block:1083
۱۵۸۷ | Q | چونك تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطیی چندی بدید |
۱۵۸۷ | N | چون که تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطی چندی بدید |
۱۵۸۸ | Q | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۸ | N | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۹ | Q | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بَس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نَفَس |
۱۵۸۹ | N | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نفس |
۱۵۹۰ | Q | شد پشیمان خواجه از گفتِ خَبَر | * | گفت رفتم در هلاکِ جانور |
۱۵۹۰ | N | شد پشیمان خواجه از گفت خبر | * | گفت رفتم در هلاک جانور |
۱۵۹۱ | Q | این مگر خویشست با آن طوطیک | * | این مگر دو جِسم بود و روح یَک |
۱۵۹۱ | N | این مگر خویش است با آن طوطیک | * | این مگر دو جسم بود و روح یک |
۱۵۹۲ | Q | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفتِ خام |
۱۵۹۲ | N | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفت خام |
۱۵۹۳ | Q | این زبان چون سنگ و هم آهن وَشست | * | و آنچ بجهد از زبان چون آتشست |
۱۵۹۳ | N | این زبان چون سنگ و هم آهنوش است | * | و آن چه بجهد از زبان چون آتش است |
۱۵۹۴ | Q | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نَقْل و گه از روی لاف |
۱۵۹۴ | N | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نقل و گاه از روی لاف |
۱۵۹۵ | Q | زانک تاریکست و هر سو پنبهزار | * | در میانِ پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۵ | N | ز آن که تاریک است و هر سو پنبه زار | * | در میان پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۶ | Q | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | زان سخنها عالَمی را سوختند |
۱۵۹۶ | N | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | ز آن سخنها عالمی را سوختند |
۱۵۹۷ | Q | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهانِ مرده را شیران کند |
۱۵۹۷ | N | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهان مرده را شیران کند |
۱۵۹۸ | Q | جانها در اَصْلِ خود عیسیدَمند | * | یک زمان زَخمند و گاهی مرهَمند |
۱۵۹۸ | N | جانها در اصل خود عیسی دمند | * | یک زمان زخمند و گاهی مرهمند |
۱۵۹۹ | Q | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفتِ هر جانی مسیحآساستی |
۱۵۹۹ | N | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفت هر جانی مسیح آساستی |
۱۶۰۰ | Q | گر سخن خواهی که گویی چون شکَر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مَخور |
۱۶۰۰ | N | گر سخن خواهی که گویی چون شکر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مخور |
۱۶۰۱ | Q | صبر باشد مُشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۱ | N | صبر باشد مشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۲ | Q | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |
۱۶۰۲ | N | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |