vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2001

title of 2001
۱Qمدّتی این مثنوی تاخیر شد * مُهلتی بایست تا خون شیر شد
۱Nمدتی این مثنوی تاخیر شد * مهلتی بایست تا خون شیر شد
۲Qتا نزاید بخت نو فرزند نَو * خون نگردد شیرِ شیرین خوش شنَو
۲Nتا نزاید بخت نو فرزند نو * خون، نگردد شیر شیرین خوش شنو
۲(۲)Nتا نزاید بخت نو فرزند نو dummy * خون، نگردد شیر شیرین خوش شنو
۳Qچون ضیاء الحق حسام الدّین عنان * باز گردانید ز اوج آسمان
۳Nچون ضیاء الحق حسام الدین عنان * باز گردانید ز اوج آسمان
۴Qچون بمعراج حقایق رفته بود * بی‌بهارش غُنچه‌ها ناگفته بود
۴Nچون به معراج حقایق رفته بود * بی‌بهارش غنچه‌ها نشکفته بود
۵Qچون ز دریا سوی ساحل باز گشت * چنگِ شعرِ مثنوی با ساز گشت
۵Nچون ز دریا سوی ساحل باز گشت * چنگ شعر مثنوی با ساز گشت
۶Qمثنوی که صیقلِ ارواح بود * باز گشتش روز استفتاح بود
۶Nمثنوی که صیقل ارواح بود * باز گشتش روز استفتاح بود
۷Qمطلعِ تاریخ این سَودا و سود * سال اندر ششصد و شصت و دو بود
۷Nمطلع تاریخ این سودا و سود * سال اندر ششصد و شصت و دو بود
۸Qبلبلی ز ینجا برفت و باز گشت * بهرِ صیدِ این معانی باز گشت
۸Nبلبلی ز ینجا برفت و باز گشت * بهر صید این معانی باز گشت
۹Qساعدِ شَه مسکنِ این باز باد * تا ابد بر خلق این در باز باد
۹Nساعد شه مسکن این باز باد * تا ابد بر خلق این در باز باد
۱۰Qآفتِ این در هوا و شهوتست * ور نه اینجا شربت اندر شربتَست
۱۰Nآفت این در هوا و شهوت است * ور نه اینجا شربت اندر شربت است
۱۱Qاین دهان بر بند تا بینی عیان * چشم بندِ آن جهان حلق و دهان
۱۱Nاین دهان بر بند تا بینی عیان * چشم بند آن جهان حلق و دهان
۱۲Qای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی * وی جهان تو بر مثالِ برزخی
۱۲Nای دهان تو خود دهانه‌ی دوزخی * وی جهان تو بر مثال برزخی
۱۳Qنورِ باقی پهلوی دنیای دون * شیرِ صافی پهلوی جوهای خون
۱۳Nنور باقی پهلوی دنیای دون * شیر صافی پهلوی جوهای خون
۱۴Qچون درو گامی زنی بی‌احتیاط * شیر تو خون می‌شود از اختلاط
۱۴Nچون در او گامی زنی بی‌احتیاط * شیر تو خون می‌شود از اختلاط
۱۵Qیک قدم زد آدم اندر ذوقِ نَفس * شد فراقِ صدر جنَّت طوقِ نَفس
۱۵Nیک قدم زد آدم اندر ذوق نفس * شد فراق صدر جنت طوق نفس
۱۶Qهمچو دیو از وی فرشته می‌گریخت * بهر نانی چند آبِ چشم ریخت
۱۶Nهمچو دیو از وی فرشته می‌گریخت * بهر نانی چند آب چشم ریخت
۱۷Qگر چه یک مو بد گنه کاو جسته بود * لیک آن مُو در دو دیده رُسته بود
۱۷Nگر چه یک مُو بُد گنه کو جُسته بود * لیک آن مو در دو دیده رسته بود
۱۸Qبود آدم دیدهٔ نورِ قدیم * موی در دیده بود کوهِ عظیم
۱۸Nبود آدم دیده‌ی نور قدیم * موی در دیده بود کوه عظیم
۱۹Qگر در آن آدم بکردی مشورت * در پشیمانی نگفتی معذرت
۱۹Nگر در آن آدم بکردی مشورت * در پشیمانی نگفتی معذرت
۲۰Qزآنک با عقلی چو عقلی جفت شد * مانعِ بَد فعلی و بَد گفت شد
۲۰Nز آن که با عقلی چو عقلی جفت شد * مانع بد فعلی و بد گفت شد
۲۱Qنفس با نفسِ دگر چون یار شد * عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
۲۱Nنفس با نفس دگر چون یار شد * عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
۲۲Qچون ز تنهایی تو نومیدی شوی * زیرِ سایهٔ یار خورشیدی شوی
۲۲Nچون ز تنهایی تو نومیدی شوی * زیر سایه‌ی یار خورشیدی شوی
۲۳Qرَو بجُو یارِ خدایی را تو زود * چون چنان کردی خدا یارِ تو بود
۲۳Nرو بجو یار خدایی را تو زود * چون چنان کردی خدا یار تو بود
۲۴Qآنک در خلوت نظر بر دوختَست * آخر آن را هم ز یار آموختَست
۲۴Nآن که در خلوت نظر بر دوخته ست * آخر آن را هم ز یار آموخته ست
۲۵Qخلوت از اغیار باید نه ز یار * پوستین بهرِ دَی آمد نه بهار
۲۵Nخلوت از اغیار باید نه ز یار * پوستین بهر دی آمد نه بهار
۲۶Qعقل با عقلِ دگر دو تا شود * نور افزون گشت و ره پیدا شود
۲۶Nعقل با عقل دگر دو تا شود * نور افزون گشت و ره پیدا شود
۲۷Qنفس با نفسِ دگر خندان شود * ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود
۲۷Nنفس با نفس دگر خندان شود * ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود
۲۸Qیار چشمِ تُست ای مردِ شکار * از خس و خاشاک او را پاک دار
۲۸Nیار چشم تست ای مرد شکار * از خس و خاشاک او را پاک دار
۲۹Qهین بجاروبِ زبان گردی مکن * چشم را از خس ره‌آوردی مکن
۲۹Nهین به جاروب زبان گردی مکن * چشم را از خس ره آوردی مکن
۳۰Qچونک مومن آینهٔ مومن بود * رُوی او ز آلودگی ایمِن بود
۳۰Nچون که مومن آینه‌ی مومن بود * روی او ز آلودگی ایمن بود
۳۱Qیار آیینَست جان را در حَزن * در رخِ آیینه‌ای جان دَم مزن
۳۱Nیار آیینه ست جان را در حزن * در رخ آیینه‌ای جان دم مزن
۳۲Qتا نپوشد رویِ خود را در دَمَت * دم فرو خوردن بباید هر دَمَت
۳۲Nتا نپوشد روی خود را در دمت * دم فرو خوردن بباید هر دمت
۳۳Qکم ز خاکی چونک خاکی یار یافت * از بهاری صد هزار انوار یافت
۳۳Nکم ز خاکی چون که خاکی یار یافت * از بهاری صد هزار انوار یافت
۳۴Qآن درختی کاو شود با یار جُفت * از هوای خوش ز سر تا پا شکُفت
۳۴Nآن درختی کاو شود با یار جفت * از هوای خوش ز سر تا پا شکفت
۳۵Qدر خزان چون دید او یارِ خلاف * در کشید او رُو و سر زیرِ لحاف
۳۵Nدر خزان چون دید او یار خلاف * در کشید او رو و سر زیر لحاف
۳۶Qگفت یارِ بَد بلا آشفتنَست * چونک او آمد طریقم خُفتنست
۳۶Nگفت یار بد بلا آشفتن است * چون که او آمد طریقم خفتن است
۳۷Qپس بخسبم باشم از اصحابِ کَهْف * به ز دقیانوس آن محبُوسِِ لَهْف
۳۷Nپس بخسبم باشم از اصحاب کهف * به ز دقیانوس باشد خواب کهف
۳۸Qیقظه‌شان مصروفِ دقیانوس بود * خوابشان سرمایهٔ ناموس بود
۳۸Nیقظه شان مصروف دقیانوس بود * خوابشان سرمایه‌ی ناموس بود
۳۹Qخواب بیداریست چون با دانشست * وای بیداری که با نادان نشست
۳۹Nخواب بیداری ست چون با دانش است * وای بیداری که با نادان نشست
۴۰Qچونک زاغان خیمه بر بهمن زدند * بلبلان پنهان شدند و تن زدند
۴۰Nچون که زاغان خیمه بر بهمن زدند * بلبلان پنهان شدند و تن زدند
۴۱Qزآنک بی‌ گلزار بلبل خامشَست * غَیبتِ خورشید بیداری‌کُشست
۴۱Nز آنکه بی‌گل‌زار بلبل خامش است * غیبت خورشید بیداری کش است
۴۲Qآفتابا ترکِ این گلشن کنی * تا که تَحْتَ الْارْض را روشن کنی
۴۲Nآفتابا ترک این گلشن کنی * تا که تحت الارض را روشن کنی
۴۳Qآفتابِ معرفت را نَقل نیست * مَشرقِ او غیرِ جان و عقل نیست
۴۳Nآفتاب معرفت را نقل نیست * مشرق او غیر جان و عقل نیست
۴۴Qخاصّه خورشیدِ کمالی کان سَریست * روز و شب کردارِ او روشنگریست
۴۴Nخاصه خورشید کمالی کان سری ست * روز و شب کردار او روشنگری ست
۴۵Qمطلعِ شمس آی گر اسکندری * بعد از آن هر جا رَوی نیکو فَری
۴۵Nمطلع شمس آی گر اسکندری * بعد از آن هر جا روی نیکوفری
۴۶Qبعد از آن هر جا روی مشرق شود * شرقها بر مغربت عاشق شود
۴۶Nبعد از آن هر جا روی مشرق شود * شرقها بر مغربت عاشق شود
۴۷Qحِسّ خَفّاشت سوی مغرب دوان * حِسّ دُرپاشت سوی مشرق روان
۴۷Nحس خفاشت سوی مغرب دوان * حس در پاشت سوی مشرق روان
۴۸Qراهِ حس راهِ خرانست ای سوار * ای خران را تو مُزاحم شرم دار
۴۸Nراه حس راه خران است ای سوار * ای خران را تو مزاحم شرم دار
۴۹Qپنج حسّی هست جز این پنج حِس * آن چو زرِّ سرخ و این حسها چو مس
۴۹Nپنج حسی هست جز این پنج حس * آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
۵۰Qاندر آن بازار کاهل مَحشرند * حسِّ مس را چون حِسِ زر کَیْ خرند
۵۰Nاندر آن بازار کایشان ماهرند * حس مس را چون حس زر کی خرند
۵۱Qحسِّ ابدان قُوتِ ظلمت می‌خَورد * حسِّ جان از آفتابی می‌چرد
۵۱Nحس ابدان قوت ظلمت می‌خورد * حس جان از آفتابی می‌چرد
۵۲Qای ببُرده رخت حسها سوی غیب * دست چون موسی برون آور ز جیب
۵۲Nای ببرده رخت حسها سوی غیب * دست چون موسی برون آور ز جیب
۵۳Qای صفاتت آفتابِ معرفت * و آفتابِ چرخ بندِ یک صفت
۵۳Nای صفاتت آفتاب معرفت * و آفتاب چرخ بند یک صفت
۵۴Qگاه خورشیدی و گه دریا شوی * گاه کوهِ قاف و گه عنقا شوی
۵۴Nگاه خورشید و گهی دریا شوی * گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
۵۵Qتو نه این باشی نه آن در ذاتِ خویش * ای فزون از وهمها وز بیش بیش
۵۵Nتو نه این باشی نه آن در ذات خویش * ای فزون از وهمها و ز بیش بیش
۵۶Qروح با عِلمست و با عقلست یار * روح را با تازی و تُرکی چه کار
۵۶Nروح با علم است و با عقل است یار * روح را با تازی و ترکی چه کار
۵۷Qاز تو ای بی‌نقش با چندین صور * هم مُشَبّه هم مُوَحِّد خیره‌سَر
۵۷Nاز تو ای بی‌نَقش با چندین صُوَر * هم مشبه هم موحد خیره‌سر
۵۸Qگه مُشَبِّه را مُوَحِّد می‌کند * گه مُوَحِّد را صُوَر رَه می‌زند
۵۸Nگه مشبه را موحد می‌کند * گه موحد را صور ره می‌زند
۵۹Qگه ترا گوید ز مستی بُوالْحََسَن * یا صغیر السِّنِّ یا رَطْبَ الْبَدَن
۵۹Nگه ترا گوید ز مستی بو الحسن * یا صغیر السن یا رطب البدن
۶۰Qگاه نقشِ خویش ویران می‌کُنَد * از پیِ تنزیهِ جانان می‌کُنَد
۶۰Nگاه نقش خویش ویران می‌کند * از پی تنزیه جانان می‌کند
۶۱Qچشمِ حس را هست مذهب اعتزال * دیدهٔ عقلست سُنّی در وصال
۶۱Nچشم حس را هست مذهب اعتزال * دیده‌ی عقل است سنی در وصال
۶۲Qسُخرهٔ حس‌ّاند اهلِ اعتزال * خویش را سُنّی نمایند از ضلال
۶۲Nسخره‌ی حس‌اند اهل اعتزال * خویش را سنی نمایند از ضلال
۶۳QN/A
۶۳Nهر که در حس ماند او معتزلی ست * گر چه گوید سنیم از جاهلی ست
۶۴Qهر که بیرون شد ز حِس سُنّی ویَست * اهلِ بینش چشمِ عقلِ خوش‌پیَست
۶۴Nهر که بیرون شد ز حس سنی وی است * اهل بینش چشم عقل خوش پی است
۶۵Qگر بدیدی حسِّ حیوان شاه را * پس بدیدی گاو و خَرْ اللَّه را
۶۵Nگر بدیدی حس حیوان شاه را * پس بدیدی گاو و خر اللَّه را
۶۶Qگر نبودی حِسِّ دیگر مر ترا * جز حسِ حیوان ز بیرون هوا
۶۶Nگر نبودی حس دیگر مر ترا * جز حس حیوان ز بیرون هوا
۶۷Qپس بنی آدم مکرَّم کَی بُدی * کی بحسِّ مشترک مَحْرَم شدی
۶۷Nپس بنی آدم مکرم کی بدی * کی به حس مشترک محرم شدی
۶۸Qنامُصوَّر یا مُصوَّر گفتنت * باطل آمد بی‌ز صُورت رفتنت
۶۸Nنامصور یا مصور گفتنت * باطل آمد بی‌ز صورت رستنت
۶۹Qنامُصوَّر یا مُصوَّر پیشِ اوست * کو همه مَغزست و بیرون شد ز پوست
۶۹Nنامصور یا مصور پیش اوست * کاو همه مغز است و بیرون شد ز پوست
۷۰Qگر تو کوری نیست بر اَعمَی حَرَج * ور نه رَوْ کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفََرَج
۷۰Nگر تو کوری نیست بر اعمی حرج * ور نه رو کالصبر مفتاح الفرج
۷۱Qپرده‌های دیده را داروی صَبْر * هم بسوزد هم بسازد شرحِ صَدْر
۷۱Nپرده‌های دیده را داروی صبر * هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
۷۲Qآینهٔ دل چون شود صافی و پاک * نَقشها بینی برون از آب و خاک
۷۲Nآینه‌ی دل چون شود صافی و پاک * نقشها بینی برون از آب و خاک
۷۳Qهم ببینی نقش و هم نقَّاش را * فرشِ دولت را و هم فرَّاش را
۷۳Nهم ببینی نقش و هم نقاش را * فرش دولت را و هم فراش را
۷۴Qچون خلیل آمد خیالِ یارِ من * صورتش بُت معنئ او بُت‌شکن
۷۴Nچون خلیل آمد خیال یار من * صورتش بت معنی او بت شکن
۷۵Qشکر یزدان را که چون او شد پَدید * در خیالش جان خیالِ خود بِدید
۷۵Nشکر یزدان را که چون شد او پدید * در خیالش جان خیال خود بدید
۷۶Qخاکِ درگاهت دلم را می‌فریفت * خاک بَر وَی کو ز خاکت می‌شکیفت
۷۶Nخاک درگاهت دلم را می‌فریفت * خاک بر وی کاو ز خاکت می‌شکیفت
۷۷Qگفتم ار خوبم پذیرم این ازو * ورنه خود خندید بر من زشت‌رُو
۷۷Nگفتم ار خوبم پذیرم این از او * ور نه خود خندید بر من زشت رو
۷۸Qچاره آن باشد که خود را بنگرم * ورنه او خندد مرا من کَی خِرم
۷۸Nچاره آن باشد که خود را بنگرم * ور نه او خندد مرا من کی خرم
۷۹Qاو جمیلست و مُحِبٌّ لِلْجَمال * کَیْ جوانِ نَو گزیند پیرِ زال
۷۹Nاو جمیل است و محب للجمال * کی جوان نو گزیند پیر زال
۸۰Qخوب خوبی را کند جَذب این بدان * طَیِّبَات و طَیِّبین بر وَیْ بخوان
۸۰Nخوب خوبی را کند جذب این بدان * طیبات و طیبین بر وی بخوان
۸۱Qدر جهان هر چیز چیزی جذب کرد * گرم گرمی را کشید و سرد سَرد
۸۱Nدر جهان هر چیز چیزی جذب کرد * گرم گرمی را کشید و سرد سرد
۸۲Qقسم باطل باطلان را می‌کَشند * باقیان از باقیان هم سرخَوشند
۸۲Nقسم باطل باطلان را می‌کشند * باقیان از باقیان هم سر خوشند
۸۳Qناریان مر ناریان را جاذب‌اند * نوریان مر نوریان را طالب‌اند
۸۳Nناریان مر ناریان را جاذب‌اند * نوریان مر نوریان را طالب‌اند
۸۴Qچشم چون بستی ترا جان کَندَنیست * چشم را از نورِ روزن صبر نیست
۸۴Nچشم چون بستی ترا تاسه گرفت * نور چشم از نور روزن کی شکفت
۸۵Qتاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود * تا بپیوندد بنورِ روز زود
۸۵Nتاسه‌ی تو جذب نور چشم بود * تا بپیوندد به نور روز زود
۸۶Qچشم باز ار تاسه گیرد مر ترا * دانک چشمِ دل نبَستی بر گشا
۸۶Nچشم باز ار تاسه گیرد مر ترا * دان که چشم دل ببستی بر گشا
۸۷Qآن تقاضای دو چشمِ دل شناس * کو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس
۸۷Nآن تقاضای دو چشم دل شناس * کاو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس
۸۸Qچون فراقِ آن دو نورِ بی‌ثبات * تاسه آوردت گشادی چشمهات
۸۸Nچون فراق آن دو نور بی‌ثبات * تاسه آوردت گشادی چشمهات
۸۹Qپس فراقِ آن دو نورِ پایدار * تاسه می‌آرد مر آن را پاس دار
۸۹Nپس فراق آن دو نور پایدار * تاسه می‌آرد مر آن را پاس دار
۹۰Qاو چو می‌خواند مرا من بنگرم * لایقِ جذبم و یا بَدپَیکَرم
۹۰Nاو چو می‌خواند مرا من بنگرم * لایق جذب‌ام و یا بد پیکرم
۹۱Qگر لطیفی زشت را در پی کند * تَسخَری باشد که او بر وَیْ کند
۹۱Nگر لطیفی زشت را در پی کند * تسخری باشد که او بر وی کند
۹۲Qکَیْ ببینم رویِ خود را ای عجب * تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب
۹۲Nکی ببینم روی خود را ای عجب * تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب
۹۳Qنقشِ جانِ خویش می‌جُستم بسی * هیچ می‌ننمود نقشم از کسی
۹۳Nنقش جان خویش می‌جستم بسی * هیچ می‌ننمود نقشم از کسی
۹۴Qگفتم آخر آینه از بهرِ چیست * تا بداند هر کسی کو چیست و کیست
۹۴Nگفتم آخر آینه از بهر چیست * تا بداند هر کسی کاو چیست و کیست
۹۵Qآینهٔ آهن برای پوستهاست * آینهٔ سیمای جان سنگی بهاست
۹۵Nآینه‌ی آهن برای پوستهاست * آینه‌ی سیمای جان سنگین بهاست
۹۶Qآینهٔ جان نیست اِلَّا رویِ یار * رویِ آن یاری که باشد ز آن دیار
۹۶Nآینه‌ی جان نیست الا روی یار * روی آن یاری که باشد ز آن دیار
۹۷Qگفتم ای دل آینهٔ کُلّی بجو * رُو بدریا کار برناید بجُو
۹۷Nگفتم ای دل آینه‌ی کلی بجو * رو به دریا کار برناید به جو
۹۸Qزین طلب بنده بکوی تو رسید * درد مریم را به خُرمابُن کشید
۹۸Nزین طلب بنده به کوی تو رسید * درد مریم را به خرما بن کشید
۹۹Qدیدهٔ تو چون دلم را دیده شد * شُد دلِ نادیده غرقِ دیده شد
۹۹Nدیده‌ی تو چون دلم را دیده شد * این دل نادیده غرق دیده شد
۱۰۰Qآینهٔ کلی ترا دیدم ابَد * دیدم اندر چشمِ تو من نقشِ خَود
۱۰۰Nآینه‌ی کلی ترا دیدم ابد * دیدم اندر چشم تو من نقش خود
۱۰۱Qگفتم آخر خویش را من یافتم * در دو چشمش راهِ روشن یافتم
۱۰۱Nگفتم آخر خویش را من یافتم * در دو چشمش راه روشن یافتم
۱۰۲Qگفت وَهمم کان خیالِ تُست هان * ذاتِ خود را از خیالِ خود بدان
۱۰۲Nگفت وهمم کان خیال تست هان * ذات خود را از خیال خود بدان
۱۰۳Qنقشِ من از چشمِ تو آواز داد * که منم تو تو منی در اتّحاد
۱۰۳Nنقش من از چشم تو آواز داد * که منم تو تو منی در اتحاد
۱۰۴Qکاندرین چشمِ منیرِ بی‌زوال * از حقایق راه کَیْ یابد خیال
۱۰۴Nکاندر این چشم منیر بی‌زوال * از حقایق راه کی یابد خیال
۱۰۵Qدر دو چشمِ غیرِ من تو نقشِ خَود * گر ببینی آن خیالی دان و رَد
۱۰۵Nدر دو چشم غیر من تو نقش خود * گر ببینی آن خیالی دان و رد
۱۰۶Qزآنک سرمهٔ نیستی در می‌کَشد * باده از تصویرِ شیطان می‌چَشد
۱۰۶Nز آن که سرمه‌ی نیستی در می‌کشد * باده از تصویر شیطان می‌چشد
۱۰۷Qچشمشان خانهٔ خیالست و عدَم * نیستها را هست بیند لاجرم
۱۰۷Nچشمشان خانه‌ی خیال است و عدم * نیستها را هست بیند لاجرم
۱۰۸Qچشمِ من چون سرمه دید از ذوالجلال * خانهٔ هستیست نه خانهٔ خیال
۱۰۸Nچشم من چون سرمه دید از ذو الجلال * خانه‌ی هستی است نه خانه‌ی خیال
۱۰۹Qتا یکی مُو باشد از تو پیشِ چشم * در خیالت گوهری باشد چو یشم
۱۰۹Nتا یکی مو باشد از تو پیش چشم * در خیالت گوهری باشد چو یشم
۱۱۰Qیشم را آنگه شناسی از گهر * کز خیالِ خود کنی کُلّی عبَر
۱۱۰Nیشم را آن گه شناسی از گهر * کز خیال خود کنی کلی عبر
۱۱۱Qیک حکایت بشنو ای گوهرشناس * تا بدانی تو عیان را از قیاس
۱۱۱Nیک حکایت بشنو ای گوهر شناس * تا بدانی تو عیان را از قیاس

block:2002

هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عُمَر رضی الله عنه
۱۱۲Qماهِ روزه گشت در عهدِ عمَر * بر سَرِ کوهی دویدند آن نفَر
۱۱۲Nماه روزه گشت در عهد عمر * بر سر کوهی دویدند آن نفر
۱۱۳Qتا هلالِ روزه را گیرند فال * آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
۱۱۳Nتا هلال روزه را گیرند فال * آن یکی گفت ای عُمر اینک هلال
۱۱۴Qچون عمر بر آسمان مه را ندید * گفت کین مه از خیالِ تو دمید
۱۱۴Nچون عمر بر آسمان مه را ندید * گفت کاین مه از خیال تو دمید
۱۱۵Qور نه من بیناترم افلاک را * چُون نمی‌بینم هلالِ پاک را
۱۱۵Nور نه من بیناترم افلاک را * چون نمی‌بینم هلال پاک را
۱۱۶Qگفت تر کُن دست و بر ابرُو بمال * آنگهان تو در نگر سوی هلال
۱۱۶Nگفت تر کن دست و بر ابرو بمال * آن گهان تو بر نگر سوی هلال
۱۱۷Qچونک او تر کرد ابرُو مه ندید * گفت ای شَه نیست مَه شد ناپدید
۱۱۷Nچون که او تر کرد ابرو مه ندید * گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
۱۱۸Qگفت آری مویِ ابرو شُد کمان * سوی تو افکند تیری از گُمان
۱۱۸Nگفت آری موی ابرو شد کمان * سوی تو افکند تیری از گمان
۱۱۹Qچون یکی مُو کژ شد او را راه زد * تا بدعوی لافِ دیدِ ماه زَد
۱۱۹Nچون یکی مو کج شد او را راه زد * تا به دعوی لاف دید ماه زد
۱۲۰Qموی کژ چون پردهٔ گردون بود * چون همه اجزات کژ شد چون بود
۱۲۰Nموی کج چون پرده‌ی گردون بود * چون همه اجزات کج شد چون بود
۱۲۱Qراست کن اجزات را از راستان * سر مکش ای راست‌رَو زآن آستان
۱۲۱Nراست کن اجزات را از راستان * سر مکش ای راست رو ز آن آستان
۱۲۲Qهم ترازو را ترازو راست کرد * هم ترازو را ترازو کاست کرد
۱۲۲Nهم ترازو را ترازو راست کرد * هم ترازو را ترازو کاست کرد
۱۲۳Qهر که با ناراستان هم سنگ شد * در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
۱۲۳Nهر که با ناراستان هم سنگ شد * در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
۱۲۴Qرَو أََشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش * خاک بر دل داری اغیار پاش
۱۲۴Nرو أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ باش * خاک بر دل داری اغیار پاش
۱۲۵Qبر سرِ اغیار چون شمشیر باش * هین مکن روباه‌بازی شیر باش
۱۲۵Nبر سر اغیار چون شمشیر باش * هین مکن روباه بازی شیر باش
۱۲۶Qتا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند * زآنک آن خاران عدوِّ این گُلند
۱۲۶Nتا ز غیرت از تو یاران نگسلند * ز آنکه آن خاران عدوی این گلند
۱۲۷Qآتش اندر زن بگرگان چون سپند * زآنک آن گرگان عدوِّ یوسفند
۱۲۷Nآتش اندر زن به گرگان چون سپند * ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند
۱۲۸Qجانِ بابا گویدت ابلیس هین * تا بدَم بفریبدت دیوِ لعین
۱۲۸Nجان بابا گویدت ابلیس هین * تا به دم بفریبدت دیو لعین
۱۲۹Qاین چنین تلبیس با بابات کرد * آدمی را این سیه‌رخ مات کرد
۱۲۹Nاین چنین تلبیس با بابات کرد * آدمی را این سیه رخ مات کرد
۱۳۰Qبر سرِ شطرنج چُستست این غراب * تو مَبین بازی بچشمِ نیم خواب
۱۳۰Nبر سر شطرنج چست است این غراب * تو مبین بازی به چشم نیم خواب
۱۳۱Qزآنک فرزین بندها داند بسی * که بگیرد در گلویت چون خَسی
۱۳۱Nز آن که فرزین بندها داند بسی * که بگیرد در گلویت چون خسی
۱۳۲Qدر گلو ماند خسِ او سالها * چیست آن خَس مهرِ جاه و مالها
۱۳۲Nدر گلو ماند خس او سالها * چیست آن خس مهر جاه و مالها
۱۳۳Qمال خَس باشد چو هست ای بی‌ثبات * در گلویت مانعِ آبِ حیات
۱۳۳Nمال خس باشد چو هست ای بی‌ثبات * در گلویت مانع آب حیات
۱۳۴Qگر بََرَد مالت عدوِّی پُر فَنی * ره‌زنی را بُرده باشد ره‌زنی
۱۳۴Nگر برد مالت عدوی پر فنی * ره زنی را برده باشد ره زنی

block:2003

دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیر دیگر
۱۳۵Qدزدکی از مارگیری مار بُرد * ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمُرد
۱۳۵Nدزدکی از مارگیری مار برد * ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد
۱۳۶Qوا رهید آن مارگیر از زخمِ مار * مار کُشت آن دزدِ او را زار زار
۱۳۶Nوارهید آن مارگیر از زخم مار * مار کشت آن دزد او را زار زار
۱۳۷Qمارگیرش دید پس بشناختَش * گفت از جان مارِ من پرداختش
۱۳۷Nمارگیرش دید پس بشناختش * گفت از جان مار من پرداختش
۱۳۸Qدر دعا می‌خواستی جانم ازو * کِش بیابم مار بستانم ازو
۱۳۸Nدر دعا می‌خواستی جانم از او * کش بیابم مار بستانم از او
۱۳۹Qشکر حق را کان دعا مردود شد * من زیان پنداشتم آن سود شد
۱۳۹Nشکر حق را کان دعا مردود شد * من زیان پنداشتم آن سود شد
۱۴۰Qبس دعاها کان زیانست و هلاک * وز کرم می‌نشنود یزدانِ پاک
۱۴۰Nبس دعاها کان زیان است و هلاک * وز کرم می‌نشنود یزدان پاک

block:2004

التماس کردن همراه عیسی علیه السّلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السّلام
۱۴۱Qگشت با عیسی یکی ابله رفیق * استخوانها دید در حُفرهٔ عمیق
۱۴۱Nگشت با عیسی یکی ابله رفیق * استخوانها دید در حفره‌ی عمیق
۱۴۲Qگفت ای همراه آن نامِ سَنی * که بدآن مُرده تو زنده می کنی
۱۴۲Nگفت ای همراه آن نام سنی * که بد آن تو مرده را زنده کنی
۱۴۳Qمر مرا آموز تا احسان کنم * استخوانها را بدآن با جان کنم
۱۴۳Nمر مرا آموز تا احسان کنم * استخوانها را بد آن با جان کنم
۱۴۴Qگفت خامش کن که آن کارِ تو نیست * لایقِ انفاس و گفتارِ تو نیست
۱۴۴Nگفت خامش کن که آن کار تو نیست * لایق انفاس و گفتار تو نیست
۱۴۵Qکان نفس خواهد ز باران پاک‌تر * وز فرشته در رَوِش درّاک‌تر
۱۴۵Nکان نَفَس خواهد ز باران پاک‌تر * وز فرشته در روش دراک‌تر
۱۴۶Qعمرها بایست تا دم پاک شد * تا امینِ مخزنِ افلاک شد
۱۴۶Nعمرها بایست تا دم پاک شد * تا امین مخزن افلاک شد
۱۴۷Qخود گرفتی این عصا در دست راست * دست را دستانِ موسی از کجاست
۱۴۷Nخود گرفتی این عصا در دست راست * دست را دستان موسی از کجاست
۱۴۸Qگفت اگر من نیستم اسرارخوان * هم تو بر خوان نام را بر استخوان
۱۴۸Nگفت اگر من نیستم اسرار خوان * هم تو بر خوان نام را بر استخوان
۱۴۹Qگفت عیسی یا رب این اسرار چیست * میلِ این ابله درین بیگار چیست
۱۴۹Nگفت عیسی یا رب این اسرار چیست * میل این ابله در این بیگار چیست
۱۵۰Qچون غمِ خود نیست این بیمار را * چون غمِ جان نیست این مردار را
۱۵۰Nچون غم خود نیست این بیمار را * چون غم جان نیست این مردار را
۱۵۱Qمردهٔ خود را رها کردست او * مردهٔ بیگانه را جوید رَفُو
۱۵۱Nمرده‌ی خود را رها کرده ست او * مرده‌ی بیگانه را جوید رفو
۱۵۲Qگفت حق ادبارگر ادبارجوست * خارِ روییده جزای کِشتِ اوست
۱۵۲Nگفت حق ادبارگر ادبار جوست * خار روییده جزای کشت اوست
۱۵۳Qآنک تخمِ خار کارد در جهان * هان و هان او را مجو در گلستان
۱۵۳Nآن که تخم خار کارد در جهان * هان و هان او را مجو در گلستان
۱۵۴Qگر گلی گیرد بکف خاری شود * ور سوی یاری رود ماری شود
۱۵۴Nگر گلی گیرد به کف خاری شود * ور سوی یاری رود ماری شود
۱۵۵Qکیمیای زهر و مارست آن شقی * بر خلافِ کیمیای مُتَّقی
۱۵۵Nکیمیای زهر و مار است آن شقی * بر خلاف کیمیای متقی

block:2005

اندرز کردن صوفی خادم را در تیمارْ داشت بهیمه و لاحَوْل خادم
۱۵۶Qصوفیی می‌گشت در دَورِ اُفُق * تا شبی در خانقاهی شد قُنُق
۱۵۶Nصوفیی می‌گشت در دور افق * تا شبی در خانقاهی شد قنق
۱۵۷Qیک بهیمه داشت در آخُر ببَست * او بصدرِ صُفَّه با یاران نشَست
۱۵۷Nیک بهیمه داشت در آخر ببست * او به صدر صفه با یاران نشست
۱۵۸Qپس مراقب گشت با یارانِ خویش * دفتری باشد حضورِ یار پیش
۱۵۸Nپس مراقب گشت با یاران خویش * دفتری باشد حضور یار بیش
۱۵۹Qدفترِ صوفی سَواد حرف نیست * جز دلِ اسپید همچون برف نیست
۱۵۹Nدفتر صوفی سواد حرف نیست * جز دل اسپید همچون برف نیست
۱۶۰Qزادِ دانشمند آثارِ قلم * زادِ صوفی چیست آثارِ قَدم
۱۶۰Nزاد دانشمند آثار قلم * زاد صوفی چیست آثار قدم
۱۶۱Qهمچو صیَّادی سوی اِشکار شد * گامِ آهو دید بر آثار شد
۱۶۱Nهمچو صیادی سوی اشکار شد * گام آهو دید بر آثار شد
۱۶۲Qچند گاهش گامِ آهو در خَورست * بعد از آن خود نافِ آهو رهبرست
۱۶۲Nچند گاهش گام آهو در خور است * بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
۱۶۳Qچونک شکرِ گام کرد و ره بُرید * لاجرم زآن گام در کامی رسید
۱۶۳Nچون که شکر گام کرد و ره برید * لاجرم ز آن گام در کامی رسید
۱۶۴Qرفتنِ یک منزلی بر بویِ ناف * بهتر از صد منزلِ گام و طواف
۱۶۴Nرفتن یک منزلی بر بوی ناف * بهتر از صد منزل گام و طواف
۱۶۵Qآن دلی کو مَطلَعِ مهتابهاست * بهرِ عارف فُتَّحَت ابوابهاست
۱۶۵Nآن دلی کاو مطلع مهتابهاست * بهر عارف فتحت ابوابهاست
۱۶۶Qبا تو دیوارست و با ایشان دَرست * با تو سنگ و با عزیزان گوهرست
۱۶۶Nبا تو دیوار است و با ایشان در است * با تو سنگ و با عزیزان گوهر است
۱۶۷Qآنچ تو در آینه بینی عیان * پیر اندر خِشت بیند بیش از آن
۱۶۷Nآن چه تو در آینه بینی عیان * پیر اندر خشت بیند بیش از آن
۱۶۸Qپیر ایشانند کین عالَم نبود * جانِ ایشان بود در دریای جود
۱۶۸Nپیر ایشان‌اند کاین عالم نبود * جان ایشان بود در دریای جود
۱۶۹Qپیش ازین تن عمرها بگذاشتند * پیشتر از کِشت بَرْ بَرداشتند
۱۶۹Nپیش از این تن عمرها بگذاشتند * پیشتر از کشت بر برداشتند
۱۷۰Qپیشتر از نقشْ جان پذرفته‌اند * پیشتر از بحرِ دُرها سُفته‌اند
۱۷۰Nپیشتر از نقش جان پذرفته‌اند * پیشتر از بحر درها سفته‌اند
۱۷۱Qمشورت می‌رفت در ایجادِ خَلق * جانشان در بحرِ قدرت تا بحَلق
۱۷۱Nمشورت می‌رفت در ایجاد خلق * جانشان در بحر قدرت تا به حلق
۱۷۲Qچون ملایک مانع آن می‌شدند * بر ملایک خُفیه خُنبَک می‌زدند
۱۷۲Nچون ملایک مانع آن می‌شدند * بر ملایک خفیه خنبک می‌زدند
۱۷۳Qمُطّلع بر نقشِ هر که هَست شد * پیش از آن کین نَفسِ کُل پابَست شد
۱۷۳Nمطلع بر نقش هر که هست شد * پیش از آن کاین نفس کل پا بست شد
۱۷۴Qپیشتر ز افلاک کیوان دیده‌اند * پیشتر از دانه‌ها نان دیده‌اند
۱۷۴Nپیشتر ز افلاک کیوان دیده‌اند * پیشتر از دانه‌ها نان دیده‌اند
۱۷۵Qبی‌دماغ و دل پر از فکرت بُدند * بی‌سپاه و جنگ بر نصرت زدند
۱۷۵Nبی‌دماغ و دل پر از فکرت بدند * بی‌سپاه و جنگ بر نصرت زدند
۱۷۶Qآن عیان نِسبت بایشان فکرت است * ورنه خود نسبت بدُوران رویتست
۱۷۶Nآن عیان نسبت به ایشان فکرت است * ور نه خود نسبت به دوران رویت است
۱۷۷Qفکرت از ماضی و مُستَقبَل بود * چون ازین دو رَست مُشکِل حَل شود
۱۷۷Nفکرت از ماضی و مستقبل بود * چون از این دو رست مشکل حل شود
۱۷۸QN/A
۱۷۸Nروح از انگور می را دیده است * روح از معدوم شی را دیده است
۱۷۹Qدیده چون بی‌کیف هر با کَیْف را * دیده پیش از کان صحیح و زَیْف را
۱۷۹Nدیده چون بی‌کیف هر با کیف را * دیده پیش از کان صحیح و زیف را
۱۸۰Qپیشتر از خِلقتِ انگورها * خورده مَیْها و نموده شُورها
۱۸۰Nپیشتر از خلقت انگورها * خورده می‌ها و نموده شورها
۱۸۱Qدر تموزِ گرم می‌بینند دَیْ * در شعاعِ شمس می‌بینند فَیْ
۱۸۱Nدر تموز گرم می‌بینند دی * در شعاع شمس می‌بینند فی
۱۸۲Qدر دلِ انگور مَیْ را دیده‌اند * در فنای مَحْض شَی را دیده‌اند
۱۸۲Nدر دل انگور می را دیده‌اند * در فنای محض شی را دیده‌اند
۱۸۳Qآسمان در دَوْرِ ایشان جُرعه‌نوش * آفتاب از جودشان زربفت‌پوش
۱۸۳Nآسمان در دور ایشان جرعه نوش * آفتاب از جودشان پوش
۱۸۴Qچون از ایشان مجتمع بینی دو یار * هم یکی باشند و هم ششصد هزار
۱۸۴Nچون از ایشان مجتمع بینی دو یار * هم یکی باشند و هم ششصد هزار
۱۸۵Qبر مثالِ موجها اعدادشان * در عدد آورده باشد بادشان
۱۸۵Nبر مثال موجها اعدادشان * در عدد آورده باشد بادشان
۱۸۶Qمُفترق شد آفتابِ جانها * در درونِ روزنِ ابدان ما
۱۸۶Nمفترق شد آفتاب جانها * در درون روزن ابدان ما
۱۸۷Qچون نظر در قُرص داری خود یکیست * وآنک شد محجوبِ ابدان در شکیست
۱۸۷Nچون نظر در قرص داری خود یکی است * و آن که شد محجوب ابدان در شکی است
۱۸۸Qتَفرَقه در روحِ حیوانی بود * نَفسِ واحد روحِ انسانی بود
۱۸۸Nتفرقه در روح حیوانی بود * نفس واحد روح انسانی بود
۱۸۹Qچونک حق رَشَّ علیهم نُورَهُ * مفترق هرگز نگردد نورِ او
۱۸۹Nچون که حق رش علیهم نوره * مفترق هرگز نگردد نور او
۱۹۰Qیک زمان بگذار ای همره ملال * تا بگویم وصفِ خالی زآن جمال
۱۹۰Nیک زمان بگذار ای همره ملال * تا بگویم وصف خالی ز آن جمال
۱۹۱Qدر بیان ناید جمالِ حالِ او * هر دو عالم چیست عکسِ خالِ او
۱۹۱Nدر بیان ناید جمال حال او * هر دو عالم چیست عکس خال او
۱۹۲Qچونک من از خالِ خوبش دم زنم * نطق می‌خواهد که بشکافد تَنَم
۱۹۲Nچون که من از خال خوبش دم زنم * نطق می‌خواهد که بشکافد تنم
۱۹۳Qهمچو موری اندرین خرمن خَوشم * تا فزون از خویش باری می‌کَشم
۱۹۳Nهمچو موری اندر این خرمن خوشم * تا فزون از خویش باری می‌کشم

block:2006

بسته شدن تقریر معنئ حکایت بسبب مَیل مستمع باستماع ظاهر صورت حکایت
۱۹۴Qکی گذارد آنک رَشکِ رُوشَنیست * تا بگویم آنچ فرض و گُفتنیست
۱۹۴Nکی گذارد آن که رشک روشنی است * تا بگویم آن چه فرض و گفتنی است
۱۹۵Qبَحرْ کَف پیش آرد و سَدّی کند * جَر کُند و ز بعدِ جَر مَدّی کند
۱۹۵Nبحر کف پیش آرد و سدی کند * جر کند و ز بعد جر مدی کند
۱۹۶Qاین زمان بشنو چه مانع شد مگر * مستمع را رفت دل جای دگر
۱۹۶Nاین زمان بشنو چه مانع شد مگر * مستمع را رفت دل جای دگر
۱۹۷Qخاطرش شد سوی صوفئ قُنُق * اندران سودا فرو شُد تا عُُنُق
۱۹۷Nخاطرش شد سوی صوفی قنق * اندر آن سودا فرو شد تا عنق
۱۹۸Qلازم آمد باز رَفتن زین مقال * سوی آن افسانه بهرِ وصفِ حال
۱۹۸Nلازم آمد باز رفتن زین مقال * سوی آن افسانه بهر وصف حال
۱۹۹Qصوفی آن صورت مپندار ای عزیز * همچو طفلان تا کَی از جَوز و مویز
۱۹۹Nصوفی آن صورت مپندار ای عزیز * همچو طفلان تا کی از جوز و مویز
۲۰۰Qجسمِ ما جَوز و مویزست ای پسر * گر تو مَردی زین دو چیز اندر گذر
۲۰۰Nجسم ما جوز و مویز است ای پسر * گر تو مردی زین دو چیز اندر گذر
۲۰۱Qور تو اندر نگذری اکرامِ حق * بگذراند مر ترا از نُه طَبَق
۲۰۱Nور تو اندر نگذری اکرام حق * بگذراند مر ترا از نه طبق
۲۰۲Qبشنو اکنون صورتِ افسانه را * لیک هین از کَهْ جدا کن دانه را
۲۰۲Nبشنو اکنون صورت افسانه را * لیک هین از که جدا کن دانه را

block:2007

گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست
۲۰۳Qحلقهٔ آن صوفیانِ مُستفید * چونک در وجد و طرب آخر رسید
۲۰۳Nحلقه‌ی آن صوفیان مستفید * چون که در وجد و طرب آخر رسید
۲۰۴Qخوان بیاوردند بهرِ میهمان * از بهیمه یاد آورد آن زمان
۲۰۴Nخوان بیاوردند بهر میهمان * از بهیمه یاد آورد آن زمان
۲۰۵Qگفت خادم را که در آخُر برَو * راست کن بهرِ بهیمه کاه و جَوْ
۲۰۵Nگفت خادم را که در آخر برو * راست کن بهر بهیمه کاه و جو
۲۰۶Qگفت لا حَوْل این چه افزون گُفتنست * از قدیم این کارها کارِ منست
۲۰۶Nگفت لا حول این چه افزون گفتن است * از قدیم این کارها کار من است
۲۰۷Qگفت تر کُن آن جَوَش را از نُخُست * کان خرِ پیرَست و دندانهاش سُست
۲۰۷Nگفت تر کن آن جوش را از نخست * کان خر پیر است و دندانهاش سست
۲۰۸Qگفت لا حول این چه می‌گویی مِها * از من آموزند این ترتیبها
۲۰۸Nگفت لاحول این چه می‌گویی مها * از من آموزند این ترتیبها
۲۰۹Qگفت پالانش فرو نِه پیش پیش * داروی مَنْبَل بنه بر پُشتِ ریش
۲۰۹Nگفت پالانش فرو نه پیش پیش * داروی منبل بنه بر پشت ریش
۲۱۰Qگفت لا حول آخر ای حکمت‌گزار * جنسِ تو مهمانم آمد صد هزار
۲۱۰Nگفت لاحول آخر ای حکمت گزار * جنس تو مهمانم آمد صد هزار
۲۱۱Qجمله راضی رفته‌اند از پیشِ ما * هست مهمان جانِ ما و خویشِ ما
۲۱۱Nجمله راضی رفته‌اند از پیش ما * هست مهمان جان ما و خویش ما
۲۱۲Qگفت آبش ده ولیکن شیرْ گرم * گفت لا حول از توام بگْرفت شرم
۲۱۲Nگفت آبش ده و لیکن شیر گرم * گفت لاحول از توام بگرفت شرم
۲۱۳Qگفت اندر جَو تو کمتر کاه کن * گفت لا حول این سخن کوتاه کن
۲۱۳Nگفت اندر جو تو کمتر کاه کن * گفت لاحول این سخن کوتاه کن
۲۱۴Qگفت جایش را برُوب از سنگ و پُشک * ور بود تَر ریز بر وَی خاکِ خشک
۲۱۴Nگفت جایش را بروب از سنگ و پشک * ور بود تر ریز بر وی خاک خشک
۲۱۵Qگفت لا حول ای پدر لاحول کن * با رسولِ اهل کمتر گو سخن
۲۱۵Nگفت لاحول ای پدر لاحول کن * با رسول اهل کمتر گو سخن
۲۱۶Qگفت بِسْتان شانه پُشتِ خر بخار * گفت لا حول ای پدر شرمی بدار
۲۱۶Nگفت بستان شانه پشت خر بخار * گفت لاحول ای پدر شرمی بدار
۲۱۷Qخادم این گفت و میان را بست چُست * گفت رفتم کاه و جَو آرم نخُست
۲۱۷Nخادم این گفت و میان را بست چست * گفت رفتم کاه و جو آرم نخست
۲۱۸Qرفت و از آخُر نکرد او هیچ یاد * خوابِ خرگوشی بدان صوفی بداد
۲۱۸Nرفت و از آخر نکرد او هیچ یاد * خواب خرگوشی بدان صوفی بداد
۲۱۹Qرفت خادم جانبِ اوباشِ چند * کرد بر اندرزِ صوفی ریش‌خند
۲۱۹Nرفت خادم جانب اَوباش چند * کرد بر اندرز صوفی ریش‌خند
۲۲۰Qصوفی از ره مانده بود و شد دراز * خوابها می‌دید با چشمِ فراز
۲۲۰Nصوفی از ره مانده بود و شد دراز * خوابها می‌دید با چشم فراز
۲۲۱Qکان خرش در چنگِ گرگی مانده بود * پاره‌ها از پشت و رانش می‌ربود
۲۲۱Nکان خرش در چنگ گرگی مانده بود * پاره‌ها از پشت و رانش می‌ربود
۲۲۲Qگفت لا حول این چه مالیخولیاست * ای عجب آن خادمِ مَشفِق کجاست
۲۲۲Nگفت لاحول این چه مالیخولیاست * ای عجب آن خادم مشفق کجاست
۲۲۳Qباز می‌دید آن خرش در راه رَو * گَه بچاهی می‌فتاد و گَه بگَو
۲۲۳Nباز می‌دید آن خرش در راه رو * گه به چاهی می‌فتاد و گه به گو
۲۲۴Qگونه‌گون می‌دید ناخوش واقعه * فاتحه می‌خواند او و القارعه
۲۲۴Nگونه‌گون می‌دید ناخوش واقعه * فاتحه می‌خواند او و القارعه
۲۲۵Qگفت چاره چیست یاران جَسته‌اند * رفته‌اند و جُمله درها بَسته‌اند
۲۲۵Nگفت چاره چیست یاران جسته‌اند * رفته‌اند و جمله درها بسته‌اند
۲۲۶Qباز می‌گفت ای عجب آن خادمک * نه که با ما گشت هم نان و نمک
۲۲۶Nباز می‌گفت ای عجب آن خادمک * نه که با ما گشت هم نان و نمک
۲۲۷Qمن نکردم با وَی اِلّا لطف و لین * او چرا با من کند بر عکس کین
۲۲۷Nمن نکردم با وی الا لطف و لین * او چرا با من کند بر عکس کین
۲۲۸Qهر عداوت را سبب باید سَنَد * ورنه جنسیّت وفا تلقین کند
۲۲۸Nهر عداوت را سبب باید سند * ور نه جنسیت وفا تلقین کند
۲۲۹Qباز می‌گفت آدمِ با لطف و جود * کَیْ بر آن ابلیس جَوْری کرده بود
۲۲۹Nباز می‌گفت آدم با لطف وجود * کی بر آن ابلیس جوری کرده بود
۲۳۰Qآدمی مر مار و کژدم را چه کرد * کو همی‌خواهد مر او را مرگ و دَرْد
۲۳۰Nآدمی مر مار و کژدم را چه کرد * کاو همی‌خواهد مر او را مرگ و درد
۲۳۱Qگرگ را خود خاصیت بدْریدنست * این حسد در خَلْق آخر روشنست
۲۳۱Nگرگ را خود خاصیت بدریدن است * این حسد در خلق آخر روشن است
۲۳۲Qباز می‌گفت این گمانِ بَد خَطاست * بر برادر این چنین ظنَّم چراست
۲۳۲Nباز می‌گفت این گمان بد خطاست * بر برادر این چنین ظنم چراست
۲۳۳Qباز گفتی حزم سُوءُ الظَّنِّ تُست * هر که بَدظَن نیست کَی ماند دُرُست
۲۳۳Nباز گفتی حزم سوء الظن تست * هر که بد ظن نیست کی ماند درست
۲۳۴Qصوفی اندر وَسوَسه و آن خَر چنان * که چنین بادا جزای دشمنان
۲۳۴Nصوفی اندر وسوسه و آن خر چنان * که چنین بادا جز ای دشمنان
۲۳۵Qآن خَرِ مسکین میانِ خاک و سنگ * کژ شده پالان دریده پالهنگ
۲۳۵Nآن خر مسکین میان خاک و سنگ * کژ شده پالان دریده پالهنگ
۲۳۶Qکُشته از ره جملهٔ شب بی‌علَف * گاه در جان کندن و گَه در تلَف
۲۳۶Nخسته از ره جمله‌ی شب بی‌علف * گاه در جان کندن و گه در تلف
۲۳۷Qخَر همه شب ذکر می‌کرد ای الَه * جَو رها کردم کَم از یک مُشت کاه
۲۳۷Nخر همه شب ذکر می‌کرد ای اله * جو رها کردم کم از یک مشت کاه
۲۳۸Qبا زبانِ حال می‌گفت ای شُیوخ * رحمتی که سوختم زین خامِ شوخ
۲۳۸Nبا زبان حال می‌گفت ای شیوخ * رحمتی که سوختم زین خام شوخ
۲۳۹Qآنچ آن خر دید از رنج و عذاب * مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب
۲۳۹Nآن چه آن خر دید از رنج و عذاب * مرغ خاکی بیند اندر سیل آب
۲۴۰Qبس بپهلو گشت آن شب تا سحَر * آن خرِ بیچاره از جُوع الْبَقَر
۲۴۰Nبس به پهلو گشت آن شب تا سحر * آن خر بی‌چاره از جوع البقر
۲۴۱Qروز شد خادم بیامد بامداد * زود پالان چُست بر پُشتش نهاد
۲۴۱Nروز شد خادم بیامد بامداد * زود پالان جست بر پشتش نهاد
۲۴۲Qخرْ فروشانه دو سه زخمش بزد * کرد با خر آنچ زآن سگ می‌سزَد
۲۴۲Nخر فروشانه دو سه زخمش بزد * کرد با خر آن چه ز آن سگ می‌سزد
۲۴۳Qخَر جهنده گشت از تیزیِ نیش * کو زبان تا خر بگوید حالِ خویش
۲۴۳Nخر جهنده گشت از تیزی نیش * کو زبان تا خر بگوید حال خویش
۲۴۴Qچونک صوفی برنِشَست و شد روان * رُو در افتادن گرفت او هر زمان
۲۴۴Nچون که صوفی بر نشست و شد روان * رو در افتادن گرفت او هر زمان
۲۴۵Qهر زمانش خلق بر می‌داشتند * جمله رنجورش همی‌پنداشتند
۲۴۵Nهر زمانش خلق بر می‌داشتند * جمله رنجورش همی‌پنداشتند
۲۴۶Qآن یکی گوشش همی‌پیچید سَخت * وآن دگر در زیرِ گامش جُست لَخت
۲۴۶Nآن یکی گوشش همی‌پیچید سخت * و آن دگر در زیر گامش جست لخت
۲۴۷Qوآن دگر در نعلِ او می‌جُست سنگ * وآن دگر در چشمِ او می‌دید زنگ
۲۴۷Nو آن دگر در نعل او می‌جست سنگ * و آن دگر در چشم او می‌دید زنگ
۲۴۸Qباز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست * دی نمی‌گفتی که شُکر این خَر قویست
۲۴۸Nباز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست * دی نمی‌گفتی که شکر این خر قوی است
۲۴۹Qگفت آن خر کو بشب لا حول خَورد * جُز بدین شیوه نداند راه کرد
۲۴۹Nگفت آن خر کاو به شب لاحول خورد * جز بدین شیوه نداند راه کرد
۲۵۰Qچونک قُوتِ خَر بشب لا حول بود * شب مُسبّح بود و روز اندر سجود
۲۵۰Nچون که قوت خر به شب لاحول بود * شب مسبح بود و روز اندر سجود
۲۵۱Qآدمی خوارند اغلب مردمان * از سلام علیک‌شان کم جُو امان
۲۵۱Nآدمی خوارند اغلب مردمان * از سلام علیک‌شان کم جو امان
۲۵۲Qخانهٔ دیوست دلهای هَمه * کم پذیر از دیومَردُم دَمدَمه
۲۵۲Nخانه‌ی دیو است دلهای همه * کم پذیر از دیو مردم دمدمه
۲۵۳Qاز دمِ دیو آنک او لا حول خَورد * همچو آن خر در سر آید در نَبَرد
۲۵۳Nاز دم دیو آن که او لاحول خورد * هم چو آن خر در سر آید در نبرد
۲۵۴Qهر که در دنیا خورد تلبیسِ دیو * وزّ عدوِّ دوست‌رُو تعظیم و ریو
۲۵۴Nهر که در دنیا خورد تلبیس دیو * و ز عدوی دوست رو تعظیم و ریو
۲۵۵Qدر رهِ اسلام و بر پولِ صراط * در سَر آید همچو آن خر از خُباط
۲۵۵Nدر ره اسلام و بر پول صراط * در سر آید همچو آن خر از خباط
۲۵۶Qعشوه‌های یارِ بَد منیوش هین * دام بین ایمن مَرو تو بر زمین
۲۵۶Nعشوه‌های یار بد منیوش هین * دام بین ایمن مرو تو بر زمین
۲۵۷Qصد هزار ابلیسِ لا حول آر بین * آدما ابلیس را در مار بین
۲۵۷Nصد هزار ابلیس لاحول آر بین * آدما ابلیس را در مار بین
۲۵۸Qدم دهد گوید ترا ای جان و دوست * تا چو قصّابی کَشَد از دوست پُوست
۲۵۸Nدم دهد گوید ترا ای جان و دوست * تا چو قصابی کشد از دوست پوست
۲۵۹Qدم دهد تا پُوستت بیرون کشد * وای او کز دشمنان اَفیون چشد
۲۵۹Nدم دهد تا پوستت بیرون کشد * و ای او کز دشمنان افیون چشد
۲۶۰Qسر نهد بر پایِ تو قصّاب‌وار * دم دهد تا خُونت ریزَد زار زار
۲۶۰Nسر نهد بر پای تو قصاب‌وار * دم دهد تا خونت ریزد زار زار
۲۶۱Qهمچو شیری صیدِ خود را خویش کن * ترکِ عشوهٔ اجنبی و خویش کن
۲۶۱Nهمچو شیری صید خود را خویش کن * ترک عشوه‌ی اجنبی و خویش کن
۲۶۲Qهمچو خادم دان مُراعاتِ خَسان * بی‌کَسی بهتر ز عشوهٔ ناکَسان
۲۶۲Nهمچو خادم دان مراعات خسان * بی‌کسی بهتر ز عشوه‌ی ناکسان
۲۶۳Qدر زمینِ مردمان خانه مَکُن * کارِ خود کن کارِ بیگانه مکُن
۲۶۳Nدر زمین مردمان خانه مکن * کار خود کن کار بیگانه مکن
۲۶۴Qکیست بیگانه تنِ خاکیِ تو * کز برای اوست غمناکیِ تو
۲۶۴Nکیست بیگانه تن خاکی تو * کز بر ای اوست غمناکی تو
۲۶۵Qتا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی * جوهرِ خود را نبینی فربهی
۲۶۵Nتا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی * جوهر خود را نبینی فربهی
۲۶۶Qگر میانِ مُشک تن را جا شود * روزِ مردن گَندِ او پیدا شود
۲۶۶Nگر میان مشک تن را جا شود * روز مردن گند او پیدا شود
۲۶۷Qمشک را بر تن مزن بر دل بمال * مُشک چه بْود نامِ پاکِ ذوالجلال
۲۶۷Nمشک را بر تن مزن بر دل بمال * مشک چه بود نام پاک ذو الجلال
۲۶۸Qآن منافق مشک بر تن می‌نهد * روح را در قعرِ گُلخَن می‌نهد
۲۶۸Nآن منافق مشک بر تن می‌نهد * روح را در قعر گلخن می‌نهد
۲۶۹Qبر زبان نامِ حق و در جانِ او * گندها از فکرِ بی‌ایمانِ او
۲۶۹Nبر زبان نام حق و در جان او * گندها از فکر بی‌ایمان او
۲۷۰Qذکر با او همچو سبزهٔ گلخنست * بر سرِ مَبْرَز گلست و سوسنست
۲۷۰Nذکر با او همچو سبزه‌ی گلخن است * بر سر مبر ز گل است و سوسن است
۲۷۱Qآن نبات آنجا یقین عاریّتست * جایِ آن گُل مجلسست و عِشرتست
۲۷۱Nآن نبات آن جا یقین عاریت است * جای آن گل مجلس است و عشرت است
۲۷۲Qطیّبات آید بسوی طیّبین * للخبیثین الخبیثاتست هین
۲۷۲Nطیبات آید به سوی طیبین * للخبیثین الخبیثات است هین
۲۷۳Qکین مدار آنها که از کین گُمرَهند * گورشان پهلوی کین‌داران نهند
۲۷۳Nکین مدار آنها که از کین گمرهند * گورشان پهلوی کین داران نهند
۲۷۴Qاصلِ کینه دوزخست و کینِ تو * جزو آن کُلّست و خصمِ دینِ تو
۲۷۴Nاصل کینه دوزخ است و کین تو * جزو آن کل است و خصم دین تو
۲۷۵Qچون تو جزوِ دوزخی پس هوش دار * جزو سُوی کُلِّ خود گیرد قرار
۲۷۵Nچون تو جزو دوزخی پس هوش دار * جزو سوی کل خود گیرد قرار
۲۷۶Qتلخ با تلخان یقین مُلْحَق شود * کَی دَمِ باطل قرینِ حق شود
۲۷۶Nتلخ با تلخان یقین ملحق شود * کی دم باطل قرین حق شود
۲۷۷Qای برادر تو همان اندیشه‌ای * ما بَقِی تو استخوان و ریشه‌ای
۲۷۷Nای برادر تو همان اندیشه‌ای * ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
۲۷۸Qگر گُلست اندیشهٔ تو گُلشَنی * ور بود خاری تو هیمهٔ گُلخَنی
۲۷۸Nگر گل است اندیشه‌ی تو گلشنی * ور بود خاری تو هیمه‌ی گلخنی
۲۷۹Qگر گُلابی بر سَرِ جَیْبت زنند * ور تو چون بَوْلی برونت افگنند
۲۷۹Nگر گلابی، بر سر و جیبت زنند * ور تو چون بولی برونت افکنند
۲۸۰Qطبله‌ها در پیشِ عطّاران ببین * جنس را با جنسِ خود کرده قرین
۲۸۰Nطبله‌ها در پیش عطاران ببین * جنس را با جنس خود کرده قرین
۲۸۱Qجنسها با جنسها آمیخته * زین تَجانُس زینتی انگیخته
۲۸۱Nجنسها با جنسها آمیخته * زین تجانس زینتی انگیخته
۲۸۲Qگر در آمیزند عُود و شکَّرش * بر گُزیند یک یک از یک‌دیگرش
۲۸۲Nگر در آمیزند عود و شکرش * بر گزیند یک یک از یکدیگرش
۲۸۳Qطبله‌ها بشکست و جانها ریختند * نیک و بد در همدگر آمیختند
۲۸۳Nطبله‌ها بشکست و جانها ریختند * نیک و بد در همدگر آمیختند
۲۸۴Qحق فرستاد انبیا را با وَرَق * تا گُزید این دانه‌ها را بر طبَق
۲۸۴Nحق فرستاد انبیا را با ورق * تا گزید این دانه‌ها را بر طبق
۲۸۵Qپیش ازیشان ما همه یکسان بُدیم * کس ندانستی که ما نیک و بَدیم
۲۸۵Nپیش از ایشان ما همه یکسان بدیم * کس ندانستی که ما نیک و بدیم
۲۸۶Qقلب و نیکو در جهان بودی روان * چون همه شب بود و ما چون شب‌روان
۲۸۶Nقلب و نیکو در جهان بودی روان * چون همه شب بود و ما چون شب روان
۲۸۷Qتا بر آمد آفتابِ انبیا * گفت ای غِش دُور شَوْ صافی بیا
۲۸۷Nتا بر آمد آفتاب انبیا * گفت ای غش دور شو صافی بیا
۲۸۸Qچشم داند فرق کردن رنگ را * چشم داند لعل را و سنگ را
۲۸۸Nچشم داند فرق کردن رنگ را * چشم داند لعل را و سنگ را
۲۸۹Qچشم داند گوهر و خاشاک را * چشم را زآن می‌خلد خاشاکها
۲۸۹Nچشم داند گوهر و خاشاک را * چشم را ز آن می‌خلد خاشاکها
۲۹۰Qدشمنِ روزند این قلّابکان * عاشقِ روزند آن زرهای کان
۲۹۰Nدشمن روزند این قلابکان * عاشق روزند آن زرهای کان
۲۹۱Qزآنک روزست آینهٔ تعریفِ او * تا ببیند اشرفی تشریفِ او
۲۹۱Nز آن که روز است آینه‌ی تعریف او * تا ببیند اشرفی تشریف او
۲۹۲Qحق قیامت را لقب زآن روز کرد * روز بنماید جمالِ سرخ و زرد
۲۹۲Nحق قیامت را لقب ز آن روز کرد * روز بنماید جمال سرخ و زرد
۲۹۳Qپس حقیقت روز سرِّ اولیاست * روز پیشِ ماهشان چون سایه‌هاست
۲۹۳Nپس حقیقت روز سر اولیاست * روز پیش ماهشان چون سایه‌هاست
۲۹۴Qعکسِ رازِ مردِ حق دانید روز * عکسِ ستّاریش شامِ چشم‌دوز
۲۹۴Nعکس راز مرد حق دانید روز * عکس ستاریش شام چشم دوز
۲۹۵Qزآن سبب فرمود یزدان‌ وَالضُّحَی * وَالضُّحی‌ نورِ ضمیرِ مُصطَفَی
۲۹۵Nز آن سبب فرمود یزدان‌ وَ الضُّحی * وَ الضُّحی‌ نور ضمیر مصطفی
۲۹۶Qقولِ دیگر کین ضُحَی را خواست دوست * هم برای آنک این هم عکسِ اوست
۲۹۶Nقول دیگر کاین ضحی را خواست دوست * هم بر ای آن که این هم عکس اوست
۲۹۷Qورنه بر فانی قَسَم گفتن خطاست * خود فنا چه لایقِ گفتِ خداست
۲۹۷Nور نه بر فانی قسم گفتن خطاست * خود فنا چه لایق گفت خداست
۲۹۸Qلا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گفت آن خلیل * کی فنا خواهد ازین ربّ جلیل
۲۹۸Nلا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گفت آن خلیل * کی فنا خواهد از این رب جلیل
۲۹۹Qباز وَاللَّیْلِ است ستّاریْ او * وآن تنِ خاکیِ زنگاریِ او
۲۹۹Nباز وَ اللَّیْلِ* است ستاری او * و آن تن خاکی زنگاری او
۳۰۰Qآفتابش چون بر آمد زآن فلک * با شبِ تن گفت هین‌ ما وَدَّعَک
۳۰۰Nآفتابش چون بر آمد ز آن فلک * با شب تن گفت هین‌ ما وَدَّعَکَ
۳۰۱Qوصل پیدا گشت از عینِ بلا * زآن حلاوت شد عبارت‌ ما قَلَی
۳۰۱Nوصل پیدا گشت از عین بلا * ز آن حلاوت شد عبارت‌ ما قَلی
۳۰۲Qهر عبارت خود نشانِ حالتیست * حال چون دست و عبارت آلتیست
۳۰۲Nهر عبارت خود نشان حالتی است * حال چون دست و عبارت آلتی است
۳۰۳Qآلتِ زرگر بدستِ کفشگر * همچو دانهٔ کِشت کرده ریگ دَر
۳۰۳Nآلت زرگر به دست کفشگر * همچو دانه‌ی کشت کرده ریگ در
۳۰۴Qوآلت اِسکاف پیشَِ بَرزگر * پیشِ سگ کَه استخوان در پیشِ خَر
۳۰۴Nو آلت اسکاف پیش برزگر * پیش سگ کاه استخوان در پیش خر
۳۰۵Qبود أنا الحَق در لبِ منصور نور * بود أنا اللَّه در لبِ فرعون زُور
۳۰۵Nبود انا الحق در لب منصور نور * بود انا الله در لب فرعون زور
۳۰۶Qشد عصا اندر کفِ موسی گوا * شد عصا اندر کفِ ساحر هَبا
۳۰۶Nشد عصا اندر کف موسی گوا * شد عصا اندر کف ساحر هبا
۳۰۷Qزین سبب عیسی بدان همراهِ خَود * در نیاموزید آن اسمِ صَمَد
۳۰۷Nزین سبب عیسی بدان همراه خود * در نیاموزید آن اسم صمد
۳۰۸Qکو نداند نقص بر آلت نهد * سنگ بر گِل زن تو آتش کَی جَهد
۳۰۸Nکاو نداند نقص بر آلت نهد * سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد
۳۰۹Qدست و آلت همچو سنگ و آهنست * جُفت باید جفت شرطِ زادنست
۳۰۹Nدست و آلت همچو سنگ و آهن است * جفت باید جفت شرط زادن است
۳۱۰Qآنک بی‌جفتست و بی‌آلت یکیست * در عَدَد شکّست و آن یک بی‌شکیست
۳۱۰Nآن که بی‌جفت است و بی‌آلت یکی است * در عدد شک است و آن یک بی‌شکی است
۳۱۱Qآنک دُو گفت و سه گفت و بیش ازین * متَّفق باشند در واحد یقین
۳۱۱Nآن که دو گفت و سه گفت و بیش ازین * متفق باشند در واحد یقین
۳۱۲Qاَحوَلی چون دفع شد یکسان شوند * دو سه گویان هم یکی گویان شوند
۳۱۲Nاحولی چون دفع شد یکسان شوند * دو سه گویان هم یکی گویان شوند
۳۱۳Qگر یکی گویی تو در میدانِ او * گِرد بر می‌گرد از چوگانِ او
۳۱۳Nگر یکی گویی تو در میدان او * گرد بر می‌گرد از چوگان او
۳۱۴Qگوی آنگه راست و بی‌نقصان شود * که ز زخمِ دستِ شه رقصان شود
۳۱۴Nگوی آن گه راست و بی‌نقصان شود * که ز زخم دست شه رقصان شود
۳۱۵Qگوش دار ای احول اینها را بهوش * داروی دیده بکَش از راهِ گوش
۳۱۵Nگوش دار ای احول اینها را به هوش * داروی دیده بکش از راه گوش
۳۱۶Qپس کلامِ پاکِ در دلهای کور * می‌نپاید می‌رود تا اصلِ نور
۳۱۶Nپس کلام پاک در دلهای کور * می‌نپاید می‌رود تا اصل نور
۳۱۷Qوآن فسونِ دیو در دلهای کژ * می‌رود چون کفشِ کژ در پایِ کژ
۳۱۷Nو آن فسون دیو در دلهای کژ * می‌رود چون کفش کژ در پای کژ
۳۱۸Qگر چه حِکمت را بتکرار آوری * چون تو نااهلی شود از تو بَری
۳۱۸Nگر چه حکمت را به تکرار آوری * چون تو نااهلی شود از تو بری
۳۱۹Qورچه بنویسی نشانش می‌کنی * ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی
۳۱۹Nور چه بنویسی نشانش می‌کنی * ور چه می‌لافی بیانش می‌کنی
۳۲۰Qاو ز تو رُو در کشد ای پُر ستیز * بندها را بگسلد وز تو گریز
۳۲۰Nاو ز تو رو در کشد ای پر ستیز * بندها را بگسلد وز تو گریز
۳۲۱Qور نخوانی و ببیند سوزِ تو * علم باشد مرغِ دست‌آموزِ تو
۳۲۱Nور نخوانی و ببیند سوز تو * علم باشد مرغ دست‌آموز تو
۳۲۲Qاو نپاید پیشِ هر نااوستا * همچو طاووسی بخانهٔ روستا
۳۲۲Nاو نپاید پیش هر نااوستا * همچو طاوسی به خانه‌ی روستا

block:2008

یافتن شاه باز را بخانهٔ کمپیرزن
۳۲۳Qدین نه آن بازیست کاو از شه گریخت * سوی آن کمپیر کاو می‌آرْد بیخت
۳۲۳Nدین نه آن باز است کاو از شه گریخت * سوی آن کمپیر کاو می‌آرد بیخت
۳۲۴Qتا که تُتْماجی پزد اولاد را * دید آن بازِ خوشِ خوش‌زاد را
۳۲۴Nتا که تتماجی پزد اولاد را * دید آن باز خوش خوش زاد را
۳۲۵Qپایکش بَست و پَرش کوتاه کرد * ناخنش بُبرید و قُوتش کاه کرد
۳۲۵Nپایکش بست و پرش کوتاه کرد * ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد
۳۲۶Qگفت نااهلان نکردندت بساز * پَر فزود از حدّ و ناخن شد دراز
۳۲۶Nگفت نااهلان نکردندت به ساز * پر فزود از حد و ناخن شد دراز
۳۲۷Qدستِ هر نااهل بیمارت کند * سوی مادر آ که تیمارت کند
۳۲۷Nدست هر نااهل بیمارت کند * سوی مادر آ که تیمارت کند
۳۲۸Qمِهْرِ جاهل را چنین دان ای رفیق * کژ رود جاهل همیشه در طریق
۳۲۸Nمهر جاهل را چنین دان ای رفیق * کژ رود جاهل همیشه در طریق
۳۲۹Qرُوزِ شه در جست‌وجو بیگاه شد * سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد
۳۲۹Nروز شه در جستجو بی‌گاه شد * سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد
۳۳۰Qدید ناگه باز را در دود و گرد * شه بر او بگْریست زار و نوحه کرد
۳۳۰Nدید ناگه باز را در دود و گرد * شه بر او بگریست زار و نوحه کرد
۳۳۱Qگفت هر چند این جزای کارِ تُست * که نباشی در وفای ما دُرُست
۳۳۱Nگفت هر چند این جز ای کار تست * که نباشی در وفای ما درست
۳۳۲Qچون کنی از خُلْد زی دوزخ فرار * غافل از لا یَسْتَوِی اَصحابِ نار
۳۳۲Nچون کنی از خلد زی دوزخ فرار * غافل از لا یستوی اصحاب نار
۳۳۳Qاین سزای آنک از شاهِ خبیر * خیره بگْریزد بخانه‌ٔ گَنده‌پیر
۳۳۳Nاین سزای آن که از شاه خبیر * خیره بگریزد به خانه‌ی گنده پیر
۳۳۴Qباز می‌مالید پَر بر دستِ شاه * بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه
۳۳۴Nباز می‌مالید پر بر دست شاه * بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه
۳۳۵Qپس کجا زارَد کجا نالد لئیم * گر تو نپْذیری بجز نیک ای کریم
۳۳۵Nپس کجا زارد کجا نالد لئیم * گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم
۳۳۶Qلطفِ شه جان را جنایت‌جُو کند * زانک شه هر زشت را نیکو کند
۳۳۶Nلطف شه جان را جنایت جو کند * ز آنکه شه هر زشت را نیکو کند
۳۳۷Qرَوْ مکن زشتی که نیکیهای ما * زشت آمد پیشِ آن زیبای ما
۳۳۷Nرو مکن زشتی که نیکیهای ما * زشت آمد پیش آن زیبای ما
۳۳۸Qخدمتِ خود را سزا پنداشتی * تو لوای جُرم از آن افراشتی
۳۳۸Nخدمت خود را سزا پنداشتی * تو لوای جرم از آن افراشتی
۳۳۹Qچون ترا ذکر و دعا دَستور شد * ز آن دعاکردن دلت مغرور شد
۳۳۹Nچون ترا ذکر و دعا دستور شد * ز آن دعاکردن دلت مغرور شد
۳۴۰Qهم سخن دیدی تو خود را با خدا * ای بسا کو زین گمان افتد جُدا
۳۴۰Nهم سخن دیدی تو خود را با خدا * ای بسا کاو زین گمان افتد جدا
۳۴۱Qگرچه با تو شه نشیند بر زمین * خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
۳۴۱Nگر چه با تو شه نشیند بر زمین * خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
۳۴۲Qباز گفت ای شه پشیمان می‌شوم * توبه کردم نو مسلمان می‌شوم
۳۴۲Nباز گفت ای شه پشیمان می‌شوم * توبه کردم نو مسلمان می‌شوم
۳۴۳Qآنک تو مستش کنی و شیرگیر * گر ز مستی کج رود عذرش پذیر
۳۴۳Nآن که تو مستش کنی و شیر گیر * گر ز مستی کج رود عذرش پذیر
۳۴۴Qگرچه ناخن رفت چون باشی مرا * بر کَنَم من پرچم خورشید را
۳۴۴Nگر چه ناخن رفت چون باشی مرا * بر کنم من پرچم خورشید را
۳۴۵Qورچه پَرّم رفت چون بنوازیَم * چرخ بازی گُم کند در بازیَم
۳۴۵Nور چه پرم رفت چون بنوازیم * چرخ بازی گم کند در بازیم
۳۴۶Qگر کمر بخشیم کُه را بر کَنَم * گر دهی کِلکی عَلَمها بشکنم
۳۴۶Nگر کمر بخشیم که را بر کنم * گر دهی کلکی علمها بشکنم
۳۴۷Qآخر از پشه نه کم باشد تنم * مُلکِ نمرودی بپَر برهم زنم
۳۴۷Nآخر از پشه نه کم باشد تنم * ملک نمرودی به پر بر هم زنم
۳۴۸Qدر ضعیفی تو مرا بابیل گیر * هر یکی خصمِ مرا چون پیل گیر
۳۴۸Nدر ضعیفی تو مرا بابیل گیر * هر یکی خصم مرا چون پیل گیر
۳۴۹Qقدرِ فُنْدُق افکنم بُنْدُق حریق * بُنْدُقم در فِعْل صد چون منجنیق
۳۴۹Nقدر فندق افکنم بندق حریق * بندقم در فعل صد چون منجنیق
۳۵۰Qموسی آمد در وغا با یک عصاش * زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
۳۵۰Nموسی آمد در وغا با یک عصاش * زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
۳۵۱Qهر رسولی یک تنه کان در زدَست * بر همه آفاق تنها بر زدَست
۳۵۱Nهر رسولی یک تنه کان در زده ست * بر همه آفاق تنها بر زده ست
۳۵۲Qنوح چون شمشیر در خواهید ازو * موجِ طوفان گشت از او شمشیرخُو
۳۵۲Nنوح چون شمشیر در خواهید ازو * موج طوفان گشت از او شمشیر خو
۳۵۳Qاحمدا خود کیست اِسپاهِ زمین * ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین
۳۵۳Nاحمدا خود کیست اسپاه زمین * ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین
۳۵۴Qتا بداند سَعْد و نَحْسِ بی‌خبر * دَوْرِ تُست این دَوْر نه دَوْرِ قمر
۳۵۴Nتا بداند سعد و نحس بی‌خبر * دور تست این دور نه دور قمر
۳۵۵Qدَوْرِ تُست ایرا که موسیِ کلیم * آرزو می‌بُرد زین دَوْرت مُقیم
۳۵۵Nدور تست ایرا که موسای کلیم * آرزو می‌برد زین دورت مقیم
۳۵۶Qچونک موسی رونقِ دَوْرِ تو دید * کاندرو صُبحِ تجلّی می‌دمید
۳۵۶Nچون که موسی رونق دور تو دید * کاندر او صبح تجلی می‌دمید
۳۵۷Qگفت یا ربّ آن چه دَوْرِ رحمتست * آن گذشت از رحمت آنجا رؤیتست
۳۵۷Nگفت یا رب آن چه دور رحمت است * بر گذشت از رحمت آن جا رویت است
۳۵۸Qغوطه ده موسیِ خود را در بحار * از میانِ دَوْره‌ٔ احمد بر آر
۳۵۸Nغوطه ده موسای خود را در بحار * از میان دوره‌ی احمد بر آر
۳۵۹Qگفت یا موسی بدان بنمودمت * راهِ آن خلوت بدان بگشودمت
۳۵۹Nگفت یا موسی بدان بنمودمت * راه آن خلوت بدان بگشودمت
۳۶۰Qکه تو زآن دَوْری درین دَوْر ای کلیم * پا بکَش زیرا درازست این گلیم
۳۶۰Nکه تو ز آن دوری درین دور ای کلیم * پا بکش زیرا دراز است این گلیم
۳۶۱Qمن کریمم نان نمایم بنده را * تا بگریاند طمع آن زنده را
۳۶۱Nمن کریمم نان نمایم بنده را * تا بگریاند طمع آن زنده را
۳۶۲Qبینیِ طفلی بمالد مادری * تا شود بیدار وا جوید خَوری
۳۶۲Nبینی طفلی بمالد مادری * تا شود بیدار واجوید خوری
۳۶۳Qکو گرسنه خُفته باشد بی‌خبر * وآن دو پستان می‌خلد زو مهر دَر
۳۶۳Nکاو گرسنه خفته باشد بی‌خبر * و آن دو پستان می‌خلد زو مهر در
۳۶۴Qکُنْتُ کنزًا رَحْمةً مَخْفیّةً * فاؐبْتَعَثْتُ أُمّةً مَهْدِیّةً
۳۶۴Nکنت کنزا رحمة مخفیة * فابتعثت أمة مهدیة
۳۶۵Qهر کراماتی که می‌جویی بجان * او نمودت تا طمع کردی در آن
۳۶۵Nهر کراماتی که می‌جویی به جان * او نمودت تا طمع کردی در آن
۳۶۶Qچند بُت بشکست احمد در جهان * تا که یا رَب گوی گشتند اُمَّتان
۳۶۶Nچند بت بشکست احمد در جهان * تا که یا رب گوی گشتند امتان
۳۶۷Qگر نبودی کوششِ احمد تو هم * می‌پرستیدی چو اَجْدادت صنم
۳۶۷Nگر نبودی کوشش احمد تو هم * می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
۳۶۸Qاین سَرت وا رَست از سَجده‌ٔ صَنم * تا بدانی حقِّ او را بر اُمَم
۳۶۸Nاین سرت وارست از سجده‌ی صنم * تا بدانی حق او را بر امم
۳۶۹Qگر بگویی شُکرِ این رَستن بگو * کز بُتِ باطن هَمَت برهاند او
۳۶۹Nگر بگویی شکر این رستن بگو * کز بت باطن همت برهاند او
۳۷۰Qمر سَرت را چون رهانید از بتان * هم بدان قُوَّت تو دل را وا رهان
۳۷۰Nمر سرت را چون رهانید از بتان * هم بدان قوت تو دل را وارهان
۳۷۱Qسر ز شکرِ دین از آن بر تافتی * کز پدر میراث مُفْتش یافتی
۳۷۱Nسر ز شکر دین از آن بر تافتی * کز پدر میراث مفت‌اش یافتی
۳۷۲Qمردِ میراثی چه داند قدرِ مال * رُستمی جان کَنْد و مَجّان یافت زال
۳۷۲Nمرد میراثی چه داند قدر مال * رستمی جان کند و مجان یافت زال
۳۷۳Qچون بگریانم بجوشد رحمتم * آن خروشنده بنوشد نعمتم
۳۷۳Nچون بگریانم بجوشد رحمتم * آن خروشنده بنوشد نعمتم
۳۷۴Qگر نخواهم داد خود ننمایمش * چُونش کردم بَسته دل بگشایمش
۳۷۴Nگر نخواهم داد خود ننمایمش * چونش کردم بسته دل بگشایمش
۳۷۵Qرحمتم موقوفِ آن خوش گریه‌هاست * چون گریست از بحرِ رحمت موج خاست
۳۷۵Nرحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاست * چون گریست از بحر رحمت موج خاست

block:2009

حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت عریمان بالهام حق
۳۷۶Qبود شیخی دایما او وامدار * از جوانمردی که بود آن نامدار
۳۷۶Nبود شیخی دایما او وامدار * از جوانمردی که بود آن نامدار
۳۷۷Qده هزاران وام کردی از مِهان * خرج کردی بر فقیرانِ جهان
۳۷۷Nده هزاران وام کردی از مهان * خرج کردی بر فقیران جهان
۳۷۸Qهم بوام او خانقاهی ساخته * جان و مال و خانقه درباخته
۳۷۸Nهم به وام او خانقاهی ساخته * جان و مال و خانقه درباخته
۳۷۹Qوامِ او را حق ز هَر جا می‌گزارد * کرد حق بهرِ خلیل از ریگ آرد
۳۷۹Nوام او را حق ز هر جا می‌گزارد * کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
۳۸۰Qگفت پیغامبر که در بازارها * دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
۳۸۰Nگفت پیغمبر که در بازارها * دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
۳۸۱Qکای خدا تو منفقان را دِه خَلَف * ای خدا تو ممسکان را دِه تَلَف
۳۸۱Nکای خدا تو منفقان را ده خلف * ای خدا تو ممسکان را ده تلف
۳۸۲Qخاصّه آن مُنفق که جان انفاق کرد * حلقِ خود قُربانی خلَّاق کرد
۳۸۲Nخاصه آن منفق که جان انفاق کرد * حلق خود قربانی خلاق کرد
۳۸۳Qحلق پیش آورد اسماعیل‌وار * کارد بر حلقش نیارد کرد کار
۳۸۳Nحلق پیش آورد اسماعیل‌وار * کارد بر حلقش نیارد کرد کار
۳۸۴Qپس شهیدان زنده زین رُویند و خَوش * تو بدان قالَب بمَنْگر گَبْروَش
۳۸۴Nپس شهیدان زنده زین رویند و خوش * تو بدان قالب بمنگر گبروش
۳۸۵Qچون خلَف دادستشان جانِ بقا * جانِ ایمن از غم و رنج و شَقا
۳۸۵Nچون خلف دادستشان جان بقا * جان ایمن از غم و رنج و شقا
۳۸۶Qشیخِ وامی سالها این کار کرد * می‌سِتَد می‌داد همچون پای مَرْد
۳۸۶Nشیخ وامی سالها این کار کرد * می‌ستد می‌داد همچون پای مرد
۳۸۷Qتخمها می‌کاشت تا روزِ اجل * تا بود روزِ اجل میرِ اجل
۳۸۷Nتخمها می‌کاشت تا روز اجل * تا بود روز اجل میر اجل
۳۸۸Qچونک عمرِ شیخ در آخر رسید * در وجودِ خود نشانِ مرگ دید
۳۸۸Nچون که عمر شیخ در آخر رسید * در وجود خود نشان مرگ دید
۳۸۹Qوام‌داران گردِ او بنشَسته جمع * شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
۳۸۹Nوامداران گرد او بنشسته جمع * شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
۳۹۰Qوام‌داران گشته نومید و تُرُش * دَردِ دلها یار شد با دردِ شُش
۳۹۰Nوامداران گشته نومید و ترش * درد دلها یار شد با درد شش
۳۹۱Qشیخ گفت این بَدْ گمانان را نگر * نیست حق را چار صد دینار زر
۳۹۱Nشیخ گفت این بد گمانان را نگر * نیست حق را چار صد دینار زر
۳۹۲Qکودکی حَلْوا ز بیرون بانگ زد * لافِ حلوا بر امیدِ دانگ زد
۳۹۲Nکودکی حلوا ز بیرون بانگ زد * لاف حلوا بر امید دانگ زد
۳۹۳Qشیخ اشارت کرد خادم را بسَر * که بَروْ آن جمله حلوا را بخر
۳۹۳Nشیخ اشارت کرد خادم را به سر * که برو آن جمله حلوا را بخر
۳۹۴Qتا غریمان چونک آن حلوا خورند * یک زمانی تلخ در من ننگرند
۳۹۴Nتا غریمان چون که آن حلوا خورند * یک زمانی تلخ در من ننگرند
۳۹۵Qدر زمان خادم برون آمد بدر * تا خرد او جمله حلوا را بزر
۳۹۵Nدر زمان خادم برون آمد به در * تا خرد او جمله حلوا ز ان پسر
۳۹۶Qگفت او را گو ترو حلوا بچند * گفت کودک نیم دینار و اِدَنْد
۳۹۶Nگفت او را جمله‌ی حلوا به چند * گفت کودک نیم دیناری و اند
۳۹۷Qگفت نه از صوفیان افزون مجُو * نیمِ دینارت دهم دیگر مگو
۳۹۷Nگفت نه از صوفیان افزون مجو * نیم دینارت دهم دیگر مگو
۳۹۸Qاو طبق بنهاد اندر پیشِ شیخ * تو ببین اسرارِ سِرّاندیشِ شیخ
۳۹۸Nاو طبق بنهاد اندر پیش شیخ * تو ببین اسرار سر اندیش شیخ
۳۹۹Qکرد اشارت با غریمان کین نَوال * نَک تبرُّک خوش خورید این را حلال
۳۹۹Nکرد اشارت با غریمان کین نوال * نک تبرک خوش خورید این را حلال
۴۰۰Qچون طبق خالی شد آن کودک ستد * گفت دینارم بده ای با خرد
۴۰۰Nچون طبق خالی شد آن کودک ستد * گفت دینارم بده ای با خرد
۴۰۱Qشیخ گفتا از کجا آرم درم * وام دارم می‌روم سوی عدم
۴۰۱Nشیخ گفتا از کجا آرم درم * وام دارم می‌روم سوی عدم
۴۰۲Qکودک از غم زد طبق را بر زمین * ناله و گریه بر آورد و حنین
۴۰۲Nکودک از غم زد طبق را بر زمین * ناله و گریه بر آورد و حنین
۴۰۳Qمی‌گریست از غَبْن کودک های های * کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
۴۰۳Nمی‌گریست از غبن کودک های های * کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
۴۰۴Qکاشکی من گِرْدِ گلخن گشتمی * بر دَرِ این خانقه نگذشتمی
۴۰۴Nکاشکی من گرد گلخن گشتمی * بر در این خانقه نگذشتمی
۴۰۵Qصوفیانِ طبل خوارِ لقمه‌جو * سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شُو
۴۰۵Nصوفیان طبل خوار لقمه جو * سگ دلان و همچو گربه روی شو
۴۰۶Qاز غریوِ کودک آنجا خیر و شر * گِرد آمد گشت بر کودک حَشَر
۴۰۶Nاز غریو کودک آن جا خیر و شر * گرد آمد گشت بر کودک حشر
۴۰۷Qپیشِ شیخ آمد که ای شیخِ درشت * تو یقین دان که مرا استاد کُشت
۴۰۷Nپیش شیخ آمد که ای شیخ درشت * تو یقین دان که مرا استاد کشت
۴۰۸Qگر روم من پیشِ او دست تهی * او مرا بکشد اجازت می‌دهی
۴۰۸Nگر روم من پیش او دست تهی * او مرا بکشد اجازت می‌دهی
۴۰۹Qو آن غریمان هم بانکار و جحود * رُو بشیخ آورده کاین باری چه بود
۴۰۹Nو آن غریمان هم به انکار و جحود * رو به شیخ آورده کاین باری چه بود
۴۱۰Qمال ما خوردی مَظالم می‌بَری * از چه بود این ظلمِ دیگر بر سَری
۴۱۰Nمال ما خوردی مظالم می‌بری * از چه بود این ظلم دیگر بر سری
۴۱۱Qتا نمازِ دیگر آن کودک گریست * شیخ دیده بَست و در وی ننگریست
۴۱۱Nتا نماز دیگر آن کودک گریست * شیخ دیده بست و در وی ننگریست
۴۱۲Qشیخ فارغ از جفا و از خلاف * در کشیده رویِ چون مَه در لحاف
۴۱۲Nشیخ فارغ از جفا و از خلاف * در کشیده روی چون مه در لحاف
۴۱۳Qبا ازل خوش با اجل خوش شادکام * فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
۴۱۳Nبا ازل خوش با اجل خوش شاد کام * فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام
۴۱۴Qآنک جان در رویِ او خندد چو قَند * از تُرش‌رویی خلقش چه گزند
۴۱۴Nآن که جان در روی او خندد چو قند * از ترش رویی خلقش چه گزند
۴۱۵Qآنک جان بوسه دهد بر چشمِ او * کَیْ خورد غم از فلک وز خشم او
۴۱۵Nآن که جان بوسه دهد بر چشم او * کی خورد غم از فلک وز خشم او
۴۱۶Qدر شبِ مهتاب مَه را بر سِماک * از سگان و وعوع ایشان چه باک
۴۱۶Nدر شب مهتاب مه را بر سماک * از سگان و عوعو ایشان چه باک
۴۱۷Qسگ وظیفه‌ٔ خود بجا می‌آورد * مه وظیفه‌ٔ خود برُخ می‌گسترد
۴۱۷Nسگ وظیفه‌ی خود به جا می‌آورد * مه وظیفه‌ی خود به رخ می‌گسترد
۴۱۸Qکارکِ خود می‌گزارد هر کسی * آب نگذارد صفا بهرِ خَسی
۴۱۸Nکارک خود می‌گزارد هر کسی * آب نگذارد صفا بهر خسی
۴۱۹Qخس خسانه می‌رود بر رویِ آب * آب صافی می‌رود بی‌اضطراب
۴۱۹Nخس خسانه می‌رود بر روی آب * آب صافی می‌رود بی‌اضطراب
۴۲۰Qمصطفی مَه می‌شکافد نیم شب * ژاژ می‌خاید ز کینه بُو لَهَب
۴۲۰Nمصطفی مه می‌شکافد نیم شب * ژاژ می‌خاید ز کینه بو لهب
۴۲۱Qآن مسیحا مُرده زنده می‌کُنَد * و آن جهود از خشم سَبْلت می‌کَنَد
۴۲۱Nآن مسیحا مرده زنده می‌کند * و آن جهود از خشم سبلت می‌کند
۴۲۲Qبانگِ سگ هرگز رسد در گوشِ ماه * خاصه ماهی کو بود خاص الٰه
۴۲۲Nبانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه * خاصه ماهی کاو بود خاص اله
۴۲۳Qمَی‌ْخورد شَه بر لبِ جُو تا سَحَر * در سماع از بانگِ چَغْزان بی‌خَبَر
۴۲۳Nمی‌خورد شه بر لب جو تا سحر * در سماع از بانگ چغزان بی‌خبر
۴۲۴Qهم شدی تَوْزیعِ کودک دانگِ چند * همّتِ شیخ آن سخا را کرد بند
۴۲۴Nهم شدی توزیع کودک دانگ چند * همت شیخ آن سخا را کرد بند
۴۲۵Qتا کسی ندهد بکودک هیچ چیز * قوّتِ پیران از این بیش است نیز
۴۲۵Nتا کسی ندهد به کودک هیچ چیز * قوت پیران از این بیش است نیز
۴۲۶Qشد نمازِ دیگر آمد خادمی * یک طبق بر کف ز پیشِ حاتمی
۴۲۶Nشد نماز دیگر آمد خادمی * یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
۴۲۷Qصاحبِ مالی و حالی پیشِ پیر * هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر
۴۲۷Nصاحب مالی و حالی پیش پیر * هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر
۴۲۸Qچار صد دینار بر گوشه‌ٔ طَبَق * نیمِ دینارِ دگر اندر وَرَق
۴۲۸Nچار صد دینار بر گوشه‌ی طبق * نیم دینار دگر اندر ورق
۴۲۹Qخادم آمد شیخ را اکرام کرد * و آن طبق بنهاد پیشِ شیخِ فرد
۴۲۹Nخادم آمد شیخ را اکرام کرد * و آن طبق بنهاد پیش شیخ فرد
۴۳۰Qچون طبق را از غِطا واکرد رُو * خلق دیدند آن کرامت را ازو
۴۳۰Nچون طبق را از غطا واکرد رو * خلق دیدند آن کرامت را از او
۴۳۱Qآه و افغان از همه برخاست زود * کای سرِ شیخان و شاهان این چه بود
۴۳۱Nآه و افغان از همه برخاست زود * کای سر شیخان و شاهان این چه بود
۴۳۲Qاین چه سرّست این چه سُلطانیست باز * ای خداوندِ خداوندانِ راز
۴۳۲Nاین چه سر است این چه سلطانی است باز * ای خداوند خداوندان راز
۴۳۳Qما ندانستیم ما را عفو کن * بس پراکنده که رفت از ما سخن
۴۳۳Nما ندانستیم ما را عفو کن * بس پراکنده که رفت از ما سخن
۴۳۴Qما که کورانه عصاها می‌زنیم * لاجرم قندیلها را بشکنیم
۴۳۴Nما که کورانه عصاها می‌زنیم * لاجرم قندیلها را بشکنیم
۴۳۵Qما چو کرّان ناشنیده یک خطاب * هرزه‌گویان از قیاسِ خود جواب
۴۳۵Nما چو کران ناشنیده یک خطاب * هرزه گویان از قیاس خود جواب
۴۳۶Qما ز موسی پند نگرفتیم کو * گشت از انکارِ خِضْری زردرُو
۴۳۶Nما ز موسی پند نگرفتیم کاو * گشت از انکار خضری زرد رو
۴۳۷Qبا چنان چشمی که بالا می‌شتافت * نورِ چشمش آسمان را می‌شکافت
۴۳۷Nبا چنان چشمی که بالا می‌شتافت * نور چشمش آسمان را می‌شکافت
۴۳۸Qکرده با چشمت تعصُّب موسیا * از حماقت چشمِ موشِ آسیا
۴۳۸Nکرده با چشمت تعصب موسیا * از حماقت چشم موش آسیا
۴۳۹Qشیخ فرمود آن همه گفتار و قال * من بحلِ کردم شما را آن حلال
۴۳۹Nشیخ فرمود آن همه گفتار و قال * من بحل کردم شما را آن حلال
۴۴۰Qسِرِّ این آن بود کز حق خواستم * لاجرم بنمود راهِ راستم
۴۴۰Nسر این آن بود کز حق خواستم * لاجرم بنمود راه راستم
۴۴۱Qگفت آن دینار اگر چه اندکست * لیک موقوفِ غریوِ کودکست
۴۴۱Nگفت آن دینار اگر چه اندک است * لیک موقوف غریو کودک است
۴۴۲Qتا نگرید کودکِ حلوافروش * بحرِ رحمت در نمی‌آید بجوش
۴۴۲Nتا نگرید کودک حلوا فروش * بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
۴۴۳Qای برادر طِفلْ طفلِ چشمِ تست * کامِ خود موقوفِ زاری دان دُرُست
۴۴۳Nای برادر طفل طفل چشم تست * کام خود موقوف زاری دان درست
۴۴۴Qگر همی‌خواهی که آن خِلعت رَسَد * پس بگریان طفلِ دیده بر جَسَد
۴۴۴Nگر همی‌خواهی که آن خلعت رسد * پس بگریان طفل دیده بر جسد

block:2010

ترسانیدن زاهد را کی کم‌ گری تا کور نشوی
۴۴۵Qزاهدی را گفت یاری در عمل * کم گِری تا چشم را ناید خلل
۴۴۵Nزاهدی را گفت یاری در عمل * کم گری تا چشم را ناید خلل
۴۴۶Qگفت زاهد از دو بیرون نیست حال * چشم بیند یا نبیند آن جمال
۴۴۶Nگفت زاهد از دو بیرون نیست حال * چشم بیند یا نبیند آن جمال
۴۴۷Qگر ببیند نورِ حق خود چه غمَست * در وصالِ حق دو دیده چه کمست
۴۴۷Nگر ببیند نور حق خود چه غم است * در وصال حق دو دیده چه کم است
۴۴۸Qور نخواهد دید حق را گو برَوْ * این چنین چشمِ شقی گو کور شَو
۴۴۸Nور نخواهد دید حق را گو برو * این چنین چشم شقی گو کور شو
۴۴۹Qغم مخور از دیده کان عیسی تراست * چَپ مرَو تا بخشدت دُو چشمِ راست
۴۴۹Nغم مخور از دیده کان عیسی تراست * چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست
۴۵۰Qعیسی روحِ تو با تو حاضرست * نصرت از وی خواه کو خوش ناصرست
۴۵۰Nعیسی روح تو با تو حاضر است * نصرت از وی خواه کاو خوش ناصر است
۴۵۱Qلیک بیگارِ تنِ پُر استخوان * بر دلِ عیسی منه تو هر زمان
۴۵۱Nلیک بیگار تن پر استخوان * بر دل عیسی منه تو هر زمان
۴۵۲Qهمچو آن ابله که اندر داستان * ذکرِ او کردیم بهرِ راستان
۴۵۲Nهمچو آن ابله که اندر داستان * ذکر او کردیم بهر راستان
۴۵۳Qزندگی تن مجو از عیسی‌ات * کامِ فرعونی مخواه از موسی‌ات
۴۵۳Nزندگی تن مجو از عیسی‌ات * کام فرعونی مخواه از موسی‌ات
۴۵۴Qبر دلِ خود کم نه اندیشهٔ معاش * عیش کم ناید تو بر درگاه باش
۴۵۴Nبر دل خود کم نه اندیشه‌ی معاش * عیش کم ناید تو بر درگاه باش
۴۵۵Qاین بدن خرگاه آمد رُوح را * یا مثالِ کشتیی مر نُوح را
۴۵۵Nاین بدن خرگاه آمد روح را * یا مثال کشتیی مر نوح را
۴۵۶Qتُرک چون باشد بیابد خرگهی * خاصّه چون باشد عزیزِ درگهی
۴۵۶Nترک چون باشد بیابد خرگهی * خاصه چون باشد عزیز درگهی

block:2011

تمامئ قصّهٔ زنده شدن استخوانها بدعای عیسی علیه السّلام
۴۵۷Qخواند عیسی نامِ حق بر استخوان * از برای التماسِ آن جوان
۴۵۷Nخواند عیسی نام حق بر استخوان * از برای التماس آن جوان
۴۵۸Qحکم یزدان از پیِ آن خام مرد * صورتِ آن استخوان را زنده کرد
۴۵۸Nحکم یزدان از پی آن خام مرد * صورت آن استخوان را زنده کرد
۴۵۹Qاز میان بر جَست یک شیرِ سیاه * پنجه‌ای زد کرد نقشش را تباه
۴۵۹Nاز میان بر جست یک شیر سیاه * پنجه‌ای زد کرد نقشش را تباه
۴۶۰Qکَلّه‌اش بر کَنْد مغزش ریخت زود * مغزِ جوزی کاندرو مغزی نبود
۴۶۰Nکله‌اش بر کند مغزش ریخت زود * مغز جوزی کاندر او مغزی نبود
۴۶۱Qگر ورا مغزی بُدی اشکستنش * خود نبودی نقص اِلَّا بر تنش
۴۶۱Nگر و را مغزی بدی اشکستنش * خود نبودی نقص الا بر تنش
۴۶۲Qگفت عیسی چون شتابش کوفتی * گفت ز آن رُو که تو زو آشوفتی
۴۶۲Nگفت عیسی چون شتابش کوفتی * گفت ز آن رو که تو زو آشوفتی
۴۶۳Qگفت عیسی چون نخوردی خونِ مرد * گفت در قسمت نبودم رزقْ خَورد
۴۶۳Nگفت عیسی چون نخوردی خون مرد * گفت در قسمت نبودم رزق خورد
۴۶۴Qای بسا کس همچو آن شیرِ ژیان * صیدِ خود ناخورده رفته از جهان
۴۶۴Nای بسا کس همچو آن شیر ژیان * صید خود ناخورده رفته از جهان
۴۶۵Qقسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه * وَجْه نه و کرده تحصیلِ وُجُوه
۴۶۵Nقسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه * وجه نه و کرده تحصیل وجوه
۴۶۶Qای میسَّر کرده بر ما در جهان * سخره و بیگار ما را وا رهان
۴۶۶Nای میسر کرده بر ما در جهان * سخره و بیگار ما را وارهان
۴۶۷Qطُعمه بنموده بما و آن بوده شَسْت * آنچنان بنما بما آن را که هست
۴۶۷Nطعمه بنموده به ما و آن بوده شست * آن چنان بنما به ما آن را که هست
۴۶۸Qگفت آن شیر ای مسیحا این شکار * بود خالص از برای اعتبار
۴۶۸Nگفت آن شیر ای مسیحا این شکار * بود خالص از برای اعتبار
۴۶۹Qگر مرا روزی بُدی اندر جهان * خود چه کاراستی مرا با مردگان
۴۶۹Nگر مرا روزی بدی اندر جهان * خود چه کاراستی مرا با مردگان
۴۷۰Qاین سزای آنک یابد آبِ صاف * همچو خَر در جُو بمیزد از گزاف
۴۷۰Nاین سزای آن که یابد آب صاف * همچو خر در جو بمیزد از گزاف
۴۷۱Qگر بداند قیمتِ آن جُوی خَر * او بجایِ پا نهد در جُوی سر
۴۷۱Nگر بداند قیمت آن جوی خر * او بجای پا نهد در جوی سر
۴۷۲Qاو بیابد آنچنان پیغامبری * میرِ آبی زندگانی پروری
۴۷۲Nاو بیابد آن چنان پیغمبری * میر آبی زندگانی پروری
۴۷۳Qچون نمیرد پیشِ او کز امرِ کُنْ * ای امیرِ آب ما را زنده کن
۴۷۳Nچون نمیرد پیش او کز امر کُنْ * ای امیر آب ما را زنده کن
۴۷۴Qهین سگ نفسِ ترا زنده مخواه * کو عدوِّ جانِ تُست از دیرگاه
۴۷۴Nهین سگ نفس ترا زنده مخواه * کاو عدوی جان تست از دیرگاه
۴۷۵Qخاک بر سَر استخوانی را که آن * مانعِ این سگ بود از صیدِ جان
۴۷۵Nخاک بر سر استخوانی را که آن * مانع این سگ بود از صید جان
۴۷۶Qسگ نه‌ای بر استخوان چون عاشقی * دیوچه‌وار از چه بر خون عاشقی
۴۷۶Nسگ نه‌ای بر استخوان چون عاشقی * دیوچه‌وار از چه بر خون عاشقی
۴۷۷Qآن چه چشمست آن که بیناییش نیست * ز امتحانها جز که رُسواییش نیست
۴۷۷Nآن چه چشم است آن که بیناییش نیست * ز امتحانها جز که رسواییش نیست
۴۷۸Qسهو باشد ظنّها را گاه گاه * این چه ظنّست این که کور آمد ز راه
۴۷۸Nسهو باشد ظنها را گاه گاه * این چه ظن است این که کور آمد ز راه
۴۷۹Qدیده آ بر دیگران نوحه‌گری * مدّتی بنشین و بر خود می‌گری
۴۷۹Nدیده آ بر دیگران نوحه‌گری * مدتی بنشین و بر خود می‌گری
۴۸۰Qز ابرِ گریان شاخ سبز و تر شود * زانک شمع از گریه روشن‌تر شود
۴۸۰Nز ابر گریان شاخ سبز و تر شود * ز آنکه شمع از گریه روشن‌تر شود
۴۸۱Qهر کجا نوحه کنند آنجا نشین * زانک تو اولیتری اندر حنین
۴۸۱Nهر کجا نوحه کنند آن جا نشین * ز آنکه تو اولیتری اندر حنین
۴۸۲Qزانک ایشان در فراقِ فانی‌اند * غافل از لعلِ بقای کانی‌اند
۴۸۲Nز آن که ایشان در فراق فانی‌اند * غافل از لعل بقای کانی‌اند
۴۸۳Qزانک بر دل نقشِ تقلیدست بند * رَوْ بآبِ چشم بندش را بِرَند
۴۸۳Nز آن که بر دل نقش تقلید است بند * رو به آب چشم بندش را برند
۴۸۴Qزانک تقلید آفتِ هر نیکویست * کَه بود تقلید اگر کوهِ قویست
۴۸۴Nز آن که تقلید آفت هر نیکویی است * که بود تقلید اگر کوه قوی است
۴۸۵Qگر ضریری لَمتُرست و تیزخشم * گوشت‌پاره‌ش دان چو او را نیست چشم
۴۸۵Nگر ضریری لمترست و تیز خشم * گوشت پاره‌ش دان چو او را نیست چشم
۴۸۶Qگر سخن گوید ز مُو باریکتر * آن سِرش را ز آن سخن نبود خَبَر
۴۸۶Nگر سخن گوید ز مو باریکتر * آن سرش را ز آن سخن نبود خبر
۴۸۷Qمستیی دارد ز گفتِ خود و لیک * از برِ وی تا بمَی راهیست نیک
۴۸۷Nمستیی دارد ز گفت خود و لیک * از بر وی تا به می راهی است نیک
۴۸۸Qهمچو جُویست او نه او آبی خَورد * آب ازو بر آب خواران بگذرد
۴۸۸Nهمچو جوی است او نه او آبی خورد * آب از او بر آب خواران بگذرد
۴۸۹Qآب در جُو ز آن نمی‌گیرد قرار * زانک آن جو نیست تشنه و آب‌خوار
۴۸۹Nآب در جو ز آن نمی‌گیرد قرار * ز آن که آن جو نیست تشنه و آب خوار
۴۹۰Qهمچو نایی نالهٔ زاری کند * لیک بیگارِ خریداری کند
۴۹۰Nهمچو نایی ناله‌ی زاری کند * لیک بیگار خریداری کند
۴۹۱Qنوحه‌گر باشد مقلِّد در حدیث * جز طمع نبود مرادِ آن خبیث
۴۹۱Nنوحه‌گر باشد مقلد در حدیث * جز طمع نبود مراد آن خبیث
۴۹۲Qنوحه‌گر گوید حدیثِ سوزناک * لیک کو سوزِ دل و دامانِ چاک
۴۹۲Nنوحه‌گر گوید حدیث سوزناک * لیک کو سوز دل و دامان چاک
۴۹۳Qاز محقِّق تا مقلِّد فرق‌هاست * کین چو داودست و آن دیگر صداست
۴۹۳Nاز محقق تا مقلد فرق‌هاست * کاین چو داود است و آن دیگر صداست
۴۹۴Qمنبعِ گفتارِ این سوزی بود * و آن مقلّد کهنه‌آموزی بود
۴۹۴Nمنبع گفتار این سوزی بود * و آن مقلد کهنه آموزی بود
۴۹۵Qهین مشو غِرّه بدان گفتِ حزین * بار بر گاوست و بر گردون حنین
۴۹۵Nهین مشو غره بدان گفت حزین * بار بر گاو است و بر گردون حنین
۴۹۶Qهم مقلّد نیست محروم از ثواب * نوحه‌گر را مُزد باشد در حساب
۴۹۶Nهم مقلد نیست محروم از ثواب * نوحه‌گر را مزد باشد در حساب
۴۹۷Qکافر و مومن خدا گویند لیک * در میانِ هر دو فرقی هست نیک
۴۹۷Nکافر و مومن خدا گویند لیک * در میان هر دو فرقی هست نیک
۴۹۸Qآن گدا گوید خدا از بهرِ نان * متَّقی گوید خدا از عینِ جان
۴۹۸Nآن گدا گوید خدا از بهر نان * متقی گوید خدا از عین جان
۴۹۹Qگر بدانستی گدا از گفتِ خویش * پیشِ چشمِ او نه کم ماندی نه بیش
۴۹۹Nگر بدانستی گدا از گفت خویش * پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش
۵۰۰Qسالها گوید خدا آن نان خواه * همچو خَر مَصْحَف کَشَد از بهرِ کاه
۵۰۰Nسالها گوید خدا آن نان خواه * همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
۵۰۱Qگر بدل در تافتی گفتِ لبش * ذرّه ذرّه گشته بودی قالبش
۵۰۱Nگر بدل در تافتی گفت لبش * ذره ذره گشته بودی قالبش
۵۰۲Qنامِ دیوی ره بَرَد در ساحری * تو بنامِ حق پشیزی می‌بَری
۵۰۲Nنام دیوی ره برد در ساحری * تو به نام حق پشیزی می‌بری

block:2012

خاریدن روستایی در تاریکی شیر را بظنّ آنک گاوِ اوست
۵۰۳Qروستایی گاو در آخُر ببَست * شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
۵۰۳Nروستایی گاو در آخر ببست * شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
۵۰۴Qروستایی شد در آخُر سوی گاو * گاو را می‌جُست شب آن کُنج‌کاو
۵۰۴Nروستایی شد در آخر سوی گاو * گاو را می‌جست شب آن کنج کاو
۵۰۵Qدست می‌مالید بر اعضای شیر * پُشت و پهلو گاه بالا گاه زیر
۵۰۵Nدست می‌مالید بر اعضای شیر * پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر
۵۰۶Qگفت شیر ار روشنی افزون شدی * زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی
۵۰۶Nگفت شیر ار روشنی افزون شدی * زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی
۵۰۷Qاین چنین گستاخ ز آن می‌خاردم * کو درین شب گاو می‌پنداردم
۵۰۷Nاین چنین گستاخ ز آن می‌خاردم * کاو درین شب گاو می‌پنداردم
۵۰۸Qحق همی‌گوید که ای مغرور کور * نه ز نامم پاره پاره گشت طُور
۵۰۸Nحق همی‌گوید که ای مغرور کور * نه ز نامم پاره پاره گشت طور
۵۰۹Qکه لَوَ اؐنْزَلْنا کِتابًا للْجَبَل * لاَنْصَدَع ثُمّ اؐنْقَطَع ثُمّ اؐرْتَحَل
۵۰۹Nکه لو انزلنا کتابا للجبل * لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
۵۱۰Qاز من ار کوهِ اُحُد واقف بُدی * پاره گشتی و دلش پرخون شدی
۵۱۰Nاز من ار کوه احد واقف بدی * پاره گشتی و دلش پر خون شدی
۵۱۱Qاز پدر وز مادر این بشنیده‌ای * لاجرم غافل درین پیچیده‌ای
۵۱۱Nاز پدر وز مادر این بشنیده‌ای * لاجرم غافل در این پیچیده‌ای
۵۱۲Qگر تو بی‌تقلید ازین واقف شوی * بی‌نشان از لطف چون هاتف شوی
۵۱۲Nگر تو بی‌تقلید از این واقف شوی * بی‌نشان از لطف چون هاتف شوی
۵۱۳Qبشنو این قصّه پیِ تهدید را * تا بدانی آفتِ تقلید را
۵۱۳Nبشنو این قصه پی تهدید را * تا بدانی آفت تقلید را

block:2013

فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع
۵۱۴Qصوفیی در خانقاه از ره رسید * مرکبِ خود بُرد و در آخُر کشید
۵۱۴Nصوفیی در خانقاه از ره رسید * مرکب خود برد و در آخر کشید
۵۱۵Qآبکش داد و علف از دستِ خویش * نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
۵۱۵Nآب کش داد و علف از دست خویش * نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
۵۱۶Qاحتیاطش کرد از سهو و خُباط * چون قضا آید چه سودست احتیاط
۵۱۶Nاحتیاطش کرد از سهو و خباط * چون قضا آید چه سود است احتیاط
۵۱۷Qصوفیان تقصیر بودند و فقیر * کادَ فَقْرٌ أَنْ یعِی کُفْرًا یُبِیر
۵۱۷Nصوفیان در جوع بودند و فقیر * کاد فقر أن یعی کفرا یبیر
۵۱۸Qای توانگر که تو سیری هین مخند * بر کژی آن فقیر دردمند
۵۱۸Nای توانگر که تو سیری هین مخند * بر کجی آن فقیر دردمند
۵۱۹Qاز سرِ تقصیر آن صوفی رمه * خَرْفروشی در گرفتند آن همه
۵۱۹Nاز سر تقصیر آن صوفی رمه * خر فروشی در گرفتند آن همه
۵۲۰Qکز ضرورت هست مُرداری مُباح * بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
۵۲۰Nکز ضرورت هست مرداری مباح * بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
۵۲۱Qهم در آن دم آن خرک بفروختند * لُوت آوردند و شمع افروختند
۵۲۱Nهم در آن دم آن خرک بفروختند * لوت آوردند و شمع افروختند
۵۲۲Qوَلْوَله افتاد اندر خانقَه * کامشبان لُوت و سماعست و شَرَه
۵۲۲Nولوله افتاد اندر خانقه * کامشبان لوت و سماع است و شره
۵۲۳Qچند ازین صبر و ازین سه روزه چند * چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
۵۲۳Nچند از این صبر و از این سه روزه چند * چند از این زنبیل و این دریوزه چند
۵۲۴Qما هم از خَلقیم و جان داریم ما * دَولت امشب میهمان داریم ما
۵۲۴Nما هم از خلقیم و جان داریم ما * دولت امشب میهمان داریم ما
۵۲۵Qتخمِ باطل را از آن می‌کاشتند * کانک آن جان نیست جان پنداشتند
۵۲۵Nتخم باطل را از آن می‌کاشتند * کان که آن جان نیست جان پنداشتند
۵۲۶Qو آن مسافر نیز از راهِ دراز * خسته بود و دید آن اقبال و ناز
۵۲۶Nو آن مسافر نیز از راه دراز * خسته بود و دید آن اقبال و ناز
۵۲۷Qصوفیانش یک بیک بنواختند * نَرْدِ خدمتهای خوش می‌باختند
۵۲۷Nصوفیانش یک به یک بنواختند * نرد خدمتهای خوش می‌باختند
۵۲۸Qگفت چون می‌دید مَیْلانشان بوَی * گر طَرَب امشب نخواهم کرد کَی
۵۲۸Nگفت چون می‌دید میلانشان به وی * گر طرب امشب نخواهم کرد کی
۵۲۹Qلُوت خوردند و سماع آغاز کرد * خانقه تا سقف شد پُر دود و گرد
۵۲۹Nلوت خوردند و سماع آغاز کرد * خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
۵۳۰Qدودِ مطبخ گَردِ آن پا کوفتن * ز اشتیاق و وَجْدِ جان آشوفتن
۵۳۰Nدود مطبخ گرد آن پا کوفتن * ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
۵۳۱Qگاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند * گه بسجده صُفَّه را می‌روفتند
۵۳۱Nگاه دست افشان قدم می‌کوفتند * گه به سجده صفه را می‌روفتند
۵۳۲Qدیر یابد صوفی آز از روزگار * ز آن سبب صوفی بود بسیارخوار
۵۳۲Nدیر یابد صوفی آز از روزگار * ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار
۵۳۳Qجز مگر آن صوفیی کز نورِ حق * سیر خورد او فارغست از ننگِ دَق
۵۳۳Nجز مگر آن صوفیی کز نور حق * سیر خورد او فارغ است از ننگ دق
۵۳۴Qاز هزاران اندکی زین صوفیند * باقیان در دولتِ او می‌زیند
۵۳۴Nاز هزاران اندکی زین صوفیند * باقیان در دولت او می‌زیند
۵۳۵Qچون سماع آمد از اوَّل تا کَران * مُطرب آغازید یک ضربِ گران
۵۳۵Nچون سماع آمد از اول تا کران * مطرب آغازید یک ضرب گران
۵۳۶Qخر برفت و خر برفت آغاز کرد * زین حراره جمله را انباز کرد
۵۳۶Nخر برفت و خر برفت آغاز کرد * زین حراره جمله را انباز کرد
۵۳۷Qزین حراره پای کوبان تا سَحَر * کَف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
۵۳۷Nزین حراره پای کوبان تا سحر * کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
۵۳۸Qاز رهِ تقلید آن صوفی همین * خر برفت آغاز کرد اندر حنین
۵۳۸Nاز ره تقلید آن صوفی همین * خر برفت آغاز کرد اندر حنین
۵۳۹Qچون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع * روز گشت و جمله گفتند الوَداع
۵۳۹Nچون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع * روز گشت و جمله گفتند الوداع
۵۴۰Qخانقه خالی شد و صوفی بماند * گَرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
۵۴۰Nخانقه خالی شد و صوفی بماند * گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
۵۴۱Qرَخت از حجره برون آورد او * تا بخر بر بندد آن همراه‌جُو
۵۴۱Nرخت از حجره برون آورد او * تا به خر بر بندد آن همراه جو
۵۴۲Qتا رسد در همرهان او می‌شتافت * رفت در آخُر خرِ خود را نیافت
۵۴۲Nتا رسد در همرهان او می‌شتافت * رفت در آخر خر خود را نیافت
۵۴۳Qگفت آن خادم بآبش بُرده است * زآنک خر دوش آب کمتر خورده است
۵۴۳Nگفت آن خادم به آبش برده است * ز انکه خر دوش آب کمتر خورده است
۵۴۴Qخادم آمد گفت صوفی خر کجاست * گفت خادم ریش بین جَنگی بخاست
۵۴۴Nخادم آمد گفت صوفی خر کجاست * گفت خادم ریش بین جنگی بخاست
۵۴۵Qگفت من خر را بتو بسپرده‌ام * من ترا بر خَر موکَّل کرده‌ام
۵۴۵Nگفت من خر را به تو بسپرده‌ام * من ترا بر خر موکل کرده‌ام
۵۴۶Qاز تو خواهم آنچ من دادم بتُو * باز ده آنچِ فرستادم بتُو
۵۴۶Nاز تو خواهم آن چه من دادم به تو * باز ده آن چه فرستادم به تو
۵۴۷Q(なし) *
۵۴۷Nبحث با توجیه کن حجت میار * آن چه بسپردم ترا واپس سپار
۵۴۸Qگفت پیغامبر که دستت هر چه بُرد * بایدش در عاقبت وا پس سپرد
۵۴۸Nگفت پیغمبر که دستت هر چه برد * بایدش در عاقبت واپس سپرد
۵۴۹Qور نهِٔ از سَرکشی راضی بدین * نک من و تو خانهٔ قاضی دین
۵۴۹Nور نه‌ای از سرکشی راضی بدین * نک من و تو خانه‌ی قاضی دین
۵۵۰Qگفت من مغلوب بودم صوفیان * حمله آوردند و بودم بیمِ جان
۵۵۰Nگفت من مغلوب بودم صوفیان * حمله آوردند و بودم بیم جان
۵۵۱Qتو جگربندی میانِ گربگان * اندر اندازی و جویی ز آن نشان
۵۵۱Nتو جگر بندی میان گربگان * اندر اندازی و جویی ز آن نشان
۵۵۲Qدر میانِ صد گرسنه گِردهٔ * پیشِ صد سگ گربهٔ پژمردهٔ
۵۵۲Nدر میان صد گرسنه گرده‌ای * پیش صد سگ گربه‌ی پژمرده‌ای
۵۵۳Qگفت گیرم کز تو ظُلْمًا بستدند * قاصدِ خونِ منِ مسکین شدند
۵۵۳Nگفت گیرم کز تو ظلما بستدند * قاصد خون من مسکین شدند
۵۵۴Qتو نیایی و نگویی مر مرا * که خرت را می‌بَرند ای بی‌نوا
۵۵۴Nتو نیایی و نگویی مر مرا * که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
۵۵۵Qتا خر از هر که بود من وا خَرَم * ور نه توزیعی کنند ایشان زَرَم
۵۵۵Nتا خر از هر که بود من واخرم * ور نه توزیعی کنند ایشان زرم
۵۵۶Qصد تدارک بود چون حاضر بُدند * این زمان هر یک باقلیمی شدند
۵۵۶Nصد تدارک بود چون حاضر بدند * این زمان هر یک به اقلیمی شدند
۵۵۷Qمن کرا گیرم که را قاضی بَرَم * این قضا خود از تو آمد بر سَرَم
۵۵۷Nمن که را گیرم که را قاضی برم * این قضا خود از تو آمد بر سرم
۵۵۸Qچون نیایی و نگویی ای غریب * پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
۵۵۸Nچون نیایی و نگویی ای غریب * پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
۵۵۹Qگفت و الله آمدم من بارها * تا ترا واقف کنم زین کارها
۵۵۹Nگفت و الله آمدم من بارها * تا ترا واقف کنم زین کارها
۵۶۰Qتو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر * از همه گویندگان با ذَوْق‌تر
۵۶۰Nتو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر * از همه گویندگان با ذوق‌تر
۵۶۱Qباز می‌گشتم که او خود واقفست * زین قضا راضیست مردی عارفست
۵۶۱Nباز می‌گشتم که او خود واقف است * زین قضا راضی است مردی عارف است
۵۶۲Qگفت آن را جمله می‌گفتند خَوش * مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
۵۶۲Nگفت آن را جمله می‌گفتند خوش * مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
۵۶۳Qمر مرا تقلیدشان بر باد داد * که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
۵۶۳Nمر مرا تقلیدشان بر باد داد * که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
۵۶۴Qخاصّه تقلیدِ چنین بی‌حاصلان * خشمِ ابراهیم با بر آفلان
۵۶۴Nخاصه تقلید چنین بی‌حاصلان * خشم ابراهیم با بر آفلان
۵۶۵Qعکس ذوقِ آن جماعت می‌زدی * وین دلم ز آن عکس ذوقی می‌شدی
۵۶۵Nعکس ذوق آن جماعت می‌زدی * وین دلم ز آن عکس ذوقی می‌شدی
۵۶۶Qعکس چندان باید از یارانِ خَوش * که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کَش
۵۶۶Nعکس چندان باید از یاران خوش * که شوی از بحر بی‌عکس آب کش
۵۶۷Qعکس کاوّل زد تو آن تقلید دان * چون پَیاپَی شد شود تحقیق آن
۵۶۷Nعکس کاول زد تو آن تقلید دان * چون پیاپی شد شود تحقیق آن
۵۶۸Qتا نشد تحقیق از یاران مَبُر * از صدف مگسل نگشت آن قطره دُر
۵۶۸Nتا نشد تحقیق از یاران مبر * از صدف مگسل نگشت آن قطره در
۵۶۹Qصاف خواهی چشم و عقل و سمع را * بر دران تو پرده‌های طمع را
۵۶۹Nصاف خواهی چشم و عقل و سمع را * بر دران تو پرده‌های طمع را
۵۷۰Qزانک آن تقلیدِ صوفی از طَمَع * عقلِ او بر بَست از نور و لُمَع
۵۷۰Nز انکه آن تقلید صوفی از طمع * عقل او بر بست از نور و لمع
۵۷۱Qطمعِ لُوت و طمعِ آن ذوق و سَماع * مانع آمد عقلِ او را ز اطّلاع
۵۷۱Nطمع لوت و طمع آن ذوق و سماع * مانع آمد عقل او را ز اطلاع
۵۷۲Qگر طَمَع در آینه برخاستی * در نفاق آن آینه چون ماستی
۵۷۲Nگر طمع در آینه برخاستی * در نفاق آن آینه چون ماستی
۵۷۳Qگر ترازو را طَمَع بودی بمال * راست کَی گفتی ترازو وصفِ حال
۵۷۳Nگر ترازو را طمع بودی به مال * راست کی گفتی ترازو وصف حال
۵۷۴Qهر نبیّی گفت با قوم از صَفا * من نخواهم مُزدِ پیغام از شما
۵۷۴Nهر نبیی گفت با قوم از صفا * من نخواهم مزد پیغام از شما
۵۷۵Qمن دلیلم حق شما را مُشتری * داد حق دلّالیَم هر دو سَری
۵۷۵Nمن دلیلم حق شما را مشتری * داد حق دلالیم هر دو سری
۵۷۶Qچیست مُزدِ کارِ من دیدارِ یار * گر چه خود بُو بَکْر بخشد چل هزار
۵۷۶Nچیست مزد کار من دیدار یار * گر چه خود بو بکر بخشد چل هزار
۵۷۷Qچل هزارِ او نباشد مُزدِ من * کَی بود شِبْهِ شَبَهْ دُرِّ عَدَن
۵۷۷Nچل هزار او نباشد مزد من * کی بود شبه شبه در عدن
۵۷۸Qیک حکایت گویمت بشنو بهوش * تا بدانی که طمع شد بندِ گوش
۵۷۸Nیک حکایت گویمت بشنو به هوش * تا بدانی که طمع شد بند گوش
۵۷۹Qهر کرا باشد طمع اَلْکَن شود * با طمع کَی چشم و دل روشن شود
۵۷۹Nهر که را باشد طمع الکن شود * با طمع کی چشم و دل روشن شود
۵۸۰Qپیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زَر * همچنان باشد که موی اندر بَصَر
۵۸۰Nپیش چشم او خیال جاه و زر * همچنان باشد که موی اندر بصر
۵۸۱Qجز مگر مستی که از حق پُر بود * گر چه بدهی گنجها او حُر بود
۵۸۱Nجز مگر مستی که از حق پر بود * گر چه بدهی گنجها او حر بود
۵۸۲Qهر که از دیدار برخوردار شد * این جهان در چشمِ او مُردار شد
۵۸۲Nهر که از دیدار برخوردار شد * این جهان در چشم او مردار شد
۵۸۳Qلیک آن صوفی ز مستی دُور بود * لاجرم در حرص او شب‌کُور بود
۵۸۳Nلیک آن صوفی ز مستی دور بود * لاجرم در حرص او شب کور بود
۵۸۴Qصد حکایت بشنود مدهوشِ حرص * در نیاید نکتهِٔ در گوشِ حرص
۵۸۴Nصد حکایت بشنود مدهوش حرص * در نیاید نکته‌ای در گوش حرص

block:2014

تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر
۵۸۵Qبود شخصی مفلسی بی‌خان و مان * مانده در زندان و بندِ بی‌امان
۵۸۵Nبود شخصی مفلسی بی‌خان و مان * مانده در زندان و بند بی‌امان
۵۸۶Qلقمهٔ زندانیان خوردی گزاف * بر دلِ خلق از طمع چون کوهِ قاف
۵۸۶Nلقمه‌ی زندانیان خوردی گزاف * بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
۵۸۷Qزهره نه کس را که لقمهٔ نان خورد * زانک آن لقمه‌رُبا کاوَش بَرَد
۵۸۷Nزهره نه کس را که لقمه‌ی نان خورد * ز انکه آن لقمه‌ربا کاوش برد
۵۸۸Qهر که دُور از دعوتِ رحمان بود * او گدا چشمست اگر سلطان بود
۵۸۸Nهر که دور از دعوت رحمان بود * او گدا چشم است اگر سلطان بود
۵۸۹Qمر مُروَّت را نهاده زیرِ پا * گشته زندان دوزخی ز آن نان‌رُبا
۵۸۹Nمر مروت را نهاده زیر پا * گشته زندان دوزخی ز آن نان ربا
۵۹۰Qگر گریزی بر امیدِ راحتی * ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
۵۹۰Nگر گریزی بر امید راحتی * ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
۵۹۱Qهیچ کُنجی بی‌دد و بی‌دام نیست * جز بخلوتگاهِ حق آرام نیست
۵۹۱Nهیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست * جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست
۵۹۲Qکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر * نیست بی پامُزد و بی‌دَقّ اؐلْحَصیر
۵۹۲Nکنج زندان جهان ناگزیر * نیست بی‌پا مزد و بی‌دق الحصیر
۵۹۳Qو الله ار سوراخِ موشی در رَوی * مبتلای گربه‌چنگالی شوی
۵۹۳Nو الله ار سوراخ موشی در روی * مبتلای گربه چنگالی شوی
۵۹۴Qآدمی را فربهی هست از خیال * گر خیالاتش بود صاحب‌جمال
۵۹۴Nآدمی را فربهی هست از خیال * گر خیالاتش بود صاحب جمال
۵۹۵Qور خیالاتش نماید ناخوشی * می‌گدازد همچو موم از آتشی
۵۹۵Nور خیالاتش نماید ناخوشی * می‌گدازد همچو موم از آتشی
۵۹۶Qدر میانِ مار و کژدم گر ترا * با خیالاتِ خوشان دارد خدا
۵۹۶Nدر میان مار و کژدم گر ترا * با خیالات خوشان دارد خدا
۵۹۷Qمار و کژدم مر ترا مؤنِس بود * کان خیالت کیمیای مِس بود
۵۹۷Nمار و کژدم مر ترا مونس بود * کان خیالت کیمیای مس بود
۵۹۸Qصبر شیرین از خیالِ خوش شدست * کان خیالاتِ فَرَج پیش آمدست
۵۹۸Nصبر شیرین از خیال خوش شده ست * کان خیالات فرج پیش آمده ست
۵۹۹Qآن فَرَج آید ز ایمان در ضمیر * ضعفِ ایمان نااُمیدی و زحیر
۵۹۹Nآن فرج آید ز ایمان در ضمیر * ضعف ایمان ناامیدی و زحیر
۶۰۰Qصبر از ایمان بیابد سَرْ کُلَه * حَیْثُ لا صَبْرَ فَلا إِیمانَ لَه
۶۰۰Nصبر از ایمان بیابد سر کله * حیث لا صبر فلا إیمان له
۶۰۱Qگفت پیغامبر خداش ایمان نداد * هر کرا صبری نباشد در نهاد
۶۰۱Nگفت پیغمبر خداش ایمان نداد * هر که را صبری نباشد در نهاد
۶۰۲Qآن یکی در چشمِ تو باشد چو مار * هم وی اندر چشمِ آن دیگر نگار
۶۰۲Nآن یکی در چشم تو باشد چو مار * هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
۶۰۳Qزانک در چشمت خیالِ کفرِ اوست * و آن خیالِ مؤمنی در چشمِ دوست
۶۰۳Nز انکه در چشمت خیال کفر اوست * و آن خیال مومنی در چشم دوست
۶۰۴Qکاندرین یک شخص هر دو فعل هست * گاه ماهی باشد او و گاه شَسْت
۶۰۴Nکاندر این یک شخص هر دو فعل هست * گاه ماهی باشد او و گاه شست
۶۰۵Qنیمِ او مؤمن بود نیمیش گبر * نیمِ او حرص آوری نیمیش صَبْر
۶۰۵Nنیم او مومن بود نیمیش گبر * نیم او حرص آوری نیمیش صبر
۶۰۶Qگفت یزدانت فَمِنْکُمْ مُؤمِنٌ * باز مِنْکُمْ کَافِرٌ گبرِ کَهن
۶۰۶Nگفت یزدانت فمنکم مومن * باز منکم کافر گبر کهن
۶۰۷Qهمچو گاوی نیمهٔ چپّش سیاه * نیمهٔ دیگر سپیدِ همچو ماه
۶۰۷Nهمچو گاوی نیمه‌ی چپش سیاه * نیمه‌ی دیگر سپید همچو ماه
۶۰۸Qهر که این نیمه ببیند رَد کند * هر که آن نیمه ببیند کَد کند
۶۰۸Nهر که این نیمه ببیند رد کند * هر که آن نیمه ببیند کد کند
۶۰۹Qیوسف اندر چشمِ اِخْوان چون سُتور * هم وی اندر چشمِ یعقوبی چو حُور
۶۰۹Nیوسف اندر چشم اخوان چون ستور * هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور
۶۱۰Qاز خیالِ بَد مر او را زشت دید * چشمِ فرع و چشمِ اصلی ناپدید
۶۱۰Nاز خیال بد مر او را زشت دید * چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
۶۱۱Qچشمِ ظاهر سایهٔ آن چشم دان * هر چه آن بیند بگردد این بدان
۶۱۱Nچشم ظاهر سایه‌ی آن چشم دان * هر چه آن بیند بگردد این بد آن
۶۱۲Qتو مَکانی اصلِ تو در لامکان * این دکان بر بند و بگشا آن دکان
۶۱۲Nتو مکانی اصل تو در لامکان * این دکان بر بند و بگشا آن دکان
۶۱۳Qشش جِهَت مگریز زیرا در جهات * شَشْدَرَه ست و ششدره ماتست مات
۶۱۳Nشش جهت مگریز زیرا در جهات * ششدره است و ششدره مات است مات

block:2015

شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی ار دست آن مفلس
۶۱۴Qبا وکیلِ قاضی ادراک‌مَنْد * اهلِ زندان در شکایت آمدند
۶۱۴Nبا وکیل قاضی ادراک‌مند * اهل زندان در شکایت آمدند
۶۱۵Qکه سلامِ ما بقاضی بَر کنون * باز گو آزارِ ما زین مردِ دون
۶۱۵Nکه سلام ما به قاضی بر کنون * باز گو آزار ما زین مرد دون
۶۱۶Qکاندرین زندان بماند او مُسْتَمِر * یاوه‌تاز و طبل‌خوارست و مُضِر
۶۱۶Nکاندر این زندان بماند او مستمر * یاوه تاز و طبل‌خوار است و مضر
۶۱۷Qچون مگس حاضر شود در هر طعام * از وقاحت بی‌صَلا و بی‌سلام
۶۱۷Nچون مگس حاضر شود در هر طعام * از وقاحت بی‌صلا و بی‌سلام
۶۱۸Qپیشِ او هیچَست لوتِ شصت کَسْ * کَر کند خود را اگر گوییش بَس
۶۱۸Nپیش او هیچ است لوت شصت کس * کر کند خود را اگر گوییش بس
۶۱۹Qمردِ زندان را نیاید لُقْمه‌ای * ور بصد حیلت گُشاید طعمه‌ای
۶۱۹Nمرد زندان را نیاید لقمه‌ای * ور به صد حیلت گشاید طعمه‌ای
۶۲۰Qدر زمان پیش آید آن دوزخ گلو * حُجّتش این که خدا گفتا کُلُوا
۶۲۰Nدر زمان پیش آید آن دوزخ گلو * حجتش این که خدا گفتا کُلُوا*
۶۲۱Qزین چنین قحطِ سه ساله داد داد * ظلِّ مولانا ابد پاینده باد
۶۲۱Nزین چنین قحط سه ساله داد داد * ظل مولانا ابد پاینده باد
۶۲۲Qیا ز زندان تا رود این گاومیش * یا وظیفه کُن ز وَقْفی لُقمه‌ایش
۶۲۲Nیا ز زندان تا رود این گاومیش * یا وظیفه کن ز وقفی لقمه‌ایش
۶۲۳Qای ز تو خوش هم ذُکور و هم اِناث * داد کن اَلْمُسْتَغاث المستغاث
۶۲۳Nای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث * داد کن المستغاث المستغاث
۶۲۴Qسوی قاضی شد وکیلِ با نمک * گفت با قاضی شکایت یک بیک
۶۲۴Nسوی قاضی شد وکیل با نمک * گفت با قاضی شکایت یک به یک
۶۲۵Qخواند او را قاضی از زندان بپیش * پس تفحُّص کرد از اَعیانِ خویش
۶۲۵Nخواند او را قاضی از زندان به پیش * پس تفحص کرد از اعیان خویش
۶۲۶Qگشت ثابت پیشِ قاضی آن همه * که نمودند از شکایت آن رمه
۶۲۶Nگشت ثابت پیش قاضی آن همه * که نمودند از شکایت آن رمه
۶۲۷Qگفت قاضی خیز ازین زندان برَوْ * سوی خانهٔ مُرده‌ریگ خویش شَوْ
۶۲۷Nگفت قاضی خیز از این زندان برو * سوی خانه‌ی مرده‌ریگ خویش شو
۶۲۸Qگفت خان و مانِ من احسانِ تُست * همچو کافر جنَّتم زندانِ تُست
۶۲۸Nگفت خان و مان من احسان تست * همچو کافر جنتم زندان تست
۶۲۹Qگر ز زندانم برانی تو برَد * خود بمیرم من ز تقصیری و گَد
۶۲۹Nگر ز زندانم برانی تو به رد * خود بمیرم من ز تقصیری و کد
۶۳۰Qهمچو ابلیسی که می‌گفت ای سلام * رَبِّ أَنْظِرْنی إلَی یَوْمِ الْقیام
۶۳۰Nهمچو ابلیسی که می‌گفت ای سلام * رب أنظرنی إلی یوم القیام
۶۳۱Qکاندرین زندانِ دنیا من خوشم * تا که دشمن‌زادگان را می‌کُشم
۶۳۱Nکاندر این زندان دنیا من خوشم * تا که دشمن زادگان را می‌کشم
۶۳۲Qهر که او را قُوتِ ایمانی بود * وز برای زادِ رَه نانی بود
۶۳۲Nهر که او را قوت ایمانی بود * و ز برای زاد ره نانی بود
۶۳۳Qمی‌ستانم گه بمکر و گه بریو * تا برآرند از پشیمانی غریو
۶۳۳Nمی‌ستانم گه به مکر و گه به ریو * تا بر آرند از پشیمانی غریو
۶۳۴Qگه بدرویشی کنم تهدیدشان * گه بزلف و خال بندم دیدشان
۶۳۴Nگه به درویشی کنم تهدیدشان * گه به زلف و خال بندم دیدشان
۶۳۵Qقوتِ ایمانی درین زندان کَمست * وانک هست از قصدِ این سگ در خَمست
۶۳۵Nقوت ایمانی در این زندان کم است * وان که هست از قصد این سگ در خم است
۶۳۶Qاز نماز و صوم و صد بیچارگی * قوتِ ذوق آید بَرَد یکبارگی
۶۳۶Nاز نماز و صوم و صد بی‌چارگی * قوت ذوق آید برد یک بارگی
۶۳۷Qأَسْتَعِیذُ اللَّهَ مِنْ شَیْطانِهِ * قَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغْیانِهِ
۶۳۷Nأستعیذ اللَّه من شیطانه * قد هلکنا آه من طغیانه
۶۳۸Qیک سگست و در هزاران می‌رود * هر که در وَیْ رفت او او می‌شود
۶۳۸Nیک سگ است و در هزاران می‌رود * هر که در وی رفت او او می‌شود
۶۳۹Qهر که سردت کرد می‌دان کو دروست * دیو پنهان گشته اندر زیرِ پوست
۶۳۹Nهر که سردت کرد می‌دان کاو در اوست * دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
۶۴۰Qچون نیابد صورت آید در خیال * تا کشاند آن خیالت در وَبال
۶۴۰Nچون نیابد صورت آید در خیال * تا کشاند آن خیالت در وبال
۶۴۱Qگه خیالِ فُرجه و گاهی دکان * گه خیالِ علم و گاهی خان و مان
۶۴۱Nگه خیال فرجه و گاهی دکان * گه خیال علم و گاهی خان و مان
۶۴۲Qهان بگو لاحَوْلها اندر زمان * از زبان تنها نه بلک از عینِ جان
۶۴۲Nهان بگو لاحولها اندر زمان * از زبان تنها نه بلک از عین جان
۶۴۳Qگفت قاضی مفلسی را وا نُما * گفت اینک اهلِ زندانت گوا
۶۴۳Nگفت قاضی مفلسی را وانما * گفت اینک اهل زندانت گوا
۶۴۴Qگفت ایشان مُتَّهَم باشند چون * می‌گریزند از تو می‌گریند خون
۶۴۴Nگفت ایشان متهم باشند چون * می‌گریزند از تو می‌گریند خون
۶۴۵Qوز تو می‌خواهند هم تا وا رهند * زین غرض باطل گواهی می‌دهند
۶۴۵Nاز تو می‌خواهند هم تا وارهند * زین غرض باطل گواهی می‌دهند
۶۴۶Qجمله اهلِ مَحْکَمه گفتند ما * هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
۶۴۶Nجمله اهل محکمه گفتند ما * هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
۶۴۷Qهر کرا پرسید قاضی حالِ او * گفت مولا دست ازین مفلس بشُو
۶۴۷Nهر که را پرسید قاضی حال او * گفت مولا دست ازین مفلس بشو
۶۴۸Qگفت قاضی کش بگردانید فاش * گِرْدِ شهر این مفلس است و بس قَلاش
۶۴۸Nگفت قاضی کش بگردانید فاش * گرد شهر این مفلس است و بس قلاش
۶۴۹Qکو بکو او را مُناداها زنید * طبلِ افلاسش عیان هر جا زنید
۶۴۹Nکو به کو او را مناداها زنید * طبل افلاسش عیان هر جا زنید
۶۵۰Qهیچ کس نسْیه بنفْروشد بدو * قرض ندْهد هیچ کس او را تَسو
۶۵۰Nهیچ کس نسیه بنفروشد بدو * قرض ندهد هیچ کس او را تسو
۶۵۱Qهر که دعوی آردش اینجا بفَن * بیش زندانش نخواهم کرد من
۶۵۱Nهر که دعوی آردش اینجا به فن * بیش زندانش نخواهم کرد من
۶۵۲Qپیشِ من افلاسِ او ثابت شدست * نقد و کالا نیستش چیزی بدست
۶۵۲Nپیش من افلاس او ثابت شده است * نقد و کالا نیستش چیزی به دست
۶۵۳Qآدمی در حَبسِ دنیا ز آن بود * تا بود کافلاسِ او ثابت شود
۶۵۳Nآدمی در حبس دنیا ز آن بود * تا بود کافلاس او ثابت شود
۶۵۴Qمفلسی دیو را یزدانِ ما * هم منادی کرد در قُرآنِ ما
۶۵۴Nمفلسی دیو را یزدان ما * هم منادی کرد در قرآن ما
۶۵۵Qکاو دغا و مفلس است و بَدْ سخن * هیچ با او شرکت و سودا مکن
۶۵۵Nکاو دغا و مفلس است و بد سخن * هیچ با او شرکت و سودا مکن
۶۵۶Qور کنی او را بهانه آوری * مفلس است او صَرْفه از وَیْ کَی بَری
۶۵۶Nور کنی او را بهانه آوری * مفلس است او صرفه از وی کی بری
۶۵۷Qحاضر آوردند چون فتنه فُروخت * اُشترِ کُردی که هیزم می‌فروخت
۶۵۷Nحاضر آوردند چون فتنه فروخت * اشتر کردی که هیزم می‌فروخت
۶۵۸Qکُردِ بیچاره بسی فریاد کرد * هم موکَّل را بدانگی شاد کرد
۶۵۸Nکرد بی‌چاره بسی فریاد کرد * هم موکل را به دانگی شاد کرد
۶۵۹Qاُشترش بُردند از هنگامِ چاشت * تا شب و افْغانِ او سودی نداشت
۶۵۹Nاشترش بردند از هنگام چاشت * تا شب و افغان او سودی نداشت
۶۶۰Qبر شتر بنْشست آن قحطِ گران * صاحبِ اشتر پیِ اشتر دوان
۶۶۰Nبر شتر بنشست آن قحط گران * صاحب اشتر پی اشتر دوان
۶۶۱Qسو بسو و کو بکو می‌تاختند * تا همه شهرش عیان بشْناختند
۶۶۱Nسو به سو و کو به کو می‌تاختند * تا همه شهرش عیان بشناختند
۶۶۲Qپیشِ هر حمّام و هر بازارگه * کرده مردم جمله در شکلش نگه
۶۶۲Nپیش هر حمام و هر بازارگاه * کرده مردم جمله در شکلش نگاه
۶۶۳Qده منادی‌گر بلندآوازیان * تُرک و کُرد و رومیان و تازیان
۶۶۳Nده منادی گر بلند آوازیان * کرد و ترک و رومیان و تازیان
۶۶۴Qمفلس است این و ندارد هیچ چیز * قرض تا ندهد کس او را یک پشیز
۶۶۴Nمفلس است این و ندارد هیچ چیز * قرض تا ندهد کس او را یک پشیز
۶۶۵Qظاهر و باطن ندارد حَبّه‌ای * مفلسی قلبی دغایی دَبّه‌ای
۶۶۵Nظاهر و باطن ندارد حبه‌ای * مفلسی قلبی دغایی دبه‌ای
۶۶۶Qهان و هان با او حریفی کم کنید * چونک کاو آرد گِرِه مُحْکَم کنید
۶۶۶Nهان و هان با او حریفی کم کنید * چون که کاو آرد گره محکم کنید
۶۶۷Qور بحُکْم آرید این پژمرده را * من نخواهم کرد زندان مرده را
۶۶۷Nور به حکم آرید این پژمرده را * من نخواهم کرد زندان مرده را
۶۶۸Qخوش دَمست او و گلویش بس فراخ * با شعارِ نَو دثارِ شاخ شاخ
۶۶۸Nخوش دم است او و گلویش بس فراخ * با شعار نو دثار شاخ شاخ
۶۶۹Qگر بپوشد بهرِ مکر آن جامه را * عاریه‌ست آن تا فریبد عامه را
۶۶۹Nگر بپوشد بهر مکر آن جامه را * عاریه است او و فریبد عامه را
۶۷۰Qحرفِ حِکْمت بر زبانِ ناحَکیم * حُلّه‌های عاریت دان ای سلیم
۶۷۰Nحرف حکمت بر زبان ناحکیم * حله‌های عاریت دان ای سلیم
۶۷۱Qگر چه دزدی حُلّه‌ای پوشیده است * دستِ تو چون گیرد آن ببْریده دست
۶۷۱Nگر چه دزدی حله‌ای پوشیده است * دست تو چون گیرد آن ببریده دست
۶۷۲Qچون شبانه از شتر آمد بزیر * کُرد گفتش منزلم دُورست و دیر
۶۷۲Nچون شبانه از شتر آمد به زیر * کرد گفتش منزلم دور است و دیر
۶۷۳Qبر نشستی اشترم را از پگاه * جَو رَها کردم کم از اِخْراجِ کاه
۶۷۳Nبر نشستی اشترم را از پگاه * جو رها کردم کم از اخراج کاه
۶۷۴Qگفت تا اکنون چه می‌کردیم پَس * هوشِ تو کو نیست اندر خانه کس
۶۷۴Nگفت تا اکنون چه می‌کردیم پس * هوش تو کو، نیست اندر خانه کس
۶۷۵Qطبلِ افلاسم بچرخِ سابعه * رفت و تو نشْنیده‌ای بَد واقعه
۶۷۵Nطبل افلاسم به چرخ سابعه * رفت و تو نشنیده‌ای بد واقعه
۶۷۶Qگوشِ تو پُر بوده است از طمعِ خام * پس طمع کَر می‌کند کُور ای غلام
۶۷۶Nگوش تو پر بوده است از طمع خام * پس طمع کر می‌کند کور ای غلام
۶۷۷Qتا کلوخ و سنگ بشنید این بیان * مفلسست و مفلسست این قلتبان
۶۷۷Nتا کلوخ و سنگ بشنید این بیان * مفلس است و مفلس است این قلتبان
۶۷۸Qتا بشب گفتند و در صاحب شتُر * بر نَزَد کاو از طمع پُر بود پُر
۶۷۸Nتا به شب گفتند و در صاحب شتر * بر نزد کاو از طمع پر بود پر
۶۷۹Qهست بر سمع و بصر مُهرِ خدا * در حُجُب بس صورتست و بس صدا
۶۷۹Nهست بر سمع و بصر مهر خدا * در حجب بس صورت است و بس صدا
۶۸۰Qآنچ او خواهد رساند آن بچشم * از جمال و از کمال و از کَرَشْم
۶۸۰Nآن چه او خواهد رساند آن به چشم * از جمال و از کمال و از کرشم
۶۸۱Qوانچ او خواهد رساند آن بگوش * از سماع و از بشارت وز خروش
۶۸۱Nو انچه او خواهد رساند آن به گوش * از سماع و از بشارت وز خروش
۶۸۲Qکَوْن پُر چاره‌ست و هیچت چاره نی * تا که نگْشاید خدایت روزنی
۶۸۲Nکون پر چاره ست و هیچت چاره نی * تا که نگشاید خدایت روزنی
۶۸۳Qگرچه تو هستی کنون غافل از آن * وقتِ حاجت حق کند آن را عیان
۶۸۳Nگر چه تو هستی کنون غافل از آن * وقت حاجت حق کند آن را عیان
۶۸۴Qگفت پیغامبر که یزدانِ مَجید * از پیِ هر دَرد دَرمان آفرید
۶۸۴Nگفت پیغمبر که یزدان مجید * از پی هر درد درمان آفرید
۶۸۵Qلیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو * بهرِ دردِ خویش بی‌فرمانِ او
۶۸۵Nلیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو * بهر درد خویش بی‌فرمان او
۶۸۶Qچشم را ای چاره جُو در لامَکان * هین بنه چون چشمِ کُشته سوی جان
۶۸۶Nچشم را ای چاره جو در لامکان * هین بنه چون چشم کشته سوی جان
۶۸۷Qاین جهان از بی‌جِهَت پیدا شدست * که ز بی‌جایی جهان را جا شدست
۶۸۷Nاین جهان از بی‌جهت پیدا شده ست * که ز بی‌جایی جهان را جا شده ست
۶۸۸Qبازگَرْد از هست سوی نیستی * طالبِ رَبّی و رَبّانیستی
۶۸۸Nباز گرد از هست سوی نیستی * طالب ربی و ربانیستی
۶۸۹Qجایِ دَخْلست این عَدَم از وی مَرَم * جایِ خرجست این وجودِ بیش و کم
۶۸۹Nجای دخل است این عدم از وی مرم * جای خرج است این وجود بیش و کم
۶۹۰Qکارگاهِ صُنعِ حق چون نیستیست * جز معطّل در جهان هست کیست
۶۹۰Nکارگاه صنع حق چون نیستی است * پس برون کارگه بی‌قیمتی است
۶۹۱Qیاد ده ما را سخنهای دقیق * که ترا رحم آورد آن ای رفیق
۶۹۱Nیاد ده ما را سخنهای دقیق * که ترا رحم آورد آن ای رفیق
۶۹۲Qهم دعا از تو اجابت هم ز تو * ایمنی از تو مَهابت هم ز تو
۶۹۲Nهم دعا از تو اجابت هم ز تو * ایمنی از تو مهابت هم ز تو
۶۹۳Qگر خطا گفتیم اِصلاحش تو کن * مُصْلِحی تو ای تو سلطانِ سخُن
۶۹۳Nگر خطا گفتیم اصلاحش تو کن * مصلحی تو ای تو سلطان سخن
۶۹۴Qکیمیا داری که تبدیلش کنی * گر چه جُویِ خون بود نیلش کنی
۶۹۴Nکیمیا داری که تبدیلش کنی * گر چه جوی خون بود نیلش کنی
۶۹۵Qاین چنین میناگریها کارِ تُست * این چنین اکسیرها اسرارِ تُست
۶۹۵Nاین چنین میناگریها کار تست * این چنین اکسیرها اسرار تست
۶۹۶Qآب را و خاک را برهم زدی * ز آب و گِل نقشِ تنِ آدم زدی
۶۹۶Nآب را و خاک را بر هم زدی * ز آب و گل نقش تن آدم زدی
۶۹۷Qنِسْبتش دادی و جُفت و خال و عَم * با هزار اندیشه و شادی و غم
۶۹۷Nنسبتش دادی و جفت و خال و عم * با هزار اندیشه و شادی و غم
۶۹۸Qباز بعضی را رهایی داده‌ای * زین غم و شادی جُدایی داده‌ای
۶۹۸Nباز بعضی را رهایی داده‌ای * زین غم و شادی جدایی داده‌ای
۶۹۹Qبُرده‌ای از خویش و پیوند و سرشت * کرده‌ای در چشمِ او هر خوب زشت
۶۹۹Nبرده‌ای از خویش و پیوند و سرشت * کرده‌ای در چشم او هر خوب زشت
۷۰۰Qهر چه محسوس است او رَد می‌کند * وانچ ناپیداست مُسْنَد می‌کند
۷۰۰Nهر چه محسوس است او رد می‌کند * و انچه ناپیداست مسند می‌کند
۷۰۱Qعشقِ او پیدا و معشوقش نهان * یار بیرون فتنهٔ او در جهان
۷۰۱Nعشق او پیدا و معشوقش نهان * یار بیرون فتنه‌ی او در جهان
۷۰۲Qاین رها کن عشقهای صورتی * نیست بر صورت نه بر رُویِ سَتی
۷۰۲Nاین رها کن عشقهای صورتی * نیست بر صورت نه بر روی ستی
۷۰۳Qآنچ معشوقست صورت نیست آن * خواه عشقِ این جهان خواه آن جهان
۷۰۳Nآن چه معشوق است صورت نیست آن * خواه عشق این جهان خواه آن جهان
۷۰۴Qآنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ای * چون برون شد جان چرایش هشته‌ای
۷۰۴Nآن چه بر صورت تو عاشق گشته‌ای * چون برون شد جان چرایش هشته‌ای
۷۰۵Qصورتش بر جاست این سیری ز چیست * عاشقا واجُو که معشوق تو کیست
۷۰۵Nصورتش بر جاست این سیری ز چیست * عاشقا واجو که معشوق تو کیست
۷۰۶Qآنچ محسوسست اگر معشوقه است * عاشقستی هر که او را حسّ هَست
۷۰۶Nآن چه محسوس است اگر معشوقه است * عاشق استی هر که او را حس هست
۷۰۷Qچون وفا آن عشق افزون می‌کند * کَیْ وفا صورت دگرگون می‌کند
۷۰۷Nچون وفا آن عشق افزون می‌کند * کی وفا صورت دگرگون می‌کند
۷۰۸Qپرتوِ خورشید بر دیوار تافت * تابشِ عاریّتی دیوار یافت
۷۰۸Nپرتو خورشید بر دیوار تافت * تابش عاریتی دیوار یافت
۷۰۹Qبر کلوخی دل چه بندی ای سلیم * وا طلب اصلی که تابد او مقیم
۷۰۹Nبر کلوخی دل چه بندی ای سلیم * واطلب اصلی که تابد او مقیم
۷۱۰Qای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش * خویش بر صورت پرستان دیده بیش
۷۱۰Nای که تو هم عاشقی بر عقل خویش * خویش بر صورت پرستان دیده بیش
۷۱۱Qپرتوِ عقلست آن بر حِسِّ تو * عاریت می‌دان ذهب بر مِسِّ تو
۷۱۱Nپرتو عقل است آن بر حس تو * عاریت میدان ذهب بر مس تو
۷۱۲Qچون زَرْاندودست خوبی در بَشَر * ورنه چون شد شاهدِ تو پیره‌خَر
۷۱۲Nچون زر اندود است خوبی در بشر * ور نه چون شد شاهد تو پیر خر
۷۱۳Qچون فرشته بود همچون دیو شد * کان ملاحت اندرو عاریّه بُد
۷۱۳Nچون فرشته بود همچون دیو شد * کان ملاحت اندر او عاریه بد
۷۱۴Qاندک اندک می‌ستانند آن جمال * اندک اندک خشک می‌گردد نهال
۷۱۴Nاندک اندک می‌ستانند آن جمال * اندک اندک خشک می‌گردد نهال
۷۱۵Qرَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ‌ بخوان * دل طلب کن دل منه بر استخوان
۷۱۵Nرو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ‌ بخوان * دل طلب کن دل منه بر استخوان
۷۱۶Qکان جمالِ دل جمالِ باقیَست * دولَتَش از آبِ حیوان ساقیَست
۷۱۶Nکان جمال دل جمال باقی است * دولتش از آب حیوان ساقی است
۷۱۷Qخود هم او آبست و هم ساقی و مست * هر سه یک شد چون طِلِسْمِ تو شکست
۷۱۷Nخود هم او آب است و هم ساقی و مست * هر سه یک شد چون طلسم تو شکست
۷۱۸Qآن یکی را تو ندانی از قیاس * بندگی کن ژاژ کم خا ناشِناس
۷۱۸Nآن یکی را تو ندانی از قیاس * بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس
۷۱۹Qمعنی تو صورتست و عاریت * بر مُناسب شادی و بر قافیت
۷۱۹Nمعنی تو صورت است و عاریت * بر مناسب شادی و بر قافیت
۷۲۰Qمعنی آن باشد که بسْتاند ترا * بی‌نیاز از نقش گرداند ترا
۷۲۰Nمعنی آن باشد که بستاند ترا * بی‌نیاز از نقش گرداند ترا
۷۲۱Qمعنی آن نبْود که کُور و کَر کند * مرد را بر نقش عاشق‌تر کند
۷۲۱Nمعنی آن نبود که کور و کر کند * مرد را بر نقش عاشق‌تر کند
۷۲۲Qکُور را قسمت خیالِ غم‌فزاست * بهرهٔ چشم این خیالاتِ فَناست
۷۲۲Nکور را قسمت خیال غم فزاست * بهره‌ی چشم این خیالات فناست
۷۲۳Qحرفِ قرآن را ضریران مَعْدنند * خَر نبینند و بپالان بر زنند
۷۲۳Nحرف قرآن را ضریران معدن‌اند * خر نبینند و به پالان بر زنند
۷۲۴Qچون تو بینایی پیِ خر رَوْ که جَست * چند پالان دوزی ای پالان‌پرست
۷۲۴Nچون تو بینایی پی خر رو که جست * چند پالان دوزی ای پالان پرست
۷۲۵Qخر چو هست آید یقین پالان ترا * کم نگردد نان چو باشد جان ترا
۷۲۵Nخر چو هست آید یقین پالان ترا * کم نگردد نان چو باشد جان ترا
۷۲۶Qپُشتِ خر دکّان و مال و مَکْسَبست * دُرِّ قَلْبت مایهٔ صد قالبست
۷۲۶Nپشت خر دکان و مال و مکسب است * در قلبت مایه‌ی صد قالب است
۷۲۷Qخر برهنه بر نشین ای بو الفضول * خَر برهنه نی که راکب شد رسول
۷۲۷Nخر برهنه بر نشین ای بو الفضول * خر برهنه نه که راکب شد رسول
۷۲۸Qالنَّبیُّ قد رَکِبْ مُعْرَوْرِیا * و النَّبیُّ قِیلَ سافَرْ ماشِیَا
۷۲۸Nالنَّبیّ قد رکب معروریا * و النَّبیّ قیل سافر ماشیا
۷۲۹Qشد خرِ نَفْسِ تو بر میخیش بَند * چند بگْریزد ز کار و بار چَند
۷۲۹Nشد خر نفس تو بر میخیش بند * چند بگریزد ز کار و بار چند
۷۳۰Qبارِ صبر و شکر او را بُردَنیست * خواه در صد سال و خواهی سی و بیست
۷۳۰Nبار صبر و شکر او را بردنی است * خواه در صد سال و خواهی سی و بیست
۷۳۱Qهیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت * هیچ کس ندْرود تا چیزی نکاشت
۷۳۱Nهیچ وازر وزر غیری بر نداشت * هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت
۷۳۲Qطمعِ خامست آن مخور خام ای پسر * خام خوردن علّت آرد در بَشَر
۷۳۲Nطمع خام است آن مخور خام ای پسر * خام خوردن علت آرد در بشر
۷۳۳Qکان فلانی یافت گنجی ناگهان * من همان خواهم مَه کار و مَه دکان
۷۳۳Nکان فلانی یافت گنجی ناگهان * من همان خواهم نه کار و نه دکان
۷۳۴Qکارِ بختست آن و آن هم نادرست * کسب باید کرد تا تن قادرست
۷۳۴Nکار بخت است آن و آن هم نادر است * کسب باید کرد تا تن قادر است
۷۳۵Qکسب کردن گنج را مانع کَیَست * پا مکش از کار آن خود در پَیست
۷۳۵Nکسب کردن گنج را مانع کی است * پا مکش از کار آن خود در پی است
۷۳۶Qتا نگردی تو گرفتارِ اگر * که اگر این کردمی یا آن دگر
۷۳۶Nتا نگردی تو گرفتار اگر * که اگر این کردمی یا آن دگر
۷۳۷Qکز اگر گفتن رسولِ با وفاق * منع کرد و گفت آن هست از نفاق
۷۳۷Nکز اگر گفتن رسول با وفاق * منع کرد و گفت آن هست از نفاق
۷۳۸Qکان منافق در اگر گفتن بمُرد * وز اگر گفتن بجز حَسرت نبُرد
۷۳۸Nکان منافق در اگر گفتن بمرد * وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد

block:2016

مَثل
۷۳۹Qآن غریبی خانه می‌جُست از شتاب * دوستی بُردش سوی خانهٔ خراب
۷۳۹Nآن غریبی خانه می‌جست از شتاب * دوستی بردش سوی خانه‌ی خراب
۷۴۰Qگفت او این را اگر سقفی بُدی * پهلوی من مر ترا مَسْکن شدی
۷۴۰Nگفت او این را اگر سقفی بدی * پهلوی من مر ترا مسکن شدی
۷۴۱Qهم عیالِ تو بیاسودی اگر * در میانه داشتی حجرهٔ دگر
۷۴۱Nهم عیال تو بیاسودی اگر * در میانه داشتی حجره‌ی دگر
۷۴۲Qگفت آری پهلوی یاران بهَست * لیک ای جان در اگر نَتْوان نشَست
۷۴۲Nگفت آری پهلوی یاران خوش است * لیک ای جان در اگر نتوان نشست
۷۴۳Qاین همه عالَم طلب‌کارِ خَوشند * وز خوشِ تزویر اندر آتشند
۷۴۳Nاین همه عالم طلب‌کار خوشند * وز خوش تزویر اندر آتشند
۷۴۴Qطالبِ زر گشته جمله پیر و خام * لیک قلب از زَر نداند چشمِ عام
۷۴۴Nطالب زر گشته جمله پیر و خام * لیک قلب از زر نداند چشم عام
۷۴۵Qپرتوی بر قلب زد خالص ببین * بی‌مِحَک زر را مکن از ظن گُزین
۷۴۵Nپرتوی بر قلب زد خالص ببین * بی‌محک زر را مکن از ظن گزین
۷۴۶Qگر مِحَک داری گزین کن ور نه رَوْ * نزدِ دانا خویشتن را کن گِرو
۷۴۶Nگر محک داری گزین کن ور نه رو * نزد دانا خویشتن را کن گرو
۷۴۷Qیا مِحَک باید میانِ جانِ خویش * ور ندانی ره مَرو تنها تو پیش
۷۴۷Nیا محک باید میان جان خویش * ور ندانی ره مرو تنها تو پیش
۷۴۸Qبانگِ غُولان هست بانگِ آشنا * آشنایی که کَشَد سوی فنا
۷۴۸Nبانگ غولان هست بانگ آشنا * آشنایی که کشد سوی فنا
۷۴۹Qبانگ می‌دارد که هان ای کاروان * سوی من آیید نک راه و نشان
۷۴۹Nبانگ می‌دارد که هان ای کاروان * سوی من آیید نک راه و نشان
۷۵۰Qنامِ هر یک می‌بَرَد غول ای فلان * تا کند آن خواجه را از آفلان
۷۵۰Nنام هر یک می‌برد غول ای فلان * تا کند آن خواجه را از آفلان
۷۵۱Qچون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر * عمر ضایع راه دُور و روز دیر
۷۵۱Nچون رسد آن جا ببیند گرگ و شیر * عمر ضایع راه دور و روز دیر
۷۵۲Qچون بود آن بانگِ غول آخر بگو * مال خواهم جاه خواهم و آبِ‌رُو
۷۵۲Nچون بود آن بانگ غول آخر بگو * مال خواهم جاه خواهم و آبرو
۷۵۳Qاز درونِ خویش این آوازها * منع کن تا کشف گردد رازها
۷۵۳Nاز درون خویش این آوازها * منع کن تا کشف گردد رازها
۷۵۴Qذکرِ حق کن بانگِ غولان را بسوز * چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز
۷۵۴Nذکر حق کن بانگ غولان را بسوز * چشم نرگس را از این کرکس بدوز
۷۵۵Qصبح کاذب را ز صادق وا شناس * رنگِ مَیْ را باز دان از رنگِ کاس
۷۵۵Nصبح کاذب را ز صادق واشناس * رنگ می را باز دان از رنگ کاس
۷۵۶Qتا بود کز دیدگانِ هفت رنگ * دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ
۷۵۶Nتا بود کز دیده‌گان هفت رنگ * دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ
۷۵۷Qرنگها بینی بجز این رنگها * گوهران بینی بجایِ سنگها
۷۵۷Nرنگها بینی بجز این رنگها * گوهران بینی به جای سنگها
۷۵۸Qگوهرِ چه بلکه دریایی شوی * آفتابِ چرخ‌پیمایی شوی
۷۵۸Nگوهر چه بلکه دریایی شوی * آفتاب چرخ پیمایی شوی
۷۵۹Qکار کُن در کارگه باشد نهان * تو بَرو در کارگه بینَش عیان
۷۵۹Nکار کن در کارگه باشد نهان * تو برو در کارگه بینش عیان
۷۶۰Qکارْ چون بر کار کُن پرده تنید * خارجِ آن کار نتْوانیش دید
۷۶۰Nکار چون بر کار کن پرده تنید * خارج آن کار نتوانیش دید
۷۶۱Qکارگه چون جایِ باشِ عاملست * آنک بیرونست از وی غافلست
۷۶۱Nکارگه چون جای باش عامل است * آن که بیرون است از وی غافل است
۷۶۲Qپس درآ در کارگه یعنی عَدَم * تا ببینی صُنْع و صانع را بهم
۷۶۲Nپس در آ در کارگه یعنی عدم * تا ببینی صنع و صانع را بهم
۷۶۳Qکارگه چون جایِ روشن دیدگیست * پس بُرونِ کارگه پوشیدگیست
۷۶۳Nکارگه چون جای روشن دیده‌گی است * پس برون کارگه پوشیدگی است
۷۶۴Qرُو بهَستی داشت فرعونِ عَنود * لاجرم از کارگاهش کُور بود
۷۶۴Nرو به هستی داشت فرعون عنود * لاجرم از کارگاهش کور بود
۷۶۵Qلاجرم می‌خواست تبدیلِ قَدَر * تا قضا را باز گرداند ز دَر
۷۶۵Nلاجرم می‌خواست تبدیل قدر * تا قضا را باز گرداند ز در
۷۶۶Qخود قضا بر سَبْلت آن حیله‌مند * زیرِ لب می‌کرد هر دم ریش‌خند
۷۶۶Nخود قضا بر سبلت آن حیله‌مند * زیر لب می‌کرد هر دم ریش‌خند
۷۶۷Qصد هزاران طفل کُشت او بی‌گناه * تا بگردد حکم و تقدیرِ الٰه
۷۶۷Nصد هزاران طفل کشت او بی‌گناه * تا بگردد حکم و تقدیر اله
۷۶۸Qتا که موسای نبی ناید برون * کرد در گردن هزاران ظلم و خون
۷۶۸Nتا که موسای نبی ناید برون * کرد در گردن هزاران ظلم و خون
۷۶۹Qآن همه خون کرد و موسی زاده شد * وز برای قهرِ او آماده شد
۷۶۹Nآن همه خون کرد و موسی زاده شد * و ز برای قهر او آماده شد
۷۷۰Qگر بدیدی کارگاهِ لا یَزال * دست و پایش خشک گشتی ز اِحتیال
۷۷۰Nگر بدیدی کارگاه لا یزال * دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
۷۷۱Qاندرونِ خانه‌اش موسی مُعاف * وز برون می‌کُشت طفلان را گزاف
۷۷۱Nاندرون خانه‌اش موسی معاف * و ز برون می‌کشت طفلان را گزاف
۷۷۲Qهمچو صاحب نفْس کو تن پَرورد * بر دگر کس ظنِّ حقدی می‌بَرَد
۷۷۲Nهمچو صاحب نفس کاو تن پرورد * بر دگر کس ظن حقدی می‌برد
۷۷۳Qکین عدو و آن حسود و دشمنست * خود حسود و دشمنِ او آن تنست
۷۷۳Nکاین عدو و آن حسود و دشمن است * خود حسود و دشمن او آن تن است
۷۷۴Qاو چو فرعون و تنش موسی او * او ببیرون می‌دَوَد که کو عدو
۷۷۴Nاو چو موسی و تنش فرعون او * او به بیرون می‌دود که کو عدو
۷۷۵Qنفسش اندر خانهٔ تن نازنین * بر دگر کس دست می‌خاید بکین
۷۷۵Nنفسش اندر خانه‌ی تن نازنین * بر دگر کس دست می‌خاید به کین

block:2017

ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت بتُهمت
۷۷۶Qآن یکی از خشم مادر را بکشت * هم بزخم خنجر و هم زخمِ مُشت
۷۷۶Nآن یکی از خشم مادر را بکشت * هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
۷۷۷Qآن یکی گفتش که از بَدْگوهری * یاد ناوردی تو حقِّ مادری
۷۷۷Nآن یکی گفتش که از بد گوهری * یاد ناوردی تو حق مادری
۷۷۸Qهَی تو مادر را چرا کشتی بگو * او چه کرد آخر بگو ای زشت‌خو
۷۷۸Nهی تو مادر را چرا کشتی بگو * او چه کرد آخر بگو ای زشت خو
۷۷۹Qگفت کاری کرد کان عارِ وَیَست * کشتمش کان خاک ستّارِ وَیَست
۷۷۹Nگفت کاری کرد کان عار وی است * کشتمش کان خاک ستار وی است
۷۸۰Qگفت آن کس را بکُش ای مُحْتَشَم * گفت پس هر روز مَردی را کُشَم
۷۸۰Nگفت آن کس را بکش ای محتشم * گفت پس هر روز مردی را کشم
۷۸۱Qکشتم او را رَستم از خونهای خلق * نایِ او بُرّم بهست از نایِ خَلْق
۷۸۱Nکشتم او را رستم از خونهای خلق * نای او برم به است از نای خلق
۷۸۲Qنفسِ تُست آن مادرِ بَدْخاصیت * که فساد اوست در هر ناحیت
۷۸۲Nنفس تست آن مادر بد خاصیت * که فساد اوست در هر ناحیت
۷۸۳Qهین بکُش او را که بهرِ آن دنی * هر دمی قصدِ عزیزی می‌کنی
۷۸۳Nهین بکش او را که بهر آن دنی * هر دمی قصد عزیزی می‌کنی
۷۸۴Qاز وَیْ این دنیای خوش بر تُست تنگ * از پی او با حق و با خلق جنگ
۷۸۴Nاز وی این دنیای خوش بر تست تنگ * از پی او با حق و با خلق جنگ
۷۸۵Qنَفس کشتی باز رَستی ز اِعتذار * کس ترا دشمن نماند در دیار
۷۸۵Nنفس کشتی باز رستی ز اعتذار * کس ترا دشمن نماند در دیار
۷۸۶Qگر شِکال آرد کسی بر گفتِ ما * از برای انبیا و اولیا
۷۸۶Nگر شکال آرد کسی بر گفت ما * از برای انبیا و اولیا
۷۸۷Qکانبیا را نه که نفسِ کُشته بود * پس چراشان دشمنان بود و حسود
۷۸۷Nکانبیا را نه که نفس کشته بود * پس چراشان دشمنان بود و حسود
۷۸۸Qگوش نِه تو ای طلب‌کارِ صواب * بشنو این اِشکال و شُبْهت را جواب
۷۸۸Nگوش کن تو ای طلب‌کار صواب * بشنو این اشکال و شبهت را جواب
۷۸۹Qدشمنِ خود بوده‌اند آن مُنْکِران * زخم بر خود می‌زدند ایشان چنان
۷۸۹Nدشمن خود بوده‌اند آن منکران * زخم بر خود می‌زدند ایشان چنان
۷۹۰Qدشمن آن باشد که قصدِ جان کُنَد * دشمن آن نَبْود که خود جان می‌کَنَد
۷۹۰Nدشمن آن باشد که قصد جان کند * دشمن آن نبود که خود جان می‌کند
۷۹۱Qنیست خفّاشک عدوِّ آفتاب * او عدوِّ خویش آمد در حجاب
۷۹۱Nنیست خفاشک عدوی آفتاب * او عدوی خویش آمد در حجاب
۷۹۲Qتابشِ خورشید او را می‌کُشد * رنجِ او خورشید هرگز کَی کَشد
۷۹۲Nتابش خورشید او را می‌کشد * رنج او خورشید هرگز کی کشد
۷۹۳Qدشمن آن باشد کزو آید عذاب * مانع آید لعل را از آفتاب
۷۹۳Nدشمن آن باشد کز او آید عذاب * مانع آید لعل را از آفتاب
۷۹۴Qمانعِ خویشند جملهٔ کافران * از شعاعِ جوهرِ پیغامبران
۷۹۴Nمانع خویشند جمله‌ی کافران * از شعاع جوهر پیغمبران
۷۹۵Qکَیْ حجابِ چشمِ آن فردند خلق * چشمِ خود را کور و کَژ کردند خلق
۷۹۵Nکی حجاب چشم آن فردند خلق * چشم خود را کور و کژ کردند خلق
۷۹۶Qچون غلام هندوی کو کین کَشَد * از ستیزهٔ خواجه خود را می‌کُشَد
۷۹۶Nچون غلام هندویی کاو کین کشد * از ستیزه‌ی خواجه خود را می‌کشد
۷۹۷Qسرنگون می‌افتد از بامِ سَرا * تا زیانی کرده باشد خواجه را
۷۹۷Nسر نگون می‌افتد از بام سرا * تا زیانی کرده باشد خواجه را
۷۹۸Qگر شود بیمار دشمن با طبیب * ور کند کودک عداوت با ادیب
۷۹۸Nگر شود بیمار دشمن با طبیب * ور کند کودک عداوت با ادیب
۷۹۹Qدر حقیقت ره‌زنِ جانِ خَودند * راهِ عقل و جانِ خود را خود زدند
۷۹۹Nدر حقیقت ره زن جان خودند * راه عقل و جان خود را خود زدند
۸۰۰Qگازری گر خشم گیرد ز آفتاب * ماهیی گر خشم می‌گیرد ز آب
۸۰۰Nگازری گر خشم گیرد ز آفتاب * ماهیی گر خشم می‌گیرد ز آب
۸۰۱Qتو یکی بنْگر کرا دارد زیان * عاقبت که بْود سیاه‌اختر از آن
۸۰۱Nتو یکی بنگر که را دارد زیان * عاقبت که بود سیاه اختر از آن
۸۰۲Qگر ترا حقّ آفریند زشت‌رُو * هان مشو هم زشت‌رُو هم زشت‌خُو
۸۰۲Nگر ترا حق آفریند زشت رو * هان مشو هم زشت رو هم زشت خو
۸۰۳Qور بَرَد کفشت مرَوْ در سنگ‌لاخ * ور دُو شاخست مشو تو چارشاخ
۸۰۳Nور برد کفشت مرو در سنگلاخ * ور دو شاخ استت مشو تو چار شاخ
۸۰۴Qتو حسودی کز فلان من کمترم * می‌فزاید کمتری در اخترم
۸۰۴Nتو حسودی کز فلان من کمترم * می‌فزاید کمتری در اخترم
۸۰۵Qخود حَسَد نُقْصان و عیبی دیگرست * بلکه از جمله کمیها بتّرست
۸۰۵Nخود حسد نقصان و عیبی دیگر است * بلکه از جمله کمیها بدتر است
۸۰۶Qآن بلیس از ننگ و عارِ کمتری * خویش را افکند در صد ابتری
۸۰۶Nآن بلیس از ننگ و عار کمتری * خویش را افکند در صد ابتری
۸۰۷Qاز حَسَد می‌خواست تا بالا بود * خود چه بالا بلک خون‌پالا بود
۸۰۷Nاز حسد می‌خواست تا بالا بود * خود چه بالا بلکه خون‌پالا بود
۸۰۸Qآن ابو جَهْل از محمّد ننگ داشت * وز حَسَد خود را ببالا می‌فراشت
۸۰۸Nآن ابو جهل از محمد ننگ داشت * وز حسد خود را به بالا می‌فراشت
۸۰۹Qبو اؐلحَکَم نامش بُد و بو جَهْل شد * ای بسا اهل از حسد نااهل شد
۸۰۹Nبو الحکم نامش بد و بو جهل شد * ای بسا اهل از حسد نااهل شد
۸۱۰Qمن ندیدم در جهانِ جُست و جو * هیچ اهلیّت به از خوی نکو
۸۱۰Nمن ندیدم در جهان جست و جو * هیچ اهلیت به از خوی نکو
۸۱۱Qانبیا را واسطه ز آن کرد حق * تا پدید آید حسدها در قَلَق
۸۱۱Nانبیا را واسطه ز آن کرد حق * تا پدید آید حسدها در قلق
۸۱۲Qزانک کس را از خدا عاری نبود * حاسدِ حق هیچ دیّاری نبود
۸۱۲Nز انکه کس را از خدا عاری نبود * حاسد حق هیچ دیاری نبود
۸۱۳Qآن کسی کِش مثلِ خود پنداشتی * ز آن سبب با او حسد برداشتی
۸۱۳Nآن کسی کش مثل خود پنداشتی * ز آن سبب با او حسد برداشتی
۸۱۴Qچون مقرَّر شد بزرگی رسول * پس حسد ناید کسی را از قبول
۸۱۴Nچون مقرر شد بزرگی رسول * پس حسد ناید کسی را از قبول
۸۱۵Qپس بهر دَوْری ولیی قایمست * تا قیامت آزمایش دایمست
۸۱۵Nپس به هر دوری ولیی قایم است * تا قیامت آزمایش دایم است
۸۱۶Qهر کرا خوی نکو باشد برَست * هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست
۸۱۶Nهر که را خوی نکو باشد برست * هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست
۸۱۷Qپس اِمامِ حَیِّ قایم آن ولیست * خواه از نسلِ عُمَر خواه از عَلیست
۸۱۷Nپس امام حی قایم آن ولی است * خواه از نسل عمر خواه از علی است
۸۱۸Qمَهدی و هادی وَیَست ای راه‌جُو * هم نهان و هم نشسته پیشِ رُو
۸۱۸Nمهدی و هادی وی است ای راه جو * هم نهان و هم نشسته پیش رو
۸۱۹Qاو چو نورست و خِرَد جبریلِ اوست * و آن ولی کم ازو قندیلِ اوست
۸۱۹Nاو چو نور است و خرد جبریل اوست * و آن ولی کم از او قندیل اوست
۸۲۰Qوانک زین قندیل کَم مِشْکاتِ ماست * نور را در مَرتَبه ترتیبهاست
۸۲۰Nو انکه زین قندیل کم مشکات ماست * نور را در مرتبه ترتیبهاست
۸۲۱Qزانک هفصد پرده دارد نورِ حق * پرده‌های نور دان چندین طبق
۸۲۱Nز انکه هفصد پرده دارد نور حق * پرده‌های نور دان چندین طبق
۸۲۲Qاز پسِ هر پرده قومی را مُقام * صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا اِمام
۸۲۲Nاز پس هر پرده قومی را مقام * صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام
۸۲۳Qاهلِ صفِّ آخرین از ضعفِ خویش * چشمشان طاقت ندارد نورِ بیش
۸۲۳Nاهل صف آخرین از ضعف خویش * چشمشان طاقت ندارد نور بیش
۸۲۴Qو آن صفِ پیش از ضعیفی بصَر * تاب نارد روشنایی بیشتر
۸۲۴Nو آن صف پیش از ضعیفی بصر * تاب نارد روشنایی بیشتر
۸۲۵Qروشنیی کو حیاتِ اوَّلست * رنجِ جان و فتنهٔ این اَحْوَلست
۸۲۵Nروشنیی کاو حیات اول است * رنج جان و فتنه‌ی این احول است
۸۲۶Qاحولیها اندک اندک کم شود * چون ز هفصد بگذرد او یَم شود
۸۲۶Nاحولیها اندک اندک کم شود * چون ز هفصد بگذرد او یم شود
۸۲۷Qآتشی که اصلاحِ آهن یا زَرَست * کَیْ صلاح آبی و سیبِ تَرَست
۸۲۷Nآتشی کاصلاح آهن یا زر است * کی صلاح آبی و سیب تر است
۸۲۸Qسیب و آبی خامیی دارد خفیف * نی چو آهن تابشی خواهد لطیف
۸۲۸Nسیب و آبی خامیی دارد خفیف * نه چو آهن تابشی خواهد لطیف
۸۲۹Qلیک آهن را لطیف آن شُعله‌هاست * کو جَذُوبِ تابشِ آن اژدهاست
۸۲۹Nلیک آهن را لطیف آن شعله‌هاست * کاو جذوب تابش آن اژدهاست
۸۳۰Qهست آن آهن فقیرِ سخت‌کَش * زیرِ پُتْک و آتش است او سُرخ و خَوش
۸۳۰Nهست آن آهن فقیر سخت کش * زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
۸۳۱Qحاجبِ آتش بود بی‌واسطه * در دل آتش رود بی‌رابطه
۸۳۱Nحاجب آتش بود بی‌واسطه * در دل آتش رود بی‌رابطه
۸۳۲Qبی‌حجاب آب و فرزندانِ آب * پُختگی ز آتش نیابند و خطاب
۸۳۲Nبی‌حجاب آب و فرزندان آب * پختگی ز آتش نیابند و خطاب
۸۳۳Qواسطه دیگی بود یا تابه‌ای * همچو پا را در رَوِش پاتابه‌ای
۸۳۳Nواسطه دیگی بود یا تابه‌ای * همچو پا را در روش پا تابه‌ای
۸۳۴Qیا مکانی در میان تا آن هوا * می‌شود سوزان و می‌آرد بما
۸۳۴Nیا مکانی در میان تا آن هوا * می‌شود سوزان و می‌آرد بما
۸۳۵Qپس فقیر آنست کو بی‌واسطه ست * شعله‌ها را با وجودش رابطه ست
۸۳۵Nپس فقیر آن است کاو بی‌واسطه ست * شعله‌ها را با وجودش رابطه ست
۸۳۶Qپس دلِ عالَم وَیَست ایرا که تن * می‌رسد از واسطهٔ این دل بفَن
۸۳۶Nپس دل عالم وی است ایرا که تن * می‌رسد از واسطه‌ی این دل به فن
۸۳۷Qدل نباشد تن چه داند گفت‌وگو * دل نجوید تن چه داند جُست‌وجو
۸۳۷Nدل نباشد، تن چه داند گفت‌وگو * دل نجوید، تن چه داند جستجو
۸۳۸Qپس نظرگاهِ شُعاع آن آهنست * پس نظرگاهِ خدا دل نه تنست
۸۳۸Nپس نظرگاه شعاع آن آهن است * پس نظرگاه خدا دل نی تن است
۸۳۹Q(ベイトなし) *
۸۳۹Nباز این دلهای جزوی چون تن است * با دل صاحب دلی کاو معدن است
۸۴۰Qبس مثال و شرح خواهد این کلام * لیک ترسم تا نلغزد وَهمِ عام
۸۴۰Nبس مثال و شرح خواهد این کلام * لیک ترسم تا نلغزد وهم عام
۸۴۱Qتا نگردد نیکویی ما بَدی * اینک گفتم هم نبُد جز بی‌خودی
۸۴۱Nتا نگردد نیکویی ما بدی * اینکه گفتم هم نبد جز بی‌خودی
۸۴۲Qپایِ کژ را کفشِ کژ بهتر بود * مر گدا را دَسْتگه بر دَر بود
۸۴۲Nپای کج را کفش کج بهتر بود * مر گدا را دستگه بر در بود

block:2018

امتحان پادشاه بآن دو غلام کی نو خریده بود
۸۴۳Qپادشاهی دو غلام ارزان خرید * با یکی ز آن دو سخن گفت و شنید
۸۴۳Nپادشاهی دو غلام ارزان خرید * با یکی ز آن دو سخن گفت و شنید
۸۴۴Qیافتش زیرک‌دل و شیرین‌جواب * از لبِ شکَّر چه زاید شکَّرآب
۸۴۴Nیافتش زیرک دل و شیرین جواب * از لب شکر چه زاید شکر آب
۸۴۵Qآدمی مَخْفیست در زیرِ زبان * این زبان پَردَست بر درگاهِ جان
۸۴۵Nآدمی مخفی است در زیر زبان * این زبان پرده است بر درگاه جان
۸۴۶Qچونک بادی پرده را درهم کشید * سِرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید
۸۴۶Nچون که بادی پرده را در هم کشید * سر صحن خانه شد بر ما پدید
۸۴۷Qکاندر آن خانه گُهر یا گندمست * گنجِ زر یا جمله مار و کژدمست
۸۴۷Nکاندر آن خانه گهر یا گندم است * گنج زر یا جمله مار و کژدم است
۸۴۸Qیا درو گنجست و ماری بر کران * زانک نبْود گنجِ زر بی‌پاسبان
۸۴۸Nیا در او گنج است و ماری بر کران * ز انکه نبود گنج زر بی‌پاسبان
۸۴۹Qبی‌تأمّل او سخن گفتی چنان * کز پسِ پانصد تأمّل دیگران
۸۴۹Nبی‌تامل او سخن گفتی چنان * کز پس پانصد تامل دیگران
۸۵۰Qگفتی اندر باطنش دریاستی * جملهٔ دریا گوهرِ گویاستی
۸۵۰Nگفتی اندر باطنش دریاستی * جمله دریا گوهر گویاستی
۸۵۱Qنورِ هر گوهر کزو تابان شدی * حقّ و باطل را ازو فُرقان شدی
۸۵۱Nنور هر گوهر کز او تابان شدی * حق و باطل را از او فرقان شدی
۸۵۲Qنورِ فُرقان فَرْق کردی بهرِ ما * ذرّه ذرّه حقّ و باطل را جُدا
۸۵۲Nنور فرقان فرق کردی بهر ما * ذره ذره حق و باطل را جدا
۸۵۳Qنورِ گوهر نورِ چشمِ ما شدی * هم سؤال و هم جواب از ما بُدی
۸۵۳Nنور گوهر نور چشم ما شدی * هم سؤال و هم جواب از ما بدی
۸۵۴Qچشم کژ کردی دو دیدی قرصِ ماه * چون سؤالست این نظر در اِشتباه
۸۵۴Nچشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه * چون سؤال است این نظر در اشتباه
۸۵۵Qراست گردان چشم را در ماهتاب * تا یکی بینی تو مَه را نک جواب
۸۵۵Nراست گردان چشم را در ماهتاب * تا یکی بینی تو مه را نک جواب
۸۵۶Qفکرتت که کژ مبین نیکو نگر * هست هم نور و شعاعِ آن گُهر
۸۵۶Nفکرتت که کژ مبین نیکو نگر * هست آن فکرت شعاع آن گهر
۸۵۷Qهر جوابی کان ز گوش آید بدِل * چشم گفت از من شنو آنرا بِهِل
۸۵۷Nهر جوابی کان ز گوش آید به دل * چشم گفت از من شنو آن را بهل
۸۵۸Qگوش دلّاله ست و چشم اهلِ وصال * چشم صاحبْ‌حال و گوش اصحاب قال
۸۵۸Nگوش دلاله ست و چشم اهل وصال * چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
۸۵۹Qدر شنودِ گوش تبدیلِ صفات * در عیانِ دیدها تبدیل ذات
۸۵۹Nدر شنود گوش تبدیل صفات * در عیان دیدها تبدیل ذات
۸۶۰Qز آتش ار علمت یقین شد از سخن * پُختگی جُو در یقین مَنْزل مکن
۸۶۰Nز آتش ار علمت یقین شد از سخن * پختگی جو در یقین منزل مکن
۸۶۱Qتا نسوزی نیست آن عَیْنُ اؐلیقین * این یقین خواهی در آتش در نشین
۸۶۱Nتا نسوزی نیست آن عین الیقین * این یقین خواهی در آتش در نشین
۸۶۲Qگوش چون نافذ بود دیده شود * ورنه قُل در گوش پیچیده شود
۸۶۲Nگوش چون نافذ بود دیده شود * ور نه قل در گوش پیچیده شود
۸۶۳Qاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که شَه با آن غلامانش چه کرد
۸۶۳Nاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که شه با آن غلامانش چه کرد

block:2019

براه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیکر پرسیدن
۸۶۴Qآن غلامک را چو دید اهلِ ذکا * آن دگر را کرد اشارت که بیا
۸۶۴Nآن غلامک را چو دید اهل ذکا * آن دگر را کرد اشارت که بیا
۸۶۵Qکافِ رحمت گفتمش تصغیر نیست * جَد گُوَد فرزندکم تحقیر نیست
۸۶۵Nکاف رحمت گفتمش تصغیر نیست * جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست
۸۶۶Qچون بیامد آن دُوُم در پیشِ شاه * بود او گنده‌دهان دندان‌سیاه
۸۶۶Nچون بیامد آن دوم در پیش شاه * بود او گنده دهان دندان سیاه
۸۶۷Qگرچه شه ناخوش شد از گفتارِ او * جست‌وجویی کرد هم ز اسرارِ او
۸۶۷Nگر چه شه ناخوش شد از گفتار او * جستجویی کرد هم ز اسرار او
۸۶۸Qگفت با این شکل و این گَند دهان * دُور بنْشین لیک آن سُوتر مران
۸۶۸Nگفت با این شکل و این گند دهان * دور بنشین لیک آن سو تر مران
۸۶۹Qکه تو اهلِ نامه و رُقعه بُدی * نه جلیس و یار و هم بُقعه بُدی
۸۶۹Nکه تو اهل نامه و رقعه بدی * نه جلیس و یار و هم بقعه بدی
۸۷۰Qتا علاجِ آن دهانِ تو کنیم * تو حبیب و ما طبیبِ پُر فَنیم
۸۷۰Nتا علاج آن دهان تو کنیم * تو حبیب و ما طبیب پر فنیم
۸۷۱Qبهرِ کیکی نَو گلیمی سوختن * نیست لایق از تو دیده دوختن
۸۷۱Nبهر کیکی نو گلیمی سوختن * نیست لایق از تو دیده دوختن
۸۷۲Qبا همه بنْشین دو سه دَسْتان بگو * تا ببینم صورتِ عقلت نکو
۸۷۲Nبا همه بنشین دو سه دستان بگو * تا ببینم صورت عقلت نکو
۸۷۳Qآن ذکی را پس فرستاد او بکار * سوی حمّامی که رَوْ خود را بخار
۸۷۳Nآن ذکی را پس فرستاد او به کار * سوی حمامی که رو خود را بخار
۸۷۴Qوین دگر را گفت خَه تو زیرکی * صد غلامی در حقیقت نه یکی
۸۷۴Nوین دگر را گفت خه تو زیرکی * صد غلامی در حقیقت نه یکی
۸۷۵Qآن نه‌ای که خواجه‌تاشِ تو نمود * از تو ما را سرد می‌کرد آن حسود
۸۷۵Nآن نه‌ای که خواجه‌تاش تو نمود * از تو ما را سرد می‌کرد آن حسود
۸۷۶Qگفت او دزد و کژست و کژْنشین * حیز و نامرد و چنینست و چُنین
۸۷۶Nگفت او دزد و کژ است و کژنشین * حیز و نامرد و چنان است و چنین
۸۷۷Qگفت پیوسته بُدست او راست‌گو * راست‌گویی من ندیدستم چو او
۸۷۷Nگفت پیوسته بده ست او راست گو * راست گویی من ندیده ستم چو او
۸۷۸Qراست‌گویی در نهادش خلقتیست * هرچه گوید من نگویم تهیست
۸۷۸Nراست گویی در نهادش خلقتی است * هر چه گوید من نگویم تهمتی است
۸۷۹Qکژ ندانم آن نکواندیش را * مُتَّهَم دارم وجودِ خویش را
۸۷۹Nکژ ندانم آن نکو اندیش را * متهم دارم وجود خویش را
۸۸۰Qباشد او در من ببیند عیبها * من نبینم در وجودِ خود شَها
۸۸۰Nباشد او در من ببیند عیبها * من نبینم در وجود خود شها
۸۸۱Qهر کسی گر عیبِ خود دیدی ز پیش * کَی بُدی فارغ خود از اِصلاحِ خویش
۸۸۱Nهر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش * کی بدی فارغ خود از اصلاح خویش
۸۸۲Qغافل‌اند این خلق از خود ای پدر * لاجرم گویند عیبِ همدگر
۸۸۲Nغافلند این خلق از خود ای پدر * لاجرم گویند عیب همدگر
۸۸۳Qمن نبینم رویِ خود را ای شَمَن * من ببینم رویِ تو تو رویِ من
۸۸۳Nمن نبینم روی خود را ای شمن * من ببینم روی تو تو روی من
۸۸۴Qآنکسی که او ببیند رویِ خویش * نورِ او از نورِ خلقانست بیش
۸۸۴Nآن کسی که او ببیند روی خویش * نور او از نور خلقان است بیش
۸۸۵Qگر بمیرد دیدِ او باقی بود * زانک دیدش دید خلّاقی بود
۸۸۵Nگر بمیرد دید او باقی بود * ز انکه دیدش دید خلاقی بود
۸۸۶Qنورِ حسّی نبْود آن نوری که او * رویِ خود محسوس بیند پیشِ رُو
۸۸۶Nنور حسی نبود آن نوری که او * روی خود محسوس بیند پیش رو
۸۸۷Qگفت اکنون عیبهای او بگو * آنچنان که گفت او از عیب تو
۸۸۷Nگفت اکنون عیبهای او بگو * آن چنان که گفت او از عیب تو
۸۸۸Qتا بدانم که تو غمخوارِ منی * کدخدای مُلکت و کارِ منی
۸۸۸Nتا بدانم که تو غم خوار منی * کدخدای ملکت و کار منی
۸۸۹Qگفت ای شه من بگویم عیبهاش * گرچه هست او مر مرا خوش خواجه‌تاش
۸۸۹Nگفت ای شه من بگویم عیبهاش * گر چه هست او مر مرا خوش خواجه‌تاش
۸۹۰Qعیبِ او مِهْر و وفا و مَردمی * عیبِ او صدق و ذکا و هَمْدَمی
۸۹۰Nعیب او مهر و وفا و مردمی * عیب او صدق و ذکا و هم دمی
۸۹۱Qکمترین عیبش جوانمردی و داد * آن جوانمردی که جان را هم بداد
۸۹۱Nکمترین عیبش جوانمردی و داد * آن جوانمردی که جان را هم بداد
۸۹۲Qصد هزاران جان خدا کرده پدید * چه جوانمردی بود کان را ندید
۸۹۲Nصد هزاران جان خدا کرده پدید * چه جوانمردی بود کان را ندید
۸۹۳Qور بدیدی کَی بجان بُخلش بُدی * بهرِ یک جان کَی چنین غمگین شدی
۸۹۳Nور بدیدی کی به جان بخلش بدی * بهر یک جان کی چنین غمگین شدی
۸۹۴Qبر لبِ جُو بُخلِ آب آن را بود * کو ز جویِ آب نابینا بود
۸۹۴Nبر لب جو بخل آب آن را بود * کاو ز جوی آب نابینا بود
۸۹۵Qگفت پیغامبر که هرکه از یقین * داند او پاداشِ خود در یومِ دین
۸۹۵Nگفت پیغمبر که هر که از یقین * داند او پاداش خود در یوم دین
۸۹۶Qکه یکی را دَه عوض می‌آیدش * هر زمان جُودی دگرگون زایدش
۸۹۶Nکه یکی را ده عوض می‌آیدش * هر زمان جودی دگرگون زایدش
۸۹۷Qجُود جمله از عوضها دیدنست * پس عوض دیدن ضد ترسیدنست
۸۹۷Nجود جمله از عوضها دیدن است * پس عوض دیدن ضد ترسیدن است
۸۹۸Qبُخل نادیدن بود اَعواض را * شاد دارد دیدِ دُر خُوَّاض را
۸۹۸Nبخل نادیدن بود اعواض را * شاد دارد دید در خواض را
۸۹۹Qپس بعالَم هیچ کس نبْود بخیل * زانک کس چیزی نبازد بی‌بدیل
۸۹۹Nپس به عالم هیچ کس نبود بخیل * ز انکه کس چیزی نبازد بی‌بدیل
۹۰۰Qپس سخا از چشم آمد نه ز دست * دید دارد کار جز بینا نَرَست
۹۰۰Nپس سخا از چشم آمد نه ز دست * دید دارد کار جز بینا نرست
۹۰۱Qعیب دیگر این که خودبین نیست او * هست او در هستی خود عیب‌جُو
۹۰۱Nعیب دیگر این که خود بین نیست او * هست او در هستی خود عیب جو
۹۰۲Qعیب‌گُوی و عیب‌جُوی خود بُدست * با همه نیکو و با خود بَد بُدست
۹۰۲Nعیب گوی و عیب جوی خود بده ست * با همه نیکو و با خود بد بده ست
۹۰۳Qگفت شه جَلْدی مکن در مدحِ یار * مدحِ خود در ضِمْنِ مدحِ او میار
۹۰۳Nگفت شه جلدی مکن در مدح یار * مدح خود در ضمن مدح او میار
۹۰۴Qزانک من در امتحان آرم ورا * شرمساری آیدت در ما وَرا
۹۰۴Nز انکه من در امتحان آرم و را * شرمساری آیدت در ما ورا

block:2020

قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظنّ خود
۹۰۵Qگفت نه و الله و باللهِ العظیم * مالِکَ الْمُلْک و برَحمان و رحیم
۹۰۵Nگفت نه و الله و بالله العظیم * مالِکَ الْمُلْکِ‌ و به رحمان و رحیم
۹۰۶Qآن خدایی که فرستاد انبیا * نه بحاجت بل بفَضل و کبریا
۹۰۶Nآن خدایی که فرستاد انبیا * نه به حاجت بل به فضل و کبریا
۹۰۷Qآن خداوندی که از خاکِ ذلیل * آفرید او شهسوارانِ جلیل
۹۰۷Nآن خداوندی که از خاک ذلیل * آفرید او شهسواران جلیل
۹۰۸Qپاکشان کرد از مزاج خاکیان * بگْذرانید از تگِ افلاکیان
۹۰۸Nپاکشان کرد از مزاج خاکیان * بگذرانید از تک افلاکیان
۹۰۹Qبر گرفت از نار و نورِ صاف ساخت * وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت
۹۰۹Nبر گرفت از نار و نور صاف ساخت * وانگه او بر جمله‌ی انوار تاخت
۹۱۰Qآن سنا برقی که بر ارواح تافت * تا که آدم معرفت ز آن نور یافت
۹۱۰Nآن سنا برقی که بر ارواح تافت * تا که آدم معرفت ز آن نور یافت
۹۱۱Qآن کز آدم رُست و دستِ شیث چید * پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
۹۱۱Nآن کز آدم رست و دست شیث چید * پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
۹۱۲Qنوح از آن گوهر که برخوردار بود * در هوای بحرِ جان دُرْبار بود
۹۱۲Nنوح از آن گوهر که برخوردار بود * در هوای بحر جان دربار بود
۹۱۳Qجانِ ابراهیم از آن انوارِ زَفت * بی‌حذَر در شعله‌های نار رَفت
۹۱۳Nجان ابراهیم از آن انوار زفت * بی‌حذر در شعله‌های نار رفت
۹۱۴Qچونک اسماعیل در جُویش فتاد * پیشِ دشنهٔ آبدارش سر نهاد
۹۱۴Nچون که اسماعیل در جویش فتاد * پیش دشنه‌ی آب دارش سر نهاد
۹۱۵Qجانِ داود از شعاعش گرم شد * آهن اندر دست‌بافش نرم شد
۹۱۵Nجان داود از شعاعش گرم شد * آهن اندر دست بافش نرم شد
۹۱۶Qچون سُلَیْمان بُد وصالش را رضیع * دیو گشتش بندهٔ فرمان و مطیع
۹۱۶Nچون سلیمان بد وصالش را رضیع * دیو گشتش بنده فرمان و مطیع
۹۱۷Qدر قضا یعقوب چون بنْهاد سَر * چشم روشن کرد از بویِ پسَر
۹۱۷Nدر قضا یعقوب چون بنهاد سر * چشم روشن کرد از بوی پسر
۹۱۸Qیوسفِ مَه‌رُو چو دید آن آفتاب * شد چنان بیدار در تعبیرِ خواب
۹۱۸Nیوسف مه رو چو دید آن آفتاب * شد چنان بیدار در تعبیر خواب
۹۱۹Qچون عصا از دستِ موسی آب خَورد * ملکتِ فرعون را یک لقمه کرد
۹۱۹Nچون عصا از دست موسی آب خورد * ملکت فرعون را یک لقمه کرد
۹۲۰Qنردبانش عیسی مَرْیَم چو یافت * بر فرازِ گنبدِ چارم شتافت
۹۲۰Nنردبانش عیسی مریم چو یافت * بر فراز گنبد چارم شتافت
۹۲۱Qچون محمَّد یافت آن مُلک و نعیم * قرصِ مه را کرد او در دَم دُو نیم
۹۲۱Nچون محمد یافت آن ملک و نعیم * قرص مه را کرد او در دم دو نیم
۹۲۲Qچون ابو بکر آیتِ توفیق شد * با چنان شه صاحب و صدّیق شد
۹۲۲Nچون ابو بکر آیت توفیق شد * با چنان شه صاحب و صدیق شد
۹۲۳Qچون عُمَر شَیدای آن معشوق شد * حقّ و باطل را چو دل فاروق شد
۹۲۳Nچون عمر شیدای آن معشوق شد * حق و باطل را چو دل فاروق شد
۹۲۴Qچونک عُثمان آن عیان را عَیْن گشت * نورِ فایض بود و ذی النُّورَیْن گشت
۹۲۴Nچون که عثمان آن عیان را عین گشت * نور فایض بود و ذی النورین گشت
۹۲۵Qچون ز رُویش مُرْتَضی شد دُرْفشان * گشت او شیرِ خدا در مَرْجِ جان
۹۲۵Nچون ز رویش مرتضی شد در فشان * گشت او شیر خدا در مرج جان
۹۲۶Qچون جُنَیْد از جُندِ او دید آن مَدَد * خود مقاماتش فزون شد از عَدَد
۹۲۶Nچون جنید از جند او دید آن مدد * خود مقاماتش فزون شد از عدد
۹۲۷Qبایزید اندر مَزیدش راه دید * نامِ قُطْب اؐلعارِفین از حق شنید
۹۲۷Nبایزید اندر مزیدش راه دید * نام قطب العارفین از حق شنید
۹۲۸Qچون که کَرْخی کَرْخِ او را شد حَرَص * شد خلیفهٔ عشق و ربّانی نَفَس
۹۲۸Nچون که کرخی کرخ او را شد حرص * شد خلیفه‌ی عشق و ربانی نفس
۹۲۹Qپورِ اَدْهَم مرکب آن سو راند شاد * گشت او سلطانِ سلطانان داد
۹۲۹Nپور ادهم مرکب آن سو راند شاد * گشت او سلطان سلطانان داد
۹۳۰Qو آن شَقیق از شَقِّ آن راهِ شگرف * گشت او خورشیدِ رأی و تیزْطَرْف
۹۳۰Nو آن شقیق از شق آن راه شگرف * گشت او خورشید رای و تیز طرف
۹۳۱Qصد هزاران پادشاهانِ نهان * سَر فرازانند ز آن سوی جهان
۹۳۱Nصد هزاران پادشاهان نهان * سر فرازانند ز آن سوی جهان
۹۳۲Qنامشان از رشکِ حق پنهان بماند * هر گدایی نامشان را بر نخواند
۹۳۲Nنامشان از رشک حق پنهان بماند * هر گدایی نامشان را بر نخواند
۹۳۳Qحقِّ آن نور و حقِ نورانیان * کاندر آن بحرند همچون ماهیان
۹۳۳Nحق آن نور و حق نورانیان * کاندر آن بحرند همچون ماهیان
۹۳۴Qبحرِ جان و جانِ بحر ار گویمش * نیست لایق نامِ نَو می‌جویمش
۹۳۴Nبحر جان و جان بحر ار گویمش * نیست لایق نام نو می‌جویمش
۹۳۵Qحقِّ آن آنی که این و آن ازوست * مغزها نِسْبت بدو باشد چو پوست
۹۳۵Nحق آن آنی که این و آن از اوست * مغزها نسبت بدو باشد چو پوست
۹۳۶Qکه صفاتِ خواجه‌تاش و یارِ من * هست صد چندان که این گفتارِ من
۹۳۶Nکه صفات خواجه‌تاش و یار من * هست صد چندان که این گفتار من
۹۳۷Qآنچ می‌دانم ز وَصْفِ آن ندیم * باوَرَت ناید چه گویم ای کریم
۹۳۷Nآن چه می‌دانم ز وصف آن ندیم * باورت ناید چه گویم ای کریم
۹۳۸Qشاه گفت اکنون از آنِ خود بگو * چند گویی آنِ این و آنِ او
۹۳۸Nشاه گفت اکنون از آن خود بگو * چند گویی آن این و آن او
۹۳۹Qتو چه داری و چه حاصل کرده‌ای * از تگِ دریا چه دُرّ آورده‌ای
۹۳۹Nتو چه داری و چه حاصل کرده‌ای * از تگ دریا چه در آورده‌ای
۹۴۰Qروزِ مرگ این حسِّ تو باطل شود * نورِ جان داری که یارِ دل شود
۹۴۰Nروز مرگ این حس تو باطل شود * نور جان داری که یار دل شود
۹۴۱Qدر لحد کین چشم را خاک آگَنَد * هستت آنچِ گور را روشن کُند
۹۴۱Nدر لحد کاین چشم را خاک آگند * هستت آن چه گور را روشن کند
۹۴۲Qآن زمان که دست و پایت بر دَرَد * پرّ و بالت هست تا جان بر پَرَد
۹۴۲Nآن زمان که دست و پایت بر درد * پر و بالت هست تا جان بر پرد
۹۴۳Qآن زمان کین جان حیوانی نماند * جانِ باقی بایدت بر جا نِشاند
۹۴۳Nآن زمان کاین جان حیوانی نماند * جان باقی بایدت بر جا نشاند
۹۴۴Qشرطِ مَنْ جا باؐلْحَسَن نه کردنست * این حَسَن را سوی حضرت بردنست
۹۴۴Nشرط من جا بالحسن نه کردن است * این حسن را سوی حضرت بردن است
۹۴۵Qجوهری داری ز انسان یا خَری * این عَرَضها که فنا شد چون بَری
۹۴۵Nجوهری داری ز انسان یا خری * این عرضها که فنا شد چون بری
۹۴۶Qاین عرضهای نماز و روزه را * چونک لا یَبْقَی زَمانَیْنِ اؐنْتَفَی
۹۴۶Nاین عرضهای نماز و روزه را * چون که لا یبقی زمانین انتفی
۹۴۷Qنَقْل نتْوان کرد مر اَعْراض را * لیک از جوهر بَرند امراض را
۹۴۷Nنقل نتوان کرد مر اعراض را * لیک از جوهر برند امراض را
۹۴۸Qتا مبدَّل گشت جوهر زین عرض * چون ز پرهیزی که زایل شد مَرَض
۹۴۸Nتا مبدل گشت جوهر زین عرض * چون ز پرهیزی که زایل شد مرض
۹۴۹Qگشت پرهیزِ عرض جوهر بجَهْد * شد دهانِ تلخ از پرهیز شهد
۹۴۹Nگشت پرهیز عرض جوهر به جهد * شد دهان تلخ از پرهیز شهد
۹۵۰Qاز زراعت خاکها شد سُنبُله * داروی مُو کرد مُو را سلسله
۹۵۰Nاز زراعت خاکها شد سنبله * داروی مو کرد مو را سلسله
۹۵۱Qآن نکاحِ زن عرض بُد شد فَنا * جوهرِ فرزند حاصل شد ز ما
۹۵۱Nآن نکاح زن عرض بد شد فنا * جوهر فرزند حاصل شد ز ما
۹۵۲Qجُفت کردن اسپ و اشتر را عَرَض * جوهرِ کُرّه بزاییدن غَرَض
۹۵۲Nجفت کردن اسب و اشتر را عرض * جوهر کره بزاییدن غرض
۹۵۳Qهست آن بُستان نشاندن هم عَرَض * گشت جوهر کشت بِستان نک غَرَض
۹۵۳Nهست آن بستان نشاندن هم عرض * گشت جوهر کشت بستان نک غرض
۹۵۴Qهم عرض دان کیمیا بُردن بکار * جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار
۹۵۴Nهم عرض دان کیمیا بردن بکار * جوهری ز آن کیمیا گر شد بیار
۹۵۵Qصیقلی کردن عرض باشد شها * زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
۹۵۵Nصیقلی کردن عرض باشد شها * زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
۹۵۶Qپس مگو که من عملها کرده‌ام * دخل آن اعراض را بنْما مَرَم
۹۵۶Nپس مگو که من عملها کرده‌ام * دخل آن اعراض را بنما مرم
۹۵۷Qاین صِفَت کردن عرض باشد خَمُش * سایهٔ بُز را پیِ قُربان مکُش
۹۵۷Nاین صفت کردن عرض باشد خمش * سایه‌ی بز را پی قربان مکش
۹۵۸Qگفت شاها بی‌قُنوطِ عقل نیست * گر تو فرمایی عرض را نَقل نیست
۹۵۸Nگفت شاها بی‌قنوط عقل نیست * گر تو فرمایی عرض را نقل نیست
۹۵۹Qپادشاها جز که یأسِ بنده نیست * گر عرض کان رفت باز آینده نیست
۹۵۹Nپادشاها جز که یاس بنده نیست * گر عرض کان رفت باز آینده نیست
۹۶۰Qگر نبودی مر عرض را نقل و حَشْر * فعل بودی باطل و اقوال فَشْر
۹۶۰Nگر نبودی مر عرض را نقل و حشر * فعل بودی باطل و اقوال فشر
۹۶۱Qاین عرضها نقل شد لَوْنی دگر * حشرِ هر فانی بود کَوْنی دگر
۹۶۱Nاین عرضها نقل شد لونی دگر * حشر هر فانی بود کونی دگر
۹۶۲Qنقلِ هر چیزی بود هم لایقش * لایقِ گَلّه بود هم سایقش
۹۶۲Nنقل هر چیزی بود هم لایقش * لایق گله بود هم سایقش
۹۶۳Qوقتِ مَحْشَر هر عرض را صورتیست * صورتِ هر یک عرض را نوبتیست
۹۶۳Nوقت محشر هر عرض را صورتی است * صورت هر یک عرض را نوبتی است
۹۶۴Qبنْگر اندر خود نه تو بودی عَرَض * جُنبشِ جُفتی و جُفتی با غَرَض
۹۶۴Nبنگر اندر خود نه تو بودی عرض * جنبش جفتی و جفتی با غرض
۹۶۵Qبنْگر اندر خانه و کاشانه‌ها * در مُهندس بود چون افسانه‌ها
۹۶۵Nبنگر اندر خانه و کاشانه‌ها * در مهندس بود چون افسانه‌ها
۹۶۶Qآن فلان خانه که ما دیدیم خَوش * بود موزون صُفَّه و سقف و دَرش
۹۶۶Nآن فلان خانه که ما دیدیم خوش * بود موزون صفه و سقف و درش
۹۶۷Qاز مهندس آن عرض و اندیشه‌ها * آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
۹۶۷Nاز مهندس آن عرض و اندیشه‌ها * آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
۹۶۸Qچیست اصل و مایهٔ هر پیشه‌ای * جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
۹۶۸Nچیست اصل و مایه‌ی هر پیشه‌ای * جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
۹۶۹Qجملهٔ اجزای جهان را بی‌غرض * در نگر حاصل نشد جز از عرض
۹۶۹Nجمله اجزای جهان را بی‌غرض * درنگر حاصل نشد جز از عرض
۹۷۰Qاوَّلِ فکر آخر آمد در عَمَل * بنْیتِ عالَم چنان دان در اَزَل
۹۷۰Nاول فکر آخر آمد در عمل * بنیت عالم چنان دان در ازل
۹۷۱Qمیوه‌ها در فکرِ دل اوّل بود * در عمل ظاهر بآخر می‌شود
۹۷۱Nمیوه‌ها در فکر دل اول بود * در عمل ظاهر به آخر می‌شود
۹۷۲Qچون عمل کردی شجر بنْشاندی * اندر آخر حرفِ اوّل خواندی
۹۷۲Nچون عمل کردی شجر بنشاندی * اندر آخر حرف اول خواندی
۹۷۳Qگر چه شاخ و برگ و بیخش اولست * آن همه از بهرِ میوه مُرْسَلست
۹۷۳Nگر چه شاخ و برگ و بیخش اول است * آن همه از بهر میوه مرسل است
۹۷۴Qپس سری که مغزِ آن افلاک بود * اندر آخر خواجهٔ لَوْلاک بود
۹۷۴Nپس سری که مغز آن افلاک بود * اندر آخر خواجه‌ی لولاک بود
۹۷۵Qنقلِ اعراضست این بحث و مقال * نَقلِ اعراضست این شیر و شَگال
۹۷۵Nنقل اعراض است این بحث و مقال * نقل اعراض است این شیر و شگال
۹۷۶Qجملهٔ عالَم خود عرض بودند تا * اندرین معنی بیامد هَلْ أَتا
۹۷۶Nجمله عالم خود عرض بودند تا * اندر این معنی بیامد هَلْ أَتی
۹۷۷Qاین عرضها از چه زاید از صُوَر * وین صُوَر هم از چه زاید از فکر
۹۷۷Nاین عرضها از چه زاید از صور * وین صور هم از چه زاید از فکر
۹۷۸Qاین جهان یک فکرتست از عقلِ کُل * عقل چون شاهست و صورتها رُسُل
۹۷۸Nاین جهان یک فکرت است از عقل کل * عقل چون شاه است و صورتها رسل
۹۷۹Qعالَم اوّل جهانِ امتحان * عالم ثانی جزای این و آن
۹۷۹Nعالم اول جهان امتحان * عالم ثانی جزای این و آن
۹۸۰Qچاکرت شاها جنایت می‌کند * آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
۹۸۰Nچاکرت شاها جنایت می‌کند * آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
۹۸۱Qبنده‌ات چون خدمتِ شایسته کرد * آن عرض نی خِلعتی شد در نَبَرْد
۹۸۱Nبنده‌ات چون خدمت شایسته کرد * آن عرض نه خلعتی شد در نبرد
۹۸۲Qاین عرض با جوهر آن بیضست و طَیْر * این از آن و آن ازین زاید بسَیْر
۹۸۲Nاین عرض با جوهر آن بیضه است و طیر * این از آن و آن از این زاید به سیر
۹۸۳Qگفت شاهنشه چنین گیر المراد * این عرضهای تو یک جوهر نزاد
۹۸۳Nگفت شاهنشه چنین گیر المراد * این عرضهای تو یک جوهر نزاد
۹۸۴Qگفت مَخْفی داشتست آن را خِرَد * تا بود غیب این جهانِ نیک و بد
۹۸۴Nگفت مخفی داشته ست آن را خرد * تا بود غیب این جهان نیک و بد
۹۸۵Qزانک گر پیدا شدی اَشْکالِ فِکْر * کافر و مؤمن نگفتی جز که ذِکْر
۹۸۵Nز انکه گر پیدا شدی اشکال فکر * کافر و مومن نگفتی جز که ذکر
۹۸۶Qپس عیان بودی نه غیب ای شاه این * نقشِ دین و کفر بودی بر جبین
۹۸۶Nپس عیان بودی نه غیب ای شاه این * نقش دین و کفر بودی بر جبین
۹۸۷Qکَیْ درین عالم بُت و بُتگر بُدی * چون کسی را زهرهٔ تَسْخَر بُدی
۹۸۷Nکی درین عالم بت و بتگر بدی * چون کسی را زهره‌ی تسخر بدی
۹۸۸Qپس قیامت بودی این دنیای ما * در قیامت کِی کند جُرم و خطا
۹۸۸Nپس قیامت بودی این دنیای ما * در قیامت کی کند جرم و خطا
۹۸۹Qگفت شه پوشید حق پاداشِ بَد * لیک از عامه نه از خاصانِ خَود
۹۸۹Nگفت شه پوشید حق پاداش بد * لیک از عامه نه از خاصان خود
۹۹۰Qگر بدامی افکنم من یک امیر * از امیران خُفْیه دارم نه از وزیر
۹۹۰Nگر به دامی افکنم من یک امیر * از امیران خفیه دارم نه از وزیر
۹۹۱Qحق بمن بنْمود پس پاداشِ کار * وز صُوَرهای عملها صد هزار
۹۹۱Nحق به من بنمود پس پاداش کار * وز صورهای عملها صد هزار
۹۹۲Qتو نشانی دِه که من دانم تَمام * ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
۹۹۲Nتو نشانی ده که من دانم تمام * ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
۹۹۳Qگفت پس از گفتِ من مقصود چیست * چون تو می‌دانی که آنچِ بود چیست
۹۹۳Nگفت پس از گفت من مقصود چیست * چون تو می‌دانی که آن چه بود چیست
۹۹۴Qگفت شَه حِکْمت در اِظهارِ جهان * آنک دانسته برون آید عیان
۹۹۴Nگفت شه حکمت در اظهار جهان * آن که دانسته برون آید عیان
۹۹۵Qآنچ می‌دانست تا پیدا نکرد * بر جهان ننْهاد رنجِ طَلْق و درد
۹۹۵Nآن چه می‌دانست تا پیدا نکرد * بر جهان ننهاد رنج طلق و درد
۹۹۶Qیک زمان بی‌کار نتْوانی نشَست * تا بَدی یا نیکیی از تو نجَست
۹۹۶Nیک زمان بی‌کار نتوانی نشست * تا بدی یا نیکیی از تو نجست
۹۹۷Qاین تقاضاهای کار از بهرِ آن * شد موکَّل تا شود سِرّت عیان
۹۹۷Nاین تقاضاهای کار از بهر آن * شد موکل تا شود سرت عیان
۹۹۸Qپس کلابهٔ تن کجا ساکن شود * چون سرِ رشتهٔ ضمیرش می‌کَشَد
۹۹۸Nپس کلابه‌ی تن کجا ساکن شود * چون سر رشته‌ی ضمیرش می‌کشد
۹۹۹Qتاسهٔ تو شد نشانِ آن کَشِش * بر تو بی‌کاری بود چون جان کَنِش
۹۹۹Nتاسه‌ی تو شد نشان آن کشش * بر تو بی‌کاری بود چون جان کنش
۱۰۰۰Qاین جهان و آن جهان زاید ابد * هر سبب مادر اَثَر از وی ولد
۱۰۰۰Nاین جهان و آن جهان زاید ابد * هر سبب مادر اثر از وی ولد
۱۰۰۱Qچون اثر زایید آن هم شد سبب * تا بزاید او اثرهای عجب
۱۰۰۱Nچون اثر زایید آن هم شد سبب * تا بزاید او اثرهای عجب
۱۰۰۲Qاین سببها نسل بر نَسلست لیک * دیده‌ای باید منوَّر نیک نیک
۱۰۰۲Nاین سببها نسل بر نسل است لیک * دیده‌ای باید منور نیک نیک
۱۰۰۳Qشاه با او در سخن اینجا رسید * یا بدید از وی نشانی یا ندید
۱۰۰۳Nشاه با او در سخن اینجا رسید * یا بدید از وی نشانی یا ندید
۱۰۰۴Qگر بدید آن شاهِ جویا دُور نیست * لیک ما را ذکرِ آن دستور نبست
۱۰۰۴Nگر بدید آن شاه جویا دور نیست * لیک ما را ذکر آن دستور نبست
۱۰۰۵Qچون ز گرمابه بیامد آن غلام * سوی خویشش خواند آن شاه و هُمام
۱۰۰۵Nچون ز گرمابه بیامد آن غلام * سوی خویشش خواند آن شاه و همام
۱۰۰۶Qگفت صُحًّا لَک نَعیمٌ دایُم * بس لطیفی و ظریف و خوب‌رُو
۱۰۰۶Nگفت صحا لک نعیم دایم * بس لطیفی و ظریف و خوب رو
۱۰۰۷Qای دریغا گر نبودی در تو آن * که همی‌گوید برای تو فُلان
۱۰۰۷Nای دریغا گر نبودی در تو آن * که همی‌گوید برای تو فلان
۱۰۰۸Qشاد گشتی هر که رُویت دیدیی * دیدنت مُلکِ جهان ارزیدیی
۱۰۰۸Nشاد گشتی هر که رویت دیده‌یی * دیدنت ملک جهان ارزیدیی
۱۰۰۹Qگفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه * کز برای من بگفت آن دین‌تَباه
۱۰۰۹Nگفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه * کز برای من بگفت آن دین تباه
۱۰۱۰Qگفت اوّل وصفِ دُورُوییت کرد * کاشکارا تو دوایی خُفْیه درد
۱۰۱۰Nگفت اول وصف دو روییت کرد * کاشکارا تو دوایی خفیه درد
۱۰۱۱Qخُبثِ یارش را چو از شه گوش کرد * در زمان دریای خشمش جوش کرد
۱۰۱۱Nخبث یارش را چو از شه گوش کرد * در زمان دریای خشمش جوش کرد
۱۰۱۲Qکَف برآورد آن غلام و سرخ گشت * تا که موجِ هَجْوِ او از حد گذشت
۱۰۱۲Nکف بر آورد آن غلام و سرخ گشت * تا که موج هجو او از حد گذشت
۱۰۱۳Qکاو ز اوّل دَم که با من یار بود * همچو سگ در قَحط بس گُه‌خوار بود
۱۰۱۳Nکاو ز اول دم که با من یار بود * همچو سگ در قحط بس گه خوار بود
۱۰۱۴Qچون دُمادُم کرد هَجْوش چون جَرَس * دست بر لب زَد شهنشاهش که بَس
۱۰۱۴Nچون دمادم کرد هجوش چون جرس * دست بر لب زد شهنشاهش که بس
۱۰۱۵Qگفت دانستم ترا از وی بدآن * از تو جان گنده‌ست و از یارت دهان
۱۰۱۵Nگفت دانستم ترا از وی بدان * از تو جان گنده ست و از یارت دهان
۱۰۱۶Qپس نشین ای گنده‌جان از دُور تو * تا امیر او باشد و مأمور تو
۱۰۱۶Nپس نشین ای گنده جان از دور تو * تا امیر او باشد و مأمور تو
۱۰۱۷Qدر حدیث آمد که تسبیح از رِیا * همچو سبزهٔ گُولْخَن دان ای کیا
۱۰۱۷Nدر حدیث آمد که تسبیح از ریا * همچو سبزه‌ی گولخن دان ای کیا
۱۰۱۸Qپس بدان که صورتِ خوب و نکو * با خصالِ بَد نیَرْزد یک تَسو
۱۰۱۸Nپس بدان که صورت خوب و نکو * با خصال بد نیرزد یک تسو
۱۰۱۹Qور بود صورت حقیر و ناپذیر * چون بود خُلقش نکو در پاش میر
۱۰۱۹Nور بود صورت حقیر و ناپذیر * چون بود خلقش نکو در پاش میر
۱۰۲۰Qصُورتِ ظاهر فنا گردد بدان * عالمِ معنی بماند جاودان
۱۰۲۰Nصورت ظاهر فنا گردد بدان * عالم معنی بماند جاودان
۱۰۲۱Qچند بازی عشق با نقشِ سبُو * بگْذر از نقشِ سبو رَوْ آب جُو
۱۰۲۱Nچند بازی عشق با نقش سبو * بگذر از نقش سبو رو آب جو
۱۰۲۲Qصورتش دیدی ز معنی غافلی * از صدف دُرّی گزین گر عاقلی
۱۰۲۲Nصورتش دیدی ز معنی غافلی * از صدف دری گزین گر عاقلی
۱۰۲۳Qاین صدفهای قوالب در جهان * گرچه جمله زنده‌اند از بحرِ جان
۱۰۲۳Nاین صدفهای قوالب در جهان * گر چه جمله زنده‌اند از بحر جان
۱۰۲۴Qلیک اندر هر صدف نبْود گهر * چشم بگْشا در دلِ هر یک نگر
۱۰۲۴Nلیک اندر هر صدف نبود گهر * چشم بگشا در دل هر یک نگر
۱۰۲۵Qکان چه دارد وین چه دارد می‌گزین * زانک کم‌یابست آن دُرِّ ثمین
۱۰۲۵Nکان چه دارد وین چه دارد می‌گزین * ز انکه کمیاب است آن در ثمین
۱۰۲۶Qگر بصورت می‌روی کوهی بشکل * در بزرگی هست صد چندانک لعل
۱۰۲۶Nگر به صورت می‌روی کوهی به شکل * در بزرگی هست صد چندان که لعل
۱۰۲۷Qهم بصورت دست و پا و پَشمِ تو * هست صد چندان که نقشِ چشمِ تو
۱۰۲۷Nهم به صورت دست و پا و پشم تو * هست صد چندان که نقش چشم تو
۱۰۲۸Qلیک پوشیده نباشد بر تو این * کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
۱۰۲۸Nلیک پوشیده نباشد بر تو این * کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
۱۰۲۹Qاز یک اندیشه که آید در درون * صد جهان گردد بیک دَم سرْنگون
۱۰۲۹Nاز یک اندیشه که آید در درون * صد جهان گردد به یک دم سر نگون
۱۰۳۰Qجسمِ سلطان گر بصورت یک بود * صد هزاران لشکرش در پَیْ دود
۱۰۳۰Nجسم سلطان گر به صورت یک بود * صد هزاران لشکرش در پی دود
۱۰۳۱Qباز شکل و صورتِ شاهِ صفی * هست محکومِ یکی فکرِ خفی
۱۰۳۱Nباز شکل و صورت شاه صفی * هست محکوم یکی فکر خفی
۱۰۳۲Qخلقِ بی‌پایان ز یک اندیشه بین * گشته چون سیلی روانه بر زمین
۱۰۳۲Nخلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین * گشته چون سیلی روانه بر زمین
۱۰۳۳Qهست آن اندیشه پیشِ خلق خُرد * لیک چون سیلی جهان را خورد و بُرد
۱۰۳۳Nهست آن اندیشه پیش خلق خرد * لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
۱۰۳۴Qپس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای * قایمست اندر جهان هر پیشه‌ای
۱۰۳۴Nپس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای * قایم است اندر جهان هر پیشه‌ای
۱۰۳۵Qخانه‌ها و قصرها و شهرها * کوهها و دشتها و نهرها
۱۰۳۵Nخانه‌ها و قصرها و شهرها * کوهها و دشتها و نهرها
۱۰۳۶Qهم زمین و بحر و هم مهر و فلک * زنده از وَیْ همچو کز دریا سمک
۱۰۳۶Nهم زمین و بحر و هم مهر و فلک * زنده از وی همچو کز دریا سمک
۱۰۳۷Qپس چرا از ابلهی پیشِ تو کور * تن سُلَیْمانست و اندیشه چو مُور
۱۰۳۷Nپس چرا از ابلهی پیش تو کور * تن سلیمان است و اندیشه چو مور
۱۰۳۸Qمی‌نماید پیشِ چشمت کُه بزرگ * هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
۱۰۳۸Nمی‌نماید پیش چشمت که بزرگ * هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
۱۰۳۹Qعالَم اندر چشمِ تو هَوْل و عظیم * ز اَبْر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
۱۰۳۹Nعالم اندر چشم تو هول و عظیم * ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
۱۰۴۰Qوز جهانِ فکرتی ای کم ز خَر * ایمن و غافل چو سنگِ بی‌خبر
۱۰۴۰Nوز جهان فکرتی ای کم ز خر * ایمن و غافل چو سنگ بی‌خبر
۱۰۴۱Qزانک نقشی وز خِرَد بی‌بهره‌ای * آدمی خُو نیستی خَرْ کُرّه‌ای
۱۰۴۱Nز انکه نقشی وز خرد بی‌بهره‌ای * آدمی خو نیستی خر کره‌ای
۱۰۴۲Qسایه را تو شخص می‌بینی ز جهل * شخص از آن شد نزدِ تو بازی و سَهْل
۱۰۴۲Nسایه را تو شخص می‌بینی ز جهل * شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل
۱۰۴۳Qباش تا روزی که آن فکر و خیال * بر گشاید بی‌حجابی پرّ و بال
۱۰۴۳Nباش تا روزی که آن فکر و خیال * بر گشاید بی‌حجابی پر و بال
۱۰۴۴Qکوهها بینی شده چون پشمْ نرم * نیست گشته این زمینِ سرد و گرم
۱۰۴۴Nکوهها بینی شده چون پشم نرم * نیست گشته این زمین سرد و گرم
۱۰۴۵Qنه سما بینی نه اختر نه وجود * جز خدای واحدِ حیِّ وَدود
۱۰۴۵Nنه سما بینی نه اختر نه وجود * جز خدای واحد حی ودود
۱۰۴۶Qیک فسانه راست آمد یا دروغ * تا دهد مر راستیها را فروغ
۱۰۴۶Nیک فسانه راست آمد یا دروغ * تا دهد مر راستیها را فروغ

block:2021

حَسَد کردن حشم بر غلام خاص
۱۰۴۷Qپادشاهی بنده‌ای را از کرَم * برگزیده بود بر جملهٔ حشَم
۱۰۴۷Nپادشاهی بنده‌ای را از کرم * بر گزیده بود بر جمله حشم
۱۰۴۸Qجامگی او وظیفهٔ چل امیر * دَه یکی قدرش ندیدی صد وزیر
۱۰۴۸Nجامگی او وظیفه‌ی چل امیر * ده یک قدرش ندیدی صد وزیر
۱۰۴۹Qاز کمالِ طالع و اقبال و بخت * او ایازی بود و شَه محمودِ وقت
۱۰۴۹Nاز کمال طالع و اقبال و بخت * او ایازی بود و شه محمود وقت
۱۰۵۰Qروحِ او با روحِ شَه در اصلِ خویش * پیش ازین تن بوده هم‌پیوند و خویش
۱۰۵۰Nروح او با روح شه در اصل خویش * پیش از این تن بوده هم پیوند و خویش
۱۰۵۱Qکار آن دارد که پیش از تن بُدست * بگُذر از اینها که نَو حادث شُدست
۱۰۵۱Nکار آن دارد که پیش از تن بده ست * بگذر از اینها که نو حادث شده ست
۱۰۵۲Qکارْ عارف راست کو نه اَحْوَلست * چشمِ او بر کِشْتهای اوَّلست
۱۰۵۲Nکار عارف راست کاو نه احول است * چشم او بر کشتهای اول است
۱۰۵۳Qآنچ گندم کاشتندش و آنچ جَو * چشمِ او آنجاست روز و شب گِرَو
۱۰۵۳Nآن چه گندم کاشتندش و آن چه جو * چشم او آن جاست روز و شب گرو
۱۰۵۴Qآنچ آبسْتست شَب جز آن نزاد * حیله‌ها و مکرها بادست باد
۱۰۵۴Nآنچ آبست است شب جز آن نزاد * حیله‌ها و مکرها باد است باد
۱۰۵۵Qکَی کند دل خوش بحیلتهای گَش * آنک بیند حیلهٔ حق بر سَرَش
۱۰۵۵Nکی کند دل خوش به حیلتهای گش * آن که بیند حیله‌ی حق بر سرش
۱۰۵۶Qاو درونِ دام و دامی می‌نَهد * جانِ تو نی آن جهد نی این جهد
۱۰۵۶Nاو درون دام دامی می‌نهد * جان تو نه این جهد نه آن جهد
۱۰۵۷Qگر بُروید ور بریزد صد گیاه * عاقبت بر رُوید آن کِشتهٔ اِلٰه
۱۰۵۷Nگر بروید ور بریزد صد گیاه * عاقبت بر روید آن کشته‌ی اله
۱۰۵۸Qکِشْتِ نَو کارید بر کِشْتِ نخُست * این دُوُم فانیست و آن اوّل دُرُست
۱۰۵۸Nکشت نو کارید بر کشت نخست * این دوم فانی است و آن اول درست
۱۰۵۹Qتخمِ اوّل کامل و بگْزیده است * تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
۱۰۵۹Nتخم اول کامل و بگزیده است * تخم ثانی فاسد و پوسیده است
۱۰۶۰Qافکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست * گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
۱۰۶۰Nافکن این تدبیر خود را پیش دوست * گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست
۱۰۶۱Qکار آن دارد که حقّ افراشتست * آخر آن رُوید که اوّل کاشتست
۱۰۶۱Nکار آن دارد که حق افراشته ست * آخر آن روید که اول کاشته ست
۱۰۶۲Qهر چه کاری از برای او بکار * چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
۱۰۶۲Nهر چه کاری از برای او بکار * چون اسیر دوستی ای دوستدار
۱۰۶۳Qگِرْدِ نفسِ دُزد و کارِ او مپیچ * هرچه آن نه کارِ حق هیچست هیچ
۱۰۶۳Nگرد نفس دزد و کار او مپیچ * هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ
۱۰۶۴Qپیش از آنکِ روزِ دین پیدا شود * نَزدِ مالک دزدِ شب رُسوا شود
۱۰۶۴Nپیش از آن که روز دین پیدا شود * نزد مالک دزد شب رسوا شود
۱۰۶۵Qرختِ دزدیده بتدبیر و فَنَش * مانده روزِ داوری بر گردنش
۱۰۶۵Nرخت دزدیده به تدبیر و فنش * مانده روز داوری بر گردنش
۱۰۶۶Qصد هزاران عقل با هم بر جَهند * تا بغیرِ دامِ او دامی نَهند
۱۰۶۶Nصد هزاران عقل با هم بر جهند * تا به غیر دام او دامی نهند
۱۰۶۷Qدامِ خود را سخت‌تر یابند و بس * کَی نماید قوّتی با بادْ خَس
۱۰۶۷Nدام خود را سخت‌تر یابند و بس * کی نماید قوتی با باد خس
۱۰۶۸Qگر تو گویی فایدهٔ هستی چه بود * در سؤالت فایده هست ای عنود
۱۰۶۸Nگر تو گویی فایده‌ی هستی چه بود * در سؤالت فایده هست ای عنود
۱۰۶۹Qگر ندارد این سؤالت فایده * چه شْنَویم این را عَبث بی‌عایده
۱۰۶۹Nگر ندارد این سؤالت فایده * چه شنویم این را عبث بی‌عایده
۱۰۷۰Qور سؤالت را بسی فاییدّه‌هاست * پس جهان بی‌فایده آخر چراست
۱۰۷۰Nور سؤالت را بسی فاییده‌هاست * پس جهان بی‌فایده آخر چراست
۱۰۷۱Qور جهان از یک جِهَت بی‌فایده‌ست * از جهتهای دگر پُر عایده‌ست
۱۰۷۱Nور جهان از یک جهت بی‌فایده ست * از جهتهای دگر پر عایده ست
۱۰۷۲Qفایدهٔ تو گر مرا فاییدّه نیست * مر ترا چون فایده‌ست از وی مه‌ایست
۱۰۷۲Nفایده‌ی تو گر مرا فاییده نیست * مر ترا چون فایده ست از وی مه ایست
۱۰۷۳Qحُسنِ یوسف عالَمی را فایده * گرچه بر اِخْوان عبث بُد زایده
۱۰۷۳Nحسن یوسف عالمی را فایده * گر چه بر اخوان عبث بد زایده
۱۰۷۴Qلحنِ داودی چنان محبوب بود * لیک بر محروم بانگِ چوب بود
۱۰۷۴Nلحن داودی چنان محبوب بود * لیک بر محروم بانگ چوب بود
۱۰۷۵Qآبِ نیل از آبِ حیوان بُد فزون * لیک بر محروم و مُنْکِر بود خون
۱۰۷۵Nآب نیل از آب حیوان بد فزون * لیک بر محروم و منکر بود خون
۱۰۷۶Qهست بر مؤمن شَهیدی زندگی * بر منافق مُردنست و ژَنْدگی
۱۰۷۶Nهست بر مومن شهیدی زندگی * بر منافق مردن است و ژندگی
۱۰۷۷Qچیست در عالَم بگو یک نعمتی * که نه محرومند از وی اُمَّتی
۱۰۷۷Nچیست در عالم بگو یک نعمتی * که نه محرومند از وی امتی
۱۰۷۸Qگاو و خر را فایدهٔ چه در شَکَر * هست هر جان را یکی قُوتی دگر
۱۰۷۸Nگاو و خر را فایده چه در شکر * هست هر جان را یکی قوتی دگر
۱۰۷۹Qلیک گر آن قوت بر وی عارضیست * پس نصیحت کردن او را رایضیست
۱۰۷۹Nلیک گر آن قوت بر وی عارضی است * پس نصیحت کردن او را رایضی است
۱۰۸۰Qچون کسی کو از مرض گِل داشت دوست * گرچه پندارد که آن خود قوت اوست
۱۰۸۰Nچون کسی کاو از مرض گل داشت دوست * گر چه پندارد که آن خود قوت اوست
۱۰۸۱Qقوتِ اصلی را فرامش کرده است * روی در قُوتِ مرض آورده است
۱۰۸۱Nقوت اصلی را فرامش کرده است * روی در قوت مرض آورده است
۱۰۸۲Qنُوش را بگذاشته سَم خَورده است * قوتِ علَّت را چو چَرْبِش کرده است
۱۰۸۲Nنوش را بگذاشته سم خورده است * قوت علت همچو چوبش کرده است
۱۰۸۳Qقوتِ اصلی بَشَر نورِ خداست * قوتِ حیوانی مرو را ناسزاست
۱۰۸۳Nقوت اصلی بشر نور خداست * قوت حیوانی مر او را ناسزاست
۱۰۸۴Qلیک از عِلَّت درین افتاد دل * که خورد او روز و شب زین آب و گِل
۱۰۸۴Nلیک از علت در این افتاد دل * که خورد او روز و شب زین آب و گل
۱۰۸۵Qروی زَرد و پای سُست و دل سَبُک * کو غذای وَ اؐلسَّما ذَاتِ اؐلْحُبُک
۱۰۸۵Nروی زرد و پای سست و دل سبک * کو غذای و السما ذاتِ الْحُبُکِ
۱۰۸۶Qآن غذای خاصِگانِ دولتست * خوردنِ آن بی‌گلو و آلتست
۱۰۸۶Nآن غذای خاصگان دولت است * خوردن آن بی‌گلو و آلت است
۱۰۸۷Qشد غذای آفتاب از نورِ عرش * مر حسود و دیو را از دودِ فرش
۱۰۸۷Nشد غذای آفتاب از نور عرش * مر حسود و دیو را از دود فرش
۱۰۸۸Qدر شهیدان‌ یُرْزَقُونْ فرمود حق * آن غذا را نی دهان بُد نی طبق
۱۰۸۸Nدر شهیدان‌ یُرْزَقُونَ‌ فرمود حق * آن غذا را نه دهان بد نه طبق
۱۰۸۹Qدل ز هَر یاری غذایی می‌خَورَد * دل ز هَر علمی صفایی می‌بَرَد
۱۰۸۹Nدل ز هر یاری غذایی می‌خورد * دل ز هر علمی صفایی می‌برد
۱۰۹۰Qصورتِ هر آدمی چون کاسه‌ایست * چشم از معنی او حسّاسه‌ایست
۱۰۹۰Nصورت هر آدمی چون کاسه‌ای است * چشم از معنی او حساسه‌ای است
۱۰۹۱Qاز لقای هر کسی چیزی خَوری * و ز قِرانِ هر قرین چیزی بَری
۱۰۹۱Nاز لقای هر کسی چیزی خوری * و ز قران هر قرین چیزی بری
۱۰۹۲Qچون ستاره با ستاره شد قرین * لایقِ هر دُو اَثر زاید یقین
۱۰۹۲Nچون ستاره با ستاره شد قرین * لایق هر دو اثر زاید یقین
۱۰۹۳Qچون قِرانِ مَرد و زن زاید بَشَر * وز قِرانِ سنگ و آهن شد شرَر
۱۰۹۳Nچون قران مرد و زن زاید بشر * وز قران سنگ و آهن شد شرر
۱۰۹۴Qو ز قرانِ خاک با بارانها * میوه‌ها و سبزه و ریحانها
۱۰۹۴Nو ز قران خاک با بارانها * میوه‌ها و سبزه و ریحانها
۱۰۹۵Qو ز قرانِ سبزه‌ها با آدمی * دلخوشی و بی‌غمی و خُرّمی
۱۰۹۵Nو ز قران سبزه‌ها با آدمی * دل خوشی و بی‌غمی و خرمی
۱۰۹۶Qوز قرانِ خُرَّمی با جانِ ما * می‌بزاید خوبی و احسانِ ما
۱۰۹۶Nوز قران خرمی با جان ما * می‌بزاید خوبی و احسان ما
۱۰۹۷Qقابلِ خوردن شود اجسامِ ما * چون بر آید از تفرّج کامِ ما
۱۰۹۷Nقابل خوردن شود اجسام ما * چون بر آید از تفرج کام ما
۱۰۹۸Qسُرخ‌رُویی از قرانِ خون بود * خون ز خورشیدِ خوشِ گُلگون بود
۱۰۹۸Nسرخ رویی از قران خون بود * خون ز خورشید خوش گلگون بود
۱۰۹۹Qبهترینِ رنگها سرخی بود * و آن ز خورشیدست و از وَیْ می‌رسَد
۱۰۹۹Nبهترین رنگها سرخی بود * و آن ز خورشید است و از وی می‌رسد
۱۱۰۰Qهر زمینی کان قرین شد با زُحَل * شوره گشت و کِشت را نبْود مَحَل
۱۱۰۰Nهر زمینی کان قرین شد با زحل * شوره گشت و کشت را نبود محل
۱۱۰۱Qقوّت اندر فعل آید ز اتّفاق * چون قرانِ دیو با اهلِ نفاق
۱۱۰۱Nقوت اندر فعل آید ز اتفاق * چون قران دیو با اهل نفاق
۱۱۰۲Qاین معانی راست از چرخِ نُهُم * بی‌همه طاق و طُرُم طاق و طُرُم
۱۱۰۲Nاین معانی راست از چرخ نهم * بی‌همه طاق و طرم طاق و طرم
۱۱۰۳Qخلق را طاق و طرم عاریّتست * امر را طاق و طرم ماهیّتَست
۱۱۰۳Nخلق را طاق و طرم عاریت است * امر را طاق و طرم ماهیت است
۱۱۰۴Qاز پیِ طاق و طرم خواری کَشند * بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند
۱۱۰۴Nاز پی طاق و طرم خواری کشند * بر امید عز در خواری خوشند
۱۱۰۵Qبر امیدِ عزِّ دَه‌روزهٔ خُدُوک * گردنِ خود کرده‌اند از غم چو دوک
۱۱۰۵Nبر امید عز ده روزه‌ی خدوک * گردن خود کرده‌اند از غم چو دوک
۱۱۰۶Qچون نمی‌آیند اینجا که منم * کاندرین عِزّ آفتابِ روشنم
۱۱۰۶Nچون نمی‌آیند اینجا که منم * کاندر این عز آفتاب روشنم
۱۱۰۷Qمَشرقِ خورشید بُرجِ قیرگون * آفتابِ ما ز مَشرقها برون
۱۱۰۷Nمشرق خورشید برج قیرگون * آفتاب ما ز مشرقها برون
۱۱۰۸Qمَشرقِ او نسبتِ ذرَّاتِ او * نه بر آمد نه فرو شد ذاتِ او
۱۱۰۸Nمشرق او نسبت ذرات او * نه بر آمد نه فرو شد ذات او
۱۱۰۹Qما که واپس ماندِ ذرّاتِ وَییم * در دو عالم آفتابی بی‌فَییم
۱۱۰۹Nما که واپس ماند ذرات وی‌ایم * در دو عالم آفتابی بی‌فی‌ایم
۱۱۱۰Qباز گِرْدِ شمس می‌گردم عجَب * هم ز فرِّ شمس باشد این سبب
۱۱۱۰Nباز گرد شمس می‌گردم عجب * هم ز فر شمس باشد این سبب
۱۱۱۱Qشمس باشد بر سببها مُطّلع * هم ازو حّبْلِ سببها مُنقطع
۱۱۱۱Nشمس باشد بر سببها مطلع * هم از او حبل سببها منقطع
۱۱۱۲Qصد هزاران بار ببْریدم امید * از کی از شمس این شما باور کنید
۱۱۱۲Nصد هزاران بار ببریدم امید * از که از شمس این شما باور کنید
۱۱۱۳Qتو مرا باور مکن کز آفتاب * صبر دارم من و یا ماهی ز آب
۱۱۱۳Nتو مرا باور مکن کز آفتاب * صبر دارم من و یا ماهی ز آب
۱۱۱۴Qور شوم نومید نومیدی من * عینِ صُنعِ آفتابست ای حَسَن
۱۱۱۴Nور شوم نومید نومیدی من * عین صنع آفتاب است ای حسن
۱۱۱۵Qعینِ صنع از نفسِ صانع چون بُرد * هیچ هست از غیرِ هستی چون چرَد
۱۱۱۵Nعین صنع از نفس صانع چون برد * هیچ هست از غیر هستی چون چرد
۱۱۱۶Qجمله هستیها ازین روضه چَرند * گر بُراق و تازیان ور خود خَرند
۱۱۱۶Nجمله هستیها از این روضه چرند * گر براق و تازیان ور خود خرند
۱۱۱۷Qوانک گردِشها از آن دریا ندید * هر دم آرد رُو بمحرایی جدید
۱۱۱۷Nو انکه گردشها از آن دریا ندید * هر دم آرد رو به صحرایی جدید
۱۱۱۸Qاو ز بحرِ عذْب آبِ شور خَورْد * تا که آبِ شور او را کور کرد
۱۱۱۸Nاو ز بحر عذب آب شور خورد * تا که آب شور او را کور کرد
۱۱۱۹Qبحر می‌گوید بدستِ راست خَور * ز آبِ من ای کور تا یابی بصَر
۱۱۱۹Nبحر می‌گوید به دست راست خور * ز آب من ای کور تا یابی بصر
۱۱۲۰Qهست دستِ راست اینجا ظنِّ راست * کو بداند نیک و بد را کز کجاست
۱۱۲۰Nهست دست راست اینجا ظن راست * کاو بداند نیک و بد را کز کجاست
۱۱۲۱Qنیزه گردانیست ای نیزه که تو * راست می‌گردی گهی گاهی دوتو
۱۱۲۱Nنیزه گردانی است ای نیزه که تو * راست می‌گردی گهی گاهی دو تو
۱۱۲۲Qما ز عشقِ شمسِ دین بی‌ناخنیم * ورنه ما آن کور را بینا کنیم
۱۱۲۲Nما ز عشق شمس دین بی‌ناخنیم * ور نه ما آن کور را بینا کنیم
۱۱۲۳Qهان ضیاء اؐلحق حُسام اؐلدّین تو زود * دارُوَش کن کُوری چشمِ حسود
۱۱۲۳Nهان ضیاء الحق حسام الدین تو زود * داروش کن کوری چشم حسود
۱۱۲۴Qتوتیای کبریای تیزفعل * داروی ظلمت‌کُشِ استیزفعل
۱۱۲۴Nتوتیای کبریای تیز فعل * داروی ظلمت کش استیز فعل
۱۱۲۵Qآنک گر بر چشمِ اعمی بر زنَد * ظلمتِ صد ساله را زو بر کَنَد
۱۱۲۵Nآن که گر بر چشم اعمی بر زند * ظلمت صد ساله را زو بر کند
۱۱۲۶Qجملهٔ کوران را دوا کن جز حسود * کز حسودی بر تو می‌آرد جحود
۱۱۲۶Nجمله کوران را دوا کن جز حسود * کز حسودی بر تو می‌آرد جحود
۱۱۲۷Qمر حسودت را اگر چه آن منم * جان مده تا همچنین جان می‌کَنَم
۱۱۲۷Nمر حسودت را اگر چه آن منم * جان مده تا همچنین جان می‌کنم
۱۱۲۸Qآنک او باشد حسودِ آفتاب * وآنک می‌رنجد ز بُودِ آفتاب
۱۱۲۸Nآن که او باشد حسود آفتاب * و انکه می‌رنجد ز بود آفتاب
۱۱۲۹Qاینْت دردِ بی‌دوا کو راست آه * اینْت افتاده ابَد در قعرِ چاه
۱۱۲۹Nاینت درد بی‌دوا کاو راست آه * اینت افتاده ابد در قعر چاه
۱۱۳۰Qنفْیِ خورشیدِ ازل بایستِ او * کَیْ برآید این مرادِ او بگو
۱۱۳۰Nنفی خورشید ازل بایست او * کی بر آید این مراد او بگو
۱۱۳۱Qباز آن باشد که باز آید بشاه * بازِ کورست آنک شد گم‌کرده راه
۱۱۳۱Nباز آن باشد که باز آید به شاه * باز کور است آن که شد گم کرده راه
۱۱۳۲Qراه را گم کرد و در ویران فتاد * باز در ویران برِ جُغْدان فتاد
۱۱۳۲Nراه را گم کرد و در ویران فتاد * باز در ویران بر جغدان فتاد
۱۱۳۳Qاو همه نورست از نور رِضا * لیک کورش کرد سرهنگِ قضا
۱۱۳۳Nاو همه نور است از نور رضا * لیک کورش کرد سرهنگ قضا
۱۱۳۴Qخاک در چشمش زد و از راه بُرد * در میانِ جُغد و ویرانش سپُرد
۱۱۳۴Nخاک در چشمش زد و از راه برد * در میان جغد و ویرانش سپرد
۱۱۳۵Qبر سَری جغدانْش بر سَر می‌زنند * پرّ و بالِ نازنینش می‌کَنند
۱۱۳۵Nبر سری جغدانش بر سر می‌زنند * پر و بال نازنینش می‌کنند
۱۱۳۶Qوَلْوَله افتاد در جغدان که ها * باز آمد تا بگیرد جای ما
۱۱۳۶Nولوله افتاد در جغدان که ها * باز آمد تا بگیرد جای ما
۱۱۳۷Qچون سگانِ کوی پُر خشم و مَهیب * اندر افتادند در دلقِ غریب
۱۱۳۷Nچون سگان کوی پر خشم و مهیب * اندر افتادند در دلق غریب
۱۱۳۸Qباز گوید من چه در خَورْدم بجُغد * صد چنین ویران فدا کردم بجغد
۱۱۳۸Nباز گوید من چه در خوردم به جغد * صد چنین ویران فدا کردم به جغد
۱۱۳۹Qمن نخواهم بود اینجا می‌روم * سوی شاهنشاه راجع می‌شوم
۱۱۳۹Nمن نخواهم بود اینجا می‌روم * سوی شاهنشاه راجع می‌شوم
۱۱۴۰Qخویشتن مکْشید ای جغدان که من * نه مقیمم می‌روم سوی وطن
۱۱۴۰Nخویشتن مکشید ای جغدان که من * نه مقیمم می‌روم سوی وطن
۱۱۴۱Qاین خراب‌آباد در چشمِ شماست * ورنه ما را ساعدِ شه بازْجاست
۱۱۴۱Nاین خراب آباد در چشم شماست * ور نه ما را ساعد شه باز جاست
۱۱۴۲Qجغد گفتا باز حیلت می‌کُند * تا ز خان و مان شما را بر کَند
۱۱۴۲Nجغد گفتا باز حیلت می‌کند * تا ز خان و مان شما را بر کند
۱۱۴۳Qخانه‌های ما بگیرد او بمَکر * بر کَنَد ما را بسالوسی ز وَکْر
۱۱۴۳Nخانه‌های ما بگیرد او به مکر * بر کند ما را به سالوسی ز وکر
۱۱۴۴Qمی‌نماید سِیری این حیلت‌پَرَست * والله از جملهٔ حریصان بَتَّرست
۱۱۴۴Nمی‌نماید سیری این حیلت پرست * و الله از جمله‌ی حریصان بدتر است
۱۱۴۵Qاو خورد از حرص طین را همچو دِبْس * دُنْبه مسْپارید ای یاران بخِرْس
۱۱۴۵Nاو خورد از حرص طین را همچو دبس * دنبه مسپارید ای یاران به خرس
۱۱۴۶Qلاف از شه می‌زند وز دستِ شه * تا بَرَد او ما سَلیمان را ز رَه
۱۱۴۶Nلاف از شه می‌زند وز دست شاه * تا برد او ما سلیمان را ز راه
۱۱۴۷Qخود چه جنسِ شاه باشد مرغکی * مشْنوش گر عقل داری اندکی
۱۱۴۷Nخود چه جنس شاه باشد مرغکی * مشنوش گر عقل داری اندکی
۱۱۴۸Qجنسِ شاهست او و یا جنسِ وزیر * هیچ باشد لایقِ گَوْزینه سیر
۱۱۴۸Nجنس شاه است او و یا جنس وزیر * هیچ باشد لایق لوزینه سیر
۱۱۴۹Qآنچ می‌گوید ز مَکْر و فعل و فَن * هست سلطان با حشَم جویای مَن
۱۱۴۹Nآن چه می‌گوید ز مکر و فعل و فن * هست سلطان با حشم جویای من
۱۱۵۰Qاینْت مالیخولیای ناپَذیر * اینْت لافِ خام و دامِ گول گیر
۱۱۵۰Nاینت مالیخولیای ناپذیر * اینت لاف خام و دام گول گیر
۱۱۵۱Qهر که این باوَر کند از ابلهیست * مرغکِ لاغر چه در خوردِ شهیست
۱۱۵۱Nهر که این باور کند از ابلهی است * مرغک لاغر چه در خورد شهی است
۱۱۵۲Qکمترین جُغد ار زند بر مغزِ او * مر و را یاری‌گری از شاه کو
۱۱۵۲Nکمترین جغد ار زند بر مغز او * مر و را یاری‌گری از شاه کو
۱۱۵۳Qگفت باز ار یک پَرِ من بشْکند * بیخِ جُغدستان شهنشه بر کَند
۱۱۵۳Nگفت باز ار یک پر من بشکند * بیخ جغدستان شهنشه بر کند
۱۱۵۴Qجُغد چه بْود خود اگر بازی مرا * دل برنجاند کند با من جفا
۱۱۵۴Nجغد چه بود خود اگر بازی مرا * دل برنجاند کند با من جفا
۱۱۵۵Qشه کند تُوده بَهر شیب و فراز * صد هزاران خرمن از سرهای باز
۱۱۵۵Nشه کند توده به هر شیب و فراز * صد هزاران خرمن از سرهای باز
۱۱۵۶Qپاسبانِ من عنایاتِ وَیَست * هر کجا که من روم شه در پَیَست
۱۱۵۶Nپاسبان من عنایات وی است * هر کجا که من روم شه در پی است
۱۱۵۷Qدر دلِ سلطان خیالِ من مقیم * بی‌خیالِ من دلِ سلطان سقیم
۱۱۵۷Nدر دل سلطان خیال من مقیم * بی‌خیال من دل سلطان سقیم
۱۱۵۸Qچون بپرَّاند مرا شه در رَوَش * می‌پرم بر اوجِ دل چون پَرْتَوَش
۱۱۵۸Nچون بپراند مرا شه در روش * می‌پرم بر اوج دل چون پرتوش
۱۱۵۹Qهمچو ماه و آفتابی می‌پَرم * پرده‌های آسمانها می‌درم
۱۱۵۹Nهمچو ماه و آفتابی می‌پرم * پرده‌های آسمانها می‌درم
۱۱۶۰Qروشنی عقلها از فِکرتم * انفطارِ آسمان از فِطرتم
۱۱۶۰Nروشنی عقلها از فکرتم * انفطار آسمان از فطرتم
۱۱۶۱Qبازم و حیران شود در من هُما * جغد که بْود تا بداند سِرِّ ما
۱۱۶۱Nبازم و حیران شود در من هما * جغد که بود تا بداند سر ما
۱۱۶۲Qشَه برای من ز زندان یاد کرد * صد هزاران بسته را آزاد کرد
۱۱۶۲Nشه برای من ز زندان یاد کرد * صد هزاران بسته را آزاد کرد
۱۱۶۳Qیک دمم با جغدها دمساز کرد * از دمِ من جغدها را باز کرد
۱۱۶۳Nیک دمم با جغدها دمساز کرد * از دم من جغدها را باز کرد
۱۱۶۴Qای خنک جغدی که در پروازِ من * فهم کرد از نیکبختی رازِ من
۱۱۶۴Nای خنک جغدی که در پرواز من * فهم کرد از نیک بختی راز من
۱۱۶۵Qدر من آویزید تا نازان شوید * گرچه جغدانید شهبازان شوید
۱۱۶۵Nدر من آویزید تا نازان شوید * گر چه جغدانید شهبازان شوید
۱۱۶۶Qآنک باشد با چنان شاهی حبیب * هر کجا افتد چرا باشد غریب
۱۱۶۶Nآن که باشد با چنان شاهی حبیب * هر کجا افتد چرا باشد غریب
۱۱۶۷Qهر که باشد شاهْ دَردش را دَوا * گر چو نَیْ نالد نباشد بی‌نوا
۱۱۶۷Nهر که باشد شاه دردش را دوا * گر چو نی نالد نباشد بی‌نوا
۱۱۶۸Qمالِکِ مُلکم نیَم من طبل‌خوار * طبلِ بازم می‌زند شه از کنار
۱۱۶۸Nمالک ملکم نیم من طبل خوار * طبل بازم می‌زند شه از کنار
۱۱۶۹Qطبلِ بازِ من ندای‌ اِرْجِعِی * حق گواهِ من برغْمِ مُدَّعی
۱۱۶۹Nطبل باز من ندای‌ ارْجِعِی * حق گواه من به رغم مدعی
۱۱۷۰Qمن نیَم جنسِ شهنشه دُور ازو * لیک دارم در تجلّی نور ازو
۱۱۷۰Nمن نیم جنس شهنشه دور از او * لیک دارم در تجلی نور از او
۱۱۷۱Qنیست جنسیَّت ز رُویِ شکل و ذات * آب جنسِ خاک آمد در نبات
۱۱۷۱Nنیست جنسیت ز روی شکل و ذات * آب جنس خاک آمد در نبات
۱۱۷۲Qباد جنسِ آتش آمد در قَوام * طبع را جنس آمدست آخِر مُدام
۱۱۷۲Nباد جنس آتش آمد در قوام * طبع را جنس آمده ست آخر مدام
۱۱۷۳Qجنسِ ما چون نیست جنسِ شاهِ ما * مای ما شد بهرِ مای او فنا
۱۱۷۳Nجنس ما چون نیست جنس شاه ما * مای ما شد بهر مای او فنا
۱۱۷۴Qچون فنا شد مای ما او مانْد فرد * پیشِ پایِ اسبِ او گَرْدم چو گَرْد
۱۱۷۴Nچون فنا شد مای ما او ماند فرد * پیش پای اسب او گردم چو گرد
۱۱۷۵Qخاک شد جان و نشانیهای او * هست بر خاکش نشانِ پای او
۱۱۷۵Nخاک شد جان و نشانیهای او * هست بر خاکش نشان پای او
۱۱۷۶Qخاکِ پایش شَو برای این نشان * تا شوی تاجِ سرِ گردن‌کَشان
۱۱۷۶Nخاک پایش شو برای این نشان * تا شوی تاج سر گردن کشان
۱۱۷۷Qتا که نفْریبد شما را شکلِ من * نُقْلِ من نوشید پیش از نَقْلِ من
۱۱۷۷Nتا که نفریبد شما را شکل من * نقل من نوشید پیش از نقل من
۱۱۷۸Qای بسا کس را که صورت راه زد * قصدِ صورت کرد و بر اللَّٰه زد
۱۱۷۸Nای بسا کس را که صورت راه زد * قصد صورت کرد و بر اللَّه زد
۱۱۷۹Qآخر این جان با بدن پیوسته است * هیچ این جان با بدن مانند هست
۱۱۷۹Nآخر این جان با بدن پیوسته است * هیچ این جان با بدن مانند هست
۱۱۸۰Qتابِ نورِ چشم با پیهست جُفت * نورِ دل در قطرهٔ خونی نهفت
۱۱۸۰Nتاب نور چشم با پیه است جفت * نور دل در قطره‌ی خونی نهفت
۱۱۸۱Qشادی اندر گُرده و غم در جگر * عقل چون شمعی درونِ مغزِ سَر
۱۱۸۱Nشادی اندر گرده و غم در جگر * عقل چون شمعی درون مغز سر
۱۱۸۲Qاین تعلُّقها نه بی‌کیفست و چون * عقلها در دانشِ چونی زبون
۱۱۸۲Nاین تعلقها نه بی‌کیف است و چون * عقلها در دانش چونی زبون
۱۱۸۳Qجانِ کُل با جانِ جُزُو آسیب کرد * جان ازو دُرّی ستد در جَیْب کرد
۱۱۸۳Nجان کل با جان جزو آسیب کرد * جان از او دری ستد در جیب کرد
۱۱۸۴Qهمچو مَرْیَم جان از آن آسیبِ جَیْب * حامله شد از مسیحِ دلفریب
۱۱۸۴Nهمچو مریم جان از آن آسیب جیب * حامله شد از مسیح دل فریب
۱۱۸۵Qآن مسیحی نه که بر خشک و تَرست * آن مسیحی کز مساحت برتَرست
۱۱۸۵Nآن مسیحی نه که بر خشک و تر است * آن مسیحی کز مساحت برتر است
۱۱۸۶Qپس ز جان جانِ چو حامل گشت جان * از چنین جانی شود حامل جهان
۱۱۸۶Nپس ز جان جان چو حامل گشت جان * از چنین جانی شود حامل جهان
۱۱۸۷Qپس جهان زاید جهانِ دیگری * این حَشَر را وا نماید مَحْشَری
۱۱۸۷Nپس جهان زاید جهان دیگری * این حشر را وا نماید محشری
۱۱۸۸Qتا قیامت گر بگویم بشْمرم * من ز شرحِ این قیامت قاصرم
۱۱۸۸Nتا قیامت گر بگویم بشمرم * من ز شرح این قیامت قاصرم
۱۱۸۹Qاین سخنها خود بمعنی یا رَبیست * حرفها دامِ دَمِ شیرین لبیست
۱۱۸۹Nاین سخنها خود به معنی یا ربی است * حرفها دام دم شیرین لبی است
۱۱۹۰Qچون کند تقصیر پس چون تن زَند * چونک لَبَّیْکش به یا رَب می‌رسد
۱۱۹۰Nچون کند تقصیر پس چون تن زند * چون که لبیکش به یا رب می‌رسد
۱۱۹۱Qهست لَبَّیْکی که نتْوانی شنید * لیک سر تا پای بتْوانی چشید
۱۱۹۱Nهست لبیکی که نتوانی شنید * لیک سر تا پای بتوانی چشید

block:2022

کلوخ انداختن تشنه از سَرِ دیوار در جوی آب
۱۱۹۲Qبر لبِ جُو بود دیواری بلند * بر سرِ دیوار تشنهٔ دردمند
۱۱۹۲Nبر لب جو بود دیواری بلند * بر سر دیوار تشنه‌ی دردمند
۱۱۹۳Qمانعش از آب آن دیوار بود * از پیِ آب او چو ماهی زار بود
۱۱۹۳Nمانعش از آب آن دیوار بود * از پی آب او چو ماهی زار بود
۱۱۹۴Qناگهان انداخت او خشتی در آب * بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب
۱۱۹۴Nناگهان انداخت او خشتی در آب * بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
۱۱۹۵Qچون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ * مست کرد آن بانگِ آبش چون نبیذ
۱۱۹۵Nچون خطاب یار شیرین لذیذ * مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
۱۱۹۶Qاز صفای بانگِ آب آن مُمْتَحَن * گشت خشت‌انداز ز آنجا خشت‌کَن
۱۱۹۶Nاز صفای بانگ آب آن ممتحن * گشت خشت انداز ز آن جا خشت‌کن
۱۱۹۷Qآب می‌زد بانگ یعنی هَی ترا * فایدهٔ چه زین زدن خشتی مرا
۱۱۹۷Nآب می‌زد بانگ یعنی هی ترا * فایده چه زین زدن خشتی مرا
۱۱۹۸Qتشنه گفت آبا مرا دو فایده است * من ازین صنعت ندارم هیچ دست
۱۱۹۸Nتشنه گفت آیا مرا دو فایده است * من از این صنعت ندارم هیچ دست
۱۱۹۹Qفایدهٔ اول سماعِ بانگِ آب * کو بود مر تشنگان را چون رَباب
۱۱۹۹Nفایده‌ی اول سماع بانگ آب * کاو بود مر تشنگان را چون رباب
۱۲۰۰Qبانگِ او چون بانگِ اِسْرافیل شد * مرده را زین زندگی تحویل شد
۱۲۰۰Nبانگ او چون بانگ اسرافیل شد * مرده را زین زندگی تحویل شد
۱۲۰۱Qیا چو بانگِ رعد ایّامِ بهار * باغ می‌یابد ازو چندین نگار
۱۲۰۱Nیا چو بانگ رعد ایام بهار * باغ می‌یابد از او چندین نگار
۱۲۰۲Qیا چو بر درویش ایّامِ زکات * یا چو بر محبوس پیغامِ نجات
۱۲۰۲Nیا چو بر درویش ایام زکات * یا چو بر محبوس پیغام نجات
۱۲۰۳Qچون دَمِ رحمان بود کان از یَمَن * می‌رسد سوی محمّد بی‌دَهَن
۱۲۰۳Nچون دم رحمان بود کان از یمن * می‌رسد سوی محمد بی‌دهن
۱۲۰۴Qیا چو بُویِ احمدِ مُرْسَل بود * کان بعاصی در شفاعت می‌رسد
۱۲۰۴Nیا چو بوی احمد مرسل بود * کان به عاصی در شفاعت می‌رسد
۱۲۰۵Qیا چو بُویِ یوسفِ خوبِ لطیف * می‌زند بر جانِ یعقوبِ نحیف
۱۲۰۵Nیا چو بوی یوسف خوب لطیف * می‌زند بر جان یعقوب نحیف
۱۲۰۶Qفایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین * برکَنَم آیمِ سوی مَاءٍ مَعِین
۱۲۰۶Nفایده‌ی دیگر که هر خشتی کز این * بر کنم آیم سوی ماء معین
۱۲۰۷Qکز کمی خشت دیوارِ بلند * پست‌تر گردد به هر دفعه که کَنْد
۱۲۰۷Nکز کمی خشت دیوار بلند * پست‌تر گردد به هر دفعه که کند
۱۲۰۸Qپستی دیوار قُربی می‌شود * فصلِ او درمانِ وصلی می‌بود
۱۲۰۸Nپستی دیوار قربی می‌شود * فصل او درمان وصلی می‌بود
۱۲۰۹Qسجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب * موجبِ قُربی که‌ وَ اؐسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ
۱۲۰۹Nسجده آمد کندن خشت لزب * موجب قربی که‌ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ
۱۲۱۰Qتا که این دیوار عالی گردنست * مانعِ این سَر فرود آوردنست
۱۲۱۰Nتا که این دیوار عالی گردن است * مانع این سر فرود آوردن است
۱۲۱۱Qسجده نتْوان کرد بر آبِ حیات * تا نیابم زین تنِ خاکی نجات
۱۲۱۱Nسجده نتوان کرد بر آب حیات * تا نیابم زین تن خاکی نجات
۱۲۱۲Qبر سرِ دیوار هر کو تشنه‌تر * زودتر بر می‌کَند خشت و مَدَر
۱۲۱۲Nبر سر دیوار هر کاو تشنه‌تر * زودتر بر می‌کند خشت و مدر
۱۲۱۳Qهر که عاشق‌تر بود بر بانگِ آب * او کلوخِ زفت‌تر کَنْد از حجاب
۱۲۱۳Nهر که عاشق تر بود بر بانگ آب * او کلوخ زفت تر کند از حجاب
۱۲۱۴Qاو ز بانگِ آب پُر مَی تا عُنُق * نشْنود بیگانه جز بانگِ بُلُق
۱۲۱۴Nاو ز بانگ آب پر می تا عنق * نشنود بیگانه جز بانگ بلق
۱۲۱۵Qای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش * مُغْتَنَم دارد گزارد وامِ خویش
۱۲۱۵Nای خنک آن را که او ایام پیش * مغتنم دارد گزارد وام خویش
۱۲۱۶Qاندر آن ایّام کش قُدرت بود * صحّت و زورِ دل و قوّت بود
۱۲۱۶Nاندر آن ایام کش قدرت بود * صحت و زور دل و قوت بود
۱۲۱۷Qو آن جوانی همچو باغِ سبز و تر * می‌رساند بی‌دریغی بار و بر
۱۲۱۷Nو آن جوانی همچو باغ سبز و تر * می‌رساند بی‌دریغی بار و بر
۱۲۱۸Qچشمه‌های قوّت و شهوت روان * سبز می‌گردد زمینِ تن بدآن
۱۲۱۸Nچشمه‌های قوت و شهوت روان * سبز می‌گردد زمین تن بدان
۱۲۱۹Qخانهٔ معمور و سقفش بس بلند * معتدل ارکان و بی‌تخلیط و بند
۱۲۱۹Nخانه‌ی معمور و سقفش بس بلند * معتدل ارکان و بی‌تخلیط و بند
۱۲۲۰Qپیش از آن که ایّامِ پیری در رسد * گردنت بندد بِحَبْلٍ مِنْ مَسَد
۱۲۲۰Nپیش از آن که ایام پیری در رسد * گردنت بندد به‌ حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ
۱۲۲۱Qخاک شوره گردد و ریزان و سُست * هرگز از شوره نباتِ خوش نرُست
۱۲۲۱Nخاک شوره گردد و ریزان و سست * هرگز از شوره نبات خوش نرست
۱۲۲۲Qآبِ زور و آبِ شهوت منقطع * او ز خویش و دیگران نامنتفع
۱۲۲۲Nآب زور و آب شهوت منقطع * او ز خویش و دیگران نامنتفع
۱۲۲۳Qابروان چون پالدُم زیر آمده * چشم را نَم آمده تاری شده
۱۲۲۳Nابروان چون پالدم زیر آمده * چشم را نم آمده تاری شده
۱۲۲۴Qاز تشنّج رُو چو پشتِ سوسمار * رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
۱۲۲۴Nاز تشنج رو چو پشت سوسمار * رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
۱۲۲۵Qروز بیگه لاشه لنگ و ره دراز * کارگه ویران عمل رفته ز ساز
۱۲۲۵Nروز بی‌گه لاشه لنگ و ره دراز * کارگه ویران عمل رفته ز ساز
۱۲۲۶Qبیخهای خوی بَد مُحْکَم شده * قوّتِ بر کندنِ آن کم شده
۱۲۲۶Nبیخهای خوی بد محکم شده * قوت بر کندن آن کم شده

block:2023

فرمودن والی کی این خاربُن را کی نشاندهٔ بر سَر راه بر کَن
۱۲۲۷Qهمچو آن شخصِ درشتِ خوش‌سخن * در میانِ ره نشانْد او خاربُن
۱۲۲۷Nهمچو آن شخص درشت خوش سخن * در میان ره نشاند او خار بن
۱۲۲۸Qره‌گذرْیانش ملامت‌گر شدند * بس بگفتندش بکَن این را نکَند
۱۲۲۸Nره گذریانش ملامت‌گر شدند * بس بگفتندش بکن این را نکند
۱۲۲۹Qهر دَمی آن خاربُن افزون شدی * پای خلق از زخمِ آن پُر خون شدی
۱۲۲۹Nهر دمی آن خار بن افزون شدی * پای خلق از زخم آن پر خون شدی
۱۲۳۰Qجامه‌های خلق بدْریدی ز خار * پایِ درویشان بخستی زار زار
۱۲۳۰Nجامه‌های خلق بدریدی ز خار * پای درویشان بخستی زار زار
۱۲۳۱Qچون بِجد حاکم بدو گفت این بکَن * گفت آری بر کَنم روزیش من
۱۲۳۱Nچون به جد حاکم بدو گفت این بکن * گفت آری بر کنم روزیش من
۱۲۳۲Qمدّتی فردا و فردا وعده داد * شد درختِ خارِ او مُحْکَم نهاد
۱۲۳۲Nمدتی فردا و فردا وعده داد * شد درخت خار او محکم نهاد
۱۲۳۳Qگفت روزی حاکمش ای وعده کژ * پیش آ در کارِ ما واپس مغَژ
۱۲۳۳Nگفت روزی حاکمش ای وعده کژ * پیش آ در کار ما واپس مغز
۱۲۳۴Qگفت اَلْأَیّامُ یا عَم بَیْنَنا * گفت عَجِّلْ لاَ تُماطِلْ دَیْنَنا
۱۲۳۴Nگفت الایام یا عم بیننا * گفت عجل لا تماطل دیننا
۱۲۳۵Qتو که می‌گویی که فردا این بدان * که بهَر روزی که می‌آید زمان
۱۲۳۵Nتو که می‌گویی که فردا این بدان * که به هر روزی که می‌آید زمان
۱۲۳۶Qآن درختِ بد جوان‌تر می‌شود * وین کَننده پیر و مُضْطَر می‌شود
۱۲۳۶Nآن درخت بد جوان‌تر می‌شود * وین کننده پیر و مضطر می‌شود
۱۲۳۷Qخاربُن در قُوَّت و برخاستن * خارکَنْ در پیری و در کاستن
۱۲۳۷Nخار بن در قوت و برخاستن * خار کن در پیری و در کاستن
۱۲۳۸Qخاربُن هر روز و هر دم سبز و تر * خارکَن هر روز زار و خشک‌تر
۱۲۳۸Nخار بن هر روز و هر دم سبز و تر * خار کن هر روز زار و خشکتر
۱۲۳۹Qاو جوان‌تر می‌شود تو پیرتَر * زود باش و روزگارِ خود مبَر
۱۲۳۹Nاو جوانتر می‌شود تو پیرتر * زود باش و روزگار خود مبر
۱۲۴۰Qخاربُن دان هر یکی خوی بَدَت * بارها در پای خار آخِر زدت
۱۲۴۰Nخار بن دان هر یکی خوی بدت * بارها در پای خار آخر زدت
۱۲۴۱Qبارها از خوی خود خسته شدی * حس نداری سخت بی‌حسّ آمدی
۱۲۴۱Nبارها از خوی خود خسته شدی * حس نداری سخت بی‌حس آمدی
۱۲۴۲Qگر ز خسته گشتنِ دیگر کسان * که ز خُلقِ زشتِ تو هَست آن رسان
۱۲۴۲Nگر ز خسته گشتن دیگر کسان * که ز خلق زشت تو هست آن رسان
۱۲۴۳Qغافلی باری ز زخمِ خود نه‌ای * تو عذابِ خویش و هر بیگانه‌ای
۱۲۴۳Nغافلی باری ز زخم خود نه‌ای * تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای
۱۲۴۴Qیا تَبَر برگیر و مَردانه بزن * تو عَلی‌وار این دَرِ خَیْبَر بکَن
۱۲۴۴Nیا تبر برگیر و مردانه بزن * تو علی‌وار این در خیبر بکن
۱۲۴۵Qیا بگُلْبُن وصل کُن این خار را * وصل کُن با نار نورِ یار را
۱۲۴۵Nیا به گلبن وصل کن این خار را * وصل کن با نار نور یار را
۱۲۴۶Qتا که نورِ او کُشَد نارِ ترا * وصلِ او گُلشن کند خارِ ترا
۱۲۴۶Nتا که نور او کشد نار تو را * وصل او گلشن کند خار تو را
۱۲۴۷Qتو مثالِ دوزخی او مؤمنست * کُشتنِ آتش بمؤمن مُمکِنست
۱۲۴۷Nتو مثال دوزخی او مومن است * کشتن آتش به مومن ممکن است
۱۲۴۸Qمصطفی فرمود از گفتِ جحیم * کاو بمؤمن لابه‌گر گردد ز بیم
۱۲۴۸Nمصطفی فرمود از گفت جحیم * کاو به مومن لابه گر گردد ز بیم
۱۲۴۹Qگویدش بگْذر ز من ای شاه زود * هین که نورت سوزِ نارم را ربود
۱۲۴۹Nگویدش بگذر ز من ای شاه زود * هین که نورت سوز نارم را ربود
۱۲۵۰Qپس هلاکِ نار نورِ مؤمنست * زانک بی‌ضِد دفعِ ضِد لا یُمکِنست
۱۲۵۰Nپس هلاک نار نور مومن است * ز انکه بی‌ضد دفع ضد لا یمکن است
۱۲۵۱Qنار ضِدِّ نور باشد روزِ عَدْل * کان ز قَهْر انگیخته شد این ز فَضْل
۱۲۵۱Nنار ضد نور باشد روز عدل * کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
۱۲۵۲Qگر همی‌خواهی تو دفعِ شرِّ نار * آبِ رحمت بر دلِ آتش گمار
۱۲۵۲Nگر همی‌خواهی تو دفع شر نار * آب رحمت بر دل آتش گمار
۱۲۵۳Qچشمهٔ آن آبِ رحمت مؤمنست * آبِ حیوان روحِ پاکِ مُحْسِنست
۱۲۵۳Nچشمه‌ی آن آب رحمت مومن است * آب حیوان روح پاک محسن است
۱۲۵۴Qبس گریزانست نفسِ تو ازو * زانک تو از آتشی او آبِ جو
۱۲۵۴Nبس گریزان است نفس تو از او * ز انکه تو از آتشی او آب جو
۱۲۵۵Qز آب آتش ز آن گریزان می‌شود * کاتشش از آب ویران می‌شود
۱۲۵۵Nز آب آتش ز آن گریزان می‌شود * کاتشش از آب ویران می‌شود
۱۲۵۶Qحسّ و فکرِ تو همه از آتشست * حسِّ شیخ و فکر او نورِ خَوشست
۱۲۵۶Nحس و فکر تو همه از آتش است * حس شیخ و فکر او نور خوش است
۱۲۵۷Qآبِ نورِ او چو بر آتش چکد * چَک چَک از آتش بر آید بر جهد
۱۲۵۷Nآب نور او چو بر آتش چکد * چک چک از آتش بر آید بر جهد
۱۲۵۸Qچون کند چک چک تو گُویَش مرگ و درد * تا شود این دوزخِ نفْسِ تو سرد
۱۲۵۸Nچون کند چک چک تو گویش مرگ و درد * تا شود این دوزخ نفس تو سرد
۱۲۵۹Q(ベイトなし) *
۱۲۵۹Nتا نسوزد او گلستان تو را * تا نسوزد عدل و احسان تو را
۱۲۶۰Qبعد از آن چیزی که کاری بر دهد * لاله و نسرین و سیسَنْبَر دهد
۱۲۶۰Nبعد از آن چیزی که کاری بر دهد * لاله و نسرین و سیسنبر دهد
۱۲۶۱Qباز پهنا می‌رَویم از راهِ راست * باز گَرَد ای خواجه راهِ ما کجاست
۱۲۶۱Nباز پهنا می‌رویم از راه راست * باز گرد ای خواجه راه ما کجاست
۱۲۶۲Qاندر آن تقریر بودیم ای حَسود * که خَرَت لنگست و منزل دُور زود
۱۲۶۲Nاندر آن تقریر بودیم ای حسود * که خرت لنگ است و منزل دور زود
۱۲۶۳Qسال بیگه گشت وقتِ کشت نی * جز سِیَه‌رُویی و فعلِ زشت نی
۱۲۶۳Nسال بی‌گه گشت وقت کشت نی * جز سیه رویی و فعل زشت نی
۱۲۶۴Qکِرْم در بیخِ درختِ تن فتاد * بایدش بر کنْد و در آتش نهاد
۱۲۶۴Nکرم در بیخ درخت تن فتاد * بایدش بر کند و در آتش نهاد
۱۲۶۵Qهین و هین ای راه‌رَوْ بیگاه شد * آفتابِ عمر سوی چاه شد
۱۲۶۵Nهین و هین ای راه رو بی‌گاه شد * آفتاب عمر سوی چاه شد
۱۲۶۶Qاین دو روزک را که زُورت هست زود * پیر افشانی بکُن از راهِ جُود
۱۲۶۶Nاین دو روزک را که زورت هست زود * پیر افشانی بکن از راه جود
۱۲۶۷Qاین قَدَر تخمی که ماندستت بباز * تا برُوید زین دو دَم عمرِ دراز
۱۲۶۷Nاین قدر تخمی که مانده ستت بباز * تا بروید زین دو دم عمر دراز
۱۲۶۸Qتا نمُردست این چراغِ با گُهَر * هین فتیلش ساز و روغن زودتر
۱۲۶۸Nتا نمرده ست این چراغ با گهر * هین فتیله‌اش ساز و روغن زودتر
۱۲۶۹Qهین مگو فردا که فرداها گذشت * تا بکُلّی نگْذرد ایّامِ کَشت
۱۲۶۹Nهین مگو فردا که فرداها گذشت * تا به کلی نگذرد ایام کشت
۱۲۷۰Qپندِ من بشْنو که تن بندِ قویست * کهنه بیرون کن گرت میل نویست
۱۲۷۰Nپند من بشنو که تن بند قوی است * کهنه بیرون کن گرت میل نوی است
۱۲۷۱Qلب ببند و کفِّ پُر زر برگُشا * بُخلِ تن بگْذار و پیش آور سخا
۱۲۷۱Nلب ببند و کف پر زر بر گشا * بخل تن بگذار و پیش آور سخا
۱۲۷۲Qترکِ شهوتها و لذّتها سخاست * هر که در شهوت فرو شد برنخاست
۱۲۷۲Nترک شهوتها و لذتها سخاست * هر که در شهوت فرو شد بر نخاست
۱۲۷۳Qاین سخا شاخیست از سروِ بهشت * وای او کز کف چنین شاخی بهشت
۱۲۷۳Nاین سخا شاخی است از سرو بهشت * وای او کز کف چنین شاخی بهشت
۱۲۷۴Qعُرْوةُ اؐلْؤثْقَی‌ست این ترکِ هوا * برکَشَد این شاخ جان را بر سَما
۱۲۷۴Nعروة الوثقی است این ترک هوا * بر کشد این شاخ جان را بر سما
۱۲۷۵Qتا بَرَد شاخِ سخا ای خوب‌کیش * مر ترا بالا کَشان تا اصلِ خویش
۱۲۷۵Nتا برد شاخ سخا ای خوب کیش * مر ترا بالا کشان تا اصل خویش
۱۲۷۶Qیوسفِ حُسْنی و این عالَم چو چاه * وین رسن صبرست بر امرِ الٰه
۱۲۷۶Nیوسف حسنی و این عالم چو چاه * وین رسن صبر است بر امر اله
۱۲۷۷Qیوسفا آمد رسن در زن دو دست * از رسن غافل مشو بیگه شدست
۱۲۷۷Nیوسفا آمد رسن در زن دو دست * از رسن غافل مشو بی‌گه شده ست
۱۲۷۸Qحمد لله کین رسن آویختند * فضل و رحمت را بهم آمیختند
۱۲۷۸Nحمد لله کین رسن آویختند * فضل و رحمت را بهم آمیختند
۱۲۷۹Qتا ببینی عالمِ جانِ جدید * عالمِ بس آشکارِ ناپدید
۱۲۷۹Nتا ببینی عالم جان جدید * عالم بس آشکار ناپدید
۱۲۸۰Qاین جهانِ نیست چون هستان شده * و آن جهانِ هست بس پنهان شده
۱۲۸۰Nاین جهان نیست چون هستان شده * و آن جهان هست بس پنهان شده
۱۲۸۱Qخاک بر بادست و بازی می‌کند * کژنمایی پَرده سازی می‌کند
۱۲۸۱Nخاک بر باد است و بازی می‌کند * کژنمایی پرده سازی می‌کند
۱۲۸۲Qاینک بر کارست بی کارست و پوست * وانک پنهانست مغز و اصل اوست
۱۲۸۲Nاینکه بر کار است بی‌کار است و پوست * و انکه پنهان است مغز و اصل اوست
۱۲۸۳Qخاک همچون آلتی در دستِ باد * باد را دان عالی و عالی‌نژاد
۱۲۸۳Nخاک همچون آلتی در دست باد * باد را دان عالی و عالی نژاد
۱۲۸۴Qچشمِ خاکی را بخاک افتد نظَر * بادبین چشمی بود نوعی دگر
۱۲۸۴Nچشم خاکی را به خاک افتد نظر * باد بین چشمی بود نوعی دگر
۱۲۸۵Qاسب داند اسب را کو هست یار * هم سواری داند احوالِ سوار
۱۲۸۵Nاسب داند اسب را کاو هست یار * هم سواری داند احوال سوار
۱۲۸۶Qچشم حسّ اسبَست و نورِ حق سوار * بی‌سواره اسب خود ناید بکار
۱۲۸۶Nچشم حس اسب است و نور حق سوار * بی‌سواره اسب خود ناید به کار
۱۲۸۷Qپس ادب کن اسب را از خوی بَد * ور نه پیشِ شاه باشد اسب رَد
۱۲۸۷Nپس ادب کن اسب را از خوی بد * ور نه پیش شاه باشد اسب رد
۱۲۸۸Qچشمِ اسب از چشمِ شَه رَهْبَر بود * چشمِ او بی‌چشمِ شه مُضطر بود
۱۲۸۸Nچشم اسب از چشم شه رهبر بود * چشم او بی‌چشم شه مضطر بود
۱۲۸۹Qچشمِ اسبان جز گیاه و جز چرا * هر کجا خوانی بگوید نه چِرا
۱۲۸۹Nچشم اسبان جز گیاه و جز چرا * هر کجا خوانی بگوید نه چرا
۱۲۹۰Qنورِ حق بر نورِ حِس راکب شود * آنگهی جان سوی حق راغب شود
۱۲۹۰Nنور حق بر نور حس راکب شود * آن گهی جان سوی حق راغب شود
۱۲۹۱Qاسب بی‌راکب چه داند رسمِ راه * شاه باید تا بداند شاه‌راه
۱۲۹۱Nاسب بی‌راکب چه داند رسم راه * شاه باید تا بداند شاه راه
۱۲۹۲Qسوی حسّی رَوْ که نورش راکبَست * حسّ را آن نور نیکو صاحبست
۱۲۹۲Nسوی حسی رو که نورش راکب است * حس را آن نور نیکو صاحب است
۱۲۹۳Qنورِ حس را نورِ حق تَزیین بُوَد * معنی‌ نُورٌ عَلَی‌ نُورٍ این بود
۱۲۹۳Nنور حس را نور حق تزیین بود * معنی‌ نُورٌ عَلی‌ نُورٍ این بود
۱۲۹۴Qنورِ حسّی می‌کشَد سوی ثَرَی * نورِ حقّش می‌بَرَد سوی عُلَی
۱۲۹۴Nنور حسی می‌کشد سوی ثری * نور حقش می‌برد سوی علی
۱۲۹۵Qزانکه محسوسات دونتر عالمیست * نورِ حق دریا و حس چون شَبْنَمیست
۱۲۹۵Nز انکه محسوسات دونتر عالمی است * نور حق دریا و حس چون شبنمی است
۱۲۹۶Qلیک پیدا نیست آن راکب بَرُو * جز بآثار و بگفتارِ نکو
۱۲۹۶Nلیک پیدا نیست آن راکب بر او * جز به آثار و به گفتار نکو
۱۲۹۷Qنورِ حسّی کو غلیظست و گران * هست پنهان در سوادِ دیدگان
۱۲۹۷Nنور حسی کاو غلیظ است و گران * هست پنهان در سواد دیده‌گان
۱۲۹۸Qچونکه نورِ حس نمی‌بینی ز چشم * چون ببینی نورِ آن دینی ز چشم
۱۲۹۸Nچون که نور حس نمی‌بینی ز چشم * چون ببینی نور آن دینی ز چشم
۱۲۹۹Qنورِ حس با این غلیظی مختفیست * چون خفی نْبود ضیایی کان صفیست
۱۲۹۹Nنور حس با این غلیظی مختفی است * چون خفی نبود ضیایی کان صفی است
۱۳۰۰Qاین جهان چون خَس بدستِ بادِ غَیْب * عاجزیْ پیشِ گرفت و دادِ غیب
۱۳۰۰Nاین جهان چون خس به دست باد غیب * عاجزی پیش گرفت و داد غیب
۱۳۰۱Qگه بلندش می‌کند گاهیش پَسْت * گه دُرُستش می‌کند گاهی شِکست
۱۳۰۱Nگه بلندش می‌کند گاهیش پست * گه درستش می‌کند گاهی شکست
۱۳۰۲Qگه یمینش می‌برد گاهی یسار * گه گُلستانش کند گاهیش خار
۱۳۰۲Nگه یمینش می‌برد گاهی یسار * گه گلستانش کند گاهیش خار
۱۳۰۳Qدست پنهان و قلم بین خط گزار * اسب در جولان و ناپیدا سوار
۱۳۰۳Nدست پنهان و قلم بین خط گزار * اسب در جولان و ناپیدا سوار
۱۳۰۴Qتیر پرَّان بین و ناپیدا کمان * جانها پیدا و پنهان جان جان
۱۳۰۴Nتیر پران بین و ناپیدا کمان * جانها پیدا و پنهان جان جان
۱۳۰۵Qتیر را مشْکن که این تیرِ شهیست * نیست پر تاوی ز شصتِ آگهیست
۱۳۰۵Nتیر را مشکن که این تیر شهی است * تیر پرتابی ز شصت آگهی است
۱۳۰۶Qما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ گفت حق * کارِ حق بر کارها دارد سبق
۱۳۰۶Nما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ گفت حق * کار حق بر کارها دارد سبق
۱۳۰۷Qخشم خود بشْکن تو مشْکن تیر را * چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
۱۳۰۷Nخشم خود بشکن تو مشکن تیر را * چشم خشمت خون شمارد شیر را
۱۳۰۸Qبوسه ده بر تیر و پیشِ شاه بَر * تیرِ خون‌آلود از خون تو تَر
۱۳۰۸Nبوسه ده بر تیر و پیش شاه بر * تیر خون آلود از خون تو تر
۱۳۰۹Qآنچه پیدا عاجز و بسته و زبون * وانچه ناپیدا چنان تُند و حرون
۱۳۰۹Nآن چه پیدا عاجز و بسته و زبون * و آن چه ناپیدا چنان تند و حرون
۱۳۱۰Qما شکاریم این چنین دامی کِراست * گُویِ چوگانیم چوگانی کجاست
۱۳۱۰Nما شکاریم این چنین دامی کراست * گوی چوگانیم چوگانی کجاست
۱۳۱۱Qمی‌دَرَد می‌دوزد این خیَّاط کو * می‌دَمَد می‌سوزد این نفَّاط کو
۱۳۱۱Nمی‌درد می‌دوزد این خیاط کو * می‌دمد می‌سوزد این نفاط کو
۱۳۱۲Qساعتی کافر کند صِدّیق را * ساعتی زاهد کند زندیق را
۱۳۱۲Nساعتی کافر کند صدیق را * ساعتی زاهد کند زندیق را
۱۳۱۳Qزانکه مخلص در خطر باشد ز دام * تا ز خود خالص نگردد او تمام
۱۳۱۳Nز انکه مخلص در خطر باشد ز دام * تا ز خود خالص نگردد او تمام
۱۳۱۴Qز انکه در راهست و ره‌زن بی‌حَدَست * آن رَهَد کاو در امانِ ایزدست
۱۳۱۴Nز انکه در راهست و ره زن بی‌حد است * آن رهد کاو در امان ایزد است
۱۳۱۵Qآینه‌ی خالص نگشت او مُخْلِص است * مرغ را نگرفته است او مُقْنِص است
۱۳۱۵Nآینه‌ی خالص نگشت او مخلص است * مرغ را نگرفته است او مقنص است
۱۳۱۶Qچونکه مُخْلِص گشت مخلص باز رَست * در مقامِ امن رفت و بُرد دست
۱۳۱۶Nچون که مخلص گشت مخلص باز رست * در مقام امن رفت و برد دست
۱۳۱۷Qهیچ آیینه دگر آهن نشد * هیچ نانی گندمِ خرمن نشد
۱۳۱۷Nهیچ آیینه دگر آهن نشد * هیچ نانی گندم خرمن نشد
۱۳۱۸Qهیچ انگوری دگر غُوره نشد * هیچ میوهٔ پخته با کوره نشد
۱۳۱۸Nهیچ انگوری دگر غوره نشد * هیچ میوه‌ی پخته با کوره نشد
۱۳۱۹Qپُخته گرد و از تغیرُّ دُور شَوْ * رَو چو برهانِ مُحَقِّق نور شَوْ
۱۳۱۹Nپخته گرد و از تغیر دور شو * رو چو برهان محقق نور شو
۱۳۲۰Qچون ز خود رَستی همه برهان شدی * چونکه بنده نیست شد سُلطان شدی
۱۳۲۰Nچون ز خود رستی همه برهان شدی * چون که بنده نیست شد سلطان شدی
۱۳۲۱Nور عیان خواهی صلاح دین نمود * دیده‌ها را کرد بینا و گشود
۱۳۲۲Nفقر را از چشم و از سیمای او * دید هر چشمی که دارد نور هو
۱۳۲۳Nشیخ فعال است بی‌آلت چو حق * با مریدان داده بی‌گفتی سبق
۱۳۲۴Qدل به دستِ او چو مومِ نَرم رام * مُهْر او گه ننگ سازد گاه نام
۱۳۲۴Nدل به دست او چو موم نرم رام * مهر او گه ننگ سازد گاه نام
۱۳۲۵Qمُهْرِ مومش حاکی انگشتریست * باز آن نقشِ نگین حاکی کیست
۱۳۲۵Nمهر مومش حاکی انگشتری است * باز آن نقش نگین حاکی کیست
۱۳۲۶Qحاکی اندیشهٔ آن زرگرست * سلسلهٔ هر حلقه اندر دیگرست
۱۳۲۶Nحاکی اندیشه‌ی آن زرگر است * سلسله‌ی هر حلقه اندر دیگر است
۱۳۲۷Qاین صدا در کوهِ دلها بانگِ کیست * گه پُرست از بانگ این کُه گه تهیست
۱۳۲۷Nاین صدا در کوه دلها بانگ کی ست * گه پرست از بانگ این که گه تهی است
۱۳۲۸Qهر کجا هست او حکیمست اوستاد * بانگِ او زین کوهِ دل خالی مباد
۱۳۲۸Nهر کجا هست او حکیم است اوستاد * بانگ او زین کوه دل خالی مباد
۱۳۲۹Qهست کُه کاوا مُثَنَّا می‌کند * هست کُه کآواز صد تا می‌کند
۱۳۲۹Nهست که کاوا مثنا می‌کند * هست که کآواز صد تا می‌کند
۱۳۳۰Qمی‌زَهاند کوه از آن آواز و قال * صد هزاران چشمهٔ آب زلال
۱۳۳۰Nمی‌زهاند کوه از آن آواز و قال * صد هزاران چشمه‌ی آب زلال
۱۳۳۱Qچون ز کُو آن لطف بیرون می‌شود * آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
۱۳۳۱Nچون ز کوه آن لطف بیرون می‌شود * آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
۱۳۳۲Qز آن شهنشاهِ همایون نعل بود * که سراسر طُور سینا لعل بود
۱۳۳۲Nز آن شهنشاه همایون نعل بود * که سراسر طور سینا لعل بود
۱۳۳۳Qجان پذیرفت و خِرَد اجزای کوه * ما کم از سنگیم آخر ای گروه
۱۳۳۳Nجان پذیرفت و خرد اجزای کوه * ما کم از سنگیم آخر ای گروه
۱۳۳۴Qنه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود * نه بدن از سبز پوشان می‌شود
۱۳۳۴Nنه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود * نه بدن از سبز پوشان می‌شود
۱۳۳۵Qنه صدای بانگِ مشتاقی درو * نه صفای جرعهٔ ساقی درو
۱۳۳۵Nنه صدای بانگ مشتاقی در او * نه صفای جرعه‌ی ساقی در او
۱۳۳۶Qکو حمیَّت تا ز تیشه و ز کَلَنْد * این چنین کُه را بکلّی بر کَنَند
۱۳۳۶Nکو حمیت تا ز تیشه و ز کلند * این چنین که را بکلی بر کنند
۱۳۳۷Qبو که بر اجزای او تابد مهَی * بو که در وی تاب مَه یابد رهی
۱۳۳۷Nبو که بر اجزای او تابد مهی * بو که در وی تاب مه یابد رهی
۱۳۳۸Qچون قیامت کوهها را بر کَنَد * بر سر ما سایه گی می‌ افگند
۱۳۳۸Nچون قیامت کوهها را بر کند * پس قیامت این کرم کی می‌کند
۱۳۳۹Qاین قیامت ز آن قیامت کی کمست * آن قیامت زخم و این چون مرهمست
۱۳۳۹Nاین قیامت ز آن قیامت کی کم است * آن قیامت زخم و این چون مرهم است
۱۳۴۰Qهر که دید این مرهم از زخم ایمنست * هر بَدی کین حُسْن دید او مُحْسِنست
۱۳۴۰Nهر که دید این مرهم از زخم ایمن است * هر بدی کاین حسن دید او محسن است
۱۳۴۱Qای خنک زشتی که خویش شد حریف * و ای گُل‌رویی که جُفتش شد خریف
۱۳۴۱Nای خنک زشتی که خویش شد حریف * و ای گل رویی که جفتش شد خریف
۱۳۴۲Qنانِ مرده چون حریفِ جان شود * زنده گردد نان و عینِ آن شود
۱۳۴۲Nنان مرده چون حریف جان شود * زنده گردد نان و عین آن شود
۱۳۴۳Qهیزمِ تیره حریفِ نار شد * تیرگی رفت و همه انوار شد
۱۳۴۳Nهیزم تیره حریف نار شد * تیرگی رفت و همه انوار شد
۱۳۴۴Qدر نمک‌لان چون خرِ مُرده فتاد * آن خری و مردگی یکسو نهاد
۱۳۴۴Nدر نمک‌لان چون خر مرده فتاد * آن خری و مردگی یک سو نهاد
۱۳۴۵Qصِبْغَةَ الله هست خُمِّ رنگِ هُو * پِیسها یک رنگ گردد اندرو
۱۳۴۵Nصبغة الله هست خم رنگ هو * پیسها یک رنگ گردد اندر او
۱۳۴۶Qچون در آن خُمّ افتد و گوییش قُمْ * از طرب گوید منم خُم لا تَلُم
۱۳۴۶Nچون در آن خم افتد و گوییش قم * از طرب گوید منم خم لا تلم
۱۳۴۷Qآن منم خُم خود أَنا الْحَق گفتنست * رنگِ آتش دارد اِلّا آهنست
۱۳۴۷Nآن منم خم خود انا الحق گفتن است * رنگ آتش دارد الا آهن است
۱۳۴۸Qرنگِ آهن مَحوِ رنگ آتشست * ز آتشی می‌لافد و خامُش‌وَشست
۱۳۴۸Nرنگ آهن محو رنگ آتش است * ز آتشی می‌لافد و خامش‌وش است
۱۳۴۹Qچون بسرخی گشت همچون زرِّ کان * پس أَنا ٱلنّارست لافش بی‌زبان
۱۳۴۹Nچون به سرخی گشت همچون زر کان * پس انا النار است لافش بی‌زبان
۱۳۵۰Qشد ز رنگ و طبعِ آتش محتَشَم * گوید او من آتشم من آتشم
۱۳۵۰Nشد ز رنگ و طبع آتش محتشم * گوید او من آتشم من آتشم
۱۳۵۱Qآتشم من گر ترا شکّست و ظن * آزمون کن دست را بر من بزن
۱۳۵۱Nآتشم من گر ترا شک است و ظن * آزمون کن دست را بر من بزن
۱۳۵۲Qآتشم من بر تو گر شد مُشتَبِه * رویِ خود بر رویِ من یک دم بنه
۱۳۵۲Nآتشم من بر تو گر شد مشتبه * روی خود بر روی من یک دم بنه
۱۳۵۳Qآدمی چون نور گیرد از خدا * هست مسجُودِ ملایک ز اجْتبا
۱۳۵۳Nآدمی چون نور گیرد از خدا * هست مسجود ملایک ز اجتبا
۱۳۵۴Qنیز مسجودِ کسی کو چون مَلَک * رَسته باشد جانش از طغیان و شَک
۱۳۵۴Nنیز مسجود کسی کاو چون ملک * رسته باشد جانش از طغیان و شک
۱۳۵۵Qآتشِ چه آهنِ چه لب ببند * ریشِ تشبیهِ مُشَبّهِ را مخند
۱۳۵۵Nآتش چه آهن چه لب ببند * ریش تشبیه مشبه را مخند
۱۳۵۶Qپای در دریا منه کم گوی از آن * بر لبِ دریا خُمش کن لب گزان
۱۳۵۶Nپای در دریا منه کم گوی از آن * بر لب دریا خمش کن لب گزان
۱۳۵۷Qگر چه صد چون من ندارد تابِ بحر * لیک می‌نشکیبم از غرقابِ بحر
۱۳۵۷Nگر چه صد چون من ندارد تاب بحر * لیک می‌نشکیبم از غرقاب بحر
۱۳۵۸Qجان و عقلِ من فدای بحر باد * خونبهای عقل و جان این بحر داد
۱۳۵۸Nجان و عقل من فدای بحر باد * خونبهای عقل و جان این بحر داد
۱۳۵۹Qتا که پایم می‌رود رانم درو * چون نماند پا چو بطّانم درو
۱۳۵۹Nتا که پایم می‌رود رانم در او * چون نماند پا چو بطانم در او
۱۳۶۰Qبی‌ادب حاضر ز غایب خوشترست * حلقه گرچه کژ بُوِد نه بر دَرست
۱۳۶۰Nبی‌ادب حاضر ز غایب خوشتر است * حلقه گر چه کژ بود نه بر در است
۱۳۶۱Qای تن‌آلوده بگِردِ حوض گَرْد * پاک کیَ گردد برونِ حوض مَرد
۱۳۶۱Nای تن آلوده به گرد حوض گرد * پاک کی گردد برون حوض مرد
۱۳۶۲Qپاک کو از حوض مهجور اوفتاد * او ز پاکیِ خویش هم دُور اوفتاد
۱۳۶۲Nپاک کاو از حوض مهجور اوفتاد * او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
۱۳۶۳Qپاکیِ این حوض بی‌پایان بود * پاکیِ اجسام کم‌میزان بود
۱۳۶۳Nپاکی این حوض بی‌پایان بود * پاکی اجسام کم میزان بود
۱۳۶۴Qزانک دل حوضست لیکن در کمین * سوی دریا راهِ پنهان دارد این
۱۳۶۴Nز انکه دل حوض است لیکن در کمین * سوی دریا راه پنهان دارد این
۱۳۶۵Qپاکیِ محدودِ تو خواهد مَدَد * ورنه اندر خرج کم گردد عَدَد
۱۳۶۵Nپاکی محدود تو خواهد مدد * ور نه اندر خرج کم گردد عدد
۱۳۶۶Qآب گفت آلوده را در من شتاب * گفت آلوده که دارم شرم از آب
۱۳۶۶Nآب گفت آلوده را در من شتاب * گفت آلوده که دارم شرم از آب
۱۳۶۷Qگفت آب این شرم بی من کَیْ رود * بی من این آلوده زایل کیَ شود
۱۳۶۷Nگفت آب این شرم بی‌من کی رود * بی‌من این آلوده زایل کی شود
۱۳۶۸Qز آب هر آلوده کو پنهان شود * اَلْحَیَاءُ یَمْنَعُ ٱلِإیمان بود
۱۳۶۸Nز آب هر آلوده کاو پنهان شود * الحیاء یمنع الإیمان بود
۱۳۶۹Qدل ز پایهٔ حوضِ تن گِلناک شد * تن ز آبِ حوضِ دلها پاک شد
۱۳۶۹Nدل ز پایه‌ی حوض تن گلناک شد * تن ز آب حوض دلها پاک شد
۱۳۷۰Qگرد پایهٔ حوضِ دل گَرد ای پسر * هان ز پایهٔ حوضِ تن می‌کُن حذر
۱۳۷۰Nگرد پایه‌ی حوض دل گرد ای پسر * هان ز پایه‌ی حوض تن می‌کن حذر
۱۳۷۱Qبحرِ تن بر بحرِ دل برهم زنان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ
۱۳۷۱Nبحر تن بر بحر دل بر هم زنان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۱۳۷۲Qگر تو باشی راست ور باشی تو کژ * پیشتر می‌غَژ بدو واپس مغَژ
۱۳۷۲Nگر تو باشی راست ور باشی تو کژ * پیشتر می‌غژ بدو واپس مغژ
۱۳۷۳Qپیشِ شاهان گر خطر باشد بجان * لیک نشکیبند ازو با هِمَّتان
۱۳۷۳Nپیش مگر خطر باشد به جان * لیک نشکیبد از او با همتان
۱۳۷۴Qشاه چون شیرین‌تر از شکّر بود * جان بشیرینی رود خوشتر بود
۱۳۷۴Nشاه چون شیرین‌تر از شکر بود * جان به شیرینی رود خوشتر بود
۱۳۷۵Qای ملامت‌گر سلامت مر ترا * ای سلامت جُو تُویی واهی ٱلْعُرَی
۱۳۷۵Nای ملامت‌ گر سلامت مر ترا * ای سلامت جو تویی واهی العری
۱۳۷۶Qجانِ من کُوره است با آتش خوشَست * کوره را این بس که خانهٔ آتشَست
۱۳۷۶Nجان من کوره ست با آتش خوش است * کوره را این بس که خانه‌ی آتش است
۱۳۷۷Qهمچو کوره عشق را سوزیدنیست * هر که او زین کُور باشد کوره نیست
۱۳۷۷Nهمچو کوره عشق را سوزیدنی است * هر که او زین کور باشد کوره نیست
۱۳۷۸Nبرگ بی‌برگی ترا چون برگ شد * جان باقی یافتی و مرگ شد
۱۳۷۹Nچون ترا غم شادی افزودن گرفت * روضه‌ی جانت گل و سوسن گرفت
۱۳۸۰Nآن چه خوف دیگران آن امن تست * بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
۱۳۸۱Nباز دیوانه شدم من ای طبیب * باز سودایی شدم من ای حبیب
۱۳۸۲Nحلقه‌های سلسله‌ی تو ذو فنون * هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
۱۳۸۳Nداد هر حلقه فنونی دیگر است * پس مرا هر دم جنونی دیگر است
۱۳۸۴Nپس فنون باشد جنون این شد مثل * خاصه در زنجیر این میر اجل
۱۳۸۵Nآن چنان دیوانگی بگسست بند * که همه دیوانگان پندم دهند

block:2024

آمدن دوستان ببیمارستان جهت ذاالنّون مصری رحمة الله علیه
۱۳۸۶Qاین چنین ذا النّون مصری را فتاد * کاندرو شور و جنونی نو بزاد
۱۳۸۶Nاین چنین ذو النون مصری را فتاد * کاندر او شور و جنونی نو بزاد
۱۳۸۷Qشور چندان شد که تا فوقِ فلک * می‌رسید از وی جگرها را نمک
۱۳۸۷Nشور چندان شد که تا فوق فلک * می‌رسید از وی جگرها را نمک
۱۳۸۸Qهین منه تو شور خود ای شوره‌خاک * پهلوی شورِ خداوندان پاک
۱۳۸۸Nهین منه تو شور خود ای شوره خاک * پهلوی شور خداوندان پاک
۱۳۸۹Qخلق را تابِ جنونِ او نبود * آتشِ او ریشهاشان می‌رُبود
۱۳۸۹Nخلق را تاب جنون او نبود * آتش او ریشهاشان می‌ربود
۱۳۹۰Qچونک در ریشِ عوامّ آتش فتاد * بند کردندش بزندانی نهاد
۱۳۹۰Nچون که در ریش عوام آتش فتاد * بند کردندش به زندانی نهاد
۱۳۹۱Qنیست امکان واکشیدن این لگام * گر چه زین ره تنگ می‌آیند عام
۱۳۹۱Nنیست امکان واکشیدن این لگام * گر چه زین ره تنگ می‌آیند عام
۱۳۹۲Qدیده این شاهان ز عامّه خوفِ جان * کین گُرُه کورند و شاهان بی‌نشان
۱۳۹۲Nدیده این شاهان ز عامه خوف جان * کاین گره کورند و شاهان بی‌نشان
۱۳۹۳Qچونک حکم اندر کفِ رندان بود * لاجرم ذا النّون در زندان بود
۱۳۹۳Nچون که حکم اندر کف رندان بود * لاجرم ذو النون در زندان بود
۱۳۹۴Qیک سواره می‌رود شاهِ عظیم * در کف طفلان چنین دُرِّ یتیم
۱۳۹۴Nیک سواره می‌رود شاه عظیم * در کف طفلان چنین در یتیم
۱۳۹۵Qدُرِّ چه دریا نهان در قطره‌ای * آفتابی مخفی اندر ذرهّ‌ای
۱۳۹۵Nدر چه دریا نهان در قطره‌ای * آفتابی مخفی اندر ذره‌ای
۱۳۹۶Qآفتابی خویش را ذرهّ نمود * و اندک اندک رُوی خود را بر گشود
۱۳۹۶Nآفتابی خویش را ذره نمود * و اندک اندک روی خود را بر گشود
۱۳۹۷Qجملهٔ ذرّات در وَیْ مَحْو شد * عالم از وی مست گشت و صَحْو شد
۱۳۹۷Nجمله‌ی ذرات در وی محو شد * عالم از وی مست گشت و صحو شد
۱۳۹۸Qچون قلم در دستِ غدّاری بود * بی‌گمان منصور بر داری بود
۱۳۹۸Nچون قلم در دست غداری بود * بی‌گمان منصور بر داری بود
۱۳۹۹Qچون سفیهان راست این کار و کیا * لازم آمد یَقْتُلُونَ ٱلْأَنْبِیَا*
۱۳۹۹Nچون سفیهان راست این کار و کیا * لازم آمد یقتلون الأنبیا*
۱۴۰۰Qانبیا را گفته قومی راه گُم * از سَفَه‌ إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ
۱۴۰۰Nانبیا را گفته قومی راه گم * از سفه‌ إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ
۱۴۰۱Qچون بِقَوْلِ اوست مصلوبِ جهُود * پس مرو را امن کَی تاند نمود
۱۴۰۱Nجهل ترسا بین امان انگیخته * ز آن خداوندی که گشت آویخته
۱۴۰۲Qجهلِ ترسا بین امان انگیخته * زان خداوندی که گشت آویخته
۱۴۰۲Nچون به قول اوست مصلوب جهود * پس مر او را امن کی تاند نمود
۱۴۰۳Qچون دلِ آن شاه زیشان خون بُوَد * عِصمتِ وَ أَنْتَ فِیهِمْ‌ چون بُوَد
۱۴۰۳Nچون دل آن شاه ز ایشان خون بود * عصمت‌ وَ أَنْتَ فِیهِمْ‌ چون بود
۱۴۰۴Qزرِّ خالص را و زرگر را خَطَرْ * باشد از قلّابِ خاین بیشتر
۱۴۰۴Nزر خالص را و زرگر را خطر * باشد از قلاب خاین بیشتر
۱۴۰۵Qیوسفان از رشکِ زشتان مخفی‌اند * کز عُدُو خوبان در آتش می‌زیند
۱۴۰۵Nیوسفان از رشک زشتان مخفیند * کز عدو خوبان در آتش می‌زیند
۱۴۰۶Qیوسفان از مکرِ اِخْوان در چَه‌اند * کز حسد یوسف بگرگان می‌دهند
۱۴۰۶Nیوسفان از مکر اخوان در چه‌اند * کز حسد یوسف به گرگان می‌دهند
۱۴۰۷Qاز حسد بر یوسفِ مصری چه رفت * این حسد اندر کمین گرگیست زفت
۱۴۰۷Nاز حسد بر یوسف مصری چه رفت * این حسد اندر کمین گرگی است زفت
۱۴۰۸Qلاجرم زین گرگ یعقوبِ حلیم * داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم
۱۴۰۸Nلاجرم زین گرگ یعقوب حلیم * داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم
۱۴۰۹Qگرگِ ظاهر گِرْدِ یوسف خود نگشت * این حسد در فعلْ از گرگان گذشت
۱۴۰۹Nگرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت * این حسد در فعل از گرگان گذشت
۱۴۱۰Qرحم کرد این گرگ و ز عذرِ لَبِق * آمده که‌ إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ
۱۴۱۰Nرحم کرد این گرگ و ز عذر لبق * آمده که‌ إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ
۱۴۱۱Qصد هزاران گرگ را این مکر نیست * عاقبت رسوا شود این گرگ بیست
۱۴۱۱Nصد هزاران گرگ را این مکر نیست * عاقبت رسوا شود این گرگ بیست
۱۴۱۲Qزانک حشرِ حاسدان روزِ گزند * بی‌گمان بر صورتِ گرگان کنند
۱۴۱۲Nز انکه حشر حاسدان روز گزند * بی‌گمان بر صورت گرگان کنند
۱۴۱۳Qحشرِ پُر حرصِ خسِ مُردارخوار * صورتِ خوکی بود روزِ شمار
۱۴۱۳Nحشر پر حرص خس مردار خوار * صورت خوکی بود روز شمار
۱۴۱۴Qزانیان را گندِ اندامِ نهان * خمرخواران را بود گندِ دهان
۱۴۱۴Nزانیان را گند اندام نهان * خمر خواران را بود گند دهان
۱۴۱۵Qگندِ مخفی کان بدلها می‌رسید * گشت اندر حشر محسوس و پدید
۱۴۱۵Nگند مخفی کان به دلها می‌رسید * گشت اندر حشر محسوس و پدید
۱۴۱۶Qبیشه‌ای آمد وجودِ آدمی * بر حذر شو زین وجود ار ز آن دَمی
۱۴۱۶Nبیشه‌ای آمد وجود آدمی * بر حذر شو زین وجود ار ز آن دمی
۱۴۱۷Qدر وجودِ ما هزاران گرگ و خوک * صالح و ناصالح و خوب و خشوک
۱۴۱۷Nدر وجود ما هزاران گرگ و خوک * صالح و ناصالح و خوب و خشوک
۱۴۱۸Qحکم آن خُور است کان غالبترست * چونک زر بیش از مِس آمد آن زرست
۱۴۱۸Nحکم آن خور است کان غالبتر است * چون که زر بیش از مس آید آن زر است
۱۴۱۹Qسیرتی کان بر وجودت غالبست * هم بر آن تصویر حشرت واجبَست
۱۴۱۹Nسیرتی کان بر وجودت غالب است * هم بر آن تصویر حشرت واجب است
۱۴۲۰Qساعتی گرگی در آید در بشر * ساعتی یوسف‌رخی همچون قمر
۱۴۲۰Nساعتی گرگی در آید در بشر * ساعتی یوسف رخی همچون قمر
۱۴۲۱Qمی‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها * از رهِ پنهان صلاح و کینه‌ها
۱۴۲۱Nمی‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها * از ره پنهان صلاح و کینه‌ها
۱۴۲۲Qبلکه خود از آدمی در گاو و خر * می‌رود دانایی و علم و هُنَر
۱۴۲۲Nبلکه خود از آدمی در گاو و خر * می‌رود دانایی و علم و هنر
۱۴۲۳Qاسب سُکسُک می‌شود رهوار و رام * خِرْس بازی می‌کند بُرْ هم سلام
۱۴۲۳Nاسب سکسک می‌شود رهوار و رام * خرس بازی می‌کند بر هم سلام
۱۴۲۴Qرفت اندر سگ ز آدمیان هوس * تا شُبان شد یا شکاری یا حَرَس
۱۴۲۴Nرفت اندر سگ ز آدمیان هوس * تا شبان شد یا شکاری یا حرس
۱۴۲۵Qدر سگ اصحاب خوبی ز ان وفود * رفت تا جویای اللَّه گشته بود
۱۴۲۵Nدر سگ اصحاب خوبی ز ان وفود * رفت تا جویای اللَّه گشته بود
۱۴۲۶Qهر زمان در سینه نوعی سَر کند * گاه دیو و گه مَلَک گه دام و دَد
۱۴۲۶Nهر زمان در سینه نوعی سر کند * گاه دیو و گه ملک گه دام و دد
۱۴۲۷Qز آن عجب بیشه که شیرِ آگهست * تا بدام سینه‌ها پنهان رهست
۱۴۲۷Nز آن عجب بیشه که شیر آگه است * تا به دام سینه‌ها پنهان ره است
۱۴۲۸Qدزدیی کن از درون مرجانِ جان * ای کم از سگ از درون عارفان
۱۴۲۸Nدزدیی کن از درون مرجان جان * ای کم از سگ از درون عارفان
۱۴۲۹Qچونک دزدی باری آن دُرِّ لطیف * چونک حامل می‌شوی باری شریف
۱۴۲۹Nچون که دزدی باری آن در لطیف * چون که حامل می‌شوی باری شریف

block:2025

فهم کردن مریدان کی ذّاالنُّون دیوانه نشد قاصد کرده است
۱۴۳۰Qدوستان در قصهٔ ذا النّون شدند * سوی زندان و در آن رأیی زدند
۱۴۳۰Nدوستان در قصه‌ی ذو النون شدند * سوی زندان و در آن رایی زدند
۱۴۳۱Qکین مگر قاصد کند یا حکمتیست * او درین دین قبله‌ای و آیتیست
۱۴۳۱Nکاین مگر قاصد کند یا حکمتی است * او در این دین قبله‌ای و آیتی است
۱۴۳۲Qدُور دُور از عقلِ چون دریای او * تا جنون باشد سَفَه فرمای او
۱۴۳۲Nدور دور از عقل چون دریای او * تا جنون باشد سفه فرمای او
۱۴۳۳Qحاش لله از کمالِ جاهِ او * کابرِ بیماری بپوشد ماهِ او
۱۴۳۳Nحاش لله از کمال جاه او * کابر بیماری بپوشد ماه او
۱۴۳۴Qاو ز شَرِّ عامه اندر خانه شد * او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد
۱۴۳۴Nاو ز شر عامه اندر خانه شد * او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
۱۴۳۵Qاو ز عارِ عقل کُنْدِ تن‌پَرست * قاصدا رفتست و دیوانه شدست
۱۴۳۵Nاو ز عار عقل کند تن پرست * قاصدا رفته ست و دیوانه شده ست
۱۴۳۶Qکه ببندیدم قَوی و ز سازِ گاو * بر سر و پُشتم بزن وین را مکاو
۱۴۳۶Nکه ببندیدم قوی و ز ساز گاو * بر سر و پشتم بزن وین را مکاو
۱۴۳۷Qتا ز زخمِ لَخْت یابم من حیات * چون قتیل از گاوِ موسی ای ثِقات
۱۴۳۷Nتا ز زخم لخت یابم من حیات * چون قتیل از گاو موسی ای ثقات
۱۴۳۸Qتا ز زخم لختِ گاوی خَوش شوم * همچو کُشتهُ گاوِ موسی گَش شوم
۱۴۳۸Nتا ز زخم لخت گاوی خوش شوم * همچو کشته‌ی گاو موسی گش شوم
۱۴۳۹Qزنده شد کُشته ز زخمِ دُمِّ گاو * همچو مَسّ از کیمیا شد زرِّ ساو
۱۴۳۹Nزنده شد کشته ز زخم دم گاو * همچو مس از کیمیا شد زر ساو
۱۴۴۰Qکُشته بر جَست و بگفت اسرار را * وانمود آن زمرهٔ خون‌خوار را
۱۴۴۰Nکشته بر جست و بگفت اسرار را * وا نمود آن زمره‌ی خون‌خوار را
۱۴۴۱Qگفت روشن کین جماعت کُشته‌اند * کین زمان در خصمیَم آشفته‌اند
۱۴۴۱Nگفت روشن کاین جماعت کشته‌اند * کاین زمان در خصمی‌ام آشفته‌اند
۱۴۴۲Qچونک کُشته گردد این جسمِ گران * زنده گردد هستی اسرارْدان
۱۴۴۲Nچون که کشته گردد این جسم گران * زنده گردد هستی اسرار دان
۱۴۴۳Qجانِ او بیند بهشت و نار را * باز داند جملهٔ اسرار را
۱۴۴۳Nجان او بیند بهشت و نار را * باز داند جمله‌ی اسرار را
۱۴۴۴Qوانماید خونیانِ دیو را * وانماید دامِ خُدعه و ریو را
۱۴۴۴Nوا نماید خونیان دیو را * وا نماید دام خدعه و ریو را
۱۴۴۵Qگاو کُشتن هست از شرطِ طریق * تا شود از زخمِ دُمّش جان مُفیق
۱۴۴۵Nگاو کشتن هست از شرط طریق * تا شود از زخم دمش جان مفیق
۱۴۴۶Qگاوِ نفسِ خویش را زُوتر بکُش * تا شود رُوحِ خفی زنده و بهُش
۱۴۴۶Nگاو نفس خویش را زوتر بکش * تا شود روح خفی زنده و بهش

block:2026

رجوع بحمایت ذاالنُّون رحمة الله علیه
۱۴۴۷Qچون رسیدند آن نفر نزدیکِ او * بانگ بر زد هَی کِیانید اِتّقُوا
۱۴۴۷Nچون رسیدند آن نفر نزدیک او * بانگ بر زد هی کیانید اتقوا
۱۴۴۸Qبا ادب گفتند ما از دوستان * بهرِ پُرسش آمدیم اینجا بجان
۱۴۴۸Nبا ادب گفتند ما از دوستان * بهر پرسش آمدیم اینجا به جان
۱۴۴۹Qچونی ای دریای عقلِ ذو فنون * این چه بُهتانست بر عقلت جنون
۱۴۴۹Nچونی ای دریای عقل ذو فنون * این چه بهتان است بر عقلت جنون
۱۴۵۰Qدودِ گلخن کَی رسد در آفتاب * چون شود عنقا شکسته از غراب
۱۴۵۰Nدود گلخن کی رسد در آفتاب * چون شود عنقا شکسته از غراب
۱۴۵۱Qوا مگیر از ما بیان کن این سخُن * ما مُحبّانیم با ما این مکُن
۱۴۵۱Nوامگیر از ما بیان کن این سخن * ما محبانیم با ما این مکن
۱۴۵۲Qمر مُحّبان را نشاید دُور کرد * یا پرُو پوش و دغل مغرور کرد
۱۴۵۲Nمر محبان را نشاید دور کرد * یا به رو پوش و دغل مغرور کرد
۱۴۵۳Qراز را اندر میان آور شَها * رُو مکن در اَبْر پنهانی مَها
۱۴۵۳Nراز را اندر میان آور شها * رو مکن در ابر پنهانی مها
۱۴۵۴Qما محبّ و صادق و دل‌خَسته‌ایم * در دو عالَم دل بتو در بسته‌ایم
۱۴۵۴Nما محب و صادق و دل خسته‌ایم * در دو عالم دل به تو در بسته‌ایم
۱۴۵۵Qفحش آغازید و دشنام از گزاف * گفت او دیوانگانه زی و قاف
۱۴۵۵Nفحش آغازید و دشنام از گزاف * گفت او دیوانگانه زی و قاف
۱۴۵۶Qبر جهید و سنگ پرّان کرد و چوب * جملگی بگْریختند از بیمِ کوب
۱۴۵۶Nبر جهید و سنگ پران کرد و چوب * جملگی بگریختند از بیم کوب
۱۴۵۷Qقَهقهه خندید و جُنبانید سَر * گفت بادِ ریشِ این یاران نگر
۱۴۵۷Nقهقهه خندید و جنبانید سر * گفت باد ریش این یاران نگر
۱۴۵۸Qدوستان بین کو نشانِ دوستان * دوستان را رنج باشد همچو جان
۱۴۵۸Nدوستان بین، کو نشان دوستان * دوستان را رنج باشد همچو جان
۱۴۵۹Qکَی کران گیرد ز رنجِ دوست دوست * رنج مغز و دوستی آن را چو پوست
۱۴۵۹Nکی کران گیرد ز رنج دوست دوست * رنج مغز و دوستی آن را چو پوست
۱۴۶۰Qنی نشانِ دوستی شد سرخَوشی * در بلا و آفت و محنت‌کَشی
۱۴۶۰Nنه نشان دوستی شد سر خوشی * در بلا و آفت و محنت کشی
۱۴۶۱Qدوست همچون زَر بلا چون آتشست * زّرِ خالص در دلِ آتش خوشست
۱۴۶۱Nدوست همچون زر بلا چون آتش است * زر خالص در دل آتش خوش است

block:2027

امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را
۱۴۶۲Qنی که لُقمان را که بندهٔ پاک بود * روز و شب در بندگی چالاک بود
۱۴۶۲Nنه که لقمان را که بنده‌ی پاک بود * روز و شب در بندگی چالاک بود
۱۴۶۳Qخواجه‌اش می‌داشتی در کار پیش * بهترش دیدی ز فرزندانِ خویش
۱۴۶۳Nخواجه‌اش می‌داشتی در کار پیش * بهترش دیدی ز فرزندان خویش
۱۴۶۴Qزانک لقمان گرچه بنده‌زاد بود * خواجه بود و از هوا آزاد بود
۱۴۶۴Nز انکه لقمان گر چه بنده زاد بود * خواجه بود و از هوا آزاد بود
۱۴۶۵Qگفت شاهی شیخ را اندر سخُن * چیزی از بخشش ز من درخواست کن
۱۴۶۵Nگفت شاهی شیخ را اندر سخن * چیزی از بخشش ز من درخواست کن
۱۴۶۶Qگفت ای شه شرم ناید مر ترا * که چنین گویی مرا زین برتر آ
۱۴۶۶Nگفت ای شه شرم ناید مر ترا * که چنین گویی مرا زین برتر آ
۱۴۶۷Qمن دو بنده دارم و ایشان حقیر * و آن دو بر تو حاکمانند و امیر
۱۴۶۷Nمن دو بنده دارم و ایشان حقیر * و آن دو بر تو حاکمانند و امیر
۱۴۶۸Qگفت شه آن دو چه‌اند این زَلّتست * گفت آن یک خشم و دیگر شهوتست
۱۴۶۸Nگفت شه آن دو چه‌اند این زلت است * گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است
۱۴۶۹Qشاه آن دان کو ز شاهی فارغست * بی‌مَه و خورشید نورش بازغست
۱۴۶۹Nشاه آن دان کاو ز شاهی فارغ است * بی‌مه و خورشید نورش بازغ است
۱۴۷۰Qمخْزَن آن دارد که مخزن ذاتِ اوست * هستی او دارد که با هستی عَدوست
۱۴۷۰Nمخزن آن دارد که مخزن ذات اوست * هستی او دارد که با هستی عدوست
۱۴۷۱Qخواجهٔ لقمان بظاهر خواجه‌وَش * در حقیقت بنده، لقمان خواجه‌اش
۱۴۷۱Nخواجه‌ی لقمان به ظاهر خواجه‌وش * در حقیقت بنده، لقمان خواجه‌اش
۱۴۷۲Qدر جهانِ باژگونه زین بسیست * در نظرشان گوهری کم از خسیست
۱۴۷۲Nدر جهان باژگونه زین بسی است * در نظرشان گوهری کم از خسی است
۱۴۷۳Qمر بیابان را مفازه نام شد * نام و رنگی عقلشان را دام شد
۱۴۷۳Nمر بیابان را مفازه نام شد * نام و رنگی عقلشان را دام شد
۱۴۷۴Qیک گُرُه را خود مُعَرِّف جامه است * در قَبا گویند کو از عامه است
۱۴۷۴Nیک گره را خود معرف جامه است * در قبا گویند کاو از عامه است
۱۴۷۵Qیک گُرُه را ظاهرِ سالوسِ زهد * نور باید تا بود جاسوسِ زهد
۱۴۷۵Nیک گره را ظاهر سالوس زهد * نور باید تا بود جاسوس زهد
۱۴۷۶Qنور باید پاک از تقلید و غَوْل * تا شناسد مرد را بی‌فعل و قول
۱۴۷۶Nنور باید پاک از تقلید و غول * تا شناسد مرد را بی‌فعل و قول
۱۴۷۷Qدر رَود در قلبِ او از راهِ عقل * نقدِ او بیند نباشد بندِ نَقْل
۱۴۷۷Nدر رود در قلب او از راه عقل * نقد او بیند نباشد بند نقل
۱۴۷۸Qبندگانِ خاصِ عَلامّ ٱلْغُیُوب * در جهانِ جان جَواسِیسُ ٱلْقُلُوب
۱۴۷۸Nبندگان خاص علام الغیوب * در جهان جان جواسیس القلوب
۱۴۷۹Qدر درونِ دل در آید چون خیال * پیشِ او مکشوف باشد سرِّ حال
۱۴۷۹Nدر درون دل در آید چون خیال * پیش او مکشوف باشد سر حال
۱۴۸۰Qدر تنِ گُنْجِشک چیست از برگ و ساز * که شود پوشیده آن بر عقل باز
۱۴۸۰Nدر تن گنجشک چه بود برگ و ساز * که شود پوشیده آن بر عقل باز
۱۴۸۱Qآنک واقف گشت بر اسرارِ هُو * سرِّ مخلوقات چه بود پیشِ او
۱۴۸۱Nآن که واقف گشت بر اسرار هو * سر مخلوقات چه بود پیش او
۱۴۸۲Qآنک بر افلاک رفتارش بود * بر زمین رفتن چه دشوارش بود
۱۴۸۲Nآن که بر افلاک رفتارش بود * بر زمین رفتن چه دشوارش بود
۱۴۸۳Qدر کفِ داود کاهن گشت موم * موم چه بْود در کفِ او ای ظلوم
۱۴۸۳Nدر کف داود کاهن گشت موم * موم چه بود در کف او ای ظلوم
۱۴۸۴Qبود لقمان بنده‌شکلی خواجه‌ای * بندگی بر ظاهرش دیباجه‌ای
۱۴۸۴Nبود لقمان بنده شکلی خواجه‌ای * بندگی بر ظاهرش دیباجه‌ای
۱۴۸۵Qچون رود خواجه بجای ناشناس * در غلامِ خویش پوشاند لباس
۱۴۸۵Nچون رود خواجه به جای ناشناس * در غلام خویش پوشاند لباس
۱۴۸۶Qاو بپوشد جامه‌های آن غلام * مر غلامِ خویش را سازد اِمام
۱۴۸۶Nاو بپوشد جامه‌های آن غلام * مر غلام خویش را سازد امام
۱۴۸۷Qدر پَیَش چون بندگان در ره شود * تا نباید زو کسی آگه شود
۱۴۸۷Nدر پیش چون بندگان در ره شود * تا نباید زو کسی آگه شود
۱۴۸۸Qگوید ای بنده تو رَو بر صَدر شین * من بگیرم کفَش چون بندهٔ کهین
۱۴۸۸Nگوید ای بنده تو رو بر صدر شین * من بگیرم کفش چون بنده‌ی کهین
۱۴۸۹Qتو دُرُشتی کن مرا دشنام ده * مر مرا تو هیچ توقیری منه
۱۴۸۹Nتو درشتی کن مرا دشنام ده * مر مرا تو هیچ توقیری منه
۱۴۹۰Qترکِ خدمت خدمتِ تو داشتم * تا بغُربت تخمِ حیلت کاشتم
۱۴۹۰Nترک خدمت خدمت تو داشتم * تا به غربت تخم حیلت کاشتم
۱۴۹۱Qخواجگان این بندگیها کرده‌اند * تا گمان آید که ایشان بنده‌اند
۱۴۹۱Nخواجگان این بندگیها کرده‌اند * تا گمان آید که ایشان برده‌اند
۱۴۹۲Qچشم‌پر بودند و سیر از خواجگی * کارها را کرده‌اند آمادگی
۱۴۹۲Nچشم پر بودند و سیر از خواجگی * کارها را کرده‌اند آمادگی
۱۴۹۳Qوین غلامان هوا بر عکسِ آن * خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان
۱۴۹۳Nوین غلامان هوا بر عکس آن * خویشتن بنموده خواجه‌ی عقل و جان
۱۴۹۴Qآید از خواجه رهِ افگندگی * ناید از بنده بغیرِ بندگی
۱۴۹۴Nآید از خواجه ره افکندگی * ناید از بنده بغیر بندگی
۱۴۹۵Qپس از آن عالَم بدین عالَم چنان * تعبیتها هست بر عکس این بدان
۱۴۹۵Nپس از آن عالم بدین عالم چنان * تعبیت‌ها هست بر عکس این بدان
۱۴۹۶Qخواجهٔ لُقمان ازین حال نهان * بود واقف دیده بود از وی نشان
۱۴۹۶Nخواجه‌ی لقمان از این حال نهان * بود واقف دیده بود از وی نشان
۱۴۹۷Qراز می‌دانست و خوش می‌راند خَر * از برای مصلحت آن راه بَر
۱۴۹۷Nراز می‌دانست و خوش می‌راند خر * از برای مصلحت آن راهبر
۱۴۹۸Qمر ورا آزاد کردی از نخست * لیک خشنودی لقمان را بجُست
۱۴۹۸Nمر و را آزاد کردی از نخست * لیک خشنودی لقمان را بجست
۱۴۹۹Qزانک لقمان را مراد این بود تا * کس نداند سرِّ آن شیر و فَتَی
۱۴۹۹Nز انکه لقمان را مراد این بود تا * کس نداند سر آن شیر و فتی
۱۵۰۰Qچه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی * این عجب گر سِر ز خَود پنهان کنی
۱۵۰۰Nچه عجب گر سر ز بد پنهان کنی * این عجب که سر ز خود پنهان کنی
۱۵۰۱Qکار پنهان کن تو از چشمانِ خَود * تا بود کارت سلیم از چشمِ بَد
۱۵۰۱Nکار پنهان کن تو از چشمان خود * تا بود کارت سلیم از چشم بد
۱۵۰۲Qخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزْد * و انگه از خود بی‌ز خود چیزی بدزد
۱۵۰۲Nخویش را تسلیم کن بر دام مزد * و انگه از خود بی‌ز خود چیزی بدزد
۱۵۰۳Qمی‌دهند افیون بمردِ زخم‌مند * تا که پیکان از تنش بیرون کَنَند
۱۵۰۳Nمی‌دهند افیون به مرد زخم‌مند * تا که پیکان از تنش بیرون کنند
۱۵۰۴Qوقتِ مرگ از رنج او را می‌درند * او بدان مشغول شد جان می‌برند
۱۵۰۴Nوقت مرگ از رنج او را می‌درند * او بدان مشغول شد جان می‌برند
۱۵۰۵Qچون بهَر فکری که دل خواهی سپُرد * از تو چیزی در نهان خواهند بُرد
۱۵۰۵Nچون به هر فکری که دل خواهی سپرد * از تو چیزی در نهان خواهند برد
۱۵۰۶Qپس بدان مشغول شو کان بهترست * تا ز تو چیزی بَرَد کان کهترست
۱۵۰۶Nهر چه اندیشی و تحصیلی کنی * می‌درآید دزد از آن سو کایمنی
۱۵۰۷Qهر چه تحصیلی کنی ای معتنی * می‌درآید دزد از آن سُو کایمنی
۱۵۰۷Nپس بدان مشغول شو کان بهتر است * تا ز تو چیزی برد کان بهتر است
۱۵۰۸Qبارِ بازرگان چو در آب اوفتد * دست اندر کالهٔ بهتر زند
۱۵۰۸Nبار بازرگان چو در آب اوفتد * دست اندر کاله‌ی بهتر زند
۱۵۰۹Qچونک چیزی فوت خواهد شد در آب * ترکِ کمتر گوی و بهتر را بیاب
۱۵۰۹Nچون که چیزی فوت خواهد شد در آب * ترک کمتر گوی و بهتر را بیاب

block:2028

ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
۱۵۱۰Qهر طعامی کآوریدندی به وی * کس سوی لقمان فرستادی ز پَی
۱۵۱۰Nهر طعامی کاوریدندی به وی * کس سوی لقمان فرستادی ز پی
۱۵۱۱Qتا که لقمان دست سوی آن بَرَد * قاصدا تا خواجه پس خوردش خَورَد
۱۵۱۱Nتا که لقمان دست سوی آن برد * قاصدا تا خواجه پس خوردش خورد
۱۵۱۲Qسُؤرِ او خوردی و شور انگیختی * هر طعامی کو نخوردی ریختی
۱۵۱۲Nسور او خوردی و شور انگیختی * هر طعامی کاو نخوردی ریختی
۱۵۱۳Qور بخوردی بی‌دل و بی‌اشتها * این بود پیوندی بی‌انتها
۱۵۱۳Nور بخوردی بی‌دل و بی‌اشتها * این بود پیوندی بی‌انتها
۱۵۱۴Qخربزه آورده بودند ارمغان * گفت رَو فرزندْ لقمان را بخوان
۱۵۱۴Nخربزه آورده بودند ارمغان * گفت رو فرزند لقمان را بخوان
۱۵۱۵Qچون بُرید و داد او را یک بُرین * همچو شکّر خوردش و چون انگبین
۱۵۱۵Nچون برید و داد او را یک برین * همچو شکر خوردش و چون انگبین
۱۵۱۶Qاز خوشی که خورد داد او را دُوُم * تا رسید آن گِرْچَها تا هفدَهْم
۱۵۱۶Nاز خوشی که خورد داد او را دوم * تا رسید آن گرچها تا هفدهم
۱۵۱۷Qماند گرچی گفت این را من خورم * تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
۱۵۱۷Nماند گرچی گفت این را من خورم * تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
۱۵۱۸Qاو چنین خوش می‌خورد کز ذوقِ او * طبعها شد مُشتَهی و لُقمه‌جو
۱۵۱۸Nاو چنین خوش می‌خورد کز ذوق او * طبعها شد مشتهی و لقمه جو
۱۵۱۹Qچون بخورد از تلخیَش آتش فُروخت * هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
۱۵۱۹Nچون بخورد از تلخیش آتش فروخت * هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
۱۵۲۰Qساعتی بی‌خود شد از تلخی آن * بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
۱۵۲۰Nساعتی بی‌خود شد از تلخی آن * بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
۱۵۲۱Qنوش چون کردی تو چندین زهر را * لطف چون انگاشتی این قهر را
۱۵۲۱Nنوش چون کردی تو چندین زهر را * لطف چون انگاشتی این قهر را
۱۵۲۲Qاین چه صبرست این صَبوری از چه رُوست * یا مگر پیشِ تو این جانت عدوست
۱۵۲۲Nاین چه صبر است این صبوری از چه روست * یا مگر پیش تو این جانت عدوست
۱۵۲۳Qچون نیاوردی بحیلت حُجَّتی * که مرا عذریست بَس کُن ساعتی
۱۵۲۳Nچون نیاوردی به حیلت حجتی * که مرا عذری است بس کن ساعتی
۱۵۲۴Qگفت من از دستِ نعمت‌بخشِ تو * خورده‌ام چندان که از شرمم دو تو
۱۵۲۴Nگفت من از دست نعمت بخش تو * خورده‌ام چندان که از شرمم دو تو
۱۵۲۵Qشرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت * من ننوشم ای تو صاحب معرفت
۱۵۲۵Nشرمم آمد که یکی تلخ از کفت * من ننوشم ای تو صاحب معرفت
۱۵۲۶Qچون همه اَجْزام از اِنعامِ تو * رُسته‌اند و غرقِ دانه و دامِ تو
۱۵۲۶Nچون همه اجزام از انعام تو * رسته‌اند و غرق دانه و دام تو
۱۵۲۷Qگر ز یَک تلخی کنم فریاد و داد * خاکِ صد ره بر سرِ اجزام باد
۱۵۲۷Nگر ز یک تلخی کنم فریاد و داد * خاک صد ره بر سر اجزام باد
۱۵۲۸Qلذّتِ دستِ شکر بخشت بداشت * اندرین بِطّیخ تلخی کَی گذاشت
۱۵۲۸Nلذت دست شکر بخشت بداشت * اندر این بطیخ تلخی کی گذاشت
۱۵۲۹Qاز محبَّت تلخها شیرین شود * از محبَّت مِسّها زرّین شود
۱۵۲۹Nاز محبت تلخها شیرین شود * از محبت مسها زرین شود
۱۵۳۰Qاز محبَّت دُردها صافی شود * از محبَّت دَردها شافی شود
۱۵۳۰Nاز محبت دردها صافی شود * از محبت دردها شافی شود
۱۵۳۱Qاز محبَّت مرده زنده می‌کنند * از محبَّت شاه بنده می‌کنند
۱۵۳۱Nاز محبت مرده زنده می‌کنند * از محبت شاه بنده می‌کنند
۱۵۳۲Qاین محبَّت هم نتیجهٔ دانشست * کَی گُزافه بر چنین تختی نِشَست
۱۵۳۲Nاین محبت هم نتیجه‌ی دانش است * کی گزافه بر چنین تختی نشست
۱۵۳۳Qدانشِ ناقص کجا این عشق زاد * عشق زاید ناقص امَّا بر جَماد
۱۵۳۳Nدانش ناقص کجا این عشق زاد * عشق زاید ناقص اما بر جماد
۱۵۳۴Qبر جمادی رنگِ مطلوبی چو دید * از صفیری بانگِ محبوبی شنید
۱۵۳۴Nبر جمادی رنگ مطلوبی چو دید * از صفیری بانگ محبوبی شنید
۱۵۳۵Qدانشِ ناقص نداند فرق را * لاجرم خورشید داند بَرق را
۱۵۳۵Nدانش ناقص نداند فرق را * لاجرم خورشید داند برق را
۱۵۳۶Qچونک ملعون خواند ناقص را رسول * بود در تأویل نُقصانِ عُقول
۱۵۳۶Nچون که ملعون خواند ناقص را رسول * بود در تاویل نقصان عقول
۱۵۳۷Qزانک ناقص تن بود مرحومِ رَحْم * نیست بر مرحوم لایق لَعْن و زَخم
۱۵۳۷Nز انکه ناقص تن بود مرحوم رحم * نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
۱۵۳۸Qنقصِ عقلست آنک بَد رنجوریست * موجبِ لعنت سزای دُوریست
۱۵۳۸Nنقص عقل است آن که بد رنجوری است * موجب لعنت سزای دوری است
۱۵۳۹Qزانک تکمیلِ خِرَدها دُور نیست * لیک تکمیلِ بدن مقدور نیست
۱۵۳۹Nز انکه تکمیل خردها دور نیست * لیک تکمیل بدن مقدور نیست
۱۵۴۰Qکفر و فرعونی هر گبرِ بعید * جمله از نقصانِ عقل آمد پدید
۱۵۴۰Nکفر و فرعونی هر گبر بعید * جمله از نقصان عقل آمد پدید
۱۵۴۱Qبهرِ نقصانِ بدن آمد فَرَج * در نُبی که مَا عَلَی ٱلْأعمَی حَرَج
۱۵۴۱Nبهر نقصان بدن آمد فرج * در نبی که ما علی الاعمی حرج
۱۵۴۲Qبرق آفل باشد و بس بی‌وفا * آفل از باقی ندانی بی‌صفا
۱۵۴۲Nبرق آفل باشد و بس بی‌وفا * آفل از باقی ندانی بی‌صفا
۱۵۴۳Qبرق خندد بر که می‌خندد بگو * بر کسی که دل نهد بر نورِ او
۱۵۴۳Nبرق خندد بر که می‌خندد بگو * بر کسی که دل نهد بر نور او
۱۵۴۴Qنورهای چرخ ببریده پیَست * آن چو لا شَرْقی و لا غربی کیَست
۱۵۴۴Nنورهای چرخ ببریده پی است * آن چو لا شرقی و لا غربی کی است
۱۵۴۵Qبرق را خو یَخْطَفُ ٱلْأَبْصَار دان * نورِ باقی را همه اَنْصار دان
۱۵۴۵Nبرق را چون یخطف الأبصار دان * نور باقی را همه انصار دان
۱۵۴۶Qبر کفِ دریا فرس را راندن * نامه‌ای در نورِ برقی خواندن
۱۵۴۶Nبر کف دریا فرس را راندن * نامه‌ای در نور برقی خواندن
۱۵۴۷Qاز حریصی عاقبت نادیدنست * بر دل و بر عقلِ خود خندیدنست
۱۵۴۷Nاز حریصی عاقبت نادیدن است * بر دل و بر عقل خود خندیدن است
۱۵۴۸Qعاقبت‌بینَست عقل از خاصیَت * نفس باشد کو نبیند عاقبت
۱۵۴۸Nعاقبت بین است عقل از خاصیت * نفس باشد کاو نبیند عاقبت
۱۵۴۹Qعقل کو مغلوبِ نفس او نفس شد * مُشتری ماتِ زُحَل شد نحس شد
۱۵۴۹Nعقل کاو مغلوب نفس او نفس شد * مشتری مات زحل شد نحس شد
۱۵۵۰Qهم درین نحسی بگردان این نظر * در کسی که کرد نَحسَت در نگر
۱۵۵۰Nهم درین نحسی بگردان این نظر * در کسی که کرد نحست درنگر
۱۵۵۱Qآن نظر که بنْگرد این جَرّ و مَد * او ز نحسی سوی سعدی نَقْب زد
۱۵۵۱Nآن نظر که بنگرد این جر و مد * او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
۱۵۵۲Qز آن همی‌گرداندت حالی بحال * ضِد بضِد پیدا کنان در انتقال
۱۵۵۲Nز آن همی‌گرداندت حالی به حال * ضد به ضد پیدا کنان در انتقال
۱۵۵۳Qتا که خوفت زاید از ذات ٱلشِّمال * لذَّتِ ذات ٱلْیَمین یُرَجَی ٱلرِّجال
۱۵۵۳Nتا که خوفت زاید از ذات الشمال * لذت ذات الیمین یرجی الرجال
۱۵۵۴Qتا دُو پَر باشی که مرغِ یک‌پَره * عاجز آید از پریدن ای سَرَه
۱۵۵۴Nتا دو پر باشی که مرغ یک پره * عاجز آید از پریدن ای سره
۱۵۵۵Qیا رها کن تا نیایم در کلام * یا بده دستور تا گویم تمام
۱۵۵۵Nیا رها کن تا نیایم در کلام * یا بده دستور تا گویم تمام
۱۵۵۶Qورنه این خواهی نه آن فرمان تراست * کس چه داند مر ترا مَقْصد کجاست
۱۵۵۶Nور نه این خواهی نه آن فرمان تراست * کس چه داند مر ترا مقصد کجاست
۱۵۵۷Qجان ابراهیم باید تا بنور * بیند اندر نار فردوس و قُصور
۱۵۵۷Nجان ابراهیم باید تا به نور * بیند اندر نار فردوس و قصور
۱۵۵۸Qپایه پایه بر رود بر ماه و خَور * تا نماند همچو حلقه بندِ دَر
۱۵۵۸Nپایه پایه بر رود بر ماه و خور * تا نماند همچو حلقه بند در
۱۵۵۹Qچون خلیل از آسمانِ هفتمین * بگْذرد که‌ لا أُحِبُّ ٱلْآفِلِینَ
۱۵۵۹Nچون خلیل از آسمان هفتمین * بگذرد که‌ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۵۶۰Qاین جهانِ تن غَلَط‌انداز شد * جز مر آن را کو ز شهوت باز شد
۱۵۶۰Nاین جهان تن غلط انداز شد * جز مر آن را کاو ز شهوت باز شد

block:2029

تتمّهٔ حسد آن حشم بر آن غلام خاص
۱۵۶۱Qقصهٔ شاه و امیران و حسَد * بر غلامِ خاص و سلطانِ خِرَد
۱۵۶۱Nقصه‌ی شاه و امیران و حسد * بر غلام خاص و سلطان خرد
۱۵۶۲Qدُور ماند از جرِّ جرَّارِ کلام * باز باید گشت و کرد آن را تمام
۱۵۶۲Nدور ماند از جر جرار کلام * باز باید گشت و کرد آن را تمام
۱۵۶۳Qباغبانِ مُلک با اقبال و بَخت * چون درختی را نداند از درخت
۱۵۶۳Nباغبان ملک با اقبال و بخت * چون درختی را نداند از درخت
۱۵۶۴Qآن درختی را که تلخ و رَد بود * و آن درختی که یکش هفصد بود
۱۵۶۴Nآن درختی را که تلخ و رد بود * و آن درختی که یکش هفصد بود
۱۵۶۵Qکَیْ برابر دارد اندر تربیَت * چون ببیندشان بچشمِ عاقبت
۱۵۶۵Nکی برابر دارد اندر تربیت * چون ببیندشان به چشم عاقبت
۱۵۶۶Qکان درختان را نهایت چیست بَر * گرچه یکسانند این دَم در نظر
۱۵۶۶Nکان درختان را نهایت چیست بر * گر چه یکسانند این دم در نظر
۱۵۶۷Qشیخ کو یَنْظُرْ بِنُورِ اللَّه شد * از نهایت وز نُخُست آگاه شد
۱۵۶۷Nشیخ کاو ینظر بنور اللَّه شد * از نهایت وز نخست آگاه شد
۱۵۶۸Qچشمِ آخربین ببست از بهرِ حق * چشمِ آخربین گشاد اندر سبق
۱۵۶۸Nچشم آخر بین ببست از بهر حق * چشم آخر بین گشاد اندر سبق
۱۵۶۹Qآن حسودان بَد درختان بوده‌اند * تلخ‌گوهر شوربختان بوده‌اند
۱۵۶۹Nآن حسودان بد درختان بوده‌اند * تلخ گوهر شور بختان بوده‌اند
۱۵۷۰Qاز حسد جوشان و کف می‌ریختند * در نهانی مکر می‌انگیختند
۱۵۷۰Nاز حسد جوشان و کف می‌ریختند * در نهانی مکر می‌انگیختند
۱۵۷۱Qتا غلامِ خاص را گردن زنند * بیخِ او را از زمانه بر کَنند
۱۵۷۱Nتا غلام خاص را گردن زنند * بیخ او را از زمانه بر کنند
۱۵۷۲Qچون شود فانی چو جانش شاه بود * بیخِ او در عِصمتِ اللَّه بود
۱۵۷۲Nچون شود فانی چو جانش شاه بود * بیخ او در عصمت اللَّه بود
۱۵۷۳Qشاه از آن اسرار واقف آمده * همچو بُوبَکْرِ رَبابی تن زده
۱۵۷۳Nشاه از آن اسرار واقف آمده * همچو بو بکر ربابی تن زده
۱۵۷۴Qدر تماشای دلِ بدگوهران * می‌زدی خُنْبکَ بر آن کوزه‌گران
۱۵۷۴Nدر تماشای دل بد گوهران * می‌زدی خنبک بر آن کوزه‌گران
۱۵۷۵Qمکر می‌سازند قومی حیله‌مند * تا که شَه را در فقاعی در کُنند
۱۵۷۵Nمکر می‌سازند قومی حیله‌مند * تا که شه را در فقاعی در کنند
۱۵۷۶Qپادشاهی بس عظیمی بی‌کران * در فقاعی کَی بگنجد ای خران
۱۵۷۶Nپادشاهی بس عظیمی بی‌کران * در فقاعی کی بگنجد ای خران
۱۵۷۷Qاز برای شاه دامی دوختند * آخر این تدبیر ازو آموختند
۱۵۷۷Nاز برای شاه دامی دوختند * آخر این تدبیر از او آموختند
۱۵۷۸Qنحس شاگردی که با استادِ خویش * همسَری آغازد و آید بپیش
۱۵۷۸Nنحس شاگردی که با استاد خویش * همسری آغازد و آید به پیش
۱۵۷۹Qبا کدام استاد استادِ جهان * پیشِ او یکسان و هویدا و نهان
۱۵۷۹Nبا کدام استاد استاد جهان * پیش او یکسان و هویدا و نهان
۱۵۸۰Qچشمِ او یَنْظُرْ بِنُورِ اللَّه شده * پرده‌های جَهل را خارق بُده
۱۵۸۰Nچشم او ینظر بنور اللَّه شده * پرده‌های جهل را خارق بده
۱۵۸۱Qاز دلِ سوراخ چون کهنه گِلیم * پرده‌ای بندد بپیشِ آن حکیم
۱۵۸۱Nاز دل سوراخ چون کهنه گلیم * پرده‌ای بندد به پیش آن حکیم
۱۵۸۲Qپرده می‌خندد برو با صد دهان * هر دهانی گشته اِشْکافی بر آن
۱۵۸۲Nپرده می‌خندد بر او با صد دهان * هر دهانی گشته اشکافی بر آن
۱۵۸۳Qگوید آن استاد مر شاگرد را * ای کم از سگ نیستت با من وفا
۱۵۸۳Nگوید آن استاد مر شاگرد را * ای کم از سگ نیستت با من وفا
۱۵۸۴Qخود مرا اُستا مگیر آهن گُسِل * همچو خود شاگرد گیر و کُوْردِل
۱۵۸۴Nخود مرا استا مگیر آهن گسل * همچو خود شاگرد گیر و کوردل
۱۵۸۵Qنه از مَنَت یاریست در جان و روان * بی‌مَنَت آبی نمی‌گردد روان
۱۵۸۵Nنه از منت یاری است در جان و روان * بی‌منت آبی نمی‌گردد روان
۱۵۸۶Qپس دلِ من کارگاهِ بختِ تُست * چه شْکنی این کارگاه ای نادُرُست
۱۵۸۶Nپس دل من کارگاه بخت تست * چه شکنی این کارگاه ای نادرست
۱۵۸۷Qگویی‌اش پنهان زنم آتش‌زنه * نه بقَلب از قَلب باشد روزنه
۱۵۸۷Nگویی‌اش پنهان زنم آتش زنه * نه به قلب از قلب باشد روزنه
۱۵۸۸Qآخر از روزن ببیند فکرِ تو * دل گواهی دهد زین ذکرِ تو
۱۵۸۸Nآخر از روزن ببیند فکر تو * دل گواهی می‌دهد زین ذکر تو
۱۵۸۹Qگیر در رُویَت نمالد از کرم * هر چه گویی خندد و گوید نَعَم
۱۵۸۹Nگیر در رویت نمالد از کرم * هر چه گویی خندد و گوید نعم
۱۵۹۰Qاو نمی‌خندد ز ذوقِ مالشت * او همی‌خندد بر آن اِسْگالشت
۱۵۹۰Nاو نمی‌خندد ز ذوق مالشت * او همی‌خندد بر آن اسگالشت
۱۵۹۱Qپس خِداعی را خِداعی شد جَزا * کاسه زن کوزه بخور اینک سزا
۱۵۹۱Nپس خداعی را خداعی شد جزا * کاسه زن کوزه بخور اینک سزا
۱۵۹۲Qگر بُدی با تو و را خندهٔ رضا * صد هزاران گُل شکفتی مر ترا
۱۵۹۲Nگر بدی با تو و را خنده‌ی رضا * صد هزاران گل شکفتی مر ترا
۱۵۹۳Qچون دلِ او در رضا آرد عَمل * آفتابی دان که آید در حَمَل
۱۵۹۳Nچون دل او در رضا آرد عمل * آفتابی دان که آید در حمل
۱۵۹۴Qزو بخندد هم نهار و هم بهار * در هم آمیزد شکوفه و سبزه‌زار
۱۵۹۴Nزو بخندد هم نهار و هم بهار * در هم آمیزد شکوفه و سبزه‌زار
۱۵۹۵Qصد هزاران بلبل و قُمْری نوا * افکنند اندر جهانِ بی‌نوا
۱۵۹۵Nصد هزاران بلبل و قمری نوا * افکنند اندر جهان بی‌نوا
۱۵۹۶Qچونک برگِ روحِ خود زرد و سیاه * می‌ببینی چون ندانی خشمِ شاه
۱۵۹۶Nچون که برگ روح خود زرد و سیاه * می‌ببینی چون ندانی خشم شاه
۱۵۹۷Qآفتابِ شاه در بُرْجِ عتاب * می‌کند رُوها سِیَه همچون کباب
۱۵۹۷Nآفتاب شاه در برج عتاب * می‌کند روها سیه همچون کباب
۱۵۹۸Qآن عُطارد را وَرَقها جان ماست * آن سپیدی و آن سیه میزانِ ماست
۱۵۹۸Nآن عطارد را ورقها جان ماست * آن سپیدی و آن سیه میزان ماست
۱۵۹۹Qباز منشوری نویسد سرخ و سبز * تا رهند ارواح از سودا و عجز
۱۵۹۹Nباز منشوری نویسد سرخ و سبز * تا رهند ارواح از سودا و عجز
۱۶۰۰Qسرخ و سبز افتاد نَسْخِ نو‌بهار * چون خطِ قَوْس و قُزَح در اعتبار
۱۶۰۰Nسرخ و سبز افتاد نسخ نو بهار * چون خط قوس و قزح در اعتبار

block:2030

عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
۱۶۰۱Qرحمتِ صدتو بر آن بِلْقیس باد * که خدایش عقلِ صدمَرْده بداد
۱۶۰۱Nرحمت صد تو بر آن بلقیس باد * که خدایش عقل صد مرده بداد
۱۶۰۲Qهُدْهُدی نامه بیاورد و نشان * از سُلَیْمان چند حرفی با بیان
۱۶۰۲Nهدهدی نامه بیاورد و نشان * از سلیمان چند حرفی با بیان
۱۶۰۳Qخواند او آن نکتهای با شُمول * با حقارت ننْگرید اندر رسول
۱۶۰۳Nخواند او آن نکتهای با شمول * با حقارت ننگرید اندر رسول
۱۶۰۴Qجِسم هدهد دید و جان عَنْقاش دید * حِس چو کفّی دید و دل دریاش دید
۱۶۰۴Nجسم هدهد دید و جان عنقاش دید * حس چو کفی دید و دل دریاش دید
۱۶۰۵Qعقل با حس زین طِلسْماتِ دو رنگ * چون محمَّد با ابوجَهْلان بجنگ
۱۶۰۵Nعقل با حس زین طلسمات دو رنگ * چون محمد با ابو جهلان به جنگ
۱۶۰۶Qکافران دیدند احمد را بَشَر * چون ندیدند از وی‌ اِنْشَقَّ الْقَمَر
۱۶۰۶Nکافران دیدند احمد را بشر * چون ندیدند از وی‌ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۶۰۷Qخاک زن در دیدهٔ حِس‌بینِ خویش * دیدهٔ حس دشمنِ عقلست و کیش
۱۶۰۷Nخاک زن در دیده‌ی حس بین خویش * دیده‌ی حس دشمن عقل است و کیش
۱۶۰۸Qدیدهٔ حس را خدا اعماش خواند * بُت‌پرستش گفت و ضِدِّ ماش خواند
۱۶۰۸Nدیده‌ی حس را خدا اعماش خواند * بت پرستش گفت و ضد ماش خواند
۱۶۰۹Qزانکه او کف دید و دریا را ندید * زانکه حالی دید و فردا را ندید
۱۶۰۹Nز انکه او کف دید و دریا را ندید * ز انکه حالی دید و فردا را ندید
۱۶۱۰Qخواجهٔ فردا و حالی پیشِ او * او نمی‌بیند ز گنجی جز تسُو
۱۶۱۰Nخواجه‌ی فردا و حالی پیش او * او نمی‌بیند ز گنجی جز تسو
۱۶۱۱Qذرّه‌ای ز آن آفتاب آرد پیام * آفتاب آن ذرّه را گردد غلام
۱۶۱۱Nذره‌ای ز آن آفتاب آرد پیام * آفتاب آن ذره را گردد غلام
۱۶۱۲Qقطره‌ای کز بحرِ وحدت شد سفیر * هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
۱۶۱۲Nقطره‌ای کز بحر وحدت شد سفیر * هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
۱۶۱۳Qگر کفِ خاکی شود چالاکِ او * پیشِ خاکش سر نهد أَفلاکِ او
۱۶۱۳Nگر کف خاکی شود چالاک او * پیش خاکش سر نهد افلاک او
۱۶۱۴Qخاکِ آدم چونک شد چالاکِ حق * پیشِ خاکش سر نهند املاکِ حق
۱۶۱۴Nخاک آدم چون که شد چالاک حق * پیش خاکش سر نهند املاک حق
۱۶۱۵Qالسَّماءُ انْشَقَّتْ‌ آخر از چه بود * از یکی چشمی که خاکی گشود
۱۶۱۵Nالسَّماءُ انْشَقَّتْ‌ آخر از چه بود * از یکی چشمی که خاکی بر گشود
۱۶۱۶Qخاک از دُردی نشیند زیرِ آب * خاک بین کز عرش بگْذشت از شتاب
۱۶۱۶Nخاک از دردی نشیند زیر آب * خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب
۱۶۱۷Qآن لطافت پس بدان کز آب نیست * جز عطای مُبدعِ وهّاب نیست
۱۶۱۷Nآن لطافت پس بدان کز آب نیست * جز عطای مبدع وهاب نیست
۱۶۱۸Qگر کند سُفلی هوا و نار را * ور ز گُل او بگْذراند خار را
۱۶۱۸Nگر کند سفلی هوا و نار را * ور ز گل او بگذراند خار را
۱۶۱۹Qحاکمست و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا * کو ز عَیْنِ دَرد انگیزد دَوا
۱۶۱۹Nحاکم است و یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا * کاو ز عین درد انگیزد دوا
۱۶۲۰Nگر هوا و نار را سفلی کند * تیرگی و دردی و ثقلی کند
۱۶۲۱Qور زمین و آب را عُلْوی کند * راهِ گردون را بپا مَطوی کند
۱۶۲۱Nور زمین و آب را علوی کند * راه گردون را بپا مطوی کند
۱۶۲۲Qپس یقین شد که‌ تُعِزُّ مَنْ‌ تَشا * خاکیی را گفت پَرها بر گشا
۱۶۲۲Nپس یقین شد که‌ تُعِزُّ مَنْ‌ تشا * خاکیی را گفت پرها بر گشا
۱۶۲۳Qآتشی را گفت رَو ابلیس شو * زیرِ هفتم خاک با تلبیس شو
۱۶۲۳Nآتشی را گفت رو ابلیس شو * زیر هفتم خاک با تلبیس شو
۱۶۲۴Qآدمِ خاکی بَرو تو بر سُها * ای بلیسِ آتشی رَو تا ثَرَی
۱۶۲۴Nآدم خاکی برو تو بر سها * ای بلیس آتشی رو تا ثری
۱۶۲۵Qچار طبع و علّتِ اولی نِیَم * در تصرُّف دایما من باقیَم
۱۶۲۵Nچار طبع و علت اولی نی‌ام * در تصرف دایما من باقی‌ام
۱۶۲۶Qکارِ من بی‌علَّتست و مُستَقیم * هست تقدیرم نه علَّت ای سقیم
۱۶۲۶Nکار من بی‌علت است و مستقیم * هست تقدیرم نه علت ای سقیم
۱۶۲۷Qعادتِ خود را بگردانم بوَقت * این غبار از پیش بنشانم بوَقت
۱۶۲۷Nعادت خود را بگردانم به وقت * این غبار از پیش بنشانم به وقت
۱۶۲۸Qبحر را گویم که هین پُر نار شَو * گویم آتش را که رَو گلُزار شَوَ
۱۶۲۸Nبحر را گویم که هین پر نار شو * گویم آتش را که رو گلزار شو
۱۶۲۹Qکوه را گویم سَبُک شو همچو پشم * چرخ را گویم فرو دَر پیشِ چشم
۱۶۲۹Nکوه را گویم سبک شو همچو پشم * چرخ را گویم فرو در پیش چشم
۱۶۳۰Qگویم ای خورشید مقرون شو بماه * هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
۱۶۳۰Nگویم ای خورشید مقرون شو به ماه * هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
۱۶۳۱Qچشمهٔ خورشید را سازیم خُشک * چشمهٔ خون را بفَن سازیم مُشک
۱۶۳۱Nچشمه‌ی خورشید را سازیم خشک * چشمه‌ی خون را به فن سازیم مشک
۱۶۳۲Qآفتاب و مَه چو دو گاوِ سیاه * یوغَ بر گردن ببنددشان الٰه
۱۶۳۲Nآفتاب و مه چو دو گاو سیاه * یوغ بر گردن ببنددشان اله

block:2031

انکار فلسفی بر قرآت إنْ أصْبَحَ مَآؤُکُمْ غَوْراً
۱۶۳۳Qمُقْریی می‌خوانْد از رویِ کتاب * ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب
۱۶۳۳Nمقریی می‌خواند از روی کتاب * ماؤُکُمْ غَوْراً ز چشمه بندم آب
۱۶۳۴Qآب را در غَوْرها پنهان کنم * چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم
۱۶۳۴Nآب را در غورها پنهان کنم * چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم
۱۶۳۵Qآب را در چشمه کی آرد دگر * جز منِ بی‌مثلِ با فضل و خَطَر
۱۶۳۵Nآب را در چشمه کی آرد دگر * جز من بی‌مثل با فضل و خطر
۱۶۳۶Qفلسفی مَنْطِقیْ مُستهان * می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان
۱۶۳۶Nفلسفی منطقی مستهان * می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان
۱۶۳۷Qچونک بشْنید آیت او از ناپَسَند * گفت آریم آب را ما با کَلند
۱۶۳۷Nچون که بشنید آیت او از ناپسند * گفت آریم آب را ما با کلند
۱۶۳۸Qما بزخمِ بیل و تیزیْ تَبَر * آب را آریم از پستی زَبَر
۱۶۳۸Nما بزخم بیل و تیزی تبر * آب را آریم از پستی ز بر
۱۶۳۹Qشب بخُفت و دید او یک شیرمرد * زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
۱۶۳۹Nشب بخفت و دید او یک شیر مرد * زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
۱۶۴۰Qگفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقی * با تبر نوری بر آر ار صادقی
۱۶۴۰Nگفت زین دو چشمه‌ی چشم ای شقی * با تبر نوری بر آر ار صادقی
۱۶۴۱Qروز بر جَست و دو چشمِ کور دید * نورِ فایض از دو چشمش ناپدید
۱۶۴۱Nروز بر جست و دو چشم کور دید * نور فایض از دو چشمش ناپدید
۱۶۴۲Qگر بنالیدی و مستغفر شدی * نورِ رفته از کَرَم ظاهر شدی
۱۶۴۲Nگر بنالیدی و مستغفر شدی * نور رفته از کرم ظاهر شدی
۱۶۴۳Qلیک استغفار هم در دست نیست * ذوقِ توبه نُقْلِ هر سرمست نیست
۱۶۴۳Nلیک استغفار هم در دست نیست * ذوق توبه نقل هر سر مست نیست
۱۶۴۴Qزشتی اعمال و شومی جُحود * راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
۱۶۴۴Nزشتی اعمال و شومی جحود * راه توبه بر دل او بسته بود
۱۶۴۵Qاز نیاز و اعتقادِ آن خلیل * گشت ممکن امرِ صَعب و مُستحیل
۱۶۴۵Nدل به سختی همچو روی سنگ گشت * چون شکافد توبه آن را بهر کشت
۱۶۴۶Qهمچنین بر عکس آن انکارِ مرد * مس کند زر را و صلحی را نَبَرْد
۱۶۴۶Nچون شعیبی کو که تا او را دعا * بهر کشتن خاک سازد کوه را
۱۶۴۷Qدل بسختی همچو رویِ سنگ گشت * چون شکافد توبه آن را بهرِ کَشت
۱۶۴۷Nاز نیاز و اعتقاد آن خلیل * گشت ممکن امر صعب و مستحیل
۱۶۴۸Qچون شُعَیْبی کو که تا او را دعا * بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را
۱۶۴۸Nیا به دریوزه‌ی مقوقس از رسول * سنگ‌لاخی مزرعی شد با اصول
۱۶۴۹Qیا بدَریوزهٔ مُقَوْقِس از رسول * سنگ‌لاخی مزرعی شد با اُصول
۱۶۴۹Nهمچنین بر عکس آن انکار مرد * مس کند زر را و صلحی را نبرد
۱۶۵۰Qکَهْرُبای مَسْخ آمد این دَغا * خاکِ قابل را کند سنگ و حَصا
۱۶۵۰Nکهربای مسخ آمد این دغا * خاک قابل را کند سنگ و حصا
۱۶۵۱Qهر دلی را سجده هم دستور نیست * مُزدِ رحمت قسمِ هر مزدور نیست
۱۶۵۱Nهر دلی را سجده هم دستور نیست * مزد رحمت قسم هر مزدور نیست
۱۶۵۲Qهین بپشتِ آن مکن جُرم و گناه * که کنم توبه در آیم در پناه
۱۶۵۲Nهین بپشت آن مکن جرم و گناه * که کنم توبه در آیم در پناه
۱۶۵۳Qمی‌بباید تاب و آبی توبه را * شرط شد برق و سحابی توبه را
۱۶۵۳Nمی‌بباید تاب و آبی توبه را * شرط شد برق و سحابی توبه را
۱۶۵۴Qآتش و آبی بباید میوه را * واجب آید ابر و برق این شیوه را
۱۶۵۴Nآتش و آبی بباید میوه را * واجب آید ابر و برق این شیوه را
۱۶۵۵Qتا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم * کَی نشیند آتشِ تهدید و خشم
۱۶۵۵Nتا نباشد برق دل و ابر دو چشم * کی نشیند آتش تهدید و خشم
۱۶۵۶Qکَیْ بروید سبزهٔ ذوقِ وصال * کَی بجوشد چشمه‌ها ز آبِ زلال
۱۶۵۶Nکی بروید سبزه‌ی ذوق وصال * کی بجوشد چشمه‌ها ز آب زلال
۱۶۵۷Qکَی گلسْتان راز گوید با چمن * کَیْ بنفشه عهد بندد با سمن
۱۶۵۷Nکی گلستان راز گوید با چمن * کی بنفشه عهد بندد با سمن
۱۶۵۸Qکَیْ چناری کف گشاید در دُعا * کَی درختی سر فشاند در هوا
۱۶۵۸Nکی چناری کف گشاید در دعا * کی درختی سر فشاند در هوا
۱۶۵۹Qکَی شکوفه آستینِ پُر نثار * بر فشاندن گیرد ایَّامِ بهار
۱۶۵۹Nکی شکوفه آستین پر نثار * بر فشاندن گیرد ایام بهار
۱۶۶۰Qکَی فروزد لاله را رخ همچو خون * کَی گُل از کیسه بر آرد زر برون
۱۶۶۰Nکی فروزد لاله را رخ همچو خون * کی گل از کیسه بر آرد زر برون
۱۶۶۱Qکَی بیاید بلبل و گُل بو کند * کَی چو طالب فاخته کوکو کند
۱۶۶۱Nکی بیاید بلبل و گل بو کند * کی چو طالب فاخته کوکو کند
۱۶۶۲Qکَی بگوید لکلک آن لَکْ لَکْ بجان * لَکْ چه باشد مُلْکِ تُست ای مستعان
۱۶۶۲Nکی بگوید لکلک آن لک لک به جان * لک چه باشد ملک تست ای مستعان
۱۶۶۳Qکَی نماید خاک اسرارِ ضمیر * کَیْ شود بی‌آسمان بُستان مُنیر
۱۶۶۳Nکی نماید خاک اسرار ضمیر * کی شود بی‌آسمان بستان منیر
۱۶۶۴Qاز کجا آورده‌اند آن حُلَّه‌ها * مِنْ کَریمٍ مِنْ رَحیمٍ کُلَّها
۱۶۶۴Nاز کجا آورده‌اند آن حله‌ها * من کریم من رحیم کلها
۱۶۶۵Qآن لطافتها نشانِ شاهدیست * آن نشانِ پای مردِ عابدیست
۱۶۶۵Nآن لطافتها نشان شاهدی است * آن نشان پای مرد عابدی است
۱۶۶۶Qآن شود شاد از نشان کو دید شاه * چون ندید او را نباشد انتباه
۱۶۶۶Nآن شود شاد از نشان کاو دید شاه * چون ندید او را نباشد انتباه
۱۶۶۷Qروحِ آن کس کو بهنگام‌ أَلَسْتُ * دید ربِّ خویش و شد بی‌خویش و مست
۱۶۶۷Nروح آن کس کاو به هنگام‌ أَ لَسْتُ * دید رب خویش و شد بی‌خویش و مست
۱۶۶۸Qاو شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد * چون نخورد او مَی چه داند بوی کَرد
۱۶۶۸Nاو شناسد بوی می کاو می بخورد * چون نخورد او می چه داند بوی کرد
۱۶۶۹Qزانک حِکْمت همچو ناقهٔ ضالّه است * همچو دلّاله شهان را دالّه است
۱۶۶۹Nز انکه حکمت همچو ناقه‌ی ضاله است * همچو دلاله شهان را داله است
۱۶۷۰Qتو ببینی خواب در یک خوش‌لقا * کو دهد وعده و نشانی مر ترا
۱۶۷۰Nتو ببینی خواب در یک خوش لقا * کاو دهد وعده و نشانی مر ترا
۱۶۷۱Qکه مرادِ تو شود اینک نشان * که بپیش آید ترا فردا فلان
۱۶۷۱Nکه مراد تو شود اینک نشان * که بپیش آید ترا فردا فلان
۱۶۷۲Qیک نشانی آن که او باشد سوار * یک نشانی که ترا گیرد کنار
۱۶۷۲Nیک نشانی آن که او باشد سوار * یک نشانی که ترا گیرد کنار
۱۶۷۳Qیک نشانی که بخندد پیشِ تو * یک نشان که دست بندد پیشِ تو
۱۶۷۳Nیک نشانی که بخندد پیش تو * یک نشان که دست بندد پیش تو
۱۶۷۴Qیک نشانی آنک این خواب از هوس * چون شود فردا نگویی پیشِ کس
۱۶۷۴Nیک نشانی آن که این خواب از هوس * چون شود فردا نگویی پیش کس
۱۶۷۵Qز ان نشان با هم زکریّا را بگفت * که نیایی تا سه روز اصلا نگفت
۱۶۷۵Nز ان نشان با والد یحیی بگفت * که نیایی تا سه روز اصلا به گفت
۱۶۷۶Qتا سه شب خامش کن از نیک و بَدَت * این نشان باشد که یحیی آیدت
۱۶۷۶Nتا سه شب خامش کن از نیک و بدت * این نشان باشد که یحیی آیدت
۱۶۷۷Qدَم مزن سه روز اندر گفت‌وگو * کین سکوتست آیتِ مقصودِ تو
۱۶۷۷Nدم مزن سه روز اندر گفت‌وگو * کاین سکوت است آیت مقصود تو
۱۶۷۸Qهین میاور این نشان را تو بگفت * وین سخن را دار اندر دل نهفت
۱۶۷۸Nهین میاور این نشان را تو به گفت * وین سخن را دار اندر دل نهفت
۱۶۷۹Qاین نشانها گویدش همچون شَکَر * این چه باشد صد نشانی دگر
۱۶۷۹Nاین نشانها گویدش همچون شکر * این چه باشد صد نشانی دگر
۱۶۸۰Qاین نشانِ آن بود کان مُلک و جاه * که همی‌جویی بیابی از الٰه
۱۶۸۰Nاین نشان آن بود کان ملک و جاه * که همی‌جویی بیابی از اله
۱۶۸۱Qآنک می‌گریی بشبهای دراز * وانک می‌سوزی سحرگه در نیاز
۱۶۸۱Nآن که می‌گریی به شبهای دراز * و انکه می‌سوزی سحرگه در نیاز
۱۶۸۲Qآنک بی‌آن روزِ تو تاریک شد * همچو دُوکی گردنت باریک شد
۱۶۸۲Nآن که بی‌آن روز تو تاریک شد * همچو دوکی گردنت باریک شد
۱۶۸۳Qو آنچ دادی هرچه داری در زکات * چون زکاتِ پاک‌بازان رختهات
۱۶۸۳Nو آن چه دادی هر چه داری در زکات * چون زکات پاک بازان رختهات
۱۶۸۴Qرختها دادی و خواب و رنگِ رو * سر فدا کردی و گشتی همچو مو
۱۶۸۴Nرختها دادی و خواب و رنگ رو * سر فدا کردی و گشتی همچو مو
۱۶۸۵Qچند در آتش نشستی همچو عُود * چند پیش تیغ رفتی همچو خُود
۱۶۸۵Nچند در آتش نشستی همچو عود * چند پیش تیغ رفتی همچو خود
۱۶۸۶Qزین چنین بیچارگیها صد هزار * خوی عُشّاقست و ناید در شمار
۱۶۸۶Nزین چنین بی‌چارگیها صد هزار * خوی عشاق است و ناید در شمار
۱۶۸۷Qچونک شب این خواب دیدی روز شد * از امیدش روزِ تو پیروز شد
۱۶۸۷Nچون که شب این خواب دیدی روز شد * از امیدش روز تو پیروز شد
۱۶۸۸Qچشم گردان کرده‌ای بر چپّ و راست * کان نشان و آن علامتها کجاست
۱۶۸۸Nچشم گردان کرده‌ای بر چپ و راست * کان نشان و آن علامتها کجاست
۱۶۸۹Qبر مثالِ برگ می‌لرزی که وای * گر رَوَد روز و نشان ناید بجای
۱۶۸۹Nبر مثال برگ می‌لرزی که وای * گر رود روز و نشان ناید به جای
۱۶۹۰Qمی‌دوی در کوی و بازار و سرا * چون کسی کاو گم کند گوساله را
۱۶۹۰Nمی‌دوی در کوی و بازار و سرا * چون کسی کاو گم کند گوساله را
۱۶۹۱Qخواجه خَیْرست این دَوادَو چیستت * گم شده اینجا که داری کیستت
۱۶۹۱Nخواجه خیر است این دوادو چیستت * گم شده اینجا که داری کیستت
۱۶۹۲Qگوییش خیرست لیکن خیرِ من * کس نشاید که بداند غیرِ من
۱۶۹۲Nگویی‌اش خیر است لیکن خیر من * کس نشاید که بداند غیر من
۱۶۹۳Qگر بگویم نکّ نشانم فوت شد * چون نشان شد فَوْت وقتِ موت شد
۱۶۹۳Nگر بگویم نک نشانم فوت شد * چون نشان شد فوت وقت موت شد
۱۶۹۴Qبنْگری در روی هر مردِ سوار * گویدت منگر مرا دیوانه‌وار
۱۶۹۴Nبنگری در روی هر مرد سوار * گویدت منگر مرا دیوانه‌وار
۱۶۹۵Qگوییش من صاحبی گم کرده‌ام * رو بجُستجوی او آورده‌ام
۱۶۹۵Nگویی‌اش من صاحبی گم کرده‌ام * رو به جستجوی او آورده‌ام
۱۶۹۶Qدولتت پاینده بادا ای سوار * رحم کن بر عاشقان معذور دار
۱۶۹۶Nدولتت پاینده بادا ای سوار * رحم کن بر عاشقان معذور دار
۱۶۹۷Qچون طلب کردی بجِدِّ آمد نظر * جِد خطا نکند چنین آمد خَبر
۱۶۹۷Nچون طلب کردی به جد آمد نظر * جد خطا نکند چنین آمد خبر
۱۶۹۸Qناگهان آمد سواری نیکبخت * پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
۱۶۹۸Nناگهان آمد سواری نیک بخت * پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
۱۶۹۹Qتو شدی بی‌هوش و افتادی بطاق * بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق
۱۶۹۹Nتو شدی بی‌هوش و افتادی به طاق * بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق
۱۷۰۰Qاو چه می‌بیند درو این شور چیست * او نداند کان نشان وصلِ کیست
۱۷۰۰Nاو چه می‌بیند در او این شور چیست * او نداند کان نشان وصل کیست
۱۷۰۱Qاین نشان در حقِّ او باشد که دید * آن دگر را کَیْ نشان آید پدید
۱۷۰۱Nاین نشان در حق او باشد که دید * آن دگر را کی نشان آید پدید
۱۷۰۲Qهر زمان کز وَی نشانی می‌رسید * شخص را جانی بجانی می‌رسید
۱۷۰۲Nهر زمان کز وی نشانی می‌رسید * شخص را جانی به جانی می‌رسید
۱۷۰۳Qماهی بیچاره را پیش آمد آب * این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتاب
۱۷۰۳Nماهی بی‌چاره را پیش آمد آب * این نشانها تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ
۱۷۰۴Qپس نشانیها که اندر انبیاست * خاصّ آن جان را بود کو آشناست
۱۷۰۴Nپس نشانیها که اندر انبیاست * خاص آن جان را بود کاو آشناست
۱۷۰۵Qاین سخن ناقص بمانْد و بی‌قرار * دل ندارم بی‌دلم معذور دار
۱۷۰۵Nاین سخن ناقص بماند و بی‌قرار * دل ندارم بی‌دلم معذور دار
۱۷۰۶Qذرهّ‌ها را کَی تواند کس شمرد * خاصّه آن کاو عشق ازو بی عقل بُرد
۱۷۰۶Nذره‌ها را کی تواند کس شمرد * خاصه آن کاو عشق عقل او ببرد
۱۷۰۷Qمی‌شمارم برگهای باغ را * می‌شمارم بانگِ کبک و زاغ را
۱۷۰۷Nمی‌شمارم برگهای باغ را * می‌شمارم بانگ کبک و زاغ را
۱۷۰۸Qدر شمار اندر نیاید لیک من * می‌شمارم بهرِ رُشدِ ممتحَن
۱۷۰۸Nدر شمار اندر نیاید لیک من * می‌شمارم بهر رشد ممتحن
۱۷۰۹Qنحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری * ناید اندر حَصْر گرچه بشْمری
۱۷۰۹Nنحس کیوان یا که سعد مشتری * ناید اندر حصر گر چه بشمری
۱۷۱۰Qلیک هم بعضی ازین هر دو اثر * شرح باید کرد یعنی نَفع و ضَرْ
۱۷۱۰Nلیک هم بعضی از این هر دو اثر * شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
۱۷۱۱Qتا شود معلوم آثارِ قَضا * شمّه‌ای مر اهلِ سَعْد و نَحْس را
۱۷۱۱Nتا شود معلوم آثار قضا * شمه ای مر اهل سعد و نحس را
۱۷۱۲Qطالعِ آنکس که باشد مشتری * شاد گردد از نشاط و سَرْوَری
۱۷۱۲Nطالع آن کس که باشد مشتری * شاد گردد از نشاط و سروری
۱۷۱۳Qوانک را طالع زُحَل از هر شُرور * احتیاطش لازم آید در اُمور
۱۷۱۳Nو انکه را طالع زحل از هر شرور * احتیاطش لازم آید در امور
۱۷۱۴Nگر بگویم آن زحل استاره را * ز آتشش سوزد مر آن بی‌چاره را
۱۷۱۵Qاُذْکُرُوا اللَّهَ شاهِ ما دستور داد * اندر آتش دید ما را نور داد
۱۷۱۵Nاذْکُرُوا اللَّهَ* شاه ما دستور داد * اندر آتش دید ما را نور داد
۱۷۱۶Qگفت اگرچه پاکم از ذکر شما * نیست لایق مر مرا تصَویرها
۱۷۱۶Nگفت اگر چه پاکم از ذکر شما * نیست لایق مر مرا تصویرها
۱۷۱۷Qلیک هرگز مستِ تصویر و خیال * در نیابد ذاتِ ما را بی‌مثال
۱۷۱۷Nلیک هرگز مست تصویر و خیال * در نیابد ذات ما را بی‌مثال
۱۷۱۸Qذکرِ جسمانه خیال ناقصَست * وصفِ شاهانه از آنها خالصست
۱۷۱۸Nذکر جسمانه خیال ناقص است * وصف شاهانه از آنها خالص است
۱۷۱۹Qشاه را گوید کسی جولاه نیست * این چه مدحست این مگر آگاه نیست
۱۷۱۹Nشاه را گوید کسی جولاه نیست * این چه مدح است این مگر آگاه نیست

block:2032

انکار کردن موسی علیه السّلام بر مُناجات شُبان
۱۷۲۰Qدید موسی یک شُبانی را براه * کو همی‌گفت گزیننده الٰه
۱۷۲۰Nدید موسی یک شبانی را به راه * کاو همی‌گفت ای خدا و ای اله
۱۷۲۱Qتو کجایی تا شوم من چاکرت * چارقت دوزم کنم شانه سرت
۱۷۲۱Nتو کجایی تا شوم من چاکرت * چارقت دوزم کنم شانه سرت
۱۷۲۲Qجامه‌اَت شویم شُپُشهایت کُشم * شیر پیشت آورم ای مُحتشم
۱۷۲۲Nجامه‌ات شویم شپشهایت کشم * شیر پیشت آورم ای محتشم
۱۷۲۳Qدستکت بوسم بمالم پایکت * وقتِ خواب آید بروبم جایکت
۱۷۲۳Nدستکت بوسم بمالم پایکت * وقت خواب آید بروبم جایکت
۱۷۲۴Qای فدای تو همه بُزهای من * ای بیادت هَیْهَی و هَیْهای من
۱۷۲۴Nای فدای تو همه بزهای من * ای به یادت هیهی و هیهای من
۱۷۲۵Qاین نمط بیهوده می‌گفت آن شُبان * گفت موسی با کی است این ای فلان
۱۷۲۵Nاین نمط بی‌هوده می‌گفت آن شبان * گفت موسی با کی است این ای فلان
۱۷۲۶Qگفت با آنکس که ما را آفرید * این زمین و چرخ ازو آمد پدید
۱۷۲۶Nگفت با آن کس که ما را آفرید * این زمین و چرخ از او آمد پدید
۱۷۲۷Qگفت موسی های پس مُدْبِر شدی * خود مسلمان ناشده کافر شدی
۱۷۲۷Nگفت موسی های خیره‌سر شدی * خود مسلمان ناشده کافر شدی
۱۷۲۸Qاین چه ژاژست و چه کفرست و فُشار * پنبه‌ای اندر دهانِ خود فشار
۱۷۲۸Nاین چه ژاژست و چه کفر است و فشار * پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
۱۷۲۹Qگَندِ کفرِ تو جهان را گَنْده کرد * کفرِ تو دیبای دین را ژنده کرد
۱۷۲۹Nگند کفر تو جهان را گنده کرد * کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
۱۷۳۰Qچارق و پاتابه لایق مر تراست * آفتابی را چنینها کَی رواست
۱۷۳۰Nچارق و پا تابه لایق مر تراست * آفتابی را چنینها کی رواست
۱۷۳۱Qگر نبندی زین سخن تو حلق را * آتشی آید بسوزد خلق را
۱۷۳۱Nگر نبندی زین سخن تو حلق را * آتشی آید بسوزد خلق را
۱۷۳۲Qآتشی گر نامدست این دود چیست * جان سِیَه گشته روان مردود چیست
۱۷۳۲Nآتشی گر نامده ست این دود چیست * جان سیه گشته روان مردود چیست
۱۷۳۳Qگر همی‌دانی که یزدان داورست * ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
۱۷۳۳Nگر همی‌دانی که یزدان داور است * ژاژ و گستاخی ترا چون باور است
۱۷۳۴Qدوستی بی‌خِرَد خود دُشمنیست * حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
۱۷۳۴Nدوستی بی‌خرد خود دشمنی است * حق تعالی زین چنین خدمت غنی است
۱۷۳۵Qبا کی می‌گویی تو این با عّم و خال * جسم و حاجت در صفاتِ ذوالجلال
۱۷۳۵Nبا که می‌گویی تو این با عم و خال * جسم و حاجت در صفات ذو الجلال
۱۷۳۶Qشیر او نوشد که در نَشْو و نَماست * چارق او پوشد که او محتاجِ پاست
۱۷۳۶Nشیر او نوشد که در نشو و نماست * چارق او پوشد که او محتاج پاست
۱۷۳۷Qور برای بنده‌شست این گفتِ تو * آنک حق گفت او منست و من خود او
۱۷۳۷Nور برای بنده‌ش است این گفت‌وگو * آن که حق گفت او من است و من خود او
۱۷۳۸Qآنک گفت إِنیّ مَرِضْتُ لَمْ تَعُدْ * من شدم رنجور او تنها نشد
۱۷۳۸Nآن که گفت انی مرضت لم تعد * من شدم رنجور او تنها نشد
۱۷۳۹Qآنک بِی‌یَسْمَع وَ بِی‌یُبْصِر شده ست * در حقِ آن بنده این هم بیهُده ست
۱۷۳۹Nآن که بی‌یسمع و بی‌یبصر شده ست * در حق آن بنده این هم بی‌هده ست
۱۷۴۰Qبی‌ادب گفتن سخن با خاصِ حق * دل بمیراند سیه دارد وَرَق
۱۷۴۰Nبی‌ادب گفتن سخن با خاص حق * دل بمیراند سیه دارد ورق
۱۷۴۱Qگر تو مردی را بخوانی فاطمه * گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه
۱۷۴۱Nگر تو مردی را بخوانی فاطمه * گر چه یک جنسند مرد و زن همه
۱۷۴۲Qقصدِ خونِ تو کند تا مُمکِنست * گرچه خوش خو و حلیم و ساکنست
۱۷۴۲Nقصد خون تو کند تا ممکن است * گر چه خوش خو و حلیم و ساکن است
۱۷۴۳Qفاطمه مدحست در حقِّ زنان * مرد را گویی بود زخمِ سِنان
۱۷۴۳Nفاطمه مدح است در حق زنان * مرد را گویی بود زخم سنان
۱۷۴۴Qدست و پا در حقِّ ما اِسْتایش است * در حقِ پاکی حقّ آلایش است
۱۷۴۴Nدست و پا در حق ما استایش است * در حق پاکی حق آلایش است
۱۷۴۵Qلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است * والد و مولود را او خالق است
۱۷۴۵Nلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ او را لایق است * والد و مولود را او خالق است
۱۷۴۶Qهرچه جسم آمد وِلادت وصفِ اوست * هرچه مَولودست او زین سوی جُوست
۱۷۴۶Nهر چه جسم آمد ولادت وصف اوست * هر چه مولود است او زین سوی جوست
۱۷۴۷Qزانک از کَوْن و فساد است و مَهین * حادثست و مُحْدِثی خواهد یقین
۱۷۴۷Nز انکه از کون و فساد است و مهین * حادث است و محدثی خواهد یقین
۱۷۴۸Qگفت ای موسی دهانم دوختی * و ز پشیمانی تو جانم سوختی
۱۷۴۸Nگفت ای موسی دهانم دوختی * و ز پشیمانی تو جانم سوختی
۱۷۴۹Qجامه را بدْرید و آهی کرد تَفت * سر نهاد اندر بیابانی و رفت
۱۷۴۹Nجامه را بدرید و آهی کرد تفت * سر نهاد اندر بیابانی و رفت

block:2033

عتاب کردن حقّ تعالی موسی را علیه السّلام از بهر شبان
۱۷۵۰Qوحی آمد سوی موسی از خدا * بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
۱۷۵۰Nوحی آمد سوی موسی از خدا * بنده‌ی ما را ز ما کردی جدا
۱۷۵۱Qتو برای وصل کردن آمدی * نی برای فَصْل کردن آمدی
۱۷۵۱Nتو برای وصل کردن آمدی * نی برای فصل کردن آمدی
۱۷۵۲Qتا توانی پا منه اندر فراق * أَبْغَضُ ٱلْأَشَیاءِ عِنْدِی الطَّلاق
۱۷۵۲Nتا توانی پا منه اندر فراق * أبغض الأشیاء عندی الطلاق
۱۷۵۳Qهر کسی را سیرتی بنهاده‌ام * هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
۱۷۵۳Nهر کسی را سیرتی بنهاده‌ام * هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
۱۷۵۴Qدر حقِ او مدح و در حقِّ تو ذم * در حقِ او شهد و در حقِّ تو سّم
۱۷۵۴Nدر حق او مدح و در حق تو ذم * در حق او شهد و در حق تو سم
۱۷۵۵Qما بَری از پاک و ناپاکی همه * از گران جانی و چالاکی همه
۱۷۵۵Nما بری از پاک و ناپاکی همه * از گران جانی و چالاکی همه
۱۷۵۶Qمن نکردم امر تا سودی کنم * بلک تا بر بندگان جودی کنم
۱۷۵۶Nمن نکردم امر تا سودی کنم * بلکه تا بر بندگان جودی کنم
۱۷۵۷Qهندوان را اصطلاحِ هِنْد مدح * سندیان را اصطلاحِ سِنْد مدح
۱۷۵۷Nهندوان را اصطلاح هند مدح * سندیان را اصطلاح سند مدح
۱۷۵۸Qمن نگردم پاک از تَسْبیحشان * پاک هم ایشان شوند و دُرْفِشان
۱۷۵۸Nمن نگردم پاک از تسبیحشان * پاک هم ایشان شوند و در فشان
۱۷۵۹Qما زبان را ننْگریم و قال را * ما روان را بنْگریم و حال را
۱۷۵۹Nما زبان را ننگریم و قال را * ما روان را بنگریم و حال را
۱۷۶۰Qناظرِ قلبیم اگر خاشع بود * گرچه گفتِ لفظ ناخاضع رود
۱۷۶۰Nناظر قلبیم اگر خاشع بود * گر چه گفت لفظ ناخاضع رود
۱۷۶۱Qزانک دل جوهر بود گفتن عرض * پس طُفَیْل آمد عَرض جوهر غرض
۱۷۶۱Nز انکه دل جوهر بود گفتن عرض * پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
۱۷۶۲Qچند ازین اَلْفاظ و اِضْمار و مَجاز * سوز خواهم سوز با آن سوزْ ساز
۱۷۶۲Nچند ازین الفاظ و اضمار و مجاز * سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
۱۷۶۳Qآتشی از عشق در جان بر فروز * سربسر فکر و عبارت را بسوز
۱۷۶۳Nآتشی از عشق در جان بر فروز * سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز
۱۷۶۴Qموسیا آداب‌دانان دیگرند * سوخته جان و روانان دیگرند
۱۷۶۴Nموسیا آداب دانان دیگرند * سوخته جان و روانان دیگرند
۱۷۶۵Qعاشقان را هر نَفَس سوزیدنیست * بر دهِ ویران خراج و عُشر نیست
۱۷۶۵Nعاشقان را هر نفس سوزیدنی ست * بر ده ویران خراج و عشر نیست
۱۷۶۶Qگر خطا گوید وَرا خاطی مگو * گر بود پُر خون شهید او را مشُو
۱۷۶۶Nگر خطا گوید و را خاطی مگو * گر بود پر خون شهید او را مشو
۱۷۶۷Qخون شهیدان را ز آب اولیترست * این خطا از صد ثواب اولیترست
۱۷۶۷Nخون شهیدان را ز آب اولی‌تر است * این خطا از صد ثواب اولی‌تر است
۱۷۶۸Qدر درونِ کعبه رسمِ قِبْله نیست * چه غم ار غوّاص را پاچیله نیست
۱۷۶۸Nدر درون کعبه رسم قبله نیست * چه غم ار غواص را پاچیله نیست
۱۷۶۹Qتو ز سر مستان قلاوزی مجو * جامه چاکان را چه فرمایی رَفُو
۱۷۶۹Nتو ز سر مستان قلاووزی مجو * جامه چاکان را چه فرمایی رفو
۱۷۷۰Qملَّتِ عشق از همه دینها جُداست * عاشقان را ملَّت و مذهب خداست
۱۷۷۰Nملت عشق از همه دینها جداست * عاشقان را ملت و مذهب خداست
۱۷۷۱Qلعل را گر مُهر نبْود باک نیست * عشق در دریای غم غمناک نیست
۱۷۷۱Nلعل را گر مهر نبود باک نیست * عشق در دریای غم غمناک نیست

block:2034

وحی آمدن موسی را علیه السّلام در عذر آن شبان
۱۷۷۲Qبعد از آن در سِّر موسی حق نهُفت * رازهایی گفت کان ناید بگفت
۱۷۷۲Nبعد از آن در سر موسی حق نهفت * رازهایی کان نمی‌آید به گفت
۱۷۷۳Qبر دلِ موسَی سخنها ریختند * دیدن و گفتن بهم آمیختند
۱۷۷۳Nبر دل موسی سخنها ریختند * دیدن و گفتن به هم آمیختند
۱۷۷۴Qچند بی‌خود گشت و چند آمد بخَود * چند پرّید از ازل سوی ابَد
۱۷۷۴Nچند بی‌خود گشت و چند آمد به خود * چند پرید از ازل سوی ابد
۱۷۷۵Qبعد ازین گر شرح گویم ابلهیست * زانک شرحِ این ورای آگهیست
۱۷۷۵Nبعد از این گر شرح گویم ابلهی است * ز انکه شرح این ورای آگهی است
۱۷۷۶Qور بگویم عقلها را بر کَنَد * ور نویسم بس قلمها بشْکنَد
۱۷۷۶Nور بگویم عقلها را بر کند * ور نویسم بس قلمها بشکند
۱۷۷۷Qچونک موسی این عتاب از حق شنید * در بیابان در پیِ چوپان دوید
۱۷۷۷Nچون که موسی این عتاب از حق شنید * در بیابان در پی چوپان دوید
۱۷۷۸Qبر نشانِ پایِ آن سر گشته راند * گْرد از پردهٔ بیابان بر فشاند
۱۷۷۸Nبر نشان پای آن سر گشته راند * گرد از پرده‌ی بیابان بر فشاند
۱۷۷۹Qگامِ پایِ مردمِ شوریده خَود * هم ز گامِ دیگران پیدا بود
۱۷۷۹Nگام پای مردم شوریده خود * هم ز گام دیگران پیدا بود
۱۷۸۰Qیک قدم چون رُخ ز بالا تا نشیب * یک قدم چون پیل رفته بر وُریب
۱۷۸۰Nیک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب * یک قدم چون پیل رفته بر وریب
۱۷۸۱Qگاه چون موجی بر افرازان عَلَم * گاه چون ماهی روانه بر شکم
۱۷۸۱Nگاه چون موجی بر افرازان علم * گاه چون ماهی روانه بر شکم
۱۷۸۲Qگاه بر خاکی نبشته حالِ خَود * همچو رمَّالی که رَملی بر زند
۱۷۸۲Nگاه بر خاکی نبشته حال خود * همچو رمالی که رملی بر زند
۱۷۸۳Qعاقبت دریافت او را و بدید * گفت مژده دِه که دستوری رسید
۱۷۸۳Nعاقبت دریافت او را و بدید * گفت مژده ده که دستوری رسید
۱۷۸۴Qهیچ آدابی و ترتیبی مجو * هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو
۱۷۸۴Nهیچ آدابی و ترتیبی مجو * هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو
۱۷۸۵Qکفرِ تو دینست و دینت نورِ جان * ایمنی وز تو جهانی در امان
۱۷۸۵Nکفر تو دین است و دینت نور جان * ایمنی و ز تو جهانی در امان
۱۷۸۶Qای مُعافِ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشا * بی‌مُحابا رَوْ زبان را بر گشا
۱۷۸۶Nای معاف‌ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یشا * بی‌محابا رو زبان را بر گشا
۱۷۸۷Qگفت ای موسی از آن بگْذشته‌ام * من کنون در خونِ دل آغشته‌ام
۱۷۸۷Nگفت ای موسی از آن بگذشته‌ام * من کنون در خون دل آغشته‌ام
۱۷۸۸Qمن ز سِدْرهٔ مُنتَهَی بگْذشته‌ام * صد هزاران ساله ز آن سو رفته‌ام
۱۷۸۸Nمن ز سدره‌ی منتهی بگذشته‌ام * صد هزاران ساله ز آن سو رفته‌ام
۱۷۸۹Qتازیانه بر زدی اسبم بگشت * گُنْبَدی کرد و ز گردون بر گذشت
۱۷۸۹Nتازیانه بر زدی اسبم بگشت * گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
۱۷۹۰Qمَحْرَم ناسُوتِ ما لاهُوت باد * آفرین بر دست و بر بازوت باد
۱۷۹۰Nمحرم ناسوت ما لاهوت باد * آفرین بر دست و بر بازوت باد
۱۷۹۱Qحالِ من اکنون برون از گفتنست * اینچ می‌گویم نه احوالِ منست
۱۷۹۱Nحال من اکنون برون از گفتن است * این چه می‌گویم نه احوال من است
۱۷۹۲Qنقش می‌بینی که در آیینه‌ایست * نقشِ تُست آن نقشِ آن آیینه نیست
۱۷۹۲Nنقش می‌بینی که در آیینه‌ای است * نقش تست آن نقش آن آیینه نیست
۱۷۹۳Qدَم که مردِ نایی اندر نای کرد * در خورِ نایست نه در خوردِ مَرد
۱۷۹۳Nدم که مرد نایی اندر نای کرد * در خور نای است نه در خورد مرد
۱۷۹۴Qهان و هان گر حمد گویی گر سپاس * همچو نافرجامِ آن چوپان‌شناس
۱۷۹۴Nهان و هان گر حمد گویی گر سپاس * همچو نافرجام آن چوپان شناس
۱۷۹۵Qحمدِ تو نسبت بدان گر بهترست * لیک آن نسبت بحق هم ابترست
۱۷۹۵Nحمد تو نسبت بدان گر بهتر است * لیک آن نسبت به حق هم ابتر است
۱۷۹۶Qچند گویی چون غطا برداشتند * کین نبودست آنک می‌پنداشتند
۱۷۹۶Nچند گویی چون غطا برداشتند * کاین نبوده ست آن که می‌پنداشتند
۱۷۹۷Qاین قبولِ ذکرِ تو از رحمتست * چون نمازِ مستحاضه رُخصتست
۱۷۹۷Nاین قبول ذکر تو از رحمت است * چون نماز مستحاضه رخصت است
۱۷۹۸Qبا نمازِ او بیالودست خون * ذکرِ تو آلودهٔ تشبیه و چون
۱۷۹۸Nبا نماز او بیالوده ست خون * ذکر تو آلوده‌ی تشبیه و چون
۱۷۹۹Qخون پلیدست و بآبی می‌رود * لیک باطن را نجاستها بود
۱۷۹۹Nخون پلید است و به آبی می‌رود * لیک باطن را نجاستها بود
۱۸۰۰Qکان بغیرِ آبِ لطفِ کردگار * کم نگردد از درونِ مردِ کار
۱۸۰۰Nکان به غیر آب لطف کردگار * کم نگردد از درون مرد کار
۱۸۰۱Qدر سجودت کاش رُو گردانیی * معنی سُبحَان رَبِّی دانیی
۱۸۰۱Nدر سجودت کاش رو گردانی‌ای * معنی سبحان ربی دانی‌ای
۱۸۰۲Qکای سجودم چون وجودم ناسزا * مر بدی را تو نکویی دِه جزا
۱۸۰۲Nکای سجودم چون وجودم ناسزا * مر بدی را تو نکویی ده جزا
۱۸۰۳Qاین زمین از حلمِ حق دارد اثر * تا نجاست بُرْد و گُلها داد بَر
۱۸۰۳Nاین زمین از حلم حق دارد اثر * تا نجاست برد و گلها داد بر
۱۸۰۴Qتا بپوشد او پلیدیهای ما * در عوض بر رُوید از وی غنچه‌ها
۱۸۰۴Nتا بپوشد او پلیدیهای ما * در عوض بر روید از وی غنچه‌ها
۱۸۰۵Qپس چو کافر دید کو در داد و جُود * کمتر و بی‌مایه‌تر از خاک بود
۱۸۰۵Nپس چو کافر دید کاو در داد و جود * کمتر و بی‌مایه تر از خاک بود
۱۸۰۶Qاز وجودِ او گُل و میوه نَرُست * جز فسادِ جمله پاکیها نجُست
۱۸۰۶Nاز وجود او گل و میوه نرست * جز فساد جمله پاکیها نجست
۱۸۰۷Qگفت واپس رفته‌ام من در ذَهاب * حَسْرتا یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب
۱۸۰۷Nگفت واپس رفته‌ام من در ذهاب * حسرتا یا لیتنی کنت تراب
۱۸۰۸Qکاش از خاکی سفر نگْزیدمی * همچو خاکی دانه‌ای می‌چیدمی
۱۸۰۸Nکاش از خاکی سفر نگزیدمی * همچو خاکی دانه‌ای می‌چیدمی
۱۸۰۹Qچون سفر کردم مرا راه آزمود * زین سفر کردن ره آوردم چه بود
۱۸۰۹Nچون سفر کردم مرا راه آزمود * زین سفر کردن ره آوردم چه بود
۱۸۱۰Qز آن همه مَیْلش سوی خاکست کو * در سفر سودی نبیند پیشِ رُو
۱۸۱۰Nز آن همه میلش سوی خاک است کاو * در سفر سودی نبیند پیش رو
۱۸۱۱Qروی واپس کردنش آن حرص و آز * روی در ره کردنش صدق و نیاز
۱۸۱۱Nروی واپس کردنش آن حرص و آز * روی در ره کردنش صدق و نیاز
۱۸۱۲Qهر گیا را کِش بود مَیلِ عُلا * در مزیدست و حیات و در نَما
۱۸۱۲Nهر گیا را کش بود میل علا * در مزید است و حیات و در نما
۱۸۱۳Qچونک گردانید سر سوی زمین * در کمی و خشکی و نقص و غَبین
۱۸۱۳Nچون که گردانید سر سوی زمین * در کمی و خشکی و نقص و غبین
۱۸۱۴Qمَیْلِ روحت چون سوی بالا بود * در تزاید مَرْجِعَت آنجا بود
۱۸۱۴Nمیل روحت چون سوی بالا بود * در تزاید مرجعت آن جا بود
۱۸۱۵Qور نگون‌ساری سَرَت سوی زمین * آفلی حق لا یُحِبُّ ٱلْآَفِلین
۱۸۱۵Nور نگون ساری سرت سوی زمین * آفلی حق لا یحب الآفلین

block:2035

پرسیدن موسی از حقّ سِرّ غلبهٔ ظالمان
۱۸۱۶Qگفت موسی ای کریم کارساز * ای که یکدم ذکرِ تو عُمرِ دراز
۱۸۱۶Nگفت موسی ای کریم کارساز * ای که یک دم ذکر تو عمر دراز
۱۸۱۷Qنقشِ کَژْمَژ دیدم اندر آب و گِل * چون ملایک اعتراضی کرد دل
۱۸۱۷Nنقش کژمژ دیدم اندر آب و گل * چون ملایک اعتراضی کرد دل
۱۸۱۸Qکه چه مقصودست نقشی ساختن * واندر او تُخْمِ فساد انداختن
۱۸۱۸Nکه چه مقصود است نقشی ساختن * و اندر او تخم فساد انداختن
۱۸۱۹Qآتشِ ظلم و فساد افروختن * مسجد و سجده‌کُنان را سوختن
۱۸۱۹Nآتش ظلم و فساد افروختن * مسجد و سجده کنان را سوختن
۱۸۲۰Qمایهٔ خونابه و زردآبه را * جوش دادن از برای لابه را
۱۸۲۰Nمایه‌ی خونابه و زردآبه را * جوش دادن از برای لابه را
۱۸۲۱Qمن یقین دانم که عین حکمتست * لیک مقصودم عیان و رؤیتست
۱۸۲۱Nمن یقین دانم که عین حکمت است * لیک مقصودم عیان و رویت است
۱۸۲۲Qآن یقین می‌گویدم خاموش کن * حرصِ رؤیت گویدم نه جوش کن
۱۸۲۲Nآن یقین می‌گویدم خاموش کن * حرص رویت گویدم نه جوش کن
۱۸۲۳Qمر ملایک را نمودی سرِّ خویش * کین چنین نوشی همی‌ارزد بنیش
۱۸۲۳Nمر ملایک را نمودی سر خویش * کاین چنین نوشی همی‌ارزد به نیش
۱۸۲۴Qعرضه کردی نورِ آدم را عیان * بر ملایک گشت مشکلها بیان
۱۸۲۴Nعرضه کردی نور آدم را عیان * بر ملایک گشت مشکلها بیان
۱۸۲۵Qحشرِ تو گوید که سرِّ مرگ چیست * میوه‌ها گویند سرِّ برگ چیست
۱۸۲۵Nحشر تو گوید که سر مرگ چیست * میوه‌ها گویند سر برگ چیست
۱۸۲۶Qسرِّ خون و نطفه حُسْنِ آدمیست * سابقِ هر بیشیی آخر کمیست
۱۸۲۶Nسر خون و نطفه حسن آدمی است * سابق هر بیشیی آخر کمی است
۱۸۲۷Qلوح را اوَّل بشوید بی‌وُقوف * آنگهی بر وَی نویسد او حُروف
۱۸۲۷Nلوح را اول بشوید بی‌وقوف * آن گهی بروی نویسد او حروف
۱۸۲۸Qخون کند دل را و اشکِ مُسْتهان * بر نویسد بر وَی اسرار آنگهان
۱۸۲۸Nخون کند دل را و اشک مستهان * بر نویسد بر وی اسرار آن گهان
۱۸۲۹Qوقتِ شُستن لوح را باید شناخت * که مر آن را دفتری خواهند ساخت
۱۸۲۹Nوقت شستن لوح را باید شناخت * که مر آن را دفتری خواهند ساخت
۱۸۳۰Qچون اساسِ خانه‌ای می‌افگنند * اوَّلین بنیاد را بر می‌کَنند
۱۸۳۰Nچون اساس خانه‌ای می‌افگنند * اولین بنیاد را بر می‌کنند
۱۸۳۱Qگِل بر آرند اوَّل از قعرِ زمین * تا بآخر بر کشی ماء مَعِین
۱۸۳۱Nگل بر آرند اول از قعر زمین * تا به آخر بر کشی ماء معین
۱۸۳۲Qاز حجامت کودکان گرْیند زار * که نمی‌دانند ایشان سرِّ کار
۱۸۳۲Nاز حجامت کودکان گریند زار * که نمی‌دانند ایشان سر کار
۱۸۳۳Qمَرد خود زر می‌دهد حجّام را * می‌نوازد نیشِ خون آشام را
۱۸۳۳Nمرد خود زر می‌دهد حجام را * می‌نوازد نیش خون آشام را
۱۸۳۴Qمی‌دود حمّال زی بارِ گران * می‌رُباید بار را از دیگران
۱۸۳۴Nمی‌دود حمال زی بار گران * می‌رباید بار را از دیگران
۱۸۳۵Qجنگ حمّالان برای بار بین * این چنین است اجتهادِ کارْ بین
۱۸۳۵Nجنگ حمالان برای بار بین * این چنین است اجتهاد کار بین
۱۸۳۶Qچون گرانیها اساسِ راحتست * تلخها هم پیشوای نعمتست
۱۸۳۶Nچون گرانیها اساس راحت است * تلخها هم پیشوای نعمت است
۱۸۳۷Qحُفَّتِ ٱلْجَنَّة بمَکْرُوهاتِنا * حُفَّتِ ٱلنِّیرانُ مِنْ شَهَوَاتنِا
۱۸۳۷Nحفت الجنة بمکروهاتنا * حفت النیران من شهواتنا
۱۸۳۸Qتخمِ مایهٔ آتشت شاخِ تَرَست * سوختهٔ آتش قرینِ کَوْثَرَست
۱۸۳۸Nتخم مایه‌ی آتشت شاخ تر است * سوخته‌ی آتش قرین کوثر است
۱۸۳۹Qهر که در زندان قرینِ محنتیست * آن جزای لقمه‌ای و شهوتیست
۱۸۳۹Nهر که در زندان قرین محنتی است * آن جزای لقمه‌ای و شهوتی است
۱۸۴۰Qهر که در قَصری قرینِ دَولتیست * آن جزای کارزار و محنتیست
۱۸۴۰Nهر که در قصری قرین دولتی است * آن جزای کارزار و محنتی است
۱۸۴۱Qهر کرا دیدی بزرّ و سیم فرد * دانک اندر کسب کردن صبر کرد
۱۸۴۱Nهر که را دیدی به زر و سیم فرد * دان که اندر کسب کردن صبر کرد
۱۸۴۲Qبی‌سبب بیند چو دیده شد گذار * تو که در حسّی سبب را گوش دار
۱۸۴۲Nبی‌سبب بیند چو دیده شد گذار * تو که در حسی سبب را گوش دار
۱۸۴۳Qآنک بیرون از طبایع جانِ اوست * مَنْصِبِ خَرْقِ سببها آنِ اوست
۱۸۴۳Nآن که بیرون از طبایع جان اوست * منصب خرق سببها آن اوست
۱۸۴۴Qبی‌سبب بیند نه از آب و گیا * چشمْ چشمهٔ مُعجزاتِ انبیا
۱۸۴۴Nبی‌سبب بیند نه از آب و گیا * چشم چشمه‌ی معجزات انبیا
۱۸۴۵Qاین سبب همچون طبیب است و علیل * این سبب همچون چراغست و فتیل
۱۸۴۵Nاین سبب همچون طبیب است و علیل * این سبب همچون چراغ است و فتیل
۱۸۴۶Qشب چراغت را فتیلِ نو بتاب * پاک دان زینها چراغِ آفتاب
۱۸۴۶Nشب چراغت را فتیل نو بتاب * پاک دان زینها چراغ آفتاب
۱۸۴۷Qرَو تو کَهْگِل ساز بهرِ سقفِ خان * سقفِ گردون را ز کهگل پاک دان
۱۸۴۷Nرو تو کهگل ساز بهر سقف خان * سقف گردون را ز کهگل پاک دان
۱۸۴۸Qاَهْ که چون دلدارِ ما غمسوز شد * خلوتِ شب در گذشت و روز شد
۱۸۴۸Nاه که چون دل دار ما غم سوز شد * خلوت شب در گذشت و روز شد
۱۸۴۹Qجز بشب جلوه نباشد ماه را * جز بدَردِ دل مجو دلخواه را
۱۸۴۹Nجز به شب جلوه نباشد ماه را * جز به درد دل مجو دل خواه را
۱۸۵۰Qترکِ عیسی کرده خَر پرورده‌ای * لاجرم چون خَر برونِ پرده‌ای
۱۸۵۰Nترک عیسی کرده خر پرورده‌ای * لاجرم چون خر برون پرده‌ای
۱۸۵۱Qطالعِ عیسیست علم و معرفت * طالعِ خر نیست ای تو خَرْصِفَت
۱۸۵۱Nطالع عیسی است علم و معرفت * طالع خر نیست ای تو خر صفت
۱۸۵۲Qنالهٔ خر بشْنوی رحم آیدت * پس ندانی خَرْ خَری فرمایدت
۱۸۵۲Nناله‌ی خر بشنوی رحم آیدت * پس ندانی خر خری فرمایدت
۱۸۵۳Qرحم بر عیسی کن و بر خر مکن * طبع را بر عقلِ خود سَرْوَر مکن
۱۸۵۳Nرحم بر عیسی کن و بر خر مکن * طبع را بر عقل خود سرور مکن
۱۸۵۴Qطبع را هِلْ تا بگْرید زار زار * تو ازو بِسْتان و وامِ جان گزار
۱۸۵۴Nطبع را هل تا بگرید زار زار * تو از او بستان و وام جان گزار
۱۸۵۵Qسالها خربنده بودی بَس بود * زانک خربنده ز خر واپس بود
۱۸۵۵Nسالها خربنده بودی بس بود * ز انکه خربنده ز خر واپس بود
۱۸۵۶Qز أَخِّرُوهُنَّ مرادش نفسِ تُست * کو بآخر باید و عقلت نُخُست
۱۸۵۶Nز اخروهن مرادش نفس تست * کاو به آخر باید و عقلت نخست
۱۸۵۷Qهم مزاجِ خَر شدست این عقلِ پَسْت * فکرش این که چون علف آرم بدست
۱۸۵۷Nهم مزاج خر شده ست این عقل پست * فکرش این که چون علف آرم بدست
۱۸۵۸Qآن خرِ عیسی مزاجِ دل گرفت * در مقامِ عاقلان منزل گرفت
۱۸۵۸Nآن خر عیسی مزاج دل گرفت * در مقام عاقلان منزل گرفت
۱۸۵۹Qزانک غالب عقل بود و خَر ضعیف * از سوارِ زَفْت گردد خَر نحیف
۱۸۵۹Nز انکه غالب عقل بود و خر ضعیف * از سوار زفت گردد خر نحیف
۱۸۶۰Qو ز ضعیفی عقلِ تو ای خَرْبَها * این خرِ پژمرده گشتست اژدها
۱۸۶۰Nو ز ضعیفی عقل تو ای خر بها * این خر پژمرده گشته ست اژدها
۱۸۶۱Qگر ز عیسی گشته‌ای رنجورُدل * هم ازو صحَّت رسد او را مَهِل
۱۸۶۱Nگر ز عیسی گشته‌ای رنجور دل * هم از او صحت رسد او را مهل
۱۸۶۲Qچونی ای عیسی عیسی دَم ز رنج * که نبود اندر جهان بی‌مار گنج
۱۸۶۲Nچونی ای عیسای عیسی دم ز رنج * که نبود اندر جهان بی‌مار گنج
۱۸۶۳Qچونی ای عیسی ز دیدارِ جهود * چونی ای یوسف ز مکّارِ حسود
۱۸۶۳Nچونی ای عیسی ز دیدار جهود * چونی ای یوسف ز مکار حسود
۱۸۶۴Qتو شب و روز از پیِ این قومِ غُمر * چون شب و روزی مدد بخشای عُمر
۱۸۶۴Nتو شب و روز از پی این قوم غمر * چون شب و روزی مدد بخشای عمر
۱۸۶۵Qچونی از صفراییانِ بی‌هنر * چه هنر زاید ز صفرا دردِ سَرْ
۱۸۶۵Nچونی از صفراییان بی‌هنر * چه هنر زاید ز صفرا درد سر
۱۸۶۶Qتو همان کن که کند خورشیدِ شرق * ما نفاق و حیله و دزدی و زَرْق
۱۸۶۶Nتو همان کن که کند خورشید شرق * ما نفاق و حیله و دزدی و زرق
۱۸۶۷Qتو عسَلْ ما سرکه در دنیا و دین * دفعِ این صفرا بود سرکنگبین
۱۸۶۷Nتو عسل ما سرکه در دنیا و دین * دفع این صفرا بود سرکنگبین
۱۸۶۸Qسرکه افزودیم ما قومِ زحَیر * تو عسل بفْزا کرم را وامگیر
۱۸۶۸Nسرکه افزودیم ما قوم زحیر * تو عسل بفزا کرم را وامگیر
۱۸۶۹Qاین سزد از ما چنان آمد ز ما * ریگ اندر چشم چه فزاید عمٰی
۱۸۶۹Nاین سزد از ما چنان آمد ز ما * ریگ اندر چشم چه فزاید عما
۱۸۷۰Qآن سزد از تو أیا کُحَلِ عَزیز * که بیابد از تو هر ناچیز چیز
۱۸۷۰Nآن سزد از تو أیا کحل عزیز * که بیابد از تو هر ناچیز چیز
۱۸۷۱Qز آتشِ این ظالمانت دل کباب * از تو جمله اِهْدِ قَوْمی بُد خطاب
۱۸۷۱Nز آتش این ظالمانت دل کباب * از تو جمله اهد قومی بد خطاب
۱۸۷۲Qکان عودی در تو گر آتش زنند * این جهان از عطر و ریحان آگنند
۱۸۷۲Nکان عودی در تو گر آتش زنند * این جهان از عطر و ریحان آگنند
۱۸۷۳Qتو نه آن عودی کز آتش کم شود * تو نه آن روحی که اسیرِ غم شود
۱۸۷۳Nتو نه آن عودی کز آتش کم شود * تو نه آن روحی که اسیر غم شود
۱۸۷۴Qعود سوزد کانِ عود از سوز دُور * باد کَی حمله برد بر اصلِ نور
۱۸۷۴Nعود سوزد کان عود از سوز دور * باد کی حمله برد بر اصل نور
۱۸۷۵Qای ز تو مر آسمانها را صَفا * ای جفای تو نکوتر از وَفا
۱۸۷۵Nای ز تو مر آسمانها را صفا * ای جفای تو نکوتر از وفا
۱۸۷۶Qزانک از عاقل جفایی گر رود * از وفای جاهلان آن به بود
۱۸۷۶Nز انکه از عاقل جفایی گر رود * از وفای جاهلان آن به بود
۱۸۷۷Qگفت پیغامبر عداوت از خِرَد * بهتر از مِهری که از جاهل رسد
۱۸۷۷Nگفت پیغمبر عداوت از خرد * بهتر از مهری که از جاهل رسد

block:2036

رنجانیدن امیری خفتهٔ را کی مار در دهانش رفته بود
۱۸۷۸Qعاقلی بر اسب می‌آمد سوار * در دهانِ خفته‌ای می‌رفت مار
۱۸۷۸Nعاقلی بر اسب می‌آمد سوار * در دهان خفته‌ای می‌رفت مار
۱۸۷۹Qآن سوار آن را بدید و می‌شتافت * تا رماند مار را فُرصَت نیافت
۱۸۷۹Nآن سوار آن را بدید و می‌شتافت * تا رماند مار را فرصت نیافت
۱۸۸۰Qچونک از عقلش فراوان بُد مدد * چند دبّوسی قوی بر خفته زد
۱۸۸۰Nچون که از عقلش فراوان بد مدد * چند دبوسی قوی بر خفته زد
۱۸۸۱Qبُرَد او را زخمِ آن دبّوس سخت * زو گریزان تا بزیرِ یک درخت
۱۸۸۱Nبرد او را زخم آن دبوس سخت * زو گریزان تا به زیر یک درخت
۱۸۸۲Qسیبِ پوسیده بسی بُد ریخته * گفت ازین خور ای بدَرد آویخته
۱۸۸۲Nسیب پوسیده بسی بد ریخته * گفت از این خور ای به درد آویخته
۱۸۸۳Qسیب چندان مر ورا در خورد داد * کز دهانش باز بیرون می‌فتاد
۱۸۸۳Nسیب چندان مر و را در خورد داد * کز دهانش باز بیرون می‌فتاد
۱۸۸۴Qبانگ می‌زد کای امیر آخر چرا * قصدِ من کردی تو نادیده جفا
۱۸۸۴Nبانگ می‌زد کای امیر آخر چرا * قصد من کردی تو نادیده جفا
۱۸۸۵Qگر ترا ز اصلست با جانم ستیز * تیغ زن یکبارگی خونم بریز
۱۸۸۵Nگر ترا ز اصل است با جانم ستیز * تیغ زن یک بارگی خونم بریز
۱۸۸۶Qشُوم ساعت که شدم بر تو پدید * ای خنک آن را که رویِ تو ندید
۱۸۸۶Nشوم ساعت که شدم بر تو پدید * ای خنک آن را که روی تو ندید
۱۸۸۷Qبی‌جنایت بی‌گُنه بی‌بیش و کم * مُلْحِدان جایز ندارند این ستم
۱۸۸۷Nبی‌جنایت بی‌گنه بی‌بیش و کم * ملحدان جایز ندارند این ستم
۱۸۸۸Qمی‌جهد خون از دهانم با سَخُن * ای خدا آخر مُکافاتش تو کن
۱۸۸۸Nمی‌جهد خون از دهانم با سخن * ای خدا آخر مکافاتش تو کن
۱۸۸۹Qهر زمان می‌گفت او نفرینِ نَوْ * اوش می‌زد کاندرین صحرا بدَوْ
۱۸۸۹Nهر زمان می‌گفت او نفرین نو * اوش می‌زد کاندر این صحرا بدو
۱۸۹۰Qزخمِ دّبوس و سوارِ همچو باد * می‌دوید و باز در رُو می‌فتاد
۱۸۹۰Nزخم دبوس و سوار همچو باد * می‌دوید و باز در رو می‌فتاد
۱۸۹۱Qممتلی و خوابناک و سُست بُد * پا و رویش صد هزاران زخم شد
۱۸۹۱Nممتلی و خوابناک و سست بد * پا و رویش صد هزاران زخم شد
۱۸۹۲Qتا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد * تا ز صفرا قَی شدن بر وَی فتاد
۱۸۹۲Nتا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد * تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد
۱۸۹۳Qزو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو * مار با آن خورده بیرون جست ازو
۱۸۹۳Nزو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو * مار با آن خورده بیرون جست از او
۱۸۹۴Qچون بدید از خود برون آن مار را * سجده آورد آن نکو کردار را
۱۸۹۴Nچون بدید از خود برون آن مار را * سجده آورد آن نکو کردار را
۱۸۹۵Qسَهْمِ آن مارِ سیاهِ زشتِ زفت * چون بدید آن دردها از وی برفت
۱۸۹۵Nسهم آن مار سیاه زشت زفت * چون بدید آن دردها از وی برفت
۱۸۹۶Qگفت خود تو جبرئیلِ رحمتی * یا خدایی که ولی نعمتی
۱۸۹۶Nگفت خود تو جبرییل رحمتی * یا خدایی که ولی نعمتی
۱۸۹۷Qای مبارک ساعتی که دیدِیَم * مرده بودم جانِ نو بخشیدِیَم
۱۸۹۷Nای مبارک ساعتی که دیدی‌ام * مرده بودم جان نو بخشیدی‌ام
۱۸۹۸Qتو مرا جویان مثالِ مادران * من گریزان از تو مانندِ خران
۱۸۹۸Nتو مرا جویان مثال مادران * من گریزان از تو مانند خران
۱۸۹۹Qخر گریزد از خداوند از خَری * صاحبش در پَیٌ ز نیکو گوهری
۱۸۹۹Nخر گریزد از خداوند از خری * صاحبش در پی ز نیکو گوهری
۱۹۰۰Qنه از پیِ سود و زیان می‌جویدش * لیک تا در گرگش ندرّد یا دَدَش
۱۹۰۰Nنه از پی سود و زیان می‌جویدش * لیک تا در گرگش ندرد یا ددش
۱۹۰۱Qای خنک آن را که بیند رویِ تو * یا در افتد ناگهان در کوی تو
۱۹۰۱Nای خنک آن را که بیند روی تو * یا در افتد ناگهان در کوی تو
۱۹۰۲Qای روانِ پاک بسْتوده ترا * چند گفتم ژاژ و بی‌هوده ترا
۱۹۰۲Nای روان پاک بستوده ترا * چند گفتم ژاژ و بی‌هوده ترا
۱۹۰۳Qای خداوند و شهنشاه و امیر * من نگفتم جهلِ من گفت آن مگیر
۱۹۰۳Nای خداوند و شهنشاه و امیر * من نگفتم جهل من گفت آن مگیر
۱۹۰۴Qشمه‌ای زین حال اگر دانستمی * گفتنِ بیهوده کی توانستمی
۱۹۰۴Nشمه‌ای زین حال اگر دانستمی * گفتن بی‌هوده کی تانستمی
۱۹۰۵Qبس ثنایت گفتمی ای خوش خصال * گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال
۱۹۰۵Nبس ثنایت گفتمی ای خوش خصال * گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال
۱۹۰۶Qلیک خامُش کرده می‌آشوفتی * خامشانه بر سرم می‌کوفتی
۱۹۰۶Nلیک خامش کرده می‌آشوفتی * خامشانه بر سرم می‌کوفتی
۱۹۰۷Qشد سرم کالیوه عقل از سر بجَست * خاصّه این سر را که مغزش کمترست
۱۹۰۷Nشد سرم کالیوه عقل از سر بجست * خاصه این سر را که مغزش کمتر است
۱۹۰۸Qعفو کن ای خوب‌روی خوب‌کار * آنچ گفتم از جنون اندر گذار
۱۹۰۸Nعفو کن ای خوب روی خوب کار * آن چه گفتم از جنون اندر گذار
۱۹۰۹Qگفت اگر من گفتمی رمزی از آن * زهرهٔ تو آب گشتی آن زمان
۱۹۰۹Nگفت اگر من گفتمی رمزی از آن * زهره‌ی تو آب گشتی آن زمان
۱۹۱۰Qگر ترا من گفتمی اوصافِ مار * ترس از جانت بر آوردی دَمار
۱۹۱۰Nگر ترا من گفتمی اوصاف مار * ترس از جانت بر آوردی دمار
۱۹۱۱Qمصطفی فرمود اگر گویم براست * شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست
۱۹۱۱Nمصطفی فرمود اگر گویم به راست * شرح آن دشمن که در جان شماست
۱۹۱۲Qزهره‌های پُر دلان هم بر دَرَد * نه رود رَهْ نه غمِ کاری خَورَد
۱۹۱۲Nزهره‌های پر دلان هم بر درد * نه رود ره نه غم کاری خورد
۱۹۱۳Qنه دلش را تاب ماند در نیاز * نه تنش را قوَّتِ روزه و نماز
۱۹۱۳Nنه دلش را تاب ماند در نیاز * نه تنش را قوت روزه و نماز
۱۹۱۴Qهمچو موشی پیشِ گربه لا شود * همچو برهَّ پیشِ گرگ از جا رود
۱۹۱۴Nهمچو موشی پیش گربه لا شود * همچو بره پیش گرگ از جا رود
۱۹۱۵Qاندرو نه حیله ماند نه رَوِش * پس کنم ناگفته‌تان من پرورش
۱۹۱۵Nاندر او نه حیله ماند نه روش * پس کنم ناگفته تان من پرورش
۱۹۱۶Qهمچو بو‌بکرِ ربابی تن زنم * دست چون داود در آهن زنم
۱۹۱۶Nهمچو بو بکر ربابی تن زنم * دست چون داود در آهن زنم
۱۹۱۷Qتا مُحال از دستِ من حالی شود * مرغِ پَر برکنده را بالی شود
۱۹۱۷Nتا محال از دست من حالی شود * مرغ پر برکنده را بالی شود
۱۹۱۸Qچون‌ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ‌ بود * دستِ ما را دستِ خود فرمود احد
۱۹۱۸Nچون‌ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ‌ بود * دست ما را دست خود فرمود احد
۱۹۱۹Qپس مرا دستِ دراز آمد یقین * بر گذشته ز آسمانِ هفتمین
۱۹۱۹Nپس مرا دست دراز آمد یقین * بر گذشته ز آسمان هفتمین
۱۹۲۰Qدستِ من بنْمود بر گردون هنر * مُقریا بر خوان که‌ اِنْشَقَّ الْقَمَر
۱۹۲۰Nدست من بنمود بر گردون هنر * مقریا بر خوان که‌ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۹۲۱Qاین صِفَت هم بهرِ ضعفِ عقلهاست * با ضعیفان شرحِ قُدرت کَی رواست
۱۹۲۱Nاین صفت هم بهر ضعف عقلهاست * با ضعیفان شرح قدرت کی رواست
۱۹۲۲Qخود بدانی چون بر آری سر ز خواب * ختم شد و اللهُ أَعَلَمْ بِٱلصّواب
۱۹۲۲Nخود بدانی چون بر آری سر ز خواب * ختم شد و الله أعلم بالصواب
۱۹۲۳Qمر ترا نه قوّتِ خوردن بُدی * نه ره و پروای قَی کردن بُدی
۱۹۲۳Nمر ترا نه قوت خوردن بدی * نه ره و پروای قی کردن بدی
۱۹۲۴Qمی‌شنیدم فحش و خَر می‌راندم * رَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب می‌خواندم
۱۹۲۴Nمی‌شنیدم فحش و خر می‌راندم * رب یسر زیر لب می‌خواندم
۱۹۲۵Qاز سبب گفتن مرا دستور نی * ترکِ تو گفتن مرا مقدور نی
۱۹۲۵Nاز سبب گفتن مرا دستور نه * ترک تو گفتن مرا مقدور نه
۱۹۲۶Qهر زمان می‌گفتم از دردِ درون * اِهْدِ قَوْمِی إِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون
۱۹۲۶Nهر زمان می‌گفتم از درد درون * اهد قومی إنهم لا یعلمون
۱۹۲۷Qسجده‌ها می‌کرد آن رَسته ز رنج * کای سعادت ای مرا اقبال و گنج
۱۹۲۷Nسجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنج * کای سعادت ای مرا اقبال و گنج
۱۹۲۸Qاز خدا یابی جزاها ای شریف * قوَّتِ شکرت ندارد این ضعیف
۱۹۲۸Nاز خدا یابی جزاها ای شریف * قوت شکرت ندارد این ضعیف
۱۹۲۹Qشُکر حق گوید ترا ای پیشوا * آن لب و چانه ندارم و آن نوا
۱۹۲۹Nشکر حق گوید ترا ای پیشوا * آن لب و چانه ندارم و آن نوا
۱۹۳۰Qدشمنی عاقلان زین‌سان بود * زهرِ ایشان ابتهاجِ جان بود
۱۹۳۰Nدشمنی عاقلان زین‌سان بود * زهر ایشان ابتهاج جان بود
۱۹۳۱Qدوستی ابله بُوَد رنج و ضَلال * این حکایت بشْنو از بهرِ مثال
۱۹۳۱Nدوستی ابله بود رنج و ضلال * این حکایت بشنو از بهر مثال

block:2037

اعتماد کردن بر تملّق و وفای خرس
۱۹۳۲Qاژدهایی خِرْس را در می‌کشید * شیرْ مردی رفت و فریادش رسید
۱۹۳۲Nاژدهایی خرس را در می‌کشید * شیر مردی رفت و فریادش رسید
۱۹۳۳Qشیر مردانند در عالم مدد * آن زمان کافغانِ مظلومان رسد
۱۹۳۳Nشیر مردانند در عالم مدد * آن زمان کافغان مظلومان رسد
۱۹۳۴Qبانگِ مظلومان ز هَر جا بشنوند * آن طرف چون رحمتِ حق می‌دوند
۱۹۳۴Nبانگ مظلومان ز هر جا بشنوند * آن طرف چون رحمت حق می‌دوند
۱۹۳۵Qآن ستونهای خللهای جهان * آن طبیبانِ مرضهای نهان
۱۹۳۵Nآن ستونهای خللهای جهان * آن طبیبان مرضهای نهان
۱۹۳۶Qمَحضْ مِهر و داوری و رحمتند * همچو حق بی‌علَّت و بی‌رشوتند
۱۹۳۶Nمحض مهر و داوری و رحمتند * همچو حق بی‌علت و بی‌رشوتند
۱۹۳۷Qاین چه یاری می‌کنی یکبارگیش * گوید از بهرِ غم و بیچارگیش
۱۹۳۷Nاین چه یاری می‌کنی یک بارگیش * گوید از بهر غم و بی‌چارگیش
۱۹۳۸Qمهربانی شد شکارِ شیرمرد * در جهان دارو نجوید غیرِ دَرد
۱۹۳۸Nمهربانی شد شکار شیر مرد * در جهان دارو نجوید غیر درد
۱۹۳۹Qهر کجا دردی دَوا آنجا رود * هر کجا پستیست آب آنجا دود
۱۹۳۹Nهر کجا دردی دوا آن جا رود * هر کجا پستی است آب آن جا دود
۱۹۴۰Qآبِ رحمت بایدت رَوْ پست شَوْ * و آنگهان خور خمرِ رحمت مست شو
۱۹۴۰Nآب رحمت بایدت رو پست شو * و آن گهان خور خمر رحمت مست شو
۱۹۴۱Qرحمت اندر رحمت آمد تا بسَر * بر یکی رحمت فرومای ای پسر
۱۹۴۱Nرحمت اندر رحمت آمد تا به سر * بر یکی رحمت فرومای ای پسر
۱۹۴۲Qچرخ را در زیرِ پا آر ای شُجاع * بشْنو از فوقِ فلک بانگِ سَماع
۱۹۴۲Nچرخ را در زیر پا آر ای شجاع * بشنو از فوق فلک بانگ سماع
۱۹۴۳Qپنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش * تا به گوشت آید از گردون خروش
۱۹۴۳Nپنبه‌ی وسواس بیرون کن ز گوش * تا به گوشت آید از گردون خروش
۱۹۴۴Qپاک کن دو چشم را از مویِ عیب * تا ببینی باغ و سروستانِ غَیْب
۱۹۴۴Nپاک کن دو چشم را از موی عیب * تا ببینی باغ و سروستان غیب
۱۹۴۵Qدفع کن از مغز و از بینی زُکام * تا که رِیحُ ٱللَّه در آید در مشام
۱۹۴۵Nدفع کن از مغز و از بینی زکام * تا که ریح اللَّه در آید در مشام
۱۹۴۶Qهیچ مگْذار از تب و صفرا اثَر * تا بیابی از جهان طعمِ شکَر
۱۹۴۶Nهیچ مگذار از تب و صفرا اثر * تا بیابی از جهان طعم شکر
۱۹۴۷Qداروی مردی کن و عِّنین مپوی * تا برون آیند صد گون خوب‌روی
۱۹۴۷Nداروی مردی کن و عنین مپوی * تا برون آیند صد گون خوب روی
۱۹۴۸Qکُندهٔ تن را ز پایِ جان بکَن * تا کُنَد جولان بگِرْدِ آنچمن
۱۹۴۸Nکنده‌ی تن را ز پای جان بکن * تا کند جولان به گرد آن چمن
۱۹۴۹Qغُلِّ بُخل از دست و گردن دُور کُن * بختِ نو دریاب در چرخِ کهن
۱۹۴۹Nغل بخل از دست و گردن دور کن * بخت نو دریاب در چرخ کهن
۱۹۵۰Qور نمی‌تانی بکعبهٔ لطف پَر * عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر
۱۹۵۰Nور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پر * عرضه کن بی‌چارگی بر چاره‌گر
۱۹۵۱Qزاری و گریه قوی سرمایه‌ایست * رحمتِ کُلّی قوی‌تر دایه‌ایست
۱۹۵۱Nزاری و گریه قوی سرمایه‌ای است * رحمت کلی قوی‌تر دایه‌ای است
۱۹۵۲Qدایه و مادر بهانه‌جُو بود * تا که کَیْ آن طفلِ او گریان شود
۱۹۵۲Nدایه و مادر بهانه جو بود * تا که کی آن طفل او گریان شود
۱۹۵۳Qطفلِ حاجاتِ شما را آفرید * تا بنالید و شود شیرش پدید
۱۹۵۳Nطفل حاجات شما را آفرید * تا بنالید و شود شیرش پدید
۱۹۵۴Qگفت‌ اُدْعُوا اللَّهَ‌ بی‌زاری مباش * تا بجوشد شیرهای مِهْرهاش
۱۹۵۴Nگفت‌ ادْعُوا اللَّهَ‌ بی‌زاری مباش * تا بجوشد شیرهای مهرهاش
۱۹۵۵Qهُوی هُوی باد و شیرْافشانِ ابر * در غمِ مااند یک ساعت تو صبر
۱۹۵۵Nهوی هوی باد و شیر افشان ابر * در غم مااند یک ساعت تو صبر
۱۹۵۶Qفِی ٱلشَّمآءِ رِزْقُکُمْ‌ بشْنیده‌ای * اندرین پستی چه بر چفسیده‌ای
۱۹۵۶Nفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ‌ بشنیده‌ای * اندر این پستی چه بر چفسیده‌ای
۱۹۵۷Qترس و نومیدیت دان آوازِ غُول * می‌کشد گوشِ تو تا قعرِ سُفول
۱۹۵۷Nترس و نومیدیت دان آواز غول * می‌کشد گوش تو تا قعر سفول
۱۹۵۸Qهر ندایی که ترا بالا کشید * آن ندا می‌دان که از بالا رسید
۱۹۵۸Nهر ندایی که ترا بالا کشید * آن ندا می‌دان که از بالا رسید
۱۹۵۹Qهر ندایی که ترا حرص آورد * بانگِ گرگی دان که او مردم درد
۱۹۵۹Nهر ندایی که ترا حرص آورد * بانگ گرگی دان که او مردم درد
۱۹۶۰Qاین بلندی نیست از رویِ مکان * این بلندیهاست سوی عقل و جان
۱۹۶۰Nاین بلندی نیست از روی مکان * این بلندیهاست سوی عقل و جان
۱۹۶۱Qهر سبب بالاتر آمد از اثَر * سنگ و آهن فایق آمد بر شرَر
۱۹۶۱Nهر سبب بالاتر آمد از اثر * سنگ و آهن فایق آمد بر شرر
۱۹۶۲Qآن فلانی فوقِ آن سَرْکَش نشست * گر چه در صورت بپهلویش نشست
۱۹۶۲Nآن فلانی فوق آن سرکش نشست * گر چه در صورت به پهلویش نشست
۱۹۶۳Qفوقی آنجاست از رویِ شرف * جایِ دُور از صدر باشد مُسْتَخَف
۱۹۶۳Nفوقی آن جاست از روی شرف * جای دور از صدر باشد مستخف
۱۹۶۴Qسنگ و آهن زین جهت که سابق است * در عمل فوقی این دو لایق است
۱۹۶۴Nسنگ و آهن زین جهت که سابق است * در عمل فوقی این دو لایق است
۱۹۶۵Qو آن شرر از رویِ مقصودیْ خویش * ز آهن و سنگست زین رُو پیش و بیش
۱۹۶۵Nو آن شرر از روی مقصودی خویش * ز آهن و سنگ است زین رو پیش و بیش
۱۹۶۶Qسنگ و آهن اوّل و پایان شَرر * لیک این هر دو تَنند و جان شَرر
۱۹۶۶Nسنگ و آهن اول و پایان شرر * لیک این هر دو تنند و جان شرر
۱۹۶۷Nآن شرر گر در زمان واپس‌تر است * در صفت از سنگ و آهن برتر است
۱۹۶۸Qدر زمان شاخ از ثمر سابق‌ترست * در هنر از شاخ او فایق‌ترست
۱۹۶۸Nدر زمان شاخ از ثمر سابق‌تر است * در هنر از شاخ او فایق‌تر است
۱۹۶۹Qچونک مقصود از شجر آمد ثَمر * پس ثمر اوَّل بود و آخر شجَر
۱۹۶۹Nچون که مقصود از شجر آمد ثمر * پس ثمر اول بود و آخر شجر
۱۹۷۰Qخرس چون فریاد کرد از اژدها * شیرمردی کرد از چنگش جدا
۱۹۷۰Nخرس چون فریاد کرد از اژدها * شیر مردی کرد از جنگش جدا
۱۹۷۱Qحیلت و مردی بهم دادند پُشت * اژدها را او بدین قوّت بکُشت
۱۹۷۱Nحیلت و مردی بهم دادند پشت * اژدها را او بدین قوت بکشت
۱۹۷۲Qاژدها را هست قوّت حیله نیست * نیز فوقِ حیلهٔ تو حیله‌ایست
۱۹۷۲Nاژدها را هست قوت حیله نیست * نیز فوق حیله‌ی تو حیله‌ای است
۱۹۷۳Qحیلهٔ خود را چو دیدی باز رَوْ * کز کجا آمد سوی آغاز رَوْ
۱۹۷۳Nحیله‌ی خود را چو دیدی باز رو * کز کجا آمد سوی آغاز رو
۱۹۷۴Qهر چه در پستیست آمد از عُلا * چشم را سوی بلندی نِه هلا
۱۹۷۴Nهر چه در پستی است آمد از علا * چشم را سوی بلندی نه هلا
۱۹۷۵Qروشنی بخشد نظر اندر عُلی * گرچه اوَّل خیرگی آرد بَلِی
۱۹۷۵Nروشنی بخشد نظر اندر علی * گر چه اول خیرگی آرد بلی
۱۹۷۶Qچشم را در روشنایی خوی کن * گر نه خفّاشی نظر آن سوی کن
۱۹۷۶Nچشم را در روشنایی خوی کن * گر نه خفاشی نظر آن سوی کن
۱۹۷۷Qعاقبت‌بینی نشانِ نورِ تُست * شهوتِ حالی حقیقت گُورِ تُست
۱۹۷۷Nعاقبت بینی نشان نور تست * شهوت حالی حقیقت گور تست
۱۹۷۸Qعاقبت‌بینی که صد بازی بدید * مثلِ آن نبْود که یک بازی شنید
۱۹۷۸Nعاقبت بینی که صد بازی بدید * مثل آن نبود که یک بازی شنید
۱۹۷۹Qز آن یکی بازی چنان مغرور شد * کز تکُّبر ز اوستادان دُور شد
۱۹۷۹Nز آن یکی بازی چنان مغرور شد * کز تکبر ز اوستادان دور شد
۱۹۸۰Qسامِری‌وار آن هنر در خود چو دید * او ز مُوسَی از تکبُّر سر کشید
۱۹۸۰Nسامری‌وار آن هنر در خود چو دید * او ز موسی از تکبر سر کشید
۱۹۸۱Qاو ز موسی آن هنر آموخته * وز مُعِّلم چشم را بر دوخته
۱۹۸۱Nاو ز موسی آن هنر آموخته * وز معلم چشم را بر دوخته
۱۹۸۲Qلاجرم موسی دگر بازی نمود * تا که آن بازی و جانش را ربود
۱۹۸۲Nلاجرم موسی دگر بازی نمود * تا که آن بازی و جانش را ربود
۱۹۸۳Qای بسا دانش که اندر سر دَوَد * تا شود سَرْوَر بدان خود سر رَوَد
۱۹۸۳Nای بسا دانش که اندر سر دود * تا شود سرور بدان خود سر رود
۱۹۸۴Qسر نخواهی که رود تو پای باش * در پناهِ قُطَبِ صاحب‌رای باش
۱۹۸۴Nسر نخواهی که رود تو پای باش * در پناه قطب صاحب رای باش
۱۹۸۵Qگرچه شاهی خویش فوقِ او مبین * گرچه شهدی جز نباتِ او مچین
۱۹۸۵Nگر چه شاهی خویش فوق او مبین * گر چه شهدی جز نبات او مچین
۱۹۸۶Qفکرِ تو نقش است و فکرِ اوست جان * نقدِ تو قَلَبست و نقدِ اوست کان
۱۹۸۶Nفکر تو نقش است و فکر اوست جان * نقد تو قلب است و نقد اوست کان
۱۹۸۷Qاو تویی خود را بجو در اوی او * کو و کو گُو فاخته شَو سوی او
۱۹۸۷Nاو تویی خود را بجو در اوی او * کو و کو گو فاخته شو سوی او
۱۹۸۸Qور نخواهی خدمتِ ابنای جِنْس * در دهانِ اژدهایی همچو خِرْس
۱۹۸۸Nور نخواهی خدمت ابنای جنس * در دهان اژدهایی همچو خرس
۱۹۸۹Qبُوکِ اُستادی رهاند مر ترا * و ز خَطَر بیرون کشاند مر ترا
۱۹۸۹Nبو که استادی رهاند مر ترا * و ز خطر بیرون کشاند مر ترا
۱۹۹۰Qزاریی می‌کن چو زُورت نیست هین * چونک کوری سر مکَش از راه‌بین
۱۹۹۰Nزاریی می‌کن چو زورت نیست هین * چون که کوری سر مکش از راه بین
۱۹۹۱Qتو کم از خرسی نمی‌نالی ز دَرْد * خرس رَست از درد چون فریاد کرد
۱۹۹۱Nتو کم از خرسی نمی‌نالی ز درد * خرس رست از درد چون فریاد کرد
۱۹۹۲Qای خدا این سنگِ دل را موم کن * ناله‌‌اش را تو خوش و مرحوم کن
۱۹۹۲Nای خدا این سنگ دل را موم کن * ناله‌ی ما را خوش و مرحوم کن

block:2038

گفتن نابینایی سایل که دو کوری دارم
۱۹۹۳Qبود کوری کو همی‌گفت الْأَمان * من دو کوری دارم ای اهلِ زمان
۱۹۹۳Nبود کوری کاو همی‌گفت الامان * من دو کوری دارم ای اهل زمان
۱۹۹۴Qپس دو باره رحمتم آرید هان * چون دو کوری دارم و من در میان
۱۹۹۴Nپس دو باره رحمتم آرید هان * چون دو کوری دارم و من در میان
۱۹۹۵Qگفت یک کوریت می‌بینیم ما * آن دگر کوری چه باشد وا نما
۱۹۹۵Nگفت یک کوریت می‌بینیم ما * آن دگر کوری چه باشد وانما
۱۹۹۶Qگفت زشت‌آوازم و ناخوش‌نوا * زشت‌آوازی و کوری شد دوتا
۱۹۹۶Nگفت زشت آوازم و ناخوش نوا * زشت آوازی و کوری شد دوتا
۱۹۹۷Qبانگِ زشتم مایهٔ غم می‌شود * مِهرِ خلق از بانگِ من کم می‌شود
۱۹۹۷Nبانگ زشتم مایه‌ی غم می‌شود * مهر خلق از بانگ من کم می‌شود
۱۹۹۸Qزشت‌آوازم بِهر جا که رود * مایهٔ خشم و غم و کین می‌شود
۱۹۹۸Nزشت آوازم به هر جا که رود * مایه‌ی خشم و غم و کین می‌شود
۱۹۹۹Qبر دو کوری رحم را دوتا کنید * این چنین ناگُنج را گُنجا کنید
۱۹۹۹Nبر دو کوری رحم را دوتا کنید * این چنین ناگنج را گنجا کنید
۲۰۰۰Qزشتی‌آواز کم شد زین گِله * خلق شد بر وَیْ برحمت یک دِله
۲۰۰۰Nزشتی آواز کم شد زین گله * خلق شد بر وی به رحمت یک دله
۲۰۰۱Qکرد نیکو چون بگفت او راز را * لطفِ آوازِ دلش آواز را
۲۰۰۱Nکرد نیکو چون بگفت او راز را * لطف آواز دلش آواز را
۲۰۰۲Qوانک آوازِ دلش هم بَد بود * آن سه کوری دوری سَرْمَد بود
۲۰۰۲Nو انکه آواز دلش هم بد بود * آن سه کوری دوری سرمد بود
۲۰۰۳Qلیک وهّابان که بی‌علَّت دهند * بُوکِ دستی بر سرِ زشتش نهند
۲۰۰۳Nلیک وهابان که بی‌علت دهند * بو که دستی بر سر زشتش نهند
۲۰۰۴Qچونک آوازش خوش و مظلوم شد * زو دلِ سنگین‌دلان چون موم شد
۲۰۰۴Nچون که آوازش خوش و مظلوم شد * زو دل سنگین دلان چون موم شد
۲۰۰۵Qنالهٔ کافر چو زشتست و شهیق * ز آن نمی‌گردد اجابت را رفیق
۲۰۰۵Nناله‌ی کافر چو زشت است و شهیق * ز آن نمی‌گردد اجابت را رفیق
۲۰۰۶Qاِخْسَؤُا بر زشت‌آواز آمدهست * کو ز خونِ خلق چون سگ بود مست
۲۰۰۶Nاخْسَؤُا بر زشت آواز آمده ست * کاو ز خون خلق چون سگ بود مست
۲۰۰۷Qچونک نالهٔ خِرس رحمت‌کَش بود * ناله‌ات نبْود چنین ناخَوش بود
۲۰۰۷Nچون که ناله‌ی خرس رحمت کش بود * ناله‌ات نبود چنین ناخوش بود
۲۰۰۸Qدان که با یوسف تو گرگی کرده‌ای * یا ز خونِ بی‌گناهی خَورده‌ای
۲۰۰۸Nدان که با یوسف تو گرگی کرده‌ای * یا ز خون بی‌گناهی خورده‌ای
۲۰۰۹Qتوبه کن و ز خورده استفراغ کن * ور جراحت کُهنه شد رَوْ داغ کن
۲۰۰۹Nتوبه کن و ز خورده استفراغ کن * ور جراحت کهنه شد رو داغ کن

block:2039

تتمّهٔ حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود
۲۰۱۰Qخرس هم از اژدها چون و ارهید * و آن کرم ز آن مردِ مردانه بدید
۲۰۱۰Nخرس هم از اژدها چون وارهید * و آن کرم ز آن مرد مردانه بدید
۲۰۱۱Qچون سگِ اصحابِ کهف آن خرس زار * شد ملازم در پیِ آن بُردبار
۲۰۱۱Nچون سگ اصحاب کهف آن خرس زار * شد ملازم در پی آن بردبار
۲۰۱۲Qآن مسلْمان سَر نهاد از خستگی * خِرس حارس گشت از دل‌بستگی
۲۰۱۲Nآن مسلمان سر نهاد از خستگی * خرس حارس گشت از دل بستگی
۲۰۱۳Qآن یکی بگذْشت و گفتش حال چیست * ای برادر مر ترا این خرس کیست
۲۰۱۳Nآن یکی بگذشت و گفتش حال چیست * ای برادر مر ترا این خرس کیست
۲۰۱۴Qقصِّه واگفت و حدیثِ اژدها * گفت بر خرسی منه دل ابلها
۲۰۱۴Nقصه واگفت و حدیث اژدها * گفت بر خرسی منه دل ابلها
۲۰۱۵Qدوستی ابله بَتَر از دشمنیست * او بهَر حیله که دانی راندنیست
۲۰۱۵Nدوستی ابله بتر از دشمنی است * او بهر حیله که دانی راندنی است
۲۰۱۶Qگفت و الله از حسودی گفت این * ورنه خرسی چه نْگری این مِهر بین
۲۰۱۶Nگفت و الله از حسودی گفت این * ور نه خرسی چه نگری این مهر بین
۲۰۱۷Qگفت مهرِ ابلهان عِشْوه‌دِه است * این حسودیّ من از مِهرش به است
۲۰۱۷Nگفت مهر ابلهان عشوه‌ده است * این حسودی من از مهرش به است
۲۰۱۸Qهَی بیا با من بران این خرس را * خرس را مگْزین مَهِلْ هم‌جنس را
۲۰۱۸Nهی بیا با من بران این خرس را * خرس را مگزین مهل هم جنس را
۲۰۱۹Qگفت رَو رَو کارِ خود کن ای حسود * گفت کارم این بُد و رِزقت نبود
۲۰۱۹Nگفت رو رو کار خود کن ای حسود * گفت کارم این بد و رزقت نبود
۲۰۲۰Qمن کم از خرسی نباشم ای شریف * ترکِ او کن تا مَنَت باشم حریف
۲۰۲۰Nمن کم از خرسی نباشم ای شریف * ترک او کن تا منت باشم حریف
۲۰۲۱Qبر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای * با چنین خرسی مَرو در بیشه‌ای
۲۰۲۱Nبر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای * با چنین خرسی مرو در بیشه‌ای
۲۰۲۲Qاین دلم هرگز نلرزید از گزاف * نور حقّست این نه دعوی و نه لاف
۲۰۲۲Nاین دلم هرگز نلرزید از گزاف * نور حق است این نه دعوی و نه لاف
۲۰۲۳Qمُومنم یَنْظُر بِنورِ ٱللَّه شده * هان و هان بگریز ازین آتشکده
۲۰۲۳Nمومنم ینظر بنور اللَّه شده * هان و هان بگریز از این آتشکده
۲۰۲۴Qاین همه گفت و بگوشش در نرفت * بد‌گمانی مرد را سّدیست زفت
۲۰۲۴Nاین همه گفت و به گوشش در نرفت * بد گمانی مرد را سدی است زفت
۲۰۲۵Qدستِ او بگْرفت و دست از وی کشید * گفت رفتم چون نه‌ای یارِ رشید
۲۰۲۵Nدست او بگرفت و دست از وی کشید * گفت رفتم چون نه‌ای یار رشید
۲۰۲۶Qگفت رَوْ بر من تو غمخواره مباش * بو ٱلْفُضولا معرفت کمتر تراش
۲۰۲۶Nگفت رو بر من تو غم خواره مباش * بو الفضولا معرفت کمتر تراش
۲۰۲۷Qباز گفتش من عدوی تو نیَم * لطف باشد گر بیایی در پَیَم
۲۰۲۷Nباز گفتش من عدوی تو نی‌ام * لطف باشد گر بیایی در پی‌ام
۲۰۲۸Qگفت خوابستم مرا بگْذار و رَوْ * گفت آخر یار را منقاد شَوْ
۲۰۲۸Nگفت خوابستم مرا بگذار و رو * گفت آخر یار را منقاد شو
۲۰۲۹Qتا بخُسبی در پناهِ عاقِلی * در جِوارِ دوستی صاحب دلی
۲۰۲۹Nتا بخسبی در پناه عاقلی * در جوار دوستی صاحب دلی
۲۰۳۰Qدر خیال افتاد مرد از جِدِّ او * خشمگین شد زود گردانید رُو
۲۰۳۰Nدر خیال افتاد مرد از جد او * خشمگین شد زود گردانید رو
۲۰۳۱Qکین مگر قصدِ من آمد خونیست * یا طمع دارد گدا و تونیست
۲۰۳۱Nکاین مگر قصد من آمد خونی است * یا طمع دارد گدا و تونی است
۲۰۳۲Qیا گِرَو بستست با یاران بدین * که بترساند مرا زین همنشین
۲۰۳۲Nیا گرو بسته ست با یاران بدین * که بترساند مرا زین هم نشین
۲۰۳۳Qخود نیامد هیچ از خُبثِ سِرش * یک گمانِ نیک اندر خاطرش
۲۰۳۳Nخود نیامد هیچ از خبث سرش * یک گمان نیک اندر خاطرش
۲۰۳۴Qظَنّ نیکش جملگی بر خِرس بود * او مگر مر خرس را هم جنس بود
۲۰۳۴Nظن نیکش جملگی بر خرس بود * او مگر مر خرس را هم جنس بود
۲۰۳۵Qعاقلی را از سگی تُهمت نهاد * خرس را دانست اهلِ مِهر و داد
۲۰۳۵Nعاقلی را از سگی تهمت نهاد * خرس را دانست اهل مهر و داد

block:2040

گفتن موسی علیه السّلام گوساله پرست را کی آن خیال اندیشی و حَزم تو کجاست
۲۰۳۶Qگفت موسی با یکی مستِ خیال * کای بَداندیش از شقاوت وز ضلال
۲۰۳۶Nگفت موسی با یکی مست خیال * کای بد اندیش از شقاوت وز ضلال
۲۰۳۷Qصد گمانت بود در پیغمبریم * با چنین برهان و این خُلقِ کریم
۲۰۳۷Nصد گمانت بود در پیغمبریم * با چنین برهان و این خلق کریم
۲۰۳۸Qصد هزاران معجزه دیدی ز من * صد خیالت می‌فزود و شکّ و ظن
۲۰۳۸Nصد هزاران معجزه دیدی ز من * صد خیالت می‌فزود و شک و ظن
۲۰۳۹Qاز خیال و وسوسه تنگ آمدی * طعن بر پیغمبری‌ام می‌زدی
۲۰۳۹Nاز خیال و وسوسه تنگ آمدی * طعن بر پیغمبری‌ام می‌زدی
۲۰۴۰Qگَرْد از دریا بر آوردم عیان * تا رهیدیت از شَرِ فرَعَوْنیان
۲۰۴۰Nگرد از دریا بر آوردم عیان * تا رهیدیت از شر فرعونیان
۲۰۴۱Qز آسمان چِل سال کاسه و خوان رسید * وز دعایم جُویی از سنگی دوید
۲۰۴۱Nز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید * وز دعایم جویی از سنگی دوید
۲۰۴۲Qاین و صد چندین و چندین گرم و سرد * از تو ای سرد آن توهّم کم نکرد
۲۰۴۲Nاین و صد چندین و چندین گرم و سرد * از تو ای سرد آن توهم کم نکرد
۲۰۴۳Qبانگ زد گوساله‌ای از جادویی * سجده کردی که خدای من تُویی
۲۰۴۳Nبانگ زد گوساله‌ای از جادویی * سجده کردی که خدای من تویی
۲۰۴۴Qآن توهّمهات را سیلاب بُرد * زیرکی باردت را خواب بُرد
۲۰۴۴Nآن توهمهات را سیلاب برد * زیرکی باردت را خواب برد
۲۰۴۵Qچون نبودی بدگمان در حقِّ او * چون نهادی سَر چنان ای زشت‌خو
۲۰۴۵Nچون نبودی بد گمان در حق او * چون نهادی سر چنان ای زشت رو
۲۰۴۶Qچون خیالت نامد از تزویرِ او * وز فسادِ سِحْرِ احمق‌گیرِ او
۲۰۴۶Nچون خیالت نامد از تزویر او * وز فساد سحر احمق‌گیر او
۲۰۴۷Qسامریی خود که باشد ای سگان * که خدایی بر تراشد در جهان
۲۰۴۷Nسامریی خود که باشد ای سگان * که خدایی بر تراشد در جهان
۲۰۴۸Qچون درین تزویرِ او یکدل شدی * وز همه اِشکالها عاطل شدی
۲۰۴۸Nچون در این تزویر او یکدل شدی * وز همه اشکالها عاطل شدی
۲۰۴۹Qگاو می‌شاید خدایی را بلاف * در رسولی‌ام تو چون کردی خلاف
۲۰۴۹Nگاو می‌شاید خدایی را به لاف * در رسولی‌ام تو چون کردی خلاف
۲۰۵۰Qپیشِ گاوی سجده کردی از خَری * گشت عقلت صیدِ سِحرِ سامری
۲۰۵۰Nپیش گاوی سجده کردی از خری * گشت عقلت صید سحر سامری
۲۰۵۱Qچشم دزدیدی ز نورِ ذُو ٱلْجَلال * اینْت جهلِ وافر و عینِ ضلال
۲۰۵۱Nچشم دزدیدی ز نور ذو الجلال * اینت جهل وافر و عین ضلال
۲۰۵۲Qشُه بر آن عقل و گُزینش که تُراست * چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست
۲۰۵۲Nشه بر آن عقل و گزینش که تراست * چون تو کان جهل را کشتن سزاست
۲۰۵۳Qگاوِ زرّین بانگ کرد آخر چه گفت * کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
۲۰۵۳Nگاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت * کاحمقان را این همه رغبت شگفت
۲۰۵۴Qز آن عجبتر دیده‌‌ایت از من بسی * لیک حق را کَیْ پذیرد هر خَسی
۲۰۵۴Nز آن عجبتر دیده‌اید از من بسی * لیک حق را کی پذیرد هر خسی
۲۰۵۵Qباطلان را چه رُباید باطلی * عاطلان را چه خوش آید عاطلی
۲۰۵۵Nباطلان را چه رباید باطلی * عاطلان را چه خوش آید عاطلی
۲۰۵۶Qزانک هر جنسی رباید جنسِ خود * گاو سوی شیر نر کَی رُو نهد
۲۰۵۶Nز انکه هر جنسی رباید جنس خود * گاو سوی شیر نر کی رو نهد
۲۰۵۷Qگرگ بر یوسف کجا عشق آورد * جز مَگَر از مَکٌر تا او را خورد
۲۰۵۷Nگرگ بر یوسف کجا عشق آورد * جز مگر از مکر تا او را خورد
۲۰۵۸Qچون ز گرگی وا رهد مَحْرَم شود * چون سگِ کهف از بنی آدم شود
۲۰۵۸Nچون ز گرگی وارهد محرم شود * چون سگ کهف از بنی آدم شود
۲۰۵۹Qچون ابو بکر از مُحَمَّد بُرد بُو * گفت هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبُ
۲۰۵۹Nچون ابو بکر از محمد برد بو * گفت هذا لیس وجه کاذب
۲۰۶۰Qچون نبُد بُو جَهْل از اصحابِ درد * دید صد شقِّ قمر باور نکرد
۲۰۶۰Nچون نبد بو جهل از اصحاب درد * دید صد شق قمر باور نکرد
۲۰۶۱Qدردمندی کِش ز بام افتاد طشت * زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
۲۰۶۱Nدردمندی کش ز بام افتاد طشت * زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
۲۰۶۲Qوانک او جاهل بُد از دردش بعید * چند بْنمودند و او آن را ندید
۲۰۶۲Nو انکه او جاهل بد از دردش بعید * چند بنمودند و او آن را ندید
۲۰۶۳Qآینهٔ دل صاف باید تا درو * وا شناسی صورتِ زشت از نکو
۲۰۶۳Nآینه‌ی دل صاف باید تا در او * واشناسی صورت زشت از نکو

block:2041

ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را
۲۰۶۴Qآن مسلمان تَرکِ ابله کرد و تَفْت * زیرِ لب لاَحْول‌گویان باز رفت
۲۰۶۴Nآن مسلمان ترک ابله کرد و تفت * زیر لب لاحول‌گویان باز رفت
۲۰۶۵Qگفت چون از جِدّ و پندم وز جدال * در دلِ او بیش می‌زاید خیال
۲۰۶۵Nگفت چون از جد و پندم وز جدال * در دل او بیش می‌زاید خیال
۲۰۶۶Qپس رهِ پند و نصیحت بسته شد * امر أَعْرِضْ عَنْهُمْ* پیوسته شد
۲۰۶۶Nپس ره پند و نصیحت بسته شد * امر أَعْرِضْ عَنْهُمْ* پیوسته شد
۲۰۶۷Qچون دوایت می‌فزاید درد پس * قِصّه با طالب بگو بر خوان‌ عَبَس
۲۰۶۷Nچون دوایت می‌فزاید درد پس * قصه با طالب بگو بر خوان‌ عَبَسَ
۲۰۶۸Qچونک اعمی طالبِ حق آمدست * بهرِ فَقر او را نشاید سینه خَست
۲۰۶۸Nچون که اعمی طالب حق آمده ست * بهر فقر او را نشاید سینه خست
۲۰۶۹Qتو حریصی بر رشادِ مهتران * تا بیاموزند عام از سروران
۲۰۶۹Nتو حریصی بر رشاد مهتران * تا بیاموزند عام از سروران
۲۰۷۰Qاحمدا دیدی که قومی از ملوک * مستمع گشتند گشتی خوش که بُوک
۲۰۷۰Nاحمدا دیدی که قومی از ملوک * مستمع گشتند گشتی خوش که بوک
۲۰۷۱Qاین رئیسان یارِ دین گردند خَوش * بر عرب اینها سَرند و بر حَبَش
۲۰۷۱Nاین رئیسان یار دین گردند خوش * بر عرب اینها سرند و بر حبش
۲۰۷۲Qبگْذرد این صیت از بصره و تَبُوک * زانک ٱلنّاسُ عَلَی دِینِ ٱلْمُلُوک
۲۰۷۲Nبگذرد این صیت از بصره و تبوک * ز انکه الناس علی دین الملوک
۲۰۷۳Qزین سبب تو از ضریرِ مهتدی * رُو بگردانیدی و تنگ آمدی
۲۰۷۳Nزین سبب تو از ضریر مهتدی * رو بگردانیدی و تنگ آمدی
۲۰۷۴Qکندرین فُرصت کم افتد این مُناخ * تو ز یارانی و وقتِ تو فراخ
۲۰۷۴Nکه در این فرصت کم افتد این مناخ * تو ز یارانی و وقت تو فراخ
۲۰۷۵Qمزدحم می‌گردیَم در وقتِ تنگ * این نصیحت می‌کنم نه از خشم و جنگ
۲۰۷۵Nمزدحم می‌گردیم در وقت تنگ * این نصیحت می‌کنم نه از خشم و جنگ
۲۰۷۶Qاحمدا نزدِ خدا این یک ضریر * بهتر از صد قیصرست و صد وزیر
۲۰۷۶Nاحمدا نزد خدا این یک ضریر * بهتر از صد قیصر است و صد وزیر
۲۰۷۷Qیادِ ٱلنّاسُ مَعادِن هین بیار * معدنی باشد فزون از صد هزار
۲۰۷۷Nیاد الناس معادن هین بیار * معدنی باشد فزون از صد هزار
۲۰۷۸Qمعدنِ لعل و عقیقِ مکتنس * بهترست از صد هزاران کانِ مِس
۲۰۷۸Nمعدن لعل و عقیق مکتنس * بهتر است از صد هزاران کان مس
۲۰۷۹Qاحمدا اینجا ندارد مال سود * سینه باید پُر ز عشق و درد و دود
۲۰۷۹Nاحمدا اینجا ندارد مال سود * سینه باید پر ز عشق و درد و دود
۲۰۸۰Qاعمیّ روشن‌دل آمد در مبند * پند او را ده که حقِّ اوست پند
۲۰۸۰Nاعمی روشن‌ دل آمد در مبند * پند او را ده که حق اوست پند
۲۰۸۱Qگر دو سه ابله ترا مُنکِر شدند * تلخ کَیْ گردی چو هستی کان قند
۲۰۸۱Nگر دو سه ابله ترا منکر شدند * تلخ کی گردی چو هستی کان قند
۲۰۸۲Qگر دو سه ابله ترا تُهمت نهد * حق برای تو گواهی می‌دهد
۲۰۸۲Nگر دو سه ابله ترا تهمت نهند * حق برای تو گواهی می‌دهد
۲۰۸۳Qگفت از اقرارِ عالم فارغم * آنک حق باشد گواه او را چه غم
۲۰۸۳Nگفت از اقرار عالم فارغم * آن که حق باشد گواه او را چه غم
۲۰۸۴Qگر خفاشی را ز خورشیدی خوریست * آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
۲۰۸۴Nگر خفاشی را ز خورشیدی خوری است * آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
۲۰۸۵Qنفرتِ خفّاشکان باشد دلیل * که منم خورشیدِ تابانِ جلیل
۲۰۸۵Nنفرت خفاشکان باشد دلیل * که منم خورشید تابان جلیل
۲۰۸۶Qگر گُلابی را جُعَل راغب شود * آن دلیلِ ناگُلابی می‌کند
۲۰۸۶Nگر گلابی را جعل راغب شود * آن دلیل ناگلابی می‌کند
۲۰۸۷Qگر شود قلبی خریدارِ مِحَک * در مَحِکّی‌اش در آید نقص و شک
۲۰۸۷Nگر شود قلبی خریدار محک * در محکی‌اش در آید نقص و شک
۲۰۸۸Qدزد شب خواهد نه روز این را بدان * شب نِیَم روزم که تابم در جهان
۲۰۸۸Nدزد شب خواهد نه روز این را بدان * شب نی‌ام روزم که تابم در جهان
۲۰۸۹Qفارقم فاروقم و غلبیْروار * تا که کَهَ از من نمی‌یابد گذار
۲۰۸۹Nفارقم فاروقم و غلبیروار * تا که کاه از من نمی‌یابد گذار
۲۰۹۰Qآرد را پیدا کنم من از سُبُوس * تا نمایم کین نقوشست آن نُفوس
۲۰۹۰Nآرد را پیدا کنم من از سبوس * تا نمایم کاین نقوش است آن نفوس
۲۰۹۱Qمن چو میزانِ خدایم در جهان * وا نمایم هر سبک را از گران
۲۰۹۱Nمن چو میزان خدایم در جهان * وانمایم هر سبک را از گران
۲۰۹۲Qگاو را داند خدا گوساله‌ای * خر خریداری و در خور کاله‌ای
۲۰۹۲Nگاو را داند خدا گوساله‌ای * خر خریداری و در خور کاله‌ای
۲۰۹۳Qمن نه گاوم تا که گوساله‌م خَرَد * من نه خارم که اشتری از من چَرد
۲۰۹۳Nمن نه گاوم تا که گوساله‌م خرد * من نه خارم کاشتری از من چرد
۲۰۹۴Qاو گمان دارد که با من جور کرد * بلک از آیینهٔ من روفت گَرْد
۲۰۹۴Nاو گمان دارد که با من جور کرد * بلکه از آیینه‌ی من روفت گرد

block:2042

تملّق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
۲۰۹۵Qگفت جالینوس با اصحابِ خَود * مر مرا تا آن فلان دارو دهد
۲۰۹۵Nگفت جالینوس با اصحاب خود * مر مرا تا آن فلان دارو دهد
۲۰۹۶Qپس بدو گفت آن یکی ای ذو فنون * این دوا خواهند از بهرِ جنون
۲۰۹۶Nپس بدو گفت آن یکی ای ذو فنون * این دوا خواهند از بهر جنون
۲۰۹۷Qدُور از عقلِ تو این دیگر مگو * گفت در من کرد یک دیوانه رُو
۲۰۹۷Nدور از عقل تو این دیگر مگو * گفت در من کرد یک دیوانه رو
۲۰۹۸Qساعتی در رویِ من خوش بنگرید * چشمکم زد آستینِ من درید
۲۰۹۸Nساعتی در روی من خوش بنگرید * چشمکم زد آستین من درید
۲۰۹۹Qگر نه جنسیَّت بُدی در من ازو * کَیْ رخ آوردی بمن آن زشت‌رُو
۲۰۹۹Nگر نه جنسیت بدی در من از او * کی رخ آوردی به من آن زشت رو
۲۱۰۰Qگر ندیدی جنسِ خود کَیْ آمدی * کَیْ بغیرِ جنس خود را بر زدی
۲۱۰۰Nگر ندیدی جنس خود کی آمدی * کی به غیر جنس خود را بر زدی
۲۱۰۱Qچون دو کس بر هم زند بی‌هیچ شک * در میانشان هست قدرِ مشترک
۲۱۰۱Nچون دو کس بر هم زند بی‌هیچ شک * در میانشان هست قدر مشترک
۲۱۰۲Qکَیْ پرد مرغی مگر با جنسِ خود * صحبتِ ناجنس گورست و لَحَد
۲۱۰۲Nکی پرد مرغی مگر با جنس خود * صحبت ناجنس گور است و لحد

block:2043

سبب پرسیدن و چریدن مرغی با مرغی کی جنس او نبود
۲۱۰۳Qآن حکیمی گفت دیدم هم تَکی * در بیابان زاغ را با لَکلکی
۲۱۰۳Nآن حکیمی گفت دیدم هم تکی * در بیابان زاغ را با لکلکی
۲۱۰۴Qدر عجب ماندم بجُستم حالشان * تا چه قدرِ مشترک یابم نشان
۲۱۰۴Nدر عجب ماندم بجستم حالشان * تا چه قدر مشترک یابم نشان
۲۱۰۵Qچون شدم نزدیک من حیران و دنگ * خود بدیدم هر دُوان بودند لنگ
۲۱۰۵Nچون شدم نزدیک، من حیران و دنگ * خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
۲۱۰۶Qخاصّه شه‌بازی که او عرشی بود * با یکی جُغدی که او فرشی بود
۲۱۰۶Nخاصه شهبازی که او عرشی بود * با یکی جغدی که او فرشی بود
۲۱۰۷Qآن یکی خورشیدِ عِلّیین بود * وین دگر خُفّاش کز سجّین بود
۲۱۰۷Nآن یکی خورشید علیین بود * وین دگر خفاش کز سجین بود
۲۱۰۸Qآن یکی نوری ز هر عیبی بَری * وین یکی کوری گدای هر دری
۲۱۰۸Nآن یکی نوری ز هر عیبی بری * وین یکی کوری گدای هر دری
۲۱۰۹Qآن یکی ماهی که بر پروین زند * وین یکی کرمی که در سرگین زید
۲۱۰۹Nآن یکی ماهی که بر پروین زند * وین یکی کرمی که در سرگین زید
۲۱۱۰Qآن یکی یوسف‌رخی عیسی‌نَفَس * وین یکی گرگی و یا خر با جَرَس
۲۱۱۰Nآن یکی یوسف رخی عیسی نفس * وین یکی گرگی و یا خر با جرس
۲۱۱۱Qآن یکی پّران شده در لا مکان * وین یکی در کاهْدان همچون سگان
۲۱۱۱Nآن یکی پران شده در لا مکان * وین یکی در کاهدان همچون سگان
۲۱۱۲Qبا زبانِ معنوی گُل با جُعَل * این همی‌گوید که ای گنده‌بغل
۲۱۱۲Nبا زبان معنوی گل با جعل * این همی‌گوید که ای گنده بغل
۲۱۱۳Qگر گریزانی ز گلشن بی‌گمان * هست آن نفرت کمالِ گلستان
۲۱۱۳Nگر گریزانی ز گلشن بی‌گمان * هست آن نفرت کمال گلستان
۲۱۱۴Qغیرتِ من بر سرِ تو دُورْ‌باش * می‌زند کای خس ازینجا دُور باش
۲۱۱۴Nغیرت من بر سر تو دور باش * می‌زند کای خس از اینجا دور باش
۲۱۱۵Qور بیامیزی تو با من ای دنی * این گمان آید که از کانِ منی
۲۱۱۵Nور بیامیزی تو با من ای دنی * این گمان آید که از کان منی
۲۱۱۶Qبلبلان را جای می‌زیبد چمن * مر جعل را در چمین خوشتر وطن
۲۱۱۶Nبلبلان را جای می‌زیبد چمن * مر جعل را در چمین خوشتر وطن
۲۱۱۷Qحق مرا چون از پلیدی پاک داشت * چون سزد بر من پلیدی را گماشت
۲۱۱۷Nحق مرا چون از پلیدی پاک داشت * چون سزد بر من پلیدی را گماشت
۲۱۱۸Qیک رگم زیشان بُد و آنرا بُرید * در من آن بَدْ رگ کجا خواهد رسید
۲۱۱۸Nیک رگم ز ایشان بد و آن را برید * در من آن بد رگ کجا خواهد رسید؟
۲۱۱۹Qیک نشانِ آدم آن بود از ازل * که ملایک سر نهندش از محل
۲۱۱۹Nیک نشان آدم آن بود از ازل * که ملایک سر نهندش از محل
۲۱۲۰Qیک نشان دیگر آنک آن بلیس * نَنْهَدش سر که منم شاه و رئیس
۲۱۲۰Nیک نشان دیگر آن که آن بلیس * ننهدش سر که منم شاه و رئیس
۲۱۲۱Qپس اگر ابلیس هم ساجد شدی * او نبودی آدم او غیری بُدی
۲۱۲۱Nپس اگر ابلیس هم ساجد شدی * او نبودی آدم او غیری بدی
۲۱۲۲Qهم سجودِ هر مَلَک میزانِ اوست * هم جحودِ آن عدو برهانِ اوست
۲۱۲۲Nهم سجود هر ملک میزان اوست * هم جحود آن عدو برهان اوست
۲۱۲۳Qهم گواهِ اوست اقرارِ مَلَک * هم گواهِ اوست کفرانِ سگک
۲۱۲۳Nهم گواه اوست اقرار ملک * هم گواه اوست کفران سگک

block:2044

تتمّهٔ اعتماد آن مغرور بر تملُّق خرس
۲۱۲۴Qشخص خُفت و خرس می‌راندش مگس * وز ستیز آمد مگس زو باز پس
۲۱۲۴Nشخص خفت و خرس می‌راندش مگس * وز ستیز آمد مگس زو باز پس
۲۱۲۵Qچند بارش راند از رویِ جوان * آن مگس زو باز می‌آمد دوان
۲۱۲۵Nچند بارش راند از روی جوان * آن مگس زو باز می‌آمد دوان
۲۱۲۶Qخشمگین شد با مگس خرس و برفت * بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت
۲۱۲۶Nخشمگین شد با مگس خرس و برفت * بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت
۲۱۲۷Qسنگ آورد و مگس را دید باز * بر رخِ خفته گرفته جای ساز
۲۱۲۷Nسنگ آورد و مگس را دید باز * بر رخ خفته گرفته جای ساز
۲۱۲۸Qبر گرفت آن آسیا سنگ و بزد * بر مگس تا آن مگس واپس خزد
۲۱۲۸Nبر گرفت آن آسیا سنگ و بزد * بر مگس تا آن مگس واپس خزد
۲۱۲۹Qسنگ رُویِ خفته را خشخاش کرد * این مَثَل بر جملهٔ عالَم فاش کرد
۲۱۲۹Nسنگ روی خفته را خشخاش کرد * این مثل بر جمله عالم فاش کرد
۲۱۳۰Qمِهْرِ ابله مِهْرِ خرس آمد یقین * کینِ او مهرست و مهرِ اوست کین
۲۱۳۰Nمهر ابله مهر خرس آمد یقین * کین او مهر است و مهر اوست کین
۲۱۳۱Qعهدِ او سُست است و ویران و ضعیف * گفتِ او زفت و وفای او نحیف
۲۱۳۱Nعهد او سست است و ویران و ضعیف * گفت او زفت و وفای او نحیف
۲۱۳۲Qگر خورد سوگند هم باور مکن * بشْکند سوگند مردِ کژ سخن
۲۱۳۲Nگر خورد سوگند هم باور مکن * بشکند سوگند، مرد کژ سخن
۲۱۳۳Qچونک بی‌سوگند گفتش بُد دروغ * تو مَیُفت از مکر و سوگندش بدوغ
۲۱۳۳Nچون که بی‌سوگند گفتش بد دروغ * تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ
۲۱۳۴Qنفسِ او میرست و عقلِ او اسیر * صد هزاران مُصْحَفش خود خورده‌گیر
۲۱۳۴Nنفس او میر است و عقل او اسیر * صد هزاران مصحفش خود خورده‌گیر
۲۱۳۵Qچونک بی‌سوگند پیمان بشْکند * گر خورد سوگند هم آن بشْکند
۲۱۳۵Nچون که بی‌سوگند پیمان بشکند * گر خورد سوگند هم آن بشکند
۲۱۳۶Qزانک نفس آشفته‌تر گردد از آن * که کنی بندش به سوگندِ گران
۲۱۳۶Nز آن که نفس آشفته‌تر گردد از آن * که کنی بندش به سوگند گران
۲۱۳۷Qچون اسیری بند بر حاکم نهد * حاکم آن را بر دَرَد بیرون جهد
۲۱۳۷Nچون اسیری بند بر حاکم نهد * حاکم آن را بر درد بیرون جهد
۲۱۳۸Qبر سرش کوبد ز خشم آن بند را * می‌زند بر رویِ او سوگند را
۲۱۳۸Nبر سرش کوبد ز خشم آن بند را * می‌زند بر روی او سوگند را
۲۱۳۹Qتو ز أَوْفُوا بِٱلْعُقُودش دست شُو * اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ‌ با او مگو
۲۱۳۹Nتو ز اوفوا بالعقودش دست شو * احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ‌ با او مگو
۲۱۴۰Qوانک حق را ساخت در پیمان سند * تن کند چون تار و گِرْدِ او تند
۲۱۴۰Nو آن که حق را ساخت در پیمان سند * تن کند چون تار و گرد او تند

block:2045

رفتن مصطفی علیه السّلام بعیادت صحابی و بیان فایدهٔ عیادت
۲۱۴۱Qاز صحابه خواجه‌ای بیمار شد * و اندر آن بیماریش چون تار شد
۲۱۴۱Nاز صحابه خواجه‌ای بیمار شد * و اندر آن بیماریش چون تار شد
۲۱۴۲Qمصطفی آمد عیادت سوی او * چون همه لطف و کرم بُد خوی او
۲۱۴۲Nمصطفی آمد عیادت سوی او * چون همه لطف و کرم بد خوی او
۲۱۴۳Qدر عیادت رفتنِ تو فایده‌ست * فایدهٔ آن باز با تو عایده‌ست
۲۱۴۳Nدر عیادت رفتن تو فایده است * فایده آن باز با تو عایده است
۲۱۴۴Qفایدهٔ اوّل که آن شخصِ علیل * بُوکِ قُطْبی باشد و شاهِ جلیل
۲۱۴۴Nفایده اوّل که آن شخص علیل * بوک قطبی باشد و شاه جلیل
۲۱۴۵Qچون دو چشمِ دل نداری ای عنود * که نمی‌دانی تو هیزم را ز عُود
۲۱۴۵Nور نباشد قطب یار ره بود * شه نباشد فارس اسپه بود
۲۱۴۶Qچونک گنجی هست در عالَم مَرنج * هیچ ویران را مَدان خالی ز گنج
۲۱۴۶Nپس صله یاران ره لازم شمار * هر که باشد گر پیاده گر سوار
۲۱۴۷Qقصدِ هر درویش می‌کن از گزاف * چون نشان یابی بجدِ می‌کن طواف
۲۱۴۷Nور عدو باشد همین احسان نکوست * که به احسان بس عدو گشته است دوست
۲۱۴۸Qچون تو را آن چشمِ باطن بین نبود * گنج می‌پندار اندر هر وجود
۲۱۴۸Nور نگردد دوست کینش کم شود * ز آن که احسان کینه را مرهم شود
۲۱۴۹Qور نباشد قُطْب یارِ ره بود * شَه نباشد فارسِ اِسْپه بود
۲۱۴۹Nبس فواید هست غیر این و لیک * از درازی خایفم ای یار نیک
۲۱۵۰Qپس صلهٔ یارانِ ره لازم شمار * هر که باشد گر پیاده گر سوار
۲۱۵۰Nحاصل این آمد که یار جمع باش * هم چو بتگر از حجر یاری تراش
۲۱۵۱Qور عدو باشد همین احسان نکوست * که باحسان بس عدو گشتست دوست
۲۱۵۱Nز آن که انبوهی و جمع کاروان * ره زنان را بشکند پشت و سنان
۲۱۵۲Qور نگردد دوست کینش کم شود * زانک احسان کینه را مَرْهَم شود
۲۱۵۲Nچون دو چشم دل نداری ای عنود * که نمی‌دانی تو هیزم را ز عود
۲۱۵۳Qبس فواید هست غیرِ این ولیک * از درازی خایفم ای یارِ نیک
۲۱۵۳Nچون که گنجی هست در عالم مرنج * هیچ ویران را مدان خالی ز گنج
۲۱۵۴Qحاصل این آمد که یارِ جمع باش * همچو بُتْگر از حَجَر یاری تراش
۲۱۵۴Nقصد هر درویش می‌کن از گزاف * چون نشان یابی بجد می‌کن طواف
۲۱۵۵Qزانک انبوهی و جمعِ کاروان * ره زنان را بشْکند پشت و سنان
۲۱۵۵Nچون تو را آن چشم باطن بین نبود * گنج می‌پندار اندر هر وجود

block:2046

وحی کردن حق تعالی بموسی علیه السّلام کی چرا بعیادت من نیامدی
۲۱۵۶Qآمد از حق سوی موسی این عتاب * کای طُلوعِ ماه دیده تو ز جَیْب
۲۱۵۶Nآمد از حق سوی موسی این عتاب * کای طلوع ماه دیده تو ز جیب
۲۱۵۷Qمُشْرِقت کردم ز نورِ ایزدی * من حَقَم رنجور گشتم نامدی
۲۱۵۷Nمشرقت کردم ز نور ایزدی * من حقم رنجور گشتم نامدی
۲۱۵۸Qگفت سبحانا تو پاکی از زیان * این چه رمزست این بکن یا رب بیان
۲۱۵۸Nگفت سبحانا! تو پاکی از زیان * این چه رمز است این بکن یا رب بیان
۲۱۵۹Qباز فرمودش که در رنجوریَم * چون نپرسیدی تو از رویِ کرم
۲۱۵۹Nباز فرمودش که در رنجوریم * چون نپرسیدی تو از روی کرم
۲۱۶۰Qگفت یا رب نیست نقصانی ترا * عقل گُم شد این سخن را بر گشا
۲۱۶۰Nگفت یا رب نیست نقصانی تو را * عقل گم شد این سخن را بر گشا
۲۱۶۱Qگفت آری بندهٔ خاصِ گُزین * گشت رنجور او منم نیکو ببین
۲۱۶۱Nگفت آری بنده خاص گزین * گشت رنجور او منم نیکو ببین
۲۱۶۲Qهست معذوریش معذوری من * هست رنجوریش رنجوری من
۲۱۶۲Nهست معذوریش معذوری من * هست رنجوریش رنجوری من
۲۱۶۳Qهر که خواهد همنشینی خدا * تا نشیند در حضورِ اولیا
۲۱۶۳Nهر که خواهد همنشینی خدا * تا نشیند در حضور اولیا
۲۱۶۴Qاز حضورِ اولیا گر بسْکُلی * تو هلاکی زانک جزوی بی‌کُلی
۲۱۶۴Nاز حضور اولیا گر بسکلی * تو هلاکی ز آن که جزوی بی‌کلی
۲۱۶۵Qهر کرا دیو از کریمان وابُرَد * بی‌کَسش یابد سرش را او خورد
۲۱۶۵Nهر که را دیو از کریمان وابرد * بی‌کسش یابد سرش را او خورد
۲۱۶۶Qیک بِدَسْت از جمع رفتن یک زمان * مَکرِ دیوست بشنو و نیکو بدان
۲۱۶۶Nیک بدست از جمع رفتن یک زمان * مکر دیو است بشنو و نیکو بدان

block:2047

تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و عَلَوی را از همدیگر
۲۱۶۷Qباغبانی چون نظر در باغ کرد * دید چون دزدان بباغِ خود سه مرد
۲۱۶۷Nباغبانی چون نظر در باغ کرد * دید چون دزدان به باغ خود سه مرد
۲۱۶۸Qیک فقیه و یک شریف و صوفیی * هر یکی شوخی بَدی لایُوفیی
۲۱۶۸Nیک فقیه و یک شریف و صوفیی * هر یکی شوخی بدی لایوفیی
۲۱۶۹Qگفت با اینها مرا صد حُجّتست * لیک جمع‌اند و جماعت قوّتست
۲۱۶۹Nگفت با اینها مرا صد حجت است * لیک جمع‌اند و جماعت قوت است
۲۱۷۰Qبر نیایم یک تنه با سه نفر * پس ببّرمشان نُخُست از همدگر
۲۱۷۰Nبر نیایم یک تنه با سه نفر * پس ببرمشان نخست از همدگر
۲۱۷۱Qهر یکی را من بسویی افکنم * چونک تنها شد سِبیلش بر کَنم
۲۱۷۱Nهر یکی را من به سویی افکنم * چون که تنها شد سبیلش بر کنم
۲۱۷۲Qحیله کرد و کرد صوفی را براه * تا کند یارانْش را با او تَباه
۲۱۷۲Nحیله کرد و کرد صوفی را به راه * تا کند یارانش را با او تباه
۲۱۷۳Qگفت صوفی را بَرو سوی وثاق * یک گلیم آور برای این رِفاق
۲۱۷۳Nگفت صوفی را برو سوی وثاق * یک گلیم آور برای این رفاق
۲۱۷۴Qرفت صوفی گفت خلوت با دو یار * تو فقیهی وین شریفِ نامدار
۲۱۷۴Nرفت صوفی گفت خلوت با دو یار * تو فقیهی وین شریف نامدار
۲۱۷۵Qما بفتوی تو نانی می‌خَوریم * ما بپَرِّ دانشِ تو می‌پَریم
۲۱۷۵Nما به فتوی تو نانی می‌خوریم * ما به پر دانش تو می‌پریم
۲۱۷۶Qوین دگر شَه‌زاده و سلطانِ ماست * سیّدست از خاندانِ مصطفاست
۲۱۷۶Nوین دگر شه زاده و سلطان ماست * سید است از خاندان مصطفاست
۲۱۷۷Qکیست آن صوفی شکم خوارِ خسیس * تا بود با چون شما شاهان جلیس
۲۱۷۷Nکیست آن صوفی شکم خوار خسیس * تا بود با چون شما شاهان جلیس
۲۱۷۸Qچون بیاید مر و را پنبه کنید * هفته‌ای بر باغ و راغِ من زنید
۲۱۷۸Nچون بیاید مر و را پنبه کنید * هفته‌ای بر باغ و راغ من زنید
۲۱۷۹Qباغ چه بود جانِ من آنِ شماست * ای شما بوده مرا چون چشمِ راست
۲۱۷۹Nباغ چه بود جان من آن شماست * ای شما بوده مرا چون چشم راست
۲۱۸۰Qوسوسه کرد و مریشان را فریفت * آه کز یاران نمی‌باید شِکیفت
۲۱۸۰Nوسوسه کرد و مر ایشان را فریفت * آه کز یاران نمی‌باید شکیفت
۲۱۸۱Qچون برَه کردند صوفی را و رفت * خصم شد اندر پَیَش با چوبِ زفت
۲۱۸۱Nچون به ره کردند صوفی را و رفت * خصم شد اندر پیش با چوب زفت
۲۱۸۲Qگفت ای سگ صوفیی باشد که تیز * اندر آیی باغِ ما تو از ستیز
۲۱۸۲Nگفت ای سگ! صوفیی باشد که تیز * اندر آیی باغ ما تو از ستیز
۲۱۸۳Qاین جُنَیْدت ره نمود و بایزید * از کدامین شیخ و پیرت این رسید
۲۱۸۳Nاین جنیدت ره نمود و بایزید * از کدامین شیخ و پیرت این رسید
۲۱۸۴Qکوفت صوفی را چو تنها یافتش * نیم کُشتش کرد و سر بشْکافتش
۲۱۸۴Nکوفت صوفی را چو تنها یافتش * نیم کشتش کرد و سر بشکافتش
۲۱۸۵Qگفت صوفی آنِ من بگْذشت لیک * ای رفیقان پاسِ خود دارید نیک
۲۱۸۵Nگفت صوفی آن من بگذشت لیک * ای رفیقان پاس خود دارید نیک
۲۱۸۶Qمر مرا اغیار دانستید هان * نیستم اغیارتر زین قلتبان
۲۱۸۶Nمر مرا اغیار دانستید هان * نیستم اغیارتر زین قلتبان
۲۱۸۷Qآنچ من خوردم شما را خوردنیست * وین چنین شربت جزای هر دنیست
۲۱۸۷Nاین چه من خوردم شما را خوردنی است * وین چنین شربت جزای هر دنی است
۲۱۸۸Qاین جهان کوهست و گفت‌وگوی تو * از صدا هم باز آید سوی تو
۲۱۸۸Nاین جهان کوه است و گفت‌وگوی تو * از صدا هم باز آید سوی تو
۲۱۸۹Qچون ز صوفی گشت فارغ باغبان * یک بهانه کرد ز آن پس جنسِ آن
۲۱۸۹Nچون ز صوفی گشت فارغ باغبان * یک بهانه کرد ز آن پس جنس آن
۲۱۹۰Qکای شریفِ من بَرْو سوی وثاق * که ز بهرِ چاشت پختم من رُقاق
۲۱۹۰Nکای شریف من برو سوی وثاق * که ز بهر چاشت پختم من رقاق
۲۱۹۱Qبر دَرِ خانه بگو قَیْماز را * تا بیارد آن رُقاق و قاز را
۲۱۹۱Nبر در خانه بگو قیماز را * تا بیارد آن رقاق و قاز را
۲۱۹۲Qچون برَه کردش بگفت ای تیزبین * تو فقیهی ظاهرست این و یقین
۲۱۹۲Nچون به ره کردش بگفت ای تیز بین * تو فقیهی ظاهر است این و یقین
۲۱۹۳Qاو شریفی می‌کند دعوی سرد * مادرِ او را که داند تا کی کرد
۲۱۹۳Nاو شریفی می‌کند دعوی سرد * مادر او را که داند تا که کرد
۲۱۹۴Qبر زن و بر فعلِ زن دل می‌نهید * عقلِ ناقص و آنگهانی اعتماد
۲۱۹۴Nبر زن و بر فعل زن دل می‌نهید * عقل ناقص و آن گهانی اعتماد
۲۱۹۵Qخویشتن را بر عَلی و بر نَبی * بسته است اندر زمانه بس غَبی
۲۱۹۵Nخویشتن را بر علی و بر نبی * بسته است اندر زمانه بس غبی
۲۱۹۶Qهر که باشد از زنا و زانیان * این بَرَد ظن در حقِ رّبانیان
۲۱۹۶Nهر که باشد از زنا و زانیان * این برد ظن در حق ربانیان
۲۱۹۷Qهر که بر گردد سرش از چرخها * همچو خود گردنده بیند خانه را
۲۱۹۷Nهر که بر گردد سرش از چرخها * همچو خود گردنده بیند خانه را
۲۱۹۸Qآنچ گفت آن باغبانِ بو ٱلفُضول * حالِ او بُد دُور از اولادِ رسول
۲۱۹۸Nآن چه گفت آن باغبان بو الفضول * حال او بد، دور از اولاد رسول
۲۱۹۹Qگر نبودی او نتیجهٔ مُرْتَدان * کَی چنین گفتی برای خاندان
۲۱۹۹Nگر نبودی او نتیجه مرتدان * کی چنین گفتی برای خاندان
۲۲۰۰Qخواند افسونها شنید آن را فقیه * در پَیَش رفت آن ستمکارِ سفیه
۲۲۰۰Nخواند افسونها شنید آن را فقیه * در پیش رفت آن ستمکار سفیه
۲۲۰۱Qگفت ای خر اندر این باغت که خواند * دزدی از پیغامبرت میراث ماند
۲۲۰۱Nگفت ای خر اندر این باغت که خواند * دزدی از پیغمبرت میراث ماند
۲۲۰۲Qشیر را بچّه همی‌ماند بدو * تو بپیغامبر بچه مانی بگو
۲۲۰۲Nشیر را بچه همی‌ماند بدو * تو به پیغمبر به چه مانی بگو
۲۲۰۳Qبا شریف آن کرد مردِ مُلْتجی * که کند با آلِ یاسین خارجی
۲۲۰۳Nبا شریف آن کرد مرد ملتجی * که کند با آل یاسین خارجی
۲۲۰۴Qتا چه کین دارند دایم دیو و غُول * چون یزید و شِمْر با آلِ رسول
۲۲۰۴Nتا چه کین دارند دایم دیو و غول * چون یزید و شمر با آل رسول
۲۲۰۵Qشد شریف از زخمِ آن ظالم خراب * با فقیه او گفت ما جَستیم از آب
۲۲۰۵Nشد شریف از زخم آن ظالم خراب * با فقیه او گفت ما جستیم از آب
۲۲۰۶Qپای دار اکنون که ماندی فرد و کَم * چون دُهُل شو زخم می‌خور بر شکم
۲۲۰۶Nپای دار اکنون که ماندی فرد و کم * چون دهل شو! زخم می‌خور بر شکم!
۲۲۰۷Qگر شریف و لایق و همدم نِیَم * از چنین ظالم ترا من کم نِیَم
۲۲۰۷Nگر شریف و لایق و هم دم نی‌ام * از چنین ظالم تو را من کم نی‌ام
۲۲۰۸Qشد ازو فارغ بیامد کای فقیه * چه فقیهی ای تو ننگِ هر سفیه
۲۲۰۸Nشد از او فارغ بیامد کای فقیه * چه فقیهی؟ ای تو ننگ هر سفیه
۲۲۰۹Qفتوی‌ات اینست ای ببریده دست * کاندر آیی و نگویی امر هَست
۲۲۰۹Nفتوی‌ات این است ای ببریده دست * کاندر آیی و نگویی امر هست؟
۲۲۱۰Qاین چنین رُخْصت بخواندی در وَسیط * یا بُدست این مسئله اندر مُحیط
۲۲۱۰Nاین چنین رخصت بخواندی در وسیط * یا بدست این مسئله اندر محیط
۲۲۱۱Qگفت حقَّستت بزن دستت رسید * این سزای آنک از یاران بُرید
۲۲۱۱Nگفت حق استت بزن دستت رسید * این سزای آن که از یاران برید

block:2048

رجعت بقصّهٔ مریض و عیادت پیغامبر علیه السّلام
۲۲۱۲Qاین عیادت از برای این صِلَه‌ست * وین صِله از صد محبَّت حامله‌ست
۲۲۱۲Nاین عیادت از برای این صله است * وین صله از صد محبت حامله است
۲۲۱۳Qدر عیادت شد رسولِ بی‌نَدید * آن صحابی را بحالِ نزع دید
۲۲۱۳Nدر عیادت شد رسول بی‌ندید * آن صحابی را به حال نزع دید
۲۲۱۴Qچون شوی دور از حُضورِ اولیا * در حقیقت گشته‌ای دور از خدا
۲۲۱۴Nچون شوی دور از حضور اولیا * در حقیقت گشته‌ای دور از خدا
۲۲۱۵Qچون نتیجهٔ هجرِ همراهان غمست * کَیْ فراقِ رویِ شاهان ز آن کمست
۲۲۱۵Nچون نتیجه هجر همراهان غم است * کی فراق روی شاهان ز آن کم است
۲۲۱۶Qسایهٔ شاهان طلب هر دم شتاب * تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب
۲۲۱۶Nسایه شاهان طلب هر دم شتاب * تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب
۲۲۱۷Qگر سفر داری بدین نیّت بَرو * ور حضر باشد ازین غافل مشو
۲۲۱۷Nگر سفر داری بدین نیت برو * ور حضر باشد از این غافل مشو

block:2049

گفتن شیخی ابویزید را کی کعبه منم گرد من طوافی می کن
۲۲۱۸Qسوی مکّه شیخِ اُمّت بایزید * از برای حجّ و عُمره می‌دوید
۲۲۱۸Nسوی مکه شیخ امت بایزید * از برای حج و عمره می‌دوید
۲۲۱۹Qاو بِهَر شهری که رفتی از نخست * مر عزیزان را بکردی بازْ جُست
۲۲۱۹Nاو به هر شهری که رفتی از نخست * مر عزیزان را بکردی باز جست
۲۲۲۰Qگِرْد می‌گشتی که اندر شهر کیست * کو بر ارکانِ بصیرت متّکیست
۲۲۲۰Nگرد می‌گشتی که اندر شهر کیست * کاو بر ارکان بصیرت متکی است
۲۲۲۱Qگفت حقّ اندر سفر هر جا روی * باید اوّل طالبِ مردی شوی
۲۲۲۱Nگفت حق اندر سفر هر جا روی * باید اول طالب مردی شوی
۲۲۲۲Qقصدِ گنجی کن که این سود و زیان * در تَبع آید تو آنرا فرع دان
۲۲۲۲Nقصد گنجی کن که این سود و زیان * در تبع آید تو آن را فرع دان
۲۲۲۳Qهر که کارد قصدِ گندم باشدش * کاه خود اندر تبع می‌آیدش
۲۲۲۳Nهر که کارد قصد گندم باشدش * کاه خود اندر تبع می‌آیدش
۲۲۲۴Nکه بکاری بر نیاید گندمی * مردمی جو مردمی جو مردمی
۲۲۲۵Qقصدِ کعبه کن چو وقتِ حج بود * چونک رفتی مکّه هم دیده شود
۲۲۲۵Nقصد کعبه کن چو وقت حج بود * چون که رفتی مکه هم دیده شود
۲۲۲۶Qقصد در معراج دیدِ دوست بود * در تبع عرش و ملایک هم نمود
۲۲۲۶Nقصد در معراج دید دوست بود * در تبع عرش و ملایک هم نمود

block:2050

حکایت
۲۲۲۷Qخانه‌ای نَوْ ساخت روزی نَوْ مرید * پیر آمد خانهٔ او را بدید
۲۲۲۷Nخانه‌ی نو ساخت روزی نو مرید * پیر آمد خانه‌ی او را بدید
۲۲۲۸Qگفت شیخ آن نو مریدِ خویش را * امتحان کرد آن نکو اندیش را
۲۲۲۸Nگفت شیخ آن نو مرید خویش را * امتحان کرد آن نکو اندیش را
۲۲۲۹Qروزن از بهرِ چه کردی ای رفیق * گفت تا نور اندر آید زین طریق
۲۲۲۹Nروزن از بهر چه کردی ای رفیق * گفت تا نور اندر آید زین طریق
۲۲۳۰Qگفت آن فرعست این باید نیاز * تا ازین ره بشْنوی بانگِ نماز
۲۲۳۰Nگفت آن فرع است این باید نیاز * تا از این ره بشنوی بانگ نماز
۲۲۳۱Qبایزید اندر سفر جُستی بسی * تا بیابد خضرِ وقتِ خود کسی
۲۲۳۱Nبایزید اندر سفر جستی بسی * تا بیابد خضر وقت خود کسی
۲۲۳۲Qدید پیری با قدی همچون هلال * دید در وَیْ فّر و گفتارِ رجال
۲۲۳۲Nدید پیری با قدی همچون هلال * دید در وی فر و گفتار رجال
۲۲۳۳Qدیده نابینا و دل چون آفتاب * همچو پیلی دیده هندستان بخواب
۲۲۳۳Nدیده نابینا و دل چون آفتاب * همچو پیلی دیده هندستان به خواب
۲۲۳۴Qچشم بسته خفته بیند صد طرب * چون گشاید آن نبیند ای عجب
۲۲۳۴Nچشم بسته خفته بیند صد طرب * چون گشاید آن نبیند ای عجب
۲۲۳۵Qبس عجب در خواب روشن می‌شود * دل درونِ خواب روزن می‌شود
۲۲۳۵Nبس عجب در خواب روشن می‌شود * دل درون خواب روزن می‌شود
۲۲۳۶Qآنک بیدارست و بیند خوابِ خَوش * عارفست او خاکِ او در دیده کَش
۲۲۳۶Nآن که بیدار است و بیند خواب خوش * عارف است او خاک او در دیده کش
۲۲۳۷Qپیشِ او بنْشست و می‌پرسید حال * یافتش درویش و هم صاحب‌عیال
۲۲۳۷Nپیش او بنشست و می‌پرسید حال * یافتش درویش و هم صاحب عیال
۲۲۳۸Qگفت عزمِ تو کجا ای بایزید * رختِ غُربت را کجا خواهی کشید
۲۲۳۸Nگفت عزم تو کجا ای بایزید * رخت غربت را کجا خواهی کشید
۲۲۳۹Qگفت قصدِ کعبه دارم از پگهْ * گفت هین با خود چه داری زادِ ره
۲۲۳۹Nگفت قصد کعبه دارم از پگه * گفت هین با خود چه داری زاد ره
۲۲۴۰Qگفت دارم از درم نقره دویست * نک ببسته سخت در گوشهٔ رِدیست
۲۲۴۰Nگفت دارم از درم نقره دویست * نک ببسته سخت در گوشه‌ی ردی است
۲۲۴۱Qگفت طَوْفی کن بگِردْم هفت بار * وین نکوتر از طوافِ حج شمار
۲۲۴۱Nگفت طوفی کن به گردم هفت بار * وین نکوتر از طواف حج شمار
۲۲۴۲Qو آن دِرَمها پیشِ من نه‌ای جَواد * دان که حج کردی و حاصل شد مراد
۲۲۴۲Nو آن درمها پیش من نه‌ای جواد * دان که حج کردی و حاصل شد مراد
۲۲۴۳Qعُمره کردی عمرِ باقی یافتی * صاف گشتی بر صفا بشْتافتی
۲۲۴۳Nعمره کردی عمر باقی یافتی * صاف گشتی بر صفا بشتافتی
۲۲۴۴Qحقّ آن حقّی که جانت دیده است * که مرا بر بیتِ خود بگْزیده است
۲۲۴۴Nحق آن حقی که جانت دیده است * که مرا بر بیت خود بگزیده است
۲۲۴۵Qکعبه هر چندی که خانهٔ بِرِّ اوست * خِلقتِ من نیز خانهٔ سِرِّ اوست
۲۲۴۵Nکعبه هر چندی که خانه‌ی بر اوست * خلقت من نیز خانه‌ی سر اوست
۲۲۴۶Qتا بکرد آن کعبه را در وَیْ نرفت * واندرین خانه بجز آن حَیْ نرفت
۲۲۴۶Nتا بکرد آن کعبه را در وی نرفت * و اندر این خانه بجز آن حی نرفت
۲۲۴۷Qچون مرا دیدی خدا را دیده‌ای * گِردِ کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
۲۲۴۷Nچون مرا دیدی خدا را دیده‌ای * گرد کعبه‌ی صدق بر گردیده‌ای
۲۲۴۸Qخدمتِ من طاعت و حَمْدِ خداست * تا نپنداری که حقّ از من جداست
۲۲۴۸Nخدمت من طاعت و حمد خداست * تا نپنداری که حق از من جداست
۲۲۴۹Qچشم نیکو باز کن در من نگر * تا ببینی نورِ حقّ اندر بَشَر
۲۲۴۹Nچشم نیکو باز کن در من نگر * تا ببینی نور حق اندر بشر
۲۲۵۰Qبایزید آن نکته‌ها را هوش داشت * همچو زرّین حلقه‌اش در گوش داشت
۲۲۵۰Nبایزید آن نکته‌ها را هوش داشت * همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
۲۲۵۱Qآمد از وی بایزید اندر مَزید * مُنْتَهِی در مُنْتها آخِر رسید
۲۲۵۱Nآمد از وی بایزید اندر مزید * منتهی در منتها آخر رسید

block:2051

داستان پیغامبر علیه السّلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا
۲۲۵۲Qچون پَیَمبر دید آن بیمار را * خوش نوازش کرد یارِ غار را
۲۲۵۲Nچون پیمبر دید آن بیمار را * خوش نوازش کرد یار غار را
۲۲۵۳Qزنده شد او چون پیمبر را بدید * گوییا آن دم مر او را آفرید
۲۲۵۳Nزنده شد او چون پیمبر را بدید * گوییا آن دم مر او را آفرید
۲۲۵۴Qگفت بیماری مرا این بخت داد * کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
۲۲۵۴Nگفت بیماری مرا این بخت داد * کامد این سلطان بر من بامداد
۲۲۵۵Qتا مرا صحَّت رسید و عاقبت * از قدومِ این شَهِ بی‌حاشیت
۲۲۵۵Nتا مرا صحت رسید و عاقبت * از قدوم این شه بی‌حاشیت
۲۲۵۶Qای خجسته رنج و بیماری و تب * ای مبارک درد و بیداری شب
۲۲۵۶Nای خجسته رنج و بیماری و تب * ای مبارک درد و بیداری شب
۲۲۵۷Qنک مرا در پیری از لطف و کرم * حق چنین رنجوریی داد و سَقَم
۲۲۵۷Nنک مرا در پیری از لطف و کرم * حق چنین رنجوریی داد و سقم
۲۲۵۸Qدردِ پشتم داد هم تا من ز خواب * بر جهم هر نیمشب لا بُد شتاب
۲۲۵۸Nدرد پشتم داد هم تا من ز خواب * بر جهم هر نیم شب لا بد شتاب
۲۲۵۹Qتا نخُسبم جملهٔ شب چون گاومیش * دردها بخشید حقّ از لطفِ خویش
۲۲۵۹Nتا نخسبم جمله شب چون گاومیش * دردها بخشید حق از لطف خویش
۲۲۶۰Qزین شِکست آن رحمِ شاهان جوش کرد * دوزخ از تهدیدِ من خاموش کرد
۲۲۶۰Nزین شکست آن رحم شاهان جوش کرد * دوزخ از تهدید من خاموش کرد
۲۲۶۱Qرنج گنج آمد که رحمتها دروست * مغز تازه شد چو بخْراشید پوست
۲۲۶۱Nرنج گنج آمد که رحمتها در اوست * مغز تازه شد چو بخراشید پوست
۲۲۶۲Qای برادر موضعِ تاریک و سَرْد * صبر کردن بر غم و سُستی و درد
۲۲۶۲Nای برادر موضع تاریک و سرد * صبر کردن بر غم و سستی و درد
۲۲۶۳Qچشمهٔ حیوان و جامِ مستی است * کان بلندیها همه در پستی است
۲۲۶۳Nچشمه‌ی حیوان و جام مستی است * کان بلندیها همه در پستی است
۲۲۶۴Qآن بهاران مُضْمَر است اندر خزان * در بهارست آن خزان مگْریز از آن
۲۲۶۴Nآن بهاران مضمر است اندر خزان * در بهار است آن خزان مگریز از آن
۲۲۶۵Qهمرهِ غم باش و با وَحشت بساز * می‌طلب در مرگِ خود عمرِ دراز
۲۲۶۵Nهمره غم باش و با وحشت بساز * می‌طلب در مرگ خود عمر دراز
۲۲۶۶Qآنچ گوید نفسِ تو کاینجا بَدست * مَشْنَوَش چون کارِ او ضِدّ آمدست
۲۲۶۶Nآن چه گوید نفس تو کاینجا بد است * مشنوش چون کار او ضد آمده ست
۲۲۶۷Qتو خلافش کن کی از پیغامبران * این چنین آمد وصیّت در جهان
۲۲۶۷Nتو خلافش کن که از پیغمبران * این چنین آمد وصیت در جهان
۲۲۶۸Qمشورت در کارها واجب شود * تا پشیمانی در آخر کم بود
۲۲۶۸Nمشورت در کارها واجب شود * تا پشیمانی در آخر کم بود
۲۲۶۹Qگفت اُمّت مشورت با کی کنیم * انبیا گفتند با عقلِ امام
۲۲۶۹Nگفت امت مشورت با کی کنیم * انبیا گفتند با عقل امیم
۲۲۷۰Qگفت گر کودک در آید یا زنی * کو ندارد عقل و رایِ روشنی
۲۲۷۰Nگفت گر کودک در آید یا زنی * کاو ندارد عقل و رای روشنی
۲۲۷۱Qگفت با او مشورت کن و انچ گفت * تو خلافِ آن کُن و در راه اُفت
۲۲۷۱Nگفت با او مشورت کن و انچه گفت * تو خلاف آن کن و در راه افت
۲۲۷۲Qنفسِ خود را زن شناس از زن بَتَر * زانک زن جزویست نفست کُلِّ شَر
۲۲۷۲Nنفس خود را زن شناس از زن بتر * ز انکه زن جزوی است نفست کل شر
۲۲۷۳Qمشورت با نفسِ خود گر می‌کنی * هرچ گوید کن خلافِ آن دنی
۲۲۷۳Nمشورت با نفس خود گر می‌کنی * هر چه گوید کن خلاف آن دنی
۲۲۷۴Qگر نماز و روزه می‌فرمایدت * نَفْس مکّارست مکری زایدت
۲۲۷۴Nگر نماز و روزه می‌فرمایدت * نفس مکار است مکری زایدت
۲۲۷۵Qمشورت با نفسِ خویش اندر فعال * هر چه گوید عکسِ آن باشد کمال
۲۲۷۵Nمشورت با نفس خویش اندر فعال * هر چه گوید عکس آن باشد کمال
۲۲۷۶Qبر نیایی با وی و استیزِ او * َرَو بَرِ یاری بگیر آمیزِ او
۲۲۷۶Nبر نیایی با وی و استیز او * رو بر یاری بگیر آمیز او
۲۲۷۷Qعقلْ قوَّت گیرد از عقلِ دگر * نَیْشَکَر کامل شود از نَیشکر
۲۲۷۷Nعقل قوت گیرد از عقل دگر * نی شکر کامل شود از نیشکر
۲۲۷۸Qمن ز مکرِ نَفْس دیدم چیزها * کو بَرَد از سِحْرِ خود تمییزها
۲۲۷۸Nمن ز مکر نفس دیدم چیزها * کاو برد از سحر خود تمییزها
۲۲۷۹Qوعده‌ها بدهد ترا تازه بدست * کو هزاران بار آنها را شکست
۲۲۷۹Nوعده‌ها بدهد ترا تازه به دست * که هزاران بار آنها را شکست
۲۲۸۰Qعمر گر صد سال خود مُهلت دهد * اوت هر روزی بهانهٔ نو نهد
۲۲۸۰Nعمر اگر صد سال خود مهلت دهد * اوت هر روزی بهانه‌ی نو نهد
۲۲۸۱Qگرم گوید وعده‌های سرد را * جادویی مَردی ببندد مَرد را
۲۲۸۱Nگرم گوید وعده‌های سرد را * جادویی مردی ببندد مرد را
۲۲۸۲Qای ضیاء ٱلْحَق حُسامُ الدّین بیا * که نروید بی‌تو از شوره گیا
۲۲۸۲Nای ضیاء الحق حسام الدین بیا * که نروید بی‌تو از شوره گیا
۲۲۸۳Qاز فلک آویخته شد پرده‌ای * از پیِ نفرین دل آزرده‌ای
۲۲۸۳Nاز فلک آویخته شد پرده‌ای * از پی نفرین دل آزرده‌ای
۲۲۸۴Qاین قضا را هم قضا داند علاج * عقلِ خلقان در قضا گیجست گیج
۲۲۸۴Nاین قضا را هم قضا داند علاج * عقل خلقان در قضا گیج است گیج
۲۲۸۵Qاژدها گشتست آن مارِ سیاه * آنک کِرمی بود افتاده براه
۲۲۸۵Nاژدها گشته ست آن مار سیاه * آن که کرمی بود افتاده به راه
۲۲۸۶Qاژدها و مار اندر دَستِ تو * شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
۲۲۸۶Nاژدها و مار اندر دست تو * شد عصا ای جان موسی مست تو
۲۲۸۷Qحُکمِ خُذْها لا تَخَف دادت خدا * تا بدستت اژدها گردد عصَا
۲۲۸۷Nحکم خذها لا تخف دادت خدا * تا به دستت اژدها گردد عصا
۲۲۸۸Qهین یَدِ بَیْضا نما ای پادشاه * صبحِ نو بگْشا ز شبهای سیاه
۲۲۸۸Nهین ید بیضا نما ای پادشاه * صبح نو بگشا ز شبهای سیاه
۲۲۸۹Qدوزخی افروخت در وَیْ دَم فسون * ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون
۲۲۸۹Nدوزخی افروخت در وی دم فسون * ای دم تو از دم دریا فزون
۲۲۹۰Qبحرِ مکّارست بنْموده کَفی * دوزخست از مکر بنْموده تَفی
۲۲۹۰Nبحر مکار است بنموده کفی * دوزخ است از مکر بنموده تفی
۲۲۹۱Qز آن نماید مُختصَر در چشمِ تو * تا زبون بینیش جنبد خشمِ تو
۲۲۹۱Nز آن نماید مختصر در چشم تو * تا زبون بینیش جنبد خشم تو
۲۲۹۲Qهمچنانکِ لشکرِ انبوه بود * مر پَیَمبر را بچشم اندک نمود
۲۲۹۲Nهمچنان که لشکر انبوه بود * مر پیمبر را به چشم اندک نمود
۲۲۹۳Qتا بریشان زد پَیَمبر بی‌خَطر * ور فزون دیدی از آن کردی حَذر
۲۲۹۳Nتا بر ایشان زد پیمبر بی‌خطر * ور فزون دیدی از آن کردی حذر
۲۲۹۴Qآن عنایت بود و اهلِ آن بُدی * احمدا ورنه تو بَدْدِل می‌شدی
۲۲۹۴Nآن عنایت بود و اهل آن بدی * احمدا ور نه تو بد دل می‌شدی
۲۲۹۵Qکم نمود او را و اصحابِ ورا * آن جهادِ ظاهر و باطن خدا
۲۲۹۵Nکم نمود او را و اصحاب و را * آن جهاد ظاهر و باطن خدا
۲۲۹۶Qتا میَّسر کرد یُسْرَی را بَرو * تا ز عُسْرَی او بگردانید رُو
۲۲۹۶Nتا میسر کرد یسری را بر او * تا ز عسری او بگردانید رو
۲۲۹۷Qکم نمودن مر ورا پیروز بود * که حَقَش یار و طریق‌آموز بود
۲۲۹۷Nکم نمودن مر و را پیروز بود * که حقش یار و طریق آموز بود
۲۲۹۸Qآنک حق پُشتش نباشد از ظَفْر * وای اگر گربه‌ش نماید شیر نَرْ
۲۲۹۸Nآن که حق پشتش نباشد از ظفر * وای اگر گربش نماید شیر نر
۲۲۹۹Qوای اگر صد را یکی بیند ز دُور * تا بچالش اندر آید از غرور
۲۲۹۹Nوای اگر صدرا یکی بیند ز دور * تا به چالش اندر آید از غرور
۲۳۰۰Qز آن نماید ذوالفَقاری حَرْبه‌ای * ز آن نماید شیرِ نر چون گربه‌ای
۲۳۰۰Nز آن نماید ذو الفقاری حربه‌ای * ز آن نماید شیر نر چون گربه‌ای
۲۳۰۱Qتا دلیر اندر فتد احمق بجنگ * و اندر آردشان بدین حیلت بچَنْگ
۲۳۰۱Nتا دلیر اندر فتد احمق به جنگ * و اندر آردشان بدین حیلت به چنگ
۲۳۰۲Qتا بپایِ خویش باشند آمده * آن فَلیوان جانبِ آتشکده
۲۳۰۲Nتا به پای خویش باشند آمده * آن فلیوان جانب آتش‌کده
۲۳۰۳Qکاه برگی می‌نماید تا تو زود * پُف کنی کو را برانی از وُجود
۲۳۰۳Nکاه برگی می‌نماید تا تو زود * پف کنی کاو را برانی از وجود
۲۳۰۴Qهین که آن کَه کوهها بر کنده است * زو جهان گریان و او در خنده است
۲۳۰۴Nهین که آن که کوهها بر کنده است * زو جهان گریان و او در خنده است
۲۳۰۵Qمی‌نماید تا بکَعْب این آبِ جُو * صد چو عاج بْنِ عَنَق شد غرقِ او
۲۳۰۵Nمی‌نماید تا به کعب این آب جو * صد چو عاج ابن عنق شد غرق او
۲۳۰۶Qمی‌نماید موجِ خونش تلِّ مُشک * می‌نماید قعرِ دریا خاکِ خشک
۲۳۰۶Nمی‌نماید موج خونش تل مشک * می‌نماید قعر دریا خاک خشک
۲۳۰۷Qخشک دید آن بحر را فرعونِ کور * تا دَرُو راند از سَرِ مردی و زور
۲۳۰۷Nخشک دید آن بحر را فرعون کور * تا در او راند از سر مردی و زور
۲۳۰۸Qچون در آید در تگِ دریا بود * دیدهٔ فرعون کَیْ بینا بود
۲۳۰۸Nچون در آید در تگ دریا بود * دیده‌ی فرعون کی بینا بود
۲۳۰۹Qدیده بینا از لقای حق شود * حق کجا همرازِ هر احمق شود
۲۳۰۹Nدیده بینا از لقای حق شود * حق کجا هم راز هر احمق شود
۲۳۱۰Qقند بیند خود شود زهرِ قَتول * راه بیند خود بود آن بانگِ غُول
۲۳۱۰Nقند بیند خود شود زهر قتول * راه بیند خود بود آن بانگ غول
۲۳۱۱Qای فلک در فتنهٔ آخر زمان * تیز می‌گردی بده آخر زمان
۲۳۱۱Nای فلک در فتنه‌ی آخر زمان * تیز می‌گردی بده آخر زمان
۲۳۱۲Qخنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما * نیشِ زهرآلوده‌ای در فَصْدِ ما
۲۳۱۲Nخنجر تیزی تو اندر قصد ما * نیش زهر آلوده‌ای در فصد ما
۲۳۱۳Qای فلک از رحمِ حقّ آموز رحم * بر دلِ موران مزن چون مار زخم
۲۳۱۳Nای فلک از رحم حق آموز رحم * بر دل موران مزن چون مار زخم
۲۳۱۴Qحقِّ آنکِ چرخهٔ چرخِ ترا * کرد گردان بر فرازِ این سرا
۲۳۱۴Nحق آن که چرخه‌ی چرخ ترا * کرد گردان بر فراز این سرا
۲۳۱۵Qکه دگرگون گردی و رحمت کُنی * پیش از آنکِ بیخِ ما را بر کَنی
۲۳۱۵Nکه دگرگون گردی و رحمت کنی * پیش از آن که بیخ ما را بر کنی
۲۳۱۶Qحقِّ آن که دایگی کردی نخست * تا نَهِالِ ما ز آب و خاک رُست
۲۳۱۶Nحق آن که دایگی کردی نخست * تا نهال ما ز آب و خاک رست
۲۳۱۷Qحقِّ آن شه که ترا صاف آفرید * کرد چندان مشعَله در تو پدید
۲۳۱۷Nحق آن شه که ترا صاف آفرید * کرد چندان مشعله در تو پدید
۲۳۱۸Qآنچنان معمور و باقی داشتَت * تا که دَهْری از ازلِ پنداشتت
۲۳۱۸Nآن چنان معمور و باقی داشتت * تا که دهری از ازل پنداشتت
۲۳۱۹Qشُکر دانستیم آغازِ ترا * انبیا گفتند آن رازِ ترا
۲۳۱۹Nشکر دانستیم آغاز ترا * انبیا گفتند آن راز ترا
۲۳۲۰Qآدمی داند که خانه حادثست * عنکبوتی نه که در وَیْ عابثست
۲۳۲۰Nآدمی داند که خانه حادث است * عنکبوتی نه که در وی عابث است
۲۳۲۱Qپشّه کَیْ داند که این باغ از کَیْست * کو بهاران زاد و مرگش در دَیَست
۲۳۲۱Nپشه کی داند که این باغ از کی است * کاو بهاران زاد و مرگش در دی است
۲۳۲۲Qکِرم کاندر چوب زاید سُست حال * کَیْ بداند چوب را وقتِ نَهال
۲۳۲۲Nکرم کاندر چوب زاید سست حال * کی بداند چوب را وقت نهال
۲۳۲۳Qور بداند کِرم از ماهیَّتش * عقل باشد کِرم باشد صورتش
۲۳۲۳Nور بداند کرم از ماهیتش * عقل باشد کرم باشد صورتش
۲۳۲۴Qعقل خود را می‌نماید رنگها * چون پَری دُورست از آن فرسنگ‌ها
۲۳۲۴Nعقل خود را می‌نماید رنگها * چون پری دور است از آن فرسنگ‌ها
۲۳۲۵Qاز مَلَک بالاست چه جایِ پری * تو مگس پَرّی بپَستی می‌پَری
۲۳۲۵Nاز ملک بالاست چه جای پری * تو مگس پری به پستی می‌پری
۲۳۲۶Qگرچه عقلت سوی بالا می‌پرد * مرغِ تقلیدت بپَسْتی می‌چرد
۲۳۲۶Nگر چه عقلت سوی بالا می‌پرد * مرغ تقلیدت به پستی می‌چرد
۲۳۲۷Qعلمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست * عاریه‌ست و ما نِشَسته کانِ ماست
۲۳۲۷Nعلم تقلیدی وبال جان ماست * عاریه ست و ما نشسته کان ماست
۲۳۲۸Qزین خِرَد جاهل همی‌باید شدن * دست در دیوانگی باید زدن
۲۳۲۸Nزین خرد جاهل همی باید شدن * دست در دیوانگی باید زدن
۲۳۲۹Qهرچه بینی سودِ خود ز آن می‌گریز * زهر نوش و آبِ حیوان را بریز
۲۳۲۹Nهر چه بینی سود خود ز آن می‌گریز * زهر نوش و آب حیوان را بریز
۲۳۳۰Qهر که بسْتاند ترا دشنام ده * سود و سرمایه بمفلس وام ده
۲۳۳۰Nهر که بستاند ترا دشنام ده * سود و سرمایه به مفلس وام ده
۲۳۳۱Qایمنی بگْذار و جایِ خوف باش * بگْذر از ناموس و رُسوا باش و فاش
۲۳۳۱Nایمنی بگذار و جای خوف باش * بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
۲۳۳۲Nآزمودم عقل دور اندیش را * بعد از این دیوانه سازم خویش را

block:2052

عذر گفتن دلقک با سیّد کی چرا فاحشه را نگاح کرد
۲۳۳۳Qگفت با دَلْقک شبی سیّد اجل * قحبه‌ای را خواستی تو از عجَل
۲۳۳۳Nگفت با دلقک شبی سید اجل * قحبه‌ای را خواستی تو از عجل
۲۳۳۴Qبا من این را باز می‌بایست گفت * تا یکی مستور کردیمیت جُفت
۲۳۳۴Nبا من این را باز می‌بایست گفت * تا یکی مستور کردیمیت جفت
۲۳۳۵Qگفت نُه مَسْتورِ صالح خواستم * قحبه گشتند و ز غم تن کاستم
۲۳۳۵Nگفت نه مستور صالح خواستم * قحبه گشتند و ز غم تن کاستم
۲۳۳۶Qخواستم این قحبه را بی‌معرفت * تا ببینم چون شود این عاقبَت
۲۳۳۶Nخواستم این قحبه را بی‌معرفت * تا ببینم چون شود این عاقبت
۲۳۳۷Qعقل را من آزمودم هم بسی * زین سپس جویم جنون را مَغْرِسی
۲۳۳۷Nعقل را من آزمودم هم بسی * زین سپس جویم جنون را مغرسی

block:2053

بحیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بود
۲۳۳۸Qآن یکی می‌گفت خواهم عاقلی * مشورت آرم بدو در مُشکلی
۲۳۳۸Nآن یکی می‌گفت خواهم عاقلی * مشورت آرم بدو در مشکلی
۲۳۳۹Qآن یکی گفتش که اندر شهرِ ما * نیست عاقل جز که آن مجنون‌نُما
۲۳۳۹Nآن یکی گفتش که اندر شهر ما * نیست عاقل جز که آن مجنون‌نما
۲۳۴۰Qبر نَیی گشته سواره نک فلان * می‌دواند در میانِ کودکان
۲۳۴۰Nبر نیی گشته سواره نک فلان * می‌دواند در میان کودکان
۲۳۴۱Qصاحبِ رأیست و آتش‌پاره‌ای * آسمانْ قدرست و اخترْباره‌ای
۲۳۴۱Nصاحب رای است و آتش پاره‌ای * آسمان قدر است و اختر باره‌ای
۲۳۴۲Qفرِّ او کرّوبیان را جان شدست * او درین دیوانگی پنهان شدست
۲۳۴۲Nفر او کروبیان را جان شده ست * او در این دیوانگی پنهان شده ست
۲۳۴۳Qلیک هر دیوانه را جان نشْمری * سَر منه گوساله را چون سامری
۲۳۴۳Nلیک هر دیوانه را جان نشمری * سر منه گوساله را چون سامری
۲۳۴۴Qچون ولیّی آشکارا با تو گفت * صد هزاران غیب و اسرارِ نهفت
۲۳۴۴Nچون ولیی آشکارا با تو گفت * صد هزاران غیب و اسرار نهفت
۲۳۴۵Qمر ترا آن فهم و آن دانش نبود * و اندانستی تو سرگین را ز عُود
۲۳۴۵Nمر ترا آن فهم و آن دانش نبود * واندانستی تو سرگین را ز عود
۲۳۴۶Qاز جنون خود را ولی چون پرده ساخت * مر ورا ای کُور کَیْ خواهی شناخت
۲۳۴۶Nاز جنون خود را ولی چون پرده ساخت * مر و را ای کور کی خواهی شناخت
۲۳۴۷Qگر ترا بازست آن دیدهٔ یقین * زیرِ هر سنگی یکی سرهنگ بین
۲۳۴۷Nگر ترا باز است آن دیده‌ی یقین * زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین
۲۳۴۸Qپیشِ آن چشمی که باز و رَهبَرَست * هر گلیمی را کَلیمی در بَرَست
۲۳۴۸Nپیش آن چشمی که باز و رهبر است * هر گلیمی را کلیمی در بر است
۲۳۴۹Qمر وَلی را هم ولی شُهره کند * هر کرا او خواست با بهره کند
۲۳۴۹Nمر ولی را هم ولی شهره کند * هر که را او خواست با بهره کند
۲۳۵۰Qکس نداند از خِرَد او را شناخت * چونک او مر خویش را دیوانه ساخت
۲۳۵۰Nکس نداند از خرد او را شناخت * چون که او مر خویش را دیوانه ساخت
۲۳۵۱Qچون بدزدد دزدِ بینایی ز کور * هیچ یابد دزد را او در عبور
۲۳۵۱Nچون بدزدد دزد بینایی ز کور * هیچ یابد دزد را او در عبور
۲۳۵۲Qکور نشْناسد که دُزدِ او که بود * گرچه خود بر وَیْ زند دزدِ عنود
۲۳۵۲Nکور نشناسد که دزد او که بود * گر چه خود بر وی زند دزد عنود
۲۳۵۳Qچون گزد سگ کور صاحب‌ژنده را * کَیْ شناسد آن سگِ درّنده را
۲۳۵۳Nچون گزد سگ کور صاحب ژنده را * کی شناسد آن سگ درنده را

block:2054

حمله بردن سگ بر کور گدا
۲۳۵۴Qیک سگی در کوی بر کورِ گدا * حمله می‌آورد چون شیرِ وَغا
۲۳۵۴Nیک سگی در کوی بر کور گدا * حمله می‌آورد چون شیر وغا
۲۳۵۵Qسگ کند آهنگِ درویشان بخشم * در کَشَد مَه خاکِ درویشان بچشم
۲۳۵۵Nسگ کند آهنگ درویشان به خشم * در کشد مه خاک درویشان به چشم
۲۳۵۶Qکور عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ * اندر آمد کور در تعظیمِ سگ
۲۳۵۶Nکور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ * اندر آمد کور در تعظیم سگ
۲۳۵۷Qکای امیرِ صید و ای شیرِ شکار * دست دستِ تُست دست از من بدار
۲۳۵۷Nکای امیر صید و ای شیر شکار * دست دست تست دست از من بدار
۲۳۵۸Qکز ضَرورت دُمِّ خر را آن حکیم * کرد تعظیم و لقب دادش کریم
۲۳۵۸Nکز ضرورت دم خر را آن حکیم * کرد تعظیم و لقب دادش کریم
۲۳۵۹Qگفت او هم از ضرورت کای اسَد * از چو من لاغر شکارت چه رسَد
۲۳۵۹Nگفت او هم از ضرورت کای اسد * از چو من لاغر شکارت چه رسد
۲۳۶۰Qگور می‌گیرند یارانت بدَشت * کور می‌گیری تو در کوی این بَدت
۲۳۶۰Nگور می‌گیرند یارانت به دشت * کور می‌گیری تو در کوچه به گشت
۲۳۶۱Qگور می‌جویند یارانت بصَیْد * کور می‌جویی تو در کوچه بکَیْد
۲۳۶۱Nگور می‌جویند یارانت به صید * کور می‌جویی تو در کوچه به کید
۲۳۶۲Qآن سگِ عالمِ شکارِ گور کرد * وین سگِ بی‌مایه قصدِ کور کرد
۲۳۶۲Nآن سگ عالم شکار گور کرد * وین سگ بی‌مایه قصد کور کرد
۲۳۶۳Qعلم چون آموخت سگ رَست از ضلال * می‌کند در بیشه‌ها صیدِ حلال
۲۳۶۳Nعلم چون آموخت سگ رست از ضلال * می‌کند در بیشه‌ها صید حلال
۲۳۶۴Qسگ چو عالم گشت شد چالاک زَحْف * سگ چو عارف گشت شد اصحابِ کهف
۲۳۶۴Nسگ چو عالم گشت شد چالاک زحف * سگ چو عارف گشت شد ز اصحاب کهف
۲۳۶۵Qسگ شناسا شد که میرِ صید کیست * ای خدا آن نورِ اِشْناسنده چیست
۲۳۶۵Nسگ شناسا شد که میر صید کیست * ای خدا آن نور اشناسنده چیست
۲۳۶۶Qکور نشْناسد نه از بی‌چشمی است * بلک این ز آنست کز جهلست مست
۲۳۶۶Nکور نشناسد نه از بی‌چشمی است * بلکه این ز آن است کز جهل است مست
۲۳۶۷Qنیست خود بی‌چشم‌تر کور از زمین * این زمین از فضلِ حق شد خصم‌بین
۲۳۶۷Nنیست خود بی‌چشم تر کور از زمین * این زمین از فضل حق شد خصم بین
۲۳۶۸Qنورِ موسی دید و موسی را نواخت * خسفِ قارون کرد و قارون را شناخت
۲۳۶۸Nنور موسی دید و موسی را نواخت * خسف قارون کرد و قارون را شناخت
۲۳۶۹Qرَجْف کرد اندر هلاکِ هر دعَی * فهم کرد از حق که‌ یا أَرْضُ ٱبْلَعِی
۲۳۶۹Nرجف کرد اندر هلاک هر دعی * فهم کرد از حق که‌ یا أَرْضُ ابْلَعِی
۲۳۷۰Qخاک و آب و باد و نارِ با شَرر * بی‌خبر با ما و با حق با خبر
۲۳۷۰Nخاک و آب و باد و نار با شرر * بی‌خبر با ما و با حق با خبر
۲۳۷۱Qما بعکسِ آن ز غیرِ حق خبیر * بی‌خبر از حقّ و از چندین نذیر
۲۳۷۱Nما بعکس آن ز غیر حق خبیر * بی‌خبر از حق و از چندین نذیر
۲۳۷۲Qلاجرم‌ أَشْفَقْنَ مِنْها جمله‌شان * کُند شد ز آمیزِ حیوان حَمْله‌شان
۲۳۷۲Nلاجرم‌ أَشْفَقْنَ مِنْها جمله‌شان * کند شد ز آمیز حیوان حمله‌شان
۲۳۷۳Qگفته بیزاریم جمله زین حیات * کو بود با خلق حَیْ با حق مَوات
۲۳۷۳Nگفته بیزاریم جمله زین حیات * کاو بود با خلق حی با حق موات
۲۳۷۴Qچون بماند از خَلق گردد او یتیم * اُنْسِ حق را قلب می‌باید سلیم
۲۳۷۴Nچون بماند از خلق گردد او یتیم * انس حق را قلب می‌باید سلیم
۲۳۷۵Qچون ز کوری دُزد دُزدد کاله‌ای * می‌کند آن کورِ عَمْیا ناله‌ای
۲۳۷۵Nچون ز کوری دزد دزدد کاله‌ای * می‌کند آن کور عمیا ناله‌ای
۲۳۷۶Qتا نگوید دزد او را کان منم * کز تو دزدیدم که دزدِ پُر فَنم
۲۳۷۶Nتا نگوید دزد او را کان منم * کز تو دزدیدم که دزد پر فنم
۲۳۷۷Qکَیْ شناسد کور دُزدِ خویش را * چون ندارد نورِ چشم و آن ضیا
۲۳۷۷Nکی شناسد کور دزد خویش را * چون ندارد نور چشم و آن ضیا
۲۳۷۸Qچون بگوید هم بگیر او را تو سخت * تا بگوید او علامتهای رخت
۲۳۷۸Nچون بگوید هم بگیر او را تو سخت * تا بگوید او علامتهای رخت
۲۳۷۹Qپس جهادِ اکبر آمد عصرِ دُزد * تا بگوید که چه دزدید و چه بُردْ
۲۳۷۹Nپس جهاد اکبر آمد عصر دزد * تا بگوید که چه دزدیده است مزد
۲۳۸۰Qاوّلا دزدید کُحلِ دیده‌اَت * چون ستانی باز یابی تبصِرت
۲۳۸۰Nاولا کحل دیده‌ات * چون ستانی باز یابی تبصرت
۲۳۸۱Qکالهٔ حکمت که گم کردهٔ دلست * پیشِ اهلِ دل یقین آن حاصِلست
۲۳۸۱Nکاله‌ی حکمت که گم کرده‌ی دل است * پیش اهل دل یقین آن حاصل است
۲۳۸۲Qکورْدل با جان و با سمع و بصَر * می‌نداند دزدِ شیطان را ز اَثَر
۲۳۸۲Nکوردل با جان و با سمع و بصر * می‌نداند دزد شیطان را ز اثر
۲۳۸۳Qز اهلِ دل جُو از جماد آن را مجو * که جماد آمد خلایق پیشِ او
۲۳۸۳Nز اهل دل جو از جماد آن را مجو * که جماد آمد خلایق پیش او
۲۳۸۴Qمشورت جوینده آمد نزدِ او * کای اَبِ کودک شده رازی بگو
۲۳۸۴Nمشورت جوینده آمد نزد او * کای اب کودک شده رازی بگو
۲۳۸۵Qگفت رَوْ زین حلقه کین در باز نیست * باز گرد امروز روزِ راز نیست
۲۳۸۵Nگفت رو زین حلقه کاین در باز نیست * باز گرد امروز روز راز نیست
۲۳۸۶Qگر مکان را ره بُدی در لامکان * همچو شیخان بودمی من بر دکان
۲۳۸۶Nگر مکان را ره بدی در لامکان * همچو شیخان بودمی من بر دکان

block:2055

خواندن محتسب مست خراب افتاده را بزندان
۲۳۸۷Qمحتسب در نیم شب جایی رسید * در بُنِ دیوار مستی خُفته دید
۲۳۸۷Nمحتسب در نیم شب جایی رسید * در بن دیوار مستی خفته دید
۲۳۸۸Qگفت هَی مستی چه خوردستی بگو * گفت ازین خوردم که هست اندر سبُو
۲۳۸۸Nگفت هی مستی چه خورده ستی بگو * گفت از این خوردم که هست اندر سبو
۲۳۸۹Qگفت آخر در سبو واگو که چیست * گفت از آنکِ خورده‌ام گفت این خَفیست
۲۳۸۹Nگفت آخر در سبو واگو که چیست * گفت از آن که خورده‌ام گفت این خفی است
۲۳۹۰Qگفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن * گفت آنک در سبُو مخفیست آن
۲۳۹۰Nگفت آن چه خورده‌ای آن چیست آن * گفت آن که در سبو مخفی است آن
۲۳۹۱Qدَوْر می‌شد این سؤال و این جواب * ماند چون خَر مُحتسِب اندر خلاب
۲۳۹۱Nدور می‌شد این سؤال و این جواب * ماند چون خر محتسب اندر خلاب
۲۳۹۲Qگفت او را محتسب هین آه کن * مست هُو هُو کرد هنگامِ سَخُن
۲۳۹۲Nگفت او را محتسب هین آه کن * مست هو هو کرد هنگام سخن
۲۳۹۳Qگفت گفتم آه کن هُو می‌کنی * گفت من شاد و تو از غم مُنْحَنی
۲۳۹۳Nگفت گفتم آه کن هو می‌کنی * گفت من شاد و تو از غم دم زنی
۲۳۹۴Qآه از درد و غم و بیدادیَست * هوی هوی مَیْخوران از شادیست
۲۳۹۴Nآه از درد و غم و بی‌دادی است * هوی هوی می خوران از شادی است
۲۳۹۵Qمحتسب گفت این ندانم خیز خیز * معرفت متْراش و بگْذار این ستیز
۲۳۹۵Nمحتسب گفت این ندانم خیز خیز * معرفت متراش و بگذار این ستیز
۲۳۹۶Qگفت رَوْ تو از کجا من از کجا * گفت مستی خیز تا زندان بیا
۲۳۹۶Nگفت رو تو از کجا من از کجا * گفت مستی خیز تا زندان بیا
۲۳۹۷Qگفت مست ای محتسب بگْذار و رَو * از برهنه کَیْ توان بردن گِرَوْ
۲۳۹۷Nگفت مست ای محتسب بگذار و رو * از برهنه کی توان بردن گرو
۲۳۹۸Qگر مرا خود قُوَّتِ رفتن بُدی * خانهٔ خود رفتمی وین کَی شدی
۲۳۹۸Nگر مرا خود قوت رفتن بدی * خانه‌ی خود رفتمی وین کی شدی
۲۳۹۹Qمن اگر با عقل و با اِمکانمی * همچو شیخان بر سرِ دُکّانمی
۲۳۹۹Nمن اگر با عقل و با امکانمی * همچو شیخان بر سر دکانمی

block:2056

دوّم بار در سخن کشیدن سایل آن بزرگ را تا حال او معلوم‌تر گردد
۲۴۰۰Qگفت آن طالب که آخر یک نَفَس * ای سواره بر نَیْ این سو ران فَرَس
۲۴۰۰Nگفت آن طالب که آخر یک نفس * ای سواره بر نی این سو ران فرس
۲۴۰۱Qراند سوی او که هین زوتر بگو * کاسْبِ من بس توسَنست و تُنْدخو
۲۴۰۱Nراند سوی او که هین زوتر بگو * کاسب من بس توسن است و تند خو
۲۴۰۲Qتا لگد بر تو نکوبد زود باش * از چه می‌پُرسی بیانش کن تو فاش
۲۴۰۲Nتا لگد بر تو نکوبد زود باش * از چه می‌پرسی بیانش کن تو فاش
۲۴۰۳Qاو مجالِ رازِ دل گفتن ندید * زُو بُرون‌شَو کرد و در لاغش کشید
۲۴۰۳Nاو مجال راز دل گفتن ندید * زو برون شو کرد و در لاغش کشید
۲۴۰۴Qگفت می‌خواهم درین کوچه زنی * کیست لایق از برای چون منی
۲۴۰۴Nگفت می‌خواهم در این کوچه زنی * کیست لایق از برای چون منی
۲۴۰۵Qگفت سه گونه زن‌اند اندر جهان * آن دو رنج و این یکی گنجِ روان
۲۴۰۵Nگفت سه گونه زن‌اند اندر جهان * آن دو رنج و این یکی گنج روان
۲۴۰۶Qآن یکی را چون بخواهی کُل تراست * و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست
۲۴۰۶Nآن یکی را چون بخواهی کل تراست * و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست
۲۴۰۷Qو آن سیم هیچ او ترا نبود بدان * این شنودی دُور شَو رفتم روان
۲۴۰۷Nو آن سوم هیچ او ترا نبود بدان * این شنودی دور شو رفتم روان
۲۴۰۸Qتا ترا اسبم نپرّاند لگد * که بیُفتی بر نخیزی تا ابَد
۲۴۰۸Nتا ترا اسبم نپراند لگد * که بیفتی بر نخیزی تا ابد
۲۴۰۹Qشیخ راند اندر میانِ کودکان * بانگ زد بار دگر او را جوان
۲۴۰۹Nشیخ راند اندر میان کودکان * بانگ زد بار دگر او را جوان
۲۴۱۰Qکه بیا آخر بگو تَفسیرِ این * این زنان سه نوع گفتی بر گزین
۲۴۱۰Nکه بیا آخر بگو تفسیر این * این زنان سه نوع گفتی بر گزین
۲۴۱۱Qراند سوی او و گفتش بِکرِ خاص * کُل ترا باشد ز غَم یابی خلاص
۲۴۱۱Nراند سوی او و گفتش بکر خاص * کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
۲۴۱۲Qوانک نیمی آنِ تو بیوه بود * وانک هیچست آن عیالِ با ولَدْ
۲۴۱۲Nو انکه نیمی آن تو بیوه بود * و انکه هیچست آن عیال با ولد
۲۴۱۳Qچون ز شُویِ اوَّلش کودک بود * مِهْر و کُلِّ خاطرش آن سُو رود
۲۴۱۳Nچون ز شوی اولش کودک بود * مهر و کل خاطرش آن سو رود
۲۴۱۴Qدُور شَوْ تا اسب ننْدازد لگد * سُمِّ اسبِ توسَنم بر تو رسد
۲۴۱۴Nدور شو تا اسب نندازد لگد * سم اسب توسنم بر تو رسد
۲۴۱۵Qهای هویی کرد شیخ و باز راند * کودکان را باز سوی خویش خواند
۲۴۱۵Nهای و هویی کرد شیخ و باز راند * کودکان را باز سوی خویش خواند
۲۴۱۶Qباز بانگش کرد آن سایل بیا * یک سؤالم ماند ای شاهِ کیا
۲۴۱۶Nباز بانگش کرد آن سایل بیا * یک سؤالم ماند ای شاه کیا
۲۴۱۷Qباز راند این سو بگو زودتر چه بود * که ز مَیْدان آن بَچَه گویم ربود
۲۴۱۷Nباز راند این سو بگو زودتر چه بود * که ز میدان آن بچه گویم ربود
۲۴۱۸Qگفت ای شه با چنین عقل و ادَب * این چه شَیْدست اینچه فعلست ای عجب
۲۴۱۸Nگفت ای شه با چنین عقل و ادب * این چه شیداست این چه فعل است ای عجب
۲۴۱۹Qتو وَرای عقل کُلّی در بیان * آفتابی در جنون چونی نهان
۲۴۱۹Nتو ورای عقل کلی در بیان * آفتابی در جنون چونی نهان
۲۴۲۰Qگفت این اَوْباش رایی می‌زنند * تا درین شهرِ خودم قاضی کنند
۲۴۲۰Nگفت این اوباش رایی می‌زنند * تا در این شهر خودم قاضی کنند
۲۴۲۱Qدفع می‌گفتم مرا گفتند نی * نیست چون تو عالمی صاحب فنی
۲۴۲۱Nدفع می‌گفتم مرا گفتند نی * نیست چون تو عالمی صاحب فنی
۲۴۲۲Qبا وجودِ تو حرامست و خبیث * که کم از تو در قضا گوید حدیث
۲۴۲۲Nبا وجود تو حرام است و خبیث * که کم از تو در قضا گوید حدیث
۲۴۲۳Qدر شریعت نیست دستوری که ما * کمتر از تو شَهْ کنیم و پیشوا
۲۴۲۳Nدر شریعت نیست دستوری که ما * کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
۲۴۲۴Qزین ضرورت گیج و دیوانه شدم * لیک در باطن همانم که بُدم
۲۴۲۴Nزین ضرورت گیج و دیوانه شدم * لیک در باطن همانم که بدم
۲۴۲۵Qعقلِ من گنجست و من ویرانه‌ام * گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام
۲۴۲۵Nعقل من گنج است و من ویرانه‌ام * گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام
۲۴۲۶Qاوست دیوانه که دیوانه نشُد * این عسس را دید و در خانه نشد
۲۴۲۶Nاوست دیوانه که دیوانه نشد * این عسس را دید و در خانه نشد
۲۴۲۷Qدانشِ من جوهر آمد نه عرض * این بهایی نیست بهرِ هر غرض
۲۴۲۷Nدانش من جوهر آمد نه عرض * این بهایی نیست بهر هر غرض
۲۴۲۸Qکانِ قندم نَیْسِتانِ شکَّرم * هم ز من می‌رُوید و من می‌خَورم
۲۴۲۸Nکان قندم نیستان شکرم * هم ز من می‌روید و من می‌خورم
۲۴۲۹Qعلمِ تقلیدی و تعلیمیست آن * کز نُفورِ مستمع دارد فغان
۲۴۲۹Nعلم تقلیدی و تعلیمی است آن * کز نفورش مستمع دارد فغان
۲۴۳۰Qچون پیِ دانه نه بهرِ روشنیست * همچو طالب‌علمِ دنیای دنیست
۲۴۳۰Nچون پی دانه نه بهر روشنی است * همچو طالب علم دنیای دنی است
۲۴۳۱Qطالبِ علمست بهرِ عام و خاص * نه که تا یابد ازین عالَم خلاص
۲۴۳۱Nطالب علم است بهر عام و خاص * نی که تا یابد از این عالم خلاص
۲۴۳۲Qهمچو موشی هر طرف سوراخ کرد * چونک نورش رانْد از در گفت بَرْد
۲۴۳۲Nهمچو موشی هر طرف سوراخ کرد * چون که نورش راند از در گشت سرد
۲۴۳۳Qچونک سوی دشت و نورش ره نبود * هم در آن ظُلْمات جهدی می‌نمود
۲۴۳۳Nچون که سوی دشت و نورش ره نبود * هم در آن ظلمات جهدی می‌نمود
۲۴۳۴Qگر خدایش پَر دهد پَرِّ خِرَد * بِرْهد از موشی و چون مرغان پَرَد
۲۴۳۴Nگر خدایش پر دهد پر خرد * برهد از موشی و چون مرغان پرد
۲۴۳۵Qور نجوید پَر بماند زیرِ خاک * نااُمید از رفتنِ راهِ سِماک
۲۴۳۵Nور نجوید پر بماند زیر خاک * ناامید از رفتن راه سماک
۲۴۳۶Qعلمِ گفتاری که آن بی‌جان بود * عاشقِ رُویِ خریداران بود
۲۴۳۶Nعلم گفتاری که آن بی‌جان بود * عاشق روی خریداران بود
۲۴۳۷Qگرچه باشد وقتِ بحثِ علم زَفْت * چون خریدارش نباشد مُرد و رفت
۲۴۳۷Nگر چه باشد وقت بحث علم زفت * چون خریدارش نباشد مرد و رفت
۲۴۳۸Qمشتری من خدایست او مرا * می‌کَشَد بالا که اللهَ ٱشْتَرَی
۲۴۳۸Nمشتری من خدای است او مرا * می‌کشد بالا که اللَّه اشتری
۲۴۳۹Qخونبهای من جمالِ ذو ٱلجلال * خونبهای خود خورم کسبِ حلال
۲۴۳۹Nخونبهای من جمال ذو الجلال * خونبهای خود خورم کسب حلال
۲۴۴۰Qاین خریدارانِ مفلس را بهِل * چه خریداری کند یک مُشتِ گِل
۲۴۴۰Nاین خریداران مفلس را بهل * چه خریداری کند یک مشت گل
۲۴۴۱Qگِل مخور گِل را مخر گِل را مجو * زانک گِل خوارست دایم زردْرُو
۲۴۴۱Nگل مخور گل را مخر گل را مجو * ز انکه گل خوار است دایم زرد رو
۲۴۴۲Qدل بخور تا دایما باشی جوان * از تَجّلی چهره‌ات چون ارغوان
۲۴۴۲Nدل بخور تا دایما باشی جوان * از تجلی چهره‌ات چون ارغوان
۲۴۴۳Qیا رب این بخشش نه حدِّ کارِ ماست * لطفِ تو لطفِ خفی را خود سزاست
۲۴۴۳Nیا رب این بخشش نه حد کار ماست * لطف تو لطف خفی را خود سزاست
۲۴۴۴Qدست گیر از دستِ ما ما را بخَر * پرده را بردار و پردهٔ ما مدَر
۲۴۴۴Nدست گیر از دست ما ما را بخر * پرده را بردار و پرده‌ی ما مدر
۲۴۴۵Qباز خر ما را ازین نفسِ پلید * کاردش تا استخوانِ ما رسید
۲۴۴۵Nباز خر ما را از این نفس پلید * کاردش تا استخوان ما رسید
۲۴۴۶Qاز چو ما بی‌چارگان این بندِ سخت * کی گشاید ای شهِ بی‌تاج و تخت
۲۴۴۶Nاز چو ما بی‌چارگان این بند سخت * کی گشاید ای شه بی‌تاج و تخت
۲۴۴۷Qاین چنین قفلِ گران را ای وَدود * کی تواند جز که فضلِ تو گشود
۲۴۴۷Nاین چنین قفل گران را ای ودود * کی تواند جز که فضل تو گشود
۲۴۴۸Qما ز خود سوی تو گردانیم سَر * چون توی از ما بما نزدیکتر
۲۴۴۸Nما ز خود سوی که گردانیم سر * چون تویی از ما به ما نزدیکتر
۲۴۴۹Qاین دعا هم بخشش و تعلیمِ تُست * گرنه در گلخن گلستان از چه رُست
۲۴۴۹Nاین دعا هم بخشش و تعلیم تست * گر نه در گلخن گلستان از چه رست
۲۴۵۰Qدر میانِ خون و روده فهم و عقل * جز ز اِکرام تو نتْوان کرد نَقل
۲۴۵۰Nدر میان خون و روده فهم و عقل * جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
۲۴۵۱Qاز دو پارهٔ پیه این نورِ روان * موجِ نورش می‌زند بر آسمان
۲۴۵۱Nاز دو پاره‌ی پیه این نور روان * موج نورش می‌زند بر آسمان
۲۴۵۲Qگوشت پاره که زبان آمد ازو * می‌رود سیلابِ حکمت همچو جُو
۲۴۵۲Nگوشت پاره که زبان آمد از او * می‌رود سیلاب حکمت همچو جو
۲۴۵۳Qسوی سوراخی که نامش گوشهاست * تا بباغِ جان که میوه‌اش هوشهاست
۲۴۵۳Nسوی سوراخی که نامش گوشهاست * تا بباغ جان که میوه‌اش هوشهاست
۲۴۵۴Qشاه‌راهِ باغِ جانها شرعِ اوست * باغ و بُستانهای عالم فرعِ اوست
۲۴۵۴Nشاه راه باغ جانها شرع اوست * باغ و بستانهای عالم فرع اوست
۲۴۵۵Qاصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن * زود تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ* خوان
۲۴۵۵Nاصل و سرچشمه‌ی خوشی آن است آن * زود تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ* خوان

block:2057

تتّمهٔ نصیحت رسول علیه السّلام بیمار را
۲۴۵۶Qگفت پیغامبر مر آن بیمار را * چون عیادت کرد یارِ زار را
۲۴۵۶Nگفت پیغمبر مر آن بیمار را * چون عیادت کرد یار زار را
۲۴۵۷Qکه مگر نوعی دعایی کرده‌ای * از جهالت زَهْربایی خورده‌ای
۲۴۵۷Nکه مگر نوعی دعایی کرده‌ای * از جهالت زهربایی خورده‌ای
۲۴۵۸Qیاد آور چه دعا می‌گفته‌ای * چون ز مکرِ نفس می‌آشفته‌ای
۲۴۵۸Nیاد آور چه دعا می‌گفته‌ای * چون ز مکر نفس می‌آشفته‌ای
۲۴۵۹Qگفت یادم نیست اِلّا همَّتی * دار با من یادم آید ساعتی
۲۴۵۹Nگفت یادم نیست الا همتی * دار با من یادم آید ساعتی
۲۴۶۰Qاز حضورِ نوربخشِ مصطفی * پیشِ خاطر آمد او را آن دُعا
۲۴۶۰Nاز حضور نور بخش مصطفا * پیش خاطر آمد او را آن دعا
۲۴۶۱Nهمت پیغمبر روشن‌کده * پیش خاطر آمدش آن گم شده
۲۴۶۲Qتافت ز آن روزن که از دل تا دلست * روشنی که فرقِ حقّ و باطلست
۲۴۶۲Nتافت ز آن روزن که از دل تا دل است * روشنی که فرق حق و باطل است
۲۴۶۳Qگفت اینک یادم آمد ای رسول * آن دعا که گفته‌ام من بوٱلفضول
۲۴۶۳Nگفت اینک یادم آمد ای رسول * آن دعا که گفته‌ام من بو الفضول
۲۴۶۴Qچون گرفتارِ گُنه می‌آمدم * غرقه دست اندر حَشایِش می‌زدم
۲۴۶۴Nچون گرفتار گنه می‌آمدم * غرقه دست اندر حشایش می‌زدم
۲۴۶۵Qاز تو تهدید و وعیدی می‌رسید * مُجرمان را از عذابِ بس شدید
۲۴۶۵Nاز تو تهدید و وعیدی می‌رسید * مجرمان را از عذاب بس شدید
۲۴۶۶Qمُضطرب می‌گشتم و چاره نبود * بندِ مُحْکَم بود و قفلِ ناگشود
۲۴۶۶Nمضطرب می‌گشتم و چاره نبود * بند محکم بود و قفل ناگشود
۲۴۶۷Qنی مقامِ صبر و نی راهِ گریز * نی امیدِ توبه نی جایِ ستیز
۲۴۶۷Nنی مقام صبر و نه راه گریز * نی امید توبه نه جای ستیز
۲۴۶۸Qمن چو هاروت و چو ماروت از حزن * آه می‌کردم که ای خلّاقِ من
۲۴۶۸Nمن چو هاروت و چو ماروت از حزن * آه می‌کردم که ای خلاق من
۲۴۶۹Qاز خطر هاروت و ماروت آشکار * چاهِ بابل را بکردند اختیار
۲۴۶۹Nاز خطر هاروت و ماروت آشکار * چاه بابل را بکردند اختیار
۲۴۷۰Qتا عذابِ آخرت اینجا کشند * گُرْبُزند و عاقل و ساحِرْوَشند
۲۴۷۰Nتا عذاب آخرت اینجا کشند * گربزند و عاقل و ساحروش‌اند
۲۴۷۱Qنیک کردند و بجایِ خویش بود * سهل‌تر باشد ز آتش رنجِ دود
۲۴۷۱Nنیک کردند و بجای خویش بود * سهلتر باشد ز آتش رنج دود
۲۴۷۲Qحَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان * سهل باشد رنجِ دنیا پیشِ آن
۲۴۷۲Nحد ندارد وصف رنج آن جهان * سهل باشد رنج دنیا پیش آن
۲۴۷۳Qای خنک آن کو جهادی می‌کند * بر بدن زَجری و دادی می‌کند
۲۴۷۳Nای خنک آن کاو جهادی می‌کند * بر بدن زجری و دادی می‌کند
۲۴۷۴Qتا ز رنجِ آن جهانی وا رهد * بر خود این رنجِ عبادت می‌نهد
۲۴۷۴Nتا ز رنج آن جهانی وارهد * بر خود این رنج عبادت می‌نهد
۲۴۷۵Qمن همی‌گفتم که یا ربّ آن عذاب * هم درین عالم بران بر من شتاب
۲۴۷۵Nمن همی‌گفتم که یا رب آن عذاب * هم در این عالم بران بر من شتاب
۲۴۷۶Qتا در آن عالم فراغت باشدم * در چنین درخواست حلقه می‌زدم
۲۴۷۶Nتا در آن عالم فراغت باشدم * در چنین درخواست حلقه می‌زدم
۲۴۷۷Qاین چنین رنجوریی پیدام شد * جانِ من از رنج بی‌آرام شد
۲۴۷۷Nاین چنین رنجوریی پیدام شد * جان من از رنج بی‌آرام شد
۲۴۷۸Qمانده‌ام از ذکر و از اورادِ خَود * بی‌خبر گشتم ز خویش و نیک و بَد
۲۴۷۸Nمانده‌ام از ذکر و از اوراد خود * بی‌خبر گشتم ز خویش و نیک و بد
۲۴۷۹Qگر نمی‌دیدم کنون من رویِ تو * ای خجسته وی مبارک بویِ تو
۲۴۷۹Nگر نمی‌دیدم کنون من روی تو * ای خجسته وی مبارک بوی تو
۲۴۸۰Qمی‌شدم از بندْ من یکبارگی * کردیم شاهانه این غمخوارگی
۲۴۸۰Nمی‌شدم از دست من یک بارگی * کردیم شاهانه این غم خوارگی
۲۴۸۱Qگفت هَی‌هَی این دعا دیگر مکُن * بر مکَن تو خویش را از بیخ و بُن
۲۴۸۱Nگفت هی‌هی این دعا دیگر مکن * بر مکن تو خویش را از بیخ و بن
۲۴۸۲Qتو چه طاقت داری ای مورِ نژند * که نهد بر تو چنان کوهِ بلند
۲۴۸۲Nتو چه طاقت داری ای مور نژند * که نهد بر تو چنان کوه بلند
۲۴۸۳Qگفت توبه کردم ای سلطان که من * از سرِ جَلْدی نلافم هیچ فن
۲۴۸۳Nگفت توبه کردم ای سلطان که من * از سر جلدی نه لافم هیچ فن
۲۴۸۴Qاین جهان تیهست و تو موسی و ما * از گُنه در تیه مانده مُبْتلا
۲۴۸۴Nاین جهان تیه است و تو موسی و ما * از گنه در تیه مانده مبتلا
۲۴۸۵Qسالها ره می‌رویم و در اخیر * همچنان در منزلِ اوّل اسیر
۲۴۸۵Nسالها ره می‌رویم و در اخیر * همچنان در منزل اول اسیر
۲۴۸۶Qگر دلِ موسی ز ما راضی بُدی * تیه را راه و کران پیدا شدی
۲۴۸۶Nگر دل موسی ز ما راضی بدی * تیه را راه و کران پیدا شدی
۲۴۸۷Qور بکُل بیزار بودی او ز ما * کَیْ رسیدی خوانمان هیچ از سما
۲۴۸۷Nور به کل بیزار بودی او ز ما * کی رسیدی خوانمان هیچ از سما
۲۴۸۸Qکَیْ ز سنگی چشمه‌ها جوشان شدی * در بیابان‌مان امانِ جان شدی
۲۴۸۸Nکی ز سنگی چشمه‌ها جوشان شدی * در بیابان‌مان امان جان شدی
۲۴۸۹Qبل بجایِ خوان خود آتش آمدی * اندرین منزل لَهَب بر ما زدی
۲۴۸۹Nبل به جای خوان خود آتش آمدی * اندر این منزل لهب بر ما زدی
۲۴۹۰Qچون دو دِل شد موسی اندر کارِ ما * گاه خصمِ ماست گاهی یارِ ما
۲۴۹۰Nچون دو دل شد موسی اندر کار ما * گاه خصم ماست گاهی یار ما
۲۴۹۱Qخشمش آتش می‌زند در رَختِ ما * حِلم او رَد می‌کند تیر بَلا
۲۴۹۱Nخشمش آتش می‌زند در رخت ما * حلم او رد می‌کند تیر بلا
۲۴۹۲Qکَیْ بود که حلم گردد خشم نیز * نیست این نادر ز لطفت ای عزیز
۲۴۹۲Nکی بود که حلم گردد خشم نیز * نیست این نادر ز لطفت ای عزیز
۲۴۹۳Qمدحِ حاضر وَحشتست از بهرِ این * نامِ موسی می‌بَرم قاصد چنین
۲۴۹۳Nمدح حاضر وحشت است از بهر این * نام موسی می‌برم قاصد چنین
۲۴۹۴Qورنه موسی کَیْ روا دارد که من * پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن
۲۴۹۴Nور نه موسی کی روا دارد که من * پیش تو یاد آورم از هیچ تن
۲۴۹۵Qعهدِ ما بِشْکَست صد بار و هزار * عهدِ تو چون کوه ثابت برقرار
۲۴۹۵Nعهد ما بشکست صد بار و هزار * عهد تو چون کوه ثابت برقرار
۲۴۹۶Qعهدِ ما کاه و بهَر بادی زبون * عهدِ تو کوه و ز صد کُه هم فزون
۲۴۹۶Nعهد ما کاه و به هر بادی زبون * عهد تو کوه و ز صد که هم فزون
۲۴۹۷Qحقِّ آن قوَّت که بر تَلوینِ ما * رحمتی کن ای امیرِ لونها
۲۴۹۷Nحق آن قوت که بر تلوین ما * رحمتی کن ای امیر لونها
۲۴۹۸Qخویش را دیدیم و رسوایی خویش * امتحانِ ما مکُن ای شاهْ بیش
۲۴۹۸Nخویش را دیدیم و رسوایی خویش * امتحان ما مکن ای شاه بیش
۲۴۹۹Qتا فضیحت‌های دیگر را نِهان * کرده باشی ای کریمِ مُسْتعان
۲۴۹۹Nتا فضیحت‌های دیگر را نهان * کرده باشی ای کریم مستعان
۲۵۰۰Qبی‌حَدی تو در جمال و در کمال * در کژی ما بی‌حدیم و در ضلال
۲۵۰۰Nبی‌حدی تو در جمال و در کمال * در کژی ما بی‌حدیم و در ضلال
۲۵۰۱Qبی‌حدّی خویش بگْمار ای کریم * بر کژی بی‌حدِ مُشتی لئیم
۲۵۰۱Nبی‌حدی خویش بگمار ای کریم * بر کژی بی‌حد مشتی لئیم
۲۵۰۲Qهین که از تَقطیعِ ما یک تار ماند * مصر بودیم و یکی دیوار ماند
۲۵۰۲Nهین که از تقطیع ما یک تار ماند * مصر بودیم و یکی دیوار ماند
۲۵۰۳Qالبقیّه البقیّه ای خدیو * تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو
۲۵۰۳Nالبقیه البقیه ای خدیو * تا نگردد شاد کلی جان دیو
۲۵۰۴Nبهر ما نه بهر آن لطف نخست * که تو کردی گمرهان را باز جست
۲۵۰۵Qچون نمودی قُدْرتت بنْمای رَحْم * ای نهاده رحمها در لحم و شَحْم
۲۵۰۵Nچون نمودی قدرتت بنمای رحم * ای نهاده رحمها در لحم و شحم
۲۵۰۶Qاین دعا گر خشم افزاید ترا * تو دعا تعلیم فرما مِهترا
۲۵۰۶Nاین دعا گر خشم افزاید ترا * تو دعا تعلیم فرما مهترا
۲۵۰۷Qآنچنان کادم بیفتاد از بهشت * رجعتش دادی که رَست از دیوِ زشت
۲۵۰۷Nآن چنان کادم بیفتاد از بهشت * رجعتش دادی که رست از دیو زشت
۲۵۰۸Qدیو که بُوَد کو ز آدم بگْذرد * بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد
۲۵۰۸Nدیو که بود کاو ز آدم بگذرد * بر چنین نطعی از او بازی برد
۲۵۰۹Qدر حقیقت نفعِ آدم شد همه * لعنتِ حاسد شده آن دمدمه
۲۵۰۹Nدر حقیقت نفع آدم شد همه * لعنت حاسد شده آن دمدمه
۲۵۱۰Qبازیی دید و دو صد بازی ندید * پس ستونِ خانهٔ خود را بُرید
۲۵۱۰Nبازیی دید و دو صد بازی ندید * پس ستون خانه‌ی خود را برید
۲۵۱۱Qآتشی زد شب بکِشتِ دیگران * باد آتش را بکشتِ او بِران
۲۵۱۱Nآتشی زد شب به کشت دیگران * باد آتش را به کشت او بران
۲۵۱۲Qچشم‌بندی بود لَعنَت دیو را * تا زیانِ خصم دید آن ریو را
۲۵۱۲Nچشم بندی بود لعنت دیو را * تا زیان خصم دید آن ریو را
۲۵۱۳Qلعنت این باشد که کژبینش کند * حاسد و خودبین و پُر کینش کند
۲۵۱۳Nلعنت این باشد که کژبینش کند * حاسد و خود بین و پر کینش کند
۲۵۱۴Qتا نداند که هر آنکِ کرد بَد * عاقبت باز آید و بر وَی زنَد
۲۵۱۴Nتا نداند که هر آن که کرد بد * عاقبت باز آید و بر وی زند
۲۵۱۵Qجملهٔ فرزین‌بندها بیند بعکس * مات بر وَی گردد و نقصان و وَکْس
۲۵۱۵Nجمله فرزین بندها بیند بعکس * مات بر وی گردد و نقصان و وکس
۲۵۱۶Qزانک گر او هیچ بیند خویش را * مُهْلِک و ناسور بیند ریش را
۲۵۱۶Nز انکه گر او هیچ بیند خویش را * مهلک و ناسور بیند ریش را
۲۵۱۷Qدرد خیزد زین چنین دیدن درون * درد او را از حجاب آرد برون
۲۵۱۷Nدرد خیزد زین چنین دیدن درون * درد او را از حجاب آرد برون
۲۵۱۸Qتا نگیرد مادران را دردِ زَه * طفل در زادن نیابد هیچ ره
۲۵۱۸Nتا نگیرد مادران را درد زه * طفل در زادن نیابد هیچ ره
۲۵۱۹Qاین امانت در دل و دل حامله‌ست * این نصیحتها مثالِ قابله‌ست
۲۵۱۹Nاین امانت در دل و دل حامله ست * این نصیحتها مثال قابله ست
۲۵۲۰Qقابله گوید که زن را دَرد نیست * درد باید درد کودک را رهیست
۲۵۲۰Nقابله گوید که زن را درد نیست * درد باید درد کودک را رهی است
۲۵۲۱Qآنک او بی‌درد باشد ره زنست * زانک بی‌دردی أَنا ٱلْحق گفتنست
۲۵۲۱Nآن که او بی‌درد باشد ره زن است * ز انکه بی‌دردی انا الحق گفتن است
۲۵۲۲Qآن انا بی‌وقت گفتن لَعْنتست * آن انا در وقت گفتن رَحمتست
۲۵۲۲Nآن انا بی‌وقت گفتن لعنت است * آن انا در وقت گفتن رحمت است
۲۵۲۳Qآن انا منصور رحمت شد یقین * آن انا فرعون لعنت شد ببین
۲۵۲۳Nآن انا منصور رحمت شد یقین * آن انا فرعون لعنت شد ببین
۲۵۲۴Qلاجرم هر مرغِ بی‌هنگام را * سر بُریدن واجبست اِعلام را
۲۵۲۴Nلاجرم هر مرغ بی‌هنگام را * سر بریدن واجب است اعلام را
۲۵۲۵Qسَر بُریدن چیست کُشتن نفس را * در جهاد و ترک گفتن نفس را
۲۵۲۵Nسر بریدن چیست کشتن نفس را * در جهاد و ترک گفتن نفس را
۲۵۲۶Qآنچنانکِ نیشِ کژدم بر کَنی * تا که یابد او ز کُشتن ایمنی
۲۵۲۶Nآن چنان که نیش کژدم بر کنی * تا که یابد او ز کشتن ایمنی
۲۵۲۷Qبر کَنی دندانِ پُر زهری ز مار * تا رهد مار از بلای سنگسار
۲۵۲۷Nبر کنی دندان پر زهری ز مار * تا رهد مار از بلای سنگسار
۲۵۲۸Qهیچ نکْشد نفس را جز ظِلِّ پیر * دامنِ آن نفس کُش را سخت گیر
۲۵۲۸Nهیچ نکشد نفس را جز ظل پیر * دامن آن نفس کش را سخت گیر
۲۵۲۹Qچون بگیری سخت آن توفیقِ هوست * در تو هر قُوَّت که آید جَذبِ اوست
۲۵۲۹Nچون بگیری سخت آن توفیق هوست * در تو هر قوت که آید جذب اوست
۲۵۳۰Qما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ راست دان * هر چه کارد جان بود از جانِ جان
۲۵۳۰Nما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‌ راست دان * هر چه کارد جان بود از جان جان
۲۵۳۱Qدست‌گیرنده وَیَست و بُردبار * دَم‌بدَم آن دَم ازو امّید دار
۲۵۳۱Nدست گیرنده وی است و بردبار * دم‌به‌دم آن دم از او امید دار
۲۵۳۲Qنیست غم گر دیر بی‌او مانده‌ای * دیرگیر و سخت‌گیرش خوانده‌ای
۲۵۳۲Nنیست غم گر دیر بی‌او مانده‌ای * دیرگیر و سخت‌گیرش خوانده‌ای
۲۵۳۳Qدیر گیرد سخت گیرد رحمتش * یک دَمَت غایب ندارد حضرتش
۲۵۳۳Nدیر گیرد سخت گیرد رحمتش * یک دمت غایب ندارد حضرتش
۲۵۳۴Qور تو خواهی شرحِ این وصل و ولا * از سَرِ اندیشه می‌خوان وَ ٱلضُّحَی
۲۵۳۴Nگر تو خواهی شرح این وصل و ولا * از سر اندیشه می‌خوان و الضحی
۲۵۳۵Qور تو گویی هم بدیها از وَیَست * لیک آن نقصانِ فضلِ او کَیَست
۲۵۳۵Nور تو گویی هم بدیها از وی است * لیک آن نقصان فضل او کی است
۲۵۳۶Qآن بَدی دادن کمالِ اوست هم * من مثالی گویمت ای مُحتشَم
۲۵۳۶Nآن بدی دادن کمال اوست هم * من مثالی گویمت ای محتشم
۲۵۳۷Qکرد نقّاشی دو گونه نقشها * نقشهای صاف و نقشی بی‌صَفا
۲۵۳۷Nکرد نقاشی دو گونه نقشها * نقشهای صاف و نقشی بی‌صفا
۲۵۳۸Qنقشِ یوسف کرد و حُورِ خوش‌سرشت * نقشِ عفریتان و ابلیسانِ زشت
۲۵۳۸Nنقش یوسف کرد و حور خوش سرشت * نقش عفریتان و ابلیسان زشت
۲۵۳۹Qهر دو گونه نقش اُستادی اوست * زشتی او نیست آن رادی اوست
۲۵۳۹Nهر دو گونه نقش استادی اوست * زشتی او نیست آن رادی اوست
۲۵۴۰Qزشت را در غایتِ زشتی کند * جملهٔ زشتیها بگِردْش بر تند
۲۵۴۰Nزشت را در غایت زشتی کند * جمله زشتیها به گردش بر تند
۲۵۴۱Qتا کمالِ دانشش پیدا شود * مُنَکِرِ اُستادیَش رسوا شود
۲۵۴۱Nتا کمال دانشش پیدا شود * منکر استادی‌اش رسوا شود
۲۵۴۲Qور نداند زشت کردن ناقص است * زین سبب خلّاقِ گبر و مُخْلِص است
۲۵۴۲Nور نداند زشت کردن ناقص است * زین سبب خلاق گبر و مخلص است
۲۵۴۳Qپس ازین رُو کفر و ایمان شاهدند * بر خداوندیش و هر دو ساجدند
۲۵۴۳Nپس از این رو کفر و ایمان شاهداند * بر خداوندیش و هر دو ساجداند
۲۵۴۴Qلیک مؤمن دان که‌ طَوْعاً* ساجدست * زانک جویای رضا و قاصدست
۲۵۴۴Nلیک مومن دان که‌ طَوْعاً* ساجد است * ز انکه جویای رضا و قاصد است
۲۵۴۵Qهست‌ کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست * لیک قصدِ او مرادی دیگرست
۲۵۴۵Nهست‌ کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست * لیک قصد او مرادی دیگر است
۲۵۴۶Qقلعهٔ سلطان عمارت می‌کند * لیک دعوی اِمارت می‌کند
۲۵۴۶Nقلعه‌ی سلطان عمارت می‌کند * لیک دعوی امارت می‌کند
۲۵۴۷Qگشته یاغی تا که مِلَکِ او بود * عاقبت خود قلعه سلطانی شود
۲۵۴۷Nگشته یاغی تا که ملک او بود * عاقبت خود قلعه سلطانی شود
۲۵۴۸Qمؤمن آن قلعه برای پادشاه * می‌کند معمور نه از بهرِ جاه
۲۵۴۸Nمومن آن قلعه برای پادشاه * می‌کند معمور نه از بهر جاه
۲۵۴۹Qزشت گوید ای شهِ زشت‌آفرین * قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین
۲۵۴۹Nزشت گوید ای شه زشت آفرین * قادری بر خوب و بر زشت مهین
۲۵۵۰Qخوب گوید ای شَهِ حُسْن و بَها * پاک گردانیدیَمْ از عَیبها
۲۵۵۰Nخوب گوید ای شه حسن و بها * پاک گردانیدیم از عیبها

block:2058

وصیّت کردن پیغامبر علیه السّلام مر آن بیمار را و دعا آموزیدنش
۲۵۵۱Qگفت پیغامبر مر آن بیمار را * این بگو کای سهل کُن دشوار را
۲۵۵۱Nگفت پیغمبر مر آن بیمار را * این بگو کای سهل کن دشوار را
۲۵۵۲Qآتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن * آتِنا فی دارِ عُقَبانا حَسَن
۲۵۵۲Nآتنا فی دار دنیانا حسن * آتنا فی دار عقبانا حسن
۲۵۵۳Qراه را بر ما چو بُستان کن لطیف * مَنْزل ما خود تو باشی ای شریف
۲۵۵۳Nراه را بر ما چو بستان کن لطیف * منزل ما خود تو باشی ای شریف
۲۵۵۴Qمؤمنان در حشر گویند ای مَلَک * نی که دوزخ بود راهِ مشتَرَک
۲۵۵۴Nمومنان در حشر گویند ای ملک * نی که دوزخ بود راه مشترک
۲۵۵۵Qمؤمن و کافر بَرو یابد گذار * ما ندیدیم اندرین ره دود و نار
۲۵۵۵Nمومن و کافر بر او یابد گذار * ما ندیدیم اندر این ره دود و نار
۲۵۵۶Qنک بهشت و بارگاهِ ایمنی * پس کجا بود آن گذرگاهِ دنی
۲۵۵۶Nنک بهشت و بارگاه ایمنی * پس کجا بود آن گذرگاه دنی
۲۵۵۷Qپس مَلَک گوید که آن روضهٔ خُضَر * که فلان جا دیده‌اید اندر گذر
۲۵۵۷Nپس ملک گوید که آن روضه‌ی خضر * که فلان جا دیده‌اید اندر گذر
۲۵۵۸Qدوزخ آن بود و سیاستگاهِ سخت * بر شما شد باغ و بُستان و درخت
۲۵۵۸Nدوزخ آن بود و سیاستگاه سخت * بر شما شد باغ و بستان و درخت
۲۵۵۹Qچون شما این نفسِ دوزخِ خوی را * آتشی گَبْر فتنه‌جوی را
۲۵۵۹Nچون شما این نفس دوزخ خوی را * آتشی گبر فتنه جوی را
۲۵۶۰Qجهدها کردید و او شد پُر صفا * نار را کُشتید از بهرِ خدا
۲۵۶۰Nجهدها کردید و او شد پر صفا * نار را کشتید از بهر خدا
۲۵۶۱Qآتشِ شهوت که شعله می‌زدی * سبزهٔ تقوی شد و نورِ هُدی
۲۵۶۱Nآتش شهوت که شعله می‌زدی * سبزه‌ی تقوی شد و نور هدی
۲۵۶۲Qآتشِ خشم از شما هم حلم شد * ظلمتِ جهل از شما هم علم شد
۲۵۶۲Nآتش خشم از شما هم حلم شد * ظلمت جهل از شما هم علم شد
۲۵۶۳Qآتشِ حرص از شما ایثار شد * و آن حسد چون خار بُد گلزار شد
۲۵۶۳Nآتش حرص از شما ایثار شد * و آن حسد چون خار بد گلزار شد
۲۵۶۴Qچون شما این جملهٔ آتشهای خویش * بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش
۲۵۶۴Nچون شما این جمله آتشهای خویش * بهر حق کشتید جمله پیش پیش
۲۵۶۵Qنفسِ ناری را چو باغی ساختید * اندرو تخمِ وفا انداختید
۲۵۶۵Nنفس ناری را چو باغی ساختید * اندر او تخم وفا انداختید
۲۵۶۶Qبلبلانِ ذکر و تسبیح اندرو * خوش سرایان در چمن بر طرفِ جو
۲۵۶۶Nبلبلان ذکر و تسبیح اندر او * خوش سرایان در چمن بر طرف جو
۲۵۶۷Qداعی حق را اجابت کرده‌اید * در جحیمِ نفس آب آورده‌اید
۲۵۶۷Nداعی حق را اجابت کرده‌اید * در جحیم نفس آب آورده‌اید
۲۵۶۸Qدوزخِ ما نیز در حقِّ شما * سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا
۲۵۶۸Nدوزخ ما نیز در حق شما * سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا
۲۵۶۹Qچیست احسان را مُکافات ای پسر * لطف و احسان و ثوابِ مُعْتَبر
۲۵۶۹Nچیست احسان را مکافات ای پسر * لطف و احسان و ثواب معتبر
۲۵۷۰Qنی شما گفتید ما قُربانییم * پیشِ اُوصافِ بَقا ما فانییم
۲۵۷۰Nنی شما گفتید ما قربانی‌ایم * پیش اوصاف بقا ما فانی‌ایم
۲۵۷۱Qما اگر قلّاش و گر دیوانه‌ایم * مستِ آن ساقی و آن پیمانه‌ایم
۲۵۷۱Nما اگر قلاش و گر دیوانه‌ایم * مست آن ساقی و آن پیمانه‌ایم
۲۵۷۲Qبر خط و فرمانِ او سَرْ می‌نهیم * جانِ شیرین را گِروگان می‌دهیم
۲۵۷۲Nبر خط و فرمان او سر می‌نهیم * جان شیرین را گروگان می‌دهیم
۲۵۷۳Qتا خیالِ دوست در اسرارِ ماست * چاکری و جان‌سپاری کارِ ماست
۲۵۷۳Nتا خیال دوست در اسرار ماست * چاکری و جان سپاری کار ماست
۲۵۷۴Qهر کجا شمعِ بلا افروختند * صد هزاران جانِ عاشق سوختند
۲۵۷۴Nهر کجا شمع بلا افروختند * صد هزاران جان عاشق سوختند
۲۵۷۵Qعاشقانی کز درونِ خانه‌اند * شمعِ رُویِ یار را پروانه‌اند
۲۵۷۵Nعاشقانی کز درون خانه‌اند * شمع روی یار را پروانه‌اند
۲۵۷۶Qای دل آنجا رَوْ که با تو روشنند * وز بلاها مر ترا چون جوشنند
۲۵۷۶Nای دل آن جا رو که با تو روشن‌اند * وز بلاها مر ترا چون جوشن‌اند
۲۵۷۷Qز آن میان جان ترا جا می‌کنند * تا ترا پر باده چون جامی کنند
۲۵۷۷Nز آن میان جان ترا جا می‌کنند * تا ترا پر باده چون جامی کنند
۲۵۷۸Qدر میانِ جان ایشان خانه گیر * در فلک خانه کن ای بدرِ مُنیر
۲۵۷۸Nدر میان جان ایشان خانه گیر * در فلک خانه کن ای بدر منیر
۲۵۷۹Qچون عطارد دفترِ دل وا کنند * تا که بر تو سِرّها پیدا کنند
۲۵۷۹Nچون عطارد دفتر دل واکنند * تا که بر تو سرها پیدا کنند
۲۵۸۰Qپیشِ خویشان باش چون آواره‌ای * بر مَهِ کامل زن ار مَه پاره‌ای
۲۵۸۰Nپیش خویشان باش چون آواره‌ای * بر مه کامل زن ار مه پاره‌ای
۲۵۸۱Qجُزْو را از کُلِّ خود پرهیز چیست * با مخالف این همه آمیز چیست
۲۵۸۱Nجزو را از کل خود پرهیز چیست * با مخالف این همه آمیز چیست
۲۵۸۲Qجنس را بین نوع گشته در رَوِش * غَیْبها بین عَیْن گشته در رَهِش
۲۵۸۲Nجنس را بین نوع گشته در روش * غیبها بین گشته عین از پرتوش
۲۵۸۳Qتا چو زن عشوه‌خری ای بی‌خِرَد * از دروغ و عِشوه کَی یابی مدد
۲۵۸۳Nتا چون زن عشوه خری ای بی‌خرد * از دروغ و عشوه کی یابی مدد
۲۵۸۴Qچاپلوس و لفظِ شیرین و فریب * می‌ستانی می‌نهی چون زر بجَیْب
۲۵۸۴Nچاپلوس و لفظ شیرین و فریب * می‌ستانی می‌نهی چون زر به جیب
۲۵۸۵Qمر ترا دشنام و سیلی شهان * بهتر آید از ثنای گمرهان
۲۵۸۵Nمر ترا دشنام و سیلی شهان * بهتر آید از ثنای گمرهان
۲۵۸۶Qصَفْعِ شاهان خور مخور شهدِ خسان * تا کسی گردی ز اِقبالِ کسان
۲۵۸۶Nصفع شاهان خور مخور شهد خسان * تا کسی گردی ز اقبال کسان
۲۵۸۷Qز آنک ازیشان خلعت و دولت رسَد * در پناهِ روح جان گردد جسَد
۲۵۸۷Nز آنک از ایشان خلعت و دولت رسد * در پناه روح جان گردد جسد
۲۵۸۸Qهر کجا بینی برهنه و بی‌نوا * دان که او بگْریختست از اوستا
۲۵۸۸Nهر کجا بینی برهنه و بی‌نوا * دان که او بگریخته ست از اوستا
۲۵۸۹Qتا چنان گردد که می‌خواهد دلش * آن دلِ کورِ بَدِ بی‌حاصلش
۲۵۸۹Nتا چنان گردد که می‌خواهد دلش * آن دل کور بد بی‌حاصلش
۲۵۹۰Qگر چنان گشتی که اُستا خواستی * خویش را و خویش را آراستی
۲۵۹۰Nگر چنان گشتی که استا خواستی * خویش را و خویش را آراستی
۲۵۹۱Qهر که از اُستا گریزد در جهان * او ز دولت می‌گریزد این بدان
۲۵۹۱Nهر که از استا گریزد در جهان * او ز دولت می‌گریزد این بدان
۲۵۹۲Qپیشه‌ای آموختی در کسبِ تن * چنگ اندر پیشهٔ دینی بزن
۲۵۹۲Nپیشه‌ای آموختی در کسب تن * چنگ اندر پیشه‌ی دینی بزن
۲۵۹۳Qدر جهان پوشیده گشتی و غنی * چون برون آیی ازینجا چون کنی
۲۵۹۳Nدر جهان پوشیده گشتی و غنی * چون برون آیی از اینجا چون کنی
۲۵۹۴Qپیشه‌ای آموز کاندر آخرت * اندر آید دَخلِ کسبِ مَغفِرت
۲۵۹۴Nپیشه‌ای آموز کاندر آخرت * اندر آید دخل کسب مغفرت
۲۵۹۵Qآن جهان شهریست پُر بازار و کسب * تا نپنداری که کسب اینجاست حَسْب
۲۵۹۵Nآن جهان شهری است پر بازار و کسب * تا نپنداری که کسب اینجاست حسب
۲۵۹۶Qحق تعالی گفت کین کسب جهان * پیشِ آن کَسْبَست لعبِ کودکان*
۲۵۹۶Nحق تعالی گفت کاین کسب جهان * پیش آن کسب است لعب کودکان*
۲۵۹۷Qهمچو آن طفلی که بر طفلی تند * شکلِ صحبت کُن مساسی می‌کند
۲۵۹۷Nهمچو آن طفلی که بر طفلی تند * شکل صحبت کن مساسی می‌کند
۲۵۹۸Qکودکان سازند در بازی دکان * سود نَبْود جز که تعبیرِ زمان
۲۵۹۸Nکودکان سازند در بازی دکان * سود نبود جز که تعبیر زبان
۲۵۹۹Qشب شود در خانه آید گرْسنه * کودکان رفته بمانده یک تنه
۲۵۹۹Nشب شود در خانه آید گرسنه * کودکان رفته بمانده یک تنه
۲۶۰۰Qاین جهان بازی‌گهَست و مرگ شب * باز گردی کیسه خالی پُر تعَب
۲۶۰۰Nاین جهان بازی‌گه است و مرگ شب * باز گردی کیسه خالی پر تعب
۲۶۰۱Qکسبِ دین عشقست و جذبِ اندرون * قابلیَّت نورِ حق را ای حرون
۲۶۰۱Nکسب دین عشق است و جذب اندرون * قابلیت نور حق دان ای حرون
۲۶۰۲Qکسبِ فانی خواهدت این نفسِ خَس * چند کسبِ خَس کنی بگْذار بس
۲۶۰۲Nکسب فانی خواهدت این نفس خس * چند کسب خس کنی بگذار بس
۲۶۰۳Qنفسِ خَس گر جویدت کسبِ شریف * حیله و مکری بود آن را ردیف
۲۶۰۳Nنفس خس گر جویدت کسب شریف * حیله و مکری بود آن را ردیف

block:2059

بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست
۲۶۰۴Qدر خبر آمد که آن معّاویه * خفته بُد در قصر در یک زاویه
۲۶۰۴Nدر خبر آمد که آن معاویه * خفته بد در قصر در یک زاویه
۲۶۰۵Qقصر را از اندرون دَر بسته بود * کز زیارتهای مردم خسته بود
۲۶۰۵Nقصر را از اندرون در بسته بود * کز زیارتهای مردم خسته بود
۲۶۰۶Qناگهان مردی ورا بیدار کرد * چشم چون بگْشاد پنهان گشت مرد
۲۶۰۶Nناگهان مردی و را بیدار کرد * چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد
۲۶۰۷Qگفت اندر قصر کس را ره نبود * کیست کین گستاخی و جرأت نمود
۲۶۰۷Nگفت اندر قصر کس را ره نبود * کیست کاین گستاخی و جرات نمود
۲۶۰۸Qگِرد برگشت و طلب کرد آن زمان * تا بیابد ز آن نهان گشته نشان
۲۶۰۸Nگرد برگشت و طلب کرد آن زمان * تا بیابد ز آن نهان گشته نشان
۲۶۰۹Qاز پسِ دَر مُدْبِری را دید کو * در پس و پرده نهان می‌کرد رُو
۲۶۰۹Nاز پس در مدبری را دید کاو * در در و پرده نهان می‌کرد رو
۲۶۱۰Qگفت هَیْ تو کیستی نامِ تو چیست * گفت نامم فاش ابلیسِ شقیست
۲۶۱۰Nگفت هی تو کیستی نام تو چیست * گفت نامم فاش ابلیس شقی است
۲۶۱۱Qگفت بیدارم چرا کردی بجِد * راست گو با من مگو بر عکس و ضِد
۲۶۱۱Nگفت بیدارم چرا کردی به جد * راست گو با من مگو بر عکس و ضد

block:2060

از خر افکندن ابلیس معاویه را و روپوش کردن و جواب گفتن معاویه او را
۲۶۱۲Qگفت هنگامِ نماز آخر رسید * سوی مسجد زود می‌باید دوید
۲۶۱۲Nگفت هنگام نماز آخر رسید * سوی مسجد زود می‌باید دوید
۲۶۱۳Qعَجِّلوُا ٱلطَّاعاتِ قَبْلَ ٱلْفَوْت گفت * مصطفی چون دُرِّ معنی می‌بسُفْت
۲۶۱۳Nعجلوا الطاعات قبل الفوت گفت * مصطفی چون در معنی می‌بسفت
۲۶۱۴Qگفت نی نی این غَرض نَبْود ترا * که بخیری ره نما باشی مرا
۲۶۱۴Nگفت نی نی این غرض نبود ترا * که به خیری رهنما باشی مرا
۲۶۱۵Qدزد آید از نهان در مَسکَنم * گویدم که پاسبانی می‌کنم
۲۶۱۵Nدزد آید از نهان در مسکنم * گویدم که پاسبانی می‌کنم
۲۶۱۶Qمن کجا باور کنم آن دزد را * دزد کَیْ داند ثواب و مُزْد را
۲۶۱۶Nمن کجا باور کنم آن دزد را * دزد کی داند ثواب و مزد را

block:2061

باز جواب گفتن ابلیس مُعاویه را
۲۶۱۷Qگفت ما اوّل فرشته بوده‌ایم * راهِ طاعت را بجان پیموده‌ایم
۲۶۱۷Nگفت ما اول فرشته بوده‌ایم * راه طاعت را به جان پیموده‌ایم
۲۶۱۸Qسالکانِ راه را مَحْرَم بُدیم * ساکنانِ عرش را همدم بُدیم
۲۶۱۸Nسالکان راه را محرم بدیم * ساکنان عرش را هم دم بدیم
۲۶۱۹Qپیشهٔ اوّل کجا از دل رود * مِهر اوّل کَیْ ز دل بیرون شود
۲۶۱۹Nپیشه‌ی اول کجا از دل رود * مهر اول کی ز دل بیرون شود
۲۶۲۰Qدر سفر گر رُوم بینی یا خُتَن * از دلِ تو کَیْ رود حُبُّ ٱلْوَطَن
۲۶۲۰Nدر سفر گر روم بینی یا ختن * از دل تو کی رود حب الوطن
۲۶۲۱Qما هم از مستانِ این مَیْ بوده‌ایم * عاشقانِ درگهِ وَیْ بوده‌ایم
۲۶۲۱Nما هم از مستان این می بوده‌ایم * عاشقان درگه وی بوده‌ایم
۲۶۲۲Qنافِ ما بر مِهرِ او بُبْریده‌اند * عشقِ او در جانِ ما کاریده‌اند
۲۶۲۲Nناف ما بر مهر او ببریده‌اند * عشق او در جان ما کاریده‌اند
۲۶۲۳Qروزِ نیکو دیده‌ایم از روزگار * آبِ رحمت خورده‌ایم اندر بهار
۲۶۲۳Nروز نیکو دیده‌ایم از روزگار * آب رحمت خورده‌ایم اندر بهار
۲۶۲۴Qنی که ما را دستِ فضلش کاشتَست * از عدم ما را نه او برداشتست
۲۶۲۴Nنه که ما را دست فضلش کاشته ست * از عدم ما را نه او برداشته ست
۲۶۲۵Qای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم * در گلستانِ رضا گردیده‌ایم
۲۶۲۵Nای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم * در گلستان رضا گردیده‌ایم
۲۶۲۶Qبر سرِ ما دستِ رحمت می‌نهاد * چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد
۲۶۲۶Nبر سر ما دست رحمت می‌نهاد * چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد
۲۶۲۷Qوقتِ طفلی‌ام که بودم شیرْجُو * گاهوارم را کی جنبانید او
۲۶۲۷Nوقت طفلی‌ام که بودم شیر جو * گاهوارم را که جنبانید او
۲۶۲۸Qاز کی خوردم شیر غیرِ شیرِ او * کی مرا پرورد جُز تدبیرِ او
۲۶۲۸Nاز که خوردم شیر غیر شیر او * کی مرا پرورد جز تدبیر او
۲۶۲۹Qخوی کان با شیر رفت اندر وجود * کَیْ توان آن را ز مردم وا گشود
۲۶۲۹Nخوی کان با شیر رفت اندر وجود * کی توان آن را ز مردم واگشود
۲۶۳۰Qگر عتابی کرد دریای کرم * بسته کَیْ گردند درهای کرم
۲۶۳۰Nگر عتابی کرد دریای کرم * بسته کی گردند درهای کرم
۲۶۳۱Qاصلِ نقدش داد و لطف و بخششست * قهر بر وَیْ چون غباری از غشَست
۲۶۳۱Nاصل نقدش داد و لطف و بخشش است * قهر بر وی چون غباری از غش است
۲۶۳۲Qاز برای لطف عالَم را بساخت * ذرّه‌ها را آفتابِ او نواخت
۲۶۳۲Nاز برای لطف عالم را بساخت * ذره‌ها را آفتاب او نواخت
۲۶۳۳Qفُرقت از قهرش اگر آبستنَست * بهرِ قدرِ وَصلِ او دانستنَست
۲۶۳۳Nفرقت از قهرش اگر آبستن است * بهر قدر وصل او دانستن است
۲۶۳۴Qتا دهد جان را فراقش گوشمال * جان بداند قدرِ ایّامِ وصال
۲۶۳۴Nتا دهد جان را فراقش گوشمال * جان بداند قدر ایام وصال
۲۶۳۵Qگفت پیغمابر که حق فرموده است * قصدِ من از خَلْق احسان بوده است
۲۶۳۵Nگفت پیغمبر که حق فرموده است * قصد من از خلق احسان بوده است
۲۶۳۶Qآفریدم تا ز من سودی کنند * تا ز شَهْدم دست‌آلودی کنند
۲۶۳۶Nآفریدم تا ز من سودی کنند * تا ز شهدم دست‌آلودی کنند
۲۶۳۷Qنه برای آنک تا سودی کنم * و ز برهنه من قبایی بر کَنم
۲۶۳۷Nنی برای آن که تا سودی کنم * و ز برهنه من قبایی بر کنم
۲۶۳۸Qچند روزی که ز پیشم رانده‌ست * چشمِ من در رویِ خوبش مانده‌ست
۲۶۳۸Nچند روزی که ز پیشم رانده است * چشم من در روی خوبش مانده است
۲۶۳۹Qکز چنان رویی چنین قهر ای عجب * هر کسی مشغول گشته در سبب
۲۶۳۹Nکز چنان رویی چنین قهر ای عجب * هر کسی مشغول گشته در سبب
۲۶۴۰Qمن سبب را ننگرم کان حادثست * زانک حادث حادثی را باعثست
۲۶۴۰Nمن سبب را ننگرم کان حادث است * ز انکه حادث حادثی را باعث است
۲۶۴۱Qلطفِ سابق را نظاره می‌کنم * هر چه آن حادث دو پاره می‌کنم
۲۶۴۱Nلطف سابق را نظاره می‌کنم * هر چه آن حادث دو پاره می‌کنم
۲۶۴۲Qترکِ سجده از حسد گیرم که بود * آن حسد از عشق خیزد نه از جحودش
۲۶۴۲Nترک سجده از حسد گیرم که بود * آن حسد از عشق خیزد نز جحودش
۲۶۴۳Qهر حسد از دوستی خیزد یقین * که شود با دوست غیری همنشین
۲۶۴۳Nهر حسد از دوستی خیزد یقین * که شود با دوست غیری همنشین
۲۶۴۴Qهست شرطِ دوستی غیرت‌پزی * همچو شرطِ عطسه گفتن دیر زی
۲۶۴۴Nهست شرط دوستی غیرت پزی * همچو شرط عطسه گفتن دیر زی
۲۶۴۵Qچونک بر نطعش جُز این بازی نبود * گفت بازی کن چه دانم در فزود
۲۶۴۵Nچون که بر نطعش جز این بازی نبود * گفت بازی کن چه دانم در فزود
۲۶۴۶Qآن یکی بازی که بُد من باختم * خویشتن را در بلا انداختم
۲۶۴۶Nآن یکی بازی که بد من باختم * خویشتن را در بلا انداختم
۲۶۴۷Qدر بلا هم می‌چشم لذّاتِ او * ماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او
۲۶۴۷Nدر بلا هم می‌چشم لذات او * مات اویم مات اویم مات او
۲۶۴۸Qچون رهاند خویشتن را ای سَرَه * هیچ کس در شش جهت از شش دَرَه
۲۶۴۸Nچون رهاند خویشتن را ای سره * هیچ کس در شش جهت از شش دره
۲۶۴۹Qجُزْوِ شش از کُلِّ شش چون وا رهد * خاصّه که بی‌چون مرو را کژ نهد
۲۶۴۹Nجزو شش از کل شش چون وارهد * خاصه که بی‌چون مر او را کژ نهد
۲۶۵۰Qهر که در شش او درونِ آتشست * اوش بْرهاند که خلّاقِ شَشست
۲۶۵۰Nهر که در شش او درون آتش است * اوش برهاند که خلاق شش است
۲۶۵۱Qخود اگر کفرست و گر ایمانِ او * دست‌بافِ حضرتست و آنِ او
۲۶۵۱Nخود اگر کفر است و گر ایمان او * دست باف حضرت است و آن او

block:2062

باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را
۲۶۵۲Qگفت امیر او را که اینها راستست * لیک بخشِ تو ازینها کاستست
۲۶۵۲Nگفت امیر او را که اینها راست است * لیک بخش تو ازینها کاست است
۲۶۵۳Qصد هزاران را چو من تو ره زدی * حُفره کردی در خزینه آمدی
۲۶۵۳Nصد هزاران را چو من تو ره زدی * حفره کردی در خزینه آمدی
۲۶۵۴Qآتشی از تو نسوزم چاره نیست * کیست کز دستِ تو جامه‌ش پاره نیست
۲۶۵۴Nآتشی از تو نسوزم چاره نیست * کیست کز دست تو جامه‌ش پاره نیست
۲۶۵۵Qطبعت ای آتش چو سوزانیدَنیست * تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست
۲۶۵۵Nطبعت ای آتش چو سوزانیدنی است * تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست
۲۶۵۶Qلعنت این باشد که سوزانت کند * اوستادِ جملهٔ دزدانت کند
۲۶۵۶Nلعنت این باشد که سوزانت کند * اوستاد جمله دزدانت کند
۲۶۵۷Qبا خدا گفتی شنیدی رُو بُرو * من چه باشم پیشِ مکرت ای عدو
۲۶۵۷Nبا خدا گفتی شنیدی رو برو * من چه باشم پیش مکرت ای عدو
۲۶۵۸Qمعرفتهای تو چون بانگِ صفیر * بانگِ مرغانیست لیکن مرغ گیر
۲۶۵۸Nمعرفتهای تو چون بانگ صفیر * بانگ مرغانی است لیکن مرغ گیر
۲۶۵۹Qصد هزاران مرغ را آن ره زدست * مرغ غِرَّه کاشنایی آمدست
۲۶۵۹Nصد هزاران مرغ را آن ره زده ست * مرغ غره کاشنایی آمده ست
۲۶۶۰Qدر هوا چون بشنود بانگِ صفیر * از هوا آید شود اینجا اسیر
۲۶۶۰Nدر هوا چون بشنود بانگ صفیر * از هوا آید شود اینجا اسیر
۲۶۶۱Qقومِ نُوح از مکرِ تو در نوحه‌اند * دل کباب و سینه شرحه شرحه‌اند
۲۶۶۱Nقوم نوح از مکر تو در نوحه‌اند * دل کباب و سینه شرحه شرحه‌اند
۲۶۶۲Qعاد را تو باد دادی در جهان * در فگندی در عذاب و اندهان
۲۶۶۲Nعاد را تو باد دادی در جهان * در فگندی در عذاب و اندهان
۲۶۶۳Qاز تو بود آن سنگسارِ قومِ لُوط * در سیاه‌آبه ز تو خوردند غُوط
۲۶۶۳Nاز تو بود آن سنگسار قوم لوط * در سیاه آبه ز تو خوردند غوط
۲۶۶۴Qمغزِ نمرود از تو آمد ریخته * ای هزاران فتنه‌ها انگیخته
۲۶۶۴Nمغز نمرود از تو آمد ریخته * ای هزاران فتنه‌ها انگیخته
۲۶۶۵Qعقلِ فرعونِ ذکیّ فیلسوف * کور گشت از تو نیابید او وقوف
۲۶۶۵Nعقل فرعون ذکی فیلسوف * کور گشت از تو نیابید او وقوف
۲۶۶۶Qبُو لَهَب هم از تو نااهلی شده * بُو ٱلْحَکَم هم از تو بُو جَهْلی شده
۲۶۶۶Nبو لهب هم از تو نااهلی شده * بو الحکم هم از تو بو جهلی شده
۲۶۶۷Qای برین شطرنج بهرِ یاد را * مات کرده صد هزار استاد را
۲۶۶۷Nای بر این شطرنج بهر یاد را * مات کرده صد هزار استاد را
۲۶۶۸Qای ز فَرزین بندهای مُشکلت * سوخته دلها سِیَه گشته دلت
۲۶۶۸Nای ز فرزین بندهای مشکلت * سوخته دلها سیه گشته دلت
۲۶۶۹Qبحرِ مکری تو خلایق قطره‌ای * تو چو کوهی وین سَلِیمان ذرّه‌ای
۲۶۶۹Nبحر مکری تو خلایق قطره‌ای * تو چو کوهی وین سلیمان ذره‌ای
۲۶۷۰Qکی رهد از مکرِ تو ای مُختَصِم * غرقِ طوفانیم إلّا مَنْ عَصِم
۲۶۷۰Nکی رهد از مکر تو ای مختصم * غرق طوفانیم الا من عصم
۲۶۷۱Qبس ستارهٔ سعد از تو مُحترِق * بس سپاه و جمع از تو مُفترِق
۲۶۷۱Nبس ستاره‌ی سعد از تو محترق * بس سپاه و جمع از تو مفترق

block:2063

باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
۲۶۷۲Qگفت ابلیسش گشای این عُقْد را * من مِحَکّم قلب را و نقد را
۲۶۷۲Nگفت ابلیسش گشای این عقد را * من محکم قلب را و نقد را
۲۶۷۳Qامتحانِ شیر و کلبم کرد حق * امتحانِ نقد و قلبم کرد حق
۲۶۷۳Nامتحان شیر و کلبم کرد حق * امتحان نقد و قلبم کرد حق
۲۶۷۴Qقلب را من کَی سیه‌رُو کرده‌ام * صَیْرَفی‌ام قیمتِ او کرده‌ام
۲۶۷۴Nقلب را من کی سیه رو کرده‌ام * صیرفی‌ام قیمت او کرده‌ام
۲۶۷۵Qنیکوان را رهنمایی می‌کنم * شاخه‌های خشک را بر می‌کَنم
۲۶۷۵Nنیکوان را ره نمایی می‌کنم * شاخه‌های خشک را بر می‌کنم
۲۶۷۶Qاین علفها می‌نهم از بهرِ چیست * تا پدید آید که حیوان جنسِ کیست
۲۶۷۶Nاین علفها می‌نهم از بهر چیست * تا پدید آید که حیوان جنس کیست
۲۶۷۷Qگرگ از آهو چو زاید کودکی * هست در گرگیش و آهویی شکی
۲۶۷۷Nگرگ از آهو چو زاید کودکی * هست در گرگیش و آهویی شکی
۲۶۷۸Qتو گیاه و استخوان پیشش بریز * تا کدامین سو کند او گام تیز
۲۶۷۸Nتو گیاه و استخوان پیشش بریز * تا کدامین سو کند او گام تیز
۲۶۷۹Qگر بسوی استخوان آید سَگَست * ور گیا خواهد یقین آهو رَگَست
۲۶۷۹Nگر به سوی استخوان آید سگ است * ور گیا خواهد یقین آهو رگ است
۲۶۸۰Qقهر و لطفی جُفت شد با همدگر * زاد ازین هر دو جهانی خیر و شَر
۲۶۸۰Nقهر و لطفی جفت شد با همدگر * زاد از این هر دو جهانی خیر و شر
۲۶۸۱Qتو گیاه و استخوان را عرضه کن * قُوتِ نَفس و قُوتِ جان را عرضه کن
۲۶۸۱Nتو گیاه و استخوان را عرضه کن * قوت نفس و قوت جان را عرضه کن
۲۶۸۲Qگر غذای نفس جوید اَبترست * ور غذای روح خواهد سَرْوَرست
۲۶۸۲Nگر غذای نفس جوید ابتر است * ور غذای روح خواهد سرور است
۲۶۸۳Qگر کند او خدمتِ تن هست خَر * ور رود در بحرِ جان یابد گهر
۲۶۸۳Nگر کند او خدمت تن هست خر * ور رود در بحر جان یابد گهر
۲۶۸۴Qگرچه این دو مختلف خیر و شَرند * لیک این هر دو بیک کار اندرند
۲۶۸۴Nگر چه این دو مختلف خیر و شراند * لیک این هر دو به یک کار اندراند
۲۶۸۵Qانبیا طاعات عرضه می‌کنند * دشمنان شهوات عرضه می‌کنند
۲۶۸۵Nانبیا طاعات عرضه می‌کنند * دشمنان شهوات عرضه می‌کنند
۲۶۸۶Qنیک را چون بَد کنم یزدان نِیَم * داعِیَم من خالق ایشان نِیَم
۲۶۸۶Nنیک را چون بد کنم؟ یزدان نی‌ام * داعیم من خالق ایشان نی‌ام
۲۶۸۷Qخوب را من زشت سازم رب نَه‌اَم * زشت را و خوب را آیینه‌ام
۲۶۸۷Nخوب را من زشت سازم رب نه‌ام * زشت را و خوب را آیینه‌ام
۲۶۸۸Qسوخت هندو آینه از درد را * کاین سیه‌رُو می‌نماید مرد را
۲۶۸۸Nسوخت هندو آینه از درد را * کاین سیه رو می‌نماید مرد را
۲۶۸۹Qاو مرا غمّاز کرد و راست‌گو * تا بگویم زشت کو و خوب کو
۲۶۸۹Nاو مرا غماز کرد و راست گو * تا بگویم زشت کو و خوب کو
۲۶۹۰Qمن گواهم بر گوا زندان کجاست * اهلِ زندان نیستم ایزد گواست
۲۶۹۰Nمن گواهم بر گوا زندان کجاست * اهل زندان نیستم ایزد گواست
۲۶۹۱Qهر کجا بینم نهالِ میوه‌دار * تربیتها می‌کنم من دایه‌وار
۲۶۹۱Nهر کجا بینم نهال میوه‌دار * تربیتها می‌کنم من دایه‌وار
۲۶۹۲Qهر کجا بینم درختِ تلخ و خُشک * می‌بُرم تا وا رهد از پُشک مُشک
۲۶۹۲Nهر کجا بینم درخت تلخ و خشک * می‌برم تا وارهد از پشک مشک
۲۶۹۳Qخشک گوید باغبان را کای فَتَی * مر مرا چه می‌بُری سر بی‌خطا
۲۶۹۳Nخشک گوید باغبان را کای فتی * مر مرا چه می‌بری سر بی‌خطا
۲۶۹۴Qباغبان گوید خُمش ای زشت‌خو * بس نباشد خشکی تو جُرمِ تو
۲۶۹۴Nباغبان گوید خمش ای زشت خو * بس نباشد خشکی تو جرم تو
۲۶۹۵Qخشک گوید راستم من کژ نِیَم * تو چرا بی‌جرم می‌بُرّی پَیَم
۲۶۹۵Nخشک گوید راستم من کژ نی‌ام * تو چرا بی‌جرم می‌بری پیم
۲۶۹۶Qباغبان گوید اگر مسعودیی * کاشکی کژ بودیی تَر بودیی
۲۶۹۶Nباغبان گوید اگر مسعودی‌ای * کاشکی کژ بودی‌ای تر بودی‌ای
۲۶۹۷Qجاذبِ آبِ حیاتی گشتیی * اندر آبِ زندگی آغشتیی
۲۶۹۷Nجاذب آب حیاتی گشته‌ای * اندر آب زندگی آغشتی‌ای
۲۶۹۸Qتخمِ تو بَد بوده است و اصلِ تو * با درختِ خوش نبوده وَصلِ تو
۲۶۹۸Nتخم تو بد بوده است و اصل تو * با درخت خوش نبوده وصل تو
۲۶۹۹Qشاخِ تلخ ار با خوشی وُصلت کند * آن خوشی اندر نهادش بر زند
۲۶۹۹Nشاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند * آن خوشی اندر نهادش بر زند

block:2064

عُنف کردن معاویه با ابلیس
۲۷۰۰Qگفت امیر ای راه‌زن حُجّت مگو * مر ترا ره نیست در من ره مجو
۲۷۰۰Nگفت امیر ای راه زن حجت مگو * مر ترا ره نیست در من ره مجو
۲۷۰۱Qره‌زنی و من غریب و تاجرم * هر لباساتی که آری کَیٌ خِرم
۲۷۰۱Nره زنی و من غریب و تاجرم * هر لباساتی که آری کی خرم
۲۷۰۲Qگِرْدِ رختِ من مگرد از کافری * تو نه‌ای رختِ کسی را مشتری
۲۷۰۲Nگرد رخت من مگرد از کافری * تو نه ای رخت کسی را مشتری
۲۷۰۳Qمشتری نبْود کسی را راه‌زن * ور نماید مشتری مکرست و فن
۲۷۰۳Nمشتری نبود کسی را راه زن * ور نماید مشتری مکر است و فن
۲۷۰۴Qتا چه دارد این حسود اندر کَدو * ای خدا فریاد ما را زین عدو
۲۷۰۴Nتا چه دارد این حسود اندر کدو * ای خدا فریاد ما را زین عدو
۲۷۰۵Qگر یکی فَصْلی دگر در من دَمد * در رُباید از من این ره‌زن نَمَد
۲۷۰۵Nگر یکی فصلی دگر در من دمد * در رباید از من این ره زن نمد

block:2065

نالیدن معاویه بحضرت حق تعالی از ابلیس و نصرت خواستن
۲۷۰۶Qاین حدیثش همچو دودست ای الٰه * دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه
۲۷۰۶Nاین حدیثش همچو دود است ای اله * دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه
۲۷۰۷Qمن به حجّت بر نیایم با بلیس * کوست فتنهٔ هر شریف و هر خسیس
۲۷۰۷Nمن به حجت بر نیایم با بلیس * کاوست فتنه‌ی هر شریف و هر خسیس
۲۷۰۸Qآدمی که عَلَّمَ ٱلْأَسْما بَگَست * در تکِ چون برقِ این سگ بی‌تَکَست
۲۷۰۸Nآدمی که علم الاسما بک است * در تک چون برق این سگ بی‌تک است
۲۷۰۹Qاز بهشت انداختش بر رویِ خاک * چون سَمَک در شستِ او شد از سِماک
۲۷۰۹Nاز بهشت انداختش بر روی خاک * چون سمک در شست او شد از سماک
۲۷۱۰Qنوحهٔ إنّا ظَلَمْنا می‌زدی * نیست دستان و فسونش را حدی
۲۷۱۰Nنوحه‌ی إنا ظلمنا می‌زدی * نیست دستان و فسونش را حدی
۲۷۱۱Qاندرونِ هر حدیث او شِرست * صد هزاران سِحر در وَیْ مُضْمَرست
۲۷۱۱Nاندرون هر حدیث او شر است * صد هزاران سحر در وی مضمر است
۲۷۱۲Qمردی مردان ببندد در نَفَس * در زن و در مرد افروزد هَوَس
۲۷۱۲Nمردی مردان ببندد در نفس * در زن و در مرد افروزد هوس
۲۷۱۳Qای بلیسِ خلق سوزِ فتنه‌جو * بر چِیَم بیدار کردی راست گو
۲۷۱۳Nای بلیس خلق سوز فتنه جو * بر چی‌ام بیدار کردی راست گو

block:2066

باز تقریر ابلیس تلبیس خود را
۲۷۱۴Qگفت هر مردی که باشد بدگمان * نشْنود او راست را با صد نشان
۲۷۱۴Nگفت هر مردی که باشد بد گمان * نشنود او راست را با صد نشان
۲۷۱۵Qهر درونی که خیال‌اندیش شد * چون دلیل آری خیالش بیش شد
۲۷۱۵Nهر درونی که خیال‌اندیش شد * چون دلیل آری خیالش بیش شد
۲۷۱۶Qچون سخن در وَیْ رود علَّت شود * تیغِ غازی دزد را آلت شود
۲۷۱۶Nچون سخن دروی رود علت شود * تیغ غازی دزد را آلت شود
۲۷۱۷Qپس جوابِ او سکوتست و سکون * هست با ابله سخن گفتن جنون
۲۷۱۷Nپس جواب او سکوت است و سکون * هست با ابله سخن گفتن جنون
۲۷۱۸Qتو ز من با حق چه نالی ای سَلیم * تو بنال از شَرِّ آن نفس لئیم
۲۷۱۸Nتو ز من با حق چه نالی ای سلیم * تو بنال از شر آن نفس لئیم
۲۷۱۹Qتو خوری حلوا ترا دُنبَل شود * تَب بگیرد طبعِ تو مُخْتَل شود
۲۷۱۹Nتو خوری حلوا تو را دنبل شود * تب بگیرد طبع تو مختل شود
۲۷۲۰Qبی‌گُنه لعنت کنی ابلیس را * چون نبینی از خود آن تَلْبیس را
۲۷۲۰Nبی‌گنه لعنت کنی ابلیس را * چون نبینی از خود آن تلبیس را
۲۷۲۱Qنیست از ابلیس از تُست ای غوی * که چو رُوبه سوی دُنْبه می‌روی
۲۷۲۱Nنیست از ابلیس از تست ای غوی * که چو روبه سوی دنبه می‌دوی
۲۷۲۲Qچونک در سبزه ببینی دنبه را * دام باشد این ندانی تو چرا
۲۷۲۲Nچون که در سبزه ببینی دنبه را * دام باشد این ندانی تو چرا
۲۷۲۳Qز آن ندانی کِتَ ز دانش دُور کرد * مَیلِ دنبه چشم و عقلت کور کرد
۲۷۲۳Nز آن ندانی کت ز دانش دور کرد * میل دنبه چشم و عقلت کور کرد
۲۷۲۴Qحُبُّکَ الْأَشْیاءَ یُعْمِیکَ یُصِم * نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
۲۷۲۴Nحبک الأشیاء یعمیک یصم * نفسک السودا جنت لا تختصم
۲۷۲۵Qتو گُنه بر من منه کَژْ مَژْ مبین * من ز بَد بیزارم و از حرص و کین
۲۷۲۵Nتو گنه بر من منه کژ مژ مبین * من ز بد بیزارم و از حرص و کین
۲۷۲۶Qمن بدی کردم پشیمانم هنوز * انتظارم تا شبم آید بروز
۲۷۲۶Nمن بدی کردم پشیمانم هنوز * انتظارم تا شبم آید به روز
۲۷۲۷Qمتَّهَم گشتم میانِ خلق من * فعلِ خود بر من نهد هر مرد و زن
۲۷۲۷Nمتهم گشتم میان خلق من * فعل خود بر من نهد هر مرد و زن
۲۷۲۸Qگرگِ بیچاره اگر چه گُرسنست * متَّهَم باشد که او در طنطنه‌ست
۲۷۲۸Nگرگ بی‌چاره اگر چه گرسنه است * متهم باشد که او در طنطنه است
۲۷۲۹Qاز ضعیفی چون نتاند راه رفت * خلق گوید تُخمه است از لُوتِ زفت
۲۷۲۹Nاز ضعیفی چون نتاند راه رفت * خلق گوید تخمه است از لوت زفت

block:2067

باز الحاح کردن معاویه ابلیس را
۲۷۳۰Qگفت غیرِ راستی نرْهاندت * داد سوی راستی می‌خواندت
۲۷۳۰Nگفت غیر راستی نرهاندت * داد سوی راستی می‌خواندت
۲۷۳۱Qراست گو تا وا رهی از چنگِ من * مکر نَنْشاند غبارِ جنگِ من
۲۷۳۱Nراست گو تا وارهی از چنگ من * مکر ننشاند غبار جنگ من
۲۷۳۲Qگفت چون دانی دروغ و راست را * ای خیال‌اندیشِ پُر اندیشه‌ها
۲۷۳۲Nگفت چون دانی دروغ و راست را * ای خیال‌اندیش پر اندیشه‌ها
۲۷۳۳Qگفت پیغامبر نشانی داده است * قلب و نیکو را مِحَک بنْهاده است
۲۷۳۳Nگفت پیغمبر نشانی داده است * قلب و نیکو را محک بنهاده است
۲۷۳۴Qگفته است اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فی ٱلْقُلُوب * گفت اَلصِّدْقُ طُمأنینٌ طَروُب
۲۷۳۴Nگفته است الکذب ریب فی القلوب * گفت الصدق طمانین طروب
۲۷۳۵Qدل نیارامد ز گفتارِ دروغ * آب و روغن هیچ نَفْروزد فروغ
۲۷۳۵Nدل نیارامد ز گفتار دروغ * آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
۲۷۳۶Qدر حدیثِ راست آرام دِلست * راستیها دانهٔ دامِ دلست
۲۷۳۶Nدر حدیث راست آرام دل است * راستیها دانه‌ی دام دل است
۲۷۳۷Qدل مگر رنجور باشد بَدْدهان * که نداند چاشنی این و آن
۲۷۳۷Nدل مگر رنجور باشد بد دهان * که نداند چاشنی این و آن
۲۷۳۸Qچون شود از رنج و علَّت دل سلیم * طعمِ کذب و راست را باشد علیم
۲۷۳۸Nچون شود از رنج و علت دل سلیم * طعم کذب و راست را باشد علیم
۲۷۳۹Qحرصِ آدم چون سوی گندم فزود * از دلِ آدم سلیمی را ربود
۲۷۳۹Nحرص آدم چون سوی گندم فزود * از دل آدم سلیمی را ربود
۲۷۴۰Qپس دروغ و عشوه‌ات را گوش کرد * غِرّه گشت و زهرِ قاتل نوش کرد
۲۷۴۰Nپس دروغ و عشوه‌ات را گوش کرد * غره گشت و زهر قاتل نوش کرد
۲۷۴۱Qکژدم از گندم ندانست آن نَفَس * می‌پرد تمییز از مستِ هَوَس
۲۷۴۱Nکژدم از گندم ندانست آن نفس * می‌پرد تمییز از مست هوس
۲۷۴۲Qخلق مستِ آرزواند و هوا * ز آن پذیرایند دستانِ ترا
۲۷۴۲Nخلق مست آرزویند و هوا * ز آن پذیرایند دستان ترا
۲۷۴۳Qهر که خود را از هوا خود باز کرد * چشمِ خود را آشنای راز کرد
۲۷۴۳Nهر که خود را از هوا خود باز کرد * چشم خود را آشنای راز کرد

block:2068

شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب او را
۲۷۴۴Qقاضیی بنشاندند او می‌گریست * گفت نایب قاضیا گریه ز چیست
۲۷۴۴Nقاضیی بنشاندند او می‌گریست * گفت نایب قاضیا گریه ز چیست
۲۷۴۵Qاین نه وقتِ گریه و فریادِ تُست * وقتِ شادی و مبارک‌بادِ تُست
۲۷۴۵Nاین نه وقت گریه و فریاد تست * وقت شادی و مبارک باد تست
۲۷۴۶Qگفت آه چون حکم راند بی‌دلی * در میانِ آن دو عالِمْ جاهلی
۲۷۴۶Nگفت اه چون حکم راند بی‌دلی * در میان آن دو عالم جاهلی
۲۷۴۷Qآن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند * قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند
۲۷۴۷Nآن دو خصم از واقعه‌ی خود واقفند * قاضی مسکین چه داند ز آن دو بند
۲۷۴۸Qجاهلست و غافلست از حالشان * چون رود در خونشان و مالشان
۲۷۴۸Nجاهل است و غافل است از حالشان * چون رود در خونشان و مالشان
۲۷۴۹Qگفت خصمان عالم‌اند و عِلَّتی * جاهلی تو لیک شمعِ ملّتی
۲۷۴۹Nگفت خصمان عالمند و علتی * جاهلی تو لیک شمع ملتی
۲۷۵۰Qزانک تو علَّت نداری در میان * آن فراغت هست نورِ دیدگان
۲۷۵۰Nز انکه تو علت نداری در میان * آن فراغت هست نور دیده‌گان
۲۷۵۱Qو آن دو عالم را غرضشان کور کرد * عِلمشان را عِلَّت اندر گور کرد
۲۷۵۱Nو آن دو عالم را غرضشان کور کرد * علمشان را علت اندر گور کرد
۲۷۵۲Qجهل را بی‌عِلَّتی عالم کند * علم را عِلَّت کژ و ظالم کند
۲۷۵۲Nجهل را بی‌علتی عالم کند * علم را علت کژ و ظالم کند
۲۷۵۳Qتا تو رشوت نستدی بیننده‌ای * چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای
۲۷۵۳Nتا تو رشوت نستدی بیننده‌ای * چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای
۲۷۵۴Qاز هوا من خوی را وا کرده‌ام * لقمه‌های شهوتی کم خورده‌ام
۲۷۵۴Nاز هوا من خوی را واکرده‌ام * لقمه‌های شهوتی کم خورده‌ام
۲۷۵۵Qچاشنی‌گیرِ دلم شد با فروغ * راست را داند حقیقت از دروغ
۲۷۵۵Nچاشنی گیر دلم شد با فروغ * راست را داند حقیقت از دروغ

block:2069

باقرار آوردن معاویه ابلیس را
۲۷۵۶Qتو چرا بیدار کردی مر مرا * دشمنِ بیداریی تو ای دَغا
۲۷۵۶Nتو چرا بیدار کردی مر مرا * دشمن بیداریی تو ای دغا
۲۷۵۷Qهمچو خشخاشی همه خواب آوری * همچو خمری عقل و دانش را بَری
۲۷۵۷Nهمچو خشخاشی همه خواب آوری * همچو خمری عقل و دانش را بری
۲۷۵۸Qچارْمیخت کرده‌ام هین راست گو * راست را دانم تو حیلتها مجو
۲۷۵۸Nچار میخت کرده‌ام هین راست گو * راست را دانم تو حیلتها مجو
۲۷۵۹Qمن ز هَر کس آن طمع دارم که او * صاحبِ آن باشد اندر طبع و خو
۲۷۵۹Nمن ز هر کس آن طمع دارم که او * صاحب آن باشد اندر طبع و خو
۲۷۶۰Qمن ز سِرکه می‌نجویم شکّری * مر مُخَّنث را نگیرم لشکری
۲۷۶۰Nمن ز سرکه می‌نجویم شکری * مر مخنث را نگیرم لشکری
۲۷۶۱Qهمچو گبران من نجویم از بتی * کو بود حق یا خود از حق آیتی
۲۷۶۱Nهمچو گبران من نجویم از بتی * کاو بود حق یا خود از حق آیتی
۲۷۶۲Qمن ز سرگین می‌نجویم بویِ مشک * من در آبِ جو نجویم خشتِ خُشک
۲۷۶۲Nمن ز سرگین می‌نجویم بوی مشک * من در آب جو نجویم خشت خشک
۲۷۶۳Qمن ز شیطان این نجویم کوست غیر * که مرا بیدار گرداند بخَیْر
۲۷۶۳Nمن ز شیطان این نجویم کاوست غیر * که مرا بیدار گرداند به خیر
۲۷۶۴Qگفت بسیار آن بلیس از مکر و غَدْر * میر از او نشْنید کرد استیز و صَبْر
۲۷۶۴Nگفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر * میر از او نشنید کرد استیز و صبر

block:2070

راست گفتن ابلیس ضمیر خود را بمعاویه
۲۷۶۵Qاز بُنِ دندان بگفتش بهرِ آن * کردمت بیدار می‌دان ای فلان
۲۷۶۵Nاز بن دندان بگفتش بهر آن * کردمت بیدار می‌دان ای فلان
۲۷۶۶Qتا رسی اندر جماعت در نماز * از پی پیغامبرِ دولت‌فراز
۲۷۶۶Nتا رسی اندر جماعت در نماز * از پی پیغمبر دولت فراز
۲۷۶۷Qگر نماز از وقت رفتی مر ترا * این جهان تاریک گشتی بی‌ضیا
۲۷۶۷Nگر نماز از وقت رفتی مر ترا * این جهان تاریک گشتی بی‌ضیا
۲۷۶۸Qاز غبین و درد رفتی اشکها * از دو چشمِ تو مثالِ مَشکها
۲۷۶۸Nاز غبین و درد رفتی اشکها * از دو چشم تو مثال مشکها
۲۷۶۹Qذوق دارد هر کسی در طاعتی * لاجرم نشْکیبد از وَیْ ساعتی
۲۷۶۹Nذوق دارد هر کسی در طاعتی * لاجرم نشکیبد از وی ساعتی
۲۷۷۰Qآن غبین و درد بودی صد نماز * کو نماز و کو فروغِ آن نیاز
۲۷۷۰Nآن غبین و درد بودی صد نماز * کو نماز و کو فروغ آن نیاز

block:2071

فضیلت حسرت خوردن آن مُخلِص بر فوت نماز جماعت
۲۷۷۱Qآن یکی می‌رفت در مسجد درون * مردم از مسجد همی‌آمد برون
۲۷۷۱Nآن یکی می‌رفت در مسجد درون * مردم از مسجد همی‌آمد برون
۲۷۷۲Qگفت پُرسان که جماعت را چه بود * که ز مسجد می‌برون آیند زود
۲۷۷۲Nگفت پرسان که جماعت را چه بود * که ز مسجد می‌برون آیند زود
۲۷۷۳Qآن یکی گفتش که پیغامبر نماز * با جماعت کرد و فارغ شد ز راز
۲۷۷۳Nآن یکی گفتش که پیغمبر نماز * با جماعت کرد و فارغ شد ز راز
۲۷۷۴Qتو کجا در می‌روی ای مردِ خام * چونک پیغامبر بدادست السّلام
۲۷۷۴Nتو کجا در می‌روی ای مرد خام * چون که پیغمبر بداده ست السلام
۲۷۷۵Qگفت آه و دود از آن آه شد برون * آهِ او می‌داد از دل بوی خون
۲۷۷۵Nگفت آه و دود از آن اه شد برون * آه او می‌داد از دل بوی خون
۲۷۷۶Qآن یکی از جمع گفتا بره آن آه را * وین نماز من ترا بادا عطا
۲۷۷۶Nآن یکی از جمع گفت این آه را * تو به من ده و آن نماز من ترا
۲۷۷۷Qگفت دادم آه و پذْرفتم نماز * او ستد آن آه را با صد نیاز
۲۷۷۷Nگفت دادم آه و پذرفتم نماز * او ستد آن آه را با صد نیاز
۲۷۷۸Qشب بخواب اندر بگفتش هاتفی * که خریدی آبِ حیوان و شَفا
۲۷۷۸Nشب به خواب اندر بگفتش هاتفی * که خریدی آب حیوان و شفا
۲۷۷۹Qحُرمتِ این اختیار و این دُخول * شد نمازِ جملهٔ خلقان قبول
۲۷۷۹Nحرمت این اختیار و این دخول * شد نماز جمله‌ی خلقان قبول

block:2072

تتمّهٔ اقرار ابلیس بمعاویه مکر خود را
۲۷۸۰Qپس عزازیلش بگفت ای میرِ راد * مکرِ خود اندر میان باید نهاد
۲۷۸۰Nپس عزازیلش به گفت ای میر راد * مکر خود اندر میان باید نهاد
۲۷۸۱Qگر نمازت فَوْت می‌شد آن زمان * می‌زدی از دردِ دل آه و فغان
۲۷۸۱Nگر نمازت فوت می‌شد آن زمان * می‌زدی از درد دل آه و فغان
۲۷۸۲Qآن تأسُّف و آن فغان و آن نیاز * در گذشتی از دُو صد ذکر و نماز
۲۷۸۲Nآن تاسف و آن فغان و آن نیاز * در گذشتی از دو صد ذکر و نماز
۲۷۸۳Qمن ترا بیدار کردم از نهیب * تا بسوزاند چنان آهی حجاب
۲۷۸۳Nمن ترا بیدار کردم از نهیب * تا بسوزاند چنان آهی حجاب
۲۷۸۴Qتا چنان آهی نباشد مر ترا * تا بدان راهی نباشد مر ترا
۲۷۸۴Nتا چنان آهی نباشد مر ترا * تا بدان راهی نباشد مر ترا
۲۷۸۵Qمن حسودم از حسد کردم چنین * من عَدوَّم کارِ من مکرست و کین
۲۷۸۵Nمن حسودم از حسد کردم چنین * من عدویم کار من مکر است و کین
۲۷۸۶Qگفت اکنون راست گفتی صادقی * از تو این آید تو این را لایقی
۲۷۸۶Nگفت اکنون راست گفتی صادقی * از تو این آید تو این را لایقی
۲۷۸۷Qعنکبوتی تو مگس داری شکار * من نیَم ای سگ مگس زحمت میار
۲۷۸۷Nعنکبوتی تو مگس داری شکار * من نیم ای سگ مگس زحمت میار
۲۷۸۸Qبازِ اسپیدم شکارم شه کند * عنکبوتی کَی بگِرْدِ ما تند
۲۷۸۸Nباز اسپیدم شکارم شه کند * عنکبوتی کی بگرد ما تند
۲۷۸۹Qرَو مگس می‌گیر تا تانی هلا * سوی دوغی زن مگسها را صلا
۲۷۸۹Nرو مگس می‌گیر تا تانی هلا * سوی دوغی زن مگسها را صلا
۲۷۹۰Qور بخوانی تو بسوی انگبین * هم دروغ و دوغ باشد آن یقین
۲۷۹۰Nور بخوانی تو به سوی انگبین * هم دروغ و دوغ باشد آن یقین
۲۷۹۱Qتو مرا بیدار کردی خواب بود * تو نمودی کَشتی آن گرداب بود
۲۷۹۱Nتو مرا بیدار کردی خواب بود * تو نمودی کشتی آن گرداب بود
۲۷۹۲Qتو مرا در خیر ز آن می‌خواندی * تا مرا از خیرِ بهتر راندی
۲۷۹۲Nتو مرا در خیر ز آن می‌خواندی * تا مرا از خیر بهتر راندی

block:2073

فوت شدن دزد بآواز دادن آن شخص صاحب خانه را کی نزدیک آمده بود کی دزد را دریابد و بگیرد
۲۷۹۳Qاین بدان ماند که شخصی دُزد دید * در وثاق اندر پیِ او می‌دوید
۲۷۹۳Nاین بدان ماند که شخصی دزد دید * در وثاق اندر پی او می‌دوید
۲۷۹۴Qتا دو سه مَیْدان دوید اندر پَیَش * تا در افگند آن تعب اندر خَویَش
۲۷۹۴Nتا دو سه میدان دوید اندر پیش * تا در افگند آن تعب اندر خویش
۲۷۹۵Qاندر آن حمله که نزدیک آمدش * تا بدو اندر جَهَد دریابدش
۲۷۹۵Nاندر آن حمله که نزدیک آمدش * تا بدو اندر جهد دریابدش
۲۷۹۶Qدزدِ دیگر بانگ کردش که بیا * تا ببینی این علاماتِ بلا
۲۷۹۶Nدزد دیگر بانگ کردش که بیا * تا ببینی این علامات بلا
۲۷۹۷Qزود باش و باز گرد ای مَرِد کار * تا ببینی حال اینجا زار زار
۲۷۹۷Nزود باش و باز گرد ای مرد کار * تا ببینی حال اینجا زار زار
۲۷۹۸Qگفت باشد کان طرف دزدی بود * گر نگردم زود این بر من رود
۲۷۹۸Nگفت باشد کان طرف دزدی بود * گر نگردم زود این بر من رود
۲۷۹۹Qدر زن و فرزندِ من دستی زند * بَستنِ این دزد سودم کَی کند
۲۷۹۹Nدر زن و فرزند من دستی زند * بستن این دزد سودم کی کند
۲۸۰۰Qاین مسلمان از کرم می‌خواندم * گر نگردم زود پیش آید نَدَم
۲۸۰۰Nاین مسلمان از کرم می‌خواندم * گر نگردم زود پیش آید ندم
۲۸۰۱Qبر امیدِ شفقتِ آن نیکخواه * دزد را بگْذاشت باز آمد براه
۲۸۰۱Nبر امید شفقت آن نیک خواه * دزد را بگذاشت باز آمد به راه
۲۸۰۲Qگفت ای یارِ نکو احوال چیست * این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست
۲۸۰۲Nگفت ای یار نکو احوال چیست * این فغان و بانگ تو از دست کیست
۲۸۰۳Qگفت اینک بین نشانِ پایِ دُزد * این طرف رفتست دزدِ زَنْ‌بُمْزد
۲۸۰۳Nگفت اینک بین نشان پای دزد * این طرف رفته ست دزد زن بمزد
۲۸۰۴Qنک نشانِ پای دزدِ قلتبان * در پیِ او رَو بدین نقش و نشان
۲۸۰۴Nنک نشان پای دزد قلتبان * در پی او رو بدین نقش و نشان
۲۸۰۵Qگفت ای ابله چه می‌گویی مرا * من گرفته بودم آخِر مر ورا
۲۸۰۵Nگفت ای ابله چه می‌گویی مرا * من گرفته بودم آخر مر و را
۲۸۰۶Qدزد را از بانگِ تو بگْذاشتم * من تو خر را آدمی پنداشتم
۲۸۰۶Nدزد را از بانگ تو بگذاشتم * من تو خر را آدمی پنداشتم
۲۸۰۷Qاین چه ژاژست و چه هرزه ای فلان * من حقیقت یافتم چه بْوَد نشان
۲۸۰۷Nاین چه ژاژست و چه هرزه ای فلان * من حقیقت یافتم چه بود نشان
۲۸۰۸Qگفت من از حق نشانت می‌دهم * این نشانست از حقیقت آگهم
۲۸۰۸Nگفت من از حق نشانت می‌دهم * این نشان است از حقیقت آگهم
۲۸۰۹Qگفت طَّراری تو یا خود ابلهی * بلک تو دزدی و زین حال آگهی
۲۸۰۹Nگفت طراری تو یا خود ابلهی * بلکه تو دزدی و زین حال آگهی
۲۸۱۰Qخصم خود را می‌کشیدم من کشان * تو رهانیدی و را کاینکْ نشان
۲۸۱۰Nخصم خود را می‌کشیدم من کشان * تو رهانیدی و را کاینک نشان
۲۸۱۱Qتو جِهَت گو من برونم از جهات * در وصال آیات کو یا بیّنات
۲۸۱۱Nتو جهت گو من برونم از جهات * در وصال آیات کو یا بینات
۲۸۱۲Qُصُنع بیند مَردِ محجوب از صِفات * در صفات آنست کو گم کرد ذات
۲۸۱۲Nصنع بیند مرد محجوب از صفات * در صفات آن است کاو گم کرد ذات
۲۸۱۳Qواصلان چون غرقِ ذات‌اند ای پسر * کَیْ کنند اندر صفاتِ او نظر
۲۸۱۳Nواصلان چون غرق ذاتند ای پسر * کی کنند اندر صفات او نظر
۲۸۱۴Qچونک اندر قعرِ جُو باشد سَرَت * کَیْ برنگِ آب افتد مَنْظرت
۲۸۱۴Nچون که اندر قعر جو باشد سرت * کی به رنگ آب افتد منظرت
۲۸۱۵Qور برنگِ آب باز آیی ز قَعَر * پس پلاسی بسْتدی دادی تو شَعْر
۲۸۱۵Nور به رنگ آب باز آیی ز قعر * پس پلاسی بستدی دادی تو شعر
۲۸۱۶Qطاعتِ عامه گناهِ خاصگان * وُصلتِ عامه حجابِ خاص دان
۲۸۱۶Nطاعت عامه گناه خاصگان * وصلت عامه حجاب خاص دان
۲۸۱۷Qمر وزیری را کند شَهْ مُحتسب * شه عدوِّ او بود نبْود مُحِب
۲۸۱۷Nمر وزیری را کند شه محتسب * شه عدوی او بود نبود محب
۲۸۱۸Qهم گناهی کرده باشد آن وزیر * بی‌سبب نبْود تغیّر ناگزیر
۲۸۱۸Nهم گناهی کرده باشد آن وزیر * بی‌سبب نبود تغیر ناگزیر
۲۸۱۹Qآنک ز اوَّل مُحتسب بُد خود ورا * بخت و روزی آن بُدست از ابتدا
۲۸۱۹Nآن که ز اول محتسب بد خود و را * بخت و روزی آن بده ست از ابتدا
۲۸۲۰Qلیک آنک اوّل وزیرِ شه بُدَست * مُحتسِب کردن سبب فعلِ بَدَست
۲۸۲۰Nلیک آن کاول وزیر شه بده ست * محتسب کردن سبب فعل بد است
۲۸۲۱Qچون ترا شَه ز آستانه پیش خواند * باز سوی آستانه باز راند
۲۸۲۱Nچون ترا شه ز آستانه پیش خواند * باز سوی آستانه باز راند
۲۸۲۲Qتو یقین می‌دان که جُرمی کرده‌ای * جَبْر را از جهل پیش آورده‌ای
۲۸۲۲Nتو یقین می‌دان که جرمی کرده‌ای * جبر را از جهل پیش آورده‌ای
۲۸۲۳Qکه مرا روزی و قِسمت این بُدست * پس چرا دی بودت آن دولت بِدَست
۲۸۲۳Nکه مرا روزی و قسمت این بده ست * پس چرا دی بودت آن دولت به دست
۲۸۲۴Qقسمتِ خود خود بریدی تو ز جَهل * قِسمتِ خود را فزاید مردِ اهل
۲۸۲۴Nقسمت خود خود بریدی تو ز جهل * قسمت خود را فزاید مرد اهل

block:2074

قصّهٔ منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان
۲۸۲۵Qیک مثالِ دیگر اندر کَژْ رَوی * شاید ار از نقلِ قرآن بشْنوی
۲۸۲۵Nیک مثال دیگر اندر کژروی * شاید ار از نقل قرآن بشنوی
۲۸۲۶Qاین چنین کژ بازیی در جُفت و طاق * با نبی می‌باختند اهلِ نفاق
۲۸۲۶Nاین چنین کژ بازیی در جفت و طاق * با نبی می‌باختند اهل نفاق
۲۸۲۷Qکز برای عزِّ دینِ احمدی * مسجدی سازیم و بود آن مُرْتَدی
۲۸۲۷Nکز برای عز دین احمدی * مسجدی سازیم و بود آن مرتدی
۲۸۲۸Qاین چنین کژ بازیی می‌باختند * مسجدی جز مسجدِ او ساختند
۲۸۲۸Nاین چنین کژ بازیی می‌باختند * مسجدی جز مسجد او ساختند
۲۸۲۹Qسقف و فرش و قبّه‌اش آراسته * لیک تفریقِ جماعت خواسته
۲۸۲۹Nفرش و سقف و قبه‌اش آراسته * لیک تفریق جماعت خواسته
۲۸۳۰Qنزدِ پیغامبر بلابه آمدند * همچو اُشتر پیشِ او زانو زدند
۲۸۳۰Nنزد پیغمبر به لابه آمدند * همچو اشتر پیش او زانو زدند
۲۸۳۱Qکای رسولِ حق برای مُحْسِنی * سوی آن مسجد قَدَم رنجه کُنی
۲۸۳۱Nکای رسول حق برای محسنی * سوی آن مسجد قدم رنجه کنی
۲۸۳۲Qتا مبارک گردد از اِقْدامِ تو * تا قیامت تازه باد ایّامِ تو
۲۸۳۲Nتا مبارک گردد از اقدام تو * تا قیامت تازه باد ایام تو
۲۸۳۳Qمسجدِ روزِ گِلست و روزِ اَبْر * مسجدِ روزِ ضرورت وقتِ فَقْر
۲۸۳۳Nمسجد روز گل است و روز ابر * مسجد روز ضرورت وقت فقر
۲۸۳۴Qتا غریبی یابد آنجا خیر و جا * تا فراوان گردد این خدمت‌سرا
۲۸۳۴Nتا غریبی یابد آن جا خیر و جا * تا فراوان گردد این خدمت‌سرا
۲۸۳۵Qتا شعارِ دین شود بسیار و پُر * زانک با یاران شود خوش کارِ مُر
۲۸۳۵Nتا شعار دین شود بسیار و پر * ز انکه با یاران شود خوش کار مر
۲۸۳۶Qساعتی آنجایگه تشریف دِه * تزکیهٔ ما کن ز ما تعریف ده
۲۸۳۶Nساعتی آن جایگه تشریف ده * تزکیه‌ی ما کن ز ما تعریف ده
۲۸۳۷Qمسجد و اصحابِ مسجد را نواز * تو مَهی ما شب دمی با ما بساز
۲۸۳۷Nمسجد و اصحاب مسجد را نواز * تو مهی ما شب دمی با ما بساز
۲۸۳۸Qتا شود شب از جمالت همچو روز * ای جمالت آفتابِ جان فروز
۲۸۳۸Nتا شود شب از جمالت همچو روز * ای جمالت آفتاب جان فروز
۲۸۳۹Qای دریغا کان سخن از دل بُدی * تا مرادِ آن نفر حاصل شدی
۲۸۳۹Nای دریغا کان سخن از دل بدی * تا مراد آن نفر حاصل شدی
۲۸۴۰Qلطف کاید بی‌دل و جان در زبان * همچو سبزهٔ تُون بود ای دوستان
۲۸۴۰Nلطف کاید بی‌دل و جان در زبان * همچو سبزه‌ی تون بود ای دوستان
۲۸۴۱Qهم ز دُورش بنگر و اندر گذر * خوردن و بُو را نشاید ای پسر
۲۸۴۱Nهم ز دورش بنگر و اندر گذر * خوردن و بو را نشاید ای پسر
۲۸۴۲Qسوی لطفِ بی‌وفایان هین مَرْو * کان پُلِ ویران بود نیکو شنو
۲۸۴۲Nسوی لطف بی‌وفایان هین مرو * کان پل ویران بود نیکو شنو
۲۸۴۳Qگر قدم را جاهلی بر وَیْ زند * بشْکند پُل و آن قدم را بشْکند
۲۸۴۳Nگر قدم را جاهلی بر وی زند * بشکند پل و آن قدم را بشکند
۲۸۴۴Qهر کجا لشکر شکسته می‌شود * او دو سه سُستِ مخنّث می‌بود
۲۸۴۴Nهر کجا لشکر شکسته می‌شود * او دو سه سست مخنث می‌بود
۲۸۴۵Qدر صف آید با سلاح او مَرْدوار * دل برو بنْهند کاینکْ یارِ غار
۲۸۴۵Nدر صف آید با سلاح او مردوار * دل بر او بنهند کاینک یار غار
۲۸۴۶Qرُو بگرداند چو بیند زخم را * رفتنِ او بشْکند پُشتِ ترا
۲۸۴۶Nرو بگرداند چو بیند زخمها * رفتن او بشکند پشت ترا
۲۸۴۷Qاین درازست و فراوان می‌شود * و آنچ مقصودست پنهان می‌شود
۲۸۴۷Nاین دراز است و فراوان می‌شود * و آن چه مقصود است پنهان می‌شود

block:2075

فریفتن منافقان پیغامبر را علیه السَّلام تا بمسجد ضرارش برند
۲۸۴۸Qبر رسولِ حق فسون‌ها خواندند * رَخَشِ دَستان و حِیَل می‌راندند
۲۸۴۸Nبر رسول حق فسون‌ها خواندند * رخش دستان و حیل می‌راندند
۲۸۴۹Qآن رسولِ مهربانِ رحم‌کیش * جز تبسّم جز بلی ناورد پیش
۲۸۴۹Nآن رسول مهربان رحم کیش * جز تبسم جز بلی ناورد پیش
۲۸۵۰Qشکرهای آن جماعت یاد کرد * در اجابت قاصدان را شاد کرد
۲۸۵۰Nشکرهای آن جماعت یاد کرد * در اجابت قاصدان را شاد کرد
۲۸۵۱Qمی‌نمود آن مکرِ ایشان پیشِ او * یک بیک ز آن سان که اندر شیر مو
۲۸۵۱Nمی‌نمود آن مکر ایشان پیش او * یک به یک ز آن سان که اندر شیر مو
۲۸۵۲Qموی را نادیده می‌کرد آن لطیف * شیر را شاباش می‌گفت آن ظریف
۲۸۵۲Nموی را نادیده می‌کرد آن لطیف * شیر را شاباش می‌گفت آن ظریف
۲۸۵۳Qصد هزاران مویِ مکر و دمدمه * چشم خوابانید آن دَم ز ان همه
۲۸۵۳Nصد هزاران موی مکر و دمدمه * چشم خوابانید آن دم ز ان همه
۲۸۵۴Qراست می‌فرمود آن بحرِ کرم * بر شما من از شما مشفق‌ترم
۲۸۵۴Nراست می‌فرمود آن بحر کرم * بر شما من از شما مشفق‌ترم
۲۸۵۵Qمن نشسته بر کنارِ آتشی * با فروغ و شعلهٔ بس ناخَوشی
۲۸۵۵Nمن نشسته بر کنار آتشی * با فروغ و شعله‌ی بس ناخوشی
۲۸۵۶Qهمچو پروانه شما آن سو دَوَان * هر دو دستِ من شده پروانه‌ران
۲۸۵۶Nهمچو پروانه شما آن سو دوان * هر دو دست من شده پروانه ران
۲۸۵۷Qچون بر آن شد تا روان گردد رسول * غیرتِ حق بانگ زد مشْنو زِ غُول
۲۸۵۷Nچون بر آن شد تا روان گردد رسول * غیرت حق بانگ زد مشنو ز غول
۲۸۵۸Qکین خبیثان مکر و حیلت کرده‌اند * جمله مقلوبست آنچ آورده‌اند
۲۸۵۸Nکاین خبیثان مکر و حیلت کرده‌اند * جمله مقلوب است آنچ آورده‌اند
۲۸۵۹Qقصدِ ایشان جز سیه‌رویی نبود * خیر دین کَی جُست ترسا و جهود
۲۸۵۹Nقصد ایشان جز سیه رویی نبود * خیر دین کی جست ترسا و جهود
۲۸۶۰Qمسجدی بر جسرِ دوزخ ساختند * با خدا نَرْدِ دغاها باختند
۲۸۶۰Nمسجدی بر جسر دوزخ ساختند * با خدا نرد دغاها باختند
۲۸۶۱Qقصدشان تفریقِ اصحابِ رسول * فضلِ حق را کَیْ شناسد هر فَضول
۲۸۶۱Nقصدشان تفریق اصحاب رسول * فضل حق را کی شناسد هر فضول
۲۸۶۲Qتا جهودی را ز شام اینجا کَشند * که بوعظِ او جهودان سَرْخَوشند
۲۸۶۲Nتا جهودی را ز شام اینجا کشند * که به وعظ او جهودان سر خوشند
۲۸۶۳Qگفت پیغامبر که آری لیک ما * بر سرِ راهیم و بر عزمِ غزا
۲۸۶۳Nگفت پیغمبر که آری لیک ما * بر سر راهیم و بر عزم غزا
۲۸۶۴Qزین سفر چون باز گردم آنگهان * سوی آن مسجد روان گردم روان
۲۸۶۴Nزین سفر چون باز گردم آن گهان * سوی آن مسجد روان گردم روان
۲۸۶۵Qدفعشان کرد و بسوی غزو تاخت * با دغایان از دغا نردی بباخت
۲۸۶۵Nدفعشان کرد و به سوی غزو تاخت * با دغایان از دغا نردی بباخت
۲۸۶۶Qچون بیامد از غزا باز آمدند * چنگ اندر وعدهٔ ماضی زدند
۲۸۶۶Nچون بیامد از غزا باز آمدند * چنگ اندر وعده‌ی ماضی زدند
۲۸۶۷Qگفت حقّش ای پَیَمبر فاش گو * غدر را ور جنگ باشد باش گو
۲۸۶۷Nگفت حقش ای پیمبر فاش گو * غدر را ور جنگ باشد باش گو
۲۸۶۸Qگفتشان بس بَددرون و دشمنید * تا نگویم رازهاتان تن زَنید
۲۸۶۸Nگفت ای قوم دغل خامش کنید * تا نگویم رازهاتان تن زنید
۲۸۶۹Qچون نشانی چند از اسرارشان * در بیان آورد بَد شد کارشان
۲۸۶۹Nچون نشانی چند از اسرارشان * در بیان آورد بد شد کارشان
۲۸۷۰Qقاصدان زو باز گشتند آن زمان * حاش لله حاش لله دَم‌زنان
۲۸۷۰Nقاصدان زو باز گشتند آن زمان * حاش لله حاش لله دم زنان
۲۸۷۱Qهر منافق مُصْحَفی زیرِ بغل * سوی پیغامبر بیاورد از دغل
۲۸۷۱Nهر منافق مصحفی زیر بغل * سوی پیغمبر بیاورد از دغل
۲۸۷۲Qبهرِ سوگندان که اَیْمان جُنَّتیست * زانک سوگندان کژان را سُنَّتیست
۲۸۷۲Nبهر سوگندان که ایمان جنتی است * ز انکه سوگندان کژان را سنتی است
۲۸۷۳Qچون ندارد مردِ کژ در دین وفا * هر زمانی بشْکند سوگند را
۲۸۷۳Nچون ندارد مرد کژ در دین وفا * هر زمانی بشکند سوگند را
۲۸۷۴Qراستان را حاجتِ سوگند نیست * زانک ایشان را دو چشم روشنیست
۲۸۷۴Nراستان را حاجت سوگند نیست * ز انکه ایشان را دو چشم روشنی است
۲۸۷۵Qنقضِ میثاق و عهود از احمقیست * حفظِ اَیْمان و وفا کارِ تقیست
۲۸۷۵Nنقض میثاق و عهود از احمقی است * حفظ ایمان و وفا کار تقی است
۲۸۷۶Qگفت پیغامبر که سوگندِ شما * راست گیرم یا که سوگندِ خدا
۲۸۷۶Nگفت پیغمبر که سوگند شما * راست گیرم یا که سوگند خدا
۲۸۷۷Qباز سوگندِ دگر خوردند قوم * مصحف اندر دست و بر لب مُهرِ صَوْم
۲۸۷۷Nباز سوگند دگر خوردند قوم * مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
۲۸۷۸Qکه بحقِّ این کلامِ پاکِ راست * کان بنای مسجد از بهرِ خداست
۲۸۷۸Nکه به حق این کلام پاک راست * کان بنای مسجد از بهر خداست
۲۸۷۹Qاندر آنجا هیچ حیله و مکر نیست * اندر آنجا ذکر و صدق و یارَبیست
۲۸۷۹Nاندر آن جا هیچ مکر و حیله نیست * اندر آن جا ذکر و صدق و یا ربی است
۲۸۸۰Qگفت پیغامبر که آوازِ خدا * می‌رسد در گوشِ من همچون صدا
۲۸۸۰Nگفت پیغمبر که آواز خدا * می‌رسد در گوش من همچون صدا
۲۸۸۱Qمُهر در گوشِ شما بنْهاد حق * تا بآوازِ خدا نارد سَبَق
۲۸۸۱Nمهر در گوش شما بنهاد حق * تا به آواز خدا نارد سبق
۲۸۸۲Qنک صریح آوازِ حق می‌آیدم * همچو صاف از دُرد می‌پالایدم
۲۸۸۲Nنک صریح آواز حق می‌آیدم * همچو صاف از درد می‌پالایدم
۲۸۸۳Qهمچنانکِ موسی از سوی درخت * بانگِ حق بشْنید کای مسعود‌بخت
۲۸۸۳Nهمچنان که موسی از سوی درخت * بانگ حق بشنید کای مسعود بخت
۲۸۸۴Qاز درخت‌ إِنِّی أَنَا اللَّهُ‌ می‌شنید * با کلام انوار می‌آمد پدید
۲۸۸۴Nاز درخت‌ إِنِّی أَنَا اللَّهُ‌ می‌شنید * با کلام انوار می‌آمد پدید
۲۸۸۵Qچون ز نورِ وَحی در می‌ماندند * باز نَوْ سوگندها می‌خواندند
۲۸۸۵Nچون ز نور وحی در می‌ماندند * باز نو سوگندها می‌خواندند
۲۸۸۶Qچون خدا سوگند را خواند سپر * کَیْ نهد اسْپر ز کف پیکارگر
۲۸۸۶Nچون خدا سوگند را خواند سپر * کی نهد اسپر ز کف پیکارگر
۲۸۸۷Qباز پیغامبر بتکذیبِ صریح * َقَدْ کَذَبْتُمْ گفت با ایشان فصیح
۲۸۸۷Nباز پیغمبر به تکذیب صریح * قد کذبتم گفت با ایشان فصیح

block:2076

اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی برسول چرا ستّاری نمی کند
۲۸۸۸Qتا یکی یاری ز یارانِ رسول * در دلش انکار آمد ز آن نُکول
۲۸۸۸Nتا یکی یاری ز یاران رسول * در دلش انکار آمد ز آن نکول
۲۸۸۹Qکه چنین پیرانِ با شَیْب و وقار * می‌کندشان این پَیَمبر شرمسار
۲۸۸۹Nکه چنین پیران با شیب و وقار * می‌کندشان این پیمبر شرمسار
۲۸۹۰Qکو کرم کو سِتْر پوشی کو حیا * صد هزاران عیب پوشند انبیا
۲۸۹۰Nکو کرم کو ستر پوشی کو حیا * صد هزاران عیب پوشند انبیا
۲۸۹۱Qباز در دل زود استغفار کرد * تا نگردد ز اعتراض او روی‌زرد
۲۸۹۱Nباز در دل زود استغفار کرد * تا نگردد ز اعتراض او روی زرد
۲۸۹۲Qشومی یاری اصحابِ نفاق * کرد مؤمن را چو ایشان زشت و عاق
۲۸۹۲Nشومی یاری اصحاب نفاق * کرد مومن را چو ایشان زشت و عاق
۲۸۹۳Qباز می‌زارید کای علّامِ سِر * مر مرا مگْذار بر کفران مُصِر
۲۸۹۳Nباز می‌زارید کای علام سر * مر مرا مگذار بر کفران مصر
۲۸۹۴Qدل بدستم نیست همچون دیدِ چشم * ورنه دل را سوزمی این دم به خشم
۲۸۹۴Nدل به دستم نیست همچون دید چشم * ور نه دل را سوزمی این دم به خشم
۲۸۹۵Qاندرین اندیشه خوابش در ربود * مسجدِ ایشانْش پُر سرگین نمود
۲۸۹۵Nاندر این اندیشه خوابش در ربود * مسجد ایشانش پر سرگین نمود
۲۸۹۶Qسنگهاش اندر حدث جایِ تباه * می‌دمید از سنگها دودِ سیاه
۲۸۹۶Nسنگهاش اندر حدث جای تباه * می‌دمید از سنگها دود سیاه
۲۸۹۷Qدود در حلقش شد و حلقش بخَست * از نهیبِ دودِ تلخ از خواب جَست
۲۸۹۷Nدود در حلقش شد و حلقش بخست * از نهیب دود تلخ از خواب جست
۲۸۹۸Qدر زمان در رُو فتاد و می‌گریست * کای خدا اینها نشانِ مُنکِریست
۲۸۹۸Nدر زمان در رو فتاد و می‌گریست * کای خدا اینها نشان منکری است
۲۸۹۹Qخِلم بهتر از چنین حلم ای خدا * که کند از نورِ ایمانم جدا
۲۸۹۹Nخلم بهتر از چنین حلم ای خدا * که کند از نور ایمانم جدا
۲۹۰۰Qگر بکاوی کوششِ اهلِ مجاز * تو بتو گنده بود همچون پیاز
۲۹۰۰Nگر بکاوی کوشش اهل مجاز * تو به تو گنده بود همچون پیاز
۲۹۰۱Qهر یکی از یکدیگر بی‌مغزتر * صادقان را یک ز دیگر نَغْزتر
۲۹۰۱Nهر یکی از یکدیگر بی‌مغزتر * صادقان را یک ز دیگر نغزتر
۲۹۰۲Qصد کمر آن قوم بسته بر قَبا * بهرِ هَدْمِ مسجدِ اهلِ قُبا
۲۹۰۲Nصد کمر آن قوم بسته بر قبا * بهر هدم مسجد اهل قبا
۲۹۰۳Qهمچو آن اصحابِ فیل اندر حَبَش * کعبه‌ای کردند حق آتش زدش
۲۹۰۳Nهمچو آن اصحاب فیل اندر حبش * کعبه‌ای کردند حق آتش زدش
۲۹۰۴Qقصدِ کعبه ساختند از انتقام * حالشان چون شد فرو خوان از کلام
۲۹۰۴Nقصد کعبه ساختند از انتقام * حالشان چون شد فرو خوان از کلام
۲۹۰۵Qمر سیه‌رویان دین را خود جهاز * نیست الّا حیلت و مکر و ستیز
۲۹۰۵Nمر سیه رویان دین را خود جهیز * نیست الا حیلت و مکر و ستیز
۲۹۰۶Qهر صحابی دید ز آن مسجد عیان * واقعه تا شد یقینشان سرِّ آن
۲۹۰۶Nهر صحابی دید ز آن مسجد عیان * واقعه تا شد یقینشان سر آن
۲۹۰۷Qواقعات ار باز گویم یک بیک * پس یقین گردد صفا بر اهلِ شک
۲۹۰۷Nواقعات ار باز گویم یک به یک * پس یقین گردد صفا بر اهل شک
۲۹۰۸Qلیک می‌ترسم ز کشفِ رازشان * نازنینانند و زیبد نازشان
۲۹۰۸Nلیک می‌ترسم ز کشف رازشان * نازنینانند و زیبد نازشان
۲۹۰۹Qشرع بی‌تقلید می‌پذرفته‌اند * بی‌مِحَکّ آن نقد را بگْرفته‌اند
۲۹۰۹Nشرع بی‌تقلید می‌پذرفته‌اند * بی‌محک آن نقد را بگرفته‌اند
۲۹۱۰Qحکمتِ قرآن چو ضالهٔ مؤمنست * هر کسی در ضالّهٔ خود مُوقِنست
۲۹۱۰Nحکمت قرآن چو ضاله‌ی مومن است * هر کسی در ضاله‌ی خود موقن است

block:2077

قصّهٔ آن شخص کی اشتر ضالّهٔ خود می جست و می پرسید
۲۹۱۱Qاشتری گم کردی و جُستیش چُست * چون بیابی چون ندانی کانِ تست
۲۹۱۱Nاشتری گم کردی و جستیش چست * چون بیابی چون ندانی کان تست
۲۹۱۲Qضالّه چه بْود ناقه‌ای گُم کرده‌ای * از کَفَت بگْریخته در پرده‌ای
۲۹۱۲Nضاله چه بود ناقه‌ای گم کرده‌ای * از کفت بگریخته در پرده‌ای
۲۹۱۳Qآمده در بار کردن کاروان * اشترِ تو ز آن میان گشته نهان
۲۹۱۳Nآمده در بار کردن کاروان * اشتر تو ز آن میان گشته نهان
۲۹۱۴Qمی‌دوی این سو و آن سو خشک‌لب * کاروان شد دُور و نزدیکست شب
۲۹۱۴Nمی‌دوی این سو و آن سو خشک لب * کاروان شد دور و نزدیک است شب
۲۹۱۵Qرخت مانده بر زمین در راهِ خوف * تو پیِ اشتر دوان گشته بطَوْف
۲۹۱۵Nرخت مانده بر زمین در راه خوف * تو پی اشتر دوان گشته به طوف
۲۹۱۶Qکای مسلمانان که دیدست اشتری * جَسته بیرون بامداد از آخُری
۲۹۱۶Nکای مسلمانان که دیده ست اشتری * جسته بیرون بامداد از آخوری
۲۹۱۷Qهر که بر گوید نشان از اشترم * مژدگانی می‌دهم چندین دِرَم
۲۹۱۷Nهر که بر گوید نشان از اشترم * مژدگانی می‌دهم چندین درم
۲۹۱۸Qباز می‌جویی نشان از هر کسی * ریش‌خندت می‌کند زین هر خسی
۲۹۱۸Nباز می‌جویی نشان از هر کسی * ریش‌خندت می‌کند زین هر خسی
۲۹۱۹Qکه اشتری دیدیم می‌رفت این طرف * اشتری سرخی بسوی آن علف
۲۹۱۹Nکاشتری دیدیم می‌رفت این طرف * اشتر سرخی به سوی آن علف
۲۹۲۰Qآن یکی گوید بُریده گوش بود * و آن دگر گوید جُلَش منقوش بود
۲۹۲۰Nآن یکی گوید بریده گوش بود * و آن دگر گوید جلش منقوش بود
۲۹۲۱Qآن یکی گوید شتر یک چشم بود * و آن دگر گوید ز گر بی‌پشم بود
۲۹۲۱Nآن یکی گوید شتر یک چشم بود * و آن دگر گوید ز گر بی‌پشم بود
۲۹۲۲Qاز برای مژدگانی صد نشان * از برای مژدگانی صد نشان
۲۹۲۲Nاز برای مژدگانی صد نشان * از برای مژدگانی صد نشان

block:2078

متردّد شدن در میان مذهبهای مخالف و بیرون شو و مخلص یافتن
۲۹۲۳Qهمچنانک هر کسی در معرفت * می‌کند موصوفِ غیبی را صِفَت
۲۹۲۳Nهمچنان که هر کسی در معرفت * می‌کند موصوف غیبی را صفت
۲۹۲۴Qفلسفی از نوعِ دیگر کرده شرح * باحثی مر گفت او را کرده جَرَح
۲۹۲۴Nفلسفی از نوع دیگر کرده شرح * باحثی مر گفت او را کرده جرح
۲۹۲۵Qو آن دگر در هر دو طَعْنه می‌زند * و آن دگر از زَرْق جانی می‌کَنَد
۲۹۲۵Nو آن دگر در هر دو طعنه می‌زند * و آن دگر از زرق جانی می‌کند
۲۹۲۶Qهر یک از ره این نشانها ز آن دهند * تا گمان آید که ایشان ز آن دِه‌اند
۲۹۲۶Nهر یک از ره این نشانها ز آن دهند * تا گمان آید که ایشان ز آن ده‌اند
۲۹۲۷Qاین حقیقت دان نه حق‌ّاند این همه * نی بکُلّی گمرهانند این رمَه
۲۹۲۷Nاین حقیقت دان نه حق‌اند این همه * نی بکلی گمرهانند این رمه
۲۹۲۸Qزانک بی‌حق باطلی ناید پدید * قلب را ابله ببوی زر خرید
۲۹۲۸Nز انکه بی‌حق باطلی ناید پدید * قلب را ابله به بوی زر خرید
۲۹۲۹Qگر نبودی در جهان نقدی روان * قلبها را خرج کردن کَی توان
۲۹۲۹Nگر نبودی در جهان نقدی روان * قلبها را خرج کردن کی توان
۲۹۳۰Qتا نباشد راست کَیْ باشد دروغ * آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ
۲۹۳۰Nتا نباشد راست کی باشد دروغ * آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ
۲۹۳۱Qبر امیدِ راست کژ را می‌خرند * زهر در قندی رود آنگه خورند
۲۹۳۱Nبر امید راست کژ را می‌خرند * زهر در قندی رود آن گه خورند
۲۹۳۲Qگر نباشد گندمِ محبوب‌نوش * چه بَرَد گندم‌نمای جَوْفروش
۲۹۳۲Nگر نباشد گندم محبوب نوش * چه برد گندم‌نمای جو فروش
۲۹۳۳Qپس مگو کین جمله دَمها باطل‌اند * باطلان بر بویِ حق دامِ دل‌اند
۲۹۳۳Nپس مگو کاین جمله دمها باطلند * باطلان بر بوی حق دام دلند
۲۹۳۴Qپس مگو جمله خیالست و ضلال * بی‌حقیقت نیست در عالم خیال
۲۹۳۴Nپس مگو جمله خیال است و ضلال * بی‌حقیقت نیست در عالم خیال
۲۹۳۵Qحق شبِ قَدْرست در شبها نهان * تا کُند جان هر شبی را امتحان
۲۹۳۵Nحق شب قدر است در شبها نهان * تا کند جان هر شبی را امتحان
۲۹۳۶Qنه همه شبها بود قدر ای جوان * نه همه شبها بود خالی از آن
۲۹۳۶Nنه همه شبها بود قدر ای جوان * نه همه شبها بود خالی از آن
۲۹۳۷Qدر میانِ دلق‌پوشان یک فقیر * امتحان کن و آنک حقَّست آن بگیر
۲۹۳۷Nدر میان دلق پوشان یک فقیر * امتحان کن و آن که حق است آن بگیر
۲۹۳۸Qمؤمنِ کَیِّس ممیِّز کو که تا * باز داند هیزکان را از فَتَی
۲۹۳۸Nمومن کیس ممیز کو که تا * باز داند هیزکان را از فتی
۲۹۳۹Qگرنه معیوبات باشد در جهان * تاجران باشند جمله ابلهان
۲۹۳۹Nگر نه معیوبات باشد در جهان * تاجران باشند جمله ابلهان
۲۹۴۰Qپس بود کالاشناسی سخت سَهْل * چونک عیبی نیست چه نااهل و اَهْل
۲۹۴۰Nپس بود کالا شناسی سخت سهل * چون که عیبی نیست چه نااهل و اهل
۲۹۴۱Qور همه عیبست دانش سود نیست * چون همه چوبست اینجا عود نیست
۲۹۴۱Nور همه عیب است دانش سود نیست * چون همه چوب است اینجا عود نیست
۲۹۴۲Qآنک گوید جمله حقّ‌اند احمقیست * و آنک گوید جمله باطل او شقیست
۲۹۴۲Nآن که گوید جمله حقند احمقی است * و انکه گوید جمله باطل او شقی است
۲۹۴۳Qتاجرانِ انبیا کردند سود * تاجرانِ رنگ و بُو کور و کبود
۲۹۴۳Nتاجران انبیا کردند سود * تاجران رنگ و بو کور و کبود
۲۹۴۴Qمی‌نماید مار اندر چشم مال * هر دو چشمِ خویش را نیکو بمال
۲۹۴۴Nمی‌نماید مار اندر چشم مال * هر دو چشم خویش را نیکو بمال
۲۹۴۵Qمَنْگر اندر غِبْطهٔ این بیع و سود * بنْگر اندر خسرِ فرعون و ثمود
۲۹۴۵Nمنگر اندر غبطه‌ی این بیع و سود * بنگر اندر خسر فرعون و ثمود
۲۹۴۶Qاندرین گردون مُکرَّر کن نظَرْ * زانک حق فرمود ثُمَّ اَرْجِعْ بَصَر
۲۹۴۶Nاندر این گردون مکرر کن نظر * ز انکه حق فرمود ثم ارجع بصر

block:2079

امتحان هر چیزی تا ظاهر شود خیر و شرّی کی در ویست
۲۹۴۷Qیک نظر قانع مشو زین سقفِ نور * بارها بنْگر ببین هَلْ مِنْ فُطُور
۲۹۴۷Nیک نظر قانع مشو زین سقف نور * بارها بنگر ببین هل من فطور
۲۹۴۸Qچونک گفتت کاندرین سقفِ نکو * بارها بنْگر چو مردِ عیب‌جو
۲۹۴۸Nچون که گفتت کاندر این سقف نکو * بارها بنگر چو مرد عیب جو
۲۹۴۹Qپس زمینِ تیره را دانی که چند * دیدن و تمییز باید در پسند
۲۹۴۹Nپس زمین تیره را دانی که چند * دیدن و تمییز باید در پسند
۲۹۵۰Qتا بپالاییم صافان را ز دُرد * چند باید عقلِ ما را رنج بُرد
۲۹۵۰Nتا بپالاییم صافان را ز درد * چند باید عقل ما را رنج برد
۲۹۵۱Qامتحانهای زمستان و خزان * تابِ تابستان بهارِ همچو جان
۲۹۵۱Nامتحانهای زمستان و خزان * تاب تابستان بهار همچو جان
۲۹۵۲Qبادها و ابرها و برقها * تا پدید آرد عوارض فرق‌ها
۲۹۵۲Nبادها و ابرها و برقها * تا پدید آرد عوارض فرق‌ها
۲۹۵۳Qتا برون آرد زمینِ خاک رنگ * هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ
۲۹۵۳Nتا برون آرد زمین خاک رنگ * هر چه اندر جیب دارد لعل و سنگ
۲۹۵۴Qهرچه دزدیدست این خاکِ دژم * از خزانهٔ حقّ و دریای کرَم
۲۹۵۴Nهر چه دزدیده ست این خاک دژم * از خزانه‌ی حق و دریای کرم
۲۹۵۵Qشحنهٔ تقدیر گوید راست گو * آنچ بُردی شرح وا ده مو بمو
۲۹۵۵Nشحنه‌ی تقدیر گوید راست گو * آن چه بردی شرح واده مو به مو
۲۹۵۶Qدزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ * شحنه او را در کَشَد در پیچ پیچ
۲۹۵۶Nدزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ * شحنه او را در کشد در پیچ پیچ
۲۹۵۷Qشحنه گاهش لطف گوید چون شکر * گه بر آویزد کند هر چه بََتَر
۲۹۵۷Nشحنه گاهش لطف گوید چون شکر * گه بر آویزد کند هر چه بتر
۲۹۵۸Qتا میانِ قهر و لطف آن خُفْیه‌ها * ظاهر آید ز آتشِ خوف و رَجا
۲۹۵۸Nتا میان قهر و لطف آن خفیه‌ها * ظاهر آید ز آتش خوف و رجا
۲۹۵۹Qآن بهاران لطفِ شحنهٔ کبریاست * و آن خزان تهدید و تخویف خداست
۲۹۵۹Nآن بهاران لطف شحنه‌ی کبریاست * و آن خزان تخویف و تهدید خداست
۲۹۶۰Qو آن زمستان چارمیخ معنوی * تا تُو ای دُزدِ خفی ظاهر شوی
۲۹۶۰Nو آن زمستان چار میخ معنوی * تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی
۲۹۶۱Qپس مجاهد را زمانی بسطِ دل * یک زمانی قبض و درد و غِشّ و غِل
۲۹۶۱Nپس مجاهد را زمانی بسط دل * یک زمانی قبض و درد و غش و غل
۲۹۶۲Qزانک این آب و گِلی کابدانِ ماست * مُنْکِر و دزدِ ضیای جانهاست
۲۹۶۲Nز انکه این آب و گلی کابدان ماست * منکر و دزد و ضیای جان ماست
۲۹۶۳Qحق تعالی گرم و سرد و رنج و درد * بر تنِ ما می‌نهد ای شیرْمرد
۲۹۶۳Nحق تعالی گرم و سرد و رنج و درد * بر تن ما می‌نهد ای شیر مرد
۲۹۶۴Qخوف و جُوع و نقصِ اموال و بدن * جمله بهرِ نقدِ جان ظاهر شدن
۲۹۶۴Nخوف و جوع و نقص اموال و بدن * جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
۲۹۶۵Qاین وعید و وعده‌ها انگیختست * بهرِ این نیک و بدی کامیختست
۲۹۶۵Nاین وعید و وعده‌ها انگیخته ست * بهر این نیک و بدی کامیخته ست
۲۹۶۶Qچونک حقّ و باطلی آمیختند * نقد و قلب اندر حُرُمْدان ریختند
۲۹۶۶Nچون که حق و باطلی آمیختند * نقد و قلب اندر حرمدان ریختند
۲۹۶۷Qپس مِحَک می‌بایدش بگْزیده‌ای * در حقایق امتحانها دیده‌ای
۲۹۶۷Nپس محک می‌بایدش بگزیده‌ای * در حقایق امتحانها دیده‌ای
۲۹۶۸Qتا شود فاروقِ این تزویرها * تا بود دستورِ این تدبیرها
۲۹۶۸Nتا شود فاروق این تزویرها * تا بود دستور این تدبیرها
۲۹۶۹Qشیر ده ای مادرِ موسی ورا * و اندر آب افکن مَیَندیش از بلا
۲۹۶۹Nشیر ده ای مادر موسی و را * و اندر آب افکن میندیش از بلا
۲۹۷۰Qهر که در روزِ أَلَسْتُ‌ آن شیر خَورد * همچو موسی شیر را تمییز کرد
۲۹۷۰Nهر که در روز أَ لَسْتُ‌ آن شیر خورد * همچو موسی شیر را تمییز کرد
۲۹۷۱Qگر تو بر تمییز طفلت مُولَعی * این زمان یا اُمَّ مُوسَیِ ارْضِعِی
۲۹۷۱Nگر تو بر تمییز طفلت مولعی * این زمان یا ام موسی ارضعی
۲۹۷۲Qتا ببیند طعمِ شیرِ مادرش * تا فرو ناید بدایهٔ بَد سَرش
۲۹۷۲Nتا ببیند طعم شیر مادرش * تا فرو ناید بدایه‌ی بد سرش

block:2080

شرح فایدهٔ حکایت آن شخص شتر جوینده
۲۹۷۳Qاشتری گم کرده‌ای ای مُعتمَد * هر کسی ز اُشتر نشانت می‌دهد
۲۹۷۳Nاشتری گم کرده‌ای ای معتمد * هر کسی ز اشتر نشانت می‌دهد
۲۹۷۴Qتو نمی‌دانی که آن اشتر کجاست * لیک دانی کین نشانیها خطاست
۲۹۷۴Nتو نمی‌دانی که آن اشتر کجاست * لیک دانی کاین نشانیها خطاست
۲۹۷۵Qو انک اشتر گم نکرد او از مِری * همچو آن گم کرده جوید اشتری
۲۹۷۵Nو انکه اشتر گم نکرد او از مری * همچو آن گم کرده جوید اشتری
۲۹۷۶Qکه بلی من هم شتر گم کرده‌ام * هر که یابد اُجرَتش آورده‌ام
۲۹۷۶Nکه بلی من هم شتر گم کرده‌ام * هر که یابد اجرتش آورده‌ام
۲۹۷۷Qتا در اشتر با تو انبازی کند * بهرِ طمعِ اشتر این بازی کند
۲۹۷۷Nتا در اشتر با تو انبازی کند * بهر طمع اشتر این بازی کند
۲۹۷۸Qاو نشانِ کژ بنشناسد ز راست * لیک گفتت آن مقلِّد را عصاست
۲۹۷۸Nهر چه را گویی خطا بود آن نشان * او به تقلید تو می‌گوید همان
۲۹۷۹Qهر چه را گویی خطا بود آن نشان * او بتقلیدِ تو می‌گوید همان
۲۹۷۹Nاو نشان کژ بنشناسد ز راست * لیک گفتت آن مقلد را عصاست
۲۹۸۰Qچون نشانِ راست گویند و شبیه * پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ
۲۹۸۰Nچون نشان راست گویند و شبیه * پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ
۲۹۸۱Qآن شفای جان رنجورت شود * رنگ روی و صحت و زورت شود
۲۹۸۱Nآن شفای جان رنجورت شود * رنگ روی و صحت و زورت شود
۲۹۸۲Qچشمِ تو روشن شود پایت دوان * جسمِ تو جان گردد و جانت روان
۲۹۸۲Nچشم تو روشن شود پایت دوان * جسم تو جان گردد و جانت روان
۲۹۸۳Qپس بگویی راست گفتی ای امین * این نشانیها بلاغ آمد مُبین
۲۹۸۳Nپس بگویی راست گفتی ای امین * این نشانیها بلاغ آمد مبین
۲۹۸۴Qفِیهِ آیاتٌ‌ ثِقاتٌ‌ بَیِّنات * این بَراتی باشد و قدرِ نجات
۲۹۸۴Nفِیهِ آیاتٌ‌ ثقات بینات * این براتی باشد و قدر نجات
۲۹۸۵Qاین نشان چون داد گویی پیش رَوْ * وقتِ آهنگست پیش‌آهنگ شَوْ
۲۹۸۵Nاین نشان چون داد گویی پیش رو * وقت آهنگ است پیش آهنگ شو
۲۹۸۶Qپی رَوِی تو کنم ای راست‌گو * بوی بُردی ز اشترم بنْما که کو
۲۹۸۶Nپی روی تو کنم ای راست گو * بوی بردی ز اشترم بنما که کو
۲۹۸۷Qپیش آنکس که نه صاحب اشتریست * کو درین جُستِ شتر بهرِ مریست
۲۹۸۷Nپیش آن کس که نه صاحب اشتری ست * کاو در این جست شتر بهر مری ست
۲۹۸۸Qزین نشانِ راست نفْزودش یقین * جز ز عکسِ ناقه‌جوی راستین
۲۹۸۸Nزین نشان راست نفزودش یقین * جز ز عکس ناقه جوی راستین
۲۹۸۹Qبوی بُرد از جِدّ و گرمیهای او * که گزافه نیست این هیهای او
۲۹۸۹Nبوی برد از جد و گرمیهای او * که گزافه نیست این هیهای او
۲۹۹۰Qاندرین اشتر نبودش حق ولی * اشتری گم کرده است او هم بلی
۲۹۹۰Nاندر این اشتر نبودش حق ولی * اشتری گم کرده است او هم بلی
۲۹۹۱Qطمع ناقهٔ غیر رُوپوشش شده * آنچ ازو گُم شد فراموشش شده
۲۹۹۱Nطمع ناقه‌ی غیر رو پوشش شده * آنچ ازو گم شد فراموشش شده
۲۹۹۲Qهر کجا او می‌دود این می‌دود * از طَمَع هم‌دردِ صاحب می‌شود
۲۹۹۲Nهر کجا او می‌دود این می‌دود * از طمع هم درد صاحب می‌شود
۲۹۹۳Qکاذبی یا صادقی چون شد روان * آن دروغش راستی شد ناگهان
۲۹۹۳Nکاذبی یا صادقی چون شد روان * آن دروغش راستی شد ناگهان
۲۹۹۴Qاندر آن صحرا که آن اشتر شتافت * اشترِ خود نیز آن دیگر بیافت
۲۹۹۴Nاندر آن صحرا که آن اشتر شتافت * اشتر خود نیز آن دیگر بیافت
۲۹۹۵Qچون بدیدش یاد آورد آنِ خویش * بی‌طَمَع شد ز اُشترِ آن یار و خویش
۲۹۹۵Nچون بدیدش یاد آورد آن خویش * بی‌طمع شد ز اشتر آن یار و خویش
۲۹۹۶Qآن مقلِّد شد محقِّق چون بدید * اشترِ خود را که آنجا می‌چرید
۲۹۹۶Nآن مقلد شد محقق چون بدید * اشتر خود را که آن جا می‌چرید
۲۹۹۷Qاو طلب کارِ شتر آن لحظه گشت * می‌نجُستش تا ندید او را بدَشت
۲۹۹۷Nاو طلب کار شتر آن لحظه گشت * می‌نجستش تا ندید او را به دشت
۲۹۹۸Qبعد از آن تنها رَوی آغاز کرد * چشم سوی ناقهٔ خود باز کرد
۲۹۹۸Nبعد از آن تنها روی آغاز کرد * چشم سوی ناقه‌ی خود باز کرد
۲۹۹۹Qگفت آن صادق مرا بگْذاشتی * تا باکنون پاسِ من می‌داشتی
۲۹۹۹Nگفت آن صادق مرا بگذاشتی * تا به اکنون پاس من می‌داشتی
۳۰۰۰Qگفت تا اکنون فسوسی بوده‌ام * وز طََمَع در چاپلوسی بوده‌ام
۳۰۰۰Nگفت تا اکنون فسوسی بوده‌ام * وز طمع در چاپلوسی بوده‌ام
۳۰۰۱Qاین زمان هم‌دردِ تو گشتم که من * در طلب از تو جدا گشتم بتن
۳۰۰۱Nاین زمان هم درد تو گشتم که من * در طلب از تو جدا گشتم به تن
۳۰۰۲Qاز تو می‌دزدیدمی وصفِ شتر * جانِ من دید آنِ خود شد چشم‌پُر
۳۰۰۲Nاز تو می‌دزدیدمی وصف شتر * جان من دید آن خود شد چشم پر
۳۰۰۳Qتا نیابیدم نبودم طالبش * مِس کنون مغلوب شد زر غالبش
۳۰۰۳Nتا نیابیدم نبودم طالبش * مس کنون مغلوب شد زر غالبش
۳۰۰۴Qسیّئاتم شد همه طاعات شُکر * هزل شد فانی و جِدّ اِثْبات شُکر
۳۰۰۴Nسیئاتم شد همه طاعات شکر * هزل شد فانی و جد اثبات شکر
۳۰۰۵Qسیّئاتم چون وسیلت شد بحق * پس مزن بر سیّئاتم هیچ دَق
۳۰۰۵Nسیئاتم چون وسیلت شد به حق * پس مزن بر سیئاتم هیچ دق
۳۰۰۶Qمر ترا صدقِ تو طالب کرده بود * مر مرا جدّ و طلب صدقی گشود
۳۰۰۶Nمر ترا صدق تو طالب کرده بود * مر مرا جد و طلب صدقی گشود
۳۰۰۷Qصدقِ تو آورد در جُستن ترا * جُستنم آورد در صدقی مرا
۳۰۰۷Nصدق تو آورد در جستن ترا * جستنم آورد در صدقی مرا
۳۰۰۸Qتخمِ دولت در زمین می‌کاشتم * سخره و بیگار می‌پنداشتم
۳۰۰۸Nتخم دولت در زمین می‌کاشتم * سخره و بیگار می‌پنداشتم
۳۰۰۹Qآن نبُد بیگار کسبی بود چُست * هر یکی دانه که کِشتم صد برُست
۳۰۰۹Nآن نبد بیگار کسبی بود چست * هر یکی دانه که کشتم صد برست
۳۰۱۰Qدزد سوی خانه‌ای شد زیردست * چون در آمد دید کان خانهٔ خودست
۳۰۱۰Nدزد سوی خانه‌ای شد زیر دست * چون در آمد دید کان خانه‌ی خود است
۳۰۱۱Qگرم باش ای سرد تا گرمی رسد * با درشتی ساز تا نرمی رسد
۳۰۱۱Nگرم باش ای سرد تا گرمی رسد * با درشتی ساز تا نرمی رسد
۳۰۱۲Qآن دو اشتر نیست آن یک اشترست * تنگ آمد لفظ معنی بس پُرست
۳۰۱۲Nآن دو اشتر نیست آن یک اشتر است * تنگ آمد لفظ معنی بس پر است
۳۰۱۳Qلفظ در معنی همیشه نارَسان * ز آن پَیَمبر گفت قَدْ کلَّ لِسان
۳۰۱۳Nلفظ در معنی همیشه نارسان * ز آن پیمبر گفت قد کل لسان
۳۰۱۴Qنطق اُصطرلاب باشد در حساب * چه قَدَر داند ز چرخ و آفتاب
۳۰۱۴Nنطق اصطرلاب باشد در حساب * چه قدر داند ز چرخ و آفتاب
۳۰۱۵Qخاصّه چرخی کین فلک زو پرّه‌ایست * آفتاب از آفتابش ذرّه‌ایست
۳۰۱۵Nخاصه چرخی کاین فلک زو پره‌ای است * آفتاب از آفتابش ذره‌ای است

block:2081

بیان آنک در هر نفسی فتنهٔ مسجد ضرار هست
۳۰۱۶Qچون پدید آمد که آن مسجد نبود * خانهٔ حیلت بُد و دامِ جهود
۳۰۱۶Nچون پدید آمد که آن مسجد نبود * خانه‌ی حیلت بد و دام جهود
۳۰۱۷Qپس نبی فرمود کان را بر کَنند * مَطْرَحهٔ خاشاک و خاکستر کُنند
۳۰۱۷Nپس نبی فرمود کان را بر کنید * مطرحه‌ی خاشاک و خاکستر کنید
۳۰۱۸Qصاحبِ مسجد چو مسجد قلب بود * دانه‌ها بر دام ریزی نیست جود
۳۰۱۸Nصاحب مسجد چو مسجد قلب بود * دانه‌ها بر دام ریزی نیست جود
۳۰۱۹Qگوشت کاندر شستِ تو ماهی‌رباست * آن چنان لقمه نه بَخشِش نه سخاست
۳۰۱۹Nگوشت کاندر شست تو ماهی رباست * آن چنان لقمه نه بخشش نه سخاست
۳۰۲۰Qمسجدِ اهلِ قُبا کان بُد جَماد * آنچ کفوِ او نبُد راهش نداد
۳۰۲۰Nمسجد اهل قبا کان بد جماد * آن چه کفو او نبد راهش نداد
۳۰۲۱Qدر جمادات این چنین حیفی نرفت * زد در آن ناکفُوْ امیرِ دادْ نَفْت
۳۰۲۱Nدر جمادات این چنین حیفی نرفت * زد در آن ناکفو امیر داد نفت
۳۰۲۲Qپس حقایق را که اصلِ اصلهاست * دان که آنجا فرق‌ها و فَصل‌هاست
۳۰۲۲Nپس حقایق را که اصل اصلهاست * دان که آن جا فرق‌ها و فصل‌هاست
۳۰۲۳Qنه حیاتش چون حیاتِ او بود * نه مماتش چون مماتِ او بود
۳۰۲۳Nنه حیاتش چون حیات او بود * نه مماتش چون ممات او بود
۳۰۲۴Qگورِ او هرگز چو گورِ او مدان * خود چه گویم حالِ فرقِ آن جهان
۳۰۲۴Nگور او هرگز چو گور او مدان * خود چه گویم حال فرق آن جهان
۳۰۲۵Qبر مِحَک زن کارِ خود ای مردِ کار * تا نسازی مسجدِ اهلِ ضِرار
۳۰۲۵Nبر محک زن کار خود ای مرد کار * تا نسازی مسجد اهل ضرار
۳۰۲۶Qبس در آن مسجد کُنان تسخر زدی * چون نظر کردی تو خود زیشان بُدی
۳۰۲۶Nبس بر آن مسجد کنان تسخر زدی * چون نظر کردی تو خود ز یشان بدی

block:2082

حکایت هندو کی با یار خود جنگ می کرد بر ماری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست
۳۰۲۷Qچار هندو در یکی مسجد شدند * بهرِ طاعت راکع و ساجد شدند
۳۰۲۷Nچار هندو در یکی مسجد شدند * بهر طاعت راکع و ساجد شدند
۳۰۲۸Qهر یکی بر نیَّتی تکبیر کرد * در نماز آمد بمسکینی و درد
۳۰۲۸Nهر یکی بر نیتی تکبیر کرد * در نماز آمد به مسکینی و درد
۳۰۲۹Qمُوذنِ آمد از یکی لفظی بجست * کای موذّن بانگ کردی وقت هست
۳۰۲۹Nموذن آمد از یکی لفظی بجست * کای موذن بانگ کردی وقت هست
۳۰۳۰Qگفت آن هندوی دیگر از نیاز * هَی سخن گفتی و باطل شد نماز
۳۰۳۰Nگفت آن هندوی دیگر از نیاز * هی سخن گفتی و باطل شد نماز
۳۰۳۱Qآن سیم گفت آن دوم را ای عَمُو * چه زنی طعنه برو خود را بگو
۳۰۳۱Nآن سوم گفت آن دوم را ای عمو * چه زنی طعنه بر او خود را بگو
۳۰۳۲Qآن چهارم گفت حمدِ اللَّه که من * در نیفتادم بچَه چون آن سه تن
۳۰۳۲Nآن چهارم گفت حمد اللَّه که من * در نیفتادم به چه چون آن سه تن
۳۰۳۳Qپس نمازِ هر چهاران شد تباه * عیب گویان بیشتر گم کرده راه
۳۰۳۳Nپس نماز هر چهاران شد تباه * عیب گویان بیشتر گم کرده راه
۳۰۳۴Qای خُنک جانی که عیبِ خویش دید * هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
۳۰۳۴Nای خنک جانی که عیب خویش دید * هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
۳۰۳۵Qزانک نیمِ او ز عیبستان بُدست * و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدست
۳۰۳۵Nز انکه نیم او ز عیبستان بده ست * و آن دگر نیمش ز غیبستان بده ست
۳۰۳۶Qچونک بر سَر مر ترا دَه ریش هست * مرهمت بر خویش باید کار بست
۳۰۳۶Nچون که بر سر مر ترا ده ریش هست * مرهمت بر خویش باید کار بست
۳۰۳۷Qعیب کردن خویش را داروی اوست * چون شکسته گشت جای اِرْحَمُواست
۳۰۳۷Nعیب کردن ریش را داروی اوست * چون شکسته گشت جای ارحمواست
۳۰۳۸Qگر همان عیبت نبود ایمن مباش * بوکِ آن عیب از تو گردد نیز فاش
۳۰۳۸Nگر همان عیبت نبود ایمن مباش * بو که آن عیب از تو گردد نیز فاش
۳۰۳۹Qلا تَخَافُوا از خدا نشنیده‌ای * پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای
۳۰۳۹Nلا تخافوا از خدا نشنیده‌ای * پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای
۳۰۴۰Qسالها ابلیس نیکو نام زیست * گشت رسوا بین که او را نام چیست
۳۰۴۰Nسالها ابلیس نیکو نام زیست * گشت رسوا بین که او را نام چیست
۳۰۴۱Qدر جهان معروف بُد عَلیای او * گشت معروفی بعکس ای وای او
۳۰۴۱Nدر جهان معروف بد علیای او * گشت معروفی بعکس ای وای او
۳۰۴۲Qتا نه‌ای ایمن تو معروفی مجو * رُو بشُو از خَوْف پس بنْمای رُو
۳۰۴۲Nتا نه ای ایمن تو معروفی مجو * رو بشو از خوف پس بنمای رو
۳۰۴۳Qتا نروید ریشِ تو ای خوبِ من * بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
۳۰۴۳Nتا نروید ریش تو ای خوب من * بر دگر ساده ز نخ طعنه مزن
۳۰۴۴Qاین نگر که مبتلا شد جانِ او * در چهی افتاد تا شد پندِ تو
۳۰۴۴Nاین نگر که مبتلا شد جان او * در چهی افتاد تا شد پند تو
۳۰۴۵Qتو نیفتادی که باشی پندِ او * زهر او نوشید تو خور قندِ او
۳۰۴۵Nتو نیفتادی که باشی پند او * زهر او نوشید تو خور قند او

block:2083

قصد کردن عُزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد
۳۰۴۶Qآن غُزانِ تُرکِ خونریز آمدند * بهرِ یغما بر دهی ناگه زدند
۳۰۴۶Nآن غزان ترک خونریز آمدند * بهر یغما بر دهی ناگه زدند
۳۰۴۷Qدُو کس از اعیانِ آن دِه یافتند * در هلاکِ آن یکی بشْتافتند
۳۰۴۷Nدو کس از اعیان آن ده یافتند * در هلاک آن یکی بشتافتند
۳۰۴۸Qدست بستندش که قربانش کنند * گفت ای شاهان و ارکانِ بلند
۳۰۴۸Nدست بستندش که قربانش کنند * گفت ای شاهان و ارکان بلند
۳۰۴۹Qدر چَه مرگم چرا می‌افکنید * از چِه آخر تشنهٔ خونِ منید
۳۰۴۹Nدر چه مرگم چرا می‌افگنید * از چه آخر تشنه‌ی خون منید
۳۰۵۰Qچیست حکمت چه غَرَض در کُشتنم * چون چنین درویشم و عُریان تَنم
۳۰۵۰Nچیست حکمت چه غرض در کشتنم * چون چنین درویشم و عریان تنم
۳۰۵۱Qگفت تا هیبت برین یارت زند * تا بترسد او و زر پیدا کند
۳۰۵۱Nگفت تا هیبت بر این یارت زند * تا بترسد او و زر پیدا کند
۳۰۵۲Qگفت آخِر او ز من مسکین‌ترَست * گفت قاصد کرده است او را زرست
۳۰۵۲Nگفت آخر او ز من مسکین‌تر است * گفت قاصد کرده است او را زر است
۳۰۵۳Qگفت چون وَهمست ما هر دو یکیم * در مقامِ احتمال و در شکیم
۳۰۵۳Nگفت چون وهم است ما هر دو یک‌ایم * در مقام احتمال و در شک‌ایم
۳۰۵۴Qخود ورا بکشید اوَّل ای شهان * تا بترسم من دهم زر را نشان
۳۰۵۴Nخود و را بکشید اول ای شهان * تا بترسم من دهم زر را نشان
۳۰۵۵Qپس کرمهای اِلَهی بین که ما * آمدیم آخر زمان در انتها
۳۰۵۵Nپس کرمهای الهی بین که ما * آمدیم آخر زمان در انتها
۳۰۵۶Qآخرینِ قرنها پیش از قُرون * در حدیثست آخِرون السَّابقون
۳۰۵۶Nآخرین قرنها پیش از قرون * در حدیث است آخرون السابقون
۳۰۵۷Qتا هلاکِ قومِ نوح و قومِ هود * عارض رحمت بجان ما نمود
۳۰۵۷Nتا هلاک قوم نوح و قوم هود * عارض رحمت به جان ما نمود
۳۰۵۸Qکُشت ایشان را که ما ترسیم ازو * ور خود این بر عکس کردی وای تو
۳۰۵۸Nکشت ایشان را که ما ترسیم از او * ور خود این بر عکس کردی وای تو

block:2084

بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السَّلام
۳۰۵۹Qهرکه زیشان گفت از عیب و گناه * وز دلِ چون سنگ وز جانِ سیاه
۳۰۵۹Nهر ک از ایشان گفت از عیب و گناه * وز دل چون سنگ وز جان سیاه
۳۰۶۰Qو ز سبک داری فرمان‌های او * و ز فراغت از غمِ فردای او
۳۰۶۰Nو ز سبک داری فرمان‌های او * و ز فراغت از غم فردای او
۳۰۶۱Qو ز هوس و ز عشقِ این دنیای دون * چون زنان مر نفس را بودن زبون
۳۰۶۱Nو ز هوس و ز عشق این دنیای دون * چون زنان مر نفس را بودن زبون
۳۰۶۲Qو آن فرار از نکته‌های ناصحان * و آن رمیدن از لقای صالحان
۳۰۶۲Nو آن فرار از نکته‌های ناصحان * و آن رمیدن از لقای صالحان
۳۰۶۳Qبا دل و با اهلِ دل بیگانگی * با شهان تزویر و روبه‌شانگی
۳۰۶۳Nبا دل و با اهل دل بیگانگی * با شهان تزویر و روبه‌شانگی
۳۰۶۴Qسیرچشمان را گدا پنداشتن * از حسدشان خُفْیه دشمن داشتن
۳۰۶۴Nسیر چشمان را گدا پنداشتن * از حسدشان خفیه دشمن داشتن
۳۰۶۵Qگر پذیرد چیز تو گویی گداست * ورنه گویی زرق و مکرست و دغاست
۳۰۶۵Nگر پذیرد چیز تو گویی گداست * ور نه گویی زرق و مکر است و دغاست
۳۰۶۶Qگر در آمیزد تو گویی طامعست * ورنی گویی در تکبُّر مَولَعست
۳۰۶۶Nگر در آمیزد تو گویی طامع است * ور نه گویی در تکبر مولع است
۳۰۶۷Qیا منافق‌وار عُذر آری که من * مانده‌ام در نفقهٔ فرزند و زن
۳۰۶۷Nیا منافق‌وار عذر آری که من * مانده‌ام در نفقه‌ی فرزند و زن
۳۰۶۸Qنه مرا پروای سر خاریدنست * نه مرا پروای دین ورزیدنست
۳۰۶۸Nنه مرا پروای سر خاریدن است * نه مرا پروای دین ورزیدن است
۳۰۶۹Qای فلان ما را بهمّت یاد دار * تا شویم از اولیا پایانِ کار
۳۰۶۹Nای فلان ما را به همت یاد دار * تا شویم از اولیا پایان کار
۳۰۷۰Qاین سخن نی هم ز درد و سوز گفت * خوابناکی هرزه گفت و باز خُفت
۳۰۷۰Nاین سخن نه هم ز درد و سوز گفت * خوابناکی هرزه گفت و باز خفت
۳۰۷۱Qهیچ چاره نیست از قُوتِ عیال * از بُنِ دندان کنم کسبِ حلال
۳۰۷۱Nهیچ چاره نیست از قوت عیال * از بن دندان کنم کسب حلال
۳۰۷۲Qچه حلال ای گشته از اهلِ ضلال * غیرِ خونِ تو نمی‌بینم حلال
۳۰۷۲Nچه حلال ای گشته از اهل ضلال * غیر خون تو نمی‌بینم حلال
۳۰۷۳Qاز خدا چاره‌ستش و از لُوت نی * چاره‌ش است از دین و از طاغوت نی
۳۰۷۳Nاز خدا چاره‌ستش و از لوت نه * چاره‌ش است از دین و از طاغوت نه
۳۰۷۴Qای که صبرت نیست از دنیای دون * صبر چون داری ز نِعْمَ الماهِدُون
۳۰۷۴Nای که صبرت نیست از دنیای دون * صبر چون داری ز نعم الماهدون
۳۰۷۵Qای که صبرت نیست از ناز و نعیم * صبر چون داری از اللَّهِ کریم
۳۰۷۵Nای که صبرت نیست از ناز و نعیم * صبر چون داری از اللَّه کریم
۳۰۷۶Qای که صبرت نیست از پاک و پلید * صبر چون داری از آن کین آفرید
۳۰۷۶Nای که صبرت نیست از پاک و پلید * صبر چون داری از آن کاین آفرید
۳۰۷۷Qکو خلیلی که برون آمد ز غار * گفت هَذا رَبِّ هان کو کردگار
۳۰۷۷Nکو خلیلی که برون آمد ز غار * گفت هذا رب هان کو کردگار
۳۰۷۸Qمن نخواهم در دو عالَم بنْگریست * تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست
۳۰۷۸Nمن نخواهم در دو عالم بنگریست * تا نبینم این دو مجلس آن کیست
۳۰۷۹Qبی‌تماشای صفتهای خدا * گر خورم نان در گلو ماند مرا
۳۰۷۹Nبی‌تماشای صفتهای خدا * گر خورم نان در گلو ماند مرا
۳۰۸۰Qچون گوارد لقمه بی‌دیدارِ او * بی‌تماشای گُل و گُلزارِ او
۳۰۸۰Nچون گوارد لقمه بی‌دیدار او * بی‌تماشای گل و گلزار او
۳۰۸۱Qجز بر اومیدِ خدا زین آب و خوَر * کی خورد یک لحظه الا گاو و خَر
۳۰۸۱Nجز بر امید خدا زین آب خور * کی خورد یک لحظه الا گاو و خر
۳۰۸۲Qآنک کَالْأَنْعام بُد بَلْ هُمْ أضَل * گرچه پُر مکرست آن گنده‌بغل
۳۰۸۲Nآن که کالانعام بد بل هم اضل * گر چه پر مکر است آن گنده بغل
۳۰۸۳Qمکرِ او سَرْزیر و او سرزیر شد * روزگاری بُرد و روزش دیر شد
۳۰۸۳Nمکر او سر زیر و او سر زیر شد * روزگاری برد و روزش دیر شد
۳۰۸۴Qفکرگاهش کُند شد عقلش خَرِف * عُمر شد چیزی ندارد چون الِف
۳۰۸۴Nفکرگاهش کند شد عقلش خرف * عمر شد چیزی ندارد چون الف
۳۰۸۵Qآنچ می‌گوید درین اندیشه‌ام * آن هم از دستانِ آن نفسست هم
۳۰۸۵Nآن چه می‌گوید در این اندیشه‌ام * آن هم از دستان آن نفس است هم
۳۰۸۶Qوانچ می‌گوید غفورست و رحیم * نیست آن جز حیلهٔ نفسِ لئیم
۳۰۸۶Nو انچه می‌گوید غفور است و رحیم * نیست آن جز حیله‌ی نفس لئیم
۳۰۸۷Qای ز غم مُرده که دست از نان تهیست * چون غفورست و رحیم این ترس چیست
۳۰۸۷Nای ز غم مرده که دست از نان تهی است * چون غفور است و رحیم این ترس چیست

block:2085

شکایت گفتن پیرمردی بطبیب از رنجوریها و جواب کفات طبیب او را
۳۰۸۸Qگفت پیری مر طبیبی را که من * در زحیرم از دماغِ خویشتن
۳۰۸۸Nگفت پیری مر طبیبی را که من * در زحیرم از دماغ خویشتن
۳۰۸۹Qگفت از پیریست آن ضعفِ دماغ * گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
۳۰۸۹Nگفت از پیری است آن ضعف دماغ * گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
۳۰۹۰Qگفت از پیریست ای شیخِ قدیم * گفت پشتم درد می‌آید عظیم
۳۰۹۰Nگفت از پیری است ای شیخ قدیم * گفت پشتم درد می‌آید عظیم
۳۰۹۱Qگفت از پیریست ای شیخِ نزار * گفت هرچه می‌خورم نبْود گوار
۳۰۹۱Nگفت از پیری است ای شیخ نزار * گفت هر چه می‌خورم نبود گوار
۳۰۹۲Qگفت ضعفِ معده هم از پیریّست * ْگفت وقتِ دَم مرا دَمگیریَست
۳۰۹۲Nگفت ضعف معده هم از پیری است * ْگفت وقت دم مرا دم گیری است
۳۰۹۳Qگفت آری انقطاعِ دم بود * چون رسد پیری دو صد علّت شود
۳۰۹۳Nگفت آری انقطاع دم بود * چون رسد پیری دو صد علت شود
۳۰۹۴Qگفت ای احمق برین بر دوختی * از طبیبی تو همین آموختی
۳۰۹۴Nگفت ای احمق بر این بر دوختی * از طبیبی تو همین آموختی
۳۰۹۵Qای مدمَّغ عقلت این دانش نداد * که خدا هر رنج را درمان نهاد
۳۰۹۵Nای مدمغ عقلت این دانش نداد * که خدا هر رنج را درمان نهاد
۳۰۹۶Qتو خَرِ احمق ز اندَک مایگی * بر زمین ماندی ز کوته‌ پایگی
۳۰۹۶Nتو خر احمق ز اندک مایگی * بر زمین ماندی ز کوته‌پایگی
۳۰۹۷Qپس طبیبش گفت ای عُمرِ تو شصت * این غضَب وین خشم هم از پیریَست
۳۰۹۷Nپس طبیبش گفت ای عمر تو شصت * این غضب وین خشم هم از پیری است
۳۰۹۸Qچون همه اوصاف و اجزا شد نحیف * خویشتن‌داری و صبرت شد ضعیف
۳۰۹۸Nچون همه اوصاف و اجزا شد نحیف * خویشتن‌داری و صبرت شد ضعیف
۳۰۹۹Qبر نتابد دو سخن زو هَیْ کند * تابِ یک جرعه ندارد قَیْ کند
۳۰۹۹Nبر نتابد دو سخن زو هی کند * تاب یک جرعه ندارد قی کند
۳۱۰۰Qجز مگر پیری که از حقَّست مست * در درونِ او حیاتِ طیّبه ست
۳۱۰۰Nجز مگر پیری که از حق است مست * در درون او حیات طیبه است
۳۱۰۱Qاز برون پیرست و در باطن صبی * خود چه چیزست آن ولی و آن نبی
۳۱۰۱Nاز برون پیر است و در باطن صبی * خود چه چیز است آن ولی و آن نبی
۳۱۰۲Qگر نه پیدااند پیشِ نیک و بَد * چیست با ایشان خسان را این حسَد
۳۱۰۲Nگر نه پیدایند پیش نیک و بد * چیست با ایشان خسان را این حسد
۳۱۰۳Qور نمی‌دانندشان علم الیقین * چیست این بُغض و حِیَل سازی و کین
۳۱۰۳Nور نمی‌دانندشان علم الیقین * چیست این بغض و حیل سازی و کین
۳۱۰۴Qور بدانندی جزای رستخیز * چون زنندی خویش بر شمشیرِ تیز
۳۱۰۴Nور نمی‌دانند بعث و رستخیز * چون زنندی خویش بر شمشیر تیز
۳۱۰۵Qبر تو می‌خندد مبین او را چنان * صد قیامت دَر دَرونستش نهان
۳۱۰۵Nبر تو می‌خندد مبین او را چنان * صد قیامت در درون استش نهان
۳۱۰۶Qدوزخ و جنَّت همه اجزای اوست * هرچه اندیشی تو او بالای اوست
۳۱۰۶Nدوزخ و جنت همه اجزای اوست * هر چه اندیشی تو او بالای اوست
۳۱۰۷Qهر چه اندیشی پذیرای فناست * آنک در اندیشه ناید آن خداست
۳۱۰۷Nهر چه اندیشی پذیرای فناست * آن که در اندیشه ناید آن خداست
۳۱۰۸Qبر درِ این خانه گستاخی ز چیست * گر همی‌دانند کاندر خانه کیست
۳۱۰۸Nبر در این خانه گستاخی ز چیست * گر همی‌دانند کاندر خانه کیست
۳۱۰۹Qابلهان تعظیمِ مسجد می‌کنند * در جفای اهلِ دل جِد می‌کنند
۳۱۰۹Nابلهان تعظیم مسجد می‌کنند * در جفای اهل دل جد می‌کنند
۳۱۱۰Qآن مجازست این حقیقت ای خران * نیست مسجد جُز درونِ سَروران
۳۱۱۰Nآن مجاز است این حقیقت ای خران * نیست مسجد جز درون سروران
۳۱۱۱Qمسجدی کان اندرونِ اولیاست * سجده‌گاهِ جمله است آنجا خداست
۳۱۱۱Nمسجدی کان اندرون اولیاست * سجده‌گاه جمله است آن جا خداست
۳۱۱۲Qتا دلِ مردِ خدا نامد بدرد * هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد
۳۱۱۲Nتا دل مرد خدا نامد به درد * هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
۳۱۱۳Qقصدِ جنگِ انبیا می‌داشتند * جسم دیدند آدمی پنداشتند
۳۱۱۳Nقصد جنگ انبیا می‌داشتند * جسم دیدند آدمی پنداشتند
۳۱۱۴Qدر تو هست اخلاقِ آن پیشینیان * چون نمی‌ترسی که تو باشی همان
۳۱۱۴N★در تو هست اخلاق آن پیشینیان * ★چون نمی‌ترسی که تو باشی همان
۳۱۱۵Qآن نشانیها همه چون در تو هست * چون تو زیشانی کجا خواهی برَست
۳۱۱۵N★آن نشانیها همه چون در تو هست * ★چون تو زیشانی کجا خواهی برّست

block:2086

قصّهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه می کرد
۳۱۱۶Qکودکی در پیش تابوتِ پدر * زار می‌نالید و بر می‌کوفت سَر
۳۱۱۶N★کودکی در پسیش تسابوت پسدر * ★زار سی‌نالید و بسر می‌کوفت سر
۳۱۱۷Qکای پدر آخر کجااَت می‌بَرند * تا ترا در زیرِ خاکی آورند
۳۱۱۷N★کای پدر آخر کجایّت می‌برند * ★تاتسورا در زیر خاکی بفشرند
۳۱۱۸Qمی‌برندت خانة تنگ و زحیر * نی درو فالی و نه در وَیْ خصیر
۳۱۱۸N★می‌برندت خسانة تسنگ و زحیر * ★نی درو فالی و نه در وی خصیر
۳۱۱۹Qنی چراغی در شب و نه روز نان * نه درو بویِ طعام و نه نشان
۳۱۱۹N★نی چراغی در شب و نه روز نان * ★نی درو بسوی طعام و نه نشان
۳۱۲۰Qنی درِ معمور نی در بام راه * نی یکی همسایه کو باشد پناه
۳۱۲۰N★نی در قعمور نی در بام راه * ★نی یکی همسایه کو باشد پناه
۳۱۲۱Qچشمِ تو که بوسه‌گاهِ خلق بود * چون شود در خانة کور و کبود
۳۱۲۱N★چشم تو که بوسه‌گاه خلق بود * ★چون رود در خسانة کور و کبود
۳۱۲۲Qخانة بی‌زینهار و جایِ تنگ * که دَرُو نه روی می‌ماند نه رنگ
۳۱۲۲N★خانة بی‌زینهار و جای تسنگ * ★که درو نه ژوی می‌ماند نه رنگ
۳۱۲۳Qزین نسق اوصافِ خانه می‌شمرد * وز دو دیده اشکِ خونین می‌فُشُرد
۳۱۲۳N★زین نسّق اوصاف خانه می‌شمرد * ★وز دو دیده اشک خونین می‌فشرد
۳۱۲۴Qگفت جوحی با پدر ای ارجمند * واللَّه این را خانة مسامی‌بَرند
۳۱۲۴N★گفت جوحی با پدر ای ارجمند * ★واه این را خان؛ مسامی‌برند
۳۱۲۵Qگفت جوحی را پدر ابله مشَوْ * گفت ای بابا نشانیها شنو
۳۱۲۵N★گفت جوحی را پدر ابله مَشو * ★گسفت ای بسابا نشانیها شسنو
۳۱۲۶Qاين نشانیها که گفت او یک بیک * خانة ما راست بی‌ تردید و شک
۳۱۲۶N★اين نشانیها که گفت او یک بیک * ★خانه ماراست بی‌تردید و شک
۳۱۲۷Qنه حصیر و نه چراغ و نه طعام * نه درش معمور و نه صحن و نه بام
۳۱۲۷N★نی خصیر و نه چراغ و نه طعام * ★نه درش معمور و نه صحن و نه بام
۳۱۲۸Qزین نمط دارند بر خود صد نشان * لیک کَیْ بینند آنرا طاغیان
۳۱۲۸N★زین نمّط دارند بر خود صد نشان * ★لیک کی بسینند آن را طاغیان
۳۱۲۹Qخانة آن دل که ماند بی‌ ضیا * از شعاعِ آفتابِ کبریا
۳۱۲۹N★خانة آن دل که ماند بی‌ضیا * ★از ما آفتاب کبریا
۳۱۳۰Qتنگ و تاریکست چون جانِ جهود * بی‌نوا از ذوقِ سلطانِ وَدود
۳۱۳۰N★تنگ و تاریکست چون جان جهود * ★بسسی‌نوا از توق س‌لطان ودود
۳۱۳۱Qنه در آن دل تافت نور آفتاب * نه گشادِ عرصه و نه فتحِ باب
۳۱۳۱N★نی درآن دل تافت تاب آفتاب * ★نسی گشاد عرصه و نه فتح باب
۳۱۳۲Qگور خوشتر از چنین دل مر تُرا * آخِر از گورِ دلِ خود برتَر آ
۳۱۳۲N★گور خوشتر از چنین دل مر تورا * ★ر از گسور دل خود
۳۱۳۳Qزنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ * دَم نمی‌گیرد ترا زین گورِ تنگ
۳۱۳۳N★زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ * ★دم نمی‌گیرد تورا زین گور تننگ
۳۱۳۴Qیوسفِ وقتی و خورشیدِ سما * زین چَه و زندان برآ و رُو نُما
۳۱۳۴N★یسوسف وقستی و خسورشید سما * ★زین چه و زندان برآ و و ثما
۳۱۳۵Qیُونُست در بطنِ ماهی پخته شد * مَخْلَصش را نیست از تسبیح بُد
۳۱۳۵N★پونشت در بطن ماهی پخته شد * ★مَخْلصش را نیست از تسبیح بُد
۳۱۳۶Qگر نبودی او مُسبّح بطنِ نون * حبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثُون
۳۱۳۶N★گر نسبودی او مُسبَح بطن نون * ★حبس و زندانش بُدی تا ییون
۳۱۳۷Qاو بتسبیح از تنِ ماهی بجَست * چیست تسبیح آیتِ روزِ أَلَسْت
۳۱۳۷N★او به تسبیح از تن ماهی بجست * ★چجیست تسبیح آیت روز آلشت
۳۱۳۸Qگر فراموشت شد آن تسبیحِ جان * بشنو این تسبیحهای ماهیان
۳۱۳۸N★گر فراموشت شد آن تسبیح جان * ★بشنو ایسن تسبیحهای ماهیان
۳۱۳۹Qهرکه دید اللَّه را اللَّهیّست * هرکه دید آن بحر را آن ماهیَست
۳۱۳۹N★همرکه دید الله را اللهیّست * ★هرکه دید آن بحر را آن ماهست
۳۱۴۰Qاین جهان دریاست و تن ماهی و روح * یونسِ محجوب از نورِ صَبوح
۳۱۴۰N★این جهان دریاست و تن ماهی و روح * ★یسونس مسحجوب از نور صَبَوح
۳۱۴۱Qگر مسّبح باشد از ماهی رهید * ورنه در وَیْ هضم گشت و ناپدید
۳۱۴۱N★گر مَُبّح باشد از ساهی زهید * ★ورنه در وی هضم گشت وناپدید
۳۱۴۲Qماهیانِ جان درین دربا پُرند * تو نمی‌بینی که کوری ای نژند
۳۱۴۲N★ماهیان جان درین دربا پرّ * ★تسو نمی‌بینی به گردت می‌پرّند
۳۱۴۳Qبر تو خود را می‌زنند آن ماهیان * چشم بکُشا تا ببینیشان عیان
۳۱۴۳N★بر تو خود را می‌زنند آن ماهیان * ★چشم بکُشا تا ببینی‌شان عیان
۳۱۴۴Qماهیان را گر نمی‌بینی پدید * گوشِ تو تسبیحشان آخر شنید
۳۱۴۴N★ماهیان را گر نمی‌بینی پسدید * ★گوش تو تسبیحشان آخر شنید
۳۱۴۵Qصبر کردن جانِ تسبیحاتِ تَست * صبر کن کآنست تسبیحِ دُرُست
۳۱۴۵N★صبر کردن جان تسبیحات تست * ★صبر کن الصبْرٌ ِفتاخ آلفْرج
۳۱۴۶Qهیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج * صبر کن الصَّبْرٌ مِفْتاحُ آلْفَرَج
۳۱۴۶N★هیچ تسبیحی نسدارد آن درج * ★صبر کن الصبْرٌ ِفتاخ آلفْرج
۳۱۴۷Qصبر چون پولِ صراط آن سو بهشت * هست با هر خوب یک لالای زشت
۳۱۴۷N★صبر چون پول صراط آن سو بهشت * ★هست با هر خوب یک لالای زشت
۳۱۴۸Qتا ز لالا می‌گریزی وصل نیست * زآنک لالا را ز شاهد فصل نیست
۳۱۴۸N★تاز لالا می‌گریزی وصل نیست * ★زآنکه لالا را ز شاهد فصل نیست
۳۱۴۹Qتو چه دانی ذوقِ صبر ای شیشه‌دل * خاصّه صبر از بهرِ آن نقشِ چِگِل
۳۱۴۹N★تو چه دانی ذوق صبر ای شیشه‌دل * ★خاضه صبر اهر آن نقش چگیل
۳۱۵۰Qمرد را ذوقِ غزا و کَرّ و فر * مر مُخنَّث را بود ذوق از ذَکَر
۳۱۵۰N★مرد را ذوق سا و گر وفر * ★مر منت را بود ذوق از در
۳۱۵۱Qجْز ذَکَر نه دینِ او و ذِکْرٍ او * سوی اسفل بُرد او را فِکرِ او
۳۱۵۱N★جْز ذکر نه دین او و ذکُرٍ او * ★سوی آشفل برد اورا فکُر او
۳۱۵۲Qگر برآید تا فلک از وی مترس * کو بعشقِ سِفْل آموزید دَرْس
۳۱۵۲N★گر برآید تافلک از وی مرس * ★کوبه عشق سُفُل آموزید درس
۳۱۵۳Qاو بسوی سُفل می‌راند فَرّس * گرچه سوی عُلْو جنباند جَرَس
۳۱۵۳N★او ببه‌سوی شفل می‌راند فَرّس * ★گرچه سوی لو جنباند جَرّس
۳۱۵۴Qاز عَلَمهای گدایان ترس چیست * کان عَلَمها لقمة نان را رهیست
۳۱۵۴N★از عَلمهای گدایان ترس چیست * ★کان علمها لقمة نان را زهمیست

block:2087

ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جُثّه و گفتن آن شخص کی ای کودک مترس کی من نامردم
۳۱۵۵Qکِنگِ ژفتی کودکی را یافت فرد * زرد شد کودک ز بیمِ قصدِ مرد
۳۱۵۵N★کنگ ژفتی کودکی را یافت فرد * ★زرد شد کودک ز بیم قصد مُرد
۳۱۵۶Qگفت ایمن باش ای زیبای من * که تو خواهی بود بر بالای من
۳۱۵۶N★گفت ایمن باش ای زیبای مين * ★که تو خواهمی بود بر بالای من
۳۱۵۷Qمن اگر هَوْلم مُخْتَث دان مرا * همچو اشتر بر نشین می‌ران مرا
۳۱۵۷N★من اگر هولم مُخْتَث دان مرا * ★همچو آشتر بر نشین می‌ران مرا
۳۱۵۸Qصورتِ مردان و معنی این چنین * از برون آدم درون دیوِ لعین
۳۱۵۸N★صورت مردان و معنی این چنین * ★از بسرون آدم درون دیسو لعین
۳۱۵۹Qآن دُهُل را مانی ای زفتِ چو عاد * که برو آن شاخ را می‌کوفت باد
۳۱۵۹N★آن ده را سانی ای زفت چو عاد * ★که بُرو آن شاخ را می‌کوفت باد
۳۱۶۰Qروبهی اِشْکارِ خود را باد داد * بهرِ طبلی همچو خیکِ پر ز باد
۳۱۶۰N★روبهی اشکار خسود را بساد داد * ★بهر طبلی همچو خیک پر ز باد
۳۱۶۱Qجون ندید اندر دهل او فربهی * گفت خوکی به ازین خیکِ تهی
۳۱۶۱N★جون ندید اندر دهل اوفربهی * ★گفت خوکی به ازین خیک تهی
۳۱۶۲Qروبهان ترسند ز آوازِ دهل * عاقلش چندان زند که لا تَقُل
۳۱۶۲N★روبهان ترسند ز آواز دَمل * ★عاقلش چندان زند که لا تقل

block:2088

قصّهٔ تیراندازی و ترسیدن او از سواری کی در بیشه می رفت
۳۱۶۳Qیک سواری با سلاح و بس مَهیب * می‌شد اندر بيشه بر اسبِ نجیب
۳۱۶۳N★یک سواری با سلاح و بس مّهیب * ★می‌شد اندر بيشه بر اسب نجیب
۳۱۶۴Qتیراندازی بهحُکْم او را بدید * پس ز خوفِ او کمان را در کشید
۳۱۶۴N★تیراندازی به‌حکم او را بدید * ★پس زخسوف او کمان را درکشید
۳۱۶۵Qتا زند تیری سوارش بانگ زد * من ضعیفم گرچه رَفْتَستَم جَسد
۳۱۶۵N★تا زند تیری سوارش بانگ زد * ★من ضمیفم گرچه رَفْتَستَم جَسد
۳۱۶۶Qهان و هان مَنْگر تو در زفتي من * که کمّم در وقتِ جنگ از پیرزن
۳۱۶۶N★هان و هان مَنْگر تو در رُفتي مين * ★که کمّم در وقت جنگ از پیرزن
۳۱۶۷Qگفت رَو که نیک گفتی ورنه نیش * بر تو می‌انداختم از ترسِ خویش
۳۱۶۷N★گفت رو که نیک گفتی ورنه نیش * ★بر تو می‌انداختم از ترس خویش
۳۱۶۸Qبس کسان را کآلتِ پیکار کُشت * بی رجولیّت چنان تیغی بمُشت
۳۱۶۸N★بس کسان را کالت پسیکار کشت * ★بی رَجولیّت چنان تیغی به مُشت
۳۱۶۹Qگر بپوشی تو سلاحِ رُستّمان * رفت جانت چون نباشی مردِ آن
۳۱۶۹N★گر بسپوشی تو سلاح رسشتّمان * ★رفت جانت چون نباشی مرد آن
۳۱۷۰Qجان سِپَر کن تیغ بگْذار ای پسر * هرکه بی سَر بود ازین شه بُرد سَر
۳۱۷۰N★جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر * ★هرکه بی سر بود ازین شه برد سر
۳۱۷۱Qآن سلاحت حیله و مکرِ تو است * هم ز تو زایید و هم جانِ تو خَست
۳۱۷۱N★آن سلاخت حیله و مُکر تو است * ★هم ز تو زایید و هم جان تو خشت
۳۱۷۲Qچون نکردی هیچ سودی زین حِیَل * ترکِ حیلت کن که پیش آید دُوَل
۳۱۷۲N★چون نکردی هیچ سودی زین حیّل * ★ترک حیلت کن که پیش آید درل
۳۱۷۳Qچونک یک لحظه نخوردی بر ز فَن * ترکِ فن گو می‌طلبٍ رَبّ آلمِنَن
۳۱۷۳N★چونکه یک لحظه نخوردی بر ز فن * ★ترک فن گو می‌طلبٍ رَب آلمتن
۳۱۷۴Qچون مبارک نیست بر تو این علوم * خویشتن گُولی کن و بگذر ز شوم
۳۱۷۴N★چون مبارک نیست بر تو این لوم * ★خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
۳۱۷۵Qچون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا * یاإِلَهی غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
۳۱۷۵N★چون ملایک گو که لا علم لنا * ★یساالسهی یر مامتا

block:2089

قصّهٔ اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را
۳۱۷۶Qیک اعرابی بار کرده اشتری * دو جوالِ زفت از دانه پُری
۳۱۷۶N★یک رای بار کسرده آشستری * ★دو جسوال زفت از دانسه پُسری
۳۱۷۷Qاو نشسته بر سرِ هر دو جوال * یک حدیث‌انداز کرد او را سؤال
۳۱۷۷N★او نشسسته بر سر هر دو جوال * ★یک حدیث انداز کرد اورا سوال
۳۱۷۸Qاز وطن پرسید و آوردش بگفت * واندر آن پُرسِش بسی دُرها بسُفت
۳۱۷۸N★از وطن پرسید وآوردش به گفت * ★واندر آن پُرسش بسی رها بشفت
۳۱۷۹Qبعد از آن گفتش که آن هر دو جوال * چیست آگنده بگو مَصدوقِ حال
۳۱۷۹N★بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال * ★چیست آکنده بگو مصدوق حال
۳۱۸۰Qگفت اندر یک جوالم گندُمست * در دگر ریگی نه قُوتِ مردمست
۳۱۸۰N★گفت اندر یک جوالم گندمست * ★در دگر ریگی نه قوت مردمست
۳۱۸۱Qگفت تو چون بار کردی این رِمال * گفت تا تنها نماند آن جوال
۳۱۸۱N★گفت تو چون بار کردی این رمال * ★گفت تساتسنها ن‌ماند آن جوال
۳۱۸۲Qگفت نیمِ گندمِ آن تنگ را * در دگر ریز از پیِ فرهنگ را
۳۱۸۲N★گفت نسیم گندم آن تسنگ را * ★در دگسر ریسز از پسی فسرهنگ را
۳۱۸۳Qتا سبک گردد جوال و هم شتر * گفت شاباش ای حکیمِ اهل و حُر
۳۱۸۳N★تا سبک گردد جوال و هم شتر * ★گفت شاباش ای حکیم اهل و خر
۳۱۸۴Qاین چنین فکرِ دقیق و رأیِ خوب * تو چنین عریان پیاده در لُغوب
۳۱۸۴N★این چنین فکر دقیق و رأی خوب * ★تو چنین عریان پیاده در لغوب
۳۱۸۵Qرخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد * کِش بر اشتر بر نشاند نیک‌مرد
۳۱۸۵N★رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد * ★کش بر آشتر بر نشاند نیک مرد
۳۱۸۶Qباز گفتش ای حکیمِ خوش‌سخُن * شمّه‌ای از حالِ خود هم شرح کن
۳۱۸۶N★باز گفتش ای حکیم خوش سخٌن * ★شمه‌ای از حال خود هم شرح کسن
۳۱۸۷Qاین چنین عقل و کفآیت که تراست * تو وزیری يا شهی بر گوی راست
۳۱۸۷N★این چنین عقل و کفآیت که توراست * ★تو وزیری يا شهی بر گوی راست
۳۱۸۸Qگفت این هر دو نِیَم از عامه‌ام * بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام
۳۱۸۸N★گفت ایسن هردو نیم از عامه‌ام * ★بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام
۳۱۸۹Qگفت اشتر چند داری چند گاو * گفت نه این و نه آن ما را مکاو
۳۱۸۹N★گفت آث شتر چند داری چند گاو * ★گفت نه این و نه آن ما را مکاو
۳۱۹۰Qگفت رَختت چیست باری در دکان * گفت ما را کو دکان و کو مکان
۳۱۹۰N★گفت رَختت چیست باری در دکان * ★گفت ماراکو دکان و کو مکان
۳۱۹۱Qگفت پس از نقد پرسم نقد چند * که تویی تنها رَو و محبوب‌پند
۳۱۹۱N★گفت پس از نقد پرسم نقد چند * ★که تسویی تنهازو و مٌحبوب‌پند
۳۱۹۲Qکیمیای مسِّ عالم با تُوَست * عقل و دانش را گهر تُو بر تَوَست
۳۱۹۲N★کیمیای ی عالم بسا وّست * ★عقل ودانش را گهر و بر ثَوّست
۳۱۹۳Qگفت واللّه نیست یا وَجْهَ آلْعَرَب * در همه مُلکم وجوهِ قُوتِ شب
۳۱۹۳N★گفت واله نیست یا وَجْه آلْعَرّب * ★در همه مسلکم وجوه قوت شب
۳۱۹۴Qپا برهنه تن‌ برهنه می‌دوَم * هرکه نانی می‌دهد آنجا روم
۳۱۹۴N★پسسابرهنه تسن‌برهنه مسیی‌دوم * ★هرکه نانی می‌دهد آنجا روم
۳۱۹۵Qمر مرا زین حکمت و فَضْل و هنر * نیست حاصل جز خیال و دردِ سر
۳۱۹۵N★مر مرا زین حکمت و فشضل و هسنر * ★نیست حاصل جز خیال و درد سر
۳۱۹۶Qپس عرب گفتش که شو دُوْر از بَرم * تا نبارد شومی تو بر سَرم
۳۱۹۶N★پس عرب گفتش که شو ذور اززم * ★تانسبارد شسومی تسو بسر سرم
۳۱۹۷Qدُور بَرْ آن حکمتِ شومت ز من * نطقِ تو شُومست بر اهلِ زَمَن
۳۱۹۷N★ذور بُسر آز حکمت شومّت زمن * ★نطق تو شومست بر اهل زمن
۳۱۹۸Qيا تو آن سو رَوْ من اين سو می‌دَوم * ور ترا ره پیش من وا پس روم
۳۱۹۸N★يا تو آن سر زو من اين سو می‌دوم * ★ور تو را ره پیش من وا پس روم
۳۱۹۹Qیک جوالم گندم و دیگر ز ریگ * به بود زین حیله‌های مُردریگ
۳۱۹۹N★یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ * ★به بود زین حیله‌های مرّده‌ریگ
۳۲۰۰Qاحمقی‌ام بس مبارک احمَقیست * که دلم با بَرگ و جانم مُتّفیست
۳۲۰۰N★احمقیّم بی مبارک احمَقست * ★که دلم با برگ و جانم مُمَفیست
۳۲۰۱Qگر تو خوامی کَت شِقاوت کَم شود * جهد کن تا از تو حکمت کم شود
۳۲۰۱N★گر تو خوامی که شقاوت کم نسود * ★جهد کن تا از تو حکمت کم شود
۳۲۰۲Qحکمتی کز طبع زاید وز خیال * حکمتی بی فیضِ نورِ ذو الْجلال
۳۲۰۲N★حکمتی کز طبع زایّد وز خیال * ★حکمتی
۳۲۰۳Qحکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شَک * حکمتِ دینی بَرَد فوقِ فلَک
۳۲۰۳N★حکمت نیا فزاید ظَنْ و شک * ★حکمت
۳۲۰۴Qزَوْبَعان زیرکِ آخِر زمان * بر فزوده خویش بر پیشینیان
۳۲۰۴N★زوبعان زیسرک آخسر زسان * ★بر فزوده خویش بر پیشینیان
۳۲۰۵Qحیله‌آموزان جگرها سوخته * فعلها و مکرها آموخته
۳۲۰۵N★حیله‌آموزان جگرها سرخته * ★فعلها و مک رها آموخته
۳۲۰۶Qصبر و ایثار و سَخای نفس و جود * باد داده کان بود اکسیر سود
۳۲۰۶N★صبر و ایثار و سَخای نفس و جود * ★باد داده کان بود اکسیر سود
۳۲۰۷Qفکر آن باشد که بگشاید رهی * راه آن باشد که پیش آید شهی
۳۲۰۷N★فکر آن باشد که بگشاید رهی * ★راه آن باشد که پیش آید شهی
۳۲۰۸Qشاه آن باشد که پیش شه رود * نه بمَخزنها و لشکر شه شود
۳۲۰۸N★شاه آن باشد که پیش شه رود * ★نه به مٌخزنها و لشکر شه شود
۳۲۰۹Qتا ب‌ماند شاهی او سرمدی * همچو عِژِّ مُلکِ دینِ احمدی
۳۲۰۹N★تتاب‌مند شاهی او ضرندی * ★همچو عر ملک دیین احمدی

block:2090

کرامات ابراهیمِ اَدهَم بر لب دریا
۳۲۱۰Qهم ز اِبرهیمِ اَدهَم آمدست * کو ز راهی بر لبِ دریا نشست
۳۲۱۰N★هم زارهیم انم آسلست * ★کو ز راهسی بر لب دریانشست
۳۲۱۱Qدلقِ خود می‌دوخت آن سلطان جان * یک امیری آمد آنجا ناگهان
۳۲۱۱N★دلق خود می‌دوخت بر ساحل روان * ★یک امیری آمد آنجان‌اگهان
۳۲۱۲Qآن امیر از بندگانِ شیخ بود * شیخ را بسناخت سجده کرد زود
۳۲۱۲N★آن امیر ز بندگان شسیخ بود * ★شیخ را بسناخت سجلده کرد زود
۳۲۱۳Qخیره شد در شیخ و اندر دلقِ او * شکلِ دیگر گشته خُلق و خَلقِ او
۳۲۱۳N★خیره شد در شیخ و اندر دلق او * ★شکل دیگر گشته خلق و خلق او
۳۲۱۴Qکو رَها کرد آنچنان مُلکی شگرف * برگزید آن فقرِ بس باریک حرف
۳۲۱۴N★کو رها کرد آنچنان ملک شگرف * ★برگزید آن فقر بس باریک حرف
۳۲۱۵Qترک کرد او مُلکِ هفت اقلیم را * می‌زند بر دلق سوزن چون گدا
۳۲۱۵N★ملک هفت اقلیم ضایع می‌کند * ★چون گدا بر دلق سوزن می‌زند
۳۲۱۶Qشیخ واقف گشت از اندیشه‌اش * شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش
۳۲۱۶N★شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش * ★شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش
۳۲۱۷Qچون رَجا و خوف در دلها روان * نیست مخفی بر وَی اسرارِ جهان
۳۲۱۷N★چون زجاو خوف در دلها روان * ★نیست مخفی بر وی اسرار جهان
۳۲۱۸Qدل نگه دارید ای بی‌حاصلان * در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان
۳۲۱۸N★دل نگسه دارید ای بی‌حاصلان * ★در حضور حضرت صاحب‌دلان
۳۲۱۹Qپیشِ اهلِ تَن ادب بر ظاهرست * که خدا زیشان نهان را ساترست
۳۲۱۹N★پیش اهل تن ادب بر ظاهرست * ★که خدا زیشان نهان را ساتزست
۳۲۲۰Qپیشِ اهلِ دل ادب بر باطنست * زآنک دلشان بر سَرایر فاطنست
۳۲۲۰N★پیش اصلي دل ادب بر باطتّست * ★زآنکه دلشان بر سراییر فاطنئست
۳۲۲۱Qتو بعکسی پیشِ کوران بهرِ جاه * با حضور آیی نشینی پایگاه
۳۲۲۱N★تو بعکسی پیش کوران بَهر جاه * ★با حضور آیی نشینی پایگاه
۳۲۲۲Qپیشِ بینایان کنی ترکِ ادب * نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب
۳۲۲۲N★پیش بینایان کسنی تسرک ادب * ★نار شهُوّت را از آن گلستی حطب
۳۲۲۳Qچون نداری فطنت و نورِ هُدَی * بهرِ کوران رُوی را می‌زن جلا
۳۲۲۳N★چون نداری نطتّت و نور دی * ★بهر کوران ژوی را مسی‌زن جلا
۳۲۲۴Qپیشِ بینایان خدَث در رُوی مال * ناز می‌کن با چنین گندیده‌حال
۳۲۲۴N★پیش بینایان خذث را زوی مال * ★ناز می‌کن با چنین گندیده حال
۳۲۲۵Qشیخ سوزن زود در دریا فگند * خواست سوزن را بآوازِ بلند
۳۲۲۵N★شیخ سوزن زود در دریا فکند * ★خواست سوزن را به آواز بلند
۳۲۲۶Qصد هزاران ماهي اللَّهیی * سوزنِ زر در لب هر ماهیی
۳۲۲۶N★صد هسزاران مساهي اللسهیی * ★سبوزن زر در لب هر ماهیی
۳۲۲۷Qسر بر آوردند از دریای حق * که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
۳۲۲۷N★سر بر آوردند از دریای حسق * ★که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
۳۲۲۸Qرُو بدو کرد و بگفتش ای امیر * مُلکِ دل به یا چنان مُلکِ حقیر
۳۲۲۸N★رو بدو کرد و بگفتش ای امیر * ★ملک دل به یبا چنان ملک حقیر
۳۲۲۹Qاين نشانِ ظاهرست این هیچ نیست * تا بباطن در روی بینی تو بیست
۳۲۲۹N★اين نشان ظاهرست این هیچ نیست * ★تا به باطن در وی بینی تو بیست
۳۲۳۰Qسوی شهر از باغ شاخی آورند * باغ و بُستان را کجا آنجا بَرند
۳۲۳۰N★سوی شهر از باغ شاخی آورند * ★باغ و پستان را کجا آنجا برند
۳۲۳۱Qخاصّه باغی کین فلک یک برگِ اوست * بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
۳۲۳۱N★خاضه باغی کین فلک یک برگ اوست * ★بلکه آن مغزست وین دیگر چو پوست
۳۲۳۲Qبر نمی‌داری سوی آن باغ گام * بویِ افزون جوی و کُن دفعِ زُکام
۳۲۳۲N★برنمی‌داری سوی آن باغ گام * ★بوی افزون جوی و کین دنع ژکام
۳۲۳۳Qتا که آن بو جاذبِ جانت شود * تا که آن بو نورِ چشمانت شود
۳۲۳۳N★تا که آن بو جاذب جانت شود * ★تاکه آن بو نور چشمانت شود
۳۲۳۴Qگفت یوسف ابنِ یعقوبِ نَبی * بهرِ بو أَلْقُوا عَلَی وَجْهِ أَبِی
۳۲۳۴N★گفت یوسف * ★بهر بو آلقوا علی وضه آبی
۳۲۳۵Qبهرِ اين بو گفت احمد در عِظات * دایما قُرةُ عَیْنی فی الصَّلَوة
۳۲۳۵N★بهر اين بو گفت احمد در عظات * ★دایماً ة عیّنی فی آلصلوة
۳۲۳۶Qپنج حِس با همدگر پیوسته‌اند * رُسته‌ این هر پنج از اصلی بلند
۳۲۳۶N★پنج حس با همدگر پیوسته‌اند * ★زآنکه این هر پنج ز اصلی ژسته‌اند
۳۲۳۷Qقُوَّتِ یک قوَّتِ باقی شود * مابقی را هر یکی ساقی شود
۳۲۳۷N★قوّت یک نسوّت باتی شود * ★مابقی را هر یکی
۳۲۳۸Qدیدنِ دیده فزاید عشق را * عشق در دیده فزاید صِدق را
۳۲۳۸N★دیدن دسده فزایند تشطق را * ★نعطق در دیده فزاید صدق را
۳۲۳۹Qصِدق بیداری هر حس می‌شود * حسّها را ذوق مُؤْنِس می‌شود
۳۲۳۹N★صدق بیناری هر حس می‌شود * ★حسّها را ذوق موس می‌شود

block:2091

آغاز منوّر شدن عارف بنور غیب‌بین
۳۲۴۰Qچون یکی حس در رَوِش بگْشاد بند * ما بقی حسها همه مُبْدَل شوند
۳۲۴۰N★چون یکی حس در زوش بگشاد بند * ★مابقی حسها همه مُبْذْل شوند
۳۲۴۱Qْچون یکی حس غیرِ محسوسات دید * گشت غیبی بر همه حسها پدید
۳۲۴۱N★چون یکی حس غیر مَحسوسات دید * ★گشت غیبی بر همه حسها پدید
۳۲۴۲Qچون ز جُو جَست از گَلَه یک گوسفند * پس پَیاپَی جمله زآن سو بر جهند
۳۲۴۲N★چون ز جُو خست از که یک گوسفند * ★پس پیاپی جمله زآن سو برجهند
۳۲۴۳Qگوسفندنِ حواسّت را بران * در چَرا از أَخْرَجَ ألْمَرْعَی چران
۳۲۴۳N★گ‌وسفندن حوامّت را بران * ★در را از آخرج لمَرْعَی چران
۳۲۴۴Qتا در آنجا سنبل و نسرین چرند * تا بگلزارِ حقایق ره بَرَند
۳۲۴۴N★تا در آنجاسئبل و نسرین چُرند * ★تابه روضات حقایق ره برند
۳۲۴۵Qهر حِسّت پیغامبرِ حسها شود * تا یکایک سوی آن جنَّت رود
۳۲۴۵N★هر حسّت پیغمبر حسها شود * ★جمله حسها را در آن جنت کشد
۳۲۴۶Qحِسّّها با حسِّ تو گویند راز * بی‌حقیقت بی‌زبان و بی‌مجاز
۳۲۴۶N★حشهابا حش تسو گسویند راز * ★بی‌زبان و بی‌حقیقت بی‌مجاز
۳۲۴۷Qکین حقیقت قابلِ تأویلهاست * وین توهُّم مایهٔ تخییلهاست
۳۲۴۷N★کین حقیقت قابل تأویلهاست * ★وین تو
۳۲۴۸Qآن حقیقت را که باشد از عیان * هیچ تأویلی نگنجد در میان
۳۲۴۸N★آن حقیقت کان بود ین و عیان * ★هیچ تأویلی نگنجد در میان
۳۲۴۹Qچونک هر حس بندهٔ حسِّ تو شد * مر فلکها را نباشد از تو بُد
۳۲۴۹N★چونکه جسها بندا جش تو شد * ★مر فلکها را نسباشد از تو بد
۳۲۵۰Qچونک دعوی رَود در مُلْکِ پوست * مغز آنِ کی بود قشر آنِ اوست
۳۲۵۰N★چونکه دعویّی رود در ملک پوست * ★مسغز آن کسی بود قشر آن اوست
۳۲۵۱Qچون تنازع در فتد در تنگِ کاه * دانه آنِ کیست آن را کن نگاه
۳۲۵۱N★جون تنازع در فتد در تنگ کاه * ★دانه آن کیست آن را کن نگاه
۳۲۵۲Qپس فلک قشرست و نورِ روح مغز * اين پدیدست آن خفی زین رُو ملغز
۳۲۵۲N★پس قلک قشرست و نور د دح مغز * ★اين پدیدست آن خفی زین زو ملغز
۳۲۵۳Qجسمْ ظاهر روحْ مخفی آمدست * جسمْ همچون آستین جانْ همچو دست
۳۲۵۳N★جسم ظاهر روح مخفی آمدست * ★جسم همچون آستین جان همچو دست
۳۲۵۴Qباز عقل از روح مخفی‌تر پَرَد * حسّ سوی روح زوتر ره بَرَد
۳۲۵۴N★باز عقل از روح مسخفی‌تر برد * ★حسّ سبوی روح زوتسر ره ب
۳۲۵۵Qجنبشی بینی بدانیِ زنده‌است * این ندانی که ز عقل آکنده‌است
۳۲۵۵N★جنبشی بینی بدانی زنده‌است * ★این ندانی که ز عقل آکنده‌است
۳۲۵۶Qتا که جنبشهای موزون سَر کند * جنبشِ مس را بدانش زر کند
۳۲۵۶N★تا که جنبشهای موزون سر کند * ★جنبش مس را به دانش زر کند
۳۲۵۷Qزآن مُناسب آمدن افعالِ دست * فهم آید مر ترا که عقل هست
۳۲۵۷N★زآن مسناسب آمدن انعال دست * ★فهم آید مر تورا که عقل هست
۳۲۵۸Qروحِ وَحْی از عقل پنهان‌تر بود * زآنک او غیبیست او زآن سَر بوّد
۳۲۵۸N★روح خی از عقل پنهان‌تر بود * ★زآنکه او غیبیست او زآن سر بوّد
۳۲۵۹Qعقلِ احمد از کسی پنهان نشد * روحِ وَحْیش مُدرَکِ هر جان نشد
۳۲۵۹N★عقّل احمد از کسی پنهان نشد * ★روح خیش مدرک هر جان نشد
۳۲۶۰Qروحِ وَحْیی را مسناسبهاست نیز * در نیابد عقل کان آمد عزیز
۳۲۶۰N★روح وخیی را مسناسبهاست نسیز * ★درنیابد عقل کان امد عزیز
۳۲۶۱Qگه جنون بیند گهی حیران شود * زآنک موقوفست تا او آن شود
۳۲۶۱N★گه جنون بیند گهی حیران شود * ★زآنکه مسوقوفست تااوآن شود
۳۲۶۲Qچون مُناسبهای افعالِ خَضِر * عقلِ موسی بود در دیدش کَدِر
۳۲۶۲N★چون مناسبهای افعال خضر * ★عقل موسی بود در دیدش کُدر
۳۲۶۳Qنامُناسب می‌نمود افعالِ او * پیشِ موسی چون نبودش حالِ او
۳۲۶۳N★نامناسب می‌نمود افعال او * ★پیش موسی چون نبودش حال او
۳۲۶۴Qعقلِ موسی چون شود در غیب بند * عقلِ موشی خود کِیَست ای ارجمند
۳۲۶۴N★پیش موسی چون شود در غیب بند * ★عقلِ موشی خود کِیّست ای ارجمند
۳۲۶۵Qعلمِ تقلیدی بود بهرِ فروخت * چون بیابد مشتری خوش بر فُروخت
۳۲۶۵N★علم تقلیدی بود بهر فروخت * ★چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
۳۲۶۶Qمشتری علمِ تحقیقی حَقَست * دایما بازارِ او با رَونَقست
۳۲۶۶N★مشتری عسلم تسحقیقی حقست * ★دایماً بازار او با روننقست
۳۲۶۷Qلب ببسته مست در بَیْع و شِرَی * مشتری بی‌حد که اللَّه اشْتَرَی
۳۲۶۷N★لب بسبسته مست در بیع و شری * ★مشتری بی‌حد که له آشتری
۳۲۶۸Qدرسِ آدم را فرشته مُشتری * مَحْرَمِ درسش نه دیوست و پری
۳۲۶۸N★درس آدم را فسرشته مشسستری * ★مَخرّم درشش نه دیوست و پری
۳۲۶۹Qآدم أَنْبِئْهُمْ بِأَسْما درس گو * شرح کن اسرارِ حق را مو بمو
۳۲۶۹N★آدم هم بأشما درس گسو * ★شرح کن اسرار حنق را مو بمو
۳۲۷۰Qآنچنان کس را که کوته‌بین بود * در تلوُّن غرق و بی تمکین بود
۳۲۷۰N★آنچنان کس را که کوته‌بین بود * ★در تلوّن غرق و بی تمکین بود
۳۲۷۱Qموش گفتم زآنک در خاکست جاش * خاک باشد موش را جایِ مَعاش
۳۲۷۱N★موش گفتم زآنکه در خاکست جاش * ★خاک باشد موش را جای معاش
۳۲۷۲Qراه‌ها داند ولی در زیرِ خاک * هر طرف او خاک را کردست چاک
۳۲۷۲N★راه‌ها داند ولی در زیسر ضاک * ★هر طرف او خاک را کردست جاک
۳۲۷۳Qنفسِ موشی نیست الّا لقمه رَنْد * قدرِ حاجت موش را عقلی دهند
۳۲۷۳N★نفس موشی نیست الا لقمه زد * ★قدر حاجت موش را عقلی دهند
۳۲۷۴Qزآنک بی‌حاجت خداوندِ عزیز * می‌نبخشد هیچ کس را هیچ چیز
۳۲۷۴N★زآنکه بی‌حاجت خداوند عزیز * ★می‌نبخشد هیچ کس را هبیچ چیز
۳۲۷۵Qگر نبودی حاجتِ عالم زمین * نآفریدی هیچ رَبُّ آلْعالَمین
۳۲۷۵N★گر نبودی حاجت عالم زمین * ★نآفریدی هیچ رب آلعالمین
۳۲۷۶Qوین زمینِ مضطرب محتاجِ کوه * گر نبودی نافریدی پُر شُکوه
۳۲۷۶N★وین زمین مضطرب محتاج کوه * ★گر نبودی نافریدی پر شکوه
۳۲۷۷Qور نبودی حاجتِ افلاک هم * هفت گردون ناوریدی از عدم
۳۲۷۷N★ور نسبودی حاجت انلاک همم * ★هفت گردون نساوریدی از عدم
۳۲۷۸Qآفتاب و ماه و این اِسْتارگان * جز بحاجت کَی پدید آمد عیان
۳۲۷۸N★آفتاب و ما و ان استارگان * ★جر به‌حاجت کی پدید آمد عیان
۳۲۷۹Qپس کمندِ هستها حاجت بود * قدرِ حاجت مرد را آلت دهد
۳۲۷۹N★پس ک‌مند هستها حاجت بود * ★قدر حاجت مرد را آلت بود
۳۲۸۰Qپس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود * تا بجوشد در کرم دریای جود
۳۲۸۰N★پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود * ★تا بجوشد درکرّم دریای جود
۳۲۸۱Qاین گدایان بر ره و هر مُبتلا * حاجت خود می‌نماید خلق را
۳۲۸۱N★این گدایسان بر ره و هر مبتلا * ★حاجت خود می‌ماید خلق
۳۲۸۲Qکوری و شلّی و بیماری و درد * تا ازین حاجت بجنبد رحمِ مرد
۳۲۸۲N★کوری و شسلن و بیماری و درد * ★تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد
۳۲۸۳Qهیچ گوید نان دهید ای مردمان * کی مرا مالست و انبارست و خوان
۳۲۸۳N★هیچ گوید نان دهید ای مردمان * ★که مرا مالست و انبارست و خوان
۳۲۸۴Qچشم ننْهادست حق در گُورْموش * زآنک حاجت نیست چشمش بهرِ نوش
۳۲۸۴N★چشم ننهادست حق در گوزموش * ★زآنکه حاجت نیست چشمش هر نوش
۳۲۸۵Qمی‌تواند زیست بی چشم و بصر * فارغست از چشم او در خاکِ تر
۳۲۸۵N★می‌تواند زیست بی چشم و بصر * ★فارغست از چشم او در خاک تبر
۳۲۸۶Qجز بدزدی او برون نآید ز خاک * تا کند خالق از آن دزدیش پاک
۳۲۸۶N★جز به‌دزدی او برون ناید ز خاک * ★تاکند خالق از آن دزدیش پاک
۳۲۸۷Qبعد از آن پَر یابد و سرغی شود * چون ملایک جانب گردون رود
۳۲۸۷N★بعد از آن پر یابد و سرغی شود * ★می‌پرد تسبیح باری می‌کند
۳۲۸۸Qهر زمان در گلشنِ شُکرِ خدا * او بر آرد همجو بلبل صد نوا
۳۲۸۸N★هر زمان در گلشن شکر خدا * ★او بر ازد همجو بلبل صد نوا
۳۲۸۹Qکای رهاننده مرا از وصفِ زشت * ای کننده دوزخی را تو بهشت
۳۲۸۹N★کای رهاننده مرا از وصفب زشت * ★ای کننده دوزخضی را تو بهشت
۳۲۹۰Qدر یکی پیهی نهی تو روشنی * استخوانی را دهی سمع ای غنی
۳۲۹۰N★در یکی پیهی نهی تو روشنی * ★استخوانعو را دهمی سفْع ای غنی
۳۲۹۱Qچه تعلُّق آن معانی را بجسم * چه تعلُّق فهمِ اَشْیا را باِسْم
۳۲۹۱N★چه تعَلق آن معانی را به جسم * ★چه تعلق فهم آشیا را به اسم
۳۲۹۲Qلفظ چون وَکْرست و معنی طایرست * جسم جُوی و روح آبِ سایرست
۳۲۹۲N★لفظ چون و کُرست و معنی طایرست * ★جسم جُوی و روح آب سایرست
۳۲۹۳Qاو روانست و تو گویی واقفست * او دوانست و تو گویی عاکفست
۳۲۹۳N★او روانست و تسو گسویی واقفست * ★او دوانست و تو گویی عاکَفست
۳۲۹۴Qگر نبینی سَیْرِ آب از چاکها * چیست بر وَی نو بنو خاشاکها
۳۲۹۴N★گر نبینی سیر آب از خاکها * ★چیست بر وی نو بنو خاشاکها
۳۲۹۵Qهست خاشاکِ تو صورتهای فکر * نَو بنو در می‌رسد اَشْکالِ بِکر
۳۲۹۵N★هست خاشاک تو صورتهای نکر * ★نو بنو در می‌رسد آشکال بکر
۳۲۹۶Qرُویِ آب و جویِ فکر اندر رَوِش * نیست بی‌خاشاکِ محبوب و وَحِش
۳۲۹۶N★وی آب جوی فکر اندر روش * ★نیست بی‌خاشاک محبوب و وّحجش
۳۲۹۷Qقشرها بر رُویِ این آبِ روان * از ثمارِ باغِ غَیبی شد دوان
۳۲۹۷N★قشرها بسر روی اینن آب روان * ★از سمار باغ غیبی شد دوان
۳۲۹۸Qقشرها را مغز اندر باغ جُو * زآنک آب از باغ می‌آید بجُو
۳۲۹۸N★قشرها را مسغز اندر باغ جو * ★زآنکه آب از باغ می‌آید به جُو
۳۲۹۹Qگر نبینی رفتنِ آبِ حیات * بنْگر اندر جُویْ و این سَیْرِ نبات
۳۲۹۹N★گر نبینی رفتن آب حیات * ★بنگر اندر جُوی این سیر نبات
۳۳۰۰Qآب جون انبُه‌تر آید در گذر * زو کند قشرِ صُوّر زوتر گذر
۳۳۰۰N★آب جون انپه‌تر آید در گذر * ★زو کند قشر صوّر زوتر گذر
۳۳۰۱Qچون بغایت تیز شد این جُو روان * غم نپاید در ضمیرِ عارفان
۳۳۰۱N★چون بفایت تیز شد ایین جو روان * ★غم نپاید در ضمیر عارفان
۳۳۰۲Qچون بغایت مَمْتلی بود و شتاب * پس نگُنجد اندرو اِلّا که آب
۳۳۰۲N★چون بغایت مَمْتلی و بود و شتاب * ★پس نگنجد اندرو الاکه آب

block:2092

طعنه زدن بیگانه‌ای در شیخ و جواب گفتن مُرید شیخ او را
۳۳۰۳Qآن یکی یک شیخ را تهمت نهاد * کو بَدست و نیست بر راهِ رشاد
۳۳۰۳N★آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد * ★کو بدست و نیست بر راه شاد
۳۳۰۴Qشاربِ خمرّست و سالوس و خبیث * مر مریدان را ک‌جا باشد مُغْیث
۳۳۰۴N★شارب خمرّست و سالوس و خبیث * ★مر مریدان را ک‌جاباشد مُغْیث
۳۳۰۵Qآن یکی گفتش ادب را هوش‌دار * خُرد نبْود اين چنین ظن بر کبار
۳۳۰۵N★آن یکی گفتش ادب را هوش دار * ★خرد نود اين چنین ظن بر کبار
۳۳۰۶Qدُور ازو و ذُور از آن اوصافِ او * که ز سَیْلی تیره گردد صافِ او
۳۳۰۶N★دور ازو و ذُور از آن اوص‌افب او * ★که ز سَیلی تیره گردد صاف او
۳۳۰۷Qاين چنین بُهتان مَنْه بر اهلِ حق * این خیالِ تُست برگردان ورق
۳۳۰۷N★اين چنین بهتان مَنْه بر اهل حق * ★این خیال تست بر گردان ورق
۳۳۰۸Qاین نباشد ور بود ای مرغِ خاک * بحرِ قُلْزُم را ز مُرداری چه باک
۳۳۰۸N★این نباشد ور بود ای مرغ | خاک * ★بحر قَرم را زشرداری چه باک
۳۳۰۹Qنیست دُونَ الْقُلّتَیْن و حوضِ خُرد * کِه تواند قطره‌ایش از کار بُرد
۳۳۰۹N★نیست دُونْ ین و حوض خرد * ★که تواند قطره‌ایش از کار برد
۳۳۱۰Qآتش ابراهیم را نبْود زیان * هر که نمرودیست گو می‌ترس از آن
۳۳۱۰N★آتش ابس‌راهیم را نود زان * ★هر که نمرودیست گو می‌ترس از آن
۳۳۱۱Qنفس نمرودست و عقل و جان خلیل * روح در عَیْنست و تفس اندر دلیل
۳۳۱۱N★نَفُس نمرودست و عقل و جان خلیل * ★روح در عَیْنْست و تفس اندر دلییل
۳۳۱۲Qاین دلیلِ راه ره‌رَو را بود * کو بهَر دَم در بیابان گُم شود
۳۳۱۲N★اییین دلییتل راه ره‌رو را نود * ★کو به‌هر دم در بیابان گم شود
۳۳۱۳Qواصلان را نیست جر چشم و چراغ * از دلیل و راهشان باشد فراغ
۳۳۱۳N★واصلان را نیست جر چشم و چراغ * ★از دلیل و راهشان باشد فراغ
۳۳۱۴Qگر دلیلی گفت آن مردِ وصال * گفت بهرِ فهمِ اصحابِ جدال
۳۳۱۴N★گر دلیلی گفت آن مرد وصال * ★گفت بهر فهم اصحاب جدال
۳۳۱۵Qبهرِ طفلِ نَو پدر تی‌تی کند * گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند
۳۳۱۵N★بهر طفل نو پدر تی‌تی کند * ★گرچه عقلش هندسة گیتی کند
۳۳۱۶Qکم نگردد فضلِ استاد از عُلو * گر أَلِف چیزی ندارد گوید او
۳۳۱۶N★کم نگردد فضل استاد از عغلو * ★گر آلف چیزی ندارد گوید او
۳۳۱۷Qاز پي تملیمِ آن بسته‌دهن * از زبانِ خود برون باید شدن
۳۳۱۷N★از پُسي تملیم آن پبسسته‌دهن * ★از زبان خود برون باید شدن
۳۳۱۸Qدر زبانِ او بباید آمدن * تا بیاموزد ز تو او علم و فن
۳۳۱۸N★در زان او بسباید آم‌دن * ★تابیاموزد ز تسو او عسلم و فسن
۳۳۱۹Qپس همه خلقان چو طفلانِ ویَند * لازمست این پیر را در وقتِ پند
۳۳۱۹N★پس همه خلقان چو طفلان ویند * ★لازمست این پیر را در وقت پند
۳۳۲۰Qکفر را حدَّست و اندازه بدان * شیخ و نورِ شیخ را نبْود کران
۳۳۲۰N★کفر را حدّست و اندازه بدان * ★شیخ و نور شیخ را نبود کران
۳۳۲۱Qپیشِ بی‌حد هرچه مَحدودست لاست * کُلُّ شَیْءٍ عَیْرِ وَجْهِ اللَّه فناست
۳۳۲۱N★پیش بی‌حد هرچه مَحدودست لاست * ★کل شیء عَیْر وَخُه آلله فناست
۳۳۲۲Qکفر و ایمان نیست آن جایی که اوست * زآنک او مغزست و این دو رنگ و پوست
۳۳۲۲N★کفر و ایمان نیست آن جایی ک * ★زآنکه او مغزست وین دو رنگ و پوست
۳۳۲۳Qاین فناها پردهٔ آن وجه گشت * چون چراغِ خُفْیه اندر زیرِ طشت
۳۳۲۳N★این فناها پردة آن وجْه گشت * ★چون چراغ خُفْیه اندر زیر طشت
۳۳۲۴Qپس سَرٍ این تن حجابِ آن سَرست * پیشِ آن سَر اين سَرِ تن کافرست
۳۳۲۴N★پس سَّرٍ این تن حجاب آن سرست * ★پیش آن سر اين سر تن کافرست
۳۳۲۵Qکیست کافر غافل از ایمانِ شیخ * کیست مرده بی‌خبر از جانِ شیخ
۳۳۲۵N★کیست کافر غافل ازایمان شیخ * ★چیست مرده بی‌خبر از جان شیخ
۳۳۲۶Qجان نباشد جر خبر در آزمون * هرکرا افزون خبر جانش فُزون
۳۳۲۶N★جان نباشد جر خبر در آزسون * ★هرکه را افزون خبر جانش فُزون
۳۳۲۷Qجانِ ما از جانِ حیوان بیشتر * از چه زآن رُو که فزون دارد خبر
۳۳۲۷N★جان ما از جان حیوان بیشتر * ★از چه زآن و که فزون دارد خبر
۳۳۲۸Qپس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک * کو منزَّه شد ز حسِّ مُشتَرَک
۳۳۲۸N★پس فُزون از جان ما جان ملک * ★کو مره شد ز حش مُشترک
۳۳۲۹Qوز مَلَک جانِ خداوندانِ دل * باشد افزون تو تحَیّر را بهِل
۳۳۲۹N★وز ملک جان خسداونسدان دل * ★باشد افزون تو تحَیّر را بهل
۳۳۳۰Qزان سبب آدم بود مسجودشان * جانِ او افزون‌ترست از بودشان
۳۳۳۰N★زان سیب آدم بود مسحودشان * ★جان او انزون‌ترست از بودشان
۳۳۳۱Qورنه بهتر را سجودِ دون‌تری * امر کردن هیچ نبْوَد در خَوری
۳۳۳۱N★ورنه بهتر را مشجود دون‌تری * ★امر کردن هیچ نبّوّد در خضوری
۳۳۳۲Qکَی پسندد عدل و لطفِ کردگار * که گُلی سجده کند در پیشِ خار
۳۳۳۲N★کی پسندد عدل و لطفب کردگار * ★که گلی سجده کند در پیش خار
۳۳۳۳Qجان چو افزون شد گذشت از اِنتها * شد مُطیعش جانِ جملهٔ چیزها
۳۳۳۳N★جان چو افزون شد گذشت از انتها * ★شد مطیعش جان جملةٌ چیزها
۳۳۳۴Qمرغ و ماهی و پری و آدمی * زآنک او بیشست و ایشان در کمی
۳۳۳۴N★مرع و ماهی و پسری و آدمی * ★زآنکه او بیشست و ایشان در کمی
۳۳۳۵Qماهیان سُوزَن‌گر دلقش شوند * سوزنان را رشته‌ها تابع بوند
۳۳۳۵N★ماهیان سُوژنگر دلقّش شوند * ★سوزنان را رشسته‌ها تابع بوند

block:2093

بقیّهٔ قصّهٔ ابراهیم اَدهَم بر لب آن دریا
۳۳۳۶Qچون نفاذِ امرِ شیخ آن میر دید * ز آمدِ ماهی شدش وَجْدی پدید
۳۳۳۶N★چون فا امر شیخ آن میر دید * ★زاسد ماهی شدش وجدی پدید
۳۳۳۷Qگفت آه ماهی ز پیران آگهست * شُه‌ تنی را کو لعینِ درگهست
۳۳۳۷N★گفت اه ماهی ز پیران آگْهُست * ★شه‌تنی راکو لعین درگْهُست
۳۳۳۸Qماهیان از پیر آگه ما بعید * ما شَقِی زین دولت و ایشان سعید
۳۳۳۸N★ماهیان از پسیر آگه مابعید * ★ما شُقی زین دولت و ایشان سعید
۳۳۳۹Qسجده کرد و رفت گریان و خراب * گشت دیوانه ز عشقِ فتحِ باب
۳۳۳۹N★سجده کرد و رفت گریان و خضراب * ★گشت دیوانه ز عشق فتح باب
۳۳۴۰Qپس تو ای ناشُسته‌رُو در چیستی * در نزاع و در حسد با کیستی
۳۳۴۰N★پس تو ای ناشسته‌ژو در چیستی * ★در نزاع و در حسد با کیستی
۳۳۴۱Qبا دُمِ شیری تو بازی می‌کنی * بر ملایک تُرک‌تازی می‌کنی
۳۳۴۱N★بادم شیری تسو بازی می‌کنی * ★بر ملایک ترک‌تازی می‌کنی
۳۳۴۲Qبَد چه می‌گویی تو خیرِ محض را * هین تَرفّع کم شُمَر آن خفض را
۳۳۴۲N★بد چه می‌گویی تو خیر مخض را * ★همین ترّفع کم شمر آن خفض را
۳۳۴۳Qبَد چه باشد مِسِّ محتاجِ مُهان * شیخ کی بوّد کیمیای بی‌کران
۳۳۴۳N★بد چه باشد مس محتاج مُهان * ★شیخ کهبوّد کیمیای بی‌کران
۳۳۴۴Qمسّ اگر از کیمیا قابل نبُد * کیمیا از مسّ هرگز مِس نشد
۳۳۴۴N★مش اگر از کسیمیا قابل ند * ★کیمیا از مش هرگز مس نشد
۳۳۴۵Qبد چه باشد سرکشی آتش‌ عمل * شیخ کی بوَد عینِ دریای ازل
۳۳۴۵N★بد چه باشد سرکشی آتش‌عمل * ★شیخ کهبود عین دریای ازل
۳۳۴۶Qدایم آتش را بترسانند ز آب * آب کَی ترسید هرگز ز اِلتهاب
۳۳۴۶N★دایم آتش را بترسانند ز آب * ★آب کی تسرسید هرگز ز التهاب
۳۳۴۷Qدر رخِ مَه عیب‌بینی می‌کنی * در بهشتی خارچینی می‌کنی
۳۳۴۷N★در رخ مسه عسیب بینی می‌کنی * ★در بهشتی خارچینی می‌کنی
۳۳۴۸Qگر بهشت اندر رَوی تو خارْجُو * هیچ خار آنجا نیابی غیرٍ تو
۳۳۴۸N★گر بهشت اندر زوی تو خازجو * ★هیچ خار آنجا نیابی غیرٍ تو
۳۳۴۹Qمی‌بپوشی آفتابی در گِلی * رخنه می‌جویی ز بدرِ کاملی
۳۳۴۹N★می‌بپوشی آفتایی در گلی * ★رخنه سی‌جویی ز بدر کاملی
۳۳۵۰Qآفتابی که بتابد در جهان * بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان
۳۳۵۰N★افتابی که بتابد در جهان * ★بهر خسمّاشی کجا گردد نهان
۳۳۵۱Qعیبها از رَدِّ پیران عیب شد * غَیْبها از رشکِ ایشان غیب شد
۳۳۵۱N★عیبها از رد پیران عیب شد * ★غیبها از رشک پیران غیب شد
۳۳۵۲Qباری ار دُوری ز خدمت یار باش * در ندامت چابک و بر کار باش
۳۳۵۲N★باری ار ذوری ز خدمت یار باش * ★در تدامت چابک و بر کار باش
۳۳۵۳Qتااز آن راهت نسیمی می‌رسد * آبِ رحمت را چه بندی از حسد
۳۳۵۳N★تااز ان راهت نسیمی می‌رسد * ★آپ رحمت را چه بندی از سد
۳۳۵۴Qگرچه دُوری دُور می‌جنبان تو دُم * حَیْثُ ماکُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُم
۳۳۵۴N★گرچه دُوری دور می‌جنبان تو دم * ★حیث ماکتتم فولوا هکم
۳۳۵۵Qچون خری در گِل فتد از گامِ تیز * دَم بدَم جنبد برای عزمِ خیز
۳۳۵۵N★چون خری درگل فد از گام تیز * ★دم بسلم جنبد برای عزم خیز
۳۳۵۶Qجای را هموار نکْند بهرِ باش * داند او که نیست آن جایِ معاش
۳۳۵۶N★جای را هموار نکٌند بهر بباش * ★داند او که نیست آن جای معاش
۳۳۵۷Qحسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدست * که دلِ تو زین وَحَلها بر نَجست
۳۳۵۷N★حسّ تو از حش خر کمتر بُدست * ★که دل تو زین وخْلها بر نجست
۳۳۵۸Qدر وحل تأویلِ رخصت می‌کنی * چون نمی‌خواهی کز آن دل بر کَنی
۳۳۵۸N★در ول تأویل رَخصَت می‌کنی * ★چون نمی‌خواهی کز آن دل بر نی
۳۳۵۹Qکین روا باشد مرا من مُضْطَرم * حق نگیرد عاجزی را از کرم
۳۳۵۹N★کین روا باشد مرا من مُضطرم * ★حسق نگسیرد و ر از رم
۳۳۶۰Qخود گرفتستت تو چون کفتارِ کور * این گرفتن را نبینی از غرور
۳۳۶۰N★خود گرفتستت تو چون کفتار کور * ★ایسن گسرفتن را نسبینی از تسرور
۳۳۶۱Qمی‌گُوّند این جایگه کفتار نیست * از برون جویید کاندر غار نیست
۳۳۶۱N★می‌گوّند این جایگه کفتار نیست * ★از برون جویید کاندر غار نیست
۳۳۶۲Qاین همی‌گویند و بندش می‌نهند * او همی‌گوید ز من بی آگهند
۳۳۶۲N★این همی‌گویند و بندش می‌نهند * ★او همی‌گوید ز من بی آگهند
۳۳۶۳Qگر ز من آگاه بودی اين عدو * کَیْ ندا کردی که آن کفتار کو
۳۳۶۳N★گر ز من آگاه بودی ایين عدو * ★کی ندا کردی که این کفتار کو

block:2094

دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا نمی گیرد بگناه و جواب گفتن شُعَیْب علیه السَّلام او را
۳۳۶۴Qآن یکی می‌گفت در عهدِ شُعَیْب * که خدا از من بسی دیدست عَیب
۳۳۶۴N★آن یکی می‌گفت در عهد شعیّب * ★که خدا از من بسی دیاست عیب
۳۳۶۵Qچند دید از من گناه و جُرمها * وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا
۳۳۶۵N★جند دید از من گناه و جخرمها * ★وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا
۳۳۶۶Qحق تعالی گفت در گوشِ شعیب * در جوابِ او فصیح از راهِ غَیب
۳۳۶۶N★حق تعالی گفت در گوش شمیّب *
۳۳۶۷Qکه بگفتی چند کردم من گناه * وز کرم نگْرفت در جُرمم الَه
۳۳۶۷N★که بگفتی چند کردم من گناه *
۳۳۶۸Qعکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه * ای رها کرده ره و بگْرفته تیه
۳۳۶۸N★عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه *
۳۳۶۹Qچند چندت گیرم و تو بی‌خبر * در سلاسل مانده‌ای پا تا بسَر
۳۳۶۹N★چند چندت گیرم و تو بی‌خبر *
۳۳۷۰Qزنگِ تو بر تُوت ای دیگِ سیاه * کرد سیمای درونت را تباه
۳۳۷۰N★زنگ و بر توت ای دیگ سیاه *
۳۳۷۱Qبر دلت زنگار بر زنگارها * جمع شد تا کور شد ز اَسرارها
۳۳۷۱N★بر دلت زنگ‌ار بر زنگ‌ارها *
۳۳۷۲Qگر زند آن دود بر دیگِ نَوی * آن اثر بنْماید ار باشد جَوی
۳۳۷۲N★گر زند آن دود بسر دیگ نوی *
۳۳۷۳Qزآنک هر چیزی بِضد پیدا شود * بر سپیدی آن سِیَه رسوا شود
۳۳۷۳N★زآنکه هر چیزی به ضد پیدا شود *
۳۳۷۴Qچون سیّه شد دیگ پس تأثیرِ دود * بعد ازین بر وَیْ که بیند زود زود
۳۳۷۴N★چون سیّه شد دیگ پس تأثیر دود *
۳۳۷۵Qمردِ آهنگر که او زنگی بوّد * دود را با رُوش هم رنگی بود
۳۳۷۵N★مرد آهنگر که او زنگی بوّد *
۳۳۷۶Qمردِ رومی کو کند آهنگری * رویش ابلق گردد از دودآوری
۳۳۷۶N★مرد رومسی کو کنند آهنگری *
۳۳۷۷Qپس بداند زود تأثیرِ گناه * تا بنالد زود گوید ای الَه
۳۳۷۷N★پس بداند زود تأثشیر گناه *
۳۳۷۸Qچون کند اِصرار و بَد پیشه کند * خاک اندر چشمِ اندیشه کند
۳۳۷۸N★چون کند اصرار و بد پیشه کند *
۳۳۷۹Qتوبه نندیشد دگر شیرین شود * بر دلش آن جُرم تا بی دین شود
۳۳۷۹N★توبه نندیشد دگر شیرین شود *
۳۳۸۰Qآن پشیمانی و یا رّب رفت ازو * شِسْت بر آیینه زنگِ پنج تو
۳۳۸۰N★آن پشیمانی و یسا رّب رفت ازو *
۳۳۸۱Qآهنش را زنگها خوردن گرفت * گوهرش را زنگ کم کردن گرفت
۳۳۸۱N★آهنش را زنگها خوردن گرفت *
۳۳۸۲Qچون نویسی کاغذِ اِسپید بر * آن نبشته خوانده آید در نظر
۳۳۸۲N★چون نویسی کاغذ اسپید بر *
۳۳۸۳Qچون نویسی بر سرِ بنْوشته خط * فهم نآید خواندنش گردد غلط
۳۳۸۳N★چون نویسی بر سر بوشته خط *
۳۳۸۴Qکان سیاهی بر سیاهی اوفتاد * هر دو خظ شد کور و معنی نداد
۳۳۸۴N★کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد *
۳۳۸۵Qور سِوُم باره نویسی بر سَرش * پس سیه کردی چو جانِ پُر شرش
۳۳۸۵N★ور سوم باره نویسی بر مرش *
۳۳۸۶Qپس چه چاره جر پناهِ چاره‌گر * ناامیدی مِسّ و اکسیرش نظر
۳۳۸۶N★پس چه چاره جر پناه چارهگر *
۳۳۸۷Qناامیدیها بپیشِ او نهید * تا ز دردِ بی دوا بیرون جهید
۳۳۸۷N★نامیدیها به پیش او نسهید *
۳۳۸۸Qچون شعيب این نکته‌ها با وی بگفت * زان دَمِ جان در دلِ او گُل شگفت
۳۳۸۸N★چون شيب این نکته‌ها با وی بگفت *
۳۳۸۹Qجانِ او بشْنید وَحْیِ آسمان * گفت اگر بگْرفت ما را کو نشان
۳۳۸۹N★جان او بشنید وضی آسمان *
۳۳۹۰Qگفت یا رَب دفعِ من می‌گوید او * آن گرفتن را نشان می‌جوید او
۳۳۹۰N★گفت یا زب دفع من می‌گوید او *
۳۳۹۱Qگفت ستّارم نگویم رازهاش * جز یکی رمز از برای ابتلاش
۳۳۹۱N★گفت ستارم نگویم رازهماش *
۳۳۹۲Qیک نشانِ آنک می‌گیرم ورا * آنک طاعت دارد از صَوْم و دعا
۳۳۹۲N★یک نشان انکه می‌گیرم ورا *
۳۳۹۳Qوز نماز و از زکاة و غیرِ آن * لیک یک ذرَّه ندارد ذوقِ جان
۳۳۹۳N★وز نماز و از زکات و غیر آن *
۳۳۹۴Qمی‌کند طاعات و افعالِ سنی * لیک یک ذرّه ندارد چاشنی
۳۳۹۴N★می‌کند طاعات و افمال سنی *
۳۳۹۵Qطاعتش نغزست و معنی نَغْز نی * جوزها بسیار و در وَیْ مغز نی
۳۳۹۵N★طاعتش نغزست و معنی نغز نی *
۳۳۹۶Qذوق باید تا دهد طاعات بَرْ * مغز باید تا دهد دانه شجَرْ
۳۳۹۶N★ذوق باید تادهد طاعات بر *
۳۳۹۷Qدانهٔ بی‌مغز کَیْ گردد نهال * صورتِ بی جان نباشد جز خیال
۳۳۹۷N★دان بی‌مغز کی گردد نهال *

block:2095

بقیّهٔ قصّهٔ طعنه زدن آن مرد بیگانه در شیخ
۳۳۹۸Qآن خبیث از شیخ می‌لایید ژاژ * کژْنگر باشد همیشه عقلِ کاژ
۳۳۹۸N★آن خبیث از شیخ می‌لایید ژاژ *
۳۳۹۹Qکه منش دیدم مبانِ مجلسی * او ز تقوی عاریَست و مُفلِسی
۳۳۹۹N★که منش دیدم مبان مجلسی *
۳۴۰۰Qورکه باور نیستت خیز امشبان * تا ببینی فسقِ شیخت را عیان
۳۴۰۰N★ورکه باور نیستت خیز امشبان *
۳۴۰۱Qشب ببُردش بر سَرِ یک رَوْزنی * گفت بنْگر فسق و عشرت کردنی
۳۴۰۱N★شب ببردش بر سر یک روزنی *
۳۴۰۲Qبنْگر آن سالوسِ روز و فسقِ شب * روز همچون مصطفی شب بُولَهَب
۳۴۰۲N★بنگر آن سالوس روز و فسق شب *
۳۴۰۳Qروز عبد اللَّه او را گشته نام * شب نَعُوذُ باللَّه و در دست جام
۳۴۰۳N★روز عبد الله او را گشته نام *
۳۴۰۴Qدید شيشه در کفِ آن پیر پُر * گفت شیخا مر ترا هم هست غُر
۳۴۰۴N★دید شيشه در کفب آن پیر پر *
۳۴۰۵Qتو نمی‌گفتی که در جامِ شراب * دیو می‌میزد شتابان نا شِتاب
۳۴۰۵N★تو نمی‌گفتی که در جام شراب *
۳۴۰۶Qگفت جامم را چنان پُر کرده‌اند * کاندرو اندر نگنجد یک سِپَند
۳۴۰۶N★گفت جامّم را چنان پر کرده‌اند *
۳۴۰۷Qبنْگر اینجا هیچ گنجد ذرّه‌ای * این سخن را کژ شنیده غرّه‌ای
۳۴۰۷N★بنگر اینجا هیچ گنجد ذزه‌ای *
۳۴۰۸Qجامِ ظاهر خمرِ ظاهر نیست این * دُور دار این را ز شیخِ غیب‌بین
۳۴۰۸N★جام ظاهر خمر ظاهر نیست این *
۳۴۰۹Qجامِ مَیْ هستي شیخست ای فلیو * کاندرو اندر نگنجد بولِ دیو
۳۴۰۹N★جام نی هستي شیخست ای فلیو *
۳۴۱۰Qپُرّ و مالامال از نورِ حقَست * جامِ تن بشْکست نورِ مطلقَست
۳۴۱۰N★بر و مالامال از نور حقست *
۳۴۱۱Qنورِ خورشید ار بیُفند بر حدث * او همان نورست نپْذیرد خَبَث
۳۴۱۱N★نور خورشید ار بیفند بر خدث *
۳۴۱۲Qشیخ گفت این خود نه جامست و نه مَیْ * هین بزیر آمُنکرا بنْگر بوَیْ
۳۴۱۲N★شیخ گفت این خود نه جامست و نه می *
۳۴۱۳Qآمد و دید انگبینِ خاص بود * کور شد آن دشمنِ کور و کبود
۳۴۱۳N★آمد و دید انگبین خاص بود *
۳۴۱۴Qگفت پیر آن دَم مریدِ خویش را * رَوْ برآی من بجو مَیْ ای کیا
۳۴۱۴N★گفت پیر آن دم مرید خویش را *
۳۴۱۵Qکه مرا رنجیست مُضُطر گشته‌ام * من ز رنج از مَخْمَصَه بگْذشته‌ام
۳۴۱۵N★که مرا رنجیست مُضُطر گشته‌ام *
۳۴۱۶Qدر ضرورت هست هر مردار پاک * بر سرِ مُنْکِر ز لعنت باد خاک
۳۴۱۶N★در ضرورت هست هر شٌردار پاک *
۳۴۱۷Qگِرْدِ خُمخانه بر آمد آن مرید * بهرِ شیخ از هر خُمی مَی می‌چشید
۳۴۱۷N★گرد خم‌خانه بر آمد آن مرید *
۳۴۱۸Qدر همه خُمخانه‌ها او مّیْ ندید * گشته بُد پُر از عسل خُمِّ نبید
۳۴۱۸N★در همه خم‌خانه‌ها او مّی ندید *
۳۴۱۹Qگفت ای رندان چه حالست این چه کار * هیچ خُمّی در نمی‌بینم عُقار
۳۴۱۹N★گفت ای رندان چه حالست این چه کار *
۳۴۲۰Qجملهٔ رندان نزدِ آن شیخ آمدند * چشم گریان دست بر سر می‌زدند
۳۴۲۰N★جمله رندان نزد آن شیخ آمدند *
۳۴۲۱Qدر خرابات آمدی شیخِ اجل * جملهٔ مَیها از قُدومت شد عسل
۳۴۲۱N★در خرابات آمدی شیخ اخل *
۳۴۲۲Qکرده‌ای مُبْدَل تو مَیْ را از حدث * جانِ ما را هم بَدَل کن از خبث
۳۴۲۲N★کرده‌ای مَبْذل تو می را از حَدّث *
۳۴۲۳Qگر شود عالَم پُر از خون مال‌ْمال * کَیْ خورد بندهٔ خدا الّا حلال
۳۴۲۳N★گر شود عالم پر از خون مال‌مال *

block:2096

گفتن عایشه رضی الله عنها مصطفی را علیه السّلام کی تو بی مصلَّی بهر جانماز می کنی چونست
۳۴۲۴Qعايشه روزی بپیغامبر بگفت * یا رسولَ اللَّه تو پیدا و نهُفت
۳۴۲۴N★عايشه روزی به پیغمبر بگفت *
۳۴۲۵Qهر کجا یابی نمازی می‌کنی * می‌دوَد در خانه ناپاک و دَنی
۳۴۲۵N★هر کجا یابی نمازی می‌کنی *
۳۴۲۶Qگرچه می‌دانی که هر طفل پلید * کرده مُسْتَعْمَل بهر جا که رسید
۳۴۲۶N★مُسَحاضه و طفغل و آلودة پلید *
۳۴۲۷Qگفت پیغامبر که از بهرِ مِهان * حق نجس را پاک گرداند بدان
۳۴۲۷N★گفت پیغمبر که از بهر مهان *
۳۴۲۸Qسجده‌گاهم را از آن رُو لطفِ حق * پاک گردانید تا هفتم طبق
۳۴۲۸N★سجده‌گاهم را از آن ژو لطف حق *
۳۴۲۹Qهان و هان ترکِ حسد کن با شهان * ورنه ابلیسی شوی اندر جهان
۳۴۲۹N★هان و هان ترک حسّد کن با شهان *
۳۴۳۰Qکو اگر زهری خورد شهدی شود * تو اگر شهدی خوری زهری بود
۳۴۳۰N★کو اگر زهری خوزد شهدی شود *
۳۴۳۱Qکو بَدَل گشت و بَدَل شد کارِ او * لطف گشت و نور شد هر نارِ او
۳۴۳۱N★کو بدل گشت و بُذل شد کار او *
۳۴۳۲Qقوَّتِ حق بود مر بابیل را * ورنه مرغی چون کُشد مر پیل را
۳۴۳۲N★نوت حق بود مر بابیل را *
۳۴۳۳Qلشکری را مرغکی چندی شکست * تا بدانی کان صَلابت از حقست
۳۴۳۳N★لشکری را مرغکی چندی شکست *
۳۴۳۴Qگر ترا وسواس آید زین قبیل * رَو بخوان تو سورهٔ اصحابِ فیل
۳۴۳۴N★گر تورا وسواس آید زین قبیل *
۳۴۳۵Qور کنی بااو مِری و همسَری * کافرم دان گر تو زایشان سَر بَری
۳۴۳۵N★ورکتی بااو مری و صمسری *

block:2097

کشیدن موش مَهار شُتر را و مُعجِب شدن موش در خود
۳۴۳۶Qموشکی در کف مهارِ اشتری * در ربود و شد روان او از مِری
۳۴۳۶N★موشکی در کف مهار اشتری *
۳۴۳۷Qاشتر از چُستی که با او شد روان * موش غرَّه شد که هستم پهلوان
۳۴۳۷N★اشتر از جستی که با او شد روان *
۳۴۳۸Qبر شتر زد پَرتوِ اندیشه‌اش * گفت بنْمایم ترا تو باش خَوش
۳۴۳۸N★بر شتر زد پرتو اندیشه‌اش *
۳۴۳۹Qتا بیامد بر لبِ جُویِ بزرگ * کاندرو گشتی زبون پیلِ تُرک
۳۴۳۹N★تابیامد بر لب جوی بزرگ *
۳۴۴۰Qموش آنجا ایستاد و خشک گشت * گفت اشتر ای رفیقِ کوه و دشت
۳۴۴۰N★موش آنجا ایستاد و خشک گشت *
۳۴۴۱Qاين توقّف چیست حیرانی چرا * پا بنه مردانه اندر جُو در آ
۳۴۴۱N★اين توقف چیست حیرانی چرا *
۳۴۴۲Qتو قلاوزی و پیش‌آهنگِ من * در میانِ ره مباش و تن مزن
۳۴۴۲N★تو قلازی و پیش‌آهنگ من *
۳۴۴۳Qگفت این آبِ شگرفست و عمیق * من همی‌ترسم ز غرقاب ای رفیق
۳۴۴۳N★گفت این آب شگرفست و عمیق *
۳۴۴۴Qگفت اشتر تا ببینم حدِّ آب * پا درو بنْهاد آن اشتر شتاب
۳۴۴۴N★گفت *
۳۴۴۵Qگفت تا زانوست آب ای کور موش * از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش
۳۴۴۵N★گفت تا زانوست آب ای کور موش *
۳۴۴۶Qگفت مورِ تُست و ما را اژدهاست * که ز زانو تا بزانو فَرْقهاست
۳۴۴۶N★گفت مور تست و مارا اژدهاست *
۳۴۴۷Qگر ترا تا زانو است ای پُرهنر * مر مرا صد گز گذشت از فرقِ سَر
۳۴۴۷N★گر تورا تا زانواست ای پر هسنر *
۳۴۴۸Qگفت گستاخی مکن بارِ دگر * تا نسوزد جسم و جانت زین شرَر
۳۴۴۸N★گفت گستاخی مکن بار دگر *
۳۴۴۹Qتو مِری با مثلِ خود موشان بکُن * با شتر مر موش را نبْود سخُن
۳۴۴۹N★تو مری با مثل خود موشان بکن *
۳۴۵۰Qگفت توبه کردم از بهرِ خدا * بگْذران زین آبِ مُهلک مر مرا
۳۴۵۰N★گفت توبه کردم از بهر خدا *
۳۴۵۱Qرحم آمد مر شتر را گفت هین * بر جه و بر کودبانِ من نشین
۳۴۵۱N★رحم آمد مر شتر را گفت هین *
۳۴۵۲Qاین گذشتن شد مسلَّم مر مرا * بگْذرانم صد هزاران چون ترا
۳۴۵۲N★این گذشتن شد مسلم مر مرا *
۳۴۵۳Qچون پَیَمبر نیستی پس رَوْ براه * تا رسی از چاه روزی سوی جاه
۳۴۵۳N★چون پیمبر نیستی پس رو به راه *
۳۴۵۴Qتو رعیَّت باش چون سلطان نه‌ای * خود مران چون مردِ کشتیبان نه‌ای
۳۴۵۴N★تو رعیّت باش چون سلطان نه‌ای *
۳۴۵۵Qچون نه‌ای کامل دکان تنها مگیر * دست‌خوش می‌باش تا گردی خمیر
۳۴۵۵N★چون نه‌ای کامل دکان تنها مگیر *
۳۴۵۶Qأَنْصِتُوا را گوش کن خاموش باش * چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
۳۴۵۶N★انصتوا را گوش کن خاموش باش *
۳۴۵۷Qور بگویی شکلِ اسْتفسار گو * با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو
۳۴۵۷N★ور بگویی شکل اسْتفسار گو *
۳۴۵۸Qابتدای کبر و کین از شهوتست * راسخی شَهْوتت از عادتست
۳۴۵۸N★ابستدای کبر و کین از شهوتست *
۳۴۵۹Qچون ز عادت گشت مُحْکَم خویِ بّد * خشم آید بر کسی کت وا کَشَد
۳۴۵۹N★چون ز عادت گشت مُخکُم خوی بّد *
۳۴۶۰Qچونک تو گِل‌خوار گشتی هرکه او * وا کشد از گِل ترا باشد عدو
۳۴۶۰N★چونکه تو گل‌خوار گتی هرکه او *
۳۴۶۱Qبُت پرستان چونک گرد بت تنند * مانعانِ راهِ خود را دشمن‌اند
۳۴۶۱N★بت پرستان چونکه خو با بت کنند *
۳۴۶۲Qچونک کرد ابلیس خُو با سَروَری * دید آدم را حقیر او از خری
۳۴۶۲N★چونکه کرد ابلیس خو باسروری *
۳۴۶۳Qکه به از من سَروّری دیگر بود * تا که او مسجودِ چون من کس شود
۳۴۶۳N★که به از من سَروّری دیگر بود *
۳۴۶۴Qسروری زهرست جُز آن روح را * کو بود تریاق‌لانی ز اِبتدا
۳۴۶۴N★سروری زمرست جُز آن روح را *
۳۴۶۵Qکوه اگر پُر مار شد باکی مّدار * کو بود اندر درون تریاق‌زار
۳۴۶۵N★کوه اگر پر مار شد باکی مّدار *
۳۴۶۶Qسروری چون شد دماغت را ندیم * هرکه بشْکستَت شود خصمِ قدیم
۳۴۶۶N★سروری چون شد دماغت را ندیم *
۳۴۶۷Qچون خلافِ خوی تو گوید کسی * کینه‌ها خیزد ترا با او بسی
۳۴۶۷N★چون خلاف خوی تو گوید کسی *
۳۴۶۸Qکه مرا از خویِ من بر می‌کَند * خویش رل بر من چو سرور می‌کُند
۳۴۶۸N★که مرا از خنوی مین بر می‌کند *
۳۴۶۹Qچون نباشد خویِ بَد سرکش درو * کَیْ فروزد از خلاف آتش درو
۳۴۶۹N★چون نباشد خوی بد محکم شده *
۳۴۷۰Qبا مخالف او مُدارایی کند * در دلِ او خویش را جایی کند
۳۴۷۰N★با مخالف او مُدارایی ند *
۳۴۷۱Qزآنک خویِ بّد نگشتست استوار * مورِ شهوت شد ز عادت همچو مار
۳۴۷۱N★زآنکه خوی بّد بگشتست استوار *
۳۴۷۲Qمارِ شهوّت را بکُش در ابتلا * ورنه اینک گشت مارت اژدها
۳۴۷۲N★مار شهوّت را بکش در ابتدا *
۳۴۷۳Qلیک هر کس مور بیند مارِ خویش * تو ز صاحب دل کن استفسارِ خویش
۳۴۷۳N★لیک هر کس مور بیند مار خویش *
۳۴۷۴Qتا نشد زر مِس نداند من مِسم * تا نشد شَه دل نداند مُفْلِسم
۳۴۷۴N★تانشد زر مس نداند من مسم *
۳۴۷۵Qخدمتِ اکسیر کن مس‌وار تو * جور می‌کَشْ ای دل از دلدار تو
۳۴۷۵N★خدمت اکسیر کین مس‌وار تو *
۳۴۷۶Qکیست دلدار اهلِ دل نیکو بدان * که چو روز و شب جهانند از جهان
۳۴۷۶N★کیست دلدار اهل دل نیکو بدان *
۳۴۷۷Qعیب کم گو بندهٔ اللَّه را * مُتَّهَم کم کن بدزدی شاه را
۳۴۷۷N★عسیب کم گو بندة له را *

block:2098

کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند
۳۴۷۸Qبود درویشی درونِ کشتیی * ساخته از رختِ مردی پُشتیی
۳۴۷۸N★سود درویشی درون کشتیی *
۳۴۷۹Qیاوه شد همیانِ زر او خُفته بد * جمله را جُستند و او را هم نمود
۳۴۷۹N★باوه شد همیان زر او خفته بود *
۳۴۸۰Qکین فقیر خفته را جوییم هم * کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
۳۴۸۰N★کین فقیر خفته را جصوییم هم *
۳۴۸۱Qکه درین کشتی خُرُمْدان گُم شدست * جمله را جُستیم نتْوانی تو رَست
۳۴۸۱N★که درین کشتی خْرَمُدان گم شدست *
۳۴۸۲Qدلق بیرون کن برهنه شو ز دلق * تا ز تو فارغ شود اوهامِ خلق
۳۴۸۲N★دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق *
۳۴۸۳Qگفت يا رَب بر غلامت را خسان * متَّهم کردند فرمان در رسان
۳۴۸۳N★گفت يا رب بر غلامت این خسان *
۳۴۸۴Qچون بدرد آمد دلِ درویش از آن * سر برون کردند هر سُو در زمان
۳۴۸۴N★چون به درد آمد دل درویش از آن *
۳۴۸۵Qصد هزاران ماهی از دریای ژرف * در دهانِ هر یکی دُرّی شگرف
۳۴۸۵N★صد هزاران ماهی از دریای درف *
۳۴۸۶Qصد هزاران ماهی از دریای پُر * در دهانِ هر یکی دُرّ و چه دُر
۳۴۸۶N★صد هزاران ماهی از دریای پر *
۳۴۸۷Qهر یکی دُرّی خراجِ مُلکتی * کز الَهست این ندارد شرکتی
۳۴۸۷N★هر یکی دزی خراج مُلکتی *
۳۴۸۸Qدُرِّ چند انداخت در کشتی و جَست * مر هوا را ساخت کُرسی و نشست
۳۴۸۸N★در چند انداخت در کشتی و جست *
۳۴۸۹Qخوش مربَّع چون شهان بر تختِ خویش * او فرازِ اوج و کشتی‌اش بپیش
۳۴۸۹N★خوش مریم چون شهان بر تخت خویش *
۳۴۹۰Qگفت رَو کشتی شمارا حق مرا * تا نباشد با شما دزدِ گدا
۳۴۹۰N★گفت رو کشتی شمارا حق مرا *
۳۴۹۱Qتا کرا باشد خسارت زین فراق * من خوشم جُفتِ حق و با خلق طاق
۳۴۹۱N★تا که را باشد خسارت زین فراق *
۳۴۹۲Qنه مرا او تهمتِ دزدی نهد * نه مهارم را بغمّازی دهد
۳۴۹۲N★نه مرا او تهمت دزدی نهد *
۳۴۹۳Qبانگ کردند اهلِ کشتی ای هُمام * از چه دادندت چنین عالی مقام
۳۴۹۳N★بانگ کردند اهل کشتی ای هُمام *
۳۴۹۴Qگفت از تُهمت نهادن بر فقیر * وز حق آزاری پیِ چیزی حقیر
۳۴۹۴N★گفت از تسهمت نهادن بر فقیر *
۳۴۹۵Qحاش للَّه بل ز تعظیمِ شهان * که نبودم بر فقیران بدگمان
۳۴۹۵N★حاش له بل ز تعظیم شهان *
۳۴۹۶Qآن فقیرانِ لطیفِ خوش نَفَس * کز پیِ تعظیمشان آمد عَبَس
۳۴۹۶N★آن فقیران لطیف خسوش نس *
۳۴۹۷Qآن فقیری بهرٍ پیچاپیج نیست * بل پیِ آن که بجز حق هیچ نیست
۳۴۹۷N★آن فقیری بُهرٍ پیچاپیج نیست *
۳۴۹۸Qمتَّهَم چون دارم آنها را که حق * کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق
۳۴۹۸Nمتهم چون دارم آنها را که حق * کرد امین مخزن هفتم طبق
۳۴۹۹Qمتَّهم نفس است نی عقلِ شریف * متّهم حسّ است نه نورِ لطیف
۳۴۹۹Nمتهم نفس است نه عقل شریف * متهم حس است نه نور لطیف
۳۵۰۰Qنفس سوفسطایی آمد می‌زنش * کش زدن سازد نه حُجَّت گفتنش
۳۵۰۰Nنفس سوفسطایی آمد می‌زنش * کش زدن سازد نه حجت گفتنش
۳۵۰۱Qمعجزه بیند فروزد آن زمان * بعد از آن گوید خیالی بود آن
۳۵۰۱Nمعجزه بیند فروزد آن زمان * بعد از آن گوید خیالی بود آن
۳۵۰۲Qور حقیقت بود آن دیدِ عجب * چون مقیمِ چشم نامد روز و شب
۳۵۰۲Nور حقیقت بودی آن دید عجب * چون مقیم چشم نامد روز و شب
۳۵۰۳Qآن مقیمِ چشمِ پاکان می‌بود * نی قرینِ چشمِ حیوان می‌شود
۳۵۰۳Nآن مقیم چشم پاکان می‌بود * نه قرین چشم حیوان می‌شود
۳۵۰۴Qکان عجب زین حسّ دارد عار و ننگ * کَیْ بود طاووس اندر چاهِ تنگ
۳۵۰۴Nکان عجب زین حس دارد عار و ننگ * کی بود طاوس اندر چاه تنگ
۳۵۰۵Qتا نگویی مر مرا بسیارگُو * من ز صد یک گویم و آن همچو مُو
۳۵۰۵Nتا نگویی مر مرا بسیار گو * من ز صد یک گویم و آن همچو مو

block:2099

تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ بسیار می گوید
۳۵۰۶Qصوفیان بر صوفیی شُنعه زدند * پیشِ شیخ خانقاهی آمدند
۳۵۰۶Nصوفیان بر صوفیی شُنعت زدند * پیش شیخ خانقاهی آمدند
۳۵۰۷Qشیخ را گفتند دادِ جانِ ما * تو ازین صوفی بجو ای پیشوا
۳۵۰۷Nشیخ را گفتند داد جان ما * تو از این صوفی بجو ای پیشوا
۳۵۰۸Qگفت آخر چه گِله‌ست ای صوفیان * گفت این صوفی سه خو دارد گران
۳۵۰۸Nگفت آخر چه گله ست ای صوفیان * گفت این صوفی سه خو دارد گران
۳۵۰۹Qدر سخن بسیارگو همچون جرس * در خورِش افزون خورد از بیست کس
۳۵۰۹Nدر سخن بسیار گو همچون جرس * در خورش افزون خورد از بیست کس
۳۵۱۰Qور بخسپد هست چون اصحابِ کهف * صوفیان کردند پیشِ شیخ زَحف
۳۵۱۰Nور بخسبد هست چون اصحاب کهف * صوفیان کردند پیش شیخ زحف
۳۵۱۱Qشیخ رُو آورد سوی آن فقیر * که ز هَر حالی که هست اوساط گیر
۳۵۱۱Nشیخ رو آورد سوی آن فقیر * که ز هر حالی که هست اوساط گیر
۳۵۱۲Qدر خبر خَیْرُ الْأُمُور أَوْساطُها * نافع آمد ز اِعتدال أَخْلاطها
۳۵۱۲Nدر خبر خیر الأمور أوساطها * نافع آمد ز اعتدال أخلاطها
۳۵۱۳Qگر یکی خِلْطی فزون شد از عَرَض * در تنِ مردم پدید آید مرض
۳۵۱۳Nگر یکی خلطی فزون شد از عرض * در تن مردم پدید آید مرض
۳۵۱۴Qبر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت * کان فراق آرد یقین در عاقبت
۳۵۱۴Nبر قرین خویش مفزا در صفت * کان فراق آرد یقین در عاقبت
۳۵۱۵Qنطقِ موسی بُد بر اندازه ولیک * هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک
۳۵۱۵Nنطق موسی بد بر اندازه و لیک * هم فزون آمد ز گفت یار نیک
۳۵۱۶Qآن فزونی با خَضِر آمد شِقاق * گفت رَو تو مُکْثِری‌ هَذا فِراق
۳۵۱۶Nآن فزونی با خضر آمد شقاق * گفت رو تو مکثری‌ هذا فِراقُ
۳۵۱۷Qموسیا بسیارگویی دور شو * ور نه با من گنگ باش و کور شو
۳۵۱۷Nموسیا بسیار گویی دور شو * ور نه با من گنگ باش و کور شو
۳۵۱۸Qور نرفتی وز ستیزه شِسته‌ای * تو بمعنی رفته‌ای بگْسسته‌ای
۳۵۱۸Nور نرفتی وز ستیزه شسته‌ای * تو به معنی رفته‌ای بگسسته‌ای
۳۵۱۹Qچون حدث کردی تو ناگه در نماز * گویدت سوی طهارت رَو بتاز
۳۵۱۹Nچون حدث کردی تو ناگه در نماز * گویدت سوی طهارت رو به تاز
۳۵۲۰Qور نرفتی خشک جنبان می‌شوی * خود نمازت رفت بنشین ای غوی
۳۵۲۰Nور نرفتی خشک جنبان می‌شوی * خود نمازت رفت بنشین ای غوی
۳۵۲۱Qرَوْ بَرِ آنها که هم جفتِ تُوَند * عاشقان و تشنهٔ گفتِ تُوَند
۳۵۲۱Nرو بر آنها که هم جفت تواند * عاشقان و تشنه‌ی گفت تواند
۳۵۲۲Qپاسبان بر خوابناکان بر فزود * ماهیان را پاسبان حاجت نبود
۳۵۲۲Nپاسبان بر خوابناکان بر فزود * ماهیان را پاسبان حاجت نبود
۳۵۲۳Qجامه‌پوشان را نظر بر گازرست * جانِ عریان را تجلّی زیورست
۳۵۲۳Nجامه پوشان را نظر بر گازر است * جان عریان را تجلی زیور است
۳۵۲۴Qیا ز عُریانان بیکسو باز رَوْ * یا چو ایشان فارغ از تنجامه شَو
۳۵۲۴Nیا ز عریانان به یک سو باز رو * یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو
۳۵۲۵Qور نمی‌تانی که کُل عریان شوی * جامه کم کن تا رهِ اوسط روی
۳۵۲۵Nور نمی‌تانی که کل عریان شوی * جامه کم کن تا ره اوسط روی

block:2100

عذر گفتن فقیر بشیخ
۳۵۲۶Qپس فقیر آن شیخ را احوال گفت * عذر را با آن غرامت کرد جُفت
۳۵۲۶Nپس فقیر آن شیخ را احوال گفت * عذر را با آن غرامت کرد جفت
۳۵۲۷Qمر سؤالِ شیخ را داد او جواب * چون جواباتِ خَضِر خوب و صواب
۳۵۲۷Nمر سؤال شیخ را داد او جواب * چون جوابات خضر خوب و صواب
۳۵۲۸Qآن جواباتِ سؤالاتِ کلیم * کش خَضِر بنْمود از ربِّ علیم
۳۵۲۸Nآن جوابات سؤالات کلیم * کش خضر بنمود از رب علیم
۳۵۲۹Qگشت مشکلهاش حل و افزون زیاد * از پیِ هر مشکلش مفتاح داد
۳۵۲۹Nگشت مشکلهاش حل و افزون زیاد * از پی هر مشکلش مفتاح داد
۳۵۳۰Qاز خضر درویش هم میراث داشت * در جوابِ شیخ همَّت بر گماشت
۳۵۳۰Nاز خضر درویش هم میراث داشت * در جواب شیخ همت بر گماشت
۳۵۳۱Qگفت راهِ اوسط ارچه حکمتست * لیک اوسط نیز هم با نسبتست
۳۵۳۱Nگفت راه اوسط ار چه حکمت است * لیک اوسط نیز هم با نسبت است
۳۵۳۲Qآبِ جُو نسبت باُشتر هست کم * لیک باشد موش را آن همچو یَم
۳۵۳۲Nآب جو نسبت به اشتر هست کم * لیک باشد موش را آن همچو یم
۳۵۳۳Qهر کرا باشد وظیفه چار نان * دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن
۳۵۳۳Nهر که را باشد وظیفه چار نان * دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن
۳۵۳۴Qور خورد هر چار دُور از اوسط است * او اسیرِ حرص مانندِ بط است
۳۵۳۴Nور خورد هر چار دور از اوسط است * او اسیر حرص مانند بط است
۳۵۳۵Qهر که او را اشتها ده نان بود * شش خورد می‌دان که اوسط آن بود
۳۵۳۵Nهر که او را اشتها ده نان بود * شش خورد می‌دان که اوسط آن بود
۳۵۳۶Qچون مرا پنجاه نان هست اشتها * مر ترا شش گِرْده هم‌دستیم نی
۳۵۳۶Nچون مرا پنجاه نان هست اشتهی * مر ترا شش گرده هم دستیم؟ نی
۳۵۳۷Qتو بدَه رکعت نماز آیی ملول * من بپانصد در نیایم در نحول
۳۵۳۷Nتو به ده رکعت نماز آیی ملول * من به پانصد در نیایم در نحول
۳۵۳۸Qآن یکی تا کعبه حافی می‌رود * وین یکی تا مسجد از خود می‌شود
۳۵۳۸Nآن یکی تا کعبه حافی می‌رود * و آن یکی تا مسجد از خود می‌شود
۳۵۳۹Qآن یکی در پاک‌بازی جان بداد * وین یکی جان کَنْد تا یک نان بداد
۳۵۳۹Nآن یکی در پاکبازی جان بداد * وین یکی جان کند تا یک نان بداد
۳۵۴۰Qاین وَسَط در با نِهایت می‌رود * که مر آن را اوّل و آخِر بود
۳۵۴۰Nاین وسط در با نهایت می‌رود * که مرا آن را اول و آخر بود
۳۵۴۱Qاوّل و آخر بباید تا در آن * در تصوّر گنجد اوسط یا میان
۳۵۴۱Nاول و آخر بباید تا در آن * در تصور گنجد اوسط یا میان
۳۵۴۲Qبی‌نهایت چون ندارد دو طرف * کَیْ بود او را میانه مُنْصَرَف
۳۵۴۲Nبی‌نهایت چون ندارد دو طرف * کی بود او را میانه منصرف
۳۵۴۳Qاوّل و آخر نشانش کس نداد * گفت لَوْ کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد
۳۵۴۳Nاول و آخر نشانش کس نداد * گفت لو کان له البحر مداد
۳۵۴۴Qهفت دریا گر شود کُلّی مِداد * نیست مر پایان شدن را هیچ امید
۳۵۴۴Nهفت دریا گر شود کلی مداد * نیست مر پایان شدن را هیچ امید
۳۵۴۵Qباغ و بیشه گر بود یک سر قلم * زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
۳۵۴۵Nباغ و بیشه گر بود یک سر قلم * زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
۳۵۴۶Qآن همه حِبْر و قلم فانی شود * وین حدیثِ بی‌عدد باقی بود
۳۵۴۶Nآن همه حبر و قلم فانی شود * وین حدیث بی‌عدد باقی بود
۳۵۴۷Qحالتِ من خواب را ماند گهی * خواب پندارد مر آن را گُم‌رهی
۳۵۴۷Nحالت من خواب را ماند گهی * خواب پندارد مر آن را گمرهی
۳۵۴۸Qچشمِ من خفته دلم بیدار دان * شکلِ بی‌کارِ مرا بر کار دان
۳۵۴۸Nچشم من خفته دلم بیدار دان * شکل بی‌کار مرا بر کار دان
۳۵۴۹Qگفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام * لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْأَنام
۳۵۴۹Nگفت پیغمبر که عینای تنام * لا ینام قلبی عن رب الأنام
۳۵۵۰Qچشمِ تو بیدار و دل خفته بخواب * چشمِ من خفته دلم در فتحِ باب
۳۵۵۰Nچشم تو بیدار و دل خفته به خواب * چشم من خفته دلم در فتح باب
۳۵۵۱Qمر دلم را پنج حسِّ دیگرست * حسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظرست
۳۵۵۱Nمر دلم را پنج حس دیگر است * حس دل را هر دو عالم منظر است
۳۵۵۲Qتو ز ضعفِ خود مکن در من نگاه * بر تو شب بر من همان شب چاشت‌گاه
۳۵۵۲Nتو ز ضعف خود مکن در من نگاه * بر تو شب بر من همان شب چاشت‌گاه
۳۵۵۳Qبر تو زندان بر من آن زندان چو باغ * عینِ مشغولی مرا گشته فراغ
۳۵۵۳Nبر تو زندان بر من آن زندان چو باغ * عین مشغولی مرا گشته فراغ
۳۵۵۴Qپای تو در گِل مرا گِل گشته گُل * مر ترا ماتم مرا سُور و دُهُل
۳۵۵۴Nپای تو در گل مرا گل گشته گل * مر ترا ماتم مرا سور و دهل
۳۵۵۵Qدر زمینم با تو ساکن در محل * می‌دوم بر چرخ هفتم چون زُحَل
۳۵۵۵Nدر زمینم با تو ساکن در محل * می‌دوم بر چرخ هفتم چون زحل
۳۵۵۶Qهمنشینت من نیَم سایهٔ منست * برتر از اندیشه‌ها پایهٔ منست
۳۵۵۶Nهمنشینت من نیم سایه‌ی من است * برتر از اندیشه‌ها پایه‌ی من است
۳۵۵۷Qزانک من ز اندیشه‌ها بگْذشته‌ام * خارجِ اندیشه پویان گشته‌ام
۳۵۵۷Nز انکه من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام * خارج اندیشه پویان گشته‌ام
۳۵۵۸Qحاکمِ اندیشه‌ام محکوم نی * زانک بَنّا حاکم آمد بر بِنا
۳۵۵۸Nحاکم اندیشه‌ام محکوم نی * ز انکه بنا حاکم آمد بر بنا
۳۵۵۹Qجملهٔ خلقان سخرهٔ اندیشه‌اند * ز آن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‌اند
۳۵۵۹Nجمله خلقان سخره‌ی اندیشه‌اند * ز آن سبب خسته دل و غم پیشه‌اند
۳۵۶۰Qقاصدا خود را باندیشه دهم * چون بخواهم از میانشان بر جهم
۳۵۶۰Nقاصدا خود را به اندیشه دهم * چون بخواهم از میانشان بر جهم
۳۵۶۱Qمن چو مرغِ اوجم اندیشه مگس * کَیْ بود بر من مگس را دست‌رس
۳۵۶۱Nمن چو مرغ اوجم اندیشه مگس * کی بود بر من مگس را دست‌رس
۳۵۶۲Qقاصدا زیر آیم از اوجِ بلند * تا شکسته پایگان بر من تنند
۳۵۶۲Nقاصدا زیر آیم از اوج بلند * تا شکسته پایگان بر من تنند
۳۵۶۳Qچون ملالم گیرد از سُفلی صفات * بر پَرم همچون طُیور الصَّافّات
۳۵۶۳Nچون ملالم گیرد از سفلی صفات * بر پرم همچون طیور الصافات
۳۵۶۴Qپرِّ من رسته‌ست هم از ذاتِ خویش * بر نچفسانم دو پَر من با سِریش
۳۵۶۴Nپر من رسته ست هم از ذات خویش * بر نچسبانم دو پر من با سریش
۳۵۶۵Qجعفرِ طیّار را پَر جاریه‌ست * جعفرِ طرّار را پَر عاریه‌ست
۳۵۶۵Nجعفر طیار را پر جاریه ست * جعفر عیار را پر عاریه ست
۳۵۶۶Qنزدِ آنکِ لَمْ یَذُقْ دعویست این * نزدِ سُکّانِ اُفُق معنیست این
۳۵۶۶Nنزد آن که لم یذق دعوی است این * نزد سکان افق معنی است این
۳۵۶۷Qلاف و دعوی باشد این پیشِ غراب * دیگِ تی و پُر یکی پیشِ ذُباب
۳۵۶۷Nلاف و دعوی باشد این پیش غراب * دیگ تی و پر یکی پیش ذباب
۳۵۶۸Qچونک در تو می‌شود لقمه گُهَر * تن مزن چندانک بتْوانی بخَور
۳۵۶۸Nچون که در تو می‌شود لقمه گهر * تن مزن چندان که بتوانی بخور
۳۵۶۹Qشیخ روزی بهرِ دفعِ سُوءظن * در لگن قَی کرد پُر دُر شد لگن
۳۵۶۹Nشیخ روزی بهر دفع سوء ظن * در لگن قی کرد پر در شد لگن
۳۵۷۰Qگوهرِ معقول را محسوس کرد * پیرِ بینا بهرِ کم عقلی مرد
۳۵۷۰Nگوهر معقول را محسوس کرد * پیر بینا بهر کم عقلی مرد
۳۵۷۱Qچونک در معده شود پاکت پلید * قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید
۳۵۷۱Nچون که در معده شود پاکت پلید * قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید
۳۵۷۲Qهر که در وَیْ لقمه شد نورِ جلال * هرچه خواهد تا خورد او را حلال
۳۵۷۲Nهر که در وی لقمه شد نور جلال * هر چه خواهد تا خورد او را حلال

block:2101

بیان دعویی که عین آن دعوی گواه صدق خویش است
۳۵۷۳Qگر تو هستی آشنای جانِ من * نیست دعوی گفتِ معنی لانِ من
۳۵۷۳Nگر تو هستی آشنای جان من * نیست دعوی گفت معنی لان من
۳۵۷۴Qگر بگویم نیم شب پیشِ تُوَم * هین مترس از شب که من خویشِ تُوَم
۳۵۷۴Nگر بگویم نیم شب پیش توام * هین مترس از شب که من خویش توام
۳۵۷۵Qاین دو دعوی پیشِ تو معنی بود * چون شناسی بانگِ خویشاوندِ خَود
۳۵۷۵Nاین دو دعوی پیش تو معنی بود * چون شناسی بانگ خویشاوند خود
۳۵۷۶Qپیشی و خویشی دُو دعوی بود لیک * هر دُو معنی بود پیشِ فهمِ نیک
۳۵۷۶Nپیشی و خویشی دو دعوی بود لیک * هر دو معنی بود پیش فهم نیک
۳۵۷۷Qقربِ آوازش گواهی می‌دهد * کین دَم از نزدیکْ یاری می‌جهد
۳۵۷۷Nقرب آوازش گواهی می‌دهد * کاین دم از نزدیک یاری می‌جهد
۳۵۷۸Qلذّتِ آوازِ خویشاوند نیز * شد گوا بر صدقِ آن خویشِ عزیز
۳۵۷۸Nلذت آواز خویشاوند نیز * شد گوا بر صدق آن خویش عزیز
۳۵۷۹Qباز بی‌اِلهام احمق کو ز جَهْل * می‌نداند بانگِ بیگانه ز اَهْل
۳۵۷۹Nباز بی‌الهام احمق کاو ز جهل * می‌نداند بانگ بیگانه ز اهل
۳۵۸۰Qپیشِ او دعوی بود گفتارِ او * جهلِ او شد مایهٔ انکارِ او
۳۵۸۰Nپیش او دعوی بود گفتار او * جهل او شد مایه‌ی انکار او
۳۵۸۱Qپیشِ زیرک کاندرونش نورهاست * عینِ این آواز معنی بود راست
۳۵۸۱Nپیش زیرک کاندرونش نورهاست * عین این آواز معنی بود راست
۳۵۸۲Qیا بتازی گفت یک تازی زبان * که همی‌دانم زبانِ تازیان
۳۵۸۲Nیا به تازی گفت یک تازی زبان * که همی‌دانم زبان تازیان
۳۵۸۳Qعینِ تازی گفتنش معنی بود * گرچه تازی گفتنش دعوی بود
۳۵۸۳Nعین تازی گفتنش معنی بود * گر چه تازی گفتنش دعوی بود
۳۵۸۴Qیا نویسد کاتبی بر کاغذی * کاتب و خط خوانم و من امجدی
۳۵۸۴Nیا نویسد کاتبی بر کاغذی * کاتب و خط خوانم و من ابجدی
۳۵۸۵Qاین نوشته گرچه خود دعوی بود * هم نوشته شاهدِ معنی بود
۳۵۸۵Nاین نوشته گر چه خود دعوی بود * هم نوشته شاهد معنی بود
۳۵۸۶Qیا بگوید صوفی‌ای دیدی تو دوش * در میانِ خواب سجّاده بدوش
۳۵۸۶Nیا بگوید صوفیی دیدی تو دوش * در میان خواب سجاده به دوش
۳۵۸۷Qمن بُدم آن و آنچ گفتم خواب در * با تو اندر خواب در شرحِ نظر
۳۵۸۷Nمن بدم آن و آن چه گفتم خواب در * با تو اندر خواب در شرح نظر
۳۵۸۸Qگوش کن چون حلقه اندر گوش کن * آن سخن را پیشوای هوش کن
۳۵۸۸Nگوش کن چون حلقه اندر گوش کن * آن سخن را پیشوای هوش کن
۳۵۸۹Qچون ترا یاد آید آن خواب این سخن * مُعْجِزِ نَو باشد و زرِّ کهن
۳۵۸۹Nچون ترا یاد آید آن خواب این سخن * معجز نو باشد و زر کهن
۳۵۹۰Qگرچه دعوی می‌نماید این ولی * جانِ صاحب واقعه گوید بلی
۳۵۹۰Nگر چه دعوی می‌نماید این ولی * جان صاحب واقعه گوید بلی
۳۵۹۱Qپس چو حِکْمت ضالّهٔ مؤمن بود * آن ز هرکه بشْنود مُوقِن بود
۳۵۹۱Nپس چو حکمت ضاله‌ی مومن بود * آن ز هر که بشنود موقن بود
۳۵۹۲Qچونک خود را پیشِ او یابد فقط * چون بود شک چون کند او را غلط
۳۵۹۲Nچون که خود را پیش او یابد فقط * چون بود شک چون کند او را غلط
۳۵۹۳Qتشنه‌ای را چون بگویی تو شتاب * در قدح آبست بِسْتان زود آب
۳۵۹۳Nتشنه‌ای را چون بگویی تو شتاب * در قدح آب است بستان زود آب
۳۵۹۴Qهیچ گوید تشنه کاین دعویست رَو * از بَرم ای مدّعی مهجور شو
۳۵۹۴Nهیچ گوید تشنه کاین دعوی است رو * از برم ای مدعی مهجور شو
۳۵۹۵Qیا گواه و حُجّتی بنْما که این * جنسِ آبست و از آن مآءٍ مَعین
۳۵۹۵Nیا گواه و حجتی بنما که این * جنس آب است و از آن ماء معین
۳۵۹۶Qیا بطفلِ شیر مادر بانگ زد * که بیا من مادرم هان ای ولد
۳۵۹۶Nیا به طفل شیر مادر بانگ زد * که بیا من مادرم هان ای ولد
۳۵۹۷Qطفل گوید مادرا حجَّت بیار * تا که با شیرت بگیرم من قرار
۳۵۹۷Nطفل گوید مادرا حجت بیار * تا که با شیرت بگیرم من قرار
۳۵۹۸Qدر دلِ هر امّتی کز حق مزه‌ست * رُوی و آوازِ پَیَمبر مُعْجزه‌ست
۳۵۹۸Nدر دل هر امتی کز حق مزه ست * روی و آواز پیمبر معجزه ست
۳۵۹۹Qچون پَیَمبر از برون بانگی زند * جانِ امَّت در درون سجده کند
۳۵۹۹Nچون پیمبر از برون بانگی زند * جان امت در درون سجده کند
۳۶۰۰Qزانک جنسِ بانگِ او اندر جهان * از کسی نشْنیده باشد گوشِ جان
۳۶۰۰Nز انکه جنس بانگ او اندر جهان * از کسی نشنیده باشد گوش جان
۳۶۰۱Qآن غریب از ذوقِ آوازِ غریب * از زبانِ حق شنود إِنّی قَرِیب
۳۶۰۱Nآن غریب از ذوق آواز غریب * از زبان حق شنود انی قریب

block:2102

سجده کردن یحیی علیه السَّلام در شکم مادر مسیح را علیه السَّلام
۳۶۰۲Qمادرِ یحیی بمَرْیَم در نهُفت * پیشتر از وَضعِ حَملِ خویش گفت
۳۶۰۲Nمادر یحیی به مریم در نهفت * پیشتر از وضع حمل خویش گفت
۳۶۰۳Qکه یقین دیدم درونِ تو شهیست * کوالُوا الْعَزْم و رسولِ آگهیست
۳۶۰۳Nکه یقین دیدم درون تو شهی است * کاو اولو العزم و رسول آگهی است
۳۶۰۴Qچون برابر اوفتادم با تو من * کرد سجده حَملِ من ای ذوالفِطَن
۳۶۰۴Nچون برابر اوفتادم با تو من * کرد سجده حمل من اندر زمن
۳۶۰۵Qاین جنین مر آن جَنین را سجده کرد * کز سجودش در تنم افتاد درد
۳۶۰۵Nاین جنین مر آن جنین را سجده کرد * کز سجودش در تنم افتاد درد
۳۶۰۶Qگفت مریم من درونِ خویش هم * سجده‌ای دیدم از این طفلِ شکم
۳۶۰۶Nگفت مریم من درون خویش هم * سجده‌ای دیدم از این طفل شکم

block:2103

اِشکال آوردن برین قصّه
۳۶۰۷Qابلهان گویند کین افسانه را * خط بکَش زیرا دروغست و خَطا
۳۶۰۷Nابلهان گویند کاین افسانه را * خط بکش زیرا دروغ است و خطا
۳۶۰۸Qزانک مریم وقتِ وضعِ حَملِ خویش * بود از بیگانه دُور و هم ز خویش
۳۶۰۸Nز انکه مریم وقت وضع حمل خویش * بود از بیگانه دور و هم ز خویش
۳۶۰۹Qاز بُرونِ شهر آن شیرین فسون * تا نشد فارغ نیامد خود درون
۳۶۰۹Nاز برون شهر آن شیرین فسون * تا نشد فارغ نیامد خود درون
۳۶۱۰Qچون بزادش آنگهانش بر کنار * بر گرفت و بُرد تا پیش تبار
۳۶۱۰Nچون بزادش آن گهانش بر کنار * بر گرفت و برد تا پیش تبار
۳۶۱۱Qمادر یحیی کجا دیدش که تا * گوید او را این سخن در ماجرا
۳۶۱۱Nمادر یحیی کجا دیدش که تا * گوید او را این سخن در ماجرا

block:2104

جواب اِشکال
۳۶۱۲Qاین بداند کانک اهلِ خاطرست * غایبِ آفاق او را حاضرست
۳۶۱۲Nاین بداند کان که اهل خاطر است * غایب آفاق او را حاضر است
۳۶۱۳Qپیشِ مریم حاضر آید در نظر * مادرِ یحیی که دُورست از بصَر
۳۶۱۳Nپیش مریم حاضر آید در نظر * مادر یحیی که دور است از بصر
۳۶۱۴Qدیده‌ها بسته ببیند دوست را * چون مُشبَّک کرده باشد پوست را
۳۶۱۴Nدیده‌ها بسته ببیند دوست را * چون مشبک کرده باشد پوست را
۳۶۱۵Qور ندیدش نه از برون نه از اندرون * از حکایت گیر معنی ای زبون
۳۶۱۵Nور ندیدش نه از برون نز اندرون * از حکایت گیر معنی ای زبون
۳۶۱۶Qنی چنان کافسانه‌ها بشْنیده بود * همچو شِین بر نقشِ آن چفسیده بود
۳۶۱۶Nنه چنان کافسانه‌ها بشنیده بود * همچو شین بر نقش آن چسبیده بود
۳۶۱۷Qتا همی‌گفت آن کلیله بی‌زبان * چون سخن نوشد ز دِمْنه بی‌بیان
۳۶۱۷Nتا همی‌گفت آن کلیله بی‌زبان * چون سخن نوشد ز دمنه بی‌بیان
۳۶۱۸Qور بدانستند لحنِ همدگر * فهمِ آن چون کرد بی‌نطقی بشر
۳۶۱۸Nور بدانستند لحن همدگر * فهم آن چون کرد بی‌نطقی بشر
۳۶۱۹Qدر میانِ شیر و گاو آن دمنه چون * شد رسول و خواند بر هر دو فسون
۳۶۱۹Nدر میان شیر و گاو آن دمنه چون * شد رسول و خواند بر هر دو فسون
۳۶۲۰Qچون وزیرِ شیر شد گاوِ نبیل * چون ز عکسِ ماه ترسان گشت پیل
۳۶۲۰Nچون وزیر شیر شد گاو نبیل * چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل
۳۶۲۱Qاین کلیله و دِمنه جمله افتراست * ورنه کَیْ با زاغ لَکْلَکْ را مِریست
۳۶۲۱Nاین کلیله و دمنه جمله افتری است * ور نه کی با زاغ لکلک را مری است
۳۶۲۲Qای برادر قصَّه چون پیمانه‌ایست * معنی اندر وَیْ مثالِ دانه‌ایست
۳۶۲۲Nای برادر قصه چون پیمانه‌ای است * معنی اندر وی مثال دانه‌ای است
۳۶۲۳Qدانهٔ معنی بگیرد مردِ عقل * ننْگرد پیمانه را گر گشت نَقل
۳۶۲۳Nدانه‌ی معنی بگیرد مرد عقل * ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
۳۶۲۴Qماجرای بلبل و گُل گوش دار * گرچه گفتی نیست آنجا آشکار
۳۶۲۴Nماجرای بلبل و گل گوش دار * گر چه گفتی نیست آن جا آشکار

block:2105

سخن گفتن بزبان حال و فهم کردن آن
۳۶۲۵Qماجرای شمع با پروانه تو * بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
۳۶۲۵Nماجرای شمع با پروانه نیز * بشنو و معنی گزین کن ای عزیز
۳۶۲۶Qگرچه گفتی نیست سرِّ گفت هست * هین ببالا پَر مپَر چون جغد پَست
۳۶۲۶Nگر چه گفتی نیست سر گفت هست * هین ببالا پر مپر چون جغد پست
۳۶۲۷Qگفت در شطرنج کین خانهٔ رخست * گفت خانه‌ از کجاش آمد بدَست
۳۶۲۷Nگفت در شطرنج کاین خانه‌ی رخ است * گفت خانه از کجاش آمد بدست
۳۶۲۸Qخانه را بخرید یا میراث یافت * فرّخ آنکس کاو سوی معنی شتافت
۳۶۲۸Nخانه را بخرید یا میراث یافت * فرخ آن کس کاو سوی معنی شتافت
۳۶۲۹Qگفت نحوی زَیْد عَمْراً قَدْ ضَرَب * گفت چونش کرد بی‌جُرمی ادب
۳۶۲۹Nگفت نحوی زید عمرا قد ضرب * گفت چونش کرد بی‌جرمی ادب
۳۶۳۰Qعَمرو را جُرمش چه بُد کان زَیدِ خام * بی‌گنه او را بزد همچون غلام
۳۶۳۰Nعمرو را جرمش چه بد کان زید خام * بی‌گنه او را بزد همچون غلام
۳۶۳۱Qگفت این پیمانهٔ معنی بود * گندمی بِستان که پیمانه است رَد
۳۶۳۱Nگفت این پیمانه‌ی معنی بود * گندمی بستان که پیمانه است رد
۳۶۳۲Qزید و عَمرو از بهرِ اعرابست و ساز * گر دروغست آن تو با اعراب ساز
۳۶۳۲Nزید و عمرو از بهر اعراب است و ساز * گر دروغ است آن تو با اعراب ساز
۳۶۳۳Qگفت نی من آن ندانم عَمرو را * زید چون زد بی‌گناه و بی‌خطا
۳۶۳۳Nگفت نه من آن ندانم عمرو را * زید چون زد بی‌گناه و بی‌خطا
۳۶۳۴Qگفت از ناچار و لاغی بر گشود * عَمرو یک واو فزون دزدیده بود
۳۶۳۴Nگفت از ناچار و لاغی بر گشود * عمرو یک واو فزون دزدیده بود
۳۶۳۵Qزید واقف گشت دزدش را بزد * چونک از حَد بُرد او را حَد سزد
۳۶۳۵Nزید واقف گشت دزدش را بزد * چون که از حد برد او را حد سزد

block:2106

پذیرا آمدن سخن باطل در دل باطلان
۳۶۳۶Qگفت اینک راست پذرفتم بجان * کژ نماید راست در پیشِ کژان
۳۶۳۶Nگفت اینک راست پذرفتم به جان * کج نماید راست در پیش کجان
۳۶۳۷Qگر بگویی احولی را مَه یکیست * گویدت این دُوست و در وحدت شکیست
۳۶۳۷Nگر بگویی احولی را مه یکی است * گویدت این دوست و در وحدت شکی است
۳۶۳۸Qور برو خندد کسی گوید دُو است * راست دارد این سزای بَدخُو است
۳۶۳۸Nور بر او خندد کسی گوید دو است * راست دارد این سزای بد خو است
۳۶۳۹Qبر دروغان جمع می‌آید دروغ * لِلْخَبیثَاتَ الخَبیثینْ زد فروغ
۳۶۳۹Nبر دروغان جمع می‌آید دروغ * الخبیثات الخبیثین زد فروغ
۳۶۴۰Qدل‌فراخان را بود دستِ فراخ * چشم‌کوران را عِثارِ سنگ‌لاخ
۳۶۴۰Nدل فراخان را بود دست فراخ * چشم کوران را عثار سنگ‌لاخ

block:2107

جُستن آن درخت کی هر که میوهٔ آن درخت خورد نمیرد
۳۶۴۱Qگفت دانایی برای داستان * که درختی هست در هندوستان
۳۶۴۱Nگفت دانایی برای داستان * که درختی هست در هندوستان
۳۶۴۲Qهر کسی کز میوهٔ او خورد و بُرد * نی شود او پیر نی هرگز بمُرد
۳۶۴۲Nهر کسی کز میوه‌ی او خورد و برد * نه شود او پیر نه هرگز بمرد
۳۶۴۳Qپادشاهی این شنید از صادقی * بر درخت و میوه‌اش شد عاشقی
۳۶۴۳Nپادشاهی این شنید از صادقی * بر درخت و میوه‌اش شد عاشقی
۳۶۴۴Qقاصدی دانا ز دیوانِ ادب * سوی هندستان روان کرد از طلب
۳۶۴۴Nقاصدی دانا ز دیوان ادب * سوی هندستان روان کرد از طلب
۳۶۴۵Qسالها می‌گشت آن قاصد ازو * گِردِ هندستان برای جست و جو
۳۶۴۵Nسالها می‌گشت آن قاصد از او * گرد هندستان برای جستجو
۳۶۴۶Qشهر شهر از بهرِ این مطلوب گشت * نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت
۳۶۴۶Nشهر شهر از بهر این مطلوب گشت * نه جزیره ماند و نه کوه و نه دشت
۳۶۴۷Qهر کرا پرسید کردش ریش‌خند * کین که جوید جز مگر مجنونِ بند
۳۶۴۷Nهر که را پرسید کردش ریشخند * کاین که جوید جز مگر مجنون بند
۳۶۴۸Qبس کسان صَفعش زدند اندر مزاح * بس کسان گفتند ای صاحب فلاح
۳۶۴۸Nبس کسان صفعش زدند اندر مزاح * بس کسان گفتند ای صاحب فلاح
۳۶۴۹Qجست و جویِ چون تو زیرک سینه صاف * کَیْ تهی باشد کجا باشد گزاف
۳۶۴۹Nجستجوی چون تو زیرک سینه صاف * کی تهی باشد کجا باشد گزاف
۳۶۵۰Qوین مراعاتش یکی صفعِ دگر * وین ز صفعِ آشکارا سخت‌تر
۳۶۵۰Nوین مراعاتش یکی صفعی دگر * وین ز صفع آشکارا سخت‌تر
۳۶۵۱Qمی‌ستودندش بتَسْخَر کای بزرگ * در فلان اقلیم بس هَوْل و سترگ
۳۶۵۱Nمی‌ستودندش به تسخر کای بزرگ * در فلان اقلیم بس هول و سترگ
۳۶۵۲Qدر فلان بیشه درختی هست سبز * بس بلند و پهن و هر شاخیش گَبْز
۳۶۵۲Nدر فلان بیشه درختی هست سبز * بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز
۳۶۵۳Qقاصدِ شه بسته در جُستن کمر * می‌شنید از هر کسی نوعی خبر
۳۶۵۳Nقاصد شه بسته در جستن کمر * می‌شنید از هر کسی نوعی خبر
۳۶۵۴Qبس سیاحت کرد آنجا سالها * می‌فرستادش شهنشه مالها
۳۶۵۴Nبس سیاحت کرد آن جا سالها * می‌فرستادش شهنشه مالها
۳۶۵۵Qچون بسی دید اندر آن غربت تعب * عاجز آمد آخِر الامر از طلب
۳۶۵۵Nچون بسی دید اندر آن غربت تعب * عاجز آمد آخر الامر از طلب
۳۶۵۶Qهیچ از مقصود اثر پیدا نشد * ز آن غرض غیرِ خبر پیدا نشد
۳۶۵۶Nهیچ از مقصود اثر پیدا نشد * ز آن غرض غیر خبر پیدا نشد
۳۶۵۷Qرشتهٔ اومیدِ او بگْسسته شد * جُستهٔ او عاقبت ناجُسته شد
۳۶۵۷Nرشته‌ی امید او بگسسته شد * جسته‌ی او عاقبت ناجسته شد
۳۶۵۸Qکرد عزمِ باز گشتن سوی شاه * اشک می‌بارید و می‌بُرّید راه
۳۶۵۸Nکرد عزم باز گشتن سوی شاه * اشک می‌بارید و می‌برید راه

block:2108

شرح کردن شیخ سرّ آن درخت با آن طالب مقلّد
۳۶۵۹Qبود شیخی عالمی قُطْبی کریم * اندر آن منزل که آیس شد ندیم
۳۶۵۹Nبود شیخی عالمی قطبی کریم * اندر آن منزل که آیس شد ندیم
۳۶۶۰Qگفت من نومید پیشِ او رَوم * ز آستانِ او براه اندر شوم
۳۶۶۰Nگفت من نومید پیش او روم * ز آستان او به راه اندر شوم
۳۶۶۱Qتا دعای او بود همراهِ من * چونک نومیدم من از دلخواهِ من
۳۶۶۱Nتا دعای او بود همراه من * چون که نومیدم من از دل خواه من
۳۶۶۲Qرفت پیشِ شیخ با چشمِ پُر آب * اشک می‌بارید مانندِ سحاب
۳۶۶۲Nرفت پیش شیخ با چشم پر آب * اشک می‌بارید مانند سحاب
۳۶۶۳Qگفت شیخا وقتِ رحم و رقّتست * ناامیدم وقتِ لطف این ساعتَست
۳۶۶۳Nگفت شیخا وقت رحم و رقت است * ناامیدم وقت لطف این ساعت است
۳۶۶۴Qگفت وا گو کز چه نومیدیستت * چیست مطلوبِ تو رُو با چیستت
۳۶۶۴Nگفت وا گو کز چه نومیدیستت * چیست مطلوب تو رو با چیستت
۳۶۶۵Qگفت شاهنشاه کردم اختیار * از برای جُستنِ یک شاخسار
۳۶۶۵Nگفت شاهنشاه کردم اختیار * از برای جستن یک شاخسار
۳۶۶۶Qکه درختی هست نادر در جِهات * میوهٔ او مایهٔ آبِ حیات
۳۶۶۶Nکه درختی هست نادر در جهات * میوه‌ی او مایه‌ی آب حیات
۳۶۶۷Qسالها جُستم ندیدم یک نشان * جز که طنز و تَسْخَرِ این سَرْخوشان
۳۶۶۷Nسالها جستم ندیدم یک نشان * جز که طنز و تسخر این سر خوشان
۳۶۶۸Qشیخ خندید و بگفتش ای سلیم * این درختِ علم باشد در علیم
۳۶۶۸Nشیخ خندید و بگفتش ای سلیم * این درخت علم باشد در علیم
۳۶۶۹Qبس بلند و بس شگرف و بس بسیط * آبِ حیوانی ز دریای مُحیط
۳۶۶۹Nبس بلند و بس شگرف و بس بسیط * آب حیوانی ز دریای محیط
۳۶۷۰Qتو بصورت رفته‌ای ای بی‌خبر * ز آن ز شاخ مَعْنیی بی‌بار و بَر
۳۶۷۰Nتو به صورت رفته‌ای ای بی‌خبر * ز آن ز شاخ معنیی بی‌بار و بر
۳۶۷۱Qگه درختش نام شد گه آفتاب * گاه بحرش نام گشت و گه سحاب
۳۶۷۱Nگه درختش نام شد گه آفتاب * گاه بحرش نام گشت و گه سحاب
۳۶۷۲Qآن یکی کش صد هزار آثار خاست * کمترین آثارِ او عمرِ بقاست
۳۶۷۲Nآن یکی کش صد هزار آثار خاست * کمترین آثار او عمر بقاست
۳۶۷۳Qگرچه فَرْدست او اثر دارد هزار * آن یکی را نام شاید بی‌شمار
۳۶۷۳Nگر چه فرد است او اثر دارد هزار * این یکی را نام شاید بی‌شمار
۳۶۷۴Qآن یکی شخصی ترا باشد پدر * در حقِ شخصی دگر باشد پسر
۳۶۷۴Nآن یکی شخص ترا باشد پدر * در حق شخصی دگر باشد پسر
۳۶۷۵Qدر حقِ دیگر بود قَهْر و عدو * در حقِ دیگر بود لطف و نکو
۳۶۷۵Nدر حق دیگر بود قهر و عدو * در حق دیگر بود لطف و نکو
۳۶۷۶Qصد هزاران نام و او یک آدمی * صاحبِ هر وصفش از وصفی عَمی
۳۶۷۶Nصد هزاران نام و او یک آدمی * صاحب هر وصفش از وصفی عمی
۳۶۷۷Qهرکه جوید نام گر صاحب ثِقه‌ست * همچو تو نومید و اندر تفرقه‌ست
۳۶۷۷Nهر که جوید نام اگر صاحب ثقه است * همچو تو نومید و اندر تفرقه است
۳۶۷۸Qتو چه بر چفسی بر این نامِ درخت * تا بمانی تلخ‌کام و شوربخت
۳۶۷۸Nتو چه بر چفسی بر این نام درخت * تا بمانی تلخ کام و شور بخت
۳۶۷۹Qدر گذر از نام و بنگر در صفات * تا صفاتت ره نماید سوی ذات
۳۶۷۹Nدر گذر از نام و بنگر در صفات * تا صفاتت ره نماید سوی ذات
۳۶۸۰Qاختلافِ خلق از نام اوفتاد * چون بمعنی رفت آرام اوفتاد
۳۶۸۰Nاختلاف خلق از نام اوفتاد * چون به معنی رفت آرام اوفتاد

block:2109

منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی بنام دیگر فهم کرده بود آن را
۳۶۸۱Qچار کس را داد مردی یک دِرَم * آن یکی گفت این بانگوری دهم
۳۶۸۱Nچار کس را داد مردی یک درم * آن یکی گفت این به انگوری دهم
۳۶۸۲Qآن یکی دیگر عرب بُد گفت لا * من عِنَب خواهم نه انگور ای دَغا
۳۶۸۲Nآن یکی دیگر عرب بد گفت لا * من عنب خواهم نه انگور ای دغا
۳۶۸۳Qآن یکی ترکی بُد و گفت ای بَنُم * من نمی‌خواهم عنب خواهم اُزُم
۳۶۸۳Nآن یکی ترکی بدو گفت ای گزم * من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
۳۶۸۴Qآن یکی رُومی بگفت این قیل را * ترک کُن خواهیم اِسْتافیل را
۳۶۸۴Nآن یکی رومی بگفت این قیل را * ترک کن خواهیم استافیل را
۳۶۸۵Qدر تنازع آن نفر جنگی شدند * که ز سرِّ نامها غافل بُدند
۳۶۸۵Nدر تنازع آن نفر جنگی شدند * که ز سر نامها غافل بدند
۳۶۸۶Qمُشت بر هم می‌زدند از ابلهی * پُر بُدند از جهل و از دانش تهی
۳۶۸۶Nمشت بر هم می‌زدند از ابلهی * پر بدند از جهل و از دانش تهی
۳۶۸۷Qصاحب سرّی عزیزی صد زبان * گر بُدی آنجا بدادی صُلحشان
۳۶۸۷Nصاحب سری عزیزی صد زبان * گر بدی آن جا بدادی صلح‌شان
۳۶۸۸Qپس بگفتی او که من زین یک دِرَم * آرزوی جُملتان را می‌دهم
۳۶۸۸Nپس بگفتی او که من زین یک درم * آرزوی جمله‌تان را می‌خرم
۳۶۸۹Qچونک بسپارید دل را بی‌دغل * این دِرَمتان می‌کند چندین عمل
۳۶۸۹Nچون که بسپارید دل را بی‌دغل * این درمتان می‌کند چندین عمل
۳۶۹۰Qیک درمتان می‌شود چار المُراد * چار دشمن می‌شود یک ز اِتّحاد
۳۶۹۰Nیک درمتان می‌شود چار المراد * چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد
۳۶۹۱Qگفتِ هر یکتان دهد جنگ و فراق * گفتِ من آرد شما را اِتّفاق
۳۶۹۱Nگفت هر یک تان دهد جنگ و فراق * گفت من آرد شما را اتفاق
۳۶۹۲Qپس شما خاموش باشید أَنْصِتُوا * تا زبانتان من شوم در گفت‌ و گو
۳۶۹۲Nپس شما خاموش باشید أنصتوا * تا زبان تان من شوم در گفت‌وگو
۳۶۹۳Qگر سخنتان می‌نماید یک نمط * در اثر مایهٔ نزاعست و سخط
۳۶۹۳Nگر سخنتان می‌نماید یک نمط * در اثر مایه‌ی نزاع است و سخط
۳۶۹۴Qگرمی عاریَّتی ندهد اثر * گرمی خاصیَّتی دارد اثر
۳۶۹۴Nگرمی عاریتی ندهد اثر * گرمی خاصیتی دارد هنر
۳۶۹۵Qسرکه را گر گرم کردی ز آتش آن * چون خوری سردی فزاید بی‌گمان
۳۶۹۵Nسرکه را گر گرم کردی ز آتش آن * چون خوری سردی فزاید بی‌گمان
۳۶۹۶Qزانک آن گرمی او دهلیزیَست * طبعِ اصلش سردیَست و تیزیَست
۳۶۹۶Nز انکه آن گرمی او دهلیزی است * طبع اصلش سردی است و تیزی است
۳۶۹۷Qور بود یخ بسته دوشاب ای پسر * چون خوری گرمی فزاید در جگر
۳۶۹۷Nور بود یخ بسته دوشاب ای پسر * چون خوری گرمی فزاید در جگر
۳۶۹۸Qپس ریای شیخ به ز اخلاصِ ماست * کز بصیرت باشد آن وین از عَمَاست
۳۶۹۸Nپس ریای شیخ به ز اخلاص ماست * کز بصیرت باشد آن وین از عماست
۳۶۹۹Qاز حدیثِ شیخ جمعیَّت رسد * تفرقه آرد دَمِ اهلِ جسد
۳۶۹۹Nاز حدیث شیخ جمعیت رسد * تفرقه آرد دم اهل حسد
۳۷۰۰Qچون سُلیمان کز سوی حضرت بتاخت * کو زبانِ جمله مرغان را شناخت
۳۷۰۰Nچون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت * کاو زبان جمله مرغان را شناخت
۳۷۰۱Qدر زمانِ عدلش آهو با پلنگ * اُنس بگرفت و برون آمد ز جنگ
۳۷۰۱Nدر زمان عدلش آهو با پلنگ * انس بگرفت و برون آمد ز جنگ
۳۷۰۲Qشد کبوتر ایمن از چنگالِ باز * گوسفند از گرگ ناورد احتراز
۳۷۰۲Nشد کبوتر ایمن از چنگال باز * گوسفند از گرگ ناورد احتراز
۳۷۰۳Qاو میانجی شد میانِ دشمنان * اتّحادی شد میانِ پَرزَنان
۳۷۰۳Nاو میانجی شد میان دشمنان * اتحادی شد میان پر زنان
۳۷۰۴Qتو چو موری بهرِ دانه می‌دوی * هین سُلیمان جو چه می‌باشی غوی
۳۷۰۴Nتو چو موری بهر دانه می‌دوی * هین سلیمان جو چه می‌باشی غوی
۳۷۰۵Qدانه‌جُو را دانه‌اش دامی شود * و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود
۳۷۰۵Nدانه جو را دانه‌اش دامی شود * و آن سلیمان جوی را هر دو بود
۳۷۰۶Qمرغِ جانها را درین آخر زمان * نیستشان از همدگر یک دَم امان
۳۷۰۶Nمرغ جانها را در این آخر زمان * نیستشان از همدگر یک دم امان
۳۷۰۷Qهم سُلیمان هست اندر دَوْرِ ما * کو دهد صلح و نماند جورِ ما
۳۷۰۷Nهم سلیمان هست اندر دور ما * کاو دهد صلح و نماند جور ما
۳۷۰۸Qقول‌ِ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر * تا به إلّا و خَلا فِیها نَذِیرٌ
۳۷۰۸Nقول‌ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ را یاد گیر * تا به إلا و خَلا فِیها نَذِیرٌ
۳۷۰۹Qگفت خود خالی نبودست امَّتی * از خلیفهٔ حقّ و صاحب همَّتی
۳۷۰۹Nگفت خود خالی نبوده ست امتی * از خلیفه‌ی حق و صاحب همتی
۳۷۱۰Qمرغِ جانها را چنان یکدل کند * کز صفاشان بی‌غِش و بی‌غِل کند
۳۷۱۰Nمرغ جانها را چنان یکدل کند * کز صفاشان بی‌غش و بی‌غل کند
۳۷۱۱Qمشفقان گردند همچون والده * مُسلِمون را گفت نَفْسٌ واحِده
۳۷۱۱Nمشفقان گردند همچون والده * مسلمون را گفت نفس واحده
۳۷۱۲Qنفسِ واحد از رسولِ حق شدند * ورنه هر یک دشمن مطلق بُدند
۳۷۱۲Nنفس واحد از رسول حق شدند * ور نه هر یک دشمن مطلق بدند

block:2110

برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار ببرکات رسُول علیه السَّلام
۳۷۱۳Qدو قبیله کاَوْس و خَزْرَج نام داشت * یک ز دیگر جانِ خون‌آشام داشت
۳۷۱۳Nدو قبیله کاوس و خزرج نام داشت * یک ز دیگر جان خون آشام داشت
۳۷۱۴Qکینه‌های کهنه‌شان از مصطفی * محو شد در نورِ اسلام و صفا
۳۷۱۴Nکینه‌های کهنه‌شان از مصطفی * محو شد در نور اسلام و صفا
۳۷۱۵Qاوّلا اِخوان شدند آن دشمنان * همچو اَعدادِ عِنَب در بوستان
۳۷۱۵Nاولا اخوان شدند آن دشمنان * همچو اعداد عنب در بوستان
۳۷۱۶Qوز دم‌ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه بپَند * در شکستند و تنِ واحد شدند
۳۷۱۶Nو ز دم‌ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ به پند * در شکستند و تن واحد شدند
۳۷۱۷Qصورتِ انگورها اخوان بود * چون فشردی شیرهٔ واحد شود
۳۷۱۷Nصورت انگورها اخوان بود * چون فشردی شیره‌ی واحد شود
۳۷۱۸Qغُوره و انگور ضدَّانند لیک * چونک غوره پُخته شد شد یارِ نیک
۳۷۱۸Nغوره و انگور ضدانند لیک * چون که غوره پخته شد شد یار نیک
۳۷۱۹Qغوره‌ای کو سنگ بست و خام ماند * در ازل حق کافرِ اصلیش خواند
۳۷۱۹Nغوره‌ای کاو سنگ بست و خام ماند * در ازل حق کافر اصلیش خواند
۳۷۲۰Qنه اخی نه نفسِ واحد باشد او * در شقاوت نحسِ مُلحِد باشد او
۳۷۲۰Nنه اخی نه نفس واحد باشد او * در شقاوت نحس ملحد باشد او
۳۷۲۱Qگر بگویم آنچ او دارد نهان * فتنهٔ اَفهام خیزد در جهان
۳۷۲۱Nگر بگویم آن چه او دارد نهان * فتنه‌ی افهام خیزد در جهان
۳۷۲۲Qسرِّ گبرِ کور نامذکور به * دودِ دوزخ از اِرَم مهجور به
۳۷۲۲Nسر گبر کور نامذکور به * دود دوزخ از ارم مهجور به
۳۷۲۳Qغوره‌های نیک کایشان قابلند * از دَمِ اهلِ دل آخر یک دلند
۳۷۲۳Nغوره‌های نیک کایشان قابل‌اند * از دم اهل دل آخر یک دل‌اند
۳۷۲۴Qسوی انگوری همی‌رانند تیز * تا دُوی برخیزد و کین و ستیز
۳۷۲۴Nسوی انگوری همی‌رانند تیز * تا دویی برخیزد و کین و ستیز
۳۷۲۵Qپس در انگوری همی‌درّند پوست * تا یکی گردند و وحدت وصفِ اوست
۳۷۲۵Nپس در انگوری همی‌درند پوست * تا یکی گردند و وحدت وصف اوست
۳۷۲۶Qدوست دشمن گردد ایرا هم دُو است * هیچ یک با خویش جنگی در نبَست
۳۷۲۶Nدوست دشمن گردد ایرا هم دو است * هیچ یک با خویش جنگی در نبست
۳۷۲۷Qآفرین بر عشقِ کُلِّ اوستاد * صد هزاران ذرَّه را داد اتّحاد
۳۷۲۷Nآفرین بر عشق کل اوستاد * صد هزاران ذره را داد اتحاد
۳۷۲۸Qهمچو خاکِ مفترق در ره‌‌گذر * یک سَبُوشان کرد دستِ کوزه‌گر
۳۷۲۸Nهمچو خاک مفترق در رهگذر * یک سبوشان کرد دست کوزه‌گر
۳۷۲۹Qکه اتّحادِ جسمهای آب و طین * هست ناقص جان نمی‌ماند بدین
۳۷۲۹Nکه اتحاد جسمهای آب و طین * هست ناقص جان نمی‌ماند بدین
۳۷۳۰Qگر نظایر گویم اینجا در مثال * فهم را ترسم که آرد اختلال
۳۷۳۰Nگر نظایر گویم اینجا در مثال * فهم را ترسم که آرد اختلال
۳۷۳۱Qهم سُلیمان هست اکنون لیک ما * از نشاطِ دُوربینی در عمَی
۳۷۳۱Nهم سلیمان هست اکنون لیک ما * از نشاط دور بینی در عما
۳۷۳۲Qدوربینی کور دارد مرد را * همچو خُفته در سَرا کور از سَرا
۳۷۳۲Nدور بینی کور دارد مرد را * همچو خفته در سرا کور از سرا
۳۷۳۳Qمُولَعیم اندر سخنهای دقیق * در گِرِهها باز کردن ما عشیق
۳۷۳۳Nمولعیم اندر سخنهای دقیق * در گرهها باز کردن ما عشیق
۳۷۳۴Qتا گِره بندیم و بگْشاییم ما * در شِکال و در جواب آیین‌فزا
۳۷۳۴Nتا گره بندیم و بگشاییم ما * در شکال و در جواب آیین فزا
۳۷۳۵Qهمچو مرغی کاو گشاید بندِ دام * گاه بندد تا شود در فَن تمام
۳۷۳۵Nهمچو مرغی کاو گشاید بند دام * گاه بندد تا شود در فن تمام
۳۷۳۶Qاو بود محروم از صحرا و مَرْج * عمرِ او اندر گِرِه کاریست خَرْج
۳۷۳۶Nاو بود محروم از صحرا و مرج * عمر او اندر گره کاری است خرج
۳۷۳۷Qخود زبونِ او نگردد هیچ دام * لیک پَرّش در شکست افتد مدام
۳۷۳۷Nخود زبون او نگردد هیچ دام * لیک پرش در شکست افتد مدام
۳۷۳۸Qبا گره کم کوش تا بال و پَرَت * نسْکُلد یک یک ازین کرّ و فَرَت
۳۷۳۸Nبا گره کم کوش تا بال و پرت * نگسلد یک یک از این کر و فرت
۳۷۳۹Qصد هزاران مرغ پرهاشان شکست * و آن کمین گاهِ عوارض را نبَست
۳۷۳۹Nصد هزاران مرغ پرهاشان شکست * و آن کمین گاه عوارض را نبست
۳۷۴۰Qحالِ ایشان از نُبی خوان ای حریص * نَقَّبُوا فِیها ببین‌ هَلْ مِنْ مَحِیص
۳۷۴۰Nحال ایشان از نبی خوان ای حریص * نقبوا فیها ببین‌ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ
۳۷۴۱Qاز نزاعِ تُرک و رومی و عرَب * حَل نشد اِشکالِ انگور و عنَب
۳۷۴۱Nاز نزاع ترک و رومی و عرب * حل نشد اشکال انگور و عنب
۳۷۴۲Qتا سُلیمانِ لسینِ معنوی * در نیاید بر نخیزد این دُوی
۳۷۴۲Nتا سلیمان لسین معنوی * در نیاید بر نخیزد این دوی
۳۷۴۳Qجمله مرغانِ منازع بازْوار * بشْنوید این طبلِ باز شَهْریار
۳۷۴۳Nجمله مرغان منازع بازوار * بشنوید این طبل باز شهریار
۳۷۴۴Qز اختلافِ خویش سوی اتّحاد * هین ز هر جانب روان گردید شاد
۳۷۴۴Nز اختلاف خویش سوی اتحاد * هین ز هر جانب روان گردید شاد
۳۷۴۵Qحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکمْ * نَحْوَهُ هَذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ
۳۷۴۵Nحیث ما کنتم فولوا وجهکم * نحوه هذا الذی لم ینهکم
۳۷۴۶Qکور مرغانیم و بس ناساختیم * کان سلیمان را دمی نشْناختیم
۳۷۴۶Nکور مرغانیم و بس ناساختیم * کان سلیمان را دمی نشناختیم
۳۷۴۷Qهمچو جغدان دشمنِ بازان شدیم * لاجرم واماندهٔ ویران شدیم
۳۷۴۷Nهمچو جغدان دشمن بازان شدیم * لاجرم وامانده‌ی ویران شدیم
۳۷۴۸Qمی‌کنیم از غایتِ جهل و عَمَا * قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
۳۷۴۸Nمی‌کنیم از غایت جهل و عما * قصد آزار عزیزان خدا
۳۷۴۹Qجمعِ مرغان کز سُلیمان روشنند * پرّ و بال بی‌گُنه کَیْ بر کنند
۳۷۴۹Nجمع مرغان کز سلیمان روشنند * پر و بال بی‌گنه کی بر کنند
۳۷۵۰Qبلک سوی عاجزان چینه کشند * بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوشند
۳۷۵۰Nبلکه سوی عاجزان چینه کشند * بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوشند
۳۷۵۱Qهدهدِ ایشان پیِ تقدیس را * می‌گشاید راه صد بلقیس را
۳۷۵۱Nهدهد ایشان پی تقدیس را * می‌گشاید راه صد بلقیس را
۳۷۵۲Qزاغِ ایشان گر بصورت زاغ بود * باز همَّت آمد و مازاغَ‌ بود
۳۷۵۲Nزاغ ایشان گر به صورت زاغ بود * باز همت آمد و ما زاغَ‌ بود
۳۷۵۳Qلکلکِ ایشان که لک لک می‌زند * آتشِ توحید در شک می‌زند
۳۷۵۳Nلکلک ایشان که لک لک می‌زند * آتش توحید در شک می‌زند
۳۷۵۴Qو آن کبوترشان ز بازان نَشْکُهَد * باز سَر پیشِ کبوترشان نهَد
۳۷۵۴Nو آن کبوترشان ز بازان نشکهد * باز سر پیش کبوترشان نهد
۳۷۵۵Qبلبلِ ایشان که حالت آرد او * در درونِ خویش گُلشن دارد او
۳۷۵۵Nبلبل ایشان که حالت آرد او * در درون خویش گلشن دارد او
۳۷۵۶Qطوطی ایشان ز قند آزاد بود * کز درون قندِ ابد رویش نمود
۳۷۵۶Nطوطی ایشان ز قند آزاد بود * کز درون قند ابد رویش نمود
۳۷۵۷Qپایِ طاوُسانِ ایشان در نظر * بهتر از طاوس پرّانِ دگر
۳۷۵۷Nپای طاوسان ایشان در نظر * بهتر از طاوس پران دگر
۳۷۵۸Qمنطق الطیران خاقانی صداست * منطق الطَّیر سلیمانی کجاست
۳۷۵۸Nمنطق الطیران خاقانی صداست * منطق الطیر سلیمانی کجاست
۳۷۵۹Qتو چه دانی بانگِ مرغان را همی * چون ندیده‌ستی سلیمان را دمی
۳۷۵۹Nتو چه دانی بانگ مرغان را همی * چون ندیده‌ستی سلیمان را دمی
۳۷۶۰Qپرِّ آن مرغی که بانگش مُطربست * از برونِ مَشرقست و مَغربست
۳۷۶۰Nپر آن مرغی که بانگش مطرب است * از برون مشرق است و مغرب است
۳۷۶۱Qهر یک آهنگش ز کُرسی تاثریست * وز ثری تا عرش در کرّ و فَریست
۳۷۶۱Nهر یک آهنگش ز کرسی تاثری است * وز ثری تا عرش در کر و فری است
۳۷۶۲Qمرغ کاو بی‌این سلیمان می‌رود * عاشقِ ظلمت چو خفّاشی بود
۳۷۶۲Nمرغ کاو بی‌این سلیمان می‌رود * عاشق ظلمت چو خفاشی بود
۳۷۶۳Qبا سلیمان خو کن ای خفّاشِ رَد * تا که در ظلمت نمانی تا ابد
۳۷۶۳Nبا سلیمان خو کن ای خفاش رد * تا که در ظلمت نمانی تا ابد
۳۷۶۴Qیک گزی ره که بدان سو می‌روی * همچو گز قطبِ مساحت می‌شوی
۳۷۶۴Nیک گزی ره که بدان سو می‌روی * همچو گز قطب مساحت می‌شوی
۳۷۶۵Qوانک لنگ و لوک آن سو می‌جهی * از همه لنگی و لوکی می‌رهی
۳۷۶۵Nو انکه لنگ و لوک آن سو می‌جهی * از همه لنگی و لوکی می‌رهی

block:2111

قصّهٔ بط بچگان کی مرغ خانگی پروردشان
۳۷۶۶Qتُخمِ بطّی گر چه مرغِ خانه‌ات * کرد زیر پَر چُو دایه تربیت
۳۷۶۶Nتخم بطی گر چه مرغ خانه‌ات * کرد زیر پر چو دایه تربیت
۳۷۶۷Qمادرِ تو بطِّّ آن دریا بُدست * دایه‌ات خاکی بُد و خشکی‌پرست
۳۷۶۷Nمادر تو بط آن دریا بده‌ست * دایه‌ات خاکی بد و خشکی پرست
۳۷۶۸Qمیلِ دریا که دلِ تو اندرست * آن طبیعت جانْت را از مادرست
۳۷۶۸Nمیل دریا که دل تو اندر است * آن طبیعت جانت را از مادر است
۳۷۶۹Qمیلِ خشکی مر ترا زین دایه است * دایه را بگْذار کو بَدْرایه است
۳۷۶۹Nمیل خشکی مر ترا زین دایه است * دایه را بگذار کاو بد رایه است
۳۷۷۰Qدایه را بگْذار در خشک و بران * اندر آ در بحرِ معنی چون بطان
۳۷۷۰Nدایه را بگذار در خشک و بران * اندر آن در بحر معنی چون بطان
۳۷۷۱Qگر ترا مادر بترساند ز آب * تو مترس و سوی دریا ران شتاب
۳۷۷۱Nگر ترا مادر بترساند ز آب * تو مترس و سوی دریا ران شتاب
۳۷۷۲Qتو بطی بر خشک و بر تر زنده‌ای * نی چو مرغِ خانه خانه کَنْده‌ای
۳۷۷۲Nتو بطی بر خشک و بر تر زنده‌ای * نی چو مرغ خانه خانه کنده‌ای
۳۷۷۳Qتو ز کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ‌ شهی * هم بخشکی هم بدریا پا نهی
۳۷۷۳Nتو ز کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ‌ شهی * هم به خشکی هم به دریا پا نهی
۳۷۷۴Qکه حَمَلْناهُمْ عَلَی الْبَحْرِی بجان * از حَمَلْناهُمْ عَلَی الْبَر پیش ران
۳۷۷۴Nکه حملناهم علی البحری به جان * از حملناهم علی البر پیش ران
۳۷۷۵Qمر ملایک را سوی بَر راه نیست * جنسِ حیوان هم ز بحر آگاه نیست
۳۷۷۵Nمر ملایک را سوی بر راه نیست * جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
۳۷۷۶Qتو بتن حیوان بجانی از مَلَک * تا روی هم بر زمین هم بر فلک
۳۷۷۶Nتو به تن حیوان به جانی از ملک * تا روی هم بر زمین هم بر فلک
۳۷۷۷Qتا بظاهر مِثْلُکُمْ باشد بشَر * با دلِ یُوحَی إِلیْهِ دیده‌ور
۳۷۷۷Nتا به ظاهر مثلکم باشد بشر * با دل یوحی إلیه دیده‌ور*
۳۷۷۸Qقالبِ خاکی فتاده بر زمین * روحِ آن گردان بر این چرخِ برین
۳۷۷۸Nقالب خاکی فتاده بر زمین * روح آن گردان بر این چرخ برین
۳۷۷۹Qما همه مرغابیانیم ای غلام * بحر می‌داند زبانِ ما تمام
۳۷۷۹Nما همه مرغابیانیم ای غلام * بحر می‌داند زبان ما تمام
۳۷۸۰Qپس سلیمان بحر آمد ما چو طَیْر * در سلیمان تا ابد داریم سَیْر
۳۷۸۰Nپس سلیمان بحر آمد ما چو طیر * در سلیمان تا ابد داریم سیر
۳۷۸۱Qبا سلیمان پای در دریا بنه * تا چو داود آب سازد صد زرِه
۳۷۸۱Nبا سلیمان پای در دریا بنه * تا چو داود آب سازد صد زره
۳۷۸۲Qآن سلیمان پیشِ جمله حاضرست * لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست
۳۷۸۲Nآن سلیمان پیش جمله حاضر است * لیک غیرت چشم بند و ساحر است
۳۷۸۳Qتا ز جهل و خوابناکی و فضول * او بپیشِ ما و ما از وَیْ ملول
۳۷۸۳Nتا ز جهل و خوابناکی و فضول * او به پیش ما و ما از وی ملول
۳۷۸۴Qتشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد * چون نداند کو کشاند ابرِ سَعْد
۳۷۸۴Nتشنه را درد سر آرد بانگ رعد * چون نداند کاو کشاند ابر سعد
۳۷۸۵Qچشمِ او ماندست در جُویِ روان * بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان
۳۷۸۵Nچشم او مانده است در جوی روان * بی‌خبر از ذوق آب آسمان
۳۷۸۶Qمرکبِ همَّت سوی اسباب راند * از مُسبّب لاجرم محجوب ماند
۳۷۸۶Nمرکب همت سوی اسباب راند * از مسبب لاجرم محجوب ماند
۳۷۸۷Qآنک بیند او مسبّب را عیان * کَیْ نهد دل بر سببهای جهان
۳۷۸۷Nآن که بیند او مسبب را عیان * کی نهد دل بر سببهای جهان

block:2112

حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد کی در بادیه تنهاش یافتند
۳۷۸۸Qزاهدی بُد در میانِ بادیه * در عبادت غرق چون عَبّادیه
۳۷۸۸Nزاهدی بد در میان بادیه * در عبادت غرق چون عبادیه
۳۷۸۹Qحاجیان آن جا رسیدند از بلاد * دیده‌شان بر زاهدِ خُشک اوفتاد
۳۷۸۹Nحاجیان آن جا رسیدند از بلاد * دیده‌شان بر زاهد خشک اوفتاد
۳۷۹۰Qجایِ زاهد خشک بود او تَرْمزاج * از سَمومِ بادیه بودش علاج
۳۷۹۰Nجای زاهد خشک بود او تر مزاج * از سموم بادیه بودش علاج
۳۷۹۱Qحاجیان حیران شدند از وحدتش * و آن سلامت در میانِ آفتش
۳۷۹۱Nحاجیان حیران شدند از وحدتش * و آن سلامت در میان آفتش
۳۷۹۲Qدر نماز استاده بُد بر روی ریگ * ریگ کز تفَّش بجوشد آبِ دیگ
۳۷۹۲Nدر نماز استاده بد بر روی ریگ * ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ
۳۷۹۳Qگفتیی سرمست در سبزه و گُلست * یا سواره بر بُراق و دُلدُلست
۳۷۹۳Nگفتیی سر مست در سبزه و گل است * یا سواره بر براق و دلدل است
۳۷۹۴Qیا که پایش بر حریر و حُلّه‌هاست * یا سَموم او را به از بادِ صَباست
۳۷۹۴Nیا که پایش بر حریر و حله‌هاست * یا سموم او را به از باد صباست
۳۷۹۵Qپس بماندند آن جماعت با نیاز * تا شود درویش فارغ از نماز
۳۷۹۵Nپس بماندند آن جماعت با نیاز * تا شود درویش فارغ از نماز
۳۷۹۶Qچون ز اِستغراق باز آمد فقیر * ز آن جماعت زنده‌ای روشن ضمیر
۳۷۹۶Nچون ز استغراق باز آمد فقیر * ز آن جماعت زنده‌ای روشن ضمیر
۳۷۹۷Qدید کابش می‌چکید از دست و رُو * جامه‌اش تر بود از آثارِ وضُو
۳۷۹۷Nدید کابش می‌چکید از دست و رو * جامه‌اش تر بود از آثار وضو
۳۷۹۸Qپس بپرسیدش که آبت از کجاست * دست را برداشت کز سوی سماست
۳۷۹۸Nپس بپرسیدش که آبت از کجاست * دست را برداشت کز سوی شماست
۳۷۹۹Qگفت هر گاهی که خواهی می‌رسد * بی‌ ز جاه و بی‌ ز حَبْلٍ مِن مَسَد
۳۷۹۹Nگفت هر گاهی که خواهی می‌رسد * بی‌ز جاه و بی‌ز حبل من مسد
۳۸۰۰Qمشکل ما حَل کن ای سلطانِ دین * تا ببخشد حالِ تو ما را یقین
۳۸۰۰Nمشکل ما حل کن ای سلطان دین * تا ببخشد حال تو ما را یقین
۳۸۰۱Qوانُما سِرّی ز اسرارت بما * تا ببُرّیم از میان زنّارها
۳۸۰۱Nوانما سری ز اسرارت به ما * تا ببریم از میان زنارها
۳۸۰۲Qچشم را بگشود سوی آسمان * که اجابت کن دعای حاجیان
۳۸۰۲Nچشم را بگشود سوی آسمان * که اجابت کن دعای حاجیان
۳۸۰۳Qرزق جُویی را ز بالا خُوگرم * تو ز بالا بر گشودستی دَرَم
۳۸۰۳Nرزق جویی را ز بالا خو گرم * تو ز بالا بر گشودستی درم
۳۸۰۴Qای نموده تو مکان از لامکان * فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ‌ کرده عیان
۳۸۰۴Nای نموده تو مکان از لامکان * فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ‌ کرده عیان
۳۸۰۵Qدر میانِ این مناجات ابرِ خَوش * زود پیدا شد چو پیلِ آب‌کَش
۳۸۰۵Nدر میان این مناجات ابر خوش * زود پیدا شد چو پیل آب کش
۳۸۰۶Qهمچو آب از مَشک باریدن گرفت * در گَو و در غارها مَسْکَن گرفت
۳۸۰۶Nهمچو آب از مشک باریدن گرفت * در گو و در غارها مسکن گرفت
۳۸۰۷Qابر می‌بارید چون مَشک اشکها * حاجیان جمله گشاده مشکها
۳۸۰۷Nابر می‌بارید چون مشک اشکها * حاجیان جمله گشاده مشکها
۳۸۰۸Qیک جماعت ز آن عجایب کارها * می‌بریدند از میان زنّارها
۳۸۰۸Nیک جماعت ز آن عجایب کارها * می‌بریدند از میان زنارها
۳۸۰۹Qقوم دیگر را یقین در ازدیاد * زین عجب و اللَّهُ أَعْلَم بالرَّشاد
۳۸۰۹Nقوم دیگر را یقین در ازدیاد * زین عجب و اللَّه أعلم بالرشاد
۳۸۱۰Qقومِ دیگر ناپذیرا تُرْش و خام * ناقصانِ سَرمدی تَمَّ الکلام
۳۸۱۰Nقوم دیگر ناپذیرا ترش و خام * ناقصان سرمدی تم الکلام