block:6002
۱۲۹ | N | واعظی را گفت روزی سائلی | * | کای تو منبر را سنیتر قایلی |
۱۳۰ | N | یک سؤال استم بگو ای ذو لباب | * | اندر این مجلس سؤالم را جواب |
۱۳۱ | N | بر سر بارو یکی مرغی نشست | * | از سر و از دم کدامینش به است |
۱۳۲ | N | گفت اگر رویش به شهر و دم به ده | * | روی او از دم او میدان که به |
۱۳۳ | N | ور سوی شهر است دم رویش بده | * | خاک آن دم باش و از رویش بجه |
۱۳۴ | N | مرغ با پر میپرد تا آشیان | * | پر مردم همت است ای مردمان |
۱۳۵ | N | عاشقی کالوده شد در خیر و شر | * | خیر و شر منگر تو در همت نگر |
۱۳۶ | N | باز اگر باشد سپید و بینظیر | * | چون که صیدش موش باشد شد حقیر |
۱۳۷ | N | ور بود جغدی و میل او به شاه | * | او سر باز است منگر در کلاه |
۱۳۸ | N | آدمی بر قد یک طشت خمیر | * | بر فزود از آسمان و از اثیر |
۱۳۹ | N | هیچ کَرَّمْنا شنید این آسمان | * | که شنید این آدمی پر غمان |
۱۴۰ | N | بر زمین و چرخ عرضه کرد کس | * | خوبی و عقل و عبارات و هوس |
۱۴۱ | N | جلوه کردی هیچ تو بر آسمان | * | خوبی روی و اصابت در گمان |
۱۴۲ | N | پیش صورتهای حمام ای ولد | * | عرضه کردی هیچ سیم اندام خود |
۱۴۳ | N | بگذری ز آن نقشهای همچو حور | * | جلوه آری با عجوز نیم کور |
۱۴۴ | N | در عجوزه چیست کایشان را نبود | * | که ترا ز آن نقشها با خود ربود |
۱۴۵ | N | تو نگویی من بگویم در بیان | * | عقل و حس و درک و تدبیر است و جان |
۱۴۶ | N | در عجوزه جان آمیزش کنی است | * | صورت گرمابهها را روح نیست |
۱۴۷ | N | صورت گرمابه گر جنبش کند | * | در زمان او از عجوزت بر کند |
۱۴۸ | N | جان چه باشد با خبر از خیر و شر | * | شاد با احسان و گریان از ضرر |
۱۴۹ | N | چون سر و ماهیت جان مخبر است | * | هر که او آگاهتر با جانتر است |
۱۵۰ | N | روح را تاثیر آگاهی بود | * | هر که را این بیش اللهی بود |
۱۵۱ | N | چون خبرها هست بیرون زین نهاد | * | باشد این جانها در آن میدان جماد |
۱۵۲ | N | جان اول مظهر درگاه شد | * | جان جان خود مظهر اللَّه شد |
۱۵۳ | N | آن ملایک جمله عقل و جان بدند | * | جان نو آمد که جسم آن بدند |
۱۵۴ | N | از سعادت چون بر آن جان بر زدند | * | همچو تن آن روح را خادم شدند |
۱۵۵ | N | آن بلیس از جان از آن سر برده بود | * | یک نشد با جان که عضو مرده بود |
۱۵۶ | N | چون نبودش آن فدای آن نشد | * | دست بشکسته مطیع جان نشد |
۱۵۷ | N | جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست | * | کان به دست اوست تاند کرد هست |
۱۵۸ | N | سر دیگر هست کو گوش دگر | * | طوطیی کو مستعد آن شکر |
۱۵۹ | N | طوطیان خاص را قندی است ژرف | * | طوطیان عام از آن خور بسته طرف |
۱۶۰ | N | کی چشد درویش صورت ز آن زکات | * | معنی است آن نه فعولن فاعلات |
۱۶۱ | N | از خر عیسی دریغش نیست قند | * | لیک خر آمد به خلقت که پسند |
۱۶۲ | N | قند خر را گر طرب انگیختی | * | پیش خر قنطار شکر ریختی |
۱۶۳ | N | معنی نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ | * | این شناس این است ره رو را مهم |
۱۶۴ | N | تا ز راه خاتم پیغمبران | * | بو که برخیزد ز لب ختم گران |
۱۶۵ | N | ختمهایی کانبیا بگذاشتند | * | آن به دین احمدی برداشتند |
۱۶۶ | N | قفلهای ناگشاده مانده بود | * | از کف إِنَّا فَتَحْنا بر گشود |
۱۶۷ | N | او شفیع است این جهان و آن جهان | * | این جهان زی دین و آن جا زی جنان |
۱۶۸ | N | این جهان گوید که تو رهشان نما | * | و آن جهان گوید که تو مهشان نما |
۱۶۹ | N | پیشهاش اندر ظهور و در کمون | * | اهد قومی انهم لا یعلمون |
۱۷۰ | N | باز گشته از دم او هر دو باب | * | در دو عالم دعوت او مستجاب |
۱۷۱ | N | بهر این خاتم شدهست او که به خود | * | مثل او نه بود و نه خواهند بود |
۱۷۲ | N | چون که در صنعت برد استاد دست | * | نه تو گویی ختم صنعت بر تو است |
۱۷۳ | N | در گشاد ختمها تو خاتمی | * | در جهان روح بخشان حاتمی |
۱۷۴ | N | هست اشارات محمد المراد | * | کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد |
۱۷۵ | N | صد هزاران آفرین بر جان او | * | بر قدوم و دور فرزندان او |
۱۷۶ | N | آن خلیفه زادگان مقبلش | * | زادهاند از عنصر جان و دلش |
۱۷۷ | N | گر ز بغداد و هری یا از ریاند | * | بیمزاج آب و گل نسل ویاند |
۱۷۸ | N | شاخ گل هر جا که روید هم گل است | * | خم مل هر جا که جوشد هم مل است |
۱۷۹ | N | گر ز مغرب بر زند خورشید سر | * | عین خورشید است نه چیز دگر |
۱۸۰ | N | عیب چینان را از این دم کور دار | * | هم به ستاری خود ای کردگار |
۱۸۱ | N | گفت حق چشم خفاش بد خصال | * | بستهام من ز آفتاب بیمثال |
۱۸۲ | N | از نظرهای خفاش کم و کاست | * | انجم آن شمس نیز اندر خفاست |