳۰ | N | چون پی دانه نه بهر روشنی است | * | همچو طالب علم دنیای دنی است |
۲۴۳۱ | Q | طالبِ علمست بهرِ عام و خاص | * | نه که تا یابد ازین عالَم خلاص |
۲۴۳۱ | N | طالب علم است بهر عام و خاص | * | نی که تا یابد از این عالم خلاص |
۲۴۳۲ | Q | همچو موشی هر طرف سوراخ کرد | * | چونک نورش رانْد از در گفت بَرْد |
۲۴۳۲ | N | همچو موشی هر طرف سوراخ کرد | * | چون که نورش راند از در گشت سرد |
۲۴۳۳ | Q | چونک سوی دشت و نورش ره نبود | * | هم در آن ظُلْمات جهدی مینمود |
۲۴۳۳ | N | چون که سوی دشت و نورش ره نبود | * | هم در آن ظلمات جهدی مینمود |
۲۴۳۴ | Q | گر خدایش پَر دهد پَرِّ خِرَد | * | بِرْهد از موشی و چون مرغان پَرَد |
۲۴۳۴ | N | گر خدایش پر دهد پر خرد | * | برهد از موشی و چون مرغان پرد |
۲۴۳۵ | Q | ور نجوید پَر بماند زیرِ خاک | * | نااُمید از رفتنِ راهِ سِماک |
۲۴۳۵ | N | ور نجوید پر بماند زیر خاک | * | ناامید از رفتن راه سماک |
۲۴۳۶ | Q | علمِ گفتاری که آن بیجان بود | * | عاشقِ رُویِ خریداران بود |
۲۴۳۶ | N | علم گفتاری که آن بیجان بود | * | عاشق روی خریداران بود |
۲۴۳۷ | Q | گرچه باشد وقتِ بحثِ علم زَفْت | * | چون خریدارش نباشد مُرد و رفت |
۲۴۳۷ | N | گر چه باشد وقت بحث علم زفت | * | چون خریدارش نباشد مرد و رفت |
۲۴۳۸ | Q | مشتری من خدایست او مرا | * | میکَشَد بالا که اللهَ ٱشْتَرَی |
۲۴۳۸ | N | مشتری من خدای است او مرا | * | میکشد بالا که اللَّه اشتری |
۲۴۳۹ | Q | خونبهای من جمالِ ذو ٱلجلال | * | خونبهای خود خورم کسبِ حلال |
۲۴۳۹ | N | خونبهای من جمال ذو الجلال | * | خونبهای خود خورم کسب حلال |
۲۴۴۰ | Q | این خریدارانِ مفلس را بهِل | * | چه خریداری کند یک مُشتِ گِل |
۲۴۴۰ | N | این خریداران مفلس را بهل | * | چه خریداری کند یک مشت گل |
۲۴۴۱ | Q | گِل مخور گِل را مخر گِل را مجو | * | زانک گِل خوارست دایم زردْرُو |
۲۴۴۱ | N | گل مخور گل را مخر گل را مجو | * | ز انکه گل خوار است دایم زرد رو |
۲۴۴۲ | Q | دل بخور تا دایما باشی جوان | * | از تَجّلی چهرهات چون ارغوان |
۲۴۴۲ | N | دل بخور تا دایما باشی جوان | * | از تجلی چهرهات چون ارغوان |
۲۴۴۳ | Q | یا رب این بخشش نه حدِّ کارِ ماست | * | لطفِ تو لطفِ خفی را خود سزاست |
۲۴۴۳ | N | یا رب این بخشش نه حد کار ماست | * | لطف تو لطف خفی را خود سزاست |
۲۴۴۴ | Q | دست گیر از دستِ ما ما را بخَر | * | پرده را بردار و پردهٔ ما مدَر |
۲۴۴۴ | N | دست گیر از دست ما ما را بخر | * | پرده را بردار و پردهی ما مدر |
۲۴۴۵ | Q | باز خر ما را ازین نفسِ پلید | * | کاردش تا استخوانِ ما رسید |
۲۴۴۵ | N | باز خر ما را از این نفس پلید | * | کاردش تا استخوان ما رسید |
۲۴۴۶ | Q | از چو ما بیچارگان این بندِ سخت | * | کی گشاید ای شهِ بیتاج و تخت |
۲۴۴۶ | N | از چو ما بیچارگان این بند سخت | * | کی گشاید ای شه بیتاج و تخت |
۲۴۴۷ | Q | این چنین قفلِ گران را ای وَدود | * | کی تواند جز که فضلِ تو گشود |
۲۴۴۷ | N | این چنین قفل گران را ای ودود | * | کی تواند جز که فضل تو گشود |
۲۴۴۸ | Q | ما ز خود سوی تو گردانیم سَر | * | چون توی از ما بما نزدیکتر |
۲۴۴۸ | N | ما ز خود سوی که گردانیم سر | * | چون تویی از ما به ما نزدیکتر |
۲۴۴۹ | Q | این دعا هم بخشش و تعلیمِ تُست | * | گرنه در گلخن گلستان از چه رُست |
۲۴۴۹ | N | این دعا هم بخشش و تعلیم تست | * | گر نه در گلخن گلستان از چه رست |
۲۴۵۰ | Q | در میانِ خون و روده فهم و عقل | * | جز ز اِکرام تو نتْوان کرد نَقل |
۲۴۵۰ | N | در میان خون و روده فهم و عقل | * | جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل |
۲۴۵۱ | Q | از دو پارهٔ پیه این نورِ روان | * | موجِ نورش میزند بر آسمان |
۲۴۵۱ | N | از دو پارهی پیه این نور روان | * | موج نورش میزند بر آسمان |
۲۴۵۲ | Q | گوشت پاره که زبان آمد ازو | * | میرود سیلابِ حکمت همچو جُو |
۲۴۵۲ | N | گوشت پاره که زبان آمد از او | * | میرود سیلاب حکمت همچو جو |
۲۴۵۳ | Q | سوی سوراخی که نامش گوشهاست | * | تا بباغِ جان که میوهاش هوشهاست |
۲۴۵۳ | N | سوی سوراخی که نامش گوشهاست | * | تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست |
۲۴۵۴ | Q | شاهراهِ باغِ جانها شرعِ اوست | * | باغ و بُستانهای عالم فرعِ اوست |
۲۴۵۴ | N | شاه راه باغ جانها شرع اوست | * | باغ و بستانهای عالم فرع اوست |
۲۴۵۵ | Q | اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن | * | زود تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ* خوان |
۲۴۵۵ | N | اصل و سرچشمهی خوشی آن است آن | * | زود تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ* خوان |
block:2057
۲۴۵۶ | Q | گفت پیغامبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یارِ زار را |
۲۴۵۶ | N | گفت پیغمبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یار زار را |
۲۴۵۷ | Q | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زَهْربایی خوردهای |
۲۴۵۷ | N | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زهربایی خوردهای |
۲۴۵۸ | Q | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکرِ نفس میآشفتهای |
۲۴۵۸ | N | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکر نفس میآشفتهای |
۲۴۵۹ | Q | گفت یادم نیست اِلّا همَّتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
۲۴۵۹ | N | گفت یادم نیست الا همتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
۲۴۶۰ | Q | از حضورِ نوربخشِ مصطفی | * | پیشِ خاطر آمد او را آن دُعا |
۲۴۶۰ | N | از حضور نور بخش مصطفا | * | پیش خاطر آمد او را آن دعا |
۲۴۶۱ | N | همت پیغمبر روشنکده | * | پیش خاطر آمدش آن گم شده |
۲۴۶۲ | Q | تافت ز آن روزن که از دل تا دلست | * | روشنی که فرقِ حقّ و باطلست |
۲۴۶۲ | N | تافت ز آن روزن که از دل تا دل است | * | روشنی که فرق حق و باطل است |
۲۴۶۳ | Q | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بوٱلفضول |
۲۴۶۳ | N | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بو الفضول |
۲۴۶۴ | Q | چون گرفتارِ گُنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حَشایِش میزدم |
۲۴۶۴ | N | چون گرفتار گنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حشایش میزدم |
۲۴۶۵ | Q | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مُجرمان را از عذابِ بس شدید |
۲۴۶۵ | N | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مجرمان را از عذاب بس شدید |
۲۴۶۶ | Q | مُضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بندِ مُحْکَم بود و قفلِ ناگشود |
۲۴۶۶ | N | مضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بند محکم بود و قفل ناگشود |
۲۴۶۷ | Q | نی مقامِ صبر و نی راهِ گریز | * | نی امیدِ توبه نی جایِ ستیز |
۲۴۶۷ | N | نی مقام صبر و نه راه گریز | * | نی امید توبه نه جای ستیز |
۲۴۶۸ | Q | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلّاقِ من |
۲۴۶۸ | N | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلاق من |
۲۴۶۹ | Q | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاهِ بابل را بکردند اختیار |
۲۴۶۹ | N | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاه بابل را بکردند اختیار |
۲۴۷۰ | Q | تا عذابِ آخرت اینجا کشند | * | گُرْبُزند و عاقل و ساحِرْوَشند |
۲۴۷۰ | N | تا عذاب آخرت اینجا کشند | * | گربزند و عاقل و ساحروشاند |
۲۴۷۱ | Q | نیک کردند و بجایِ خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنجِ دود |
۲۴۷۱ | N | نیک کردند و بجای خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
۲۴۷۲ | Q | حَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان | * | سهل باشد رنجِ دنیا پیشِ آن |
۲۴۷۲ | N | حد ندارد وصف رنج آن جهان | * | سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
۲۴۷۳ | Q | ای خنک آن کو جهادی میکند | * | بر بدن زَجری و دادی میکند |
۲۴۷۳ | N | ای خنک آن کاو جهادی میکند | * | بر بدن زجری و دادی میکند |
۲۴۷۴ | Q | تا ز رنجِ آن جهانی وا رهد | * | بر خود این رنجِ عبادت مینهد |
۲۴۷۴ | N | تا ز رنج آن جهانی وارهد | * | بر خود این رنج عبادت مینهد |
۲۴۷۵ | Q | من همیگفتم که یا ربّ آن عذاب | * | هم درین عالم بران بر من شتاب |
۲۴۷۵ | N | من همیگفتم که یا رب آن عذاب | * | هم در این عالم بران بر من شتاب |
۲۴۷۶ | Q | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
۲۴۷۶ | N | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
۲۴۷۷ | Q | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جانِ من از رنج بیآرام شد |
۲۴۷۷ | N | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جان من از رنج بیآرام شد |
۲۴۷۸ | Q | ماندهام از ذکر و از اورادِ خَود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بَد |
۲۴۷۸ | N | ماندهام از ذکر و از اوراد خود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بد |
۲۴۷۹ | Q | گر نمیدیدم کنون من رویِ تو | * | ای خجسته وی مبارک بویِ تو |
۲۴۷۹ | N | گر نمیدیدم کنون من روی تو | * | ای خجسته وی مبارک بوی تو |
۲۴۸۰ | Q | میشدم از بندْ من یکبارگی | * | کردیم شاهانه این غمخوارگی |
۲۴۸۰ | N | میشدم از دست من یک بارگی | * | کردیم شاهانه این غم خوارگی |
۲۴۸۱ | Q | گفت هَیهَی این دعا دیگر مکُن | * | بر مکَن تو خویش را از بیخ و بُن |
۲۴۸۱ | N | گفت هیهی این دعا دیگر مکن | * | بر مکن تو خویش را از بیخ و بن |
۲۴۸۲ | Q | تو چه طاقت داری ای مورِ نژند | * | که نهد بر تو چنان کوهِ بلند |
۲۴۸۲ | N | تو چه طاقت داری ای مور نژند | * | که نهد بر تو چنان کوه بلند |
۲۴۸۳ | Q | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سرِ جَلْدی نلافم هیچ فن |
۲۴۸۳ | N | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سر جلدی نه لافم هیچ فن |
۲۴۸۴ | Q | این جهان تیهست و تو موسی و ما | * | از گُنه در تیه مانده مُبْتلا |
۲۴۸۴ | N | این جهان تیه است و تو موسی و ما | * | از گنه در تیه مانده مبتلا |
۲۴۸۵ | Q | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزلِ اوّل اسیر |
۲۴۸۵ | N | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزل اول اسیر |
۲۴۸۶ | Q | گر دلِ موسی ز ما راضی بُدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
۲۴۸۶ | N | گر دل موسی ز ما راضی بدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
۲۴۸۷ | Q | ور بکُل بیزار بودی او ز ما | * | کَیْ رسیدی خوانمان هیچ از سما |
۲۴۸۷ | N | ور به کل بیزار بودی او ز ما | * | کی رسیدی خوانمان هیچ از سما |
۲۴۸۸ | Q | کَیْ ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امانِ جان شدی |
۲۴۸۸ | N | کی ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امان جان شدی |
۲۴۸۹ | Q | بل بجایِ خوان خود آتش آمدی | * | اندرین منزل لَهَب بر ما زدی |
۲۴۸۹ | N | بل به جای خوان خود آتش آمدی | * | اندر این منزل لهب بر ما زدی |
۲۴۹۰ | Q | چون دو دِل شد موسی اندر کارِ ما | * | گاه خصمِ ماست گاهی یارِ ما |
۲۴۹۰ | N | چون دو دل شد موسی اندر کار ما | * | گاه خصم ماست گاهی یار ما |
۲۴۹۱ | Q | خشمش آتش میزند در رَختِ ما | * | حِلم او رَد میکند تیر بَلا |
۲۴۹۱ | N | خشمش آتش میزند در رخت ما | * | حلم او رد میکند تیر بلا |
۲۴۹۲ | Q | کَیْ بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
۲۴۹۲ | N | کی بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
۲۴۹۳ | Q | مدحِ حاضر وَحشتست از بهرِ این | * | نامِ موسی میبَرم قاصد چنین |
۲۴۹۳ | N | مدح حاضر وحشت است از بهر این | * | نام موسی میبرم قاصد چنین |
۲۴۹۴ | Q | ورنه موسی کَیْ روا دارد که من | * | پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن |
۲۴۹۴ | N | ور نه موسی کی روا دارد که من | * | پیش تو یاد آورم از هیچ تن |
۲۴۹۵ | Q | عهدِ ما بِشْکَست صد بار و هزار | * | عهدِ تو چون کوه ثابت برقرار |
۲۴۹۵ | N | عهد ما بشکست صد بار و هزار | * | عهد تو چون کوه ثابت برقرار |
۲۴۹۶ | Q | عهدِ ما کاه و بهَر بادی زبون | * | عهدِ تو کوه و ز صد کُه هم فزون |
۲۴۹۶ | N | عهد ما کاه و به هر بادی زبون | * | عهد تو کوه و ز صد که هم فزون |
۲۴۹۷ | Q | حقِّ آن قوَّت که بر تَلوینِ ما | * | رحمتی کن ای امیرِ لونها |
۲۴۹۷ | N | حق آن قوت که بر تلوین ما | * | رحمتی کن ای امیر لونها |
۲۴۹۸ | Q | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحانِ ما مکُن ای شاهْ بیش |
۲۴۹۸ | N | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحان ما مکن ای شاه بیش |
۲۴۹۹ | Q | تا فضیحتهای دیگر را نِهان | * | کرده باشی ای کریمِ مُسْتعان |
۲۴۹۹ | N | تا فضیحتهای دیگر را نهان | * | کرده باشی ای کریم مستعان |
۲۵۰۰ | Q | بیحَدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
۲۵۰۰ | N | بیحدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
۲۵۰۱ | Q | بیحدّی خویش بگْمار ای کریم | * | بر کژی بیحدِ مُشتی لئیم |
۲۵۰۱ | N | بیحدی خویش بگمار ای کریم | * | بر کژی بیحد مشتی لئیم |
۲۵۰۲ | Q | هین که از تَقطیعِ ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
۲۵۰۲ | N | هین که از تقطیع ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
۲۵۰۳ | Q | البقیّه البقیّه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو |
۲۵۰۳ | N | البقیه البقیه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کلی جان دیو |
۲۵۰۴ | N | بهر ما نه بهر آن لطف نخست | * | که تو کردی گمرهان را باز جست |
۲۵۰۵ | Q | چون نمودی قُدْرتت بنْمای رَحْم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شَحْم |
۲۵۰۵ | N | چون نمودی قدرتت بنمای رحم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شحم |
۲۵۰۶ | Q | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مِهترا |
۲۵۰۶ | N | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مهترا |
۲۵۰۷ | Q | آنچنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رَست از دیوِ زشت |
۲۵۰۷ | N | آن چنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رست از دیو زشت |
۲۵۰۸ | Q | دیو که بُوَد کو ز آدم بگْذرد | * | بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد |
۲۵۰۸ | N | دیو که بود کاو ز آدم بگذرد | * | بر چنین نطعی از او بازی برد |
۲۵۰۹ | Q | در حقیقت نفعِ آدم شد همه | * | لعنتِ حاسد شده آن دمدمه |
۲۵۰۹ | N | در حقیقت نفع آدم شد همه | * | لعنت حاسد شده آن دمدمه |
۲۵۱۰ | Q | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستونِ خانهٔ خود را بُرید |
۲۵۱۰ | N | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستون خانهی خود را برید |
۲۵۱۱ | Q | آتشی زد شب بکِشتِ دیگران | * | باد آتش را بکشتِ او بِران |
۲۵۱۱ | N | آتشی زد شب به کشت دیگران | * | باد آتش را به کشت او بران |
۲۵۱۲ | Q | چشمبندی بود لَعنَت دیو را | * | تا زیانِ خصم دید آن ریو را |
۲۵۱۲ | N | چشم بندی بود لعنت دیو را | * | تا زیان خصم دید آن ریو را |
۲۵۱۳ | Q | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خودبین و پُر کینش کند |
۲۵۱۳ | N | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خود بین و پر کینش کند |
۲۵۱۴ | Q | تا نداند که هر آنکِ کرد بَد | * | عاقبت باز آید و بر وَی زنَد |
۲۵۱۴ | N | تا نداند که هر آن که کرد بد | * | عاقبت باز آید و بر وی زند |
۲۵۱۵ | Q | جملهٔ فرزینبندها بیند بعکس | * | مات بر وَی گردد و نقصان و وَکْس |
۲۵۱۵ | N | جمله فرزین بندها بیند بعکس | * | مات بر وی گردد و نقصان و وکس |
۲۵۱۶ | Q | زانک گر او هیچ بیند خویش را | * | مُهْلِک و ناسور بیند ریش را |
۲۵۱۶ | N | ز انکه گر او هیچ بیند خویش را | * | مهلک و ناسور بیند ریش را |
۲۵۱۷ | Q | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
۲۵۱۷ | N | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
۲۵۱۸ | Q | تا نگیرد مادران را دردِ زَه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
۲۵۱۸ | N | تا نگیرد مادران را درد زه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
۲۵۱۹ | Q | این امانت در دل و دل حاملهست | * | این نصیحتها مثالِ قابلهست |
۲۵۱۹ | N | این امانت در دل و دل حامله ست | * | این نصیحتها مثال قابله ست |
۲۵۲۰ | Q | قابله گوید که زن را دَرد نیست | * | درد باید درد کودک را رهیست |
۲۵۲۰ | N | قابله گوید که زن را درد نیست | * | درد باید درد کودک را رهی است |
۲۵۲۱ | Q | آنک او بیدرد باشد ره زنست | * | زانک بیدردی أَنا ٱلْحق گفتنست |
۲۵۲۱ | N | آن که او بیدرد باشد ره زن است | * | ز انکه بیدردی انا الحق گفتن است |
۲۵۲۲ | Q | آن انا بیوقت گفتن لَعْنتست | * | آن انا در وقت گفتن رَحمتست |
۲۵۲۲ | N | آن انا بیوقت گفتن لعنت است | * | آن انا در وقت گفتن رحمت است |
۲۵۲۳ | Q | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
۲۵۲۳ | N | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
۲۵۲۴ | Q | لاجرم هر مرغِ بیهنگام را | * | سر بُریدن واجبست اِعلام را |
۲۵۲۴ | N | لاجرم هر مرغ بیهنگام را | * | سر بریدن واجب است اعلام را |
۲۵۲۵ | Q | سَر بُریدن چیست کُشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
۲۵۲۵ | N | سر بریدن چیست کشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
۲۵۲۶ | Q | آنچنانکِ نیشِ کژدم بر کَنی | * | تا که یابد او ز کُشتن ایمنی |
۲۵۲۶ | N | آن چنان که نیش کژدم بر کنی | * | تا که یابد او ز کشتن ایمنی |
۲۵۲۷ | Q | بر کَنی دندانِ پُر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
۲۵۲۷ | N | بر کنی دندان پر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
۲۵۲۸ | Q | هیچ نکْشد نفس را جز ظِلِّ پیر | * | دامنِ آن نفس کُش را سخت گیر |
۲۵۲۸ | N | هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر | * | دامن آن نفس کش را سخت گیر |
۲۵۲۹ | Q | چون بگیری سخت آن توفیقِ هوست | * | در تو هر قُوَّت که آید جَذبِ اوست |
۲۵۲۹ | N | چون بگیری سخت آن توفیق هوست | * | در تو هر قوت که آید جذب اوست |
۲۵۳۰ | Q | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جانِ جان |
۲۵۳۰ | N | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جان جان |
۲۵۳۱ | Q | دستگیرنده وَیَست و بُردبار | * | دَمبدَم آن دَم ازو امّید دار |
۲۵۳۱ | N | دست گیرنده وی است و بردبار | * | دمبهدم آن دم از او امید دار |
۲۵۳۲ | Q | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
۲۵۳۲ | N | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
۲۵۳۳ | Q | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دَمَت غایب ندارد حضرتش |
۲۵۳۳ | N | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دمت غایب ندارد حضرتش |
۲۵۳۴ | Q | ور تو خواهی شرحِ این وصل و ولا | * | از سَرِ اندیشه میخوان وَ ٱلضُّحَی |
۲۵۳۴ | N | گر تو خواهی شرح این وصل و ولا | * | از سر اندیشه میخوان و الضحی |
۲۵۳۵ | Q | ور تو گویی هم بدیها از وَیَست | * | لیک آن نقصانِ فضلِ او کَیَست |
۲۵۳۵ | N | ور تو گویی هم بدیها از وی است | * | لیک آن نقصان فضل او کی است |
۲۵۳۶ | Q | آن بَدی دادن کمالِ اوست هم | * | من مثالی گویمت ای مُحتشَم |
۲۵۳۶ | N | آن بدی دادن کمال اوست هم | * | من مثالی گویمت ای محتشم |
۲۵۳۷ | Q | کرد نقّاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصَفا |
۲۵۳۷ | N | کرد نقاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصفا |
۲۵۳۸ | Q | نقشِ یوسف کرد و حُورِ خوشسرشت | * | نقشِ عفریتان و ابلیسانِ زشت |
۲۵۳۸ | N | نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت | * | نقش عفریتان و ابلیسان زشت |
۲۵۳۹ | Q | هر دو گونه نقش اُستادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
۲۵۳۹ | N | هر دو گونه نقش استادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
۲۵۴۰ | Q | زشت را در غایتِ زشتی کند | * | جملهٔ زشتیها بگِردْش بر تند |
۲۵۴۰ | N | زشت را در غایت زشتی کند | * | جمله زشتیها به گردش بر تند |
۲۵۴۱ | Q | تا کمالِ دانشش پیدا شود | * | مُنَکِرِ اُستادیَش رسوا شود |
۲۵۴۱ | N | تا کمال دانشش پیدا شود | * | منکر استادیاش رسوا شود |
۲۵۴۲ | Q | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلّاقِ گبر و مُخْلِص است |
۲۵۴۲ | N | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلاق گبر و مخلص است |
۲۵۴۳ | Q | پس ازین رُو کفر و ایمان شاهدند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجدند |
۲۵۴۳ | N | پس از این رو کفر و ایمان شاهداند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجداند |
۲۵۴۴ | Q | لیک مؤمن دان که طَوْعاً* ساجدست | * | زانک جویای رضا و قاصدست |
۲۵۴۴ | N | لیک مومن دان که طَوْعاً* ساجد است | * | ز انکه جویای رضا و قاصد است |
۲۵۴۵ | Q | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصدِ او مرادی دیگرست |
۲۵۴۵ | N | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصد او مرادی دیگر است |
۲۵۴۶ | Q | قلعهٔ سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی اِمارت میکند |
۲۵۴۶ | N | قلعهی سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی امارت میکند |
۲۵۴۷ | Q | گشته یاغی تا که مِلَکِ او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
۲۵۴۷ | N | گشته یاغی تا که ملک او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
۲۵۴۸ | Q | مؤمن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهرِ جاه |
۲۵۴۸ | N | مومن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهر جاه |
۲۵۴۹ | Q | زشت گوید ای شهِ زشتآفرین | * | قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین |
۲۵۴۹ | N | زشت گوید ای شه زشت آفرین | * | قادری بر خوب و بر زشت مهین |
۲۵۵۰ | Q | خوب گوید ای شَهِ حُسْن و بَها | * | پاک گردانیدیَمْ از عَیبها |
۲۵۵۰ | N | خوب گوید ای شه حسن و بها | * | پاک گردانیدیم از عیبها |
block:2058
۲۵۵۱ | Q | گفت پیغامبر مر آن بیمار را | * | این بگو کای سهل کُن دشوار را |
۲۵۵۱ | N | گفت پیغمبر مر آن بیمار را | * | این بگو کای سهل کن دشوار را |
۲۵۵۲ | Q | آتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن | * | آتِنا فی دارِ عُقَبانا حَسَن |
۲۵۵۲ | N | آتنا فی دار دنیانا حسن | * | آتنا فی دار عقبانا حسن |
۲۵۵۳ | Q | راه را بر ما چو بُستان کن لطیف | * | مَنْزل ما خود تو باشی ای شریف |
۲۵۵۳ | N | راه را بر ما چو بستان کن لطیف | * | منزل ما خود تو باشی ای شریف |
۲۵۵۴ | Q | مؤمنان در حشر گویند ای مَلَک | * | نی که دوزخ بود راهِ مشتَرَک |
۲۵۵۴ | N | مومنان در حشر گویند ای ملک | * | نی که دوزخ بود راه مشترک |
۲۵۵۵ | Q | مؤمن و کافر بَرو یابد گذار | * | ما ندیدیم اندرین ره دود و نار |
۲۵۵۵ | N | مومن و کافر بر او یابد گذار | * | ما ندیدیم اندر این ره دود و نار |
۲۵۵۶ | Q | نک بهشت و بارگاهِ ایمنی | * | پس کجا بود آن گذرگاهِ دنی |
۲۵۵۶ | N | نک بهشت و بارگاه ایمنی | * | پس کجا بود آن گذرگاه دنی |
۲۵۵۷ | Q | پس مَلَک گوید که آن روضهٔ خُضَر | * | که فلان جا دیدهاید اندر گذر |
۲۵۵۷ | N | پس ملک گوید که آن روضهی خضر | * | که فلان جا دیدهاید اندر گذر |
۲۵۵۸ | Q | دوزخ آن بود و سیاستگاهِ سخت | * | بر شما شد باغ و بُستان و درخت |
۲۵۵۸ | N | دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت | * | بر شما شد باغ و بستان و درخت |
۲۵۵۹ | Q | چون شما این نفسِ دوزخِ خوی را | * | آتشی گَبْر فتنهجوی را |
۲۵۵۹ | N | چون شما این نفس دوزخ خوی را | * | آتشی گبر فتنه جوی را |
۲۵۶۰ | Q | جهدها کردید و او شد پُر صفا | * | نار را کُشتید از بهرِ خدا |
۲۵۶۰ | N | جهدها کردید و او شد پر صفا | * | نار را کشتید از بهر خدا |
۲۵۶۱ | Q | آتشِ شهوت که شعله میزدی | * | سبزهٔ تقوی شد و نورِ هُدی |
۲۵۶۱ | N | آتش شهوت که شعله میزدی | * | سبزهی تقوی شد و نور هدی |
۲۵۶۲ | Q | آتشِ خشم از شما هم حلم شد | * | ظلمتِ جهل از شما هم علم شد |
۲۵۶۲ | N | آتش خشم از شما هم حلم شد | * | ظلمت جهل از شما هم علم شد |
۲۵۶۳ | Q | آتشِ حرص از شما ایثار شد | * | و آن حسد چون خار بُد گلزار شد |
۲۵۶۳ | N | آتش حرص از شما ایثار شد | * | و آن حسد چون خار بد گلزار شد |
۲۵۶۴ | Q | چون شما این جملهٔ آتشهای خویش | * | بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش |
۲۵۶۴ | N | چون شما این جمله آتشهای خویش | * | بهر حق کشتید جمله پیش پیش |
۲۵۶۵ | Q | نفسِ ناری را چو باغی ساختید | * | اندرو تخمِ وفا انداختید |
۲۵۶۵ | N | نفس ناری را چو باغی ساختید | * | اندر او تخم وفا انداختید |
۲۵۶۶ | Q | بلبلانِ ذکر و تسبیح اندرو | * | خوش سرایان در چمن بر طرفِ جو |
۲۵۶۶ | N | بلبلان ذکر و تسبیح اندر او | * | خوش سرایان در چمن بر طرف جو |
۲۵۶۷ | Q | داعی حق را اجابت کردهاید | * | در جحیمِ نفس آب آوردهاید |
۲۵۶۷ | N | داعی حق را اجابت کردهاید | * | در جحیم نفس آب آوردهاید |
۲۵۶۸ | Q | دوزخِ ما نیز در حقِّ شما | * | سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا |
۲۵۶۸ | N | دوزخ ما نیز در حق شما | * | سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا |
۲۵۶۹ | Q | چیست احسان را مُکافات ای پسر | * | لطف و احسان و ثوابِ مُعْتَبر |
۲۵۶۹ | N | چیست احسان را مکافات ای پسر | * | لطف و احسان و ثواب معتبر |
۲۵۷۰ | Q | نی شما گفتید ما قُربانییم | * | پیشِ اُوصافِ بَقا ما فانییم |
۲۵۷۰ | N | نی شما گفتید ما قربانیایم | * | پیش اوصاف بقا ما فانیایم |
۲۵۷۱ | Q | ما اگر قلّاش و گر دیوانهایم | * | مستِ آن ساقی و آن پیمانهایم |
۲۵۷۱ | N | ما اگر قلاش و گر دیوانهایم | * | مست آن ساقی و آن پیمانهایم |
۲۵۷۲ | Q | بر خط و فرمانِ او سَرْ مینهیم | * | جانِ شیرین را گِروگان میدهیم |
۲۵۷۲ | N | بر خط و فرمان او سر مینهیم | * | جان شیرین را گروگان میدهیم |
۲۵۷۳ | Q | تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست | * | چاکری و جانسپاری کارِ ماست |
۲۵۷۳ | N | تا خیال دوست در اسرار ماست | * | چاکری و جان سپاری کار ماست |
۲۵۷۴ | Q | هر کجا شمعِ بلا افروختند | * | صد هزاران جانِ عاشق سوختند |
۲۵۷۴ | N | هر کجا شمع بلا افروختند | * | صد هزاران جان عاشق سوختند |
۲۵۷۵ | Q | عاشقانی کز درونِ خانهاند | * | شمعِ رُویِ یار را پروانهاند |
۲۵۷۵ | N | عاشقانی کز درون خانهاند | * | شمع روی یار را پروانهاند |
۲۵۷۶ | Q | ای دل آنجا رَوْ که با تو روشنند | * | وز بلاها مر ترا چون جوشنند |
۲۵۷۶ | N | ای دل آن جا رو که با تو روشناند | * | وز بلاها مر ترا چون جوشناند |
۲۵۷۷ | Q | ز آن میان جان ترا جا میکنند | * | تا ترا پر باده چون جامی کنند |
۲۵۷۷ | N | ز آن میان جان ترا جا میکنند | * | تا ترا پر باده چون جامی کنند |
۲۵۷۸ | Q | در میانِ جان ایشان خانه گیر | * | در فلک خانه کن ای بدرِ مُنیر |
۲۵۷۸ | N | در میان جان ایشان خانه گیر | * | در فلک خانه کن ای بدر منیر |
۲۵۷۹ | Q | چون عطارد دفترِ دل وا کنند | * | تا که بر تو سِرّها پیدا کنند |
۲۵۷۹ | N | چون عطارد دفتر دل واکنند | * | تا که بر تو سرها پیدا کنند |
۲۵۸۰ | Q | پیشِ خویشان باش چون آوارهای | * | بر مَهِ کامل زن ار مَه پارهای |
۲۵۸۰ | N | پیش خویشان باش چون آوارهای | * | بر مه کامل زن ار مه پارهای |
۲۵۸۱ | Q | جُزْو را از کُلِّ خود پرهیز چیست | * | با مخالف این همه آمیز چیست |
۲۵۸۱ | N | جزو را از کل خود پرهیز چیست | * | با مخالف این همه آمیز چیست |
۲۵۸۲ | Q | جنس را بین نوع گشته در رَوِش | * | غَیْبها بین عَیْن گشته در رَهِش |
۲۵۸۲ | N | جنس را بین نوع گشته در روش | * | غیبها بین گشته عین از پرتوش |
۲۵۸۳ | Q | تا چو زن عشوهخری ای بیخِرَد | * | از دروغ و عِشوه کَی یابی مدد |
۲۵۸۳ | N | تا چون زن عشوه خری ای بیخرد | * | از دروغ و عشوه کی یابی مدد |
۲۵۸۴ | Q | چاپلوس و لفظِ شیرین و فریب | * | میستانی مینهی چون زر بجَیْب |
۲۵۸۴ | N | چاپلوس و لفظ شیرین و فریب | * | میستانی مینهی چون زر به جیب |
۲۵۸۵ | Q | مر ترا دشنام و سیلی شهان | * | بهتر آید از ثنای گمرهان |
۲۵۸۵ | N | مر ترا دشنام و سیلی شهان | * | بهتر آید از ثنای گمرهان |
۲۵۸۶ | Q | صَفْعِ شاهان خور مخور شهدِ خسان | * | تا کسی گردی ز اِقبالِ کسان |
۲۵۸۶ | N | صفع شاهان خور مخور شهد خسان | * | تا کسی گردی ز اقبال کسان |
۲۵۸۷ | Q | ز آنک ازیشان خلعت و دولت رسَد | * | در پناهِ روح جان گردد جسَد |
۲۵۸۷ | N | ز آنک از ایشان خلعت و دولت رسد | * | در پناه روح جان گردد جسد |
۲۵۸۸ | Q | هر کجا بینی برهنه و بینوا | * | دان که او بگْریختست از اوستا |
۲۵۸۸ | N | هر کجا بینی برهنه و بینوا | * | دان که او بگریخته ست از اوستا |
۲۵۸۹ | Q | تا چنان گردد که میخواهد دلش | * | آن دلِ کورِ بَدِ بیحاصلش |
۲۵۸۹ | N | تا چنان گردد که میخواهد دلش | * | آن دل کور بد بیحاصلش |
۲۵۹۰ | Q | گر چنان گشتی که اُستا خواستی | * | خویش را و خویش را آراستی |
۲۵۹۰ | N | گر چنان گشتی که استا خواستی | * | خویش را و خویش را آراستی |
۲۵۹۱ | Q | هر که از اُستا گریزد در جهان | * | او ز دولت میگریزد این بدان |
۲۵۹۱ | N | هر که از استا گریزد در جهان | * | او ز دولت میگریزد این بدان |
۲۵۹۲ | Q | پیشهای آموختی در کسبِ تن | * | چنگ اندر پیشهٔ دینی بزن |
۲۵۹۲ | N | پیشهای آموختی در کسب تن | * | چنگ اندر پیشهی دینی بزن |
۲۵۹۳ | Q | در جهان پوشیده گشتی و غنی | * | چون برون آیی ازینجا چون کنی |
۲۵۹۳ | N | در جهان پوشیده گشتی و غنی | * | چون برون آیی از اینجا چون کنی |
۲۵۹۴ | Q | پیشهای آموز کاندر آخرت | * | اندر آید دَخلِ کسبِ مَغفِرت |
۲۵۹۴ | N | پیشهای آموز کاندر آخرت | * | اندر آید دخل کسب مغفرت |
۲۵۹۵ | Q | آن جهان شهریست پُر بازار و کسب | * | تا نپنداری که کسب اینجاست حَسْب |
۲۵۹۵ | N | آن جهان شهری است پر بازار و کسب | * | تا نپنداری که کسب اینجاست حسب |
۲۵۹۶ | Q | حق تعالی گفت کین کسب جهان | * | پیشِ آن کَسْبَست لعبِ کودکان* |
۲۵۹۶ | N | حق تعالی گفت کاین کسب جهان | * | پیش آن کسب است لعب کودکان* |
۲۵۹۷ | Q | همچو آن طفلی که بر طفلی تند | * | شکلِ صحبت کُن مساسی میکند |
۲۵۹۷ | N | همچو آن طفلی که بر طفلی تند | * | شکل صحبت کن مساسی میکند |
۲۵۹۸ | Q | کودکان سازند در بازی دکان | * | سود نَبْود جز که تعبیرِ زمان |
۲۵۹۸ | N | کودکان سازند در بازی دکان | * | سود نبود جز که تعبیر زبان |
۲۵۹۹ | Q | شب شود در خانه آید گرْسنه | * | کودکان رفته بمانده یک تنه |
۲۵۹۹ | N | شب شود در خانه آید گرسنه | * | کودکان رفته بمانده یک تنه |
۲۶۰۰ | Q | این جهان بازیگهَست و مرگ شب | * | باز گردی کیسه خالی پُر تعَب |
۲۶۰۰ | N | این جهان بازیگه است و مرگ شب | * | باز گردی کیسه خالی پر تعب |
۲۶۰۱ | Q | کسبِ دین عشقست و جذبِ اندرون | * | قابلیَّت نورِ حق را ای حرون |
۲۶۰۱ | N | کسب دین عشق است و جذب اندرون | * | قابلیت نور حق دان ای حرون |
۲۶۰۲ | Q | کسبِ فانی خواهدت این نفسِ خَس | * | چند کسبِ خَس کنی بگْذار بس |
۲۶۰۲ | N | کسب فانی خواهدت این نفس خس | * | چند کسب خس کنی بگذار بس |
۲۶۰۳ | Q | نفسِ خَس گر جویدت کسبِ شریف | * | حیله و مکری بود آن را ردیف |
۲۶۰۳ | N | نفس خس گر جویدت کسب شریف | * | حیله و مکری بود آن را ردیف |
block:2059
۲۶۰۴ | Q | در خبر آمد که آن معّاویه | * | خفته بُد در قصر در یک زاویه |
۲۶۰۴ | N | در خبر آمد که آن معاویه | * | خفته بد در قصر در یک زاویه |
۲۶۰۵ | Q | قصر را از اندرون دَر بسته بود | * | کز زیارتهای مردم خسته بود |
۲۶۰۵ | N | قصر را از اندرون در بسته بود | * | کز زیارتهای مردم خسته بود |
۲۶۰۶ | Q | ناگهان مردی ورا بیدار کرد | * | چشم چون بگْشاد پنهان گشت مرد |
۲۶۰۶ | N | ناگهان مردی و را بیدار کرد | * | چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد |
۲۶۰۷ | Q | گفت اندر قصر کس را ره نبود | * | کیست کین گستاخی و جرأت نمود |
۲۶۰۷ | N | گفت اندر قصر کس را ره نبود | * | کیست کاین گستاخی و جرات نمود |
۲۶۰۸ | Q | گِرد برگشت و طلب کرد آن زمان | * | تا بیابد ز آن نهان گشته نشان |
۲۶۰۸ | N | گرد برگشت و طلب کرد آن زمان | * | تا بیابد ز آن نهان گشته نشان |
۲۶۰۹ | Q | از پسِ دَر مُدْبِری را دید کو | * | در پس و پرده نهان میکرد رُو |
۲۶۰۹ | N | از پس در مدبری را دید کاو | * | در در و پرده نهان میکرد رو |
۲۶۱۰ | Q | گفت هَیْ تو کیستی نامِ تو چیست | * | گفت نامم فاش ابلیسِ شقیست |
۲۶۱۰ | N | گفت هی تو کیستی نام تو چیست | * | گفت نامم فاش ابلیس شقی است |
۲۶۱۱ | Q | گفت بیدارم چرا کردی بجِد | * | راست گو با من مگو بر عکس و ضِد |
۲۶۱۱ | N | گفت بیدارم چرا کردی به جد | * | راست گو با من مگو بر عکس و ضد |
block:2060
۲۶۱۲ | Q | گفت هنگامِ نماز آخر رسید | * | سوی مسجد زود میباید دوید |
۲۶۱۲ | N | گفت هنگام نماز آخر رسید | * | سوی مسجد زود میباید دوید |
۲۶۱۳ | Q | عَجِّلوُا ٱلطَّاعاتِ قَبْلَ ٱلْفَوْت گفت | * | مصطفی چون دُرِّ معنی میبسُفْت |
۲۶۱۳ | N | عجلوا الطاعات قبل الفوت گفت | * | مصطفی چون در معنی میبسفت |
۲۶۱۴ | Q | گفت نی نی این غَرض نَبْود ترا | * | که بخیری ره نما باشی مرا |
۲۶۱۴ | N | گفت نی نی این غرض نبود ترا | * | که به خیری رهنما باشی مرا |
۲۶۱۵ | Q | دزد آید از نهان در مَسکَنم | * | گویدم که پاسبانی میکنم |
۲۶۱۵ | N | دزد آید از نهان در مسکنم | * | گویدم که پاسبانی میکنم |
۲۶۱۶ | Q | من کجا باور کنم آن دزد را | * | دزد کَیْ داند ثواب و مُزْد را |
۲۶۱۶ | N | من کجا باور کنم آن دزد را | * | دزد کی داند ثواب و مزد را |
block:2061
۲۶۱۷ | Q | گفت ما اوّل فرشته بودهایم | * | راهِ طاعت را بجان پیمودهایم |
۲۶۱۷ | N | گفت ما اول فرشته بودهایم | * | راه طاعت را به جان پیمودهایم |
۲۶۱۸ | Q | سالکانِ راه را مَحْرَم بُدیم | * | ساکنانِ عرش را همدم بُدیم |
۲۶۱۸ | N | سالکان راه را محرم بدیم | * | ساکنان عرش را هم دم بدیم |
۲۶۱۹ | Q | پیشهٔ اوّل کجا از دل رود | * | مِهر اوّل کَیْ ز دل بیرون شود |
۲۶۱۹ | N | پیشهی اول کجا از دل رود | * | مهر اول کی ز دل بیرون شود |
۲۶۲۰ | Q | در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن | * | از دلِ تو کَیْ رود حُبُّ ٱلْوَطَن |
۲۶۲۰ | N | در سفر گر روم بینی یا ختن | * | از دل تو کی رود حب الوطن |
۲۶۲۱ | Q | ما هم از مستانِ این مَیْ بودهایم | * | عاشقانِ درگهِ وَیْ بودهایم |
۲۶۲۱ | N | ما هم از مستان این می بودهایم | * | عاشقان درگه وی بودهایم |
۲۶۲۲ | Q | نافِ ما بر مِهرِ او بُبْریدهاند | * | عشقِ او در جانِ ما کاریدهاند |
۲۶۲۲ | N | ناف ما بر مهر او ببریدهاند | * | عشق او در جان ما کاریدهاند |
۲۶۲۳ | Q | روزِ نیکو دیدهایم از روزگار | * | آبِ رحمت خوردهایم اندر بهار |
۲۶۲۳ | N | روز نیکو دیدهایم از روزگار | * | آب رحمت خوردهایم اندر بهار |
۲۶۲۴ | Q | نی که ما را دستِ فضلش کاشتَست | * | از عدم ما را نه او برداشتست |
۲۶۲۴ | N | نه که ما را دست فضلش کاشته ست | * | از عدم ما را نه او برداشته ست |
۲۶۲۵ | Q | ای بسا کز وی نوازش دیدهایم | * | در گلستانِ رضا گردیدهایم |
۲۶۲۵ | N | ای بسا کز وی نوازش دیدهایم | * | در گلستان رضا گردیدهایم |
۲۶۲۶ | Q | بر سرِ ما دستِ رحمت مینهاد | * | چشمههای لطف از ما میگشاد |
۲۶۲۶ | N | بر سر ما دست رحمت مینهاد | * | چشمههای لطف از ما میگشاد |
۲۶۲۷ | Q | وقتِ طفلیام که بودم شیرْجُو | * | گاهوارم را کی جنبانید او |
۲۶۲۷ | N | وقت طفلیام که بودم شیر جو | * | گاهوارم را که جنبانید او |
۲۶۲۸ | Q | از کی خوردم شیر غیرِ شیرِ او | * | کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او |
۲۶۲۸ | N | از که خوردم شیر غیر شیر او | * | کی مرا پرورد جز تدبیر او |
۲۶۲۹ | Q | خوی کان با شیر رفت اندر وجود | * | کَیْ توان آن را ز مردم وا گشود |
۲۶۲۹ | N | خوی کان با شیر رفت اندر وجود | * | کی توان آن را ز مردم واگشود |
۲۶۳۰ | Q | گر عتابی کرد دریای کرم | * | بسته کَیْ گردند درهای کرم |
۲۶۳۰ | N | گر عتابی کرد دریای کرم | * | بسته کی گردند درهای کرم |
۲۶۳۱ | Q | اصلِ نقدش داد و لطف و بخششست | * | قهر بر وَیْ چون غباری از غشَست |
۲۶۳۱ | N | اصل نقدش داد و لطف و بخشش است | * | قهر بر وی چون غباری از غش است |
۲۶۳۲ | Q | از برای لطف عالَم را بساخت | * | ذرّهها را آفتابِ او نواخت |
۲۶۳۲ | N | از برای لطف عالم را بساخت | * | ذرهها را آفتاب او نواخت |
۲۶۳۳ | Q | فُرقت از قهرش اگر آبستنَست | * | بهرِ قدرِ وَصلِ او دانستنَست |
۲۶۳۳ | N | فرقت از قهرش اگر آبستن است | * | بهر قدر وصل او دانستن است |
۲۶۳۴ | Q | تا دهد جان را فراقش گوشمال | * | جان بداند قدرِ ایّامِ وصال |
۲۶۳۴ | N | تا دهد جان را فراقش گوشمال | * | جان بداند قدر ایام وصال |
۲۶۳۵ | Q | گفت پیغمابر که حق فرموده است | * | قصدِ من از خَلْق احسان بوده است |
۲۶۳۵ | N | گفت پیغمبر که حق فرموده است | * | قصد من از خلق احسان بوده است |
۲۶۳۶ | Q | آفریدم تا ز من سودی کنند | * | تا ز شَهْدم دستآلودی کنند |
۲۶۳۶ | N | آفریدم تا ز من سودی کنند | * | تا ز شهدم دستآلودی کنند |
۲۶۳۷ | Q | نه برای آنک تا سودی کنم | * | و ز برهنه من قبایی بر کَنم |
۲۶۳۷ | N | نی برای آن که تا سودی کنم | * | و ز برهنه من قبایی بر کنم |
۲۶۳۸ | Q | چند روزی که ز پیشم راندهست | * | چشمِ من در رویِ خوبش ماندهست |
۲۶۳۸ | N | چند روزی که ز پیشم رانده است | * | چشم من در روی خوبش مانده است |
۲۶۳۹ | Q | کز چنان رویی چنین قهر ای عجب | * | هر کسی مشغول گشته در سبب |
۲۶۳۹ | N | کز چنان رویی چنین قهر ای عجب | * | هر کسی مشغول گشته در سبب |
۲۶۴۰ | Q | من سبب را ننگرم کان حادثست | * | زانک حادث حادثی را باعثست |
۲۶۴۰ | N | من سبب را ننگرم کان حادث است | * | ز انکه حادث حادثی را باعث است |
۲۶۴۱ | Q | لطفِ سابق را نظاره میکنم | * | هر چه آن حادث دو پاره میکنم |
۲۶۴۱ | N | لطف سابق را نظاره میکنم | * | هر چه آن حادث دو پاره میکنم |
۲۶۴۲ | Q | ترکِ سجده از حسد گیرم که بود | * | آن حسد از عشق خیزد نه از جحودش |
۲۶۴۲ | N | ترک سجده از حسد گیرم که بود | * | آن حسد از عشق خیزد نز جحودش |
۲۶۴۳ | Q | هر حسد از دوستی خیزد یقین | * | که شود با دوست غیری همنشین |
۲۶۴۳ | N | هر حسد از دوستی خیزد یقین | * | که شود با دوست غیری همنشین |
۲۶۴۴ | Q | هست شرطِ دوستی غیرتپزی | * | همچو شرطِ عطسه گفتن دیر زی |
۲۶۴۴ | N | هست شرط دوستی غیرت پزی | * | همچو شرط عطسه گفتن دیر زی |
۲۶۴۵ | Q | چونک بر نطعش جُز این بازی نبود | * | گفت بازی کن چه دانم در فزود |
۲۶۴۵ | N | چون که بر نطعش جز این بازی نبود | * | گفت بازی کن چه دانم در فزود |
۲۶۴۶ | Q | آن یکی بازی که بُد من باختم | * | خویشتن را در بلا انداختم |
۲۶۴۶ | N | آن یکی بازی که بد من باختم | * | خویشتن را در بلا انداختم |
۲۶۴۷ | Q | در بلا هم میچشم لذّاتِ او | * | ماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او |
۲۶۴۷ | N | در بلا هم میچشم لذات او | * | مات اویم مات اویم مات او |
۲۶۴۸ | Q | چون رهاند خویشتن را ای سَرَه | * | هیچ کس در شش جهت از شش دَرَه |
۲۶۴۸ | N | چون رهاند خویشتن را ای سره | * | هیچ کس در شش جهت از شش دره |
۲۶۴۹ | Q | جُزْوِ شش از کُلِّ شش چون وا رهد | * | خاصّه که بیچون مرو را کژ نهد |
۲۶۴۹ | N | جزو شش از کل شش چون وارهد | * | خاصه که بیچون مر او را کژ نهد |
۲۶۵۰ | Q | هر که در شش او درونِ آتشست | * | اوش بْرهاند که خلّاقِ شَشست |
۲۶۵۰ | N | هر که در شش او درون آتش است | * | اوش برهاند که خلاق شش است |
۲۶۵۱ | Q | خود اگر کفرست و گر ایمانِ او | * | دستبافِ حضرتست و آنِ او |
۲۶۵۱ | N | خود اگر کفر است و گر ایمان او | * | دست باف حضرت است و آن او |
block:2062
۲۶۵۲ | Q | گفت امیر او را که اینها راستست | * | لیک بخشِ تو ازینها کاستست |
۲۶۵۲ | N | گفت امیر او را که اینها راست است | * | لیک بخش تو ازینها کاست است |
۲۶۵۳ | Q | صد هزاران را چو من تو ره زدی | * | حُفره کردی در خزینه آمدی |
۲۶۵۳ | N | صد هزاران را چو من تو ره زدی | * | حفره کردی در خزینه آمدی |
۲۶۵۴ | Q | آتشی از تو نسوزم چاره نیست | * | کیست کز دستِ تو جامهش پاره نیست |
۲۶۵۴ | N | آتشی از تو نسوزم چاره نیست | * | کیست کز دست تو جامهش پاره نیست |
۲۶۵۵ | Q | طبعت ای آتش چو سوزانیدَنیست | * | تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست |
۲۶۵۵ | N | طبعت ای آتش چو سوزانیدنی است | * | تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست |
۲۶۵۶ | Q | لعنت این باشد که سوزانت کند | * | اوستادِ جملهٔ دزدانت کند |
۲۶۵۶ | N | لعنت این باشد که سوزانت کند | * | اوستاد جمله دزدانت کند |
۲۶۵۷ | Q | با خدا گفتی شنیدی رُو بُرو | * | من چه باشم پیشِ مکرت ای عدو |
۲۶۵۷ | N | با خدا گفتی شنیدی رو برو | * | من چه باشم پیش مکرت ای عدو |
۲۶۵۸ | Q | معرفتهای تو چون بانگِ صفیر | * | بانگِ مرغانیست لیکن مرغ گیر |
۲۶۵۸ | N | معرفتهای تو چون بانگ صفیر | * | بانگ مرغانی است لیکن مرغ گیر |
۲۶۵۹ | Q | صد هزاران مرغ را آن ره زدست | * | مرغ غِرَّه کاشنایی آمدست |
۲۶۵۹ | N | صد هزاران مرغ را آن ره زده ست | * | مرغ غره کاشنایی آمده ست |
۲۶۶۰ | Q | در هوا چون بشنود بانگِ صفیر | * | از هوا آید شود اینجا اسیر |
۲۶۶۰ | N | در هوا چون بشنود بانگ صفیر | * | از هوا آید شود اینجا اسیر |
۲۶۶۱ | Q | قومِ نُوح از مکرِ تو در نوحهاند | * | دل کباب و سینه شرحه شرحهاند |
۲۶۶۱ | N | قوم نوح از مکر تو در نوحهاند | * | دل کباب و سینه شرحه شرحهاند |
۲۶۶۲ | Q | عاد را تو باد دادی در جهان | * | در فگندی در عذاب و اندهان |
۲۶۶۲ | N | عاد را تو باد دادی در جهان | * | در فگندی در عذاب و اندهان |
۲۶۶۳ | Q | از تو بود آن سنگسارِ قومِ لُوط | * | در سیاهآبه ز تو خوردند غُوط |
۲۶۶۳ | N | از تو بود آن سنگسار قوم لوط | * | در سیاه آبه ز تو خوردند غوط |
۲۶۶۴ | Q | مغزِ نمرود از تو آمد ریخته | * | ای هزاران فتنهها انگیخته |
۲۶۶۴ | N | مغز نمرود از تو آمد ریخته | * | ای هزاران فتنهها انگیخته |
۲۶۶۵ | Q | عقلِ فرعونِ ذکیّ فیلسوف | * | کور گشت از تو نیابید او وقوف |
۲۶۶۵ | N | عقل فرعون ذکی فیلسوف | * | کور گشت از تو نیابید او وقوف |
۲۶۶۶ | Q | بُو لَهَب هم از تو نااهلی شده | * | بُو ٱلْحَکَم هم از تو بُو جَهْلی شده |
۲۶۶۶ | N | بو لهب هم از تو نااهلی شده | * | بو الحکم هم از تو بو جهلی شده |
۲۶۶۷ | Q | ای برین شطرنج بهرِ یاد را | * | مات کرده صد هزار استاد را |
۲۶۶۷ | N | ای بر این شطرنج بهر یاد را | * | مات کرده صد هزار استاد را |
۲۶۶۸ | Q | ای ز فَرزین بندهای مُشکلت | * | سوخته دلها سِیَه گشته دلت |
۲۶۶۸ | N | ای ز فرزین بندهای مشکلت | * | سوخته دلها سیه گشته دلت |
۲۶۶۹ | Q | بحرِ مکری تو خلایق قطرهای | * | تو چو کوهی وین سَلِیمان ذرّهای |
۲۶۶۹ | N | بحر مکری تو خلایق قطرهای | * | تو چو کوهی وین سلیمان ذرهای |
۲۶۷۰ | Q | کی رهد از مکرِ تو ای مُختَصِم | * | غرقِ طوفانیم إلّا مَنْ عَصِم |
۲۶۷۰ | N | کی رهد از مکر تو ای مختصم | * | غرق طوفانیم الا من عصم |
۲۶۷۱ | Q | بس ستارهٔ سعد از تو مُحترِق | * | بس سپاه و جمع از تو مُفترِق |
۲۶۷۱ | N | بس ستارهی سعد از تو محترق | * | بس سپاه و جمع از تو مفترق |
block:2063
۲۶۷۲ | Q | گفت ابلیسش گشای این عُقْد را | * | من مِحَکّم قلب را و نقد را |
۲۶۷۲ | N | گفت ابلیسش گشای این عقد را | * | من محکم قلب را و نقد را |
۲۶۷۳ | Q | امتحانِ شیر و کلبم کرد حق | * | امتحانِ نقد و قلبم کرد حق |
۲۶۷۳ | N | امتحان شیر و کلبم کرد حق | * | امتحان نقد و قلبم کرد حق |
۲۶۷۴ | Q | قلب را من کَی سیهرُو کردهام | * | صَیْرَفیام قیمتِ او کردهام |
۲۶۷۴ | N | قلب را من کی سیه رو کردهام | * | صیرفیام قیمت او کردهام |
۲۶۷۵ | Q | نیکوان را رهنمایی میکنم | * | شاخههای خشک را بر میکَنم |
۲۶۷۵ | N | نیکوان را ره نمایی میکنم | * | شاخههای خشک را بر میکنم |
۲۶۷۶ | Q | این علفها مینهم از بهرِ چیست | * | تا پدید آید که حیوان جنسِ کیست |
۲۶۷۶ | N | این علفها مینهم از بهر چیست | * | تا پدید آید که حیوان جنس کیست |
۲۶۷۷ | Q | گرگ از آهو چو زاید کودکی | * | هست در گرگیش و آهویی شکی |
۲۶۷۷ | N | گرگ از آهو چو زاید کودکی | * | هست در گرگیش و آهویی شکی |
۲۶۷۸ | Q | تو گیاه و استخوان پیشش بریز | * | تا کدامین سو کند او گام تیز |
۲۶۷۸ | N | تو گیاه و استخوان پیشش بریز | * | تا کدامین سو کند او گام تیز |
۲۶۷۹ | Q | گر بسوی استخوان آید سَگَست | * | ور گیا خواهد یقین آهو رَگَست |
۲۶۷۹ | N | گر به سوی استخوان آید سگ است | * | ور گیا خواهد یقین آهو رگ است |
۲۶۸۰ | Q | قهر و لطفی جُفت شد با همدگر | * | زاد ازین هر دو جهانی خیر و شَر |
۲۶۸۰ | N | قهر و لطفی جفت شد با همدگر | * | زاد از این هر دو جهانی خیر و شر |
۲۶۸۱ | Q | تو گیاه و استخوان را عرضه کن | * | قُوتِ نَفس و قُوتِ جان را عرضه کن |
۲۶۸۱ | N | تو گیاه و استخوان را عرضه کن | * | قوت نفس و قوت جان را عرضه کن |
۲۶۸۲ | Q | گر غذای نفس جوید اَبترست | * | ور غذای روح خواهد سَرْوَرست |
۲۶۸۲ | N | گر غذای نفس جوید ابتر است | * | ور غذای روح خواهد سرور است |
۲۶۸۳ | Q | گر کند او خدمتِ تن هست خَر | * | ور رود در بحرِ جان یابد گهر |
۲۶۸۳ | N | گر کند او خدمت تن هست خر | * | ور رود در بحر جان یابد گهر |
۲۶۸۴ | Q | گرچه این دو مختلف خیر و شَرند | * | لیک این هر دو بیک کار اندرند |
۲۶۸۴ | N | گر چه این دو مختلف خیر و شراند | * | لیک این هر دو به یک کار اندراند |
۲۶۸۵ | Q | انبیا طاعات عرضه میکنند | * | دشمنان شهوات عرضه میکنند |
۲۶۸۵ | N | انبیا طاعات عرضه میکنند | * | دشمنان شهوات عرضه میکنند |
۲۶۸۶ | Q | نیک را چون بَد کنم یزدان نِیَم | * | داعِیَم من خالق ایشان نِیَم |
۲۶۸۶ | N | نیک را چون بد کنم؟ یزدان نیام | * | داعیم من خالق ایشان نیام |
۲۶۸۷ | Q | خوب را من زشت سازم رب نَهاَم | * | زشت را و خوب را آیینهام |
۲۶۸۷ | N | خوب را من زشت سازم رب نهام | * | زشت را و خوب را آیینهام |
۲۶۸۸ | Q | سوخت هندو آینه از درد را | * | کاین سیهرُو مینماید مرد را |
۲۶۸۸ | N | سوخت هندو آینه از درد را | * | کاین سیه رو مینماید مرد را |
۲۶۸۹ | Q | او مرا غمّاز کرد و راستگو | * | تا بگویم زشت کو و خوب کو |
۲۶۸۹ | N | او مرا غماز کرد و راست گو | * | تا بگویم زشت کو و خوب کو |
۲۶۹۰ | Q | من گواهم بر گوا زندان کجاست | * | اهلِ زندان نیستم ایزد گواست |
۲۶۹۰ | N | من گواهم بر گوا زندان کجاست | * | اهل زندان نیستم ایزد گواست |
۲۶۹۱ | Q | هر کجا بینم نهالِ میوهدار | * | تربیتها میکنم من دایهوار |
۲۶۹۱ | N | هر کجا بینم نهال میوهدار | * | تربیتها میکنم من دایهوار |
۲۶۹۲ | Q | هر کجا بینم درختِ تلخ و خُشک | * | میبُرم تا وا رهد از پُشک مُشک |
۲۶۹۲ | N | هر کجا بینم درخت تلخ و خشک | * | میبرم تا وارهد از پشک مشک |
۲۶۹۳ | Q | خشک گوید باغبان را کای فَتَی | * | مر مرا چه میبُری سر بیخطا |
۲۶۹۳ | N | خشک گوید باغبان را کای فتی | * | مر مرا چه میبری سر بیخطا |
۲۶۹۴ | Q | باغبان گوید خُمش ای زشتخو | * | بس نباشد خشکی تو جُرمِ تو |
۲۶۹۴ | N | باغبان گوید خمش ای زشت خو | * | بس نباشد خشکی تو جرم تو |
۲۶۹۵ | Q | خشک گوید راستم من کژ نِیَم | * | تو چرا بیجرم میبُرّی پَیَم |
۲۶۹۵ | N | خشک گوید راستم من کژ نیام | * | تو چرا بیجرم میبری پیم |
۲۶۹۶ | Q | باغبان گوید اگر مسعودیی | * | کاشکی کژ بودیی تَر بودیی |
۲۶۹۶ | N | باغبان گوید اگر مسعودیای | * | کاشکی کژ بودیای تر بودیای |
۲۶۹۷ | Q | جاذبِ آبِ حیاتی گشتیی | * | اندر آبِ زندگی آغشتیی |
۲۶۹۷ | N | جاذب آب حیاتی گشتهای | * | اندر آب زندگی آغشتیای |
۲۶۹۸ | Q | تخمِ تو بَد بوده است و اصلِ تو | * | با درختِ خوش نبوده وَصلِ تو |
۲۶۹۸ | N | تخم تو بد بوده است و اصل تو | * | با درخت خوش نبوده وصل تو |
۲۶۹۹ | Q | شاخِ تلخ ار با خوشی وُصلت کند | * | آن خوشی اندر نهادش بر زند |
۲۶۹۹ | N | شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند | * | آن خوشی اندر نهادش بر زند |
block:2064
۲۷۰۰ | Q | گفت امیر ای راهزن حُجّت مگو | * | مر ترا ره نیست در من ره مجو |
۲۷۰۰ | N | گفت امیر ای راه زن حجت مگو | * | مر ترا ره نیست در من ره مجو |
۲۷۰۱ | Q | رهزنی و من غریب و تاجرم | * | هر لباساتی که آری کَیٌ خِرم |
۲۷۰۱ | N | ره زنی و من غریب و تاجرم | * | هر لباساتی که آری کی خرم |
۲۷۰۲ | Q | گِرْدِ رختِ من مگرد از کافری | * | تو نهای رختِ کسی را مشتری |
۲۷۰۲ | N | گرد رخت من مگرد از کافری | * | تو نه ای رخت کسی را مشتری |
۲۷۰۳ | Q | مشتری نبْود کسی را راهزن | * | ور نماید مشتری مکرست و فن |
۲۷۰۳ | N | مشتری نبود کسی را راه زن | * | ور نماید مشتری مکر است و فن |
۲۷۰۴ | Q | تا چه دارد این حسود اندر کَدو | * | ای خدا فریاد ما را زین عدو |
۲۷۰۴ | N | تا چه دارد این حسود اندر کدو | * | ای خدا فریاد ما را زین عدو |
۲۷۰۵ | Q | گر یکی فَصْلی دگر در من دَمد | * | در رُباید از من این رهزن نَمَد |
۲۷۰۵ | N | گر یکی فصلی دگر در من دمد | * | در رباید از من این ره زن نمد |
block:2065
۲۷۰۶ | Q | این حدیثش همچو دودست ای الٰه | * | دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه |
۲۷۰۶ | N | این حدیثش همچو دود است ای اله | * | دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه |
۲۷۰۷ | Q | من به حجّت بر نیایم با بلیس | * | کوست فتنهٔ هر شریف و هر خسیس |
۲۷۰۷ | N | من به حجت بر نیایم با بلیس | * | کاوست فتنهی هر شریف و هر خسیس |
۲۷۰۸ | Q | آدمی که عَلَّمَ ٱلْأَسْما بَگَست | * | در تکِ چون برقِ این سگ بیتَکَست |
۲۷۰۸ | N | آدمی که علم الاسما بک است | * | در تک چون برق این سگ بیتک است |
۲۷۰۹ | Q | از بهشت انداختش بر رویِ خاک | * | چون سَمَک در شستِ او شد از سِماک |
۲۷۰۹ | N | از بهشت انداختش بر روی خاک | * | چون سمک در شست او شد از سماک |
۲۷۱۰ | Q | نوحهٔ إنّا ظَلَمْنا میزدی | * | نیست دستان و فسونش را حدی |
۲۷۱۰ | N | نوحهی إنا ظلمنا میزدی | * | نیست دستان و فسونش را حدی |
۲۷۱۱ | Q | اندرونِ هر حدیث او شِرست | * | صد هزاران سِحر در وَیْ مُضْمَرست |
۲۷۱۱ | N | اندرون هر حدیث او شر است | * | صد هزاران سحر در وی مضمر است |
۲۷۱۲ | Q | مردی مردان ببندد در نَفَس | * | در زن و در مرد افروزد هَوَس |
۲۷۱۲ | N | مردی مردان ببندد در نفس | * | در زن و در مرد افروزد هوس |
۲۷۱۳ | Q | ای بلیسِ خلق سوزِ فتنهجو | * | بر چِیَم بیدار کردی راست گو |
۲۷۱۳ | N | ای بلیس خلق سوز فتنه جو | * | بر چیام بیدار کردی راست گو |
block:2066
۲۷۱۴ | Q | گفت هر مردی که باشد بدگمان | * | نشْنود او راست را با صد نشان |
۲۷۱۴ | N | گفت هر مردی که باشد بد گمان | * | نشنود او راست را با صد نشان |
۲۷۱۵ | Q | هر درونی که خیالاندیش شد | * | چون دلیل آری خیالش بیش شد |
۲۷۱۵ | N | هر درونی که خیالاندیش شد | * | چون دلیل آری خیالش بیش شد |
۲۷۱۶ | Q | چون سخن در وَیْ رود علَّت شود | * | تیغِ غازی دزد را آلت شود |
۲۷۱۶ | N | چون سخن دروی رود علت شود | * | تیغ غازی دزد را آلت شود |
۲۷۱۷ | Q | پس جوابِ او سکوتست و سکون | * | هست با ابله سخن گفتن جنون |
۲۷۱۷ | N | پس جواب او سکوت است و سکون | * | هست با ابله سخن گفتن جنون |
۲۷۱۸ | Q | تو ز من با حق چه نالی ای سَلیم | * | تو بنال از شَرِّ آن نفس لئیم |
۲۷۱۸ | N | تو ز من با حق چه نالی ای سلیم | * | تو بنال از شر آن نفس لئیم |
۲۷۱۹ | Q | تو خوری حلوا ترا دُنبَل شود | * | تَب بگیرد طبعِ تو مُخْتَل شود |
۲۷۱۹ | N | تو خوری حلوا تو را دنبل شود | * | تب بگیرد طبع تو مختل شود |
۲۷۲۰ | Q | بیگُنه لعنت کنی ابلیس را | * | چون نبینی از خود آن تَلْبیس را |
۲۷۲۰ | N | بیگنه لعنت کنی ابلیس را | * | چون نبینی از خود آن تلبیس را |
۲۷۲۱ | Q | نیست از ابلیس از تُست ای غوی | * | که چو رُوبه سوی دُنْبه میروی |
۲۷۲۱ | N | نیست از ابلیس از تست ای غوی | * | که چو روبه سوی دنبه میدوی |
۲۷۲۲ | Q | چونک در سبزه ببینی دنبه را | * | دام باشد این ندانی تو چرا |
۲۷۲۲ | N | چون که در سبزه ببینی دنبه را | * | دام باشد این ندانی تو چرا |
۲۷۲۳ | Q | ز آن ندانی کِتَ ز دانش دُور کرد | * | مَیلِ دنبه چشم و عقلت کور کرد |
۲۷۲۳ | N | ز آن ندانی کت ز دانش دور کرد | * | میل دنبه چشم و عقلت کور کرد |
۲۷۲۴ | Q | حُبُّکَ الْأَشْیاءَ یُعْمِیکَ یُصِم | * | نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِم |
۲۷۲۴ | N | حبک الأشیاء یعمیک یصم | * | نفسک السودا جنت لا تختصم |
۲۷۲۵ | Q | تو گُنه بر من منه کَژْ مَژْ مبین | * | من ز بَد بیزارم و از حرص و کین |
۲۷۲۵ | N | تو گنه بر من منه کژ مژ مبین | * | من ز بد بیزارم و از حرص و کین |
۲۷۲۶ | Q | من بدی کردم پشیمانم هنوز | * | انتظارم تا شبم آید بروز |
۲۷۲۶ | N | من بدی کردم پشیمانم هنوز | * | انتظارم تا شبم آید به روز |
۲۷۲۷ | Q | متَّهَم گشتم میانِ خلق من | * | فعلِ خود بر من نهد هر مرد و زن |
۲۷۲۷ | N | متهم گشتم میان خلق من | * | فعل خود بر من نهد هر مرد و زن |
۲۷۲۸ | Q | گرگِ بیچاره اگر چه گُرسنست | * | متَّهَم باشد که او در طنطنهست |
۲۷۲۸ | N | گرگ بیچاره اگر چه گرسنه است | * | متهم باشد که او در طنطنه است |
۲۷۲۹ | Q | از ضعیفی چون نتاند راه رفت | * | خلق گوید تُخمه است از لُوتِ زفت |
۲۷۲۹ | N | از ضعیفی چون نتاند راه رفت | * | خلق گوید تخمه است از لوت زفت |
block:2067
۲۷۳۰ | Q | گفت غیرِ راستی نرْهاندت | * | داد سوی راستی میخواندت |
۲۷۳۰ | N | گفت غیر راستی نرهاندت | * | داد سوی راستی میخواندت |
۲۷۳۱ | Q | راست گو تا وا رهی از چنگِ من | * | مکر نَنْشاند غبارِ جنگِ من |
۲۷۳۱ | N | راست گو تا وارهی از چنگ من | * | مکر ننشاند غبار جنگ من |
۲۷۳۲ | Q | گفت چون دانی دروغ و راست را | * | ای خیالاندیشِ پُر اندیشهها |
۲۷۳۲ | N | گفت چون دانی دروغ و راست را | * | ای خیالاندیش پر اندیشهها |
۲۷۳۳ | Q | گفت پیغامبر نشانی داده است | * | قلب و نیکو را مِحَک بنْهاده است |
۲۷۳۳ | N | گفت پیغمبر نشانی داده است | * | قلب و نیکو را محک بنهاده است |
۲۷۳۴ | Q | گفته است اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فی ٱلْقُلُوب | * | گفت اَلصِّدْقُ طُمأنینٌ طَروُب |
۲۷۳۴ | N | گفته است الکذب ریب فی القلوب | * | گفت الصدق طمانین طروب |
۲۷۳۵ | Q | دل نیارامد ز گفتارِ دروغ | * | آب و روغن هیچ نَفْروزد فروغ |
۲۷۳۵ | N | دل نیارامد ز گفتار دروغ | * | آب و روغن هیچ نفروزد فروغ |
۲۷۳۶ | Q | در حدیثِ راست آرام دِلست | * | راستیها دانهٔ دامِ دلست |
۲۷۳۶ | N | در حدیث راست آرام دل است | * | راستیها دانهی دام دل است |
۲۷۳۷ | Q | دل مگر رنجور باشد بَدْدهان | * | که نداند چاشنی این و آن |
۲۷۳۷ | N | دل مگر رنجور باشد بد دهان | * | که نداند چاشنی این و آن |
۲۷۳۸ | Q | چون شود از رنج و علَّت دل سلیم | * | طعمِ کذب و راست را باشد علیم |
۲۷۳۸ | N | چون شود از رنج و علت دل سلیم | * | طعم کذب و راست را باشد علیم |
۲۷۳۹ | Q | حرصِ آدم چون سوی گندم فزود | * | از دلِ آدم سلیمی را ربود |
۲۷۳۹ | N | حرص آدم چون سوی گندم فزود | * | از دل آدم سلیمی را ربود |
۲۷۴۰ | Q | پس دروغ و عشوهات را گوش کرد | * | غِرّه گشت و زهرِ قاتل نوش کرد |
۲۷۴۰ | N | پس دروغ و عشوهات را گوش کرد | * | غره گشت و زهر قاتل نوش کرد |
۲۷۴۱ | Q | کژدم از گندم ندانست آن نَفَس | * | میپرد تمییز از مستِ هَوَس |
۲۷۴۱ | N | کژدم از گندم ندانست آن نفس | * | میپرد تمییز از مست هوس |
۲۷۴۲ | Q | خلق مستِ آرزواند و هوا | * | ز آن پذیرایند دستانِ ترا |
۲۷۴۲ | N | خلق مست آرزویند و هوا | * | ز آن پذیرایند دستان ترا |
۲۷۴۳ | Q | هر که خود را از هوا خود باز کرد | * | چشمِ خود را آشنای راز کرد |
۲۷۴۳ | N | هر که خود را از هوا خود باز کرد | * | چشم خود را آشنای راز کرد |
block:2068
۲۷۴۴ | Q | قاضیی بنشاندند او میگریست | * | گفت نایب قاضیا گریه ز چیست |
۲۷۴۴ | N | قاضیی بنشاندند او میگریست | * | گفت نایب قاضیا گریه ز چیست |
۲۷۴۵ | Q | این نه وقتِ گریه و فریادِ تُست | * | وقتِ شادی و مبارکبادِ تُست |
۲۷۴۵ | N | این نه وقت گریه و فریاد تست | * | وقت شادی و مبارک باد تست |
۲۷۴۶ | Q | گفت آه چون حکم راند بیدلی | * | در میانِ آن دو عالِمْ جاهلی |
۲۷۴۶ | N | گفت اه چون حکم راند بیدلی | * | در میان آن دو عالم جاهلی |
۲۷۴۷ | Q | آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند | * | قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند |
۲۷۴۷ | N | آن دو خصم از واقعهی خود واقفند | * | قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند |
۲۷۴۸ | Q | جاهلست و غافلست از حالشان | * | چون رود در خونشان و مالشان |
۲۷۴۸ | N | جاهل است و غافل است از حالشان | * | چون رود در خونشان و مالشان |
۲۷۴۹ | Q | گفت خصمان عالماند و عِلَّتی | * | جاهلی تو لیک شمعِ ملّتی |
۲۷۴۹ | N | گفت خصمان عالمند و علتی | * | جاهلی تو لیک شمع ملتی |
۲۷۵۰ | Q | زانک تو علَّت نداری در میان | * | آن فراغت هست نورِ دیدگان |
۲۷۵۰ | N | ز انکه تو علت نداری در میان | * | آن فراغت هست نور دیدهگان |
۲۷۵۱ | Q | و آن دو عالم را غرضشان کور کرد | * | عِلمشان را عِلَّت اندر گور کرد |
۲۷۵۱ | N | و آن دو عالم را غرضشان کور کرد | * | علمشان را علت اندر گور کرد |
۲۷۵۲ | Q | جهل را بیعِلَّتی عالم کند | * | علم را عِلَّت کژ و ظالم کند |
۲۷۵۲ | N | جهل را بیعلتی عالم کند | * | علم را علت کژ و ظالم کند |
۲۷۵۳ | Q | تا تو رشوت نستدی بینندهای | * | چون طمع کردی ضریر و بندهای |
۲۷۵۳ | N | تا تو رشوت نستدی بینندهای | * | چون طمع کردی ضریر و بندهای |
۲۷۵۴ | Q | از هوا من خوی را وا کردهام | * | لقمههای شهوتی کم خوردهام |
۲۷۵۴ | N | از هوا من خوی را واکردهام | * | لقمههای شهوتی کم خوردهام |
۲۷۵۵ | Q | چاشنیگیرِ دلم شد با فروغ | * | راست را داند حقیقت از دروغ |
۲۷۵۵ | N | چاشنی گیر دلم شد با فروغ | * | راست را داند حقیقت از دروغ |
block:2069
۲۷۵۶ | Q | تو چرا بیدار کردی مر مرا | * | دشمنِ بیداریی تو ای دَغا |
۲۷۵۶ | N | تو چرا بیدار کردی مر مرا | * | دشمن بیداریی تو ای دغا |
۲۷۵۷ | Q | همچو خشخاشی همه خواب آوری | * | همچو خمری عقل و دانش را بَری |
۲۷۵۷ | N | همچو خشخاشی همه خواب آوری | * | همچو خمری عقل و دانش را بری |
۲۷۵۸ | Q | چارْمیخت کردهام هین راست گو | * | راست را دانم تو حیلتها مجو |
۲۷۵۸ | N | چار میخت کردهام هین راست گو | * | راست را دانم تو حیلتها مجو |
۲۷۵۹ | Q | من ز هَر کس آن طمع دارم که او | * | صاحبِ آن باشد اندر طبع و خو |
۲۷۵۹ | N | من ز هر کس آن طمع دارم که او | * | صاحب آن باشد اندر طبع و خو |
۲۷۶۰ | Q | من ز سِرکه مینجویم شکّری | * | مر مُخَّنث را نگیرم لشکری |
۲۷۶۰ | N | من ز سرکه مینجویم شکری | * | مر مخنث را نگیرم لشکری |
۲۷۶۱ | Q | همچو گبران من نجویم از بتی | * | کو بود حق یا خود از حق آیتی |
۲۷۶۱ | N | همچو گبران من نجویم از بتی | * | کاو بود حق یا خود از حق آیتی |
۲۷۶۲ | Q | من ز سرگین مینجویم بویِ مشک | * | من در آبِ جو نجویم خشتِ خُشک |
۲۷۶۲ | N | من ز سرگین مینجویم بوی مشک | * | من در آب جو نجویم خشت خشک |
۲۷۶۳ | Q | من ز شیطان این نجویم کوست غیر | * | که مرا بیدار گرداند بخَیْر |
۲۷۶۳ | N | من ز شیطان این نجویم کاوست غیر | * | که مرا بیدار گرداند به خیر |
۲۷۶۴ | Q | گفت بسیار آن بلیس از مکر و غَدْر | * | میر از او نشْنید کرد استیز و صَبْر |
۲۷۶۴ | N | گفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر | * | میر از او نشنید کرد استیز و صبر |
block:2070
۲۷۶۵ | Q | از بُنِ دندان بگفتش بهرِ آن | * | کردمت بیدار میدان ای فلان |
۲۷۶۵ | N | از بن دندان بگفتش بهر آن | * | کردمت بیدار میدان ای فلان |
۲۷۶۶ | Q | تا رسی اندر جماعت در نماز | * | از پی پیغامبرِ دولتفراز |
۲۷۶۶ | N | تا رسی اندر جماعت در نماز | * | از پی پیغمبر دولت فراز |
۲۷۶۷ | Q | گر نماز از وقت رفتی مر ترا | * | این جهان تاریک گشتی بیضیا |
۲۷۶۷ | N | گر نماز از وقت رفتی مر ترا | * | این جهان تاریک گشتی بیضیا |
۲۷۶۸ | Q | از غبین و درد رفتی اشکها | * | از دو چشمِ تو مثالِ مَشکها |
۲۷۶۸ | N | از غبین و درد رفتی اشکها | * | از دو چشم تو مثال مشکها |
۲۷۶۹ | Q | ذوق دارد هر کسی در طاعتی | * | لاجرم نشْکیبد از وَیْ ساعتی |
۲۷۶۹ | N | ذوق دارد هر کسی در طاعتی | * | لاجرم نشکیبد از وی ساعتی |
۲۷۷۰ | Q | آن غبین و درد بودی صد نماز | * | کو نماز و کو فروغِ آن نیاز |
۲۷۷۰ | N | آن غبین و درد بودی صد نماز | * | کو نماز و کو فروغ آن نیاز |
block:2071
۲۷۷۱ | Q | آن یکی میرفت در مسجد درون | * | مردم از مسجد همیآمد برون |
۲۷۷۱ | N | آن یکی میرفت در مسجد درون | * | مردم از مسجد همیآمد برون |
۲۷۷۲ | Q | گفت پُرسان که جماعت را چه بود | * | که ز مسجد میبرون آیند زود |
۲۷۷۲ | N | گفت پرسان که جماعت را چه بود | * | که ز مسجد میبرون آیند زود |
۲۷۷۳ | Q | آن یکی گفتش که پیغامبر نماز | * | با جماعت کرد و فارغ شد ز راز |
۲۷۷۳ | N | آن یکی گفتش که پیغمبر نماز | * | با جماعت کرد و فارغ شد ز راز |
۲۷۷۴ | Q | تو کجا در میروی ای مردِ خام | * | چونک پیغامبر بدادست السّلام |
۲۷۷۴ | N | تو کجا در میروی ای مرد خام | * | چون که پیغمبر بداده ست السلام |
۲۷۷۵ | Q | گفت آه و دود از آن آه شد برون | * | آهِ او میداد از دل بوی خون |
۲۷۷۵ | N | گفت آه و دود از آن اه شد برون | * | آه او میداد از دل بوی خون |
۲۷۷۶ | Q | آن یکی از جمع گفتا بره آن آه را | * | وین نماز من ترا بادا عطا |
۲۷۷۶ | N | آن یکی از جمع گفت این آه را | * | تو به من ده و آن نماز من ترا |
۲۷۷۷ | Q | گفت دادم آه و پذْرفتم نماز | * | او ستد آن آه را با صد نیاز |
۲۷۷۷ | N | گفت دادم آه و پذرفتم نماز | * | او ستد آن آه را با صد نیاز |
۲۷۷۸ | Q | شب بخواب اندر بگفتش هاتفی | * | که خریدی آبِ حیوان و شَفا |
۲۷۷۸ | N | شب به خواب اندر بگفتش هاتفی | * | که خریدی آب حیوان و شفا |
۲۷۷۹ | Q | حُرمتِ این اختیار و این دُخول | * | شد نمازِ جملهٔ خلقان قبول |
۲۷۷۹ | N | حرمت این اختیار و این دخول | * | شد نماز جملهی خلقان قبول |
block:2072
۲۷۸۰ | Q | پس عزازیلش بگفت ای میرِ راد | * | مکرِ خود اندر میان باید نهاد |
۲۷۸۰ | N | پس عزازیلش به گفت ای میر راد | * | مکر خود اندر میان باید نهاد |
۲۷۸۱ | Q | گر نمازت فَوْت میشد آن زمان | * | میزدی از دردِ دل آه و فغان |
۲۷۸۱ | N | گر نمازت فوت میشد آن زمان | * | میزدی از درد دل آه و فغان |
۲۷۸۲ | Q | آن تأسُّف و آن فغان و آن نیاز | * | در گذشتی از دُو صد ذکر و نماز |
۲۷۸۲ | N | آن تاسف و آن فغان و آن نیاز | * | در گذشتی از دو صد ذکر و نماز |
۲۷۸۳ | Q | من ترا بیدار کردم از نهیب | * | تا بسوزاند چنان آهی حجاب |
۲۷۸۳ | N | من ترا بیدار کردم از نهیب | * | تا بسوزاند چنان آهی حجاب |
۲۷۸۴ | Q | تا چنان آهی نباشد مر ترا | * | تا بدان راهی نباشد مر ترا |
۲۷۸۴ | N | تا چنان آهی نباشد مر ترا | * | تا بدان راهی نباشد مر ترا |
۲۷۸۵ | Q | من حسودم از حسد کردم چنین | * | من عَدوَّم کارِ من مکرست و کین |
۲۷۸۵ | N | من حسودم از حسد کردم چنین | * | من عدویم کار من مکر است و کین |
۲۷۸۶ | Q | گفت اکنون راست گفتی صادقی | * | از تو این آید تو این را لایقی |
۲۷۸۶ | N | گفت اکنون راست گفتی صادقی | * | از تو این آید تو این را لایقی |
۲۷۸۷ | Q | عنکبوتی تو مگس داری شکار | * | من نیَم ای سگ مگس زحمت میار |
۲۷۸۷ | N | عنکبوتی تو مگس داری شکار | * | من نیم ای سگ مگس زحمت میار |
۲۷۸۸ | Q | بازِ اسپیدم شکارم شه کند | * | عنکبوتی کَی بگِرْدِ ما تند |
۲۷۸۸ | N | باز اسپیدم شکارم شه کند | * | عنکبوتی کی بگرد ما تند |
۲۷۸۹ | Q | رَو مگس میگیر تا تانی هلا | * | سوی دوغی زن مگسها را صلا |
۲۷۸۹ | N | رو مگس میگیر تا تانی هلا | * | سوی دوغی زن مگسها را صلا |
۲۷۹۰ | Q | ور بخوانی تو بسوی انگبین | * | هم دروغ و دوغ باشد آن یقین |
۲۷۹۰ | N | ور بخوانی تو به سوی انگبین | * | هم دروغ و دوغ باشد آن یقین |
۲۷۹۱ | Q | تو مرا بیدار کردی خواب بود | * | تو نمودی کَشتی آن گرداب بود |
۲۷۹۱ | N | تو مرا بیدار کردی خواب بود | * | تو نمودی کشتی آن گرداب بود |
۲۷۹۲ | Q | تو مرا در خیر ز آن میخواندی | * | تا مرا از خیرِ بهتر راندی |
۲۷۹۲ | N | تو مرا در خیر ز آن میخواندی | * | تا مرا از خیر بهتر راندی |
block:2073
۲۷۹۳ | Q | این بدان ماند که شخصی دُزد دید | * | در وثاق اندر پیِ او میدوید |
۲۷۹۳ | N | این بدان ماند که شخصی دزد دید | * | در وثاق اندر پی او میدوید |
۲۷۹۴ | Q | تا دو سه مَیْدان دوید اندر پَیَش | * | تا در افگند آن تعب اندر خَویَش |
۲۷۹۴ | N | تا دو سه میدان دوید اندر پیش | * | تا در افگند آن تعب اندر خویش |
۲۷۹۵ | Q | اندر آن حمله که نزدیک آمدش | * | تا بدو اندر جَهَد دریابدش |
۲۷۹۵ | N | اندر آن حمله که نزدیک آمدش | * | تا بدو اندر جهد دریابدش |
۲۷۹۶ | Q | دزدِ دیگر بانگ کردش که بیا | * | تا ببینی این علاماتِ بلا |
۲۷۹۶ | N | دزد دیگر بانگ کردش که بیا | * | تا ببینی این علامات بلا |
۲۷۹۷ | Q | زود باش و باز گرد ای مَرِد کار | * | تا ببینی حال اینجا زار زار |
۲۷۹۷ | N | زود باش و باز گرد ای مرد کار | * | تا ببینی حال اینجا زار زار |
۲۷۹۸ | Q | گفت باشد کان طرف دزدی بود | * | گر نگردم زود این بر من رود |
۲۷۹۸ | N | گفت باشد کان طرف دزدی بود | * | گر نگردم زود این بر من رود |
۲۷۹۹ | Q | در زن و فرزندِ من دستی زند | * | بَستنِ این دزد سودم کَی کند |
۲۷۹۹ | N | در زن و فرزند من دستی زند | * | بستن این دزد سودم کی کند |
۲۸۰۰ | Q | این مسلمان از کرم میخواندم | * | گر نگردم زود پیش آید نَدَم |
۲۸۰۰ | N | این مسلمان از کرم میخواندم | * | گر نگردم زود پیش آید ندم |
۲۸۰۱ | Q | بر امیدِ شفقتِ آن نیکخواه | * | دزد را بگْذاشت باز آمد براه |
۲۸۰۱ | N | بر امید شفقت آن نیک خواه | * | دزد را بگذاشت باز آمد به راه |
۲۸۰۲ | Q | گفت ای یارِ نکو احوال چیست | * | این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست |
۲۸۰۲ | N | گفت ای یار نکو احوال چیست | * | این فغان و بانگ تو از دست کیست |
۲۸۰۳ | Q | گفت اینک بین نشانِ پایِ دُزد | * | این طرف رفتست دزدِ زَنْبُمْزد |
۲۸۰۳ | N | گفت اینک بین نشان پای دزد | * | این طرف رفته ست دزد زن بمزد |
۲۸۰۴ | Q | نک نشانِ پای دزدِ قلتبان | * | در پیِ او رَو بدین نقش و نشان |
۲۸۰۴ | N | نک نشان پای دزد قلتبان | * | در پی او رو بدین نقش و نشان |
۲۸۰۵ | Q | گفت ای ابله چه میگویی مرا | * | من گرفته بودم آخِر مر ورا |
۲۸۰۵ | N | گفت ای ابله چه میگویی مرا | * | من گرفته بودم آخر مر و را |
۲۸۰۶ | Q | دزد را از بانگِ تو بگْذاشتم | * | من تو خر را آدمی پنداشتم |
۲۸۰۶ | N | دزد را از بانگ تو بگذاشتم | * | من تو خر را آدمی پنداشتم |
۲۸۰۷ | Q | این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان | * | من حقیقت یافتم چه بْوَد نشان |
۲۸۰۷ | N | این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان | * | من حقیقت یافتم چه بود نشان |
۲۸۰۸ | Q | گفت من از حق نشانت میدهم | * | این نشانست از حقیقت آگهم |
۲۸۰۸ | N | گفت من از حق نشانت میدهم | * | این نشان است از حقیقت آگهم |
۲۸۰۹ | Q | گفت طَّراری تو یا خود ابلهی | * | بلک تو دزدی و زین حال آگهی |
۲۸۰۹ | N | گفت طراری تو یا خود ابلهی | * | بلکه تو دزدی و زین حال آگهی |
۲۸۱۰ | Q | خصم خود را میکشیدم من کشان | * | تو رهانیدی و را کاینکْ نشان |
۲۸۱۰ | N | خصم خود را میکشیدم من کشان | * | تو رهانیدی و را کاینک نشان |
۲۸۱۱ | Q | تو جِهَت گو من برونم از جهات | * | در وصال آیات کو یا بیّنات |
۲۸۱۱ | N | تو جهت گو من برونم از جهات | * | در وصال آیات کو یا بینات |
۲۸۱۲ | Q | ُصُنع بیند مَردِ محجوب از صِفات | * | در صفات آنست کو گم کرد ذات |
۲۸۱۲ | N | صنع بیند مرد محجوب از صفات | * | در صفات آن است کاو گم کرد ذات |
۲۸۱۳ | Q | واصلان چون غرقِ ذاتاند ای پسر | * | کَیْ کنند اندر صفاتِ او نظر |
۲۸۱۳ | N | واصلان چون غرق ذاتند ای پسر | * | کی کنند اندر صفات او نظر |
۲۸۱۴ | Q | چونک اندر قعرِ جُو باشد سَرَت | * | کَیْ برنگِ آب افتد مَنْظرت |
۲۸۱۴ | N | چون که اندر قعر جو باشد سرت | * | کی به رنگ آب افتد منظرت |
۲۸۱۵ | Q | ور برنگِ آب باز آیی ز قَعَر | * | پس پلاسی بسْتدی دادی تو شَعْر |
۲۸۱۵ | N | ور به رنگ آب باز آیی ز قعر | * | پس پلاسی بستدی دادی تو شعر |
۲۸۱۶ | Q | طاعتِ عامه گناهِ خاصگان | * | وُصلتِ عامه حجابِ خاص دان |
۲۸۱۶ | N | طاعت عامه گناه خاصگان | * | وصلت عامه حجاب خاص دان |
۲۸۱۷ | Q | مر وزیری را کند شَهْ مُحتسب | * | شه عدوِّ او بود نبْود مُحِب |
۲۸۱۷ | N | مر وزیری را کند شه محتسب | * | شه عدوی او بود نبود محب |
۲۸۱۸ | Q | هم گناهی کرده باشد آن وزیر | * | بیسبب نبْود تغیّر ناگزیر |
۲۸۱۸ | N | هم گناهی کرده باشد آن وزیر | * | بیسبب نبود تغیر ناگزیر |
۲۸۱۹ | Q | آنک ز اوَّل مُحتسب بُد خود ورا | * | بخت و روزی آن بُدست از ابتدا |
۲۸۱۹ | N | آن که ز اول محتسب بد خود و را | * | بخت و روزی آن بده ست از ابتدا |
۲۸۲۰ | Q | لیک آنک اوّل وزیرِ شه بُدَست | * | مُحتسِب کردن سبب فعلِ بَدَست |
۲۸۲۰ | N | لیک آن کاول وزیر شه بده ست | * | محتسب کردن سبب فعل بد است |
۲۸۲۱ | Q | چون ترا شَه ز آستانه پیش خواند | * | باز سوی آستانه باز راند |
۲۸۲۱ | N | چون ترا شه ز آستانه پیش خواند | * | باز سوی آستانه باز راند |
۲۸۲۲ | Q | تو یقین میدان که جُرمی کردهای | * | جَبْر را از جهل پیش آوردهای |
۲۸۲۲ | N | تو یقین میدان که جرمی کردهای | * | جبر را از جهل پیش آوردهای |
۲۸۲۳ | Q | که مرا روزی و قِسمت این بُدست | * | پس چرا دی بودت آن دولت بِدَست |
۲۸۲۳ | N | که مرا روزی و قسمت این بده ست | * | پس چرا دی بودت آن دولت به دست |
۲۸۲۴ | Q | قسمتِ خود خود بریدی تو ز جَهل | * | قِسمتِ خود را فزاید مردِ اهل |
۲۸۲۴ | N | قسمت خود خود بریدی تو ز جهل | * | قسمت خود را فزاید مرد اهل |
block:2074
۲۸۲۵ | Q | یک مثالِ دیگر اندر کَژْ رَوی | * | شاید ار از نقلِ قرآن بشْنوی |
۲۸۲۵ | N | یک مثال دیگر اندر کژروی | * | شاید ار از نقل قرآن بشنوی |
۲۸۲۶ | Q | این چنین کژ بازیی در جُفت و طاق | * | با نبی میباختند اهلِ نفاق |
۲۸۲۶ | N | این چنین کژ بازیی در جفت و طاق | * | با نبی میباختند اهل نفاق |
۲۸۲۷ | Q | کز برای عزِّ دینِ احمدی | * | مسجدی سازیم و بود آن مُرْتَدی |
۲۸۲۷ | N | کز برای عز دین احمدی | * | مسجدی سازیم و بود آن مرتدی |
۲۸۲۸ | Q | این چنین کژ بازیی میباختند | * | مسجدی جز مسجدِ او ساختند |
۲۸۲۸ | N | این چنین کژ بازیی میباختند | * | مسجدی جز مسجد او ساختند |
۲۸۲۹ | Q | سقف و فرش و قبّهاش آراسته | * | لیک تفریقِ جماعت خواسته |
۲۸۲۹ | N | فرش و سقف و قبهاش آراسته | * | لیک تفریق جماعت خواسته |
۲۸۳۰ | Q | نزدِ پیغامبر بلابه آمدند | * | همچو اُشتر پیشِ او زانو زدند |
۲۸۳۰ | N | نزد پیغمبر به لابه آمدند | * | همچو اشتر پیش او زانو زدند |
۲۸۳۱ | Q | کای رسولِ حق برای مُحْسِنی | * | سوی آن مسجد قَدَم رنجه کُنی |
۲۸۳۱ | N | کای رسول حق برای محسنی | * | سوی آن مسجد قدم رنجه کنی |
۲۸۳۲ | Q | تا مبارک گردد از اِقْدامِ تو | * | تا قیامت تازه باد ایّامِ تو |
۲۸۳۲ | N | تا مبارک گردد از اقدام تو | * | تا قیامت تازه باد ایام تو |
۲۸۳۳ | Q | مسجدِ روزِ گِلست و روزِ اَبْر | * | مسجدِ روزِ ضرورت وقتِ فَقْر |
۲۸۳۳ | N | مسجد روز گل است و روز ابر | * | مسجد روز ضرورت وقت فقر |
۲۸۳۴ | Q | تا غریبی یابد آنجا خیر و جا | * | تا فراوان گردد این خدمتسرا |
۲۸۳۴ | N | تا غریبی یابد آن جا خیر و جا | * | تا فراوان گردد این خدمتسرا |
۲۸۳۵ | Q | تا شعارِ دین شود بسیار و پُر | * | زانک با یاران شود خوش کارِ مُر |
۲۸۳۵ | N | تا شعار دین شود بسیار و پر | * | ز انکه با یاران شود خوش کار مر |
۲۸۳۶ | Q | ساعتی آنجایگه تشریف دِه | * | تزکیهٔ ما کن ز ما تعریف ده |
۲۸۳۶ | N | ساعتی آن جایگه تشریف ده | * | تزکیهی ما کن ز ما تعریف ده |
۲۸۳۷ | Q | مسجد و اصحابِ مسجد را نواز | * | تو مَهی ما شب دمی با ما بساز |
۲۸۳۷ | N | مسجد و اصحاب مسجد را نواز | * | تو مهی ما شب دمی با ما بساز |
۲۸۳۸ | Q | تا شود شب از جمالت همچو روز | * | ای جمالت آفتابِ جان فروز |
۲۸۳۸ | N | تا شود شب از جمالت همچو روز | * | ای جمالت آفتاب جان فروز |
۲۸۳۹ | Q | ای دریغا کان سخن از دل بُدی | * | تا مرادِ آن نفر حاصل شدی |
۲۸۳۹ | N | ای دریغا کان سخن از دل بدی | * | تا مراد آن نفر حاصل شدی |
۲۸۴۰ | Q | لطف کاید بیدل و جان در زبان | * | همچو سبزهٔ تُون بود ای دوستان |
۲۸۴۰ | N | لطف کاید بیدل و جان در زبان | * | همچو سبزهی تون بود ای دوستان |
۲۸۴۱ | Q | هم ز دُورش بنگر و اندر گذر | * | خوردن و بُو را نشاید ای پسر |
۲۸۴۱ | N | هم ز دورش بنگر و اندر گذر | * | خوردن و بو را نشاید ای پسر |
۲۸۴۲ | Q | سوی لطفِ بیوفایان هین مَرْو | * | کان پُلِ ویران بود نیکو شنو |
۲۸۴۲ | N | سوی لطف بیوفایان هین مرو | * | کان پل ویران بود نیکو شنو |
۲۸۴۳ | Q | گر قدم را جاهلی بر وَیْ زند | * | بشْکند پُل و آن قدم را بشْکند |
۲۸۴۳ | N | گر قدم را جاهلی بر وی زند | * | بشکند پل و آن قدم را بشکند |
۲۸۴۴ | Q | هر کجا لشکر شکسته میشود | * | او دو سه سُستِ مخنّث میبود |
۲۸۴۴ | N | هر کجا لشکر شکسته میشود | * | او دو سه سست مخنث میبود |
۲۸۴۵ | Q | در صف آید با سلاح او مَرْدوار | * | دل برو بنْهند کاینکْ یارِ غار |
۲۸۴۵ | N | در صف آید با سلاح او مردوار | * | دل بر او بنهند کاینک یار غار |
۲۸۴۶ | Q | رُو بگرداند چو بیند زخم را | * | رفتنِ او بشْکند پُشتِ ترا |
۲۸۴۶ | N | رو بگرداند چو بیند زخمها | * | رفتن او بشکند پشت ترا |
۲۸۴۷ | Q | این درازست و فراوان میشود | * | و آنچ مقصودست پنهان میشود |
۲۸۴۷ | N | این دراز است و فراوان میشود | * | و آن چه مقصود است پنهان میشود |
block:2075
۲۸۴۸ | Q | بر رسولِ حق فسونها خواندند | * | رَخَشِ دَستان و حِیَل میراندند |
۲۸۴۸ | N | بر رسول حق فسونها خواندند | * | رخش دستان و حیل میراندند |
۲۸۴۹ | Q | آن رسولِ مهربانِ رحمکیش | * | جز تبسّم جز بلی ناورد پیش |
۲۸۴۹ | N | آن رسول مهربان رحم کیش | * | جز تبسم جز بلی ناورد پیش |
۲۸۵۰ | Q | شکرهای آن جماعت یاد کرد | * | در اجابت قاصدان را شاد کرد |
۲۸۵۰ | N | شکرهای آن جماعت یاد کرد | * | در اجابت قاصدان را شاد کرد |
۲۸۵۱ | Q | مینمود آن مکرِ ایشان پیشِ او | * | یک بیک ز آن سان که اندر شیر مو |
۲۸۵۱ | N | مینمود آن مکر ایشان پیش او | * | یک به یک ز آن سان که اندر شیر مو |
۲۸۵۲ | Q | موی را نادیده میکرد آن لطیف | * | شیر را شاباش میگفت آن ظریف |
۲۸۵۲ | N | موی را نادیده میکرد آن لطیف | * | شیر را شاباش میگفت آن ظریف |
۲۸۵۳ | Q | صد هزاران مویِ مکر و دمدمه | * | چشم خوابانید آن دَم ز ان همه |
۲۸۵۳ | N | صد هزاران موی مکر و دمدمه | * | چشم خوابانید آن دم ز ان همه |
۲۸۵۴ | Q | راست میفرمود آن بحرِ کرم | * | بر شما من از شما مشفقترم |
۲۸۵۴ | N | راست میفرمود آن بحر کرم | * | بر شما من از شما مشفقترم |
۲۸۵۵ | Q | من نشسته بر کنارِ آتشی | * | با فروغ و شعلهٔ بس ناخَوشی |
۲۸۵۵ | N | من نشسته بر کنار آتشی | * | با فروغ و شعلهی بس ناخوشی |
۲۸۵۶ | Q | همچو پروانه شما آن سو دَوَان | * | هر دو دستِ من شده پروانهران |
۲۸۵۶ | N | همچو پروانه شما آن سو دوان | * | هر دو دست من شده پروانه ران |
۲۸۵۷ | Q | چون بر آن شد تا روان گردد رسول | * | غیرتِ حق بانگ زد مشْنو زِ غُول |
۲۸۵۷ | N | چون بر آن شد تا روان گردد رسول | * | غیرت حق بانگ زد مشنو ز غول |
۲۸۵۸ | Q | کین خبیثان مکر و حیلت کردهاند | * | جمله مقلوبست آنچ آوردهاند |
۲۸۵۸ | N | کاین خبیثان مکر و حیلت کردهاند | * | جمله مقلوب است آنچ آوردهاند |
۲۸۵۹ | Q | قصدِ ایشان جز سیهرویی نبود | * | خیر دین کَی جُست ترسا و جهود |
۲۸۵۹ | N | قصد ایشان جز سیه رویی نبود | * | خیر دین کی جست ترسا و جهود |
۲۸۶۰ | Q | مسجدی بر جسرِ دوزخ ساختند | * | با خدا نَرْدِ دغاها باختند |
۲۸۶۰ | N | مسجدی بر جسر دوزخ ساختند | * | با خدا نرد دغاها باختند |
۲۸۶۱ | Q | قصدشان تفریقِ اصحابِ رسول | * | فضلِ حق را کَیْ شناسد هر فَضول |
۲۸۶۱ | N | قصدشان تفریق اصحاب رسول | * | فضل حق را کی شناسد هر فضول |
۲۸۶۲ | Q | تا جهودی را ز شام اینجا کَشند | * | که بوعظِ او جهودان سَرْخَوشند |
۲۸۶۲ | N | تا جهودی را ز شام اینجا کشند | * | که به وعظ او جهودان سر خوشند |
۲۸۶۳ | Q | گفت پیغامبر که آری لیک ما | * | بر سرِ راهیم و بر عزمِ غزا |
۲۸۶۳ | N | گفت پیغمبر که آری لیک ما | * | بر سر راهیم و بر عزم غزا |
۲۸۶۴ | Q | زین سفر چون باز گردم آنگهان | * | سوی آن مسجد روان گردم روان |
۲۸۶۴ | N | زین سفر چون باز گردم آن گهان | * | سوی آن مسجد روان گردم روان |
۲۸۶۵ | Q | دفعشان کرد و بسوی غزو تاخت | * | با دغایان از دغا نردی بباخت |
۲۸۶۵ | N | دفعشان کرد و به سوی غزو تاخت | * | با دغایان از دغا نردی بباخت |
۲۸۶۶ | Q | چون بیامد از غزا باز آمدند | * | چنگ اندر وعدهٔ ماضی زدند |
۲۸۶۶ | N | چون بیامد از غزا باز آمدند | * | چنگ اندر وعدهی ماضی زدند |
۲۸۶۷ | Q | گفت حقّش ای پَیَمبر فاش گو | * | غدر را ور جنگ باشد باش گو |
۲۸۶۷ | N | گفت حقش ای پیمبر فاش گو | * | غدر را ور جنگ باشد باش گو |
۲۸۶۸ | Q | گفتشان بس بَددرون و دشمنید | * | تا نگویم رازهاتان تن زَنید |
۲۸۶۸ | N | گفت ای قوم دغل خامش کنید | * | تا نگویم رازهاتان تن زنید |
۲۸۶۹ | Q | چون نشانی چند از اسرارشان | * | در بیان آورد بَد شد کارشان |
۲۸۶۹ | N | چون نشانی چند از اسرارشان | * | در بیان آورد بد شد کارشان |
۲۸۷۰ | Q | قاصدان زو باز گشتند آن زمان | * | حاش لله حاش لله دَمزنان |
۲۸۷۰ | N | قاصدان زو باز گشتند آن زمان | * | حاش لله حاش لله دم زنان |
۲۸۷۱ | Q | هر منافق مُصْحَفی زیرِ بغل | * | سوی پیغامبر بیاورد از دغل |
۲۸۷۱ | N | هر منافق مصحفی زیر بغل | * | سوی پیغمبر بیاورد از دغل |
۲۸۷۲ | Q | بهرِ سوگندان که اَیْمان جُنَّتیست | * | زانک سوگندان کژان را سُنَّتیست |
۲۸۷۲ | N | بهر سوگندان که ایمان جنتی است | * | ز انکه سوگندان کژان را سنتی است |
۲۸۷۳ | Q | چون ندارد مردِ کژ در دین وفا | * | هر زمانی بشْکند سوگند را |
۲۸۷۳ | N | چون ندارد مرد کژ در دین وفا | * | هر زمانی بشکند سوگند را |
۲۸۷۴ | Q | راستان را حاجتِ سوگند نیست | * | زانک ایشان را دو چشم روشنیست |
۲۸۷۴ | N | راستان را حاجت سوگند نیست | * | ز انکه ایشان را دو چشم روشنی است |
۲۸۷۵ | Q | نقضِ میثاق و عهود از احمقیست | * | حفظِ اَیْمان و وفا کارِ تقیست |
۲۸۷۵ | N | نقض میثاق و عهود از احمقی است | * | حفظ ایمان و وفا کار تقی است |
۲۸۷۶ | Q | گفت پیغامبر که سوگندِ شما | * | راست گیرم یا که سوگندِ خدا |
۲۸۷۶ | N | گفت پیغمبر که سوگند شما | * | راست گیرم یا که سوگند خدا |
۲۸۷۷ | Q | باز سوگندِ دگر خوردند قوم | * | مصحف اندر دست و بر لب مُهرِ صَوْم |
۲۸۷۷ | N | باز سوگند دگر خوردند قوم | * | مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم |
۲۸۷۸ | Q | که بحقِّ این کلامِ پاکِ راست | * | کان بنای مسجد از بهرِ خداست |
۲۸۷۸ | N | که به حق این کلام پاک راست | * | کان بنای مسجد از بهر خداست |
۲۸۷۹ | Q | اندر آنجا هیچ حیله و مکر نیست | * | اندر آنجا ذکر و صدق و یارَبیست |
۲۸۷۹ | N | اندر آن جا هیچ مکر و حیله نیست | * | اندر آن جا ذکر و صدق و یا ربی است |
۲۸۸۰ | Q | گفت پیغامبر که آوازِ خدا | * | میرسد در گوشِ من همچون صدا |
۲۸۸۰ | N | گفت پیغمبر که آواز خدا | * | میرسد در گوش من همچون صدا |
۲۸۸۱ | Q | مُهر در گوشِ شما بنْهاد حق | * | تا بآوازِ خدا نارد سَبَق |
۲۸۸۱ | N | مهر در گوش شما بنهاد حق | * | تا به آواز خدا نارد سبق |
۲۸۸۲ | Q | نک صریح آوازِ حق میآیدم | * | همچو صاف از دُرد میپالایدم |
۲۸۸۲ | N | نک صریح آواز حق میآیدم | * | همچو صاف از درد میپالایدم |
۲۸۸۳ | Q | همچنانکِ موسی از سوی درخت | * | بانگِ حق بشْنید کای مسعودبخت |
۲۸۸۳ | N | همچنان که موسی از سوی درخت | * | بانگ حق بشنید کای مسعود بخت |
۲۸۸۴ | Q | از درخت إِنِّی أَنَا اللَّهُ میشنید | * | با کلام انوار میآمد پدید |
۲۸۸۴ | N | از درخت إِنِّی أَنَا اللَّهُ میشنید | * | با کلام انوار میآمد پدید |
۲۸۸۵ | Q | چون ز نورِ وَحی در میماندند | * | باز نَوْ سوگندها میخواندند |
۲۸۸۵ | N | چون ز نور وحی در میماندند | * | باز نو سوگندها میخواندند |
۲۸۸۶ | Q | چون خدا سوگند را خواند سپر | * | کَیْ نهد اسْپر ز کف پیکارگر |
۲۸۸۶ | N | چون خدا سوگند را خواند سپر | * | کی نهد اسپر ز کف پیکارگر |
۲۸۸۷ | Q | باز پیغامبر بتکذیبِ صریح | * | َقَدْ کَذَبْتُمْ گفت با ایشان فصیح |
۲۸۸۷ | N | باز پیغمبر به تکذیب صریح | * | قد کذبتم گفت با ایشان فصیح |
block:2076
۲۸۸۸ | Q | تا یکی یاری ز یارانِ رسول | * | در دلش انکار آمد ز آن نُکول |
۲۸۸۸ | N | تا یکی یاری ز یاران رسول | * | در دلش انکار آمد ز آن نکول |
۲۸۸۹ | Q | که چنین پیرانِ با شَیْب و وقار | * | میکندشان این پَیَمبر شرمسار |
۲۸۸۹ | N | که چنین پیران با شیب و وقار | * | میکندشان این پیمبر شرمسار |
۲۸۹۰ | Q | کو کرم کو سِتْر پوشی کو حیا | * | صد هزاران عیب پوشند انبیا |
۲۸۹۰ | N | کو کرم کو ستر پوشی کو حیا | * | صد هزاران عیب پوشند انبیا |
۲۸۹۱ | Q | باز در دل زود استغفار کرد | * | تا نگردد ز اعتراض او رویزرد |
۲۸۹۱ | N | باز در دل زود استغفار کرد | * | تا نگردد ز اعتراض او روی زرد |
۲۸۹۲ | Q | شومی یاری اصحابِ نفاق | * | کرد مؤمن را چو ایشان زشت و عاق |
۲۸۹۲ | N | شومی یاری اصحاب نفاق | * | کرد مومن را چو ایشان زشت و عاق |
۲۸۹۳ | Q | باز میزارید کای علّامِ سِر | * | مر مرا مگْذار بر کفران مُصِر |
۲۸۹۳ | N | باز میزارید کای علام سر | * | مر مرا مگذار بر کفران مصر |
۲۸۹۴ | Q | دل بدستم نیست همچون دیدِ چشم | * | ورنه دل را سوزمی این دم به خشم |
۲۸۹۴ | N | دل به دستم نیست همچون دید چشم | * | ور نه دل را سوزمی این دم به خشم |
۲۸۹۵ | Q | اندرین اندیشه خوابش در ربود | * | مسجدِ ایشانْش پُر سرگین نمود |
۲۸۹۵ | N | اندر این اندیشه خوابش در ربود | * | مسجد ایشانش پر سرگین نمود |
۲۸۹۶ | Q | سنگهاش اندر حدث جایِ تباه | * | میدمید از سنگها دودِ سیاه |
۲۸۹۶ | N | سنگهاش اندر حدث جای تباه | * | میدمید از سنگها دود سیاه |
۲۸۹۷ | Q | دود در حلقش شد و حلقش بخَست | * | از نهیبِ دودِ تلخ از خواب جَست |
۲۸۹۷ | N | دود در حلقش شد و حلقش بخست | * | از نهیب دود تلخ از خواب جست |
۲۸۹۸ | Q | در زمان در رُو فتاد و میگریست | * | کای خدا اینها نشانِ مُنکِریست |
۲۸۹۸ | N | در زمان در رو فتاد و میگریست | * | کای خدا اینها نشان منکری است |
۲۸۹۹ | Q | خِلم بهتر از چنین حلم ای خدا | * | که کند از نورِ ایمانم جدا |
۲۸۹۹ | N | خلم بهتر از چنین حلم ای خدا | * | که کند از نور ایمانم جدا |
۲۹۰۰ | Q | گر بکاوی کوششِ اهلِ مجاز | * | تو بتو گنده بود همچون پیاز |
۲۹۰۰ | N | گر بکاوی کوشش اهل مجاز | * | تو به تو گنده بود همچون پیاز |
۲۹۰۱ | Q | هر یکی از یکدیگر بیمغزتر | * | صادقان را یک ز دیگر نَغْزتر |
۲۹۰۱ | N | هر یکی از یکدیگر بیمغزتر | * | صادقان را یک ز دیگر نغزتر |
۲۹۰۲ | Q | صد کمر آن قوم بسته بر قَبا | * | بهرِ هَدْمِ مسجدِ اهلِ قُبا |
۲۹۰۲ | N | صد کمر آن قوم بسته بر قبا | * | بهر هدم مسجد اهل قبا |
۲۹۰۳ | Q | همچو آن اصحابِ فیل اندر حَبَش | * | کعبهای کردند حق آتش زدش |
۲۹۰۳ | N | همچو آن اصحاب فیل اندر حبش | * | کعبهای کردند حق آتش زدش |
۲۹۰۴ | Q | قصدِ کعبه ساختند از انتقام | * | حالشان چون شد فرو خوان از کلام |
۲۹۰۴ | N | قصد کعبه ساختند از انتقام | * | حالشان چون شد فرو خوان از کلام |
۲۹۰۵ | Q | مر سیهرویان دین را خود جهاز | * | نیست الّا حیلت و مکر و ستیز |
۲۹۰۵ | N | مر سیه رویان دین را خود جهیز | * | نیست الا حیلت و مکر و ستیز |
۲۹۰۶ | Q | هر صحابی دید ز آن مسجد عیان | * | واقعه تا شد یقینشان سرِّ آن |
۲۹۰۶ | N | هر صحابی دید ز آن مسجد عیان | * | واقعه تا شد یقینشان سر آن |
۲۹۰۷ | Q | واقعات ار باز گویم یک بیک | * | پس یقین گردد صفا بر اهلِ شک |
۲۹۰۷ | N | واقعات ار باز گویم یک به یک | * | پس یقین گردد صفا بر اهل شک |
۲۹۰۸ | Q | لیک میترسم ز کشفِ رازشان | * | نازنینانند و زیبد نازشان |
۲۹۰۸ | N | لیک میترسم ز کشف رازشان | * | نازنینانند و زیبد نازشان |
۲۹۰۹ | Q | شرع بیتقلید میپذرفتهاند | * | بیمِحَکّ آن نقد را بگْرفتهاند |
۲۹۰۹ | N | شرع بیتقلید میپذرفتهاند | * | بیمحک آن نقد را بگرفتهاند |
۲۹۱۰ | Q | حکمتِ قرآن چو ضالهٔ مؤمنست | * | هر کسی در ضالّهٔ خود مُوقِنست |
۲۹۱۰ | N | حکمت قرآن چو ضالهی مومن است | * | هر کسی در ضالهی خود موقن است |
block:2077
۲۹۱۱ | Q | اشتری گم کردی و جُستیش چُست | * | چون بیابی چون ندانی کانِ تست |
۲۹۱۱ | N | اشتری گم کردی و جستیش چست | * | چون بیابی چون ندانی کان تست |
۲۹۱۲ | Q | ضالّه چه بْود ناقهای گُم کردهای | * | از کَفَت بگْریخته در پردهای |
۲۹۱۲ | N | ضاله چه بود ناقهای گم کردهای | * | از کفت بگریخته در پردهای |
۲۹۱۳ | Q | آمده در بار کردن کاروان | * | اشترِ تو ز آن میان گشته نهان |
۲۹۱۳ | N | آمده در بار کردن کاروان | * | اشتر تو ز آن میان گشته نهان |
۲۹۱۴ | Q | میدوی این سو و آن سو خشکلب | * | کاروان شد دُور و نزدیکست شب |
۲۹۱۴ | N | میدوی این سو و آن سو خشک لب | * | کاروان شد دور و نزدیک است شب |
۲۹۱۵ | Q | رخت مانده بر زمین در راهِ خوف | * | تو پیِ اشتر دوان گشته بطَوْف |
۲۹۱۵ | N | رخت مانده بر زمین در راه خوف | * | تو پی اشتر دوان گشته به طوف |
۲۹۱۶ | Q | کای مسلمانان که دیدست اشتری | * | جَسته بیرون بامداد از آخُری |
۲۹۱۶ | N | کای مسلمانان که دیده ست اشتری | * | جسته بیرون بامداد از آخوری |
۲۹۱۷ | Q | هر که بر گوید نشان از اشترم | * | مژدگانی میدهم چندین دِرَم |
۲۹۱۷ | N | هر که بر گوید نشان از اشترم | * | مژدگانی میدهم چندین درم |
۲۹۱۸ | Q | باز میجویی نشان از هر کسی | * | ریشخندت میکند زین هر خسی |
۲۹۱۸ | N | باز میجویی نشان از هر کسی | * | ریشخندت میکند زین هر خسی |
۲۹۱۹ | Q | که اشتری دیدیم میرفت این طرف | * | اشتری سرخی بسوی آن علف |
۲۹۱۹ | N | کاشتری دیدیم میرفت این طرف | * | اشتر سرخی به سوی آن علف |
۲۹۲۰ | Q | آن یکی گوید بُریده گوش بود | * | و آن دگر گوید جُلَش منقوش بود |
۲۹۲۰ | N | آن یکی گوید بریده گوش بود | * | و آن دگر گوید جلش منقوش بود |
۲۹۲۱ | Q | آن یکی گوید شتر یک چشم بود | * | و آن دگر گوید ز گر بیپشم بود |
۲۹۲۱ | N | آن یکی گوید شتر یک چشم بود | * | و آن دگر گوید ز گر بیپشم بود |
۲۹۲۲ | Q | از برای مژدگانی صد نشان | * | از برای مژدگانی صد نشان |
۲۹۲۲ | N | از برای مژدگانی صد نشان | * | از برای مژدگانی صد نشان |
block:2078
۲۹۲۳ | Q | همچنانک هر کسی در معرفت | * | میکند موصوفِ غیبی را صِفَت |
۲۹۲۳ | N | همچنان که هر کسی در معرفت | * | میکند موصوف غیبی را صفت |
۲۹۲۴ | Q | فلسفی از نوعِ دیگر کرده شرح | * | باحثی مر گفت او را کرده جَرَح |
۲۹۲۴ | N | فلسفی از نوع دیگر کرده شرح | * | باحثی مر گفت او را کرده جرح |
۲۹۲۵ | Q | و آن دگر در هر دو طَعْنه میزند | * | و آن دگر از زَرْق جانی میکَنَد |
۲۹۲۵ | N | و آن دگر در هر دو طعنه میزند | * | و آن دگر از زرق جانی میکند |
۲۹۲۶ | Q | هر یک از ره این نشانها ز آن دهند | * | تا گمان آید که ایشان ز آن دِهاند |
۲۹۲۶ | N | هر یک از ره این نشانها ز آن دهند | * | تا گمان آید که ایشان ز آن دهاند |
۲۹۲۷ | Q | این حقیقت دان نه حقّاند این همه | * | نی بکُلّی گمرهانند این رمَه |
۲۹۲۷ | N | این حقیقت دان نه حقاند این همه | * | نی بکلی گمرهانند این رمه |
۲۹۲۸ | Q | زانک بیحق باطلی ناید پدید | * | قلب را ابله ببوی زر خرید |
۲۹۲۸ | N | ز انکه بیحق باطلی ناید پدید | * | قلب را ابله به بوی زر خرید |
۲۹۲۹ | Q | گر نبودی در جهان نقدی روان | * | قلبها را خرج کردن کَی توان |
۲۹۲۹ | N | گر نبودی در جهان نقدی روان | * | قلبها را خرج کردن کی توان |
۲۹۳۰ | Q | تا نباشد راست کَیْ باشد دروغ | * | آن دروغ از راست میگیرد فروغ |
۲۹۳۰ | N | تا نباشد راست کی باشد دروغ | * | آن دروغ از راست میگیرد فروغ |
۲۹۳۱ | Q | بر امیدِ راست کژ را میخرند | * | زهر در قندی رود آنگه خورند |
۲۹۳۱ | N | بر امید راست کژ را میخرند | * | زهر در قندی رود آن گه خورند |
۲۹۳۲ | Q | گر نباشد گندمِ محبوبنوش | * | چه بَرَد گندمنمای جَوْفروش |
۲۹۳۲ | N | گر نباشد گندم محبوب نوش | * | چه برد گندمنمای جو فروش |
۲۹۳۳ | Q | پس مگو کین جمله دَمها باطلاند | * | باطلان بر بویِ حق دامِ دلاند |
۲۹۳۳ | N | پس مگو کاین جمله دمها باطلند | * | باطلان بر بوی حق دام دلند |
۲۹۳۴ | Q | پس مگو جمله خیالست و ضلال | * | بیحقیقت نیست در عالم خیال |
۲۹۳۴ | N | پس مگو جمله خیال است و ضلال | * | بیحقیقت نیست در عالم خیال |
۲۹۳۵ | Q | حق شبِ قَدْرست در شبها نهان | * | تا کُند جان هر شبی را امتحان |
۲۹۳۵ | N | حق شب قدر است در شبها نهان | * | تا کند جان هر شبی را امتحان |
۲۹۳۶ | Q | نه همه شبها بود قدر ای جوان | * | نه همه شبها بود خالی از آن |
۲۹۳۶ | N | نه همه شبها بود قدر ای جوان | * | نه همه شبها بود خالی از آن |
۲۹۳۷ | Q | در میانِ دلقپوشان یک فقیر | * | امتحان کن و آنک حقَّست آن بگیر |
۲۹۳۷ | N | در میان دلق پوشان یک فقیر | * | امتحان کن و آن که حق است آن بگیر |
۲۹۳۸ | Q | مؤمنِ کَیِّس ممیِّز کو که تا | * | باز داند هیزکان را از فَتَی |
۲۹۳۸ | N | مومن کیس ممیز کو که تا | * | باز داند هیزکان را از فتی |
۲۹۳۹ | Q | گرنه معیوبات باشد در جهان | * | تاجران باشند جمله ابلهان |
۲۹۳۹ | N | گر نه معیوبات باشد در جهان | * | تاجران باشند جمله ابلهان |
۲۹۴۰ | Q | پس بود کالاشناسی سخت سَهْل | * | چونک عیبی نیست چه نااهل و اَهْل |
۲۹۴۰ | N | پس بود کالا شناسی سخت سهل | * | چون که عیبی نیست چه نااهل و اهل |
۲۹۴۱ | Q | ور همه عیبست دانش سود نیست | * | چون همه چوبست اینجا عود نیست |
۲۹۴۱ | N | ور همه عیب است دانش سود نیست | * | چون همه چوب است اینجا عود نیست |
۲۹۴۲ | Q | آنک گوید جمله حقّاند احمقیست | * | و آنک گوید جمله باطل او شقیست |
۲۹۴۲ | N | آن که گوید جمله حقند احمقی است | * | و انکه گوید جمله باطل او شقی است |
۲۹۴۳ | Q | تاجرانِ انبیا کردند سود | * | تاجرانِ رنگ و بُو کور و کبود |
۲۹۴۳ | N | تاجران انبیا کردند سود | * | تاجران رنگ و بو کور و کبود |
۲۹۴۴ | Q | مینماید مار اندر چشم مال | * | هر دو چشمِ خویش را نیکو بمال |
۲۹۴۴ | N | مینماید مار اندر چشم مال | * | هر دو چشم خویش را نیکو بمال |
۲۹۴۵ | Q | مَنْگر اندر غِبْطهٔ این بیع و سود | * | بنْگر اندر خسرِ فرعون و ثمود |
۲۹۴۵ | N | منگر اندر غبطهی این بیع و سود | * | بنگر اندر خسر فرعون و ثمود |
۲۹۴۶ | Q | اندرین گردون مُکرَّر کن نظَرْ | * | زانک حق فرمود ثُمَّ اَرْجِعْ بَصَر |
۲۹۴۶ | N | اندر این گردون مکرر کن نظر | * | ز انکه حق فرمود ثم ارجع بصر |
block:2079
۲۹۴۷ | Q | یک نظر قانع مشو زین سقفِ نور | * | بارها بنْگر ببین هَلْ مِنْ فُطُور |
۲۹۴۷ | N | یک نظر قانع مشو زین سقف نور | * | بارها بنگر ببین هل من فطور |
۲۹۴۸ | Q | چونک گفتت کاندرین سقفِ نکو | * | بارها بنْگر چو مردِ عیبجو |
۲۹۴۸ | N | چون که گفتت کاندر این سقف نکو | * | بارها بنگر چو مرد عیب جو |
۲۹۴۹ | Q | پس زمینِ تیره را دانی که چند | * | دیدن و تمییز باید در پسند |
۲۹۴۹ | N | پس زمین تیره را دانی که چند | * | دیدن و تمییز باید در پسند |
۲۹۵۰ | Q | تا بپالاییم صافان را ز دُرد | * | چند باید عقلِ ما را رنج بُرد |
۲۹۵۰ | N | تا بپالاییم صافان را ز درد | * | چند باید عقل ما را رنج برد |
۲۹۵۱ | Q | امتحانهای زمستان و خزان | * | تابِ تابستان بهارِ همچو جان |
۲۹۵۱ | N | امتحانهای زمستان و خزان | * | تاب تابستان بهار همچو جان |
۲۹۵۲ | Q | بادها و ابرها و برقها | * | تا پدید آرد عوارض فرقها |
۲۹۵۲ | N | بادها و ابرها و برقها | * | تا پدید آرد عوارض فرقها |
۲۹۵۳ | Q | تا برون آرد زمینِ خاک رنگ | * | هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ |
۲۹۵۳ | N | تا برون آرد زمین خاک رنگ | * | هر چه اندر جیب دارد لعل و سنگ |
۲۹۵۴ | Q | هرچه دزدیدست این خاکِ دژم | * | از خزانهٔ حقّ و دریای کرَم |
۲۹۵۴ | N | هر چه دزدیده ست این خاک دژم | * | از خزانهی حق و دریای کرم |
۲۹۵۵ | Q | شحنهٔ تقدیر گوید راست گو | * | آنچ بُردی شرح وا ده مو بمو |
۲۹۵۵ | N | شحنهی تقدیر گوید راست گو | * | آن چه بردی شرح واده مو به مو |
۲۹۵۶ | Q | دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ | * | شحنه او را در کَشَد در پیچ پیچ |
۲۹۵۶ | N | دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ | * | شحنه او را در کشد در پیچ پیچ |
۲۹۵۷ | Q | شحنه گاهش لطف گوید چون شکر | * | گه بر آویزد کند هر چه بََتَر |
۲۹۵۷ | N | شحنه گاهش لطف گوید چون شکر | * | گه بر آویزد کند هر چه بتر |
۲۹۵۸ | Q | تا میانِ قهر و لطف آن خُفْیهها | * | ظاهر آید ز آتشِ خوف و رَجا |
۲۹۵۸ | N | تا میان قهر و لطف آن خفیهها | * | ظاهر آید ز آتش خوف و رجا |
۲۹۵۹ | Q | آن بهاران لطفِ شحنهٔ کبریاست | * | و آن خزان تهدید و تخویف خداست |
۲۹۵۹ | N | آن بهاران لطف شحنهی کبریاست | * | و آن خزان تخویف و تهدید خداست |
۲۹۶۰ | Q | و آن زمستان چارمیخ معنوی | * | تا تُو ای دُزدِ خفی ظاهر شوی |
۲۹۶۰ | N | و آن زمستان چار میخ معنوی | * | تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی |
۲۹۶۱ | Q | پس مجاهد را زمانی بسطِ دل | * | یک زمانی قبض و درد و غِشّ و غِل |
۲۹۶۱ | N | پس مجاهد را زمانی بسط دل | * | یک زمانی قبض و درد و غش و غل |
۲۹۶۲ | Q | زانک این آب و گِلی کابدانِ ماست | * | مُنْکِر و دزدِ ضیای جانهاست |
۲۹۶۲ | N | ز انکه این آب و گلی کابدان ماست | * | منکر و دزد و ضیای جان ماست |
۲۹۶۳ | Q | حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد | * | بر تنِ ما مینهد ای شیرْمرد |
۲۹۶۳ | N | حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد | * | بر تن ما مینهد ای شیر مرد |
۲۹۶۴ | Q | خوف و جُوع و نقصِ اموال و بدن | * | جمله بهرِ نقدِ جان ظاهر شدن |
۲۹۶۴ | N | خوف و جوع و نقص اموال و بدن | * | جمله بهر نقد جان ظاهر شدن |
۲۹۶۵ | Q | این وعید و وعدهها انگیختست | * | بهرِ این نیک و بدی کامیختست |
۲۹۶۵ | N | این وعید و وعدهها انگیخته ست | * | بهر این نیک و بدی کامیخته ست |
۲۹۶۶ | Q | چونک حقّ و باطلی آمیختند | * | نقد و قلب اندر حُرُمْدان ریختند |
۲۹۶۶ | N | چون که حق و باطلی آمیختند | * | نقد و قلب اندر حرمدان ریختند |
۲۹۶۷ | Q | پس مِحَک میبایدش بگْزیدهای | * | در حقایق امتحانها دیدهای |
۲۹۶۷ | N | پس محک میبایدش بگزیدهای | * | در حقایق امتحانها دیدهای |
۲۹۶۸ | Q | تا شود فاروقِ این تزویرها | * | تا بود دستورِ این تدبیرها |
۲۹۶۸ | N | تا شود فاروق این تزویرها | * | تا بود دستور این تدبیرها |
۲۹۶۹ | Q | شیر ده ای مادرِ موسی ورا | * | و اندر آب افکن مَیَندیش از بلا |
۲۹۶۹ | N | شیر ده ای مادر موسی و را | * | و اندر آب افکن میندیش از بلا |
۲۹۷۰ | Q | هر که در روزِ أَلَسْتُ آن شیر خَورد | * | همچو موسی شیر را تمییز کرد |
۲۹۷۰ | N | هر که در روز أَ لَسْتُ آن شیر خورد | * | همچو موسی شیر را تمییز کرد |
۲۹۷۱ | Q | گر تو بر تمییز طفلت مُولَعی | * | این زمان یا اُمَّ مُوسَیِ ارْضِعِی |
۲۹۷۱ | N | گر تو بر تمییز طفلت مولعی | * | این زمان یا ام موسی ارضعی |
۲۹۷۲ | Q | تا ببیند طعمِ شیرِ مادرش | * | تا فرو ناید بدایهٔ بَد سَرش |
۲۹۷۲ | N | تا ببیند طعم شیر مادرش | * | تا فرو ناید بدایهی بد سرش |
block:2080
۲۹۷۳ | Q | اشتری گم کردهای ای مُعتمَد | * | هر کسی ز اُشتر نشانت میدهد |
۲۹۷۳ | N | اشتری گم کردهای ای معتمد | * | هر کسی ز اشتر نشانت میدهد |
۲۹۷۴ | Q | تو نمیدانی که آن اشتر کجاست | * | لیک دانی کین نشانیها خطاست |
۲۹۷۴ | N | تو نمیدانی که آن اشتر کجاست | * | لیک دانی کاین نشانیها خطاست |
۲۹۷۵ | Q | و انک اشتر گم نکرد او از مِری | * | همچو آن گم کرده جوید اشتری |
۲۹۷۵ | N | و انکه اشتر گم نکرد او از مری | * | همچو آن گم کرده جوید اشتری |
۲۹۷۶ | Q | که بلی من هم شتر گم کردهام | * | هر که یابد اُجرَتش آوردهام |
۲۹۷۶ | N | که بلی من هم شتر گم کردهام | * | هر که یابد اجرتش آوردهام |
۲۹۷۷ | Q | تا در اشتر با تو انبازی کند | * | بهرِ طمعِ اشتر این بازی کند |
۲۹۷۷ | N | تا در اشتر با تو انبازی کند | * | بهر طمع اشتر این بازی کند |
۲۹۷۸ | Q | او نشانِ کژ بنشناسد ز راست | * | لیک گفتت آن مقلِّد را عصاست |
۲۹۷۸ | N | هر چه را گویی خطا بود آن نشان | * | او به تقلید تو میگوید همان |
۲۹۷۹ | Q | هر چه را گویی خطا بود آن نشان | * | او بتقلیدِ تو میگوید همان |
۲۹۷۹ | N | او نشان کژ بنشناسد ز راست | * | لیک گفتت آن مقلد را عصاست |
۲۹۸۰ | Q | چون نشانِ راست گویند و شبیه | * | پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ |
۲۹۸۰ | N | چون نشان راست گویند و شبیه | * | پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ |
۲۹۸۱ | Q | آن شفای جان رنجورت شود | * | رنگ روی و صحت و زورت شود |
۲۹۸۱ | N | آن شفای جان رنجورت شود | * | رنگ روی و صحت و زورت شود |
۲۹۸۲ | Q | چشمِ تو روشن شود پایت دوان | * | جسمِ تو جان گردد و جانت روان |
۲۹۸۲ | N | چشم تو روشن شود پایت دوان | * | جسم تو جان گردد و جانت روان |
۲۹۸۳ | Q | پس بگویی راست گفتی ای امین | * | این نشانیها بلاغ آمد مُبین |
۲۹۸۳ | N | پس بگویی راست گفتی ای امین | * | این نشانیها بلاغ آمد مبین |
۲۹۸۴ | Q | فِیهِ آیاتٌ ثِقاتٌ بَیِّنات | * | این بَراتی باشد و قدرِ نجات |
۲۹۸۴ | N | فِیهِ آیاتٌ ثقات بینات | * | این براتی باشد و قدر نجات |
۲۹۸۵ | Q | این نشان چون داد گویی پیش رَوْ | * | وقتِ آهنگست پیشآهنگ شَوْ |
۲۹۸۵ | N | این نشان چون داد گویی پیش رو | * | وقت آهنگ است پیش آهنگ شو |
۲۹۸۶ | Q | پی رَوِی تو کنم ای راستگو | * | بوی بُردی ز اشترم بنْما که کو |
۲۹۸۶ | N | پی روی تو کنم ای راست گو | * | بوی بردی ز اشترم بنما که کو |
۲۹۸۷ | Q | پیش آنکس که نه صاحب اشتریست | * | کو درین جُستِ شتر بهرِ مریست |
۲۹۸۷ | N | پیش آن کس که نه صاحب اشتری ست | * | کاو در این جست شتر بهر مری ست |
۲۹۸۸ | Q | زین نشانِ راست نفْزودش یقین | * | جز ز عکسِ ناقهجوی راستین |
۲۹۸۸ | N | زین نشان راست نفزودش یقین | * | جز ز عکس ناقه جوی راستین |
۲۹۸۹ | Q | بوی بُرد از جِدّ و گرمیهای او | * | که گزافه نیست این هیهای او |
۲۹۸۹ | N | بوی برد از جد و گرمیهای او | * | که گزافه نیست این هیهای او |
۲۹۹۰ | Q | اندرین اشتر نبودش حق ولی | * | اشتری گم کرده است او هم بلی |
۲۹۹۰ | N | اندر این اشتر نبودش حق ولی | * | اشتری گم کرده است او هم بلی |
۲۹۹۱ | Q | طمع ناقهٔ غیر رُوپوشش شده | * | آنچ ازو گُم شد فراموشش شده |
۲۹۹۱ | N | طمع ناقهی غیر رو پوشش شده | * | آنچ ازو گم شد فراموشش شده |
۲۹۹۲ | Q | هر کجا او میدود این میدود | * | از طَمَع همدردِ صاحب میشود |
۲۹۹۲ | N | هر کجا او میدود این میدود | * | از طمع هم درد صاحب میشود |
۲۹۹۳ | Q | کاذبی یا صادقی چون شد روان | * | آن دروغش راستی شد ناگهان |
۲۹۹۳ | N | کاذبی یا صادقی چون شد روان | * | آن دروغش راستی شد ناگهان |
۲۹۹۴ | Q | اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت | * | اشترِ خود نیز آن دیگر بیافت |
۲۹۹۴ | N | اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت | * | اشتر خود نیز آن دیگر بیافت |
۲۹۹۵ | Q | چون بدیدش یاد آورد آنِ خویش | * | بیطَمَع شد ز اُشترِ آن یار و خویش |
۲۹۹۵ | N | چون بدیدش یاد آورد آن خویش | * | بیطمع شد ز اشتر آن یار و خویش |
۲۹۹۶ | Q | آن مقلِّد شد محقِّق چون بدید | * | اشترِ خود را که آنجا میچرید |
۲۹۹۶ | N | آن مقلد شد محقق چون بدید | * | اشتر خود را که آن جا میچرید |
۲۹۹۷ | Q | او طلب کارِ شتر آن لحظه گشت | * | مینجُستش تا ندید او را بدَشت |
۲۹۹۷ | N | او طلب کار شتر آن لحظه گشت | * | مینجستش تا ندید او را به دشت |
۲۹۹۸ | Q | بعد از آن تنها رَوی آغاز کرد | * | چشم سوی ناقهٔ خود باز کرد |
۲۹۹۸ | N | بعد از آن تنها روی آغاز کرد | * | چشم سوی ناقهی خود باز کرد |
۲۹۹۹ | Q | گفت آن صادق مرا بگْذاشتی | * | تا باکنون پاسِ من میداشتی |
۲۹۹۹ | N | گفت آن صادق مرا بگذاشتی | * | تا به اکنون پاس من میداشتی |
۳۰۰۰ | Q | گفت تا اکنون فسوسی بودهام | * | وز طََمَع در چاپلوسی بودهام |
۳۰۰۰ | N | گفت تا اکنون فسوسی بودهام | * | وز طمع در چاپلوسی بودهام |
۳۰۰۱ | Q | این زمان همدردِ تو گشتم که من | * | در طلب از تو جدا گشتم بتن |
۳۰۰۱ | N | این زمان هم درد تو گشتم که من | * | در طلب از تو جدا گشتم به تن |
۳۰۰۲ | Q | از تو میدزدیدمی وصفِ شتر | * | جانِ من دید آنِ خود شد چشمپُر |
۳۰۰۲ | N | از تو میدزدیدمی وصف شتر | * | جان من دید آن خود شد چشم پر |
۳۰۰۳ | Q | تا نیابیدم نبودم طالبش | * | مِس کنون مغلوب شد زر غالبش |
۳۰۰۳ | N | تا نیابیدم نبودم طالبش | * | مس کنون مغلوب شد زر غالبش |
۳۰۰۴ | Q | سیّئاتم شد همه طاعات شُکر | * | هزل شد فانی و جِدّ اِثْبات شُکر |
۳۰۰۴ | N | سیئاتم شد همه طاعات شکر | * | هزل شد فانی و جد اثبات شکر |
۳۰۰۵ | Q | سیّئاتم چون وسیلت شد بحق | * | پس مزن بر سیّئاتم هیچ دَق |
۳۰۰۵ | N | سیئاتم چون وسیلت شد به حق | * | پس مزن بر سیئاتم هیچ دق |
۳۰۰۶ | Q | مر ترا صدقِ تو طالب کرده بود | * | مر مرا جدّ و طلب صدقی گشود |
۳۰۰۶ | N | مر ترا صدق تو طالب کرده بود | * | مر مرا جد و طلب صدقی گشود |
۳۰۰۷ | Q | صدقِ تو آورد در جُستن ترا | * | جُستنم آورد در صدقی مرا |
۳۰۰۷ | N | صدق تو آورد در جستن ترا | * | جستنم آورد در صدقی مرا |
۳۰۰۸ | Q | تخمِ دولت در زمین میکاشتم | * | سخره و بیگار میپنداشتم |
۳۰۰۸ | N | تخم دولت در زمین میکاشتم | * | سخره و بیگار میپنداشتم |
۳۰۰۹ | Q | آن نبُد بیگار کسبی بود چُست | * | هر یکی دانه که کِشتم صد برُست |
۳۰۰۹ | N | آن نبد بیگار کسبی بود چست | * | هر یکی دانه که کشتم صد برست |
۳۰۱۰ | Q | دزد سوی خانهای شد زیردست | * | چون در آمد دید کان خانهٔ خودست |
۳۰۱۰ | N | دزد سوی خانهای شد زیر دست | * | چون در آمد دید کان خانهی خود است |
۳۰۱۱ | Q | گرم باش ای سرد تا گرمی رسد | * | با درشتی ساز تا نرمی رسد |
۳۰۱۱ | N | گرم باش ای سرد تا گرمی رسد | * | با درشتی ساز تا نرمی رسد |
۳۰۱۲ | Q | آن دو اشتر نیست آن یک اشترست | * | تنگ آمد لفظ معنی بس پُرست |
۳۰۱۲ | N | آن دو اشتر نیست آن یک اشتر است | * | تنگ آمد لفظ معنی بس پر است |
۳۰۱۳ | Q | لفظ در معنی همیشه نارَسان | * | ز آن پَیَمبر گفت قَدْ کلَّ لِسان |
۳۰۱۳ | N | لفظ در معنی همیشه نارسان | * | ز آن پیمبر گفت قد کل لسان |
۳۰۱۴ | Q | نطق اُصطرلاب باشد در حساب | * | چه قَدَر داند ز چرخ و آفتاب |
۳۰۱۴ | N | نطق اصطرلاب باشد در حساب | * | چه قدر داند ز چرخ و آفتاب |
۳۰۱۵ | Q | خاصّه چرخی کین فلک زو پرّهایست | * | آفتاب از آفتابش ذرّهایست |
۳۰۱۵ | N | خاصه چرخی کاین فلک زو پرهای است | * | آفتاب از آفتابش ذرهای است |
block:2081
۳۰۱۶ | Q | چون پدید آمد که آن مسجد نبود | * | خانهٔ حیلت بُد و دامِ جهود |
۳۰۱۶ | N | چون پدید آمد که آن مسجد نبود | * | خانهی حیلت بد و دام جهود |
۳۰۱۷ | Q | پس نبی فرمود کان را بر کَنند | * | مَطْرَحهٔ خاشاک و خاکستر کُنند |
۳۰۱۷ | N | پس نبی فرمود کان را بر کنید | * | مطرحهی خاشاک و خاکستر کنید |
۳۰۱۸ | Q | صاحبِ مسجد چو مسجد قلب بود | * | دانهها بر دام ریزی نیست جود |
۳۰۱۸ | N | صاحب مسجد چو مسجد قلب بود | * | دانهها بر دام ریزی نیست جود |
۳۰۱۹ | Q | گوشت کاندر شستِ تو ماهیرباست | * | آن چنان لقمه نه بَخشِش نه سخاست |
۳۰۱۹ | N | گوشت کاندر شست تو ماهی رباست | * | آن چنان لقمه نه بخشش نه سخاست |
۳۰۲۰ | Q | مسجدِ اهلِ قُبا کان بُد جَماد | * | آنچ کفوِ او نبُد راهش نداد |
۳۰۲۰ | N | مسجد اهل قبا کان بد جماد | * | آن چه کفو او نبد راهش نداد |
۳۰۲۱ | Q | در جمادات این چنین حیفی نرفت | * | زد در آن ناکفُوْ امیرِ دادْ نَفْت |
۳۰۲۱ | N | در جمادات این چنین حیفی نرفت | * | زد در آن ناکفو امیر داد نفت |
۳۰۲۲ | Q | پس حقایق را که اصلِ اصلهاست | * | دان که آنجا فرقها و فَصلهاست |
۳۰۲۲ | N | پس حقایق را که اصل اصلهاست | * | دان که آن جا فرقها و فصلهاست |
۳۰۲۳ | Q | نه حیاتش چون حیاتِ او بود | * | نه مماتش چون مماتِ او بود |
۳۰۲۳ | N | نه حیاتش چون حیات او بود | * | نه مماتش چون ممات او بود |
۳۰۲۴ | Q | گورِ او هرگز چو گورِ او مدان | * | خود چه گویم حالِ فرقِ آن جهان |
۳۰۲۴ | N | گور او هرگز چو گور او مدان | * | خود چه گویم حال فرق آن جهان |
۳۰۲۵ | Q | بر مِحَک زن کارِ خود ای مردِ کار | * | تا نسازی مسجدِ اهلِ ضِرار |
۳۰۲۵ | N | بر محک زن کار خود ای مرد کار | * | تا نسازی مسجد اهل ضرار |
۳۰۲۶ | Q | بس در آن مسجد کُنان تسخر زدی | * | چون نظر کردی تو خود زیشان بُدی |
۳۰۲۶ | N | بس بر آن مسجد کنان تسخر زدی | * | چون نظر کردی تو خود ز یشان بدی |
block:2082
۳۰۲۷ | Q | چار هندو در یکی مسجد شدند | * | بهرِ طاعت راکع و ساجد شدند |
۳۰۲۷ | N | چار هندو در یکی مسجد شدند | * | بهر طاعت راکع و ساجد شدند |
۳۰۲۸ | Q | هر یکی بر نیَّتی تکبیر کرد | * | در نماز آمد بمسکینی و درد |
۳۰۲۸ | N | هر یکی بر نیتی تکبیر کرد | * | در نماز آمد به مسکینی و درد |
۳۰۲۹ | Q | مُوذنِ آمد از یکی لفظی بجست | * | کای موذّن بانگ کردی وقت هست |
۳۰۲۹ | N | موذن آمد از یکی لفظی بجست | * | کای موذن بانگ کردی وقت هست |
۳۰۳۰ | Q | گفت آن هندوی دیگر از نیاز | * | هَی سخن گفتی و باطل شد نماز |
۳۰۳۰ | N | گفت آن هندوی دیگر از نیاز | * | هی سخن گفتی و باطل شد نماز |
۳۰۳۱ | Q | آن سیم گفت آن دوم را ای عَمُو | * | چه زنی طعنه برو خود را بگو |
۳۰۳۱ | N | آن سوم گفت آن دوم را ای عمو | * | چه زنی طعنه بر او خود را بگو |
۳۰۳۲ | Q | آن چهارم گفت حمدِ اللَّه که من | * | در نیفتادم بچَه چون آن سه تن |
۳۰۳۲ | N | آن چهارم گفت حمد اللَّه که من | * | در نیفتادم به چه چون آن سه تن |
۳۰۳۳ | Q | پس نمازِ هر چهاران شد تباه | * | عیب گویان بیشتر گم کرده راه |
۳۰۳۳ | N | پس نماز هر چهاران شد تباه | * | عیب گویان بیشتر گم کرده راه |
۳۰۳۴ | Q | ای خُنک جانی که عیبِ خویش دید | * | هر که عیبی گفت آن بر خود خرید |
۳۰۳۴ | N | ای خنک جانی که عیب خویش دید | * | هر که عیبی گفت آن بر خود خرید |
۳۰۳۵ | Q | زانک نیمِ او ز عیبستان بُدست | * | و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدست |
۳۰۳۵ | N | ز انکه نیم او ز عیبستان بده ست | * | و آن دگر نیمش ز غیبستان بده ست |
۳۰۳۶ | Q | چونک بر سَر مر ترا دَه ریش هست | * | مرهمت بر خویش باید کار بست |
۳۰۳۶ | N | چون که بر سر مر ترا ده ریش هست | * | مرهمت بر خویش باید کار بست |
۳۰۳۷ | Q | عیب کردن خویش را داروی اوست | * | چون شکسته گشت جای اِرْحَمُواست |
۳۰۳۷ | N | عیب کردن ریش را داروی اوست | * | چون شکسته گشت جای ارحمواست |
۳۰۳۸ | Q | گر همان عیبت نبود ایمن مباش | * | بوکِ آن عیب از تو گردد نیز فاش |
۳۰۳۸ | N | گر همان عیبت نبود ایمن مباش | * | بو که آن عیب از تو گردد نیز فاش |
۳۰۳۹ | Q | لا تَخَافُوا از خدا نشنیدهای | * | پس چه خود را ایمن و خوش دیدهای |
۳۰۳۹ | N | لا تخافوا از خدا نشنیدهای | * | پس چه خود را ایمن و خوش دیدهای |
۳۰۴۰ | Q | سالها ابلیس نیکو نام زیست | * | گشت رسوا بین که او را نام چیست |
۳۰۴۰ | N | سالها ابلیس نیکو نام زیست | * | گشت رسوا بین که او را نام چیست |
۳۰۴۱ | Q | در جهان معروف بُد عَلیای او | * | گشت معروفی بعکس ای وای او |
۳۰۴۱ | N | در جهان معروف بد علیای او | * | گشت معروفی بعکس ای وای او |
۳۰۴۲ | Q | تا نهای ایمن تو معروفی مجو | * | رُو بشُو از خَوْف پس بنْمای رُو |
۳۰۴۲ | N | تا نه ای ایمن تو معروفی مجو | * | رو بشو از خوف پس بنمای رو |
۳۰۴۳ | Q | تا نروید ریشِ تو ای خوبِ من | * | بر دگر ساده زنخ طعنه مزن |
۳۰۴۳ | N | تا نروید ریش تو ای خوب من | * | بر دگر ساده ز نخ طعنه مزن |
۳۰۴۴ | Q | این نگر که مبتلا شد جانِ او | * | در چهی افتاد تا شد پندِ تو |
۳۰۴۴ | N | این نگر که مبتلا شد جان او | * | در چهی افتاد تا شد پند تو |
۳۰۴۵ | Q | تو نیفتادی که باشی پندِ او | * | زهر او نوشید تو خور قندِ او |
۳۰۴۵ | N | تو نیفتادی که باشی پند او | * | زهر او نوشید تو خور قند او |
block:2083
۳۰۴۶ | Q | آن غُزانِ تُرکِ خونریز آمدند | * | بهرِ یغما بر دهی ناگه زدند |
۳۰۴۶ | N | آن غزان ترک خونریز آمدند | * | بهر یغما بر دهی ناگه زدند |
۳۰۴۷ | Q | دُو کس از اعیانِ آن دِه یافتند | * | در هلاکِ آن یکی بشْتافتند |
۳۰۴۷ | N | دو کس از اعیان آن ده یافتند | * | در هلاک آن یکی بشتافتند |
۳۰۴۸ | Q | دست بستندش که قربانش کنند | * | گفت ای شاهان و ارکانِ بلند |
۳۰۴۸ | N | دست بستندش که قربانش کنند | * | گفت ای شاهان و ارکان بلند |
۳۰۴۹ | Q | در چَه مرگم چرا میافکنید | * | از چِه آخر تشنهٔ خونِ منید |
۳۰۴۹ | N | در چه مرگم چرا میافگنید | * | از چه آخر تشنهی خون منید |
۳۰۵۰ | Q | چیست حکمت چه غَرَض در کُشتنم | * | چون چنین درویشم و عُریان تَنم |
۳۰۵۰ | N | چیست حکمت چه غرض در کشتنم | * | چون چنین درویشم و عریان تنم |
۳۰۵۱ | Q | گفت تا هیبت برین یارت زند | * | تا بترسد او و زر پیدا کند |
۳۰۵۱ | N | گفت تا هیبت بر این یارت زند | * | تا بترسد او و زر پیدا کند |
۳۰۵۲ | Q | گفت آخِر او ز من مسکینترَست | * | گفت قاصد کرده است او را زرست |
۳۰۵۲ | N | گفت آخر او ز من مسکینتر است | * | گفت قاصد کرده است او را زر است |
۳۰۵۳ | Q | گفت چون وَهمست ما هر دو یکیم | * | در مقامِ احتمال و در شکیم |
۳۰۵۳ | N | گفت چون وهم است ما هر دو یکایم | * | در مقام احتمال و در شکایم |
۳۰۵۴ | Q | خود ورا بکشید اوَّل ای شهان | * | تا بترسم من دهم زر را نشان |
۳۰۵۴ | N | خود و را بکشید اول ای شهان | * | تا بترسم من دهم زر را نشان |
۳۰۵۵ | Q | پس کرمهای اِلَهی بین که ما | * | آمدیم آخر زمان در انتها |
۳۰۵۵ | N | پس کرمهای الهی بین که ما | * | آمدیم آخر زمان در انتها |
۳۰۵۶ | Q | آخرینِ قرنها پیش از قُرون | * | در حدیثست آخِرون السَّابقون |
۳۰۵۶ | N | آخرین قرنها پیش از قرون | * | در حدیث است آخرون السابقون |
۳۰۵۷ | Q | تا هلاکِ قومِ نوح و قومِ هود | * | عارض رحمت بجان ما نمود |
۳۰۵۷ | N | تا هلاک قوم نوح و قوم هود | * | عارض رحمت به جان ما نمود |
۳۰۵۸ | Q | کُشت ایشان را که ما ترسیم ازو | * | ور خود این بر عکس کردی وای تو |
۳۰۵۸ | N | کشت ایشان را که ما ترسیم از او | * | ور خود این بر عکس کردی وای تو |
block:2084
۳۰۵۹ | Q | هرکه زیشان گفت از عیب و گناه | * | وز دلِ چون سنگ وز جانِ سیاه |
۳۰۵۹ | N | هر ک از ایشان گفت از عیب و گناه | * | وز دل چون سنگ وز جان سیاه |
۳۰۶۰ | Q | و ز سبک داری فرمانهای او | * | و ز فراغت از غمِ فردای او |
۳۰۶۰ | N | و ز سبک داری فرمانهای او | * | و ز فراغت از غم فردای او |
۳۰۶۱ | Q | و ز هوس و ز عشقِ این دنیای دون | * | چون زنان مر نفس را بودن زبون |
۳۰۶۱ | N | و ز هوس و ز عشق این دنیای دون | * | چون زنان مر نفس را بودن زبون |
۳۰۶۲ | Q | و آن فرار از نکتههای ناصحان | * | و آن رمیدن از لقای صالحان |
۳۰۶۲ | N | و آن فرار از نکتههای ناصحان | * | و آن رمیدن از لقای صالحان |
۳۰۶۳ | Q | با دل و با اهلِ دل بیگانگی | * | با شهان تزویر و روبهشانگی |
۳۰۶۳ | N | با دل و با اهل دل بیگانگی | * | با شهان تزویر و روبهشانگی |
۳۰۶۴ | Q | سیرچشمان را گدا پنداشتن | * | از حسدشان خُفْیه دشمن داشتن |
۳۰۶۴ | N | سیر چشمان را گدا پنداشتن | * | از حسدشان خفیه دشمن داشتن |
۳۰۶۵ | Q | گر پذیرد چیز تو گویی گداست | * | ورنه گویی زرق و مکرست و دغاست |
۳۰۶۵ | N | گر پذیرد چیز تو گویی گداست | * | ور نه گویی زرق و مکر است و دغاست |
۳۰۶۶ | Q | گر در آمیزد تو گویی طامعست | * | ورنی گویی در تکبُّر مَولَعست |
۳۰۶۶ | N | گر در آمیزد تو گویی طامع است | * | ور نه گویی در تکبر مولع است |
۳۰۶۷ | Q | یا منافقوار عُذر آری که من | * | ماندهام در نفقهٔ فرزند و زن |
۳۰۶۷ | N | یا منافقوار عذر آری که من | * | ماندهام در نفقهی فرزند و زن |
۳۰۶۸ | Q | نه مرا پروای سر خاریدنست | * | نه مرا پروای دین ورزیدنست |
۳۰۶۸ | N | نه مرا پروای سر خاریدن است | * | نه مرا پروای دین ورزیدن است |
۳۰۶۹ | Q | ای فلان ما را بهمّت یاد دار | * | تا شویم از اولیا پایانِ کار |
۳۰۶۹ | N | ای فلان ما را به همت یاد دار | * | تا شویم از اولیا پایان کار |
۳۰۷۰ | Q | این سخن نی هم ز درد و سوز گفت | * | خوابناکی هرزه گفت و باز خُفت |
۳۰۷۰ | N | این سخن نه هم ز درد و سوز گفت | * | خوابناکی هرزه گفت و باز خفت |
۳۰۷۱ | Q | هیچ چاره نیست از قُوتِ عیال | * | از بُنِ دندان کنم کسبِ حلال |
۳۰۷۱ | N | هیچ چاره نیست از قوت عیال | * | از بن دندان کنم کسب حلال |
۳۰۷۲ | Q | چه حلال ای گشته از اهلِ ضلال | * | غیرِ خونِ تو نمیبینم حلال |
۳۰۷۲ | N | چه حلال ای گشته از اهل ضلال | * | غیر خون تو نمیبینم حلال |
۳۰۷۳ | Q | از خدا چارهستش و از لُوت نی | * | چارهش است از دین و از طاغوت نی |
۳۰۷۳ | N | از خدا چارهستش و از لوت نه | * | چارهش است از دین و از طاغوت نه |
۳۰۷۴ | Q | ای که صبرت نیست از دنیای دون | * | صبر چون داری ز نِعْمَ الماهِدُون |
۳۰۷۴ | N | ای که صبرت نیست از دنیای دون | * | صبر چون داری ز نعم الماهدون |
۳۰۷۵ | Q | ای که صبرت نیست از ناز و نعیم | * | صبر چون داری از اللَّهِ کریم |
۳۰۷۵ | N | ای که صبرت نیست از ناز و نعیم | * | صبر چون داری از اللَّه کریم |
۳۰۷۶ | Q | ای که صبرت نیست از پاک و پلید | * | صبر چون داری از آن کین آفرید |
۳۰۷۶ | N | ای که صبرت نیست از پاک و پلید | * | صبر چون داری از آن کاین آفرید |
۳۰۷۷ | Q | کو خلیلی که برون آمد ز غار | * | گفت هَذا رَبِّ هان کو کردگار |
۳۰۷۷ | N | کو خلیلی که برون آمد ز غار | * | گفت هذا رب هان کو کردگار |
۳۰۷۸ | Q | من نخواهم در دو عالَم بنْگریست | * | تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست |
۳۰۷۸ | N | من نخواهم در دو عالم بنگریست | * | تا نبینم این دو مجلس آن کیست |
۳۰۷۹ | Q | بیتماشای صفتهای خدا | * | گر خورم نان در گلو ماند مرا |
۳۰۷۹ | N | بیتماشای صفتهای خدا | * | گر خورم نان در گلو ماند مرا |
۳۰۸۰ | Q | چون گوارد لقمه بیدیدارِ او | * | بیتماشای گُل و گُلزارِ او |
۳۰۸۰ | N | چون گوارد لقمه بیدیدار او | * | بیتماشای گل و گلزار او |
۳۰۸۱ | Q | جز بر اومیدِ خدا زین آب و خوَر | * | کی خورد یک لحظه الا گاو و خَر |
۳۰۸۱ | N | جز بر امید خدا زین آب خور | * | کی خورد یک لحظه الا گاو و خر |
۳۰۸۲ | Q | آنک کَالْأَنْعام بُد بَلْ هُمْ أضَل | * | گرچه پُر مکرست آن گندهبغل |
۳۰۸۲ | N | آن که کالانعام بد بل هم اضل | * | گر چه پر مکر است آن گنده بغل |
۳۰۸۳ | Q | مکرِ او سَرْزیر و او سرزیر شد | * | روزگاری بُرد و روزش دیر شد |
۳۰۸۳ | N | مکر او سر زیر و او سر زیر شد | * | روزگاری برد و روزش دیر شد |
۳۰۸۴ | Q | فکرگاهش کُند شد عقلش خَرِف | * | عُمر شد چیزی ندارد چون الِف |
۳۰۸۴ | N | فکرگاهش کند شد عقلش خرف | * | عمر شد چیزی ندارد چون الف |
۳۰۸۵ | Q | آنچ میگوید درین اندیشهام | * | آن هم از دستانِ آن نفسست هم |
۳۰۸۵ | N | آن چه میگوید در این اندیشهام | * | آن هم از دستان آن نفس است هم |
۳۰۸۶ | Q | وانچ میگوید غفورست و رحیم | * | نیست آن جز حیلهٔ نفسِ لئیم |
۳۰۸۶ | N | و انچه میگوید غفور است و رحیم | * | نیست آن جز حیلهی نفس لئیم |
۳۰۸۷ | Q | ای ز غم مُرده که دست از نان تهیست | * | چون غفورست و رحیم این ترس چیست |
۳۰۸۷ | N | ای ز غم مرده که دست از نان تهی است | * | چون غفور است و رحیم این ترس چیست |
block:2085
۳۰۸۸ | Q | گفت پیری مر طبیبی را که من | * | در زحیرم از دماغِ خویشتن |
۳۰۸۸ | N | گفت پیری مر طبیبی را که من | * | در زحیرم از دماغ خویشتن |
۳۰۸۹ | Q | گفت از پیریست آن ضعفِ دماغ | * | گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ |
۳۰۸۹ | N | گفت از پیری است آن ضعف دماغ | * | گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ |
۳۰۹۰ | Q | گفت از پیریست ای شیخِ قدیم | * | گفت پشتم درد میآید عظیم |
۳۰۹۰ | N | گفت از پیری است ای شیخ قدیم | * | گفت پشتم درد میآید عظیم |
۳۰۹۱ | Q | گفت از پیریست ای شیخِ نزار | * | گفت هرچه میخورم نبْود گوار |
۳۰۹۱ | N | گفت از پیری است ای شیخ نزار | * | گفت هر چه میخورم نبود گوار |
۳۰۹۲ | Q | گفت ضعفِ معده هم از پیریّست | * | ْگفت وقتِ دَم مرا دَمگیریَست |
۳۰۹۲ | N | گفت ضعف معده هم از پیری است | * | ْگفت وقت دم مرا دم گیری است |
۳۰۹۳ | Q | گفت آری انقطاعِ دم بود | * | چون رسد پیری دو صد علّت شود |
۳۰۹۳ | N | گفت آری انقطاع دم بود | * | چون رسد پیری دو صد علت شود |
۳۰۹۴ | Q | گفت ای احمق برین بر دوختی | * | از طبیبی تو همین آموختی |
۳۰۹۴ | N | گفت ای احمق بر این بر دوختی | * | از طبیبی تو همین آموختی |
۳۰۹۵ | Q | ای مدمَّغ عقلت این دانش نداد | * | که خدا هر رنج را درمان نهاد |
۳۰۹۵ | N | ای مدمغ عقلت این دانش نداد | * | که خدا هر رنج را درمان نهاد |
۳۰۹۶ | Q | تو خَرِ احمق ز اندَک مایگی | * | بر زمین ماندی ز کوته پایگی |
۳۰۹۶ | N | تو خر احمق ز اندک مایگی | * | بر زمین ماندی ز کوتهپایگی |
۳۰۹۷ | Q | پس طبیبش گفت ای عُمرِ تو شصت | * | این غضَب وین خشم هم از پیریَست |
۳۰۹۷ | N | پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت | * | این غضب وین خشم هم از پیری است |
۳۰۹۸ | Q | چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف | * | خویشتنداری و صبرت شد ضعیف |
۳۰۹۸ | N | چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف | * | خویشتنداری و صبرت شد ضعیف |
۳۰۹۹ | Q | بر نتابد دو سخن زو هَیْ کند | * | تابِ یک جرعه ندارد قَیْ کند |
۳۰۹۹ | N | بر نتابد دو سخن زو هی کند | * | تاب یک جرعه ندارد قی کند |
۳۱۰۰ | Q | جز مگر پیری که از حقَّست مست | * | در درونِ او حیاتِ طیّبه ست |
۳۱۰۰ | N | جز مگر پیری که از حق است مست | * | در درون او حیات طیبه است |
۳۱۰۱ | Q | از برون پیرست و در باطن صبی | * | خود چه چیزست آن ولی و آن نبی |
۳۱۰۱ | N | از برون پیر است و در باطن صبی | * | خود چه چیز است آن ولی و آن نبی |
۳۱۰۲ | Q | گر نه پیدااند پیشِ نیک و بَد | * | چیست با ایشان خسان را این حسَد |
۳۱۰۲ | N | گر نه پیدایند پیش نیک و بد | * | چیست با ایشان خسان را این حسد |
۳۱۰۳ | Q | ور نمیدانندشان علم الیقین | * | چیست این بُغض و حِیَل سازی و کین |
۳۱۰۳ | N | ور نمیدانندشان علم الیقین | * | چیست این بغض و حیل سازی و کین |
۳۱۰۴ | Q | ور بدانندی جزای رستخیز | * | چون زنندی خویش بر شمشیرِ تیز |
۳۱۰۴ | N | ور نمیدانند بعث و رستخیز | * | چون زنندی خویش بر شمشیر تیز |
۳۱۰۵ | Q | بر تو میخندد مبین او را چنان | * | صد قیامت دَر دَرونستش نهان |
۳۱۰۵ | N | بر تو میخندد مبین او را چنان | * | صد قیامت در درون استش نهان |
۳۱۰۶ | Q | دوزخ و جنَّت همه اجزای اوست | * | هرچه اندیشی تو او بالای اوست |
۳۱۰۶ | N | دوزخ و جنت همه اجزای اوست | * | هر چه اندیشی تو او بالای اوست |
۳۱۰۷ | Q | هر چه اندیشی پذیرای فناست | * | آنک در اندیشه ناید آن خداست |
۳۱۰۷ | N | هر چه اندیشی پذیرای فناست | * | آن که در اندیشه ناید آن خداست |
۳۱۰۸ | Q | بر درِ این خانه گستاخی ز چیست | * | گر همیدانند کاندر خانه کیست |
۳۱۰۸ | N | بر در این خانه گستاخی ز چیست | * | گر همیدانند کاندر خانه کیست |
۳۱۰۹ | Q | ابلهان تعظیمِ مسجد میکنند | * | در جفای اهلِ دل جِد میکنند |
۳۱۰۹ | N | ابلهان تعظیم مسجد میکنند | * | در جفای اهل دل جد میکنند |
۳۱۱۰ | Q | آن مجازست این حقیقت ای خران | * | نیست مسجد جُز درونِ سَروران |
۳۱۱۰ | N | آن مجاز است این حقیقت ای خران | * | نیست مسجد جز درون سروران |
۳۱۱۱ | Q | مسجدی کان اندرونِ اولیاست | * | سجدهگاهِ جمله است آنجا خداست |
۳۱۱۱ | N | مسجدی کان اندرون اولیاست | * | سجدهگاه جمله است آن جا خداست |
۳۱۱۲ | Q | تا دلِ مردِ خدا نامد بدرد | * | هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد |
۳۱۱۲ | N | تا دل مرد خدا نامد به درد | * | هیچ قومی را خدا رسوا نکرد |
۳۱۱۳ | Q | قصدِ جنگِ انبیا میداشتند | * | جسم دیدند آدمی پنداشتند |
۳۱۱۳ | N | قصد جنگ انبیا میداشتند | * | جسم دیدند آدمی پنداشتند |
۳۱۱۴ | Q | در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان | * | چون نمیترسی که تو باشی همان |
۳۱۱۴ | N | ★در تو هست اخلاق آن پیشینیان | * | ★چون نمیترسی که تو باشی همان |
۳۱۱۵ | Q | آن نشانیها همه چون در تو هست | * | چون تو زیشانی کجا خواهی برَست |
۳۱۱۵ | N | ★آن نشانیها همه چون در تو هست | * | ★چون تو زیشانی کجا خواهی برّست |
block:2086
۳۱۱۶ | Q | کودکی در پیش تابوتِ پدر | * | زار مینالید و بر میکوفت سَر |
۳۱۱۶ | N | ★کودکی در پسیش تسابوت پسدر | * | ★زار سینالید و بسر میکوفت سر |
۳۱۱۷ | Q | کای پدر آخر کجااَت میبَرند | * | تا ترا در زیرِ خاکی آورند |
۳۱۱۷ | N | ★کای پدر آخر کجایّت میبرند | * | ★تاتسورا در زیر خاکی بفشرند |
۳۱۱۸ | Q | میبرندت خانة تنگ و زحیر | * | نی درو فالی و نه در وَیْ خصیر |
۳۱۱۸ | N | ★میبرندت خسانة تسنگ و زحیر | * | ★نی درو فالی و نه در وی خصیر |
۳۱۱۹ | Q | نی چراغی در شب و نه روز نان | * | نه درو بویِ طعام و نه نشان |
۳۱۱۹ | N | ★نی چراغی در شب و نه روز نان | * | ★نی درو بسوی طعام و نه نشان |
۳۱۲۰ | Q | نی درِ معمور نی در بام راه | * | نی یکی همسایه کو باشد پناه |
۳۱۲۰ | N | ★نی در قعمور نی در بام راه | * | ★نی یکی همسایه کو باشد پناه |
۳۱۲۱ | Q | چشمِ تو که بوسهگاهِ خلق بود | * | چون شود در خانة کور و کبود |
۳۱۲۱ | N | ★چشم تو که بوسهگاه خلق بود | * | ★چون رود در خسانة کور و کبود |
۳۱۲۲ | Q | خانة بیزینهار و جایِ تنگ | * | که دَرُو نه روی میماند نه رنگ |
۳۱۲۲ | N | ★خانة بیزینهار و جای تسنگ | * | ★که درو نه ژوی میماند نه رنگ |
۳۱۲۳ | Q | زین نسق اوصافِ خانه میشمرد | * | وز دو دیده اشکِ خونین میفُشُرد |
۳۱۲۳ | N | ★زین نسّق اوصاف خانه میشمرد | * | ★وز دو دیده اشک خونین میفشرد |
۳۱۲۴ | Q | گفت جوحی با پدر ای ارجمند | * | واللَّه این را خانة مسامیبَرند |
۳۱۲۴ | N | ★گفت جوحی با پدر ای ارجمند | * | ★واه این را خان؛ مسامیبرند |
۳۱۲۵ | Q | گفت جوحی را پدر ابله مشَوْ | * | گفت ای بابا نشانیها شنو |
۳۱۲۵ | N | ★گفت جوحی را پدر ابله مَشو | * | ★گسفت ای بسابا نشانیها شسنو |
۳۱۲۶ | Q | اين نشانیها که گفت او یک بیک | * | خانة ما راست بی تردید و شک |
۳۱۲۶ | N | ★اين نشانیها که گفت او یک بیک | * | ★خانه ماراست بیتردید و شک |
۳۱۲۷ | Q | نه حصیر و نه چراغ و نه طعام | * | نه درش معمور و نه صحن و نه بام |
۳۱۲۷ | N | ★نی خصیر و نه چراغ و نه طعام | * | ★نه درش معمور و نه صحن و نه بام |
۳۱۲۸ | Q | زین نمط دارند بر خود صد نشان | * | لیک کَیْ بینند آنرا طاغیان |
۳۱۲۸ | N | ★زین نمّط دارند بر خود صد نشان | * | ★لیک کی بسینند آن را طاغیان |
۳۱۲۹ | Q | خانة آن دل که ماند بی ضیا | * | از شعاعِ آفتابِ کبریا |
۳۱۲۹ | N | ★خانة آن دل که ماند بیضیا | * | ★از ما آفتاب کبریا |
۳۱۳۰ | Q | تنگ و تاریکست چون جانِ جهود | * | بینوا از ذوقِ سلطانِ وَدود |
۳۱۳۰ | N | ★تنگ و تاریکست چون جان جهود | * | ★بسسینوا از توق سلطان ودود |
۳۱۳۱ | Q | نه در آن دل تافت نور آفتاب | * | نه گشادِ عرصه و نه فتحِ باب |
۳۱۳۱ | N | ★نی درآن دل تافت تاب آفتاب | * | ★نسی گشاد عرصه و نه فتح باب |
۳۱۳۲ | Q | گور خوشتر از چنین دل مر تُرا | * | آخِر از گورِ دلِ خود برتَر آ |
۳۱۳۲ | N | ★گور خوشتر از چنین دل مر تورا | * | ★ر از گسور دل خود |
۳۱۳۳ | Q | زندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگ | * | دَم نمیگیرد ترا زین گورِ تنگ |
۳۱۳۳ | N | ★زندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگ | * | ★دم نمیگیرد تورا زین گور تننگ |
۳۱۳۴ | Q | یوسفِ وقتی و خورشیدِ سما | * | زین چَه و زندان برآ و رُو نُما |
۳۱۳۴ | N | ★یسوسف وقستی و خسورشید سما | * | ★زین چه و زندان برآ و و ثما |
۳۱۳۵ | Q | یُونُست در بطنِ ماهی پخته شد | * | مَخْلَصش را نیست از تسبیح بُد |
۳۱۳۵ | N | ★پونشت در بطن ماهی پخته شد | * | ★مَخْلصش را نیست از تسبیح بُد |
۳۱۳۶ | Q | گر نبودی او مُسبّح بطنِ نون | * | حبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثُون |
۳۱۳۶ | N | ★گر نسبودی او مُسبَح بطن نون | * | ★حبس و زندانش بُدی تا ییون |
۳۱۳۷ | Q | او بتسبیح از تنِ ماهی بجَست | * | چیست تسبیح آیتِ روزِ أَلَسْت |
۳۱۳۷ | N | ★او به تسبیح از تن ماهی بجست | * | ★چجیست تسبیح آیت روز آلشت |
۳۱۳۸ | Q | گر فراموشت شد آن تسبیحِ جان | * | بشنو این تسبیحهای ماهیان |
۳۱۳۸ | N | ★گر فراموشت شد آن تسبیح جان | * | ★بشنو ایسن تسبیحهای ماهیان |
۳۱۳۹ | Q | هرکه دید اللَّه را اللَّهیّست | * | هرکه دید آن بحر را آن ماهیَست |
۳۱۳۹ | N | ★همرکه دید الله را اللهیّست | * | ★هرکه دید آن بحر را آن ماهست |
۳۱۴۰ | Q | این جهان دریاست و تن ماهی و روح | * | یونسِ محجوب از نورِ صَبوح |
۳۱۴۰ | N | ★این جهان دریاست و تن ماهی و روح | * | ★یسونس مسحجوب از نور صَبَوح |
۳۱۴۱ | Q | گر مسّبح باشد از ماهی رهید | * | ورنه در وَیْ هضم گشت و ناپدید |
۳۱۴۱ | N | ★گر مَُبّح باشد از ساهی زهید | * | ★ورنه در وی هضم گشت وناپدید |
۳۱۴۲ | Q | ماهیانِ جان درین دربا پُرند | * | تو نمیبینی که کوری ای نژند |
۳۱۴۲ | N | ★ماهیان جان درین دربا پرّ | * | ★تسو نمیبینی به گردت میپرّند |
۳۱۴۳ | Q | بر تو خود را میزنند آن ماهیان | * | چشم بکُشا تا ببینیشان عیان |
۳۱۴۳ | N | ★بر تو خود را میزنند آن ماهیان | * | ★چشم بکُشا تا ببینیشان عیان |
۳۱۴۴ | Q | ماهیان را گر نمیبینی پدید | * | گوشِ تو تسبیحشان آخر شنید |
۳۱۴۴ | N | ★ماهیان را گر نمیبینی پسدید | * | ★گوش تو تسبیحشان آخر شنید |
۳۱۴۵ | Q | صبر کردن جانِ تسبیحاتِ تَست | * | صبر کن کآنست تسبیحِ دُرُست |
۳۱۴۵ | N | ★صبر کردن جان تسبیحات تست | * | ★صبر کن الصبْرٌ ِفتاخ آلفْرج |
۳۱۴۶ | Q | هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج | * | صبر کن الصَّبْرٌ مِفْتاحُ آلْفَرَج |
۳۱۴۶ | N | ★هیچ تسبیحی نسدارد آن درج | * | ★صبر کن الصبْرٌ ِفتاخ آلفْرج |
۳۱۴۷ | Q | صبر چون پولِ صراط آن سو بهشت | * | هست با هر خوب یک لالای زشت |
۳۱۴۷ | N | ★صبر چون پول صراط آن سو بهشت | * | ★هست با هر خوب یک لالای زشت |
۳۱۴۸ | Q | تا ز لالا میگریزی وصل نیست | * | زآنک لالا را ز شاهد فصل نیست |
۳۱۴۸ | N | ★تاز لالا میگریزی وصل نیست | * | ★زآنکه لالا را ز شاهد فصل نیست |
۳۱۴۹ | Q | تو چه دانی ذوقِ صبر ای شیشهدل | * | خاصّه صبر از بهرِ آن نقشِ چِگِل |
۳۱۴۹ | N | ★تو چه دانی ذوق صبر ای شیشهدل | * | ★خاضه صبر اهر آن نقش چگیل |
۳۱۵۰ | Q | مرد را ذوقِ غزا و کَرّ و فر | * | مر مُخنَّث را بود ذوق از ذَکَر |
۳۱۵۰ | N | ★مرد را ذوق سا و گر وفر | * | ★مر منت را بود ذوق از در |
۳۱۵۱ | Q | جْز ذَکَر نه دینِ او و ذِکْرٍ او | * | سوی اسفل بُرد او را فِکرِ او |
۳۱۵۱ | N | ★جْز ذکر نه دین او و ذکُرٍ او | * | ★سوی آشفل برد اورا فکُر او |
۳۱۵۲ | Q | گر برآید تا فلک از وی مترس | * | کو بعشقِ سِفْل آموزید دَرْس |
۳۱۵۲ | N | ★گر برآید تافلک از وی مرس | * | ★کوبه عشق سُفُل آموزید درس |
۳۱۵۳ | Q | او بسوی سُفل میراند فَرّس | * | گرچه سوی عُلْو جنباند جَرَس |
۳۱۵۳ | N | ★او ببهسوی شفل میراند فَرّس | * | ★گرچه سوی لو جنباند جَرّس |
۳۱۵۴ | Q | از عَلَمهای گدایان ترس چیست | * | کان عَلَمها لقمة نان را رهیست |
۳۱۵۴ | N | ★از عَلمهای گدایان ترس چیست | * | ★کان علمها لقمة نان را زهمیست |
block:2087
۳۱۵۵ | Q | کِنگِ ژفتی کودکی را یافت فرد | * | زرد شد کودک ز بیمِ قصدِ مرد |
۳۱۵۵ | N | ★کنگ ژفتی کودکی را یافت فرد | * | ★زرد شد کودک ز بیم قصد مُرد |
۳۱۵۶ | Q | گفت ایمن باش ای زیبای من | * | که تو خواهی بود بر بالای من |
۳۱۵۶ | N | ★گفت ایمن باش ای زیبای مين | * | ★که تو خواهمی بود بر بالای من |
۳۱۵۷ | Q | من اگر هَوْلم مُخْتَث دان مرا | * | همچو اشتر بر نشین میران مرا |
۳۱۵۷ | N | ★من اگر هولم مُخْتَث دان مرا | * | ★همچو آشتر بر نشین میران مرا |
۳۱۵۸ | Q | صورتِ مردان و معنی این چنین | * | از برون آدم درون دیوِ لعین |
۳۱۵۸ | N | ★صورت مردان و معنی این چنین | * | ★از بسرون آدم درون دیسو لعین |
۳۱۵۹ | Q | آن دُهُل را مانی ای زفتِ چو عاد | * | که برو آن شاخ را میکوفت باد |
۳۱۵۹ | N | ★آن ده را سانی ای زفت چو عاد | * | ★که بُرو آن شاخ را میکوفت باد |
۳۱۶۰ | Q | روبهی اِشْکارِ خود را باد داد | * | بهرِ طبلی همچو خیکِ پر ز باد |
۳۱۶۰ | N | ★روبهی اشکار خسود را بساد داد | * | ★بهر طبلی همچو خیک پر ز باد |
۳۱۶۱ | Q | جون ندید اندر دهل او فربهی | * | گفت خوکی به ازین خیکِ تهی |
۳۱۶۱ | N | ★جون ندید اندر دهل اوفربهی | * | ★گفت خوکی به ازین خیک تهی |
۳۱۶۲ | Q | روبهان ترسند ز آوازِ دهل | * | عاقلش چندان زند که لا تَقُل |
۳۱۶۲ | N | ★روبهان ترسند ز آواز دَمل | * | ★عاقلش چندان زند که لا تقل |
block:2088
۳۱۶۳ | Q | یک سواری با سلاح و بس مَهیب | * | میشد اندر بيشه بر اسبِ نجیب |
۳۱۶۳ | N | ★یک سواری با سلاح و بس مّهیب | * | ★میشد اندر بيشه بر اسب نجیب |
۳۱۶۴ | Q | تیراندازی بهحُکْم او را بدید | * | پس ز خوفِ او کمان را در کشید |
۳۱۶۴ | N | ★تیراندازی بهحکم او را بدید | * | ★پس زخسوف او کمان را درکشید |
۳۱۶۵ | Q | تا زند تیری سوارش بانگ زد | * | من ضعیفم گرچه رَفْتَستَم جَسد |
۳۱۶۵ | N | ★تا زند تیری سوارش بانگ زد | * | ★من ضمیفم گرچه رَفْتَستَم جَسد |
۳۱۶۶ | Q | هان و هان مَنْگر تو در زفتي من | * | که کمّم در وقتِ جنگ از پیرزن |
۳۱۶۶ | N | ★هان و هان مَنْگر تو در رُفتي مين | * | ★که کمّم در وقت جنگ از پیرزن |
۳۱۶۷ | Q | گفت رَو که نیک گفتی ورنه نیش | * | بر تو میانداختم از ترسِ خویش |
۳۱۶۷ | N | ★گفت رو که نیک گفتی ورنه نیش | * | ★بر تو میانداختم از ترس خویش |
۳۱۶۸ | Q | بس کسان را کآلتِ پیکار کُشت | * | بی رجولیّت چنان تیغی بمُشت |
۳۱۶۸ | N | ★بس کسان را کالت پسیکار کشت | * | ★بی رَجولیّت چنان تیغی به مُشت |
۳۱۶۹ | Q | گر بپوشی تو سلاحِ رُستّمان | * | رفت جانت چون نباشی مردِ آن |
۳۱۶۹ | N | ★گر بسپوشی تو سلاح رسشتّمان | * | ★رفت جانت چون نباشی مرد آن |
۳۱۷۰ | Q | جان سِپَر کن تیغ بگْذار ای پسر | * | هرکه بی سَر بود ازین شه بُرد سَر |
۳۱۷۰ | N | ★جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر | * | ★هرکه بی سر بود ازین شه برد سر |
۳۱۷۱ | Q | آن سلاحت حیله و مکرِ تو است | * | هم ز تو زایید و هم جانِ تو خَست |
۳۱۷۱ | N | ★آن سلاخت حیله و مُکر تو است | * | ★هم ز تو زایید و هم جان تو خشت |
۳۱۷۲ | Q | چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل | * | ترکِ حیلت کن که پیش آید دُوَل |
۳۱۷۲ | N | ★چون نکردی هیچ سودی زین حیّل | * | ★ترک حیلت کن که پیش آید درل |
۳۱۷۳ | Q | چونک یک لحظه نخوردی بر ز فَن | * | ترکِ فن گو میطلبٍ رَبّ آلمِنَن |
۳۱۷۳ | N | ★چونکه یک لحظه نخوردی بر ز فن | * | ★ترک فن گو میطلبٍ رَب آلمتن |
۳۱۷۴ | Q | چون مبارک نیست بر تو این علوم | * | خویشتن گُولی کن و بگذر ز شوم |
۳۱۷۴ | N | ★چون مبارک نیست بر تو این لوم | * | ★خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم |
۳۱۷۵ | Q | چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا | * | یاإِلَهی غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا |
۳۱۷۵ | N | ★چون ملایک گو که لا علم لنا | * | ★یساالسهی یر مامتا |
block:2089
۳۱۷۶ | Q | یک اعرابی بار کرده اشتری | * | دو جوالِ زفت از دانه پُری |
۳۱۷۶ | N | ★یک رای بار کسرده آشستری | * | ★دو جسوال زفت از دانسه پُسری |
۳۱۷۷ | Q | او نشسته بر سرِ هر دو جوال | * | یک حدیثانداز کرد او را سؤال |
۳۱۷۷ | N | ★او نشسسته بر سر هر دو جوال | * | ★یک حدیث انداز کرد اورا سوال |
۳۱۷۸ | Q | از وطن پرسید و آوردش بگفت | * | واندر آن پُرسِش بسی دُرها بسُفت |
۳۱۷۸ | N | ★از وطن پرسید وآوردش به گفت | * | ★واندر آن پُرسش بسی رها بشفت |
۳۱۷۹ | Q | بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال | * | چیست آگنده بگو مَصدوقِ حال |
۳۱۷۹ | N | ★بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال | * | ★چیست آکنده بگو مصدوق حال |
۳۱۸۰ | Q | گفت اندر یک جوالم گندُمست | * | در دگر ریگی نه قُوتِ مردمست |
۳۱۸۰ | N | ★گفت اندر یک جوالم گندمست | * | ★در دگر ریگی نه قوت مردمست |
۳۱۸۱ | Q | گفت تو چون بار کردی این رِمال | * | گفت تا تنها نماند آن جوال |
۳۱۸۱ | N | ★گفت تو چون بار کردی این رمال | * | ★گفت تساتسنها نماند آن جوال |
۳۱۸۲ | Q | گفت نیمِ گندمِ آن تنگ را | * | در دگر ریز از پیِ فرهنگ را |
۳۱۸۲ | N | ★گفت نسیم گندم آن تسنگ را | * | ★در دگسر ریسز از پسی فسرهنگ را |
۳۱۸۳ | Q | تا سبک گردد جوال و هم شتر | * | گفت شاباش ای حکیمِ اهل و حُر |
۳۱۸۳ | N | ★تا سبک گردد جوال و هم شتر | * | ★گفت شاباش ای حکیم اهل و خر |
۳۱۸۴ | Q | این چنین فکرِ دقیق و رأیِ خوب | * | تو چنین عریان پیاده در لُغوب |
۳۱۸۴ | N | ★این چنین فکر دقیق و رأی خوب | * | ★تو چنین عریان پیاده در لغوب |
۳۱۸۵ | Q | رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد | * | کِش بر اشتر بر نشاند نیکمرد |
۳۱۸۵ | N | ★رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد | * | ★کش بر آشتر بر نشاند نیک مرد |
۳۱۸۶ | Q | باز گفتش ای حکیمِ خوشسخُن | * | شمّهای از حالِ خود هم شرح کن |
۳۱۸۶ | N | ★باز گفتش ای حکیم خوش سخٌن | * | ★شمهای از حال خود هم شرح کسن |
۳۱۸۷ | Q | این چنین عقل و کفآیت که تراست | * | تو وزیری يا شهی بر گوی راست |
۳۱۸۷ | N | ★این چنین عقل و کفآیت که توراست | * | ★تو وزیری يا شهی بر گوی راست |
۳۱۸۸ | Q | گفت این هر دو نِیَم از عامهام | * | بنگر اندر حال و اندر جامهام |
۳۱۸۸ | N | ★گفت ایسن هردو نیم از عامهام | * | ★بنگر اندر حال و اندر جامهام |
۳۱۸۹ | Q | گفت اشتر چند داری چند گاو | * | گفت نه این و نه آن ما را مکاو |
۳۱۸۹ | N | ★گفت آث شتر چند داری چند گاو | * | ★گفت نه این و نه آن ما را مکاو |
۳۱۹۰ | Q | گفت رَختت چیست باری در دکان | * | گفت ما را کو دکان و کو مکان |
۳۱۹۰ | N | ★گفت رَختت چیست باری در دکان | * | ★گفت ماراکو دکان و کو مکان |
۳۱۹۱ | Q | گفت پس از نقد پرسم نقد چند | * | که تویی تنها رَو و محبوبپند |
۳۱۹۱ | N | ★گفت پس از نقد پرسم نقد چند | * | ★که تسویی تنهازو و مٌحبوبپند |
۳۱۹۲ | Q | کیمیای مسِّ عالم با تُوَست | * | عقل و دانش را گهر تُو بر تَوَست |
۳۱۹۲ | N | ★کیمیای ی عالم بسا وّست | * | ★عقل ودانش را گهر و بر ثَوّست |
۳۱۹۳ | Q | گفت واللّه نیست یا وَجْهَ آلْعَرَب | * | در همه مُلکم وجوهِ قُوتِ شب |
۳۱۹۳ | N | ★گفت واله نیست یا وَجْه آلْعَرّب | * | ★در همه مسلکم وجوه قوت شب |
۳۱۹۴ | Q | پا برهنه تن برهنه میدوَم | * | هرکه نانی میدهد آنجا روم |
۳۱۹۴ | N | ★پسسابرهنه تسنبرهنه مسییدوم | * | ★هرکه نانی میدهد آنجا روم |
۳۱۹۵ | Q | مر مرا زین حکمت و فَضْل و هنر | * | نیست حاصل جز خیال و دردِ سر |
۳۱۹۵ | N | ★مر مرا زین حکمت و فشضل و هسنر | * | ★نیست حاصل جز خیال و درد سر |
۳۱۹۶ | Q | پس عرب گفتش که شو دُوْر از بَرم | * | تا نبارد شومی تو بر سَرم |
۳۱۹۶ | N | ★پس عرب گفتش که شو ذور اززم | * | ★تانسبارد شسومی تسو بسر سرم |
۳۱۹۷ | Q | دُور بَرْ آن حکمتِ شومت ز من | * | نطقِ تو شُومست بر اهلِ زَمَن |
۳۱۹۷ | N | ★ذور بُسر آز حکمت شومّت زمن | * | ★نطق تو شومست بر اهل زمن |
۳۱۹۸ | Q | يا تو آن سو رَوْ من اين سو میدَوم | * | ور ترا ره پیش من وا پس روم |
۳۱۹۸ | N | ★يا تو آن سر زو من اين سو میدوم | * | ★ور تو را ره پیش من وا پس روم |
۳۱۹۹ | Q | یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ | * | به بود زین حیلههای مُردریگ |
۳۱۹۹ | N | ★یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ | * | ★به بود زین حیلههای مرّدهریگ |
۳۲۰۰ | Q | احمقیام بس مبارک احمَقیست | * | که دلم با بَرگ و جانم مُتّفیست |
۳۲۰۰ | N | ★احمقیّم بی مبارک احمَقست | * | ★که دلم با برگ و جانم مُمَفیست |
۳۲۰۱ | Q | گر تو خوامی کَت شِقاوت کَم شود | * | جهد کن تا از تو حکمت کم شود |
۳۲۰۱ | N | ★گر تو خوامی که شقاوت کم نسود | * | ★جهد کن تا از تو حکمت کم شود |
۳۲۰۲ | Q | حکمتی کز طبع زاید وز خیال | * | حکمتی بی فیضِ نورِ ذو الْجلال |
۳۲۰۲ | N | ★حکمتی کز طبع زایّد وز خیال | * | ★حکمتی |
۳۲۰۳ | Q | حکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شَک | * | حکمتِ دینی بَرَد فوقِ فلَک |
۳۲۰۳ | N | ★حکمت نیا فزاید ظَنْ و شک | * | ★حکمت |
۳۲۰۴ | Q | زَوْبَعان زیرکِ آخِر زمان | * | بر فزوده خویش بر پیشینیان |
۳۲۰۴ | N | ★زوبعان زیسرک آخسر زسان | * | ★بر فزوده خویش بر پیشینیان |
۳۲۰۵ | Q | حیلهآموزان جگرها سوخته | * | فعلها و مکرها آموخته |
۳۲۰۵ | N | ★حیلهآموزان جگرها سرخته | * | ★فعلها و مک رها آموخته |
۳۲۰۶ | Q | صبر و ایثار و سَخای نفس و جود | * | باد داده کان بود اکسیر سود |
۳۲۰۶ | N | ★صبر و ایثار و سَخای نفس و جود | * | ★باد داده کان بود اکسیر سود |
۳۲۰۷ | Q | فکر آن باشد که بگشاید رهی | * | راه آن باشد که پیش آید شهی |
۳۲۰۷ | N | ★فکر آن باشد که بگشاید رهی | * | ★راه آن باشد که پیش آید شهی |
۳۲۰۸ | Q | شاه آن باشد که پیش شه رود | * | نه بمَخزنها و لشکر شه شود |
۳۲۰۸ | N | ★شاه آن باشد که پیش شه رود | * | ★نه به مٌخزنها و لشکر شه شود |
۳۲۰۹ | Q | تا بماند شاهی او سرمدی | * | همچو عِژِّ مُلکِ دینِ احمدی |
۳۲۰۹ | N | ★تتابمند شاهی او ضرندی | * | ★همچو عر ملک دیین احمدی |
block:2090
۳۲۱۰ | Q | هم ز اِبرهیمِ اَدهَم آمدست | * | کو ز راهی بر لبِ دریا نشست |
۳۲۱۰ | N | ★هم زارهیم انم آسلست | * | ★کو ز راهسی بر لب دریانشست |
۳۲۱۱ | Q | دلقِ خود میدوخت آن سلطان جان | * | یک امیری آمد آنجا ناگهان |
۳۲۱۱ | N | ★دلق خود میدوخت بر ساحل روان | * | ★یک امیری آمد آنجاناگهان |
۳۲۱۲ | Q | آن امیر از بندگانِ شیخ بود | * | شیخ را بسناخت سجده کرد زود |
۳۲۱۲ | N | ★آن امیر ز بندگان شسیخ بود | * | ★شیخ را بسناخت سجلده کرد زود |
۳۲۱۳ | Q | خیره شد در شیخ و اندر دلقِ او | * | شکلِ دیگر گشته خُلق و خَلقِ او |
۳۲۱۳ | N | ★خیره شد در شیخ و اندر دلق او | * | ★شکل دیگر گشته خلق و خلق او |
۳۲۱۴ | Q | کو رَها کرد آنچنان مُلکی شگرف | * | برگزید آن فقرِ بس باریک حرف |
۳۲۱۴ | N | ★کو رها کرد آنچنان ملک شگرف | * | ★برگزید آن فقر بس باریک حرف |
۳۲۱۵ | Q | ترک کرد او مُلکِ هفت اقلیم را | * | میزند بر دلق سوزن چون گدا |
۳۲۱۵ | N | ★ملک هفت اقلیم ضایع میکند | * | ★چون گدا بر دلق سوزن میزند |
۳۲۱۶ | Q | شیخ واقف گشت از اندیشهاش | * | شیخ چون شیرست و دلها بیشهاش |
۳۲۱۶ | N | ★شیخ واقف گشت از اندیشهاش | * | ★شیخ چون شیرست و دلها بیشهاش |
۳۲۱۷ | Q | چون رَجا و خوف در دلها روان | * | نیست مخفی بر وَی اسرارِ جهان |
۳۲۱۷ | N | ★چون زجاو خوف در دلها روان | * | ★نیست مخفی بر وی اسرار جهان |
۳۲۱۸ | Q | دل نگه دارید ای بیحاصلان | * | در حضورِ حضرتِ صاحبدلان |
۳۲۱۸ | N | ★دل نگسه دارید ای بیحاصلان | * | ★در حضور حضرت صاحبدلان |
۳۲۱۹ | Q | پیشِ اهلِ تَن ادب بر ظاهرست | * | که خدا زیشان نهان را ساترست |
۳۲۱۹ | N | ★پیش اهل تن ادب بر ظاهرست | * | ★که خدا زیشان نهان را ساتزست |
۳۲۲۰ | Q | پیشِ اهلِ دل ادب بر باطنست | * | زآنک دلشان بر سَرایر فاطنست |
۳۲۲۰ | N | ★پیش اصلي دل ادب بر باطتّست | * | ★زآنکه دلشان بر سراییر فاطنئست |
۳۲۲۱ | Q | تو بعکسی پیشِ کوران بهرِ جاه | * | با حضور آیی نشینی پایگاه |
۳۲۲۱ | N | ★تو بعکسی پیش کوران بَهر جاه | * | ★با حضور آیی نشینی پایگاه |
۳۲۲۲ | Q | پیشِ بینایان کنی ترکِ ادب | * | نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب |
۳۲۲۲ | N | ★پیش بینایان کسنی تسرک ادب | * | ★نار شهُوّت را از آن گلستی حطب |
۳۲۲۳ | Q | چون نداری فطنت و نورِ هُدَی | * | بهرِ کوران رُوی را میزن جلا |
۳۲۲۳ | N | ★چون نداری نطتّت و نور دی | * | ★بهر کوران ژوی را مسیزن جلا |
۳۲۲۴ | Q | پیشِ بینایان خدَث در رُوی مال | * | ناز میکن با چنین گندیدهحال |
۳۲۲۴ | N | ★پیش بینایان خذث را زوی مال | * | ★ناز میکن با چنین گندیده حال |
۳۲۲۵ | Q | شیخ سوزن زود در دریا فگند | * | خواست سوزن را بآوازِ بلند |
۳۲۲۵ | N | ★شیخ سوزن زود در دریا فکند | * | ★خواست سوزن را به آواز بلند |
۳۲۲۶ | Q | صد هزاران ماهي اللَّهیی | * | سوزنِ زر در لب هر ماهیی |
۳۲۲۶ | N | ★صد هسزاران مساهي اللسهیی | * | ★سبوزن زر در لب هر ماهیی |
۳۲۲۷ | Q | سر بر آوردند از دریای حق | * | که بگیر ای شیخ سوزنهای حق |
۳۲۲۷ | N | ★سر بر آوردند از دریای حسق | * | ★که بگیر ای شیخ سوزنهای حق |
۳۲۲۸ | Q | رُو بدو کرد و بگفتش ای امیر | * | مُلکِ دل به یا چنان مُلکِ حقیر |
۳۲۲۸ | N | ★رو بدو کرد و بگفتش ای امیر | * | ★ملک دل به یبا چنان ملک حقیر |
۳۲۲۹ | Q | اين نشانِ ظاهرست این هیچ نیست | * | تا بباطن در روی بینی تو بیست |
۳۲۲۹ | N | ★اين نشان ظاهرست این هیچ نیست | * | ★تا به باطن در وی بینی تو بیست |
۳۲۳۰ | Q | سوی شهر از باغ شاخی آورند | * | باغ و بُستان را کجا آنجا بَرند |
۳۲۳۰ | N | ★سوی شهر از باغ شاخی آورند | * | ★باغ و پستان را کجا آنجا برند |
۳۲۳۱ | Q | خاصّه باغی کین فلک یک برگِ اوست | * | بلک آن مغزست و این عالم چو پوست |
۳۲۳۱ | N | ★خاضه باغی کین فلک یک برگ اوست | * | ★بلکه آن مغزست وین دیگر چو پوست |
۳۲۳۲ | Q | بر نمیداری سوی آن باغ گام | * | بویِ افزون جوی و کُن دفعِ زُکام |
۳۲۳۲ | N | ★برنمیداری سوی آن باغ گام | * | ★بوی افزون جوی و کین دنع ژکام |
۳۲۳۳ | Q | تا که آن بو جاذبِ جانت شود | * | تا که آن بو نورِ چشمانت شود |
۳۲۳۳ | N | ★تا که آن بو جاذب جانت شود | * | ★تاکه آن بو نور چشمانت شود |
۳۲۳۴ | Q | گفت یوسف ابنِ یعقوبِ نَبی | * | بهرِ بو أَلْقُوا عَلَی وَجْهِ أَبِی |
۳۲۳۴ | N | ★گفت یوسف | * | ★بهر بو آلقوا علی وضه آبی |
۳۲۳۵ | Q | بهرِ اين بو گفت احمد در عِظات | * | دایما قُرةُ عَیْنی فی الصَّلَوة |
۳۲۳۵ | N | ★بهر اين بو گفت احمد در عظات | * | ★دایماً ة عیّنی فی آلصلوة |
۳۲۳۶ | Q | پنج حِس با همدگر پیوستهاند | * | رُسته این هر پنج از اصلی بلند |
۳۲۳۶ | N | ★پنج حس با همدگر پیوستهاند | * | ★زآنکه این هر پنج ز اصلی ژستهاند |
۳۲۳۷ | Q | قُوَّتِ یک قوَّتِ باقی شود | * | مابقی را هر یکی ساقی شود |
۳۲۳۷ | N | ★قوّت یک نسوّت باتی شود | * | ★مابقی را هر یکی |
۳۲۳۸ | Q | دیدنِ دیده فزاید عشق را | * | عشق در دیده فزاید صِدق را |
۳۲۳۸ | N | ★دیدن دسده فزایند تشطق را | * | ★نعطق در دیده فزاید صدق را |
۳۲۳۹ | Q | صِدق بیداری هر حس میشود | * | حسّها را ذوق مُؤْنِس میشود |
۳۲۳۹ | N | ★صدق بیناری هر حس میشود | * | ★حسّها را ذوق موس میشود |
block:2091
۳۲۴۰ | Q | چون یکی حس در رَوِش بگْشاد بند | * | ما بقی حسها همه مُبْدَل شوند |
۳۲۴۰ | N | ★چون یکی حس در زوش بگشاد بند | * | ★مابقی حسها همه مُبْذْل شوند |
۳۲۴۱ | Q | ْچون یکی حس غیرِ محسوسات دید | * | گشت غیبی بر همه حسها پدید |
۳۲۴۱ | N | ★چون یکی حس غیر مَحسوسات دید | * | ★گشت غیبی بر همه حسها پدید |
۳۲۴۲ | Q | چون ز جُو جَست از گَلَه یک گوسفند | * | پس پَیاپَی جمله زآن سو بر جهند |
۳۲۴۲ | N | ★چون ز جُو خست از که یک گوسفند | * | ★پس پیاپی جمله زآن سو برجهند |
۳۲۴۳ | Q | گوسفندنِ حواسّت را بران | * | در چَرا از أَخْرَجَ ألْمَرْعَی چران |
۳۲۴۳ | N | ★گوسفندن حوامّت را بران | * | ★در را از آخرج لمَرْعَی چران |
۳۲۴۴ | Q | تا در آنجا سنبل و نسرین چرند | * | تا بگلزارِ حقایق ره بَرَند |
۳۲۴۴ | N | ★تا در آنجاسئبل و نسرین چُرند | * | ★تابه روضات حقایق ره برند |
۳۲۴۵ | Q | هر حِسّت پیغامبرِ حسها شود | * | تا یکایک سوی آن جنَّت رود |
۳۲۴۵ | N | ★هر حسّت پیغمبر حسها شود | * | ★جمله حسها را در آن جنت کشد |
۳۲۴۶ | Q | حِسّّها با حسِّ تو گویند راز | * | بیحقیقت بیزبان و بیمجاز |
۳۲۴۶ | N | ★حشهابا حش تسو گسویند راز | * | ★بیزبان و بیحقیقت بیمجاز |
۳۲۴۷ | Q | کین حقیقت قابلِ تأویلهاست | * | وین توهُّم مایهٔ تخییلهاست |
۳۲۴۷ | N | ★کین حقیقت قابل تأویلهاست | * | ★وین تو |
۳۲۴۸ | Q | آن حقیقت را که باشد از عیان | * | هیچ تأویلی نگنجد در میان |
۳۲۴۸ | N | ★آن حقیقت کان بود ین و عیان | * | ★هیچ تأویلی نگنجد در میان |
۳۲۴۹ | Q | چونک هر حس بندهٔ حسِّ تو شد | * | مر فلکها را نباشد از تو بُد |
۳۲۴۹ | N | ★چونکه جسها بندا جش تو شد | * | ★مر فلکها را نسباشد از تو بد |
۳۲۵۰ | Q | چونک دعوی رَود در مُلْکِ پوست | * | مغز آنِ کی بود قشر آنِ اوست |
۳۲۵۰ | N | ★چونکه دعویّی رود در ملک پوست | * | ★مسغز آن کسی بود قشر آن اوست |
۳۲۵۱ | Q | چون تنازع در فتد در تنگِ کاه | * | دانه آنِ کیست آن را کن نگاه |
۳۲۵۱ | N | ★جون تنازع در فتد در تنگ کاه | * | ★دانه آن کیست آن را کن نگاه |
۳۲۵۲ | Q | پس فلک قشرست و نورِ روح مغز | * | اين پدیدست آن خفی زین رُو ملغز |
۳۲۵۲ | N | ★پس قلک قشرست و نور د دح مغز | * | ★اين پدیدست آن خفی زین زو ملغز |
۳۲۵۳ | Q | جسمْ ظاهر روحْ مخفی آمدست | * | جسمْ همچون آستین جانْ همچو دست |
۳۲۵۳ | N | ★جسم ظاهر روح مخفی آمدست | * | ★جسم همچون آستین جان همچو دست |
۳۲۵۴ | Q | باز عقل از روح مخفیتر پَرَد | * | حسّ سوی روح زوتر ره بَرَد |
۳۲۵۴ | N | ★باز عقل از روح مسخفیتر برد | * | ★حسّ سبوی روح زوتسر ره ب |
۳۲۵۵ | Q | جنبشی بینی بدانیِ زندهاست | * | این ندانی که ز عقل آکندهاست |
۳۲۵۵ | N | ★جنبشی بینی بدانی زندهاست | * | ★این ندانی که ز عقل آکندهاست |
۳۲۵۶ | Q | تا که جنبشهای موزون سَر کند | * | جنبشِ مس را بدانش زر کند |
۳۲۵۶ | N | ★تا که جنبشهای موزون سر کند | * | ★جنبش مس را به دانش زر کند |
۳۲۵۷ | Q | زآن مُناسب آمدن افعالِ دست | * | فهم آید مر ترا که عقل هست |
۳۲۵۷ | N | ★زآن مسناسب آمدن انعال دست | * | ★فهم آید مر تورا که عقل هست |
۳۲۵۸ | Q | روحِ وَحْی از عقل پنهانتر بود | * | زآنک او غیبیست او زآن سَر بوّد |
۳۲۵۸ | N | ★روح خی از عقل پنهانتر بود | * | ★زآنکه او غیبیست او زآن سر بوّد |
۳۲۵۹ | Q | عقلِ احمد از کسی پنهان نشد | * | روحِ وَحْیش مُدرَکِ هر جان نشد |
۳۲۵۹ | N | ★عقّل احمد از کسی پنهان نشد | * | ★روح خیش مدرک هر جان نشد |
۳۲۶۰ | Q | روحِ وَحْیی را مسناسبهاست نیز | * | در نیابد عقل کان آمد عزیز |
۳۲۶۰ | N | ★روح وخیی را مسناسبهاست نسیز | * | ★درنیابد عقل کان امد عزیز |
۳۲۶۱ | Q | گه جنون بیند گهی حیران شود | * | زآنک موقوفست تا او آن شود |
۳۲۶۱ | N | ★گه جنون بیند گهی حیران شود | * | ★زآنکه مسوقوفست تااوآن شود |
۳۲۶۲ | Q | چون مُناسبهای افعالِ خَضِر | * | عقلِ موسی بود در دیدش کَدِر |
۳۲۶۲ | N | ★چون مناسبهای افعال خضر | * | ★عقل موسی بود در دیدش کُدر |
۳۲۶۳ | Q | نامُناسب مینمود افعالِ او | * | پیشِ موسی چون نبودش حالِ او |
۳۲۶۳ | N | ★نامناسب مینمود افعال او | * | ★پیش موسی چون نبودش حال او |
۳۲۶۴ | Q | عقلِ موسی چون شود در غیب بند | * | عقلِ موشی خود کِیَست ای ارجمند |
۳۲۶۴ | N | ★پیش موسی چون شود در غیب بند | * | ★عقلِ موشی خود کِیّست ای ارجمند |
۳۲۶۵ | Q | علمِ تقلیدی بود بهرِ فروخت | * | چون بیابد مشتری خوش بر فُروخت |
۳۲۶۵ | N | ★علم تقلیدی بود بهر فروخت | * | ★چون بیابد مشتری خوش بر فروخت |
۳۲۶۶ | Q | مشتری علمِ تحقیقی حَقَست | * | دایما بازارِ او با رَونَقست |
۳۲۶۶ | N | ★مشتری عسلم تسحقیقی حقست | * | ★دایماً بازار او با روننقست |
۳۲۶۷ | Q | لب ببسته مست در بَیْع و شِرَی | * | مشتری بیحد که اللَّه اشْتَرَی |
۳۲۶۷ | N | ★لب بسبسته مست در بیع و شری | * | ★مشتری بیحد که له آشتری |
۳۲۶۸ | Q | درسِ آدم را فرشته مُشتری | * | مَحْرَمِ درسش نه دیوست و پری |
۳۲۶۸ | N | ★درس آدم را فسرشته مشسستری | * | ★مَخرّم درشش نه دیوست و پری |
۳۲۶۹ | Q | آدم أَنْبِئْهُمْ بِأَسْما درس گو | * | شرح کن اسرارِ حق را مو بمو |
۳۲۶۹ | N | ★آدم هم بأشما درس گسو | * | ★شرح کن اسرار حنق را مو بمو |
۳۲۷۰ | Q | آنچنان کس را که کوتهبین بود | * | در تلوُّن غرق و بی تمکین بود |
۳۲۷۰ | N | ★آنچنان کس را که کوتهبین بود | * | ★در تلوّن غرق و بی تمکین بود |
۳۲۷۱ | Q | موش گفتم زآنک در خاکست جاش | * | خاک باشد موش را جایِ مَعاش |
۳۲۷۱ | N | ★موش گفتم زآنکه در خاکست جاش | * | ★خاک باشد موش را جای معاش |
۳۲۷۲ | Q | راهها داند ولی در زیرِ خاک | * | هر طرف او خاک را کردست چاک |
۳۲۷۲ | N | ★راهها داند ولی در زیسر ضاک | * | ★هر طرف او خاک را کردست جاک |
۳۲۷۳ | Q | نفسِ موشی نیست الّا لقمه رَنْد | * | قدرِ حاجت موش را عقلی دهند |
۳۲۷۳ | N | ★نفس موشی نیست الا لقمه زد | * | ★قدر حاجت موش را عقلی دهند |
۳۲۷۴ | Q | زآنک بیحاجت خداوندِ عزیز | * | مینبخشد هیچ کس را هیچ چیز |
۳۲۷۴ | N | ★زآنکه بیحاجت خداوند عزیز | * | ★مینبخشد هیچ کس را هبیچ چیز |
۳۲۷۵ | Q | گر نبودی حاجتِ عالم زمین | * | نآفریدی هیچ رَبُّ آلْعالَمین |
۳۲۷۵ | N | ★گر نبودی حاجت عالم زمین | * | ★نآفریدی هیچ رب آلعالمین |
۳۲۷۶ | Q | وین زمینِ مضطرب محتاجِ کوه | * | گر نبودی نافریدی پُر شُکوه |
۳۲۷۶ | N | ★وین زمین مضطرب محتاج کوه | * | ★گر نبودی نافریدی پر شکوه |
۳۲۷۷ | Q | ور نبودی حاجتِ افلاک هم | * | هفت گردون ناوریدی از عدم |
۳۲۷۷ | N | ★ور نسبودی حاجت انلاک همم | * | ★هفت گردون نساوریدی از عدم |
۳۲۷۸ | Q | آفتاب و ماه و این اِسْتارگان | * | جز بحاجت کَی پدید آمد عیان |
۳۲۷۸ | N | ★آفتاب و ما و ان استارگان | * | ★جر بهحاجت کی پدید آمد عیان |
۳۲۷۹ | Q | پس کمندِ هستها حاجت بود | * | قدرِ حاجت مرد را آلت دهد |
۳۲۷۹ | N | ★پس کمند هستها حاجت بود | * | ★قدر حاجت مرد را آلت بود |
۳۲۸۰ | Q | پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود | * | تا بجوشد در کرم دریای جود |
۳۲۸۰ | N | ★پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود | * | ★تا بجوشد درکرّم دریای جود |
۳۲۸۱ | Q | این گدایان بر ره و هر مُبتلا | * | حاجت خود مینماید خلق را |
۳۲۸۱ | N | ★این گدایسان بر ره و هر مبتلا | * | ★حاجت خود میماید خلق |
۳۲۸۲ | Q | کوری و شلّی و بیماری و درد | * | تا ازین حاجت بجنبد رحمِ مرد |
۳۲۸۲ | N | ★کوری و شسلن و بیماری و درد | * | ★تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد |
۳۲۸۳ | Q | هیچ گوید نان دهید ای مردمان | * | کی مرا مالست و انبارست و خوان |
۳۲۸۳ | N | ★هیچ گوید نان دهید ای مردمان | * | ★که مرا مالست و انبارست و خوان |
۳۲۸۴ | Q | چشم ننْهادست حق در گُورْموش | * | زآنک حاجت نیست چشمش بهرِ نوش |
۳۲۸۴ | N | ★چشم ننهادست حق در گوزموش | * | ★زآنکه حاجت نیست چشمش هر نوش |
۳۲۸۵ | Q | میتواند زیست بی چشم و بصر | * | فارغست از چشم او در خاکِ تر |
۳۲۸۵ | N | ★میتواند زیست بی چشم و بصر | * | ★فارغست از چشم او در خاک تبر |
۳۲۸۶ | Q | جز بدزدی او برون نآید ز خاک | * | تا کند خالق از آن دزدیش پاک |
۳۲۸۶ | N | ★جز بهدزدی او برون ناید ز خاک | * | ★تاکند خالق از آن دزدیش پاک |
۳۲۸۷ | Q | بعد از آن پَر یابد و سرغی شود | * | چون ملایک جانب گردون رود |
۳۲۸۷ | N | ★بعد از آن پر یابد و سرغی شود | * | ★میپرد تسبیح باری میکند |
۳۲۸۸ | Q | هر زمان در گلشنِ شُکرِ خدا | * | او بر آرد همجو بلبل صد نوا |
۳۲۸۸ | N | ★هر زمان در گلشن شکر خدا | * | ★او بر ازد همجو بلبل صد نوا |
۳۲۸۹ | Q | کای رهاننده مرا از وصفِ زشت | * | ای کننده دوزخی را تو بهشت |
۳۲۸۹ | N | ★کای رهاننده مرا از وصفب زشت | * | ★ای کننده دوزخضی را تو بهشت |
۳۲۹۰ | Q | در یکی پیهی نهی تو روشنی | * | استخوانی را دهی سمع ای غنی |
۳۲۹۰ | N | ★در یکی پیهی نهی تو روشنی | * | ★استخوانعو را دهمی سفْع ای غنی |
۳۲۹۱ | Q | چه تعلُّق آن معانی را بجسم | * | چه تعلُّق فهمِ اَشْیا را باِسْم |
۳۲۹۱ | N | ★چه تعَلق آن معانی را به جسم | * | ★چه تعلق فهم آشیا را به اسم |
۳۲۹۲ | Q | لفظ چون وَکْرست و معنی طایرست | * | جسم جُوی و روح آبِ سایرست |
۳۲۹۲ | N | ★لفظ چون و کُرست و معنی طایرست | * | ★جسم جُوی و روح آب سایرست |
۳۲۹۳ | Q | او روانست و تو گویی واقفست | * | او دوانست و تو گویی عاکفست |
۳۲۹۳ | N | ★او روانست و تسو گسویی واقفست | * | ★او دوانست و تو گویی عاکَفست |
۳۲۹۴ | Q | گر نبینی سَیْرِ آب از چاکها | * | چیست بر وَی نو بنو خاشاکها |
۳۲۹۴ | N | ★گر نبینی سیر آب از خاکها | * | ★چیست بر وی نو بنو خاشاکها |
۳۲۹۵ | Q | هست خاشاکِ تو صورتهای فکر | * | نَو بنو در میرسد اَشْکالِ بِکر |
۳۲۹۵ | N | ★هست خاشاک تو صورتهای نکر | * | ★نو بنو در میرسد آشکال بکر |
۳۲۹۶ | Q | رُویِ آب و جویِ فکر اندر رَوِش | * | نیست بیخاشاکِ محبوب و وَحِش |
۳۲۹۶ | N | ★وی آب جوی فکر اندر روش | * | ★نیست بیخاشاک محبوب و وّحجش |
۳۲۹۷ | Q | قشرها بر رُویِ این آبِ روان | * | از ثمارِ باغِ غَیبی شد دوان |
۳۲۹۷ | N | ★قشرها بسر روی اینن آب روان | * | ★از سمار باغ غیبی شد دوان |
۳۲۹۸ | Q | قشرها را مغز اندر باغ جُو | * | زآنک آب از باغ میآید بجُو |
۳۲۹۸ | N | ★قشرها را مسغز اندر باغ جو | * | ★زآنکه آب از باغ میآید به جُو |
۳۲۹۹ | Q | گر نبینی رفتنِ آبِ حیات | * | بنْگر اندر جُویْ و این سَیْرِ نبات |
۳۲۹۹ | N | ★گر نبینی رفتن آب حیات | * | ★بنگر اندر جُوی این سیر نبات |
۳۳۰۰ | Q | آب جون انبُهتر آید در گذر | * | زو کند قشرِ صُوّر زوتر گذر |
۳۳۰۰ | N | ★آب جون انپهتر آید در گذر | * | ★زو کند قشر صوّر زوتر گذر |
۳۳۰۱ | Q | چون بغایت تیز شد این جُو روان | * | غم نپاید در ضمیرِ عارفان |
۳۳۰۱ | N | ★چون بفایت تیز شد ایین جو روان | * | ★غم نپاید در ضمیر عارفان |
۳۳۰۲ | Q | چون بغایت مَمْتلی بود و شتاب | * | پس نگُنجد اندرو اِلّا که آب |
۳۳۰۲ | N | ★چون بغایت مَمْتلی و بود و شتاب | * | ★پس نگنجد اندرو الاکه آب |
block:2092
۳۳۰۳ | Q | آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد | * | کو بَدست و نیست بر راهِ رشاد |
۳۳۰۳ | N | ★آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد | * | ★کو بدست و نیست بر راه شاد |
۳۳۰۴ | Q | شاربِ خمرّست و سالوس و خبیث | * | مر مریدان را کجا باشد مُغْیث |
۳۳۰۴ | N | ★شارب خمرّست و سالوس و خبیث | * | ★مر مریدان را کجاباشد مُغْیث |
۳۳۰۵ | Q | آن یکی گفتش ادب را هوشدار | * | خُرد نبْود اين چنین ظن بر کبار |
۳۳۰۵ | N | ★آن یکی گفتش ادب را هوش دار | * | ★خرد نود اين چنین ظن بر کبار |
۳۳۰۶ | Q | دُور ازو و ذُور از آن اوصافِ او | * | که ز سَیْلی تیره گردد صافِ او |
۳۳۰۶ | N | ★دور ازو و ذُور از آن اوصافب او | * | ★که ز سَیلی تیره گردد صاف او |
۳۳۰۷ | Q | اين چنین بُهتان مَنْه بر اهلِ حق | * | این خیالِ تُست برگردان ورق |
۳۳۰۷ | N | ★اين چنین بهتان مَنْه بر اهل حق | * | ★این خیال تست بر گردان ورق |
۳۳۰۸ | Q | این نباشد ور بود ای مرغِ خاک | * | بحرِ قُلْزُم را ز مُرداری چه باک |
۳۳۰۸ | N | ★این نباشد ور بود ای مرغ | خاک | * | ★بحر قَرم را زشرداری چه باک |
۳۳۰۹ | Q | نیست دُونَ الْقُلّتَیْن و حوضِ خُرد | * | کِه تواند قطرهایش از کار بُرد |
۳۳۰۹ | N | ★نیست دُونْ ین و حوض خرد | * | ★که تواند قطرهایش از کار برد |
۳۳۱۰ | Q | آتش ابراهیم را نبْود زیان | * | هر که نمرودیست گو میترس از آن |
۳۳۱۰ | N | ★آتش ابسراهیم را نود زان | * | ★هر که نمرودیست گو میترس از آن |
۳۳۱۱ | Q | نفس نمرودست و عقل و جان خلیل | * | روح در عَیْنست و تفس اندر دلیل |
۳۳۱۱ | N | ★نَفُس نمرودست و عقل و جان خلیل | * | ★روح در عَیْنْست و تفس اندر دلییل |
۳۳۱۲ | Q | این دلیلِ راه رهرَو را بود | * | کو بهَر دَم در بیابان گُم شود |
۳۳۱۲ | N | ★اییین دلییتل راه رهرو را نود | * | ★کو بههر دم در بیابان گم شود |
۳۳۱۳ | Q | واصلان را نیست جر چشم و چراغ | * | از دلیل و راهشان باشد فراغ |
۳۳۱۳ | N | ★واصلان را نیست جر چشم و چراغ | * | ★از دلیل و راهشان باشد فراغ |
۳۳۱۴ | Q | گر دلیلی گفت آن مردِ وصال | * | گفت بهرِ فهمِ اصحابِ جدال |
۳۳۱۴ | N | ★گر دلیلی گفت آن مرد وصال | * | ★گفت بهر فهم اصحاب جدال |
۳۳۱۵ | Q | بهرِ طفلِ نَو پدر تیتی کند | * | گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند |
۳۳۱۵ | N | ★بهر طفل نو پدر تیتی کند | * | ★گرچه عقلش هندسة گیتی کند |
۳۳۱۶ | Q | کم نگردد فضلِ استاد از عُلو | * | گر أَلِف چیزی ندارد گوید او |
۳۳۱۶ | N | ★کم نگردد فضل استاد از عغلو | * | ★گر آلف چیزی ندارد گوید او |
۳۳۱۷ | Q | از پي تملیمِ آن بستهدهن | * | از زبانِ خود برون باید شدن |
۳۳۱۷ | N | ★از پُسي تملیم آن پبسستهدهن | * | ★از زبان خود برون باید شدن |
۳۳۱۸ | Q | در زبانِ او بباید آمدن | * | تا بیاموزد ز تو او علم و فن |
۳۳۱۸ | N | ★در زان او بسباید آمدن | * | ★تابیاموزد ز تسو او عسلم و فسن |
۳۳۱۹ | Q | پس همه خلقان چو طفلانِ ویَند | * | لازمست این پیر را در وقتِ پند |
۳۳۱۹ | N | ★پس همه خلقان چو طفلان ویند | * | ★لازمست این پیر را در وقت پند |
۳۳۲۰ | Q | کفر را حدَّست و اندازه بدان | * | شیخ و نورِ شیخ را نبْود کران |
۳۳۲۰ | N | ★کفر را حدّست و اندازه بدان | * | ★شیخ و نور شیخ را نبود کران |
۳۳۲۱ | Q | پیشِ بیحد هرچه مَحدودست لاست | * | کُلُّ شَیْءٍ عَیْرِ وَجْهِ اللَّه فناست |
۳۳۲۱ | N | ★پیش بیحد هرچه مَحدودست لاست | * | ★کل شیء عَیْر وَخُه آلله فناست |
۳۳۲۲ | Q | کفر و ایمان نیست آن جایی که اوست | * | زآنک او مغزست و این دو رنگ و پوست |
۳۳۲۲ | N | ★کفر و ایمان نیست آن جایی ک | * | ★زآنکه او مغزست وین دو رنگ و پوست |
۳۳۲۳ | Q | این فناها پردهٔ آن وجه گشت | * | چون چراغِ خُفْیه اندر زیرِ طشت |
۳۳۲۳ | N | ★این فناها پردة آن وجْه گشت | * | ★چون چراغ خُفْیه اندر زیر طشت |
۳۳۲۴ | Q | پس سَرٍ این تن حجابِ آن سَرست | * | پیشِ آن سَر اين سَرِ تن کافرست |
۳۳۲۴ | N | ★پس سَّرٍ این تن حجاب آن سرست | * | ★پیش آن سر اين سر تن کافرست |
۳۳۲۵ | Q | کیست کافر غافل از ایمانِ شیخ | * | کیست مرده بیخبر از جانِ شیخ |
۳۳۲۵ | N | ★کیست کافر غافل ازایمان شیخ | * | ★چیست مرده بیخبر از جان شیخ |
۳۳۲۶ | Q | جان نباشد جر خبر در آزمون | * | هرکرا افزون خبر جانش فُزون |
۳۳۲۶ | N | ★جان نباشد جر خبر در آزسون | * | ★هرکه را افزون خبر جانش فُزون |
۳۳۲۷ | Q | جانِ ما از جانِ حیوان بیشتر | * | از چه زآن رُو که فزون دارد خبر |
۳۳۲۷ | N | ★جان ما از جان حیوان بیشتر | * | ★از چه زآن و که فزون دارد خبر |
۳۳۲۸ | Q | پس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک | * | کو منزَّه شد ز حسِّ مُشتَرَک |
۳۳۲۸ | N | ★پس فُزون از جان ما جان ملک | * | ★کو مره شد ز حش مُشترک |
۳۳۲۹ | Q | وز مَلَک جانِ خداوندانِ دل | * | باشد افزون تو تحَیّر را بهِل |
۳۳۲۹ | N | ★وز ملک جان خسداونسدان دل | * | ★باشد افزون تو تحَیّر را بهل |
۳۳۳۰ | Q | زان سبب آدم بود مسجودشان | * | جانِ او افزونترست از بودشان |
۳۳۳۰ | N | ★زان سیب آدم بود مسحودشان | * | ★جان او انزونترست از بودشان |
۳۳۳۱ | Q | ورنه بهتر را سجودِ دونتری | * | امر کردن هیچ نبْوَد در خَوری |
۳۳۳۱ | N | ★ورنه بهتر را مشجود دونتری | * | ★امر کردن هیچ نبّوّد در خضوری |
۳۳۳۲ | Q | کَی پسندد عدل و لطفِ کردگار | * | که گُلی سجده کند در پیشِ خار |
۳۳۳۲ | N | ★کی پسندد عدل و لطفب کردگار | * | ★که گلی سجده کند در پیش خار |
۳۳۳۳ | Q | جان چو افزون شد گذشت از اِنتها | * | شد مُطیعش جانِ جملهٔ چیزها |
۳۳۳۳ | N | ★جان چو افزون شد گذشت از انتها | * | ★شد مطیعش جان جملةٌ چیزها |
۳۳۳۴ | Q | مرغ و ماهی و پری و آدمی | * | زآنک او بیشست و ایشان در کمی |
۳۳۳۴ | N | ★مرع و ماهی و پسری و آدمی | * | ★زآنکه او بیشست و ایشان در کمی |
۳۳۳۵ | Q | ماهیان سُوزَنگر دلقش شوند | * | سوزنان را رشتهها تابع بوند |
۳۳۳۵ | N | ★ماهیان سُوژنگر دلقّش شوند | * | ★سوزنان را رشستهها تابع بوند |
block:2093
۳۳۳۶ | Q | چون نفاذِ امرِ شیخ آن میر دید | * | ز آمدِ ماهی شدش وَجْدی پدید |
۳۳۳۶ | N | ★چون فا امر شیخ آن میر دید | * | ★زاسد ماهی شدش وجدی پدید |
۳۳۳۷ | Q | گفت آه ماهی ز پیران آگهست | * | شُه تنی را کو لعینِ درگهست |
۳۳۳۷ | N | ★گفت اه ماهی ز پیران آگْهُست | * | ★شهتنی راکو لعین درگْهُست |
۳۳۳۸ | Q | ماهیان از پیر آگه ما بعید | * | ما شَقِی زین دولت و ایشان سعید |
۳۳۳۸ | N | ★ماهیان از پسیر آگه مابعید | * | ★ما شُقی زین دولت و ایشان سعید |
۳۳۳۹ | Q | سجده کرد و رفت گریان و خراب | * | گشت دیوانه ز عشقِ فتحِ باب |
۳۳۳۹ | N | ★سجده کرد و رفت گریان و خضراب | * | ★گشت دیوانه ز عشق فتح باب |
۳۳۴۰ | Q | پس تو ای ناشُستهرُو در چیستی | * | در نزاع و در حسد با کیستی |
۳۳۴۰ | N | ★پس تو ای ناشستهژو در چیستی | * | ★در نزاع و در حسد با کیستی |
۳۳۴۱ | Q | با دُمِ شیری تو بازی میکنی | * | بر ملایک تُرکتازی میکنی |
۳۳۴۱ | N | ★بادم شیری تسو بازی میکنی | * | ★بر ملایک ترکتازی میکنی |
۳۳۴۲ | Q | بَد چه میگویی تو خیرِ محض را | * | هین تَرفّع کم شُمَر آن خفض را |
۳۳۴۲ | N | ★بد چه میگویی تو خیر مخض را | * | ★همین ترّفع کم شمر آن خفض را |
۳۳۴۳ | Q | بَد چه باشد مِسِّ محتاجِ مُهان | * | شیخ کی بوّد کیمیای بیکران |
۳۳۴۳ | N | ★بد چه باشد مس محتاج مُهان | * | ★شیخ کهبوّد کیمیای بیکران |
۳۳۴۴ | Q | مسّ اگر از کیمیا قابل نبُد | * | کیمیا از مسّ هرگز مِس نشد |
۳۳۴۴ | N | ★مش اگر از کسیمیا قابل ند | * | ★کیمیا از مش هرگز مس نشد |
۳۳۴۵ | Q | بد چه باشد سرکشی آتش عمل | * | شیخ کی بوَد عینِ دریای ازل |
۳۳۴۵ | N | ★بد چه باشد سرکشی آتشعمل | * | ★شیخ کهبود عین دریای ازل |
۳۳۴۶ | Q | دایم آتش را بترسانند ز آب | * | آب کَی ترسید هرگز ز اِلتهاب |
۳۳۴۶ | N | ★دایم آتش را بترسانند ز آب | * | ★آب کی تسرسید هرگز ز التهاب |
۳۳۴۷ | Q | در رخِ مَه عیببینی میکنی | * | در بهشتی خارچینی میکنی |
۳۳۴۷ | N | ★در رخ مسه عسیب بینی میکنی | * | ★در بهشتی خارچینی میکنی |
۳۳۴۸ | Q | گر بهشت اندر رَوی تو خارْجُو | * | هیچ خار آنجا نیابی غیرٍ تو |
۳۳۴۸ | N | ★گر بهشت اندر زوی تو خازجو | * | ★هیچ خار آنجا نیابی غیرٍ تو |
۳۳۴۹ | Q | میبپوشی آفتابی در گِلی | * | رخنه میجویی ز بدرِ کاملی |
۳۳۴۹ | N | ★میبپوشی آفتایی در گلی | * | ★رخنه سیجویی ز بدر کاملی |
۳۳۵۰ | Q | آفتابی که بتابد در جهان | * | بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان |
۳۳۵۰ | N | ★افتابی که بتابد در جهان | * | ★بهر خسمّاشی کجا گردد نهان |
۳۳۵۱ | Q | عیبها از رَدِّ پیران عیب شد | * | غَیْبها از رشکِ ایشان غیب شد |
۳۳۵۱ | N | ★عیبها از رد پیران عیب شد | * | ★غیبها از رشک پیران غیب شد |
۳۳۵۲ | Q | باری ار دُوری ز خدمت یار باش | * | در ندامت چابک و بر کار باش |
۳۳۵۲ | N | ★باری ار ذوری ز خدمت یار باش | * | ★در تدامت چابک و بر کار باش |
۳۳۵۳ | Q | تااز آن راهت نسیمی میرسد | * | آبِ رحمت را چه بندی از حسد |
۳۳۵۳ | N | ★تااز ان راهت نسیمی میرسد | * | ★آپ رحمت را چه بندی از سد |
۳۳۵۴ | Q | گرچه دُوری دُور میجنبان تو دُم | * | حَیْثُ ماکُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُم |
۳۳۵۴ | N | ★گرچه دُوری دور میجنبان تو دم | * | ★حیث ماکتتم فولوا هکم |
۳۳۵۵ | Q | چون خری در گِل فتد از گامِ تیز | * | دَم بدَم جنبد برای عزمِ خیز |
۳۳۵۵ | N | ★چون خری درگل فد از گام تیز | * | ★دم بسلم جنبد برای عزم خیز |
۳۳۵۶ | Q | جای را هموار نکْند بهرِ باش | * | داند او که نیست آن جایِ معاش |
۳۳۵۶ | N | ★جای را هموار نکٌند بهر بباش | * | ★داند او که نیست آن جای معاش |
۳۳۵۷ | Q | حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدست | * | که دلِ تو زین وَحَلها بر نَجست |
۳۳۵۷ | N | ★حسّ تو از حش خر کمتر بُدست | * | ★که دل تو زین وخْلها بر نجست |
۳۳۵۸ | Q | در وحل تأویلِ رخصت میکنی | * | چون نمیخواهی کز آن دل بر کَنی |
۳۳۵۸ | N | ★در ول تأویل رَخصَت میکنی | * | ★چون نمیخواهی کز آن دل بر نی |
۳۳۵۹ | Q | کین روا باشد مرا من مُضْطَرم | * | حق نگیرد عاجزی را از کرم |
۳۳۵۹ | N | ★کین روا باشد مرا من مُضطرم | * | ★حسق نگسیرد و ر از رم |
۳۳۶۰ | Q | خود گرفتستت تو چون کفتارِ کور | * | این گرفتن را نبینی از غرور |
۳۳۶۰ | N | ★خود گرفتستت تو چون کفتار کور | * | ★ایسن گسرفتن را نسبینی از تسرور |
۳۳۶۱ | Q | میگُوّند این جایگه کفتار نیست | * | از برون جویید کاندر غار نیست |
۳۳۶۱ | N | ★میگوّند این جایگه کفتار نیست | * | ★از برون جویید کاندر غار نیست |
۳۳۶۲ | Q | این همیگویند و بندش مینهند | * | او همیگوید ز من بی آگهند |
۳۳۶۲ | N | ★این همیگویند و بندش مینهند | * | ★او همیگوید ز من بی آگهند |
۳۳۶۳ | Q | گر ز من آگاه بودی اين عدو | * | کَیْ ندا کردی که آن کفتار کو |
۳۳۶۳ | N | ★گر ز من آگاه بودی ایين عدو | * | ★کی ندا کردی که این کفتار کو |
block:2094
۳۳۶۴ | Q | آن یکی میگفت در عهدِ شُعَیْب | * | که خدا از من بسی دیدست عَیب |
۳۳۶۴ | N | ★آن یکی میگفت در عهد شعیّب | * | ★که خدا از من بسی دیاست عیب |
۳۳۶۵ | Q | چند دید از من گناه و جُرمها | * | وز کرم یزدان نمیگیرد مرا |
۳۳۶۵ | N | ★جند دید از من گناه و جخرمها | * | ★وز کرم یزدان نمیگیرد مرا |
۳۳۶۶ | Q | حق تعالی گفت در گوشِ شعیب | * | در جوابِ او فصیح از راهِ غَیب |
۳۳۶۶ | N | ★حق تعالی گفت در گوش شمیّب | * | |
۳۳۶۷ | Q | که بگفتی چند کردم من گناه | * | وز کرم نگْرفت در جُرمم الَه |
۳۳۶۷ | N | ★که بگفتی چند کردم من گناه | * | |
۳۳۶۸ | Q | عکس میگویی و مقلوب ای سفیه | * | ای رها کرده ره و بگْرفته تیه |
۳۳۶۸ | N | ★عکس میگویی و مقلوب ای سفیه | * | |
۳۳۶۹ | Q | چند چندت گیرم و تو بیخبر | * | در سلاسل ماندهای پا تا بسَر |
۳۳۶۹ | N | ★چند چندت گیرم و تو بیخبر | * | |
۳۳۷۰ | Q | زنگِ تو بر تُوت ای دیگِ سیاه | * | کرد سیمای درونت را تباه |
۳۳۷۰ | N | ★زنگ و بر توت ای دیگ سیاه | * | |
۳۳۷۱ | Q | بر دلت زنگار بر زنگارها | * | جمع شد تا کور شد ز اَسرارها |
۳۳۷۱ | N | ★بر دلت زنگار بر زنگارها | * | |
۳۳۷۲ | Q | گر زند آن دود بر دیگِ نَوی | * | آن اثر بنْماید ار باشد جَوی |
۳۳۷۲ | N | ★گر زند آن دود بسر دیگ نوی | * | |
۳۳۷۳ | Q | زآنک هر چیزی بِضد پیدا شود | * | بر سپیدی آن سِیَه رسوا شود |
۳۳۷۳ | N | ★زآنکه هر چیزی به ضد پیدا شود | * | |
۳۳۷۴ | Q | چون سیّه شد دیگ پس تأثیرِ دود | * | بعد ازین بر وَیْ که بیند زود زود |
۳۳۷۴ | N | ★چون سیّه شد دیگ پس تأثیر دود | * | |
۳۳۷۵ | Q | مردِ آهنگر که او زنگی بوّد | * | دود را با رُوش هم رنگی بود |
۳۳۷۵ | N | ★مرد آهنگر که او زنگی بوّد | * | |
۳۳۷۶ | Q | مردِ رومی کو کند آهنگری | * | رویش ابلق گردد از دودآوری |
۳۳۷۶ | N | ★مرد رومسی کو کنند آهنگری | * | |
۳۳۷۷ | Q | پس بداند زود تأثیرِ گناه | * | تا بنالد زود گوید ای الَه |
۳۳۷۷ | N | ★پس بداند زود تأثشیر گناه | * | |
۳۳۷۸ | Q | چون کند اِصرار و بَد پیشه کند | * | خاک اندر چشمِ اندیشه کند |
۳۳۷۸ | N | ★چون کند اصرار و بد پیشه کند | * | |
۳۳۷۹ | Q | توبه نندیشد دگر شیرین شود | * | بر دلش آن جُرم تا بی دین شود |
۳۳۷۹ | N | ★توبه نندیشد دگر شیرین شود | * | |
۳۳۸۰ | Q | آن پشیمانی و یا رّب رفت ازو | * | شِسْت بر آیینه زنگِ پنج تو |
۳۳۸۰ | N | ★آن پشیمانی و یسا رّب رفت ازو | * | |
۳۳۸۱ | Q | آهنش را زنگها خوردن گرفت | * | گوهرش را زنگ کم کردن گرفت |
۳۳۸۱ | N | ★آهنش را زنگها خوردن گرفت | * | |
۳۳۸۲ | Q | چون نویسی کاغذِ اِسپید بر | * | آن نبشته خوانده آید در نظر |
۳۳۸۲ | N | ★چون نویسی کاغذ اسپید بر | * | |
۳۳۸۳ | Q | چون نویسی بر سرِ بنْوشته خط | * | فهم نآید خواندنش گردد غلط |
۳۳۸۳ | N | ★چون نویسی بر سر بوشته خط | * | |
۳۳۸۴ | Q | کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد | * | هر دو خظ شد کور و معنی نداد |
۳۳۸۴ | N | ★کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد | * | |
۳۳۸۵ | Q | ور سِوُم باره نویسی بر سَرش | * | پس سیه کردی چو جانِ پُر شرش |
۳۳۸۵ | N | ★ور سوم باره نویسی بر مرش | * | |
۳۳۸۶ | Q | پس چه چاره جر پناهِ چارهگر | * | ناامیدی مِسّ و اکسیرش نظر |
۳۳۸۶ | N | ★پس چه چاره جر پناه چارهگر | * | |
۳۳۸۷ | Q | ناامیدیها بپیشِ او نهید | * | تا ز دردِ بی دوا بیرون جهید |
۳۳۸۷ | N | ★نامیدیها به پیش او نسهید | * | |
۳۳۸۸ | Q | چون شعيب این نکتهها با وی بگفت | * | زان دَمِ جان در دلِ او گُل شگفت |
۳۳۸۸ | N | ★چون شيب این نکتهها با وی بگفت | * | |
۳۳۸۹ | Q | جانِ او بشْنید وَحْیِ آسمان | * | گفت اگر بگْرفت ما را کو نشان |
۳۳۸۹ | N | ★جان او بشنید وضی آسمان | * | |
۳۳۹۰ | Q | گفت یا رَب دفعِ من میگوید او | * | آن گرفتن را نشان میجوید او |
۳۳۹۰ | N | ★گفت یا زب دفع من میگوید او | * | |
۳۳۹۱ | Q | گفت ستّارم نگویم رازهاش | * | جز یکی رمز از برای ابتلاش |
۳۳۹۱ | N | ★گفت ستارم نگویم رازهماش | * | |
۳۳۹۲ | Q | یک نشانِ آنک میگیرم ورا | * | آنک طاعت دارد از صَوْم و دعا |
۳۳۹۲ | N | ★یک نشان انکه میگیرم ورا | * | |
۳۳۹۳ | Q | وز نماز و از زکاة و غیرِ آن | * | لیک یک ذرَّه ندارد ذوقِ جان |
۳۳۹۳ | N | ★وز نماز و از زکات و غیر آن | * | |
۳۳۹۴ | Q | میکند طاعات و افعالِ سنی | * | لیک یک ذرّه ندارد چاشنی |
۳۳۹۴ | N | ★میکند طاعات و افمال سنی | * | |
۳۳۹۵ | Q | طاعتش نغزست و معنی نَغْز نی | * | جوزها بسیار و در وَیْ مغز نی |
۳۳۹۵ | N | ★طاعتش نغزست و معنی نغز نی | * | |
۳۳۹۶ | Q | ذوق باید تا دهد طاعات بَرْ | * | مغز باید تا دهد دانه شجَرْ |
۳۳۹۶ | N | ★ذوق باید تادهد طاعات بر | * | |
۳۳۹۷ | Q | دانهٔ بیمغز کَیْ گردد نهال | * | صورتِ بی جان نباشد جز خیال |
۳۳۹۷ | N | ★دان بیمغز کی گردد نهال | * |
block:2095
۳۳۹۸ | Q | آن خبیث از شیخ میلایید ژاژ | * | کژْنگر باشد همیشه عقلِ کاژ |
۳۳۹۸ | N | ★آن خبیث از شیخ میلایید ژاژ | * | |
۳۳۹۹ | Q | که منش دیدم مبانِ مجلسی | * | او ز تقوی عاریَست و مُفلِسی |
۳۳۹۹ | N | ★که منش دیدم مبان مجلسی | * | |
۳۴۰۰ | Q | ورکه باور نیستت خیز امشبان | * | تا ببینی فسقِ شیخت را عیان |
۳۴۰۰ | N | ★ورکه باور نیستت خیز امشبان | * | |
۳۴۰۱ | Q | شب ببُردش بر سَرِ یک رَوْزنی | * | گفت بنْگر فسق و عشرت کردنی |
۳۴۰۱ | N | ★شب ببردش بر سر یک روزنی | * | |
۳۴۰۲ | Q | بنْگر آن سالوسِ روز و فسقِ شب | * | روز همچون مصطفی شب بُولَهَب |
۳۴۰۲ | N | ★بنگر آن سالوس روز و فسق شب | * | |
۳۴۰۳ | Q | روز عبد اللَّه او را گشته نام | * | شب نَعُوذُ باللَّه و در دست جام |
۳۴۰۳ | N | ★روز عبد الله او را گشته نام | * | |
۳۴۰۴ | Q | دید شيشه در کفِ آن پیر پُر | * | گفت شیخا مر ترا هم هست غُر |
۳۴۰۴ | N | ★دید شيشه در کفب آن پیر پر | * | |
۳۴۰۵ | Q | تو نمیگفتی که در جامِ شراب | * | دیو میمیزد شتابان نا شِتاب |
۳۴۰۵ | N | ★تو نمیگفتی که در جام شراب | * | |
۳۴۰۶ | Q | گفت جامم را چنان پُر کردهاند | * | کاندرو اندر نگنجد یک سِپَند |
۳۴۰۶ | N | ★گفت جامّم را چنان پر کردهاند | * | |
۳۴۰۷ | Q | بنْگر اینجا هیچ گنجد ذرّهای | * | این سخن را کژ شنیده غرّهای |
۳۴۰۷ | N | ★بنگر اینجا هیچ گنجد ذزهای | * | |
۳۴۰۸ | Q | جامِ ظاهر خمرِ ظاهر نیست این | * | دُور دار این را ز شیخِ غیببین |
۳۴۰۸ | N | ★جام ظاهر خمر ظاهر نیست این | * | |
۳۴۰۹ | Q | جامِ مَیْ هستي شیخست ای فلیو | * | کاندرو اندر نگنجد بولِ دیو |
۳۴۰۹ | N | ★جام نی هستي شیخست ای فلیو | * | |
۳۴۱۰ | Q | پُرّ و مالامال از نورِ حقَست | * | جامِ تن بشْکست نورِ مطلقَست |
۳۴۱۰ | N | ★بر و مالامال از نور حقست | * | |
۳۴۱۱ | Q | نورِ خورشید ار بیُفند بر حدث | * | او همان نورست نپْذیرد خَبَث |
۳۴۱۱ | N | ★نور خورشید ار بیفند بر خدث | * | |
۳۴۱۲ | Q | شیخ گفت این خود نه جامست و نه مَیْ | * | هین بزیر آمُنکرا بنْگر بوَیْ |
۳۴۱۲ | N | ★شیخ گفت این خود نه جامست و نه می | * | |
۳۴۱۳ | Q | آمد و دید انگبینِ خاص بود | * | کور شد آن دشمنِ کور و کبود |
۳۴۱۳ | N | ★آمد و دید انگبین خاص بود | * | |
۳۴۱۴ | Q | گفت پیر آن دَم مریدِ خویش را | * | رَوْ برآی من بجو مَیْ ای کیا |
۳۴۱۴ | N | ★گفت پیر آن دم مرید خویش را | * | |
۳۴۱۵ | Q | که مرا رنجیست مُضُطر گشتهام | * | من ز رنج از مَخْمَصَه بگْذشتهام |
۳۴۱۵ | N | ★که مرا رنجیست مُضُطر گشتهام | * | |
۳۴۱۶ | Q | در ضرورت هست هر مردار پاک | * | بر سرِ مُنْکِر ز لعنت باد خاک |
۳۴۱۶ | N | ★در ضرورت هست هر شٌردار پاک | * | |
۳۴۱۷ | Q | گِرْدِ خُمخانه بر آمد آن مرید | * | بهرِ شیخ از هر خُمی مَی میچشید |
۳۴۱۷ | N | ★گرد خمخانه بر آمد آن مرید | * | |
۳۴۱۸ | Q | در همه خُمخانهها او مّیْ ندید | * | گشته بُد پُر از عسل خُمِّ نبید |
۳۴۱۸ | N | ★در همه خمخانهها او مّی ندید | * | |
۳۴۱۹ | Q | گفت ای رندان چه حالست این چه کار | * | هیچ خُمّی در نمیبینم عُقار |
۳۴۱۹ | N | ★گفت ای رندان چه حالست این چه کار | * | |
۳۴۲۰ | Q | جملهٔ رندان نزدِ آن شیخ آمدند | * | چشم گریان دست بر سر میزدند |
۳۴۲۰ | N | ★جمله رندان نزد آن شیخ آمدند | * | |
۳۴۲۱ | Q | در خرابات آمدی شیخِ اجل | * | جملهٔ مَیها از قُدومت شد عسل |
۳۴۲۱ | N | ★در خرابات آمدی شیخ اخل | * | |
۳۴۲۲ | Q | کردهای مُبْدَل تو مَیْ را از حدث | * | جانِ ما را هم بَدَل کن از خبث |
۳۴۲۲ | N | ★کردهای مَبْذل تو می را از حَدّث | * | |
۳۴۲۳ | Q | گر شود عالَم پُر از خون مالْمال | * | کَیْ خورد بندهٔ خدا الّا حلال |
۳۴۲۳ | N | ★گر شود عالم پر از خون مالمال | * |
block:2096
۳۴۲۴ | Q | عايشه روزی بپیغامبر بگفت | * | یا رسولَ اللَّه تو پیدا و نهُفت |
۳۴۲۴ | N | ★عايشه روزی به پیغمبر بگفت | * | |
۳۴۲۵ | Q | هر کجا یابی نمازی میکنی | * | میدوَد در خانه ناپاک و دَنی |
۳۴۲۵ | N | ★هر کجا یابی نمازی میکنی | * | |
۳۴۲۶ | Q | گرچه میدانی که هر طفل پلید | * | کرده مُسْتَعْمَل بهر جا که رسید |
۳۴۲۶ | N | ★مُسَحاضه و طفغل و آلودة پلید | * | |
۳۴۲۷ | Q | گفت پیغامبر که از بهرِ مِهان | * | حق نجس را پاک گرداند بدان |
۳۴۲۷ | N | ★گفت پیغمبر که از بهر مهان | * | |
۳۴۲۸ | Q | سجدهگاهم را از آن رُو لطفِ حق | * | پاک گردانید تا هفتم طبق |
۳۴۲۸ | N | ★سجدهگاهم را از آن ژو لطف حق | * | |
۳۴۲۹ | Q | هان و هان ترکِ حسد کن با شهان | * | ورنه ابلیسی شوی اندر جهان |
۳۴۲۹ | N | ★هان و هان ترک حسّد کن با شهان | * | |
۳۴۳۰ | Q | کو اگر زهری خورد شهدی شود | * | تو اگر شهدی خوری زهری بود |
۳۴۳۰ | N | ★کو اگر زهری خوزد شهدی شود | * | |
۳۴۳۱ | Q | کو بَدَل گشت و بَدَل شد کارِ او | * | لطف گشت و نور شد هر نارِ او |
۳۴۳۱ | N | ★کو بدل گشت و بُذل شد کار او | * | |
۳۴۳۲ | Q | قوَّتِ حق بود مر بابیل را | * | ورنه مرغی چون کُشد مر پیل را |
۳۴۳۲ | N | ★نوت حق بود مر بابیل را | * | |
۳۴۳۳ | Q | لشکری را مرغکی چندی شکست | * | تا بدانی کان صَلابت از حقست |
۳۴۳۳ | N | ★لشکری را مرغکی چندی شکست | * | |
۳۴۳۴ | Q | گر ترا وسواس آید زین قبیل | * | رَو بخوان تو سورهٔ اصحابِ فیل |
۳۴۳۴ | N | ★گر تورا وسواس آید زین قبیل | * | |
۳۴۳۵ | Q | ور کنی بااو مِری و همسَری | * | کافرم دان گر تو زایشان سَر بَری |
۳۴۳۵ | N | ★ورکتی بااو مری و صمسری | * |
block:2097
۳۴۳۶ | Q | موشکی در کف مهارِ اشتری | * | در ربود و شد روان او از مِری |
۳۴۳۶ | N | ★موشکی در کف مهار اشتری | * | |
۳۴۳۷ | Q | اشتر از چُستی که با او شد روان | * | موش غرَّه شد که هستم پهلوان |
۳۴۳۷ | N | ★اشتر از جستی که با او شد روان | * | |
۳۴۳۸ | Q | بر شتر زد پَرتوِ اندیشهاش | * | گفت بنْمایم ترا تو باش خَوش |
۳۴۳۸ | N | ★بر شتر زد پرتو اندیشهاش | * | |
۳۴۳۹ | Q | تا بیامد بر لبِ جُویِ بزرگ | * | کاندرو گشتی زبون پیلِ تُرک |
۳۴۳۹ | N | ★تابیامد بر لب جوی بزرگ | * | |
۳۴۴۰ | Q | موش آنجا ایستاد و خشک گشت | * | گفت اشتر ای رفیقِ کوه و دشت |
۳۴۴۰ | N | ★موش آنجا ایستاد و خشک گشت | * | |
۳۴۴۱ | Q | اين توقّف چیست حیرانی چرا | * | پا بنه مردانه اندر جُو در آ |
۳۴۴۱ | N | ★اين توقف چیست حیرانی چرا | * | |
۳۴۴۲ | Q | تو قلاوزی و پیشآهنگِ من | * | در میانِ ره مباش و تن مزن |
۳۴۴۲ | N | ★تو قلازی و پیشآهنگ من | * | |
۳۴۴۳ | Q | گفت این آبِ شگرفست و عمیق | * | من همیترسم ز غرقاب ای رفیق |
۳۴۴۳ | N | ★گفت این آب شگرفست و عمیق | * | |
۳۴۴۴ | Q | گفت اشتر تا ببینم حدِّ آب | * | پا درو بنْهاد آن اشتر شتاب |
۳۴۴۴ | N | ★گفت | * | |
۳۴۴۵ | Q | گفت تا زانوست آب ای کور موش | * | از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش |
۳۴۴۵ | N | ★گفت تا زانوست آب ای کور موش | * | |
۳۴۴۶ | Q | گفت مورِ تُست و ما را اژدهاست | * | که ز زانو تا بزانو فَرْقهاست |
۳۴۴۶ | N | ★گفت مور تست و مارا اژدهاست | * | |
۳۴۴۷ | Q | گر ترا تا زانو است ای پُرهنر | * | مر مرا صد گز گذشت از فرقِ سَر |
۳۴۴۷ | N | ★گر تورا تا زانواست ای پر هسنر | * | |
۳۴۴۸ | Q | گفت گستاخی مکن بارِ دگر | * | تا نسوزد جسم و جانت زین شرَر |
۳۴۴۸ | N | ★گفت گستاخی مکن بار دگر | * | |
۳۴۴۹ | Q | تو مِری با مثلِ خود موشان بکُن | * | با شتر مر موش را نبْود سخُن |
۳۴۴۹ | N | ★تو مری با مثل خود موشان بکن | * | |
۳۴۵۰ | Q | گفت توبه کردم از بهرِ خدا | * | بگْذران زین آبِ مُهلک مر مرا |
۳۴۵۰ | N | ★گفت توبه کردم از بهر خدا | * | |
۳۴۵۱ | Q | رحم آمد مر شتر را گفت هین | * | بر جه و بر کودبانِ من نشین |
۳۴۵۱ | N | ★رحم آمد مر شتر را گفت هین | * | |
۳۴۵۲ | Q | این گذشتن شد مسلَّم مر مرا | * | بگْذرانم صد هزاران چون ترا |
۳۴۵۲ | N | ★این گذشتن شد مسلم مر مرا | * | |
۳۴۵۳ | Q | چون پَیَمبر نیستی پس رَوْ براه | * | تا رسی از چاه روزی سوی جاه |
۳۴۵۳ | N | ★چون پیمبر نیستی پس رو به راه | * | |
۳۴۵۴ | Q | تو رعیَّت باش چون سلطان نهای | * | خود مران چون مردِ کشتیبان نهای |
۳۴۵۴ | N | ★تو رعیّت باش چون سلطان نهای | * | |
۳۴۵۵ | Q | چون نهای کامل دکان تنها مگیر | * | دستخوش میباش تا گردی خمیر |
۳۴۵۵ | N | ★چون نهای کامل دکان تنها مگیر | * | |
۳۴۵۶ | Q | أَنْصِتُوا را گوش کن خاموش باش | * | چون زبانِ حق نگشتی گوش باش |
۳۴۵۶ | N | ★انصتوا را گوش کن خاموش باش | * | |
۳۴۵۷ | Q | ور بگویی شکلِ اسْتفسار گو | * | با شهنشاهان تو مسکینوار گو |
۳۴۵۷ | N | ★ور بگویی شکل اسْتفسار گو | * | |
۳۴۵۸ | Q | ابتدای کبر و کین از شهوتست | * | راسخی شَهْوتت از عادتست |
۳۴۵۸ | N | ★ابستدای کبر و کین از شهوتست | * | |
۳۴۵۹ | Q | چون ز عادت گشت مُحْکَم خویِ بّد | * | خشم آید بر کسی کت وا کَشَد |
۳۴۵۹ | N | ★چون ز عادت گشت مُخکُم خوی بّد | * | |
۳۴۶۰ | Q | چونک تو گِلخوار گشتی هرکه او | * | وا کشد از گِل ترا باشد عدو |
۳۴۶۰ | N | ★چونکه تو گلخوار گتی هرکه او | * | |
۳۴۶۱ | Q | بُت پرستان چونک گرد بت تنند | * | مانعانِ راهِ خود را دشمناند |
۳۴۶۱ | N | ★بت پرستان چونکه خو با بت کنند | * | |
۳۴۶۲ | Q | چونک کرد ابلیس خُو با سَروَری | * | دید آدم را حقیر او از خری |
۳۴۶۲ | N | ★چونکه کرد ابلیس خو باسروری | * | |
۳۴۶۳ | Q | که به از من سَروّری دیگر بود | * | تا که او مسجودِ چون من کس شود |
۳۴۶۳ | N | ★که به از من سَروّری دیگر بود | * | |
۳۴۶۴ | Q | سروری زهرست جُز آن روح را | * | کو بود تریاقلانی ز اِبتدا |
۳۴۶۴ | N | ★سروری زمرست جُز آن روح را | * | |
۳۴۶۵ | Q | کوه اگر پُر مار شد باکی مّدار | * | کو بود اندر درون تریاقزار |
۳۴۶۵ | N | ★کوه اگر پر مار شد باکی مّدار | * | |
۳۴۶۶ | Q | سروری چون شد دماغت را ندیم | * | هرکه بشْکستَت شود خصمِ قدیم |
۳۴۶۶ | N | ★سروری چون شد دماغت را ندیم | * | |
۳۴۶۷ | Q | چون خلافِ خوی تو گوید کسی | * | کینهها خیزد ترا با او بسی |
۳۴۶۷ | N | ★چون خلاف خوی تو گوید کسی | * | |
۳۴۶۸ | Q | که مرا از خویِ من بر میکَند | * | خویش رل بر من چو سرور میکُند |
۳۴۶۸ | N | ★که مرا از خنوی مین بر میکند | * | |
۳۴۶۹ | Q | چون نباشد خویِ بَد سرکش درو | * | کَیْ فروزد از خلاف آتش درو |
۳۴۶۹ | N | ★چون نباشد خوی بد محکم شده | * | |
۳۴۷۰ | Q | با مخالف او مُدارایی کند | * | در دلِ او خویش را جایی کند |
۳۴۷۰ | N | ★با مخالف او مُدارایی ند | * | |
۳۴۷۱ | Q | زآنک خویِ بّد نگشتست استوار | * | مورِ شهوت شد ز عادت همچو مار |
۳۴۷۱ | N | ★زآنکه خوی بّد بگشتست استوار | * | |
۳۴۷۲ | Q | مارِ شهوّت را بکُش در ابتلا | * | ورنه اینک گشت مارت اژدها |
۳۴۷۲ | N | ★مار شهوّت را بکش در ابتدا | * | |
۳۴۷۳ | Q | لیک هر کس مور بیند مارِ خویش | * | تو ز صاحب دل کن استفسارِ خویش |
۳۴۷۳ | N | ★لیک هر کس مور بیند مار خویش | * | |
۳۴۷۴ | Q | تا نشد زر مِس نداند من مِسم | * | تا نشد شَه دل نداند مُفْلِسم |
۳۴۷۴ | N | ★تانشد زر مس نداند من مسم | * | |
۳۴۷۵ | Q | خدمتِ اکسیر کن مسوار تو | * | جور میکَشْ ای دل از دلدار تو |
۳۴۷۵ | N | ★خدمت اکسیر کین مسوار تو | * | |
۳۴۷۶ | Q | کیست دلدار اهلِ دل نیکو بدان | * | که چو روز و شب جهانند از جهان |
۳۴۷۶ | N | ★کیست دلدار اهل دل نیکو بدان | * | |
۳۴۷۷ | Q | عیب کم گو بندهٔ اللَّه را | * | مُتَّهَم کم کن بدزدی شاه را |
۳۴۷۷ | N | ★عسیب کم گو بندة له را | * |
block:2098
۳۴۷۸ | Q | بود درویشی درونِ کشتیی | * | ساخته از رختِ مردی پُشتیی |
۳۴۷۸ | N | ★سود درویشی درون کشتیی | * | |
۳۴۷۹ | Q | یاوه شد همیانِ زر او خُفته بد | * | جمله را جُستند و او را هم نمود |
۳۴۷۹ | N | ★باوه شد همیان زر او خفته بود | * | |
۳۴۸۰ | Q | کین فقیر خفته را جوییم هم | * | کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم |
۳۴۸۰ | N | ★کین فقیر خفته را جصوییم هم | * | |
۳۴۸۱ | Q | که درین کشتی خُرُمْدان گُم شدست | * | جمله را جُستیم نتْوانی تو رَست |
۳۴۸۱ | N | ★که درین کشتی خْرَمُدان گم شدست | * | |
۳۴۸۲ | Q | دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق | * | تا ز تو فارغ شود اوهامِ خلق |
۳۴۸۲ | N | ★دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق | * | |
۳۴۸۳ | Q | گفت يا رَب بر غلامت را خسان | * | متَّهم کردند فرمان در رسان |
۳۴۸۳ | N | ★گفت يا رب بر غلامت این خسان | * | |
۳۴۸۴ | Q | چون بدرد آمد دلِ درویش از آن | * | سر برون کردند هر سُو در زمان |
۳۴۸۴ | N | ★چون به درد آمد دل درویش از آن | * | |
۳۴۸۵ | Q | صد هزاران ماهی از دریای ژرف | * | در دهانِ هر یکی دُرّی شگرف |
۳۴۸۵ | N | ★صد هزاران ماهی از دریای درف | * | |
۳۴۸۶ | Q | صد هزاران ماهی از دریای پُر | * | در دهانِ هر یکی دُرّ و چه دُر |
۳۴۸۶ | N | ★صد هزاران ماهی از دریای پر | * | |
۳۴۸۷ | Q | هر یکی دُرّی خراجِ مُلکتی | * | کز الَهست این ندارد شرکتی |
۳۴۸۷ | N | ★هر یکی دزی خراج مُلکتی | * | |
۳۴۸۸ | Q | دُرِّ چند انداخت در کشتی و جَست | * | مر هوا را ساخت کُرسی و نشست |
۳۴۸۸ | N | ★در چند انداخت در کشتی و جست | * | |
۳۴۸۹ | Q | خوش مربَّع چون شهان بر تختِ خویش | * | او فرازِ اوج و کشتیاش بپیش |
۳۴۸۹ | N | ★خوش مریم چون شهان بر تخت خویش | * | |
۳۴۹۰ | Q | گفت رَو کشتی شمارا حق مرا | * | تا نباشد با شما دزدِ گدا |
۳۴۹۰ | N | ★گفت رو کشتی شمارا حق مرا | * | |
۳۴۹۱ | Q | تا کرا باشد خسارت زین فراق | * | من خوشم جُفتِ حق و با خلق طاق |
۳۴۹۱ | N | ★تا که را باشد خسارت زین فراق | * | |
۳۴۹۲ | Q | نه مرا او تهمتِ دزدی نهد | * | نه مهارم را بغمّازی دهد |
۳۴۹۲ | N | ★نه مرا او تهمت دزدی نهد | * | |
۳۴۹۳ | Q | بانگ کردند اهلِ کشتی ای هُمام | * | از چه دادندت چنین عالی مقام |
۳۴۹۳ | N | ★بانگ کردند اهل کشتی ای هُمام | * | |
۳۴۹۴ | Q | گفت از تُهمت نهادن بر فقیر | * | وز حق آزاری پیِ چیزی حقیر |
۳۴۹۴ | N | ★گفت از تسهمت نهادن بر فقیر | * | |
۳۴۹۵ | Q | حاش للَّه بل ز تعظیمِ شهان | * | که نبودم بر فقیران بدگمان |
۳۴۹۵ | N | ★حاش له بل ز تعظیم شهان | * | |
۳۴۹۶ | Q | آن فقیرانِ لطیفِ خوش نَفَس | * | کز پیِ تعظیمشان آمد عَبَس |
۳۴۹۶ | N | ★آن فقیران لطیف خسوش نس | * | |
۳۴۹۷ | Q | آن فقیری بهرٍ پیچاپیج نیست | * | بل پیِ آن که بجز حق هیچ نیست |
۳۴۹۷ | N | ★آن فقیری بُهرٍ پیچاپیج نیست | * | |
۳۴۹۸ | Q | متَّهَم چون دارم آنها را که حق | * | کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق |
۳۴۹۸ | N | متهم چون دارم آنها را که حق | * | کرد امین مخزن هفتم طبق |
۳۴۹۹ | Q | متَّهم نفس است نی عقلِ شریف | * | متّهم حسّ است نه نورِ لطیف |
۳۴۹۹ | N | متهم نفس است نه عقل شریف | * | متهم حس است نه نور لطیف |
۳۵۰۰ | Q | نفس سوفسطایی آمد میزنش | * | کش زدن سازد نه حُجَّت گفتنش |
۳۵۰۰ | N | نفس سوفسطایی آمد میزنش | * | کش زدن سازد نه حجت گفتنش |
۳۵۰۱ | Q | معجزه بیند فروزد آن زمان | * | بعد از آن گوید خیالی بود آن |
۳۵۰۱ | N | معجزه بیند فروزد آن زمان | * | بعد از آن گوید خیالی بود آن |
۳۵۰۲ | Q | ور حقیقت بود آن دیدِ عجب | * | چون مقیمِ چشم نامد روز و شب |
۳۵۰۲ | N | ور حقیقت بودی آن دید عجب | * | چون مقیم چشم نامد روز و شب |
۳۵۰۳ | Q | آن مقیمِ چشمِ پاکان میبود | * | نی قرینِ چشمِ حیوان میشود |
۳۵۰۳ | N | آن مقیم چشم پاکان میبود | * | نه قرین چشم حیوان میشود |
۳۵۰۴ | Q | کان عجب زین حسّ دارد عار و ننگ | * | کَیْ بود طاووس اندر چاهِ تنگ |
۳۵۰۴ | N | کان عجب زین حس دارد عار و ننگ | * | کی بود طاوس اندر چاه تنگ |
۳۵۰۵ | Q | تا نگویی مر مرا بسیارگُو | * | من ز صد یک گویم و آن همچو مُو |
۳۵۰۵ | N | تا نگویی مر مرا بسیار گو | * | من ز صد یک گویم و آن همچو مو |
block:2099
۳۵۰۶ | Q | صوفیان بر صوفیی شُنعه زدند | * | پیشِ شیخ خانقاهی آمدند |
۳۵۰۶ | N | صوفیان بر صوفیی شُنعت زدند | * | پیش شیخ خانقاهی آمدند |
۳۵۰۷ | Q | شیخ را گفتند دادِ جانِ ما | * | تو ازین صوفی بجو ای پیشوا |
۳۵۰۷ | N | شیخ را گفتند داد جان ما | * | تو از این صوفی بجو ای پیشوا |
۳۵۰۸ | Q | گفت آخر چه گِلهست ای صوفیان | * | گفت این صوفی سه خو دارد گران |
۳۵۰۸ | N | گفت آخر چه گله ست ای صوفیان | * | گفت این صوفی سه خو دارد گران |
۳۵۰۹ | Q | در سخن بسیارگو همچون جرس | * | در خورِش افزون خورد از بیست کس |
۳۵۰۹ | N | در سخن بسیار گو همچون جرس | * | در خورش افزون خورد از بیست کس |
۳۵۱۰ | Q | ور بخسپد هست چون اصحابِ کهف | * | صوفیان کردند پیشِ شیخ زَحف |
۳۵۱۰ | N | ور بخسبد هست چون اصحاب کهف | * | صوفیان کردند پیش شیخ زحف |
۳۵۱۱ | Q | شیخ رُو آورد سوی آن فقیر | * | که ز هَر حالی که هست اوساط گیر |
۳۵۱۱ | N | شیخ رو آورد سوی آن فقیر | * | که ز هر حالی که هست اوساط گیر |
۳۵۱۲ | Q | در خبر خَیْرُ الْأُمُور أَوْساطُها | * | نافع آمد ز اِعتدال أَخْلاطها |
۳۵۱۲ | N | در خبر خیر الأمور أوساطها | * | نافع آمد ز اعتدال أخلاطها |
۳۵۱۳ | Q | گر یکی خِلْطی فزون شد از عَرَض | * | در تنِ مردم پدید آید مرض |
۳۵۱۳ | N | گر یکی خلطی فزون شد از عرض | * | در تن مردم پدید آید مرض |
۳۵۱۴ | Q | بر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت | * | کان فراق آرد یقین در عاقبت |
۳۵۱۴ | N | بر قرین خویش مفزا در صفت | * | کان فراق آرد یقین در عاقبت |
۳۵۱۵ | Q | نطقِ موسی بُد بر اندازه ولیک | * | هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک |
۳۵۱۵ | N | نطق موسی بد بر اندازه و لیک | * | هم فزون آمد ز گفت یار نیک |
۳۵۱۶ | Q | آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق | * | گفت رَو تو مُکْثِری هَذا فِراق |
۳۵۱۶ | N | آن فزونی با خضر آمد شقاق | * | گفت رو تو مکثری هذا فِراقُ |
۳۵۱۷ | Q | موسیا بسیارگویی دور شو | * | ور نه با من گنگ باش و کور شو |
۳۵۱۷ | N | موسیا بسیار گویی دور شو | * | ور نه با من گنگ باش و کور شو |
۳۵۱۸ | Q | ور نرفتی وز ستیزه شِستهای | * | تو بمعنی رفتهای بگْسستهای |
۳۵۱۸ | N | ور نرفتی وز ستیزه شستهای | * | تو به معنی رفتهای بگسستهای |
۳۵۱۹ | Q | چون حدث کردی تو ناگه در نماز | * | گویدت سوی طهارت رَو بتاز |
۳۵۱۹ | N | چون حدث کردی تو ناگه در نماز | * | گویدت سوی طهارت رو به تاز |
۳۵۲۰ | Q | ور نرفتی خشک جنبان میشوی | * | خود نمازت رفت بنشین ای غوی |
۳۵۲۰ | N | ور نرفتی خشک جنبان میشوی | * | خود نمازت رفت بنشین ای غوی |
۳۵۲۱ | Q | رَوْ بَرِ آنها که هم جفتِ تُوَند | * | عاشقان و تشنهٔ گفتِ تُوَند |
۳۵۲۱ | N | رو بر آنها که هم جفت تواند | * | عاشقان و تشنهی گفت تواند |
۳۵۲۲ | Q | پاسبان بر خوابناکان بر فزود | * | ماهیان را پاسبان حاجت نبود |
۳۵۲۲ | N | پاسبان بر خوابناکان بر فزود | * | ماهیان را پاسبان حاجت نبود |
۳۵۲۳ | Q | جامهپوشان را نظر بر گازرست | * | جانِ عریان را تجلّی زیورست |
۳۵۲۳ | N | جامه پوشان را نظر بر گازر است | * | جان عریان را تجلی زیور است |
۳۵۲۴ | Q | یا ز عُریانان بیکسو باز رَوْ | * | یا چو ایشان فارغ از تنجامه شَو |
۳۵۲۴ | N | یا ز عریانان به یک سو باز رو | * | یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو |
۳۵۲۵ | Q | ور نمیتانی که کُل عریان شوی | * | جامه کم کن تا رهِ اوسط روی |
۳۵۲۵ | N | ور نمیتانی که کل عریان شوی | * | جامه کم کن تا ره اوسط روی |
block:2100
۳۵۲۶ | Q | پس فقیر آن شیخ را احوال گفت | * | عذر را با آن غرامت کرد جُفت |
۳۵۲۶ | N | پس فقیر آن شیخ را احوال گفت | * | عذر را با آن غرامت کرد جفت |
۳۵۲۷ | Q | مر سؤالِ شیخ را داد او جواب | * | چون جواباتِ خَضِر خوب و صواب |
۳۵۲۷ | N | مر سؤال شیخ را داد او جواب | * | چون جوابات خضر خوب و صواب |
۳۵۲۸ | Q | آن جواباتِ سؤالاتِ کلیم | * | کش خَضِر بنْمود از ربِّ علیم |
۳۵۲۸ | N | آن جوابات سؤالات کلیم | * | کش خضر بنمود از رب علیم |
۳۵۲۹ | Q | گشت مشکلهاش حل و افزون زیاد | * | از پیِ هر مشکلش مفتاح داد |
۳۵۲۹ | N | گشت مشکلهاش حل و افزون زیاد | * | از پی هر مشکلش مفتاح داد |
۳۵۳۰ | Q | از خضر درویش هم میراث داشت | * | در جوابِ شیخ همَّت بر گماشت |
۳۵۳۰ | N | از خضر درویش هم میراث داشت | * | در جواب شیخ همت بر گماشت |
۳۵۳۱ | Q | گفت راهِ اوسط ارچه حکمتست | * | لیک اوسط نیز هم با نسبتست |
۳۵۳۱ | N | گفت راه اوسط ار چه حکمت است | * | لیک اوسط نیز هم با نسبت است |
۳۵۳۲ | Q | آبِ جُو نسبت باُشتر هست کم | * | لیک باشد موش را آن همچو یَم |
۳۵۳۲ | N | آب جو نسبت به اشتر هست کم | * | لیک باشد موش را آن همچو یم |
۳۵۳۳ | Q | هر کرا باشد وظیفه چار نان | * | دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن |
۳۵۳۳ | N | هر که را باشد وظیفه چار نان | * | دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن |
۳۵۳۴ | Q | ور خورد هر چار دُور از اوسط است | * | او اسیرِ حرص مانندِ بط است |
۳۵۳۴ | N | ور خورد هر چار دور از اوسط است | * | او اسیر حرص مانند بط است |
۳۵۳۵ | Q | هر که او را اشتها ده نان بود | * | شش خورد میدان که اوسط آن بود |
۳۵۳۵ | N | هر که او را اشتها ده نان بود | * | شش خورد میدان که اوسط آن بود |
۳۵۳۶ | Q | چون مرا پنجاه نان هست اشتها | * | مر ترا شش گِرْده همدستیم نی |
۳۵۳۶ | N | چون مرا پنجاه نان هست اشتهی | * | مر ترا شش گرده هم دستیم؟ نی |
۳۵۳۷ | Q | تو بدَه رکعت نماز آیی ملول | * | من بپانصد در نیایم در نحول |
۳۵۳۷ | N | تو به ده رکعت نماز آیی ملول | * | من به پانصد در نیایم در نحول |
۳۵۳۸ | Q | آن یکی تا کعبه حافی میرود | * | وین یکی تا مسجد از خود میشود |
۳۵۳۸ | N | آن یکی تا کعبه حافی میرود | * | و آن یکی تا مسجد از خود میشود |
۳۵۳۹ | Q | آن یکی در پاکبازی جان بداد | * | وین یکی جان کَنْد تا یک نان بداد |
۳۵۳۹ | N | آن یکی در پاکبازی جان بداد | * | وین یکی جان کند تا یک نان بداد |
۳۵۴۰ | Q | این وَسَط در با نِهایت میرود | * | که مر آن را اوّل و آخِر بود |
۳۵۴۰ | N | این وسط در با نهایت میرود | * | که مرا آن را اول و آخر بود |
۳۵۴۱ | Q | اوّل و آخر بباید تا در آن | * | در تصوّر گنجد اوسط یا میان |
۳۵۴۱ | N | اول و آخر بباید تا در آن | * | در تصور گنجد اوسط یا میان |
۳۵۴۲ | Q | بینهایت چون ندارد دو طرف | * | کَیْ بود او را میانه مُنْصَرَف |
۳۵۴۲ | N | بینهایت چون ندارد دو طرف | * | کی بود او را میانه منصرف |
۳۵۴۳ | Q | اوّل و آخر نشانش کس نداد | * | گفت لَوْ کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد |
۳۵۴۳ | N | اول و آخر نشانش کس نداد | * | گفت لو کان له البحر مداد |
۳۵۴۴ | Q | هفت دریا گر شود کُلّی مِداد | * | نیست مر پایان شدن را هیچ امید |
۳۵۴۴ | N | هفت دریا گر شود کلی مداد | * | نیست مر پایان شدن را هیچ امید |
۳۵۴۵ | Q | باغ و بیشه گر بود یک سر قلم | * | زین سخن هرگز نگردد هیچ کم |
۳۵۴۵ | N | باغ و بیشه گر بود یک سر قلم | * | زین سخن هرگز نگردد هیچ کم |
۳۵۴۶ | Q | آن همه حِبْر و قلم فانی شود | * | وین حدیثِ بیعدد باقی بود |
۳۵۴۶ | N | آن همه حبر و قلم فانی شود | * | وین حدیث بیعدد باقی بود |
۳۵۴۷ | Q | حالتِ من خواب را ماند گهی | * | خواب پندارد مر آن را گُمرهی |
۳۵۴۷ | N | حالت من خواب را ماند گهی | * | خواب پندارد مر آن را گمرهی |
۳۵۴۸ | Q | چشمِ من خفته دلم بیدار دان | * | شکلِ بیکارِ مرا بر کار دان |
۳۵۴۸ | N | چشم من خفته دلم بیدار دان | * | شکل بیکار مرا بر کار دان |
۳۵۴۹ | Q | گفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام | * | لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْأَنام |
۳۵۴۹ | N | گفت پیغمبر که عینای تنام | * | لا ینام قلبی عن رب الأنام |
۳۵۵۰ | Q | چشمِ تو بیدار و دل خفته بخواب | * | چشمِ من خفته دلم در فتحِ باب |
۳۵۵۰ | N | چشم تو بیدار و دل خفته به خواب | * | چشم من خفته دلم در فتح باب |
۳۵۵۱ | Q | مر دلم را پنج حسِّ دیگرست | * | حسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظرست |
۳۵۵۱ | N | مر دلم را پنج حس دیگر است | * | حس دل را هر دو عالم منظر است |
۳۵۵۲ | Q | تو ز ضعفِ خود مکن در من نگاه | * | بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه |
۳۵۵۲ | N | تو ز ضعف خود مکن در من نگاه | * | بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه |
۳۵۵۳ | Q | بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ | * | عینِ مشغولی مرا گشته فراغ |
۳۵۵۳ | N | بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ | * | عین مشغولی مرا گشته فراغ |
۳۵۵۴ | Q | پای تو در گِل مرا گِل گشته گُل | * | مر ترا ماتم مرا سُور و دُهُل |
۳۵۵۴ | N | پای تو در گل مرا گل گشته گل | * | مر ترا ماتم مرا سور و دهل |
۳۵۵۵ | Q | در زمینم با تو ساکن در محل | * | میدوم بر چرخ هفتم چون زُحَل |
۳۵۵۵ | N | در زمینم با تو ساکن در محل | * | میدوم بر چرخ هفتم چون زحل |
۳۵۵۶ | Q | همنشینت من نیَم سایهٔ منست | * | برتر از اندیشهها پایهٔ منست |
۳۵۵۶ | N | همنشینت من نیم سایهی من است | * | برتر از اندیشهها پایهی من است |
۳۵۵۷ | Q | زانک من ز اندیشهها بگْذشتهام | * | خارجِ اندیشه پویان گشتهام |
۳۵۵۷ | N | ز انکه من ز اندیشهها بگذشتهام | * | خارج اندیشه پویان گشتهام |
۳۵۵۸ | Q | حاکمِ اندیشهام محکوم نی | * | زانک بَنّا حاکم آمد بر بِنا |
۳۵۵۸ | N | حاکم اندیشهام محکوم نی | * | ز انکه بنا حاکم آمد بر بنا |
۳۵۵۹ | Q | جملهٔ خلقان سخرهٔ اندیشهاند | * | ز آن سبب خستهدل و غمپیشهاند |
۳۵۵۹ | N | جمله خلقان سخرهی اندیشهاند | * | ز آن سبب خسته دل و غم پیشهاند |
۳۵۶۰ | Q | قاصدا خود را باندیشه دهم | * | چون بخواهم از میانشان بر جهم |
۳۵۶۰ | N | قاصدا خود را به اندیشه دهم | * | چون بخواهم از میانشان بر جهم |
۳۵۶۱ | Q | من چو مرغِ اوجم اندیشه مگس | * | کَیْ بود بر من مگس را دسترس |
۳۵۶۱ | N | من چو مرغ اوجم اندیشه مگس | * | کی بود بر من مگس را دسترس |
۳۵۶۲ | Q | قاصدا زیر آیم از اوجِ بلند | * | تا شکسته پایگان بر من تنند |
۳۵۶۲ | N | قاصدا زیر آیم از اوج بلند | * | تا شکسته پایگان بر من تنند |
۳۵۶۳ | Q | چون ملالم گیرد از سُفلی صفات | * | بر پَرم همچون طُیور الصَّافّات |
۳۵۶۳ | N | چون ملالم گیرد از سفلی صفات | * | بر پرم همچون طیور الصافات |
۳۵۶۴ | Q | پرِّ من رستهست هم از ذاتِ خویش | * | بر نچفسانم دو پَر من با سِریش |
۳۵۶۴ | N | پر من رسته ست هم از ذات خویش | * | بر نچسبانم دو پر من با سریش |
۳۵۶۵ | Q | جعفرِ طیّار را پَر جاریهست | * | جعفرِ طرّار را پَر عاریهست |
۳۵۶۵ | N | جعفر طیار را پر جاریه ست | * | جعفر عیار را پر عاریه ست |
۳۵۶۶ | Q | نزدِ آنکِ لَمْ یَذُقْ دعویست این | * | نزدِ سُکّانِ اُفُق معنیست این |
۳۵۶۶ | N | نزد آن که لم یذق دعوی است این | * | نزد سکان افق معنی است این |
۳۵۶۷ | Q | لاف و دعوی باشد این پیشِ غراب | * | دیگِ تی و پُر یکی پیشِ ذُباب |
۳۵۶۷ | N | لاف و دعوی باشد این پیش غراب | * | دیگ تی و پر یکی پیش ذباب |
۳۵۶۸ | Q | چونک در تو میشود لقمه گُهَر | * | تن مزن چندانک بتْوانی بخَور |
۳۵۶۸ | N | چون که در تو میشود لقمه گهر | * | تن مزن چندان که بتوانی بخور |
۳۵۶۹ | Q | شیخ روزی بهرِ دفعِ سُوءظن | * | در لگن قَی کرد پُر دُر شد لگن |
۳۵۶۹ | N | شیخ روزی بهر دفع سوء ظن | * | در لگن قی کرد پر در شد لگن |
۳۵۷۰ | Q | گوهرِ معقول را محسوس کرد | * | پیرِ بینا بهرِ کم عقلی مرد |
۳۵۷۰ | N | گوهر معقول را محسوس کرد | * | پیر بینا بهر کم عقلی مرد |
۳۵۷۱ | Q | چونک در معده شود پاکت پلید | * | قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید |
۳۵۷۱ | N | چون که در معده شود پاکت پلید | * | قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید |
۳۵۷۲ | Q | هر که در وَیْ لقمه شد نورِ جلال | * | هرچه خواهد تا خورد او را حلال |
۳۵۷۲ | N | هر که در وی لقمه شد نور جلال | * | هر چه خواهد تا خورد او را حلال |
block:2101
۳۵۷۳ | Q | گر تو هستی آشنای جانِ من | * | نیست دعوی گفتِ معنی لانِ من |
۳۵۷۳ | N | گر تو هستی آشنای جان من | * | نیست دعوی گفت معنی لان من |
۳۵۷۴ | Q | گر بگویم نیم شب پیشِ تُوَم | * | هین مترس از شب که من خویشِ تُوَم |
۳۵۷۴ | N | گر بگویم نیم شب پیش توام | * | هین مترس از شب که من خویش توام |
۳۵۷۵ | Q | این دو دعوی پیشِ تو معنی بود | * | چون شناسی بانگِ خویشاوندِ خَود |
۳۵۷۵ | N | این دو دعوی پیش تو معنی بود | * | چون شناسی بانگ خویشاوند خود |
۳۵۷۶ | Q | پیشی و خویشی دُو دعوی بود لیک | * | هر دُو معنی بود پیشِ فهمِ نیک |
۳۵۷۶ | N | پیشی و خویشی دو دعوی بود لیک | * | هر دو معنی بود پیش فهم نیک |
۳۵۷۷ | Q | قربِ آوازش گواهی میدهد | * | کین دَم از نزدیکْ یاری میجهد |
۳۵۷۷ | N | قرب آوازش گواهی میدهد | * | کاین دم از نزدیک یاری میجهد |
۳۵۷۸ | Q | لذّتِ آوازِ خویشاوند نیز | * | شد گوا بر صدقِ آن خویشِ عزیز |
۳۵۷۸ | N | لذت آواز خویشاوند نیز | * | شد گوا بر صدق آن خویش عزیز |
۳۵۷۹ | Q | باز بیاِلهام احمق کو ز جَهْل | * | مینداند بانگِ بیگانه ز اَهْل |
۳۵۷۹ | N | باز بیالهام احمق کاو ز جهل | * | مینداند بانگ بیگانه ز اهل |
۳۵۸۰ | Q | پیشِ او دعوی بود گفتارِ او | * | جهلِ او شد مایهٔ انکارِ او |
۳۵۸۰ | N | پیش او دعوی بود گفتار او | * | جهل او شد مایهی انکار او |
۳۵۸۱ | Q | پیشِ زیرک کاندرونش نورهاست | * | عینِ این آواز معنی بود راست |
۳۵۸۱ | N | پیش زیرک کاندرونش نورهاست | * | عین این آواز معنی بود راست |
۳۵۸۲ | Q | یا بتازی گفت یک تازی زبان | * | که همیدانم زبانِ تازیان |
۳۵۸۲ | N | یا به تازی گفت یک تازی زبان | * | که همیدانم زبان تازیان |
۳۵۸۳ | Q | عینِ تازی گفتنش معنی بود | * | گرچه تازی گفتنش دعوی بود |
۳۵۸۳ | N | عین تازی گفتنش معنی بود | * | گر چه تازی گفتنش دعوی بود |
۳۵۸۴ | Q | یا نویسد کاتبی بر کاغذی | * | کاتب و خط خوانم و من امجدی |
۳۵۸۴ | N | یا نویسد کاتبی بر کاغذی | * | کاتب و خط خوانم و من ابجدی |
۳۵۸۵ | Q | این نوشته گرچه خود دعوی بود | * | هم نوشته شاهدِ معنی بود |
۳۵۸۵ | N | این نوشته گر چه خود دعوی بود | * | هم نوشته شاهد معنی بود |
۳۵۸۶ | Q | یا بگوید صوفیای دیدی تو دوش | * | در میانِ خواب سجّاده بدوش |
۳۵۸۶ | N | یا بگوید صوفیی دیدی تو دوش | * | در میان خواب سجاده به دوش |
۳۵۸۷ | Q | من بُدم آن و آنچ گفتم خواب در | * | با تو اندر خواب در شرحِ نظر |
۳۵۸۷ | N | من بدم آن و آن چه گفتم خواب در | * | با تو اندر خواب در شرح نظر |
۳۵۸۸ | Q | گوش کن چون حلقه اندر گوش کن | * | آن سخن را پیشوای هوش کن |
۳۵۸۸ | N | گوش کن چون حلقه اندر گوش کن | * | آن سخن را پیشوای هوش کن |
۳۵۸۹ | Q | چون ترا یاد آید آن خواب این سخن | * | مُعْجِزِ نَو باشد و زرِّ کهن |
۳۵۸۹ | N | چون ترا یاد آید آن خواب این سخن | * | معجز نو باشد و زر کهن |
۳۵۹۰ | Q | گرچه دعوی مینماید این ولی | * | جانِ صاحب واقعه گوید بلی |
۳۵۹۰ | N | گر چه دعوی مینماید این ولی | * | جان صاحب واقعه گوید بلی |
۳۵۹۱ | Q | پس چو حِکْمت ضالّهٔ مؤمن بود | * | آن ز هرکه بشْنود مُوقِن بود |
۳۵۹۱ | N | پس چو حکمت ضالهی مومن بود | * | آن ز هر که بشنود موقن بود |
۳۵۹۲ | Q | چونک خود را پیشِ او یابد فقط | * | چون بود شک چون کند او را غلط |
۳۵۹۲ | N | چون که خود را پیش او یابد فقط | * | چون بود شک چون کند او را غلط |
۳۵۹۳ | Q | تشنهای را چون بگویی تو شتاب | * | در قدح آبست بِسْتان زود آب |
۳۵۹۳ | N | تشنهای را چون بگویی تو شتاب | * | در قدح آب است بستان زود آب |
۳۵۹۴ | Q | هیچ گوید تشنه کاین دعویست رَو | * | از بَرم ای مدّعی مهجور شو |
۳۵۹۴ | N | هیچ گوید تشنه کاین دعوی است رو | * | از برم ای مدعی مهجور شو |
۳۵۹۵ | Q | یا گواه و حُجّتی بنْما که این | * | جنسِ آبست و از آن مآءٍ مَعین |
۳۵۹۵ | N | یا گواه و حجتی بنما که این | * | جنس آب است و از آن ماء معین |
۳۵۹۶ | Q | یا بطفلِ شیر مادر بانگ زد | * | که بیا من مادرم هان ای ولد |
۳۵۹۶ | N | یا به طفل شیر مادر بانگ زد | * | که بیا من مادرم هان ای ولد |
۳۵۹۷ | Q | طفل گوید مادرا حجَّت بیار | * | تا که با شیرت بگیرم من قرار |
۳۵۹۷ | N | طفل گوید مادرا حجت بیار | * | تا که با شیرت بگیرم من قرار |
۳۵۹۸ | Q | در دلِ هر امّتی کز حق مزهست | * | رُوی و آوازِ پَیَمبر مُعْجزهست |
۳۵۹۸ | N | در دل هر امتی کز حق مزه ست | * | روی و آواز پیمبر معجزه ست |
۳۵۹۹ | Q | چون پَیَمبر از برون بانگی زند | * | جانِ امَّت در درون سجده کند |
۳۵۹۹ | N | چون پیمبر از برون بانگی زند | * | جان امت در درون سجده کند |
۳۶۰۰ | Q | زانک جنسِ بانگِ او اندر جهان | * | از کسی نشْنیده باشد گوشِ جان |
۳۶۰۰ | N | ز انکه جنس بانگ او اندر جهان | * | از کسی نشنیده باشد گوش جان |
۳۶۰۱ | Q | آن غریب از ذوقِ آوازِ غریب | * | از زبانِ حق شنود إِنّی قَرِیب |
۳۶۰۱ | N | آن غریب از ذوق آواز غریب | * | از زبان حق شنود انی قریب |
block:2102
۳۶۰۲ | Q | مادرِ یحیی بمَرْیَم در نهُفت | * | پیشتر از وَضعِ حَملِ خویش گفت |
۳۶۰۲ | N | مادر یحیی به مریم در نهفت | * | پیشتر از وضع حمل خویش گفت |
۳۶۰۳ | Q | که یقین دیدم درونِ تو شهیست | * | کوالُوا الْعَزْم و رسولِ آگهیست |
۳۶۰۳ | N | که یقین دیدم درون تو شهی است | * | کاو اولو العزم و رسول آگهی است |
۳۶۰۴ | Q | چون برابر اوفتادم با تو من | * | کرد سجده حَملِ من ای ذوالفِطَن |
۳۶۰۴ | N | چون برابر اوفتادم با تو من | * | کرد سجده حمل من اندر زمن |
۳۶۰۵ | Q | این جنین مر آن جَنین را سجده کرد | * | کز سجودش در تنم افتاد درد |
۳۶۰۵ | N | این جنین مر آن جنین را سجده کرد | * | کز سجودش در تنم افتاد درد |
۳۶۰۶ | Q | گفت مریم من درونِ خویش هم | * | سجدهای دیدم از این طفلِ شکم |
۳۶۰۶ | N | گفت مریم من درون خویش هم | * | سجدهای دیدم از این طفل شکم |
block:2103
۳۶۰۷ | Q | ابلهان گویند کین افسانه را | * | خط بکَش زیرا دروغست و خَطا |
۳۶۰۷ | N | ابلهان گویند کاین افسانه را | * | خط بکش زیرا دروغ است و خطا |
۳۶۰۸ | Q | زانک مریم وقتِ وضعِ حَملِ خویش | * | بود از بیگانه دُور و هم ز خویش |
۳۶۰۸ | N | ز انکه مریم وقت وضع حمل خویش | * | بود از بیگانه دور و هم ز خویش |
۳۶۰۹ | Q | از بُرونِ شهر آن شیرین فسون | * | تا نشد فارغ نیامد خود درون |
۳۶۰۹ | N | از برون شهر آن شیرین فسون | * | تا نشد فارغ نیامد خود درون |
۳۶۱۰ | Q | چون بزادش آنگهانش بر کنار | * | بر گرفت و بُرد تا پیش تبار |
۳۶۱۰ | N | چون بزادش آن گهانش بر کنار | * | بر گرفت و برد تا پیش تبار |
۳۶۱۱ | Q | مادر یحیی کجا دیدش که تا | * | گوید او را این سخن در ماجرا |
۳۶۱۱ | N | مادر یحیی کجا دیدش که تا | * | گوید او را این سخن در ماجرا |
block:2104
۳۶۱۲ | Q | این بداند کانک اهلِ خاطرست | * | غایبِ آفاق او را حاضرست |
۳۶۱۲ | N | این بداند کان که اهل خاطر است | * | غایب آفاق او را حاضر است |
۳۶۱۳ | Q | پیشِ مریم حاضر آید در نظر | * | مادرِ یحیی که دُورست از بصَر |
۳۶۱۳ | N | پیش مریم حاضر آید در نظر | * | مادر یحیی که دور است از بصر |
۳۶۱۴ | Q | دیدهها بسته ببیند دوست را | * | چون مُشبَّک کرده باشد پوست را |
۳۶۱۴ | N | دیدهها بسته ببیند دوست را | * | چون مشبک کرده باشد پوست را |
۳۶۱۵ | Q | ور ندیدش نه از برون نه از اندرون | * | از حکایت گیر معنی ای زبون |
۳۶۱۵ | N | ور ندیدش نه از برون نز اندرون | * | از حکایت گیر معنی ای زبون |
۳۶۱۶ | Q | نی چنان کافسانهها بشْنیده بود | * | همچو شِین بر نقشِ آن چفسیده بود |
۳۶۱۶ | N | نه چنان کافسانهها بشنیده بود | * | همچو شین بر نقش آن چسبیده بود |
۳۶۱۷ | Q | تا همیگفت آن کلیله بیزبان | * | چون سخن نوشد ز دِمْنه بیبیان |
۳۶۱۷ | N | تا همیگفت آن کلیله بیزبان | * | چون سخن نوشد ز دمنه بیبیان |
۳۶۱۸ | Q | ور بدانستند لحنِ همدگر | * | فهمِ آن چون کرد بینطقی بشر |
۳۶۱۸ | N | ور بدانستند لحن همدگر | * | فهم آن چون کرد بینطقی بشر |
۳۶۱۹ | Q | در میانِ شیر و گاو آن دمنه چون | * | شد رسول و خواند بر هر دو فسون |
۳۶۱۹ | N | در میان شیر و گاو آن دمنه چون | * | شد رسول و خواند بر هر دو فسون |
۳۶۲۰ | Q | چون وزیرِ شیر شد گاوِ نبیل | * | چون ز عکسِ ماه ترسان گشت پیل |
۳۶۲۰ | N | چون وزیر شیر شد گاو نبیل | * | چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل |
۳۶۲۱ | Q | این کلیله و دِمنه جمله افتراست | * | ورنه کَیْ با زاغ لَکْلَکْ را مِریست |
۳۶۲۱ | N | این کلیله و دمنه جمله افتری است | * | ور نه کی با زاغ لکلک را مری است |
۳۶۲۲ | Q | ای برادر قصَّه چون پیمانهایست | * | معنی اندر وَیْ مثالِ دانهایست |
۳۶۲۲ | N | ای برادر قصه چون پیمانهای است | * | معنی اندر وی مثال دانهای است |
۳۶۲۳ | Q | دانهٔ معنی بگیرد مردِ عقل | * | ننْگرد پیمانه را گر گشت نَقل |
۳۶۲۳ | N | دانهی معنی بگیرد مرد عقل | * | ننگرد پیمانه را گر گشت نقل |
۳۶۲۴ | Q | ماجرای بلبل و گُل گوش دار | * | گرچه گفتی نیست آنجا آشکار |
۳۶۲۴ | N | ماجرای بلبل و گل گوش دار | * | گر چه گفتی نیست آن جا آشکار |
block:2105
۳۶۲۵ | Q | ماجرای شمع با پروانه تو | * | بشنو و معنی گزین ز افسانه تو |
۳۶۲۵ | N | ماجرای شمع با پروانه نیز | * | بشنو و معنی گزین کن ای عزیز |
۳۶۲۶ | Q | گرچه گفتی نیست سرِّ گفت هست | * | هین ببالا پَر مپَر چون جغد پَست |
۳۶۲۶ | N | گر چه گفتی نیست سر گفت هست | * | هین ببالا پر مپر چون جغد پست |
۳۶۲۷ | Q | گفت در شطرنج کین خانهٔ رخست | * | گفت خانه از کجاش آمد بدَست |
۳۶۲۷ | N | گفت در شطرنج کاین خانهی رخ است | * | گفت خانه از کجاش آمد بدست |
۳۶۲۸ | Q | خانه را بخرید یا میراث یافت | * | فرّخ آنکس کاو سوی معنی شتافت |
۳۶۲۸ | N | خانه را بخرید یا میراث یافت | * | فرخ آن کس کاو سوی معنی شتافت |
۳۶۲۹ | Q | گفت نحوی زَیْد عَمْراً قَدْ ضَرَب | * | گفت چونش کرد بیجُرمی ادب |
۳۶۲۹ | N | گفت نحوی زید عمرا قد ضرب | * | گفت چونش کرد بیجرمی ادب |
۳۶۳۰ | Q | عَمرو را جُرمش چه بُد کان زَیدِ خام | * | بیگنه او را بزد همچون غلام |
۳۶۳۰ | N | عمرو را جرمش چه بد کان زید خام | * | بیگنه او را بزد همچون غلام |
۳۶۳۱ | Q | گفت این پیمانهٔ معنی بود | * | گندمی بِستان که پیمانه است رَد |
۳۶۳۱ | N | گفت این پیمانهی معنی بود | * | گندمی بستان که پیمانه است رد |
۳۶۳۲ | Q | زید و عَمرو از بهرِ اعرابست و ساز | * | گر دروغست آن تو با اعراب ساز |
۳۶۳۲ | N | زید و عمرو از بهر اعراب است و ساز | * | گر دروغ است آن تو با اعراب ساز |
۳۶۳۳ | Q | گفت نی من آن ندانم عَمرو را | * | زید چون زد بیگناه و بیخطا |
۳۶۳۳ | N | گفت نه من آن ندانم عمرو را | * | زید چون زد بیگناه و بیخطا |
۳۶۳۴ | Q | گفت از ناچار و لاغی بر گشود | * | عَمرو یک واو فزون دزدیده بود |
۳۶۳۴ | N | گفت از ناچار و لاغی بر گشود | * | عمرو یک واو فزون دزدیده بود |
۳۶۳۵ | Q | زید واقف گشت دزدش را بزد | * | چونک از حَد بُرد او را حَد سزد |
۳۶۳۵ | N | زید واقف گشت دزدش را بزد | * | چون که از حد برد او را حد سزد |
block:2106
۳۶۳۶ | Q | گفت اینک راست پذرفتم بجان | * | کژ نماید راست در پیشِ کژان |
۳۶۳۶ | N | گفت اینک راست پذرفتم به جان | * | کج نماید راست در پیش کجان |
۳۶۳۷ | Q | گر بگویی احولی را مَه یکیست | * | گویدت این دُوست و در وحدت شکیست |
۳۶۳۷ | N | گر بگویی احولی را مه یکی است | * | گویدت این دوست و در وحدت شکی است |
۳۶۳۸ | Q | ور برو خندد کسی گوید دُو است | * | راست دارد این سزای بَدخُو است |
۳۶۳۸ | N | ور بر او خندد کسی گوید دو است | * | راست دارد این سزای بد خو است |
۳۶۳۹ | Q | بر دروغان جمع میآید دروغ | * | لِلْخَبیثَاتَ الخَبیثینْ زد فروغ |
۳۶۳۹ | N | بر دروغان جمع میآید دروغ | * | الخبیثات الخبیثین زد فروغ |
۳۶۴۰ | Q | دلفراخان را بود دستِ فراخ | * | چشمکوران را عِثارِ سنگلاخ |
۳۶۴۰ | N | دل فراخان را بود دست فراخ | * | چشم کوران را عثار سنگلاخ |
block:2107
۳۶۴۱ | Q | گفت دانایی برای داستان | * | که درختی هست در هندوستان |
۳۶۴۱ | N | گفت دانایی برای داستان | * | که درختی هست در هندوستان |
۳۶۴۲ | Q | هر کسی کز میوهٔ او خورد و بُرد | * | نی شود او پیر نی هرگز بمُرد |
۳۶۴۲ | N | هر کسی کز میوهی او خورد و برد | * | نه شود او پیر نه هرگز بمرد |
۳۶۴۳ | Q | پادشاهی این شنید از صادقی | * | بر درخت و میوهاش شد عاشقی |
۳۶۴۳ | N | پادشاهی این شنید از صادقی | * | بر درخت و میوهاش شد عاشقی |
۳۶۴۴ | Q | قاصدی دانا ز دیوانِ ادب | * | سوی هندستان روان کرد از طلب |
۳۶۴۴ | N | قاصدی دانا ز دیوان ادب | * | سوی هندستان روان کرد از طلب |
۳۶۴۵ | Q | سالها میگشت آن قاصد ازو | * | گِردِ هندستان برای جست و جو |
۳۶۴۵ | N | سالها میگشت آن قاصد از او | * | گرد هندستان برای جستجو |
۳۶۴۶ | Q | شهر شهر از بهرِ این مطلوب گشت | * | نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت |
۳۶۴۶ | N | شهر شهر از بهر این مطلوب گشت | * | نه جزیره ماند و نه کوه و نه دشت |
۳۶۴۷ | Q | هر کرا پرسید کردش ریشخند | * | کین که جوید جز مگر مجنونِ بند |
۳۶۴۷ | N | هر که را پرسید کردش ریشخند | * | کاین که جوید جز مگر مجنون بند |
۳۶۴۸ | Q | بس کسان صَفعش زدند اندر مزاح | * | بس کسان گفتند ای صاحب فلاح |
۳۶۴۸ | N | بس کسان صفعش زدند اندر مزاح | * | بس کسان گفتند ای صاحب فلاح |
۳۶۴۹ | Q | جست و جویِ چون تو زیرک سینه صاف | * | کَیْ تهی باشد کجا باشد گزاف |
۳۶۴۹ | N | جستجوی چون تو زیرک سینه صاف | * | کی تهی باشد کجا باشد گزاف |
۳۶۵۰ | Q | وین مراعاتش یکی صفعِ دگر | * | وین ز صفعِ آشکارا سختتر |
۳۶۵۰ | N | وین مراعاتش یکی صفعی دگر | * | وین ز صفع آشکارا سختتر |
۳۶۵۱ | Q | میستودندش بتَسْخَر کای بزرگ | * | در فلان اقلیم بس هَوْل و سترگ |
۳۶۵۱ | N | میستودندش به تسخر کای بزرگ | * | در فلان اقلیم بس هول و سترگ |
۳۶۵۲ | Q | در فلان بیشه درختی هست سبز | * | بس بلند و پهن و هر شاخیش گَبْز |
۳۶۵۲ | N | در فلان بیشه درختی هست سبز | * | بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز |
۳۶۵۳ | Q | قاصدِ شه بسته در جُستن کمر | * | میشنید از هر کسی نوعی خبر |
۳۶۵۳ | N | قاصد شه بسته در جستن کمر | * | میشنید از هر کسی نوعی خبر |
۳۶۵۴ | Q | بس سیاحت کرد آنجا سالها | * | میفرستادش شهنشه مالها |
۳۶۵۴ | N | بس سیاحت کرد آن جا سالها | * | میفرستادش شهنشه مالها |
۳۶۵۵ | Q | چون بسی دید اندر آن غربت تعب | * | عاجز آمد آخِر الامر از طلب |
۳۶۵۵ | N | چون بسی دید اندر آن غربت تعب | * | عاجز آمد آخر الامر از طلب |
۳۶۵۶ | Q | هیچ از مقصود اثر پیدا نشد | * | ز آن غرض غیرِ خبر پیدا نشد |
۳۶۵۶ | N | هیچ از مقصود اثر پیدا نشد | * | ز آن غرض غیر خبر پیدا نشد |
۳۶۵۷ | Q | رشتهٔ اومیدِ او بگْسسته شد | * | جُستهٔ او عاقبت ناجُسته شد |
۳۶۵۷ | N | رشتهی امید او بگسسته شد | * | جستهی او عاقبت ناجسته شد |
۳۶۵۸ | Q | کرد عزمِ باز گشتن سوی شاه | * | اشک میبارید و میبُرّید راه |
۳۶۵۸ | N | کرد عزم باز گشتن سوی شاه | * | اشک میبارید و میبرید راه |
block:2108
۳۶۵۹ | Q | بود شیخی عالمی قُطْبی کریم | * | اندر آن منزل که آیس شد ندیم |
۳۶۵۹ | N | بود شیخی عالمی قطبی کریم | * | اندر آن منزل که آیس شد ندیم |
۳۶۶۰ | Q | گفت من نومید پیشِ او رَوم | * | ز آستانِ او براه اندر شوم |
۳۶۶۰ | N | گفت من نومید پیش او روم | * | ز آستان او به راه اندر شوم |
۳۶۶۱ | Q | تا دعای او بود همراهِ من | * | چونک نومیدم من از دلخواهِ من |
۳۶۶۱ | N | تا دعای او بود همراه من | * | چون که نومیدم من از دل خواه من |
۳۶۶۲ | Q | رفت پیشِ شیخ با چشمِ پُر آب | * | اشک میبارید مانندِ سحاب |
۳۶۶۲ | N | رفت پیش شیخ با چشم پر آب | * | اشک میبارید مانند سحاب |
۳۶۶۳ | Q | گفت شیخا وقتِ رحم و رقّتست | * | ناامیدم وقتِ لطف این ساعتَست |
۳۶۶۳ | N | گفت شیخا وقت رحم و رقت است | * | ناامیدم وقت لطف این ساعت است |
۳۶۶۴ | Q | گفت وا گو کز چه نومیدیستت | * | چیست مطلوبِ تو رُو با چیستت |
۳۶۶۴ | N | گفت وا گو کز چه نومیدیستت | * | چیست مطلوب تو رو با چیستت |
۳۶۶۵ | Q | گفت شاهنشاه کردم اختیار | * | از برای جُستنِ یک شاخسار |
۳۶۶۵ | N | گفت شاهنشاه کردم اختیار | * | از برای جستن یک شاخسار |
۳۶۶۶ | Q | که درختی هست نادر در جِهات | * | میوهٔ او مایهٔ آبِ حیات |
۳۶۶۶ | N | که درختی هست نادر در جهات | * | میوهی او مایهی آب حیات |
۳۶۶۷ | Q | سالها جُستم ندیدم یک نشان | * | جز که طنز و تَسْخَرِ این سَرْخوشان |
۳۶۶۷ | N | سالها جستم ندیدم یک نشان | * | جز که طنز و تسخر این سر خوشان |
۳۶۶۸ | Q | شیخ خندید و بگفتش ای سلیم | * | این درختِ علم باشد در علیم |
۳۶۶۸ | N | شیخ خندید و بگفتش ای سلیم | * | این درخت علم باشد در علیم |
۳۶۶۹ | Q | بس بلند و بس شگرف و بس بسیط | * | آبِ حیوانی ز دریای مُحیط |
۳۶۶۹ | N | بس بلند و بس شگرف و بس بسیط | * | آب حیوانی ز دریای محیط |
۳۶۷۰ | Q | تو بصورت رفتهای ای بیخبر | * | ز آن ز شاخ مَعْنیی بیبار و بَر |
۳۶۷۰ | N | تو به صورت رفتهای ای بیخبر | * | ز آن ز شاخ معنیی بیبار و بر |
۳۶۷۱ | Q | گه درختش نام شد گه آفتاب | * | گاه بحرش نام گشت و گه سحاب |
۳۶۷۱ | N | گه درختش نام شد گه آفتاب | * | گاه بحرش نام گشت و گه سحاب |
۳۶۷۲ | Q | آن یکی کش صد هزار آثار خاست | * | کمترین آثارِ او عمرِ بقاست |
۳۶۷۲ | N | آن یکی کش صد هزار آثار خاست | * | کمترین آثار او عمر بقاست |
۳۶۷۳ | Q | گرچه فَرْدست او اثر دارد هزار | * | آن یکی را نام شاید بیشمار |
۳۶۷۳ | N | گر چه فرد است او اثر دارد هزار | * | این یکی را نام شاید بیشمار |
۳۶۷۴ | Q | آن یکی شخصی ترا باشد پدر | * | در حقِ شخصی دگر باشد پسر |
۳۶۷۴ | N | آن یکی شخص ترا باشد پدر | * | در حق شخصی دگر باشد پسر |
۳۶۷۵ | Q | در حقِ دیگر بود قَهْر و عدو | * | در حقِ دیگر بود لطف و نکو |
۳۶۷۵ | N | در حق دیگر بود قهر و عدو | * | در حق دیگر بود لطف و نکو |
۳۶۷۶ | Q | صد هزاران نام و او یک آدمی | * | صاحبِ هر وصفش از وصفی عَمی |
۳۶۷۶ | N | صد هزاران نام و او یک آدمی | * | صاحب هر وصفش از وصفی عمی |
۳۶۷۷ | Q | هرکه جوید نام گر صاحب ثِقهست | * | همچو تو نومید و اندر تفرقهست |
۳۶۷۷ | N | هر که جوید نام اگر صاحب ثقه است | * | همچو تو نومید و اندر تفرقه است |
۳۶۷۸ | Q | تو چه بر چفسی بر این نامِ درخت | * | تا بمانی تلخکام و شوربخت |
۳۶۷۸ | N | تو چه بر چفسی بر این نام درخت | * | تا بمانی تلخ کام و شور بخت |
۳۶۷۹ | Q | در گذر از نام و بنگر در صفات | * | تا صفاتت ره نماید سوی ذات |
۳۶۷۹ | N | در گذر از نام و بنگر در صفات | * | تا صفاتت ره نماید سوی ذات |
۳۶۸۰ | Q | اختلافِ خلق از نام اوفتاد | * | چون بمعنی رفت آرام اوفتاد |
۳۶۸۰ | N | اختلاف خلق از نام اوفتاد | * | چون به معنی رفت آرام اوفتاد |
block:2109
۳۶۸۱ | Q | چار کس را داد مردی یک دِرَم | * | آن یکی گفت این بانگوری دهم |
۳۶۸۱ | N | چار کس را داد مردی یک درم | * | آن یکی گفت این به انگوری دهم |
۳۶۸۲ | Q | آن یکی دیگر عرب بُد گفت لا | * | من عِنَب خواهم نه انگور ای دَغا |
۳۶۸۲ | N | آن یکی دیگر عرب بد گفت لا | * | من عنب خواهم نه انگور ای دغا |
۳۶۸۳ | Q | آن یکی ترکی بُد و گفت ای بَنُم | * | من نمیخواهم عنب خواهم اُزُم |
۳۶۸۳ | N | آن یکی ترکی بدو گفت ای گزم | * | من نمیخواهم عنب خواهم ازم |
۳۶۸۴ | Q | آن یکی رُومی بگفت این قیل را | * | ترک کُن خواهیم اِسْتافیل را |
۳۶۸۴ | N | آن یکی رومی بگفت این قیل را | * | ترک کن خواهیم استافیل را |
۳۶۸۵ | Q | در تنازع آن نفر جنگی شدند | * | که ز سرِّ نامها غافل بُدند |
۳۶۸۵ | N | در تنازع آن نفر جنگی شدند | * | که ز سر نامها غافل بدند |
۳۶۸۶ | Q | مُشت بر هم میزدند از ابلهی | * | پُر بُدند از جهل و از دانش تهی |
۳۶۸۶ | N | مشت بر هم میزدند از ابلهی | * | پر بدند از جهل و از دانش تهی |
۳۶۸۷ | Q | صاحب سرّی عزیزی صد زبان | * | گر بُدی آنجا بدادی صُلحشان |
۳۶۸۷ | N | صاحب سری عزیزی صد زبان | * | گر بدی آن جا بدادی صلحشان |
۳۶۸۸ | Q | پس بگفتی او که من زین یک دِرَم | * | آرزوی جُملتان را میدهم |
۳۶۸۸ | N | پس بگفتی او که من زین یک درم | * | آرزوی جملهتان را میخرم |
۳۶۸۹ | Q | چونک بسپارید دل را بیدغل | * | این دِرَمتان میکند چندین عمل |
۳۶۸۹ | N | چون که بسپارید دل را بیدغل | * | این درمتان میکند چندین عمل |
۳۶۹۰ | Q | یک درمتان میشود چار المُراد | * | چار دشمن میشود یک ز اِتّحاد |
۳۶۹۰ | N | یک درمتان میشود چار المراد | * | چار دشمن میشود یک ز اتحاد |
۳۶۹۱ | Q | گفتِ هر یکتان دهد جنگ و فراق | * | گفتِ من آرد شما را اِتّفاق |
۳۶۹۱ | N | گفت هر یک تان دهد جنگ و فراق | * | گفت من آرد شما را اتفاق |
۳۶۹۲ | Q | پس شما خاموش باشید أَنْصِتُوا | * | تا زبانتان من شوم در گفت و گو |
۳۶۹۲ | N | پس شما خاموش باشید أنصتوا | * | تا زبان تان من شوم در گفتوگو |
۳۶۹۳ | Q | گر سخنتان مینماید یک نمط | * | در اثر مایهٔ نزاعست و سخط |
۳۶۹۳ | N | گر سخنتان مینماید یک نمط | * | در اثر مایهی نزاع است و سخط |
۳۶۹۴ | Q | گرمی عاریَّتی ندهد اثر | * | گرمی خاصیَّتی دارد اثر |
۳۶۹۴ | N | گرمی عاریتی ندهد اثر | * | گرمی خاصیتی دارد هنر |
۳۶۹۵ | Q | سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن | * | چون خوری سردی فزاید بیگمان |
۳۶۹۵ | N | سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن | * | چون خوری سردی فزاید بیگمان |
۳۶۹۶ | Q | زانک آن گرمی او دهلیزیَست | * | طبعِ اصلش سردیَست و تیزیَست |
۳۶۹۶ | N | ز انکه آن گرمی او دهلیزی است | * | طبع اصلش سردی است و تیزی است |
۳۶۹۷ | Q | ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر | * | چون خوری گرمی فزاید در جگر |
۳۶۹۷ | N | ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر | * | چون خوری گرمی فزاید در جگر |
۳۶۹۸ | Q | پس ریای شیخ به ز اخلاصِ ماست | * | کز بصیرت باشد آن وین از عَمَاست |
۳۶۹۸ | N | پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست | * | کز بصیرت باشد آن وین از عماست |
۳۶۹۹ | Q | از حدیثِ شیخ جمعیَّت رسد | * | تفرقه آرد دَمِ اهلِ جسد |
۳۶۹۹ | N | از حدیث شیخ جمعیت رسد | * | تفرقه آرد دم اهل حسد |
۳۷۰۰ | Q | چون سُلیمان کز سوی حضرت بتاخت | * | کو زبانِ جمله مرغان را شناخت |
۳۷۰۰ | N | چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت | * | کاو زبان جمله مرغان را شناخت |
۳۷۰۱ | Q | در زمانِ عدلش آهو با پلنگ | * | اُنس بگرفت و برون آمد ز جنگ |
۳۷۰۱ | N | در زمان عدلش آهو با پلنگ | * | انس بگرفت و برون آمد ز جنگ |
۳۷۰۲ | Q | شد کبوتر ایمن از چنگالِ باز | * | گوسفند از گرگ ناورد احتراز |
۳۷۰۲ | N | شد کبوتر ایمن از چنگال باز | * | گوسفند از گرگ ناورد احتراز |
۳۷۰۳ | Q | او میانجی شد میانِ دشمنان | * | اتّحادی شد میانِ پَرزَنان |
۳۷۰۳ | N | او میانجی شد میان دشمنان | * | اتحادی شد میان پر زنان |
۳۷۰۴ | Q | تو چو موری بهرِ دانه میدوی | * | هین سُلیمان جو چه میباشی غوی |
۳۷۰۴ | N | تو چو موری بهر دانه میدوی | * | هین سلیمان جو چه میباشی غوی |
۳۷۰۵ | Q | دانهجُو را دانهاش دامی شود | * | و آن سلیمانجوی را هر دو بود |
۳۷۰۵ | N | دانه جو را دانهاش دامی شود | * | و آن سلیمان جوی را هر دو بود |
۳۷۰۶ | Q | مرغِ جانها را درین آخر زمان | * | نیستشان از همدگر یک دَم امان |
۳۷۰۶ | N | مرغ جانها را در این آخر زمان | * | نیستشان از همدگر یک دم امان |
۳۷۰۷ | Q | هم سُلیمان هست اندر دَوْرِ ما | * | کو دهد صلح و نماند جورِ ما |
۳۷۰۷ | N | هم سلیمان هست اندر دور ما | * | کاو دهد صلح و نماند جور ما |
۳۷۰۸ | Q | قولِ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر | * | تا به إلّا و خَلا فِیها نَذِیرٌ |
۳۷۰۸ | N | قول إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر | * | تا به إلا و خَلا فِیها نَذِیرٌ |
۳۷۰۹ | Q | گفت خود خالی نبودست امَّتی | * | از خلیفهٔ حقّ و صاحب همَّتی |
۳۷۰۹ | N | گفت خود خالی نبوده ست امتی | * | از خلیفهی حق و صاحب همتی |
۳۷۱۰ | Q | مرغِ جانها را چنان یکدل کند | * | کز صفاشان بیغِش و بیغِل کند |
۳۷۱۰ | N | مرغ جانها را چنان یکدل کند | * | کز صفاشان بیغش و بیغل کند |
۳۷۱۱ | Q | مشفقان گردند همچون والده | * | مُسلِمون را گفت نَفْسٌ واحِده |
۳۷۱۱ | N | مشفقان گردند همچون والده | * | مسلمون را گفت نفس واحده |
۳۷۱۲ | Q | نفسِ واحد از رسولِ حق شدند | * | ورنه هر یک دشمن مطلق بُدند |
۳۷۱۲ | N | نفس واحد از رسول حق شدند | * | ور نه هر یک دشمن مطلق بدند |
block:2110
۳۷۱۳ | Q | دو قبیله کاَوْس و خَزْرَج نام داشت | * | یک ز دیگر جانِ خونآشام داشت |
۳۷۱۳ | N | دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت | * | یک ز دیگر جان خون آشام داشت |
۳۷۱۴ | Q | کینههای کهنهشان از مصطفی | * | محو شد در نورِ اسلام و صفا |
۳۷۱۴ | N | کینههای کهنهشان از مصطفی | * | محو شد در نور اسلام و صفا |
۳۷۱۵ | Q | اوّلا اِخوان شدند آن دشمنان | * | همچو اَعدادِ عِنَب در بوستان |
۳۷۱۵ | N | اولا اخوان شدند آن دشمنان | * | همچو اعداد عنب در بوستان |
۳۷۱۶ | Q | وز دم الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه بپَند | * | در شکستند و تنِ واحد شدند |
۳۷۱۶ | N | و ز دم الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ به پند | * | در شکستند و تن واحد شدند |
۳۷۱۷ | Q | صورتِ انگورها اخوان بود | * | چون فشردی شیرهٔ واحد شود |
۳۷۱۷ | N | صورت انگورها اخوان بود | * | چون فشردی شیرهی واحد شود |
۳۷۱۸ | Q | غُوره و انگور ضدَّانند لیک | * | چونک غوره پُخته شد شد یارِ نیک |
۳۷۱۸ | N | غوره و انگور ضدانند لیک | * | چون که غوره پخته شد شد یار نیک |
۳۷۱۹ | Q | غورهای کو سنگ بست و خام ماند | * | در ازل حق کافرِ اصلیش خواند |
۳۷۱۹ | N | غورهای کاو سنگ بست و خام ماند | * | در ازل حق کافر اصلیش خواند |
۳۷۲۰ | Q | نه اخی نه نفسِ واحد باشد او | * | در شقاوت نحسِ مُلحِد باشد او |
۳۷۲۰ | N | نه اخی نه نفس واحد باشد او | * | در شقاوت نحس ملحد باشد او |
۳۷۲۱ | Q | گر بگویم آنچ او دارد نهان | * | فتنهٔ اَفهام خیزد در جهان |
۳۷۲۱ | N | گر بگویم آن چه او دارد نهان | * | فتنهی افهام خیزد در جهان |
۳۷۲۲ | Q | سرِّ گبرِ کور نامذکور به | * | دودِ دوزخ از اِرَم مهجور به |
۳۷۲۲ | N | سر گبر کور نامذکور به | * | دود دوزخ از ارم مهجور به |
۳۷۲۳ | Q | غورههای نیک کایشان قابلند | * | از دَمِ اهلِ دل آخر یک دلند |
۳۷۲۳ | N | غورههای نیک کایشان قابلاند | * | از دم اهل دل آخر یک دلاند |
۳۷۲۴ | Q | سوی انگوری همیرانند تیز | * | تا دُوی برخیزد و کین و ستیز |
۳۷۲۴ | N | سوی انگوری همیرانند تیز | * | تا دویی برخیزد و کین و ستیز |
۳۷۲۵ | Q | پس در انگوری همیدرّند پوست | * | تا یکی گردند و وحدت وصفِ اوست |
۳۷۲۵ | N | پس در انگوری همیدرند پوست | * | تا یکی گردند و وحدت وصف اوست |
۳۷۲۶ | Q | دوست دشمن گردد ایرا هم دُو است | * | هیچ یک با خویش جنگی در نبَست |
۳۷۲۶ | N | دوست دشمن گردد ایرا هم دو است | * | هیچ یک با خویش جنگی در نبست |
۳۷۲۷ | Q | آفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد | * | صد هزاران ذرَّه را داد اتّحاد |
۳۷۲۷ | N | آفرین بر عشق کل اوستاد | * | صد هزاران ذره را داد اتحاد |
۳۷۲۸ | Q | همچو خاکِ مفترق در رهگذر | * | یک سَبُوشان کرد دستِ کوزهگر |
۳۷۲۸ | N | همچو خاک مفترق در رهگذر | * | یک سبوشان کرد دست کوزهگر |
۳۷۲۹ | Q | که اتّحادِ جسمهای آب و طین | * | هست ناقص جان نمیماند بدین |
۳۷۲۹ | N | که اتحاد جسمهای آب و طین | * | هست ناقص جان نمیماند بدین |
۳۷۳۰ | Q | گر نظایر گویم اینجا در مثال | * | فهم را ترسم که آرد اختلال |
۳۷۳۰ | N | گر نظایر گویم اینجا در مثال | * | فهم را ترسم که آرد اختلال |
۳۷۳۱ | Q | هم سُلیمان هست اکنون لیک ما | * | از نشاطِ دُوربینی در عمَی |
۳۷۳۱ | N | هم سلیمان هست اکنون لیک ما | * | از نشاط دور بینی در عما |
۳۷۳۲ | Q | دوربینی کور دارد مرد را | * | همچو خُفته در سَرا کور از سَرا |
۳۷۳۲ | N | دور بینی کور دارد مرد را | * | همچو خفته در سرا کور از سرا |
۳۷۳۳ | Q | مُولَعیم اندر سخنهای دقیق | * | در گِرِهها باز کردن ما عشیق |
۳۷۳۳ | N | مولعیم اندر سخنهای دقیق | * | در گرهها باز کردن ما عشیق |
۳۷۳۴ | Q | تا گِره بندیم و بگْشاییم ما | * | در شِکال و در جواب آیینفزا |
۳۷۳۴ | N | تا گره بندیم و بگشاییم ما | * | در شکال و در جواب آیین فزا |
۳۷۳۵ | Q | همچو مرغی کاو گشاید بندِ دام | * | گاه بندد تا شود در فَن تمام |
۳۷۳۵ | N | همچو مرغی کاو گشاید بند دام | * | گاه بندد تا شود در فن تمام |
۳۷۳۶ | Q | او بود محروم از صحرا و مَرْج | * | عمرِ او اندر گِرِه کاریست خَرْج |
۳۷۳۶ | N | او بود محروم از صحرا و مرج | * | عمر او اندر گره کاری است خرج |
۳۷۳۷ | Q | خود زبونِ او نگردد هیچ دام | * | لیک پَرّش در شکست افتد مدام |
۳۷۳۷ | N | خود زبون او نگردد هیچ دام | * | لیک پرش در شکست افتد مدام |
۳۷۳۸ | Q | با گره کم کوش تا بال و پَرَت | * | نسْکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت |
۳۷۳۸ | N | با گره کم کوش تا بال و پرت | * | نگسلد یک یک از این کر و فرت |
۳۷۳۹ | Q | صد هزاران مرغ پرهاشان شکست | * | و آن کمین گاهِ عوارض را نبَست |
۳۷۳۹ | N | صد هزاران مرغ پرهاشان شکست | * | و آن کمین گاه عوارض را نبست |
۳۷۴۰ | Q | حالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص | * | نَقَّبُوا فِیها ببین هَلْ مِنْ مَحِیص |
۳۷۴۰ | N | حال ایشان از نبی خوان ای حریص | * | نقبوا فیها ببین هَلْ مِنْ مَحِیصٍ |
۳۷۴۱ | Q | از نزاعِ تُرک و رومی و عرَب | * | حَل نشد اِشکالِ انگور و عنَب |
۳۷۴۱ | N | از نزاع ترک و رومی و عرب | * | حل نشد اشکال انگور و عنب |
۳۷۴۲ | Q | تا سُلیمانِ لسینِ معنوی | * | در نیاید بر نخیزد این دُوی |
۳۷۴۲ | N | تا سلیمان لسین معنوی | * | در نیاید بر نخیزد این دوی |
۳۷۴۳ | Q | جمله مرغانِ منازع بازْوار | * | بشْنوید این طبلِ باز شَهْریار |
۳۷۴۳ | N | جمله مرغان منازع بازوار | * | بشنوید این طبل باز شهریار |
۳۷۴۴ | Q | ز اختلافِ خویش سوی اتّحاد | * | هین ز هر جانب روان گردید شاد |
۳۷۴۴ | N | ز اختلاف خویش سوی اتحاد | * | هین ز هر جانب روان گردید شاد |
۳۷۴۵ | Q | حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکمْ | * | نَحْوَهُ هَذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ |
۳۷۴۵ | N | حیث ما کنتم فولوا وجهکم | * | نحوه هذا الذی لم ینهکم |
۳۷۴۶ | Q | کور مرغانیم و بس ناساختیم | * | کان سلیمان را دمی نشْناختیم |
۳۷۴۶ | N | کور مرغانیم و بس ناساختیم | * | کان سلیمان را دمی نشناختیم |
۳۷۴۷ | Q | همچو جغدان دشمنِ بازان شدیم | * | لاجرم واماندهٔ ویران شدیم |
۳۷۴۷ | N | همچو جغدان دشمن بازان شدیم | * | لاجرم واماندهی ویران شدیم |
۳۷۴۸ | Q | میکنیم از غایتِ جهل و عَمَا | * | قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا |
۳۷۴۸ | N | میکنیم از غایت جهل و عما | * | قصد آزار عزیزان خدا |
۳۷۴۹ | Q | جمعِ مرغان کز سُلیمان روشنند | * | پرّ و بال بیگُنه کَیْ بر کنند |
۳۷۴۹ | N | جمع مرغان کز سلیمان روشنند | * | پر و بال بیگنه کی بر کنند |
۳۷۵۰ | Q | بلک سوی عاجزان چینه کشند | * | بیخلاف و کینه آن مرغان خوشند |
۳۷۵۰ | N | بلکه سوی عاجزان چینه کشند | * | بیخلاف و کینه آن مرغان خوشند |
۳۷۵۱ | Q | هدهدِ ایشان پیِ تقدیس را | * | میگشاید راه صد بلقیس را |
۳۷۵۱ | N | هدهد ایشان پی تقدیس را | * | میگشاید راه صد بلقیس را |
۳۷۵۲ | Q | زاغِ ایشان گر بصورت زاغ بود | * | باز همَّت آمد و مازاغَ بود |
۳۷۵۲ | N | زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود | * | باز همت آمد و ما زاغَ بود |
۳۷۵۳ | Q | لکلکِ ایشان که لک لک میزند | * | آتشِ توحید در شک میزند |
۳۷۵۳ | N | لکلک ایشان که لک لک میزند | * | آتش توحید در شک میزند |
۳۷۵۴ | Q | و آن کبوترشان ز بازان نَشْکُهَد | * | باز سَر پیشِ کبوترشان نهَد |
۳۷۵۴ | N | و آن کبوترشان ز بازان نشکهد | * | باز سر پیش کبوترشان نهد |
۳۷۵۵ | Q | بلبلِ ایشان که حالت آرد او | * | در درونِ خویش گُلشن دارد او |
۳۷۵۵ | N | بلبل ایشان که حالت آرد او | * | در درون خویش گلشن دارد او |
۳۷۵۶ | Q | طوطی ایشان ز قند آزاد بود | * | کز درون قندِ ابد رویش نمود |
۳۷۵۶ | N | طوطی ایشان ز قند آزاد بود | * | کز درون قند ابد رویش نمود |
۳۷۵۷ | Q | پایِ طاوُسانِ ایشان در نظر | * | بهتر از طاوس پرّانِ دگر |
۳۷۵۷ | N | پای طاوسان ایشان در نظر | * | بهتر از طاوس پران دگر |
۳۷۵۸ | Q | منطق الطیران خاقانی صداست | * | منطق الطَّیر سلیمانی کجاست |
۳۷۵۸ | N | منطق الطیران خاقانی صداست | * | منطق الطیر سلیمانی کجاست |
۳۷۵۹ | Q | تو چه دانی بانگِ مرغان را همی | * | چون ندیدهستی سلیمان را دمی |
۳۷۵۹ | N | تو چه دانی بانگ مرغان را همی | * | چون ندیدهستی سلیمان را دمی |
۳۷۶۰ | Q | پرِّ آن مرغی که بانگش مُطربست | * | از برونِ مَشرقست و مَغربست |
۳۷۶۰ | N | پر آن مرغی که بانگش مطرب است | * | از برون مشرق است و مغرب است |
۳۷۶۱ | Q | هر یک آهنگش ز کُرسی تاثریست | * | وز ثری تا عرش در کرّ و فَریست |
۳۷۶۱ | N | هر یک آهنگش ز کرسی تاثری است | * | وز ثری تا عرش در کر و فری است |
۳۷۶۲ | Q | مرغ کاو بیاین سلیمان میرود | * | عاشقِ ظلمت چو خفّاشی بود |
۳۷۶۲ | N | مرغ کاو بیاین سلیمان میرود | * | عاشق ظلمت چو خفاشی بود |
۳۷۶۳ | Q | با سلیمان خو کن ای خفّاشِ رَد | * | تا که در ظلمت نمانی تا ابد |
۳۷۶۳ | N | با سلیمان خو کن ای خفاش رد | * | تا که در ظلمت نمانی تا ابد |
۳۷۶۴ | Q | یک گزی ره که بدان سو میروی | * | همچو گز قطبِ مساحت میشوی |
۳۷۶۴ | N | یک گزی ره که بدان سو میروی | * | همچو گز قطب مساحت میشوی |
۳۷۶۵ | Q | وانک لنگ و لوک آن سو میجهی | * | از همه لنگی و لوکی میرهی |
۳۷۶۵ | N | و انکه لنگ و لوک آن سو میجهی | * | از همه لنگی و لوکی میرهی |
block:2111
۳۷۶۶ | Q | تُخمِ بطّی گر چه مرغِ خانهات | * | کرد زیر پَر چُو دایه تربیت |
۳۷۶۶ | N | تخم بطی گر چه مرغ خانهات | * | کرد زیر پر چو دایه تربیت |
۳۷۶۷ | Q | مادرِ تو بطِّّ آن دریا بُدست | * | دایهات خاکی بُد و خشکیپرست |
۳۷۶۷ | N | مادر تو بط آن دریا بدهست | * | دایهات خاکی بد و خشکی پرست |
۳۷۶۸ | Q | میلِ دریا که دلِ تو اندرست | * | آن طبیعت جانْت را از مادرست |
۳۷۶۸ | N | میل دریا که دل تو اندر است | * | آن طبیعت جانت را از مادر است |
۳۷۶۹ | Q | میلِ خشکی مر ترا زین دایه است | * | دایه را بگْذار کو بَدْرایه است |
۳۷۶۹ | N | میل خشکی مر ترا زین دایه است | * | دایه را بگذار کاو بد رایه است |
۳۷۷۰ | Q | دایه را بگْذار در خشک و بران | * | اندر آ در بحرِ معنی چون بطان |
۳۷۷۰ | N | دایه را بگذار در خشک و بران | * | اندر آن در بحر معنی چون بطان |
۳۷۷۱ | Q | گر ترا مادر بترساند ز آب | * | تو مترس و سوی دریا ران شتاب |
۳۷۷۱ | N | گر ترا مادر بترساند ز آب | * | تو مترس و سوی دریا ران شتاب |
۳۷۷۲ | Q | تو بطی بر خشک و بر تر زندهای | * | نی چو مرغِ خانه خانه کَنْدهای |
۳۷۷۲ | N | تو بطی بر خشک و بر تر زندهای | * | نی چو مرغ خانه خانه کندهای |
۳۷۷۳ | Q | تو ز کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ شهی | * | هم بخشکی هم بدریا پا نهی |
۳۷۷۳ | N | تو ز کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ شهی | * | هم به خشکی هم به دریا پا نهی |
۳۷۷۴ | Q | که حَمَلْناهُمْ عَلَی الْبَحْرِی بجان | * | از حَمَلْناهُمْ عَلَی الْبَر پیش ران |
۳۷۷۴ | N | که حملناهم علی البحری به جان | * | از حملناهم علی البر پیش ران |
۳۷۷۵ | Q | مر ملایک را سوی بَر راه نیست | * | جنسِ حیوان هم ز بحر آگاه نیست |
۳۷۷۵ | N | مر ملایک را سوی بر راه نیست | * | جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست |
۳۷۷۶ | Q | تو بتن حیوان بجانی از مَلَک | * | تا روی هم بر زمین هم بر فلک |
۳۷۷۶ | N | تو به تن حیوان به جانی از ملک | * | تا روی هم بر زمین هم بر فلک |
۳۷۷۷ | Q | تا بظاهر مِثْلُکُمْ باشد بشَر | * | با دلِ یُوحَی إِلیْهِ دیدهور |
۳۷۷۷ | N | تا به ظاهر مثلکم باشد بشر | * | با دل یوحی إلیه دیدهور* |
۳۷۷۸ | Q | قالبِ خاکی فتاده بر زمین | * | روحِ آن گردان بر این چرخِ برین |
۳۷۷۸ | N | قالب خاکی فتاده بر زمین | * | روح آن گردان بر این چرخ برین |
۳۷۷۹ | Q | ما همه مرغابیانیم ای غلام | * | بحر میداند زبانِ ما تمام |
۳۷۷۹ | N | ما همه مرغابیانیم ای غلام | * | بحر میداند زبان ما تمام |
۳۷۸۰ | Q | پس سلیمان بحر آمد ما چو طَیْر | * | در سلیمان تا ابد داریم سَیْر |
۳۷۸۰ | N | پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر | * | در سلیمان تا ابد داریم سیر |
۳۷۸۱ | Q | با سلیمان پای در دریا بنه | * | تا چو داود آب سازد صد زرِه |
۳۷۸۱ | N | با سلیمان پای در دریا بنه | * | تا چو داود آب سازد صد زره |
۳۷۸۲ | Q | آن سلیمان پیشِ جمله حاضرست | * | لیک غیرت چشمبند و ساحرست |
۳۷۸۲ | N | آن سلیمان پیش جمله حاضر است | * | لیک غیرت چشم بند و ساحر است |
۳۷۸۳ | Q | تا ز جهل و خوابناکی و فضول | * | او بپیشِ ما و ما از وَیْ ملول |
۳۷۸۳ | N | تا ز جهل و خوابناکی و فضول | * | او به پیش ما و ما از وی ملول |
۳۷۸۴ | Q | تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد | * | چون نداند کو کشاند ابرِ سَعْد |
۳۷۸۴ | N | تشنه را درد سر آرد بانگ رعد | * | چون نداند کاو کشاند ابر سعد |
۳۷۸۵ | Q | چشمِ او ماندست در جُویِ روان | * | بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان |
۳۷۸۵ | N | چشم او مانده است در جوی روان | * | بیخبر از ذوق آب آسمان |
۳۷۸۶ | Q | مرکبِ همَّت سوی اسباب راند | * | از مُسبّب لاجرم محجوب ماند |
۳۷۸۶ | N | مرکب همت سوی اسباب راند | * | از مسبب لاجرم محجوب ماند |
۳۷۸۷ | Q | آنک بیند او مسبّب را عیان | * | کَیْ نهد دل بر سببهای جهان |
۳۷۸۷ | N | آن که بیند او مسبب را عیان | * | کی نهد دل بر سببهای جهان |
block:2112
۳۷۸۸ | Q | زاهدی بُد در میانِ بادیه | * | در عبادت غرق چون عَبّادیه |
۳۷۸۸ | N | زاهدی بد در میان بادیه | * | در عبادت غرق چون عبادیه |
۳۷۸۹ | Q | حاجیان آن جا رسیدند از بلاد | * | دیدهشان بر زاهدِ خُشک اوفتاد |
۳۷۸۹ | N | حاجیان آن جا رسیدند از بلاد | * | دیدهشان بر زاهد خشک اوفتاد |
۳۷۹۰ | Q | جایِ زاهد خشک بود او تَرْمزاج | * | از سَمومِ بادیه بودش علاج |
۳۷۹۰ | N | جای زاهد خشک بود او تر مزاج | * | از سموم بادیه بودش علاج |
۳۷۹۱ | Q | حاجیان حیران شدند از وحدتش | * | و آن سلامت در میانِ آفتش |
۳۷۹۱ | N | حاجیان حیران شدند از وحدتش | * | و آن سلامت در میان آفتش |
۳۷۹۲ | Q | در نماز استاده بُد بر روی ریگ | * | ریگ کز تفَّش بجوشد آبِ دیگ |
۳۷۹۲ | N | در نماز استاده بد بر روی ریگ | * | ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ |
۳۷۹۳ | Q | گفتیی سرمست در سبزه و گُلست | * | یا سواره بر بُراق و دُلدُلست |
۳۷۹۳ | N | گفتیی سر مست در سبزه و گل است | * | یا سواره بر براق و دلدل است |
۳۷۹۴ | Q | یا که پایش بر حریر و حُلّههاست | * | یا سَموم او را به از بادِ صَباست |
۳۷۹۴ | N | یا که پایش بر حریر و حلههاست | * | یا سموم او را به از باد صباست |
۳۷۹۵ | Q | پس بماندند آن جماعت با نیاز | * | تا شود درویش فارغ از نماز |
۳۷۹۵ | N | پس بماندند آن جماعت با نیاز | * | تا شود درویش فارغ از نماز |
۳۷۹۶ | Q | چون ز اِستغراق باز آمد فقیر | * | ز آن جماعت زندهای روشن ضمیر |
۳۷۹۶ | N | چون ز استغراق باز آمد فقیر | * | ز آن جماعت زندهای روشن ضمیر |
۳۷۹۷ | Q | دید کابش میچکید از دست و رُو | * | جامهاش تر بود از آثارِ وضُو |
۳۷۹۷ | N | دید کابش میچکید از دست و رو | * | جامهاش تر بود از آثار وضو |
۳۷۹۸ | Q | پس بپرسیدش که آبت از کجاست | * | دست را برداشت کز سوی سماست |
۳۷۹۸ | N | پس بپرسیدش که آبت از کجاست | * | دست را برداشت کز سوی شماست |
۳۷۹۹ | Q | گفت هر گاهی که خواهی میرسد | * | بی ز جاه و بی ز حَبْلٍ مِن مَسَد |
۳۷۹۹ | N | گفت هر گاهی که خواهی میرسد | * | بیز جاه و بیز حبل من مسد |
۳۸۰۰ | Q | مشکل ما حَل کن ای سلطانِ دین | * | تا ببخشد حالِ تو ما را یقین |
۳۸۰۰ | N | مشکل ما حل کن ای سلطان دین | * | تا ببخشد حال تو ما را یقین |
۳۸۰۱ | Q | وانُما سِرّی ز اسرارت بما | * | تا ببُرّیم از میان زنّارها |
۳۸۰۱ | N | وانما سری ز اسرارت به ما | * | تا ببریم از میان زنارها |
۳۸۰۲ | Q | چشم را بگشود سوی آسمان | * | که اجابت کن دعای حاجیان |
۳۸۰۲ | N | چشم را بگشود سوی آسمان | * | که اجابت کن دعای حاجیان |
۳۸۰۳ | Q | رزق جُویی را ز بالا خُوگرم | * | تو ز بالا بر گشودستی دَرَم |
۳۸۰۳ | N | رزق جویی را ز بالا خو گرم | * | تو ز بالا بر گشودستی درم |
۳۸۰۴ | Q | ای نموده تو مکان از لامکان | * | فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ کرده عیان |
۳۸۰۴ | N | ای نموده تو مکان از لامکان | * | فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ کرده عیان |
۳۸۰۵ | Q | در میانِ این مناجات ابرِ خَوش | * | زود پیدا شد چو پیلِ آبکَش |
۳۸۰۵ | N | در میان این مناجات ابر خوش | * | زود پیدا شد چو پیل آب کش |
۳۸۰۶ | Q | همچو آب از مَشک باریدن گرفت | * | در گَو و در غارها مَسْکَن گرفت |
۳۸۰۶ | N | همچو آب از مشک باریدن گرفت | * | در گو و در غارها مسکن گرفت |
۳۸۰۷ | Q | ابر میبارید چون مَشک اشکها | * | حاجیان جمله گشاده مشکها |
۳۸۰۷ | N | ابر میبارید چون مشک اشکها | * | حاجیان جمله گشاده مشکها |
۳۸۰۸ | Q | یک جماعت ز آن عجایب کارها | * | میبریدند از میان زنّارها |
۳۸۰۸ | N | یک جماعت ز آن عجایب کارها | * | میبریدند از میان زنارها |
۳۸۰۹ | Q | قوم دیگر را یقین در ازدیاد | * | زین عجب و اللَّهُ أَعْلَم بالرَّشاد |
۳۸۰۹ | N | قوم دیگر را یقین در ازدیاد | * | زین عجب و اللَّه أعلم بالرشاد |
۳۸۱۰ | Q | قومِ دیگر ناپذیرا تُرْش و خام | * | ناقصانِ سَرمدی تَمَّ الکلام |
۳۸۱۰ | N | قوم دیگر ناپذیرا ترش و خام | * | ناقصان سرمدی تم الکلام |