vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1151

بعیادت رفتن کرّ بر همسایهٔ رنجور خویش
۳۳۶۰Qآن کری را گفت افزون مایه‌ای * که ترا رنجور شد همسایه‌ای
۳۳۶۰Nآن کری را گفت افزون مایه‌ای * که ترا رنجور شد همسایه‌ای
۳۳۶۱Qگفت با خود کَر که با گوشِ گران * من چه دریابم ز گفتِ آن جوان
۳۳۶۱Nگفت با خود کر که با گوش گران * من چه دریابم ز گفت آن جوان
۳۳۶۲Qخاصه رنجور و ضعیف‌آواز شد * لیک باید رفت آن جا نیست بُد
۳۳۶۲Nخاصه رنجور و ضعیف آواز شد * لیک باید رفت آن جا نیست بد
۳۳۶۳Qچون ببینم کان لبش جنبان شود * من قیاسی گیرم آن را هم ز خَود
۳۳۶۳Nچون ببینم کان لبش جنبان شود * من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
۳۳۶۴Qچون بگویم چونی ای محنت‌کَشَم * او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
۳۳۶۴Nچون بگویم چونی ای محنت کشم * او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
۳۳۶۵Qمن بگویم شُکر چه خوردی اَبا * او بگوید شربتی یا ماشْ با
۳۳۶۵Nمن بگویم شکر چه خوردی ابا * او بگوید شربتی یا ماشبا
۳۳۶۶Qمن بگویم صُحّه نُوشت کیست آن * از طبیبان پیشِ تو گوید فلان
۳۳۶۶Nمن بگویم صحه نوشت کیست آن * از طبیبان پیش تو گوید فلان
۳۳۶۷Qمن بگویم بَس مبارک پاست او * چونک او آمد شود کارت نکو
۳۳۶۷Nمن بگویم بس مبارک پاست او * چون که او آمد شود کارت نکو
۳۳۶۸Qپای او را آزمودستیم ما * هر کجا شد می‌شود حاجت رَوا
۳۳۶۸Nپای او را آزمودستیم ما * هر کجا شد می‌شود حاجت روا
۳۳۶۹Qاین جواباتِ قیاسی راست کرد * پیشِ آن رنجور شد آن نیک مرد
۳۳۶۹Nاین جوابات قیاسی راست کرد * پیش آن رنجور شد آن نیک مرد
۳۳۷۰Qگفت چونی گفت مُردم گفت شکر * شد ازین رنجور پُر آزار و نُکر
۳۳۷۰Nگفت چونی گفت مردم گفت شکر * شد از این رنجور پر آزار و نکر
۳۳۷۱Qکین چه شکرست او مگر با ما بَدست * کَر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
۳۳۷۱Nکین چه شکر است او مگر با ما بد است * کر قیاسی کرد و آن کژ آمده ست
۳۳۷۲Qبعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر * گفت نوشت باد افزون گشت قهر
۳۳۷۲Nبعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر * گفت نوشت باد افزون گشت قهر
۳۳۷۳Qبعد ازان گفت از طبیبان کیست او * کو همی‌آید بچاره پیشِ تو
۳۳۷۳Nبعد از آن گفت از طبیبان کیست او * کاو همی‌آید به چاره پیش تو
۳۳۷۴Qگفت عزراییل می‌آید برَوْ * گفت پایش بَس مبارک شاد شَوْ
۳۳۷۴Nگفت عزراییل می‌آید برو * گفت پایش بس مبارک شاد شو
۳۳۷۵Qکَر برون آمد بگفت او شادمان * شکر کِش کردم مراعاتْ این زمان
۳۳۷۵Nکر برون آمد بگفت او شادمان * شکر کش کردم مراعات این زمان
۳۳۷۶Qگفت رنجور این عدوِّ جان ماست * ما ندانستیم کو کانِ جفاست
۳۳۷۶Nگفت رنجور این عدوی جان ماست * ما ندانستیم کاو کان جفاست
۳۳۷۷Qخاطرِ رنجور جویان صد سقَط * تا که پیغامش کند از هر نمَط
۳۳۷۷Nخاطر رنجور جویان صد سقط * تا که پیغامش کند از هر نمط
۳۳۷۸Qچون کسی کو خورده باشد آشِ بد * می‌بشوراند دلش تا قَی کند
۳۳۷۸Nچون کسی کاو خورده باشد آش بد * می‌بشوراند دلش تا قی کند
۳۳۷۹Qکظمِ غَیظ اینست آن را قَی مکُن * تا بیابی در جزا شیرین سخُن
۳۳۷۹Nکظم غیظ این است آن را قی مکن * تا بیابی در جزا شیرین سخن
۳۳۸۰Qچون نبودش صَبر می‌پیچید او * کین سگِ زن‌روسپئ حیز کو
۳۳۸۰Nچون نبودش صبر می‌پیچید او * کاین سگ زن روسپی حیز کو
۳۳۸۱Qتا بریزم بر وَی آنچِ گفته بود * کان زمان شیرِ ضمیرم خفته بود
۳۳۸۱Nتا بریزم بر وی آن چه گفته بود * کان زمان شیر ضمیرم خفته بود
۳۳۸۲Qچون عیادت بهرِ دل آرامیَست * این عیادت نیست دشمن کامیَست
۳۳۸۲Nچون عیادت بهر دل آرامی است * این عیادت نیست دشمن کامی است
۳۳۸۳Qتا ببیند دشمنِ خود را نزار * تا بگیرد خاطرِ زشتش قرار
۳۳۸۳Nتا ببیند دشمن خود را نزار * تا بگیرد خاطر زشتش قرار
۳۳۸۴Qبس کسان کایشان ز طاعت گمرهند * دل برضوان و ثوابِ آن دهند
۳۳۸۴Nبس کسان کایشان ز طاعت گمره‌اند * دل به رضوان و ثواب آن دهند
۳۳۸۵Qخود حقیقت معصیت باشد خفی * بس کدر کان را تو پنداری صفی
۳۳۸۵Nخود حقیقت معصیت باشد خفی * بس کدر کان را تو پنداری صفی
۳۳۸۶Qهمچو آن کَر که همی‌پنداشتست * کو نکویی کرد و آن بر عکس جَست
۳۳۸۶Nهمچو آن کر که همی‌پنداشته ست * کو نکویی کرد و آن بر عکس جست
۳۳۸۷Qاو نشسته خوش که خدمت کرده‌ام * حقِّ همسایه بجا آورده‌ام
۳۳۸۷Nاو نشسته خوش که خدمت کرده‌ام * حق همسایه به جا آورده‌ام
۳۳۸۸Qبهرِ خود او آتشی افروختست * در دلِ رنجور و خود را سوختست
۳۳۸۸Nبهر خود او آتشی افروخته ست * در دل رنجور و خود را سوخته ست
۳۳۸۹Qفاتّقُوا النّارَ الَّتی أَوْقَدْتُمُ * إنَّکُمْ فی الْمَعْصِیَة اِزْدَدْتُمُ
۳۳۸۹Nفاتقوا النار التی أوقدتم * إنکم فی المعصیة ازددتم
۳۳۹۰Qگفت پیغامبر به یک صاحب ریا * صَلِّ إنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتَی
۳۳۹۰Nگفت پیغمبر به یک صاحب ریا * صل إنک لم تصل یا فتی
۳۳۹۱Qاز برای چارهٔ این خوفها * آمد اندر هر نمازی‌ اِهْدِنَا
۳۳۹۱Nاز برای چاره‌ی این خوفها * آمد اندر هر نمازی‌ اهْدِنَا
۳۳۹۲Qکین نمازم را میامیز ای خدا * با نمازِ ضالّین و اهلِ رِیَا
۳۳۹۲Nکاین نمازم را میامیز ای خدا * با نماز ضالین و اهل ریا
۳۳۹۳Qاز قیاسی که بکرد آن کَر گُزین * صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
۳۳۹۳Nاز قیاسی که بکرد آن کر گزین * صحبت ده ساله باطل شد بدین
۳۳۹۴Qخاصّه ای خواجه قیاسِ حِسِّ دون * اندر آن وحیی که هست از حَد فزون
۳۳۹۴Nخاصه ای خواجه قیاس حس دون * اندر آن وحیی که هست از حد فزون
۳۳۹۵Qگوشِ حسِّ تو بحرف ار در خَورست * دان که گوشِ غیب‌گیرِ تو کَرست
۳۳۹۵Nگوش حس تو به حرف ار در خور است * دان که گوش غیب گیر تو کر است