vol.6

Qūniyah Nicholson both

block:6002

title of 6002
۱۲۹Nواعظی را گفت روزی سائلی * کای تو منبر را سنی‌تر قایلی
۱۳۰Nیک سؤال استم بگو ای ذو لباب * اندر این مجلس سؤالم را جواب
۱۳۱Nبر سر بارو یکی مرغی نشست * از سر و از دم کدامینش به است
۱۳۲Nگفت اگر رویش به شهر و دم به ده * روی او از دم او می‌دان که به
۱۳۳Nور سوی شهر است دم رویش بده * خاک آن دم باش و از رویش بجه
۱۳۴Nمرغ با پر می‌پرد تا آشیان * پر مردم همت است ای مردمان
۱۳۵Nعاشقی کالوده شد در خیر و شر * خیر و شر منگر تو در همت نگر
۱۳۶Nباز اگر باشد سپید و بی‌نظیر * چون که صیدش موش باشد شد حقیر
۱۳۷Nور بود جغدی و میل او به شاه * او سر باز است منگر در کلاه
۱۳۸Nآدمی بر قد یک طشت خمیر * بر فزود از آسمان و از اثیر
۱۳۹Nهیچ‌ کَرَّمْنا شنید این آسمان * که شنید این آدمی پر غمان
۱۴۰Nبر زمین و چرخ عرضه کرد کس * خوبی و عقل و عبارات و هوس
۱۴۱Nجلوه کردی هیچ تو بر آسمان * خوبی روی و اصابت در گمان
۱۴۲Nپیش صورتهای حمام ای ولد * عرضه کردی هیچ سیم اندام خود
۱۴۳Nبگذری ز آن نقشهای همچو حور * جلوه آری با عجوز نیم کور
۱۴۴Nدر عجوزه چیست کایشان را نبود * که ترا ز آن نقشها با خود ربود
۱۴۵Nتو نگویی من بگویم در بیان * عقل و حس و درک و تدبیر است و جان
۱۴۶Nدر عجوزه جان آمیزش کنی است * صورت گرمابه‌ها را روح نیست
۱۴۷Nصورت گرمابه گر جنبش کند * در زمان او از عجوزت بر کند
۱۴۸Nجان چه باشد با خبر از خیر و شر * شاد با احسان و گریان از ضرر
۱۴۹Nچون سر و ماهیت جان مخبر است * هر که او آگاه‌تر با جان‌تر است
۱۵۰Nروح را تاثیر آگاهی بود * هر که را این بیش اللهی بود
۱۵۱Nچون خبرها هست بیرون زین نهاد * باشد این جانها در آن میدان جماد
۱۵۲Nجان اول مظهر درگاه شد * جان جان خود مظهر اللَّه شد
۱۵۳Nآن ملایک جمله عقل و جان بدند * جان نو آمد که جسم آن بدند
۱۵۴Nاز سعادت چون بر آن جان بر زدند * همچو تن آن روح را خادم شدند
۱۵۵Nآن بلیس از جان از آن سر برده بود * یک نشد با جان که عضو مرده بود
۱۵۶Nچون نبودش آن فدای آن نشد * دست بشکسته مطیع جان نشد
۱۵۷Nجان نشد ناقص گر آن عضوش شکست * کان به دست اوست تاند کرد هست
۱۵۸Nسر دیگر هست کو گوش دگر * طوطیی کو مستعد آن شکر
۱۵۹Nطوطیان خاص را قندی است ژرف * طوطیان عام از آن خور بسته طرف
۱۶۰Nکی چشد درویش صورت ز آن زکات * معنی است آن نه فعولن فاعلات
۱۶۱Nاز خر عیسی دریغش نیست قند * لیک خر آمد به خلقت که پسند
۱۶۲Nقند خر را گر طرب انگیختی * پیش خر قنطار شکر ریختی
۱۶۳Nمعنی‌ نَخْتِمُ عَلی‌ أَفْواهِهِمْ * این شناس این است ره رو را مهم
۱۶۴Nتا ز راه خاتم پیغمبران * بو که برخیزد ز لب ختم گران
۱۶۵Nختمهایی کانبیا بگذاشتند * آن به دین احمدی برداشتند
۱۶۶Nقفلهای ناگشاده مانده بود * از کف‌ إِنَّا فَتَحْنا بر گشود
۱۶۷Nاو شفیع است این جهان و آن جهان * این جهان زی دین و آن جا زی جنان
۱۶۸Nاین جهان گوید که تو رهشان نما * و آن جهان گوید که تو مهشان نما
۱۶۹Nپیشه‌اش اندر ظهور و در کمون * اهد قومی انهم لا یعلمون
۱۷۰Nباز گشته از دم او هر دو باب * در دو عالم دعوت او مستجاب
۱۷۱Nبهر این خاتم شده‌ست او که به خود * مثل او نه بود و نه خواهند بود
۱۷۲Nچون که در صنعت برد استاد دست * نه تو گویی ختم صنعت بر تو است
۱۷۳Nدر گشاد ختمها تو خاتمی * در جهان روح بخشان حاتمی
۱۷۴Nهست اشارات محمد المراد * کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
۱۷۵Nصد هزاران آفرین بر جان او * بر قدوم و دور فرزندان او
۱۷۶Nآن خلیفه زادگان مقبلش * زاده‌اند از عنصر جان و دلش
۱۷۷Nگر ز بغداد و هری یا از ری‌اند * بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند
۱۷۸Nشاخ گل هر جا که روید هم گل است * خم مل هر جا که جوشد هم مل است
۱۷۹Nگر ز مغرب بر زند خورشید سر * عین خورشید است نه چیز دگر
۱۸۰Nعیب چینان را از این دم کور دار * هم به ستاری خود ای کردگار
۱۸۱Nگفت حق چشم خفاش بد خصال * بسته‌ام من ز آفتاب بی‌مثال
۱۸۲Nاز نظرهای خفاش کم و کاست * انجم آن شمس نیز اندر خفاست