|
|
و حكايت سهل تسترى معروفست كه : خليفهٴ روزگار مال فراوان بر وى عرضه كرد، هيچ نپذيرفت. يكى پرسيد كه چرا نپذيرفتى؟ سهل دعا كرد تا ربّالعزّة پرده از ديدهٴ آن سائل بر داشت، در نگرست يك جهان گوهر و مرواريد ديد. آنگه گفت : اى جوانمرد! ما را حاجت بمال خليفه نيست، كه همه جهان بفرمان ماست، و خزائن زمين بر ما عرضه ميكنند، لكن ما خود نميخواهيم.
|
727
|
2
|