|
ZU AL-NUN MISRI
|
|
|
ذوالنون مصری گفت ـ در باديه بودم ابليس راديدم که چهل روز سر از سجود برنداشت. گفتم يا مسکين بعد از بيزاری و لعنت اين همه عبادت چيست؟ گفت يا ذوالنون اگر من از بندگی معزولم او از خداوندی معزول نيست.
|
160
|
1
|
|
|
ذوالنون مصرى گفت : الٰهى اگر از دنيا مرا نصيبى است به بيگانگان دادم و اگر از عقبى مرا ذخيرهاى است بمؤمنان دادم. در دنيا مرا ياد تو بس، و در عقبى مرا ديدارِ تو بس! دنيا و عقبى دو متاع اند بهائى! و ديدار نقدى است عطائى! دلّال دنيا ابليس است، سلعت خود در بازار خذلان بر مَنْ يَزيد داشته و آنرا بر خلق مىآرايد. يقولالله تبارك و تعالىِ اخباراً عنه : « لَاُزَيِّنَنّ لَهُمْ فِى الْاَرْضِ ». بايع ابليس و مشترى كافر، و بهاتركِ دين و محض شرك. باز مصطفی (ص) دلّال بهشت در بازار عقبىٰ بر مَنْ يزيد عنايت داشته. الله بايع و مؤمن مشترى، و بها كلمهٴااله الاالله.
|
319-
|
2
|
|
|
ذو النون مصری را بخواب ديدند پسنديده حال وستوده روزگار، گفتند : يا ذوالنون حالت چون بود وروزگارت بچه رسيد؟ جانت كجاست ودوست را با خود چگونه ياقتی؟ جواب داد كه ازدوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد واميدم درآن وفا كرد، سوم رامنتظرم، يكی آنست كه گفتم ملكا پيش از آنكه ملك الموت از كارمن باخبر شود تو بلطف خود جان من بر گير ومرا باومگذار، اميدم وفا كرد ومرا بااونگذاشت، ديگر گفتم ملكا مرا بی منّت رضوان در روضهٴ رضا بنشان و مرا بكس حوالت نكن همچنان كرد و بفضل خود آن نعمت برمن تمام كرد، و آرزوی سوم كه آنرا منتظرم، گفتم ملكا دستوری ده تا در ميدان جلال تو در صدیّقان وموحدان نام نومی گويم ودر دارالجلال كلّ وصال تومی پويم ودرمجمع عارفان تونعره ای همی زنم و گرد كعبهٴ وصل توطوافی همی كنم اميدوارم كه اين نيز اجابت كند.
|
309
|
6
|
|
|
در حق ذوالنون مصری فرا نمود آن ساعت که جنازهٴ وی بر گرفتند جوقی(۱) مرغان بر سر جنازهٴ وی آمدند و پروا پرزند چنانک آن همه خلق و زمين بسايهٴ خود بپوشيدند و هر گز هيچ کس از ان مرغان يکی نديده بود و نه پس از ان ديدند مگر بر سر جنازهٴ مزنی شاگرد شافعی رحمهما الله، و ديگر روز بر سر خاک ذوالنون نبشته يافتند خطّی که نه مانند خطّ آدميان بود که : ذوالنون حبيب الله، من الشوق قتيل الله، هر گه که آن نبشته محو ميکردند باز آنرا همچنان نبشته میيافتند.
|
115
|
8
|