AHMAD B. KHAZRUYAH
در اين معنی حکايت احمدبن خضرويه معروف است. گفتا : روزگاری در قهر نفس خويش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خويش باز داشتم روزی نشاط غزو کرد، با من بر آويخت که غزا کردن شرط دين است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری. و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نيايد، و بخير کمتر گرايد، گفتم : ناچار در زير اين مکری است پيوسته، او را روزه ميفرمايم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص يابد و خواهد که در سفر روزه گشايد رخصت سفر بر کار گيرد! گفتم : با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشايم، بلکه بيفزايم، گفت : روا دارم و روزه نگشايم، گفتم : مگر از آنست که طاقت قيام شب ندارد ميخواهد که در سفر از آن خلاص يابد در دل کردم که از قيام هيچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم، گفت : روا دارم و ازان ننالم. انديشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نياميزد و وحشت خلوت او را برين داشته است و ميخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نيايم، و از خلق گوشهٴ گيرم. آن نيز از من روا داشت و بپسنديد. پس از روی عجز و تضرع درحق زاريدم که الۤهی بقضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر در يافتم که نفس ميگويد که هر روز مرا به تيغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه، باری بغزا روم تا يکباره کشته شوم و شهيد باشم و جهانيان باز گويند که احمد خضرويه در غزا شهادت يافت، گفتم : صعب خصمی که نفس است که نه در دنيا موافقت نمايد، نه در عقبی سعادت خواهد ، کمين ريا خواست که بر من گشايد، و در زمرهٴ هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد، و در جناب کرم و لطف مرا جای داد، آنگه دروردها بيفزودم و الطاف کرم بسی ديدم.
60-
4
قال احمد بن خضرويه : لو اُذن لی فی الشّقاعة ما بدأت الّا بظالمی، و لا اغتنم سفراً الّا يکون فيه معی من يوذينی و يظلمنی شوقاً منّی لتعرفة الله للمظلومين. 283 5