block:1035
۷۸۳ | Q | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیشِ آن بُت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۳ | N | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیش آن بت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۴ | Q | طفل ازو بستد در آتش در فکَند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکَند |
۷۸۴ | N | طفل از او بستد در آتش در فکند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکند |
۷۸۵ | Q | خواست تا او سجده آرد پیشِ بُت | * | بانگ زَد آن طفل إنّی لم أَمت |
۷۸۵ | N | خواست تا او سجده آرد پیش بت | * | بانگ زد آن طفل إنی لم أمت |
۷۸۶ | Q | اندر آ ای مادر اینجا من خَوشم | * | گرچه در صورت میانِ آتشم |
۷۸۶ | N | اندر آ ای مادر اینجا من خوشم | * | گر چه در صورت میان آتشم |
۷۸۷ | Q | چشمبندست آتش از بهرِ حجاب | * | رحمتست این سَر بر آورده ز جَیْب |
۷۸۷ | N | چشم بند است آتش از بهر حجاب | * | رحمت است این سر بر آورده ز جیب |
۷۸۸ | Q | اندر آ مادر ببین برهانِ حق | * | تا ببینی عِشرتِ خاصانِ حق |
۷۸۸ | N | اندر آ مادر ببین برهان حق | * | تا ببینی عشرت خاصان حق |
۷۸۹ | Q | اندر آ و آب بین آتشمثال | * | از جهانی کآتشست آبَش مثال |
۷۸۹ | N | اندر آ و آب بین آتش مثال | * | از جهانی کاتش است آبش مثال |
۷۹۰ | Q | اندر آ اسرارِ ابراهیم بین | * | کو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۰ | N | اندر آ اسرار ابراهیم بین | * | کاو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۱ | Q | مرگ میدیدم گَهِ زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۱ | N | مرگ میدیدم گه زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۲ | Q | چون بزادم رَستم از زندانِ تنگ | * | در جهانِ خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۲ | N | چون بزادم رستم از زندان تنگ | * | در جهان خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۳ | Q | من جهان را چون رَحِم دیدم کنون | * | چون درین آتش بدیدم این سکون |
۷۹۳ | N | من جهان را چون رحم دیدم کنون | * | چون در این آتش بدیدم این سکون |
۷۹۴ | Q | اندرین آتش بدیدم عالِمی | * | ذَرّه ذَرّه اندرو عیسیدَمی |
۷۹۴ | N | اندر این آتش بدیدم عالمی | * | ذره ذره اندر او عیسی دمی |
۷۹۵ | Q | نک جهانِ نیست شکلِ هست ذات | * | و آن جهانِ هست شکلِ بیثبات |
۷۹۵ | N | نک جهان نیست شکل هست ذات | * | و آن جهان هست شکل بیثبات |
۷۹۶ | Q | اندر آ مادر بحقّ مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۶ | N | اندر آ مادر به حق مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۷ | Q | اندر آ مادر که اقبال آمدست | * | اندر آ مادر مَدِه دولت زِ دست |
۷۹۷ | N | اندر آ مادر که اقبال آمده ست | * | اندر آ مادر مده دولت ز دست |
۷۹۸ | Q | قدرتِ آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطفِ خدا |
۷۹۸ | N | قدرت آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطف خدا |
۷۹۹ | Q | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۷۹۹ | N | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۸۰۰ | Q | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنْهادست خوان |
۸۰۰ | N | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان |
۸۰۱ | Q | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیرِ عَذب دین عَذابست آن همه |
۸۰۱ | N | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیر عذب دین عذاب است آن همه |
۸۰۲ | Q | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندرین بَهْره که دارد صد بهار |
۸۰۲ | N | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندر این بهره که دارد صد بهار |
۸۰۳ | Q | بانگ میزد در میانِ آن گروه | * | پُر همیشد جانِ خلقان از شِکوه |
۸۰۳ | N | بانگ میزد در میان آن گروه | * | پر همیشد جان خلقان از شکوه |
۸۰۴ | Q | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۴ | N | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۵ | Q | بیموکَلّ بیکَشِش از عشقِ دوست | * | زانک شیرین کردنِ هر تلخ ازوست |
۸۰۵ | N | بیموکل بیکشش از عشق دوست | * | ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست |
۸۰۶ | Q | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در مَیَا |
۸۰۶ | N | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در میا |
۸۰۷ | Q | آن یهودی شد سِیَهرُو و خَجِل | * | شد پشیمان زین سبب بیمارْدل |
۸۰۷ | N | آن یهودی شد سیه رو و خجل | * | شد پشیمان زین سبب بیمار دل |
۸۰۸ | Q | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۸ | N | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۹ | Q | مکرِ شیطان هم درو پیچید شُکر | * | دیو هم خود را سِیَهرُو دید شُکر |
۸۰۹ | N | مکر شیطان هم در او پیچید شکر | * | دیو هم خود را سیه رو دید شکر |
۸۱۰ | Q | آنچ میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن |
۸۱۰ | N | آن چه میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهی آن ناکس آن |
۸۱۱ | Q | آنک میدرّید جامهٔ خلق چُست | * | شد دریده آنِ او ایشان دُرُست |
۸۱۱ | N | آنکه میدرید جامهی خلق چست | * | شد دریده آن او ایشان درست |