block:1019
۴۶۳ | Q | ساخت طوماری به نامِ هر یکی | * | نقشِ هر طومار دیگر مَسْلَکی |
۴۶۳ | N | ساخت طوماری به نام هر یکی | * | نقش هر طومار دیگر مسلکی |
۴۶۴ | Q | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا بسَر |
۴۶۴ | N | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا به سر |
۴۶۵ | Q | در یکی راهِ ریاضت را و جوع | * | رکنِ توبه کرده و شرطِ رجوع |
۴۶۵ | N | در یکی راه ریاضت را و جوع | * | رکن توبه کرده و شرط رجوع |
۴۶۶ | Q | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندرین ره مَخْلَصی جز جود نیست |
۴۶۶ | N | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندر این ره مخلصی جز جود نیست |
۴۶۷ | Q | در یکی گفته که جوع و جودِ تو | * | شِرک باشد از تو با معبودِ تو |
۴۶۷ | N | در یکی گفته که جوع و جود تو | * | شرک باشد از تو با معبود تو |
۴۶۸ | Q | جز توکُّل جز که تسلیمِ تمام | * | در غم و راحت همه مکرست و دام |
۴۶۸ | N | جز توکل جز که تسلیم تمام | * | در غم و راحت همه مکر است و دام |
۴۶۹ | Q | در یکی گفته که واجب خدمتست | * | ورنه اندیشهٔ توکُّل تُهمتَست |
۴۶۹ | N | در یکی گفته که واجب خدمت است | * | ور نه اندیشهی توکل تهمت است |
۴۷۰ | Q | در یکی گفته که امر و نَهیهاست | * | بهرِ کردن نیست شَرْحِ عجزِ ماست |
۴۷۰ | N | در یکی گفته که امر و نهیهاست | * | بهر کردن نیست شرح عجز ماست |
۴۷۱ | Q | تا که عجز خود ببینیم اندران | * | قدرتِ او را بدانیم آن زمان |
۴۷۱ | N | تا که عجز خود ببینیم اندر آن | * | قدرت حق را بدانیم آن زمان |
۴۷۲ | Q | در یکی گفته که عجزِ خود مبین | * | کفرِ نعمت کردنست آن عجز هین |
۴۷۲ | N | در یکی گفته که عجز خود مبین | * | کفر نعمت کردن است آن عجز هین |
۴۷۳ | Q | قدرتِ خود بین که این قدرت ازوست | * | قدرتِ تو نعمتِ او دان که هُوست |
۴۷۳ | N | قدرت خود بین که این قدرت از اوست | * | قدرت تو نعمت او دان که هوست |
۴۷۴ | Q | در یکی گفته کزین دو برگذَر | * | بُت بود هر چه بگنجد در نظَر |
۴۷۴ | N | در یکی گفته کز این دو بر گذر | * | بت بود هر چه بگنجد در نظر |
۴۷۵ | Q | در یکی گفته مکُش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۵ | N | در یکی گفته مکش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۶ | Q | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کُشته باشی نیم شب شمعِ وصال |
۴۷۶ | N | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کشته باشی نیم شب شمع وصال |
۴۷۷ | Q | در یکی گفته بکُش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۷ | N | در یکی گفته بکش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۸ | Q | که ز کُشتن شمعِ جان افزون شود | * | لیلیات از صبرِ تو مجنون شود |
۴۷۸ | N | که ز کشتن شمع جان افزون شود | * | لیلیات از صبر تو مجنون شود |
۴۷۹ | Q | ترکِ دنیا هر که کرد از زهدِ خویش | * | بیش آید پیشِ او دنیا و پیش |
۴۷۹ | N | ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش | * | بیش آید پیش او دنیا و پیش |
۴۸۰ | Q | در یکی گفته که آنچت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۰ | N | در یکی گفته که آن چهت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۱ | Q | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در مَیَفگن در زحیر |
۴۸۱ | N | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در میفگن در زحیر |
۴۸۲ | Q | در یکی گفته که بگذار آنِ خَود | * | کان قبولِ طبعِ تو رَدّست و بَد |
۴۸۲ | N | در یکی گفته که بگذار آن خود | * | کان قبول طبع تو ردست و بد |
۴۸۳ | Q | راههای مختلف آسان شدست | * | هر یکی را مِلَّتی چون جان شدست |
۴۸۳ | N | راههای مختلف آسان شده ست | * | هر یکی را ملتی چون جان شده ست |
۴۸۴ | Q | گر میسَّر کردنِ حق ره بُدی | * | هر جُهود و گبر ازو آگه بُدی |
۴۸۴ | N | گر میسر کردن حق ره بدی | * | هر جهود و گبر از او آگه بدی |
۴۸۵ | Q | در یکی گفته میسَّر آن بود | * | که حیاتِ دل غذای جان بود |
۴۸۵ | N | در یکی گفته میسر آن بود | * | که حیات دل غذای جان بود |
۴۸۶ | Q | هر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت | * | بر نه آرد همچو شوره رَیْع و کَشت |
۴۸۶ | N | هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت | * | بر نیارد همچو شوره ریع و کشت |
۴۸۷ | Q | جز پشیمانی نباشد رَیْعِ او | * | جز خسارت پیش نارد بَیْعِ او |
۴۸۷ | N | جز پشیمانی نباشد ریع او | * | جز خسارت پیش نارد بیع او |
۴۸۸ | Q | آن میسَّر نبود اندر عاقبت | * | نامِ او باشد معسَّر عاقبت |
۴۸۸ | N | آن میسر نبود اندر عاقبت | * | نام او باشد معسر عاقبت |
۴۸۹ | Q | تو معسَّر از میسَّر باز دان | * | عاقبت بنگر جمالِ این و آن |
۴۸۹ | N | تو معسر از میسر باز دان | * | عاقبت بنگر جمال این و آن |
۴۹۰ | Q | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حَسَب |
۴۹۰ | N | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حسب |
۴۹۱ | Q | عاقبت دیدند هر گون مِلّتی | * | لاجرم گشتند اسیرِ زلَّتی |
۴۹۱ | N | عاقبت دیدند هر گون ملتی | * | لاجرم گشتند اسیر زلتی |
۴۹۲ | Q | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کَی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۲ | N | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۳ | Q | در یکی گفته که اُستا هم تویی | * | زانک اُستا را شناسا هم تویی |
۴۹۳ | N | در یکی گفته که استا هم تویی | * | ز انکه استا را شناسا هم تویی |
۴۹۴ | Q | مَرد باش و سُخرهٔ مَردان مشو | * | رَوْ سَرِ خود گیر و سَرگردان مشو |
۴۹۴ | N | مرد باش و سخرهی مردان مشو | * | رو سر خود گیر و سر گردان مشو |
۴۹۵ | Q | در یکی گفته که این جمله یکیست | * | هر که او دو بیند احول مَردَکیست |
۴۹۵ | N | در یکی گفته که این جمله یکی است | * | هر که او دو بیند احول مردکی است |
۴۹۶ | Q | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۶ | N | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۷ | Q | هر یکی قولیست ضِّد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۷ | N | هر یکی قولی است ضد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۸ | Q | تا ز زَهْر و از شکَر در نگذری | * | کَی تو از گلزار وحدت بو بَری |
۴۹۸ | N | تا ز زهر و از شکر در نگذری | * | کی تو از گلزار وحدت بر بری |
۴۹۹ | Q | این نمط وین نوع دَه طومار و دو | * | بر نوشت آن دینِ عیسی را عَدْو |
۴۹۹ | N | این نمط وین نوع ده طومار و دو | * | بر نوشت آن دین عیسی را عدو |