vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1019

تخلیط وزیر در احکام انجیل
۴۶۳Qساخت طوماری به نامِ هر یکی * نقشِ هر طومار دیگر مَسْلَکی
۴۶۳Nساخت طوماری به نام هر یکی * نقش هر طومار دیگر مسلکی
۴۶۴Qحکم‌های هر یکی نوعی دگر * این خلاف آن ز پایان تا بسَر
۴۶۴Nحکم‌های هر یکی نوعی دگر * این خلاف آن ز پایان تا به سر
۴۶۵Qدر یکی راهِ ریاضت را و جوع * رکنِ توبه کرده و شرطِ رجوع
۴۶۵Nدر یکی راه ریاضت را و جوع * رکن توبه کرده و شرط رجوع
۴۶۶Qدر یکی گفته ریاضت سود نیست * اندرین ره مَخْلَصی جز جود نیست
۴۶۶Nدر یکی گفته ریاضت سود نیست * اندر این ره مخلصی جز جود نیست
۴۶۷Qدر یکی گفته که جوع و جودِ تو * شِرک باشد از تو با معبودِ تو
۴۶۷Nدر یکی گفته که جوع و جود تو * شرک باشد از تو با معبود تو
۴۶۸Qجز توکُّل جز که تسلیمِ تمام * در غم و راحت همه مکرست و دام
۴۶۸Nجز توکل جز که تسلیم تمام * در غم و راحت همه مکر است و دام
۴۶۹Qدر یکی گفته که واجب خدمتست * ور‌نه اندیشهٔ توکُّل تُهمتَست
۴۶۹Nدر یکی گفته که واجب خدمت است * ور نه اندیشه‌ی توکل تهمت است
۴۷۰Qدر یکی گفته که امر و نَهیهاست * بهرِ کردن نیست شَرْحِ عجزِ ماست
۴۷۰Nدر یکی گفته که امر و نهیهاست * بهر کردن نیست شرح عجز ماست
۴۷۱Qتا که عجز خود ببینیم اندران * قدرتِ او را بدانیم آن زمان
۴۷۱Nتا که عجز خود ببینیم اندر آن * قدرت حق را بدانیم آن زمان
۴۷۲Qدر یکی گفته که عجزِ خود مبین * کفرِ نعمت کردنست آن عجز هین
۴۷۲Nدر یکی گفته که عجز خود مبین * کفر نعمت کردن است آن عجز هین
۴۷۳Qقدرتِ خود بین که این قدرت ازوست * قدرتِ تو نعمتِ او دان که هُوست
۴۷۳Nقدرت خود بین که این قدرت از اوست * قدرت تو نعمت او دان که هوست
۴۷۴Qدر یکی گفته کزین دو بر‌گذَر * بُت بود هر چه بگنجد در نظَر
۴۷۴Nدر یکی گفته کز این دو بر گذر * بت بود هر چه بگنجد در نظر
۴۷۵Qدر یکی گفته مکُش این شمع را * کین نظر چون شمع آمد جمع را
۴۷۵Nدر یکی گفته مکش این شمع را * کین نظر چون شمع آمد جمع را
۴۷۶Qاز نظر چون بگذری و از خیال * کُشته باشی نیم شب شمعِ وصال
۴۷۶Nاز نظر چون بگذری و از خیال * کشته باشی نیم شب شمع وصال
۴۷۷Qدر یکی گفته بکُش باکی مدار * تا عوض بینی نظر را صد هزار
۴۷۷Nدر یکی گفته بکش باکی مدار * تا عوض بینی نظر را صد هزار
۴۷۸Qکه ز کُشتن شمعِ جان افزون شود * لیلی‌ات از صبرِ تو مجنون شود
۴۷۸Nکه ز کشتن شمع جان افزون شود * لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود
۴۷۹Qترکِ دنیا هر که کرد از زهدِ خویش * بیش آید پیشِ او دنیا و پیش
۴۷۹Nترک دنیا هر که کرد از زهد خویش * بیش آید پیش او دنیا و پیش
۴۸۰Qدر یکی گفته که آنچت داد حق * بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
۴۸۰Nدر یکی گفته که آن چه‌ت داد حق * بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
۴۸۱Qبر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر * خویشتن را در مَیَفگن در زحیر
۴۸۱Nبر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر * خویشتن را در میفگن در زحیر
۴۸۲Qدر یکی گفته که بگذار آنِ خَود * کان قبولِ طبعِ تو رَدّست و بَد
۴۸۲Nدر یکی گفته که بگذار آن خود * کان قبول طبع تو ردست و بد
۴۸۳Qراههای مختلف آسان شدست * هر یکی را مِلَّتی چون جان شدست
۴۸۳Nراههای مختلف آسان شده ست * هر یکی را ملتی چون جان شده ست
۴۸۴Qگر میسَّر کردنِ حق ره بُدی * هر جُهود و گبر ازو آگه بُدی
۴۸۴Nگر میسر کردن حق ره بدی * هر جهود و گبر از او آگه بدی
۴۸۵Qدر یکی گفته میسَّر آن بود * که حیاتِ دل غذای جان بود
۴۸۵Nدر یکی گفته میسر آن بود * که حیات دل غذای جان بود
۴۸۶Qهر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت * بر نه‌ آرد همچو شوره رَیْع و کَشت
۴۸۶Nهر چه ذوق طبع باشد چون گذشت * بر نیارد همچو شوره ریع و کشت
۴۸۷Qجز پشیمانی نباشد رَیْعِ او * جز خسارت پیش نارد بَیْعِ او
۴۸۷Nجز پشیمانی نباشد ریع او * جز خسارت پیش نارد بیع او
۴۸۸Qآن میسَّر نبود اندر عاقبت * نامِ او باشد معسَّر عاقبت
۴۸۸Nآن میسر نبود اندر عاقبت * نام او باشد معسر عاقبت
۴۸۹Qتو معسَّر از میسَّر باز دان * عاقبت بنگر جمالِ این و آن
۴۸۹Nتو معسر از میسر باز دان * عاقبت بنگر جمال این و آن
۴۹۰Qدر یکی گفته که استادی طلب * عاقبت بینی نیابی در حَسَب
۴۹۰Nدر یکی گفته که استادی طلب * عاقبت بینی نیابی در حسب
۴۹۱Qعاقبت دیدند هر گون مِلّتی * لاجرم گشتند اسیرِ زلَّتی
۴۹۱Nعاقبت دیدند هر گون ملتی * لاجرم گشتند اسیر زلتی
۴۹۲Qعاقبت دیدن نباشد دست‌باف * ور نه کَی بودی ز دینها اختلاف
۴۹۲Nعاقبت دیدن نباشد دست‌باف * ور نه کی بودی ز دینها اختلاف
۴۹۳Qدر یکی گفته که اُستا هم تویی * زانک اُستا را شناسا هم تویی
۴۹۳Nدر یکی گفته که استا هم تویی * ز انکه استا را شناسا هم تویی
۴۹۴Qمَرد باش و سُخرهٔ مَردان مشو * رَوْ سَرِ خود گیر و سَر‌گردان مشو
۴۹۴Nمرد باش و سخره‌ی مردان مشو * رو سر خود گیر و سر گردان مشو
۴۹۵Qدر یکی گفته که این جمله یکیست * هر که او دو بیند احول مَردَکیست
۴۹۵Nدر یکی گفته که این جمله یکی است * هر که او دو بیند احول مردکی است
۴۹۶Qدر یکی گفته که صد یک چون بود * این کی اندیشد مگر مجنون بود
۴۹۶Nدر یکی گفته که صد یک چون بود * این کی اندیشد مگر مجنون بود
۴۹۷Qهر یکی قولیست ضِّد همدگر * چون یکی باشد یکی زهر و شکر
۴۹۷Nهر یکی قولی است ضد همدگر * چون یکی باشد یکی زهر و شکر
۴۹۸Qتا ز زَهْر و از شکَر در نگذری * کَی تو از گلزار وحدت بو بَری
۴۹۸Nتا ز زهر و از شکر در نگذری * کی تو از گلزار وحدت بر بری
۴۹۹Qاین نمط وین نوع دَه طومار و دو * بر نوشت آن دینِ عیسی را عَدْو
۴۹۹Nاین نمط وین نوع ده طومار و دو * بر نوشت آن دین عیسی را عدو